سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این آگهی ارتباطی با نویسنده وبلاگ ندارد!
   

خوهای والا را به دست آورید که خداوندـ عزّوجلّ ـ آنها را دوست دارد، و از کارهای نکوهیده بپرهیزید که خداوند ـ عزّوجلّ ـ آنها را دشمن می دارد . [امام صادق علیه السلام]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  حلقه میانی چیست؟ - دبیرستان سرای ایرانی - ایده پرتقالی - 
نسبت عقل و دین 34 + شنبه 94 خرداد 23 - 5:0 صبح

ابتدا سپاسگزارم من باب زحمات پاسخگویی به سوالات بنده من از زمانی که وارد مقوله ی «مغز درون خمره» شدم همه اش دنبال مطالب مختلف بودم و هستم که بتوانم اثبات کنم من یک انسان مستقل و مختار هستم که هیچ فرد یا دانشمند خبیثی بر من تسلط ندارد و هیچ القائی از سوی فردی بر من صورت نمی گیرد برای همین از شما در این مورد زیاد سوال می کنم.
هرچه از شما از «علم حضوری» پرسیدم که ببینم آیا می توانم با تناسب آن متوجه شوم انسان مستقلی هستم یا خیر شما آن را نپذیرفتید و به نتیجه ای نرسیدم. نمی خواهم با اصطلاحات پیچیده ی فلسفی این مطلب را رد و ابطال فرمایید. فرض کنید یک انسان عام از شما این تقاضا را داشته و به صورت ساده می خواهید این مساله را توضیح بفرمایید.
چگونه می توانم به این یقین برسم که من انسان مستقلی هستم با اراده ای آزاد بدون اینکه اسیر دست و اختیار و القائات فردی(دانشمند خبیثی) باشم و هرآنچه که می بینم و اطرافم موجود است،از درخت و آسمان و شما تا خیابان و ماشین های در آن وجودی مستقل دارند بدون القاء شخص دیگر و دانشمند خبیثی و من «مغز درون خمره» نیستم.

سال‌ها پیش وقتی حدیث کساء را با دقت می‌خواندم
بارها خوانده بودم
ولی آن روز با نگاهی جدید
با این نظر که بتوانم کلمه کلمه آن را بفهمم
وقتی به همه متن آن دقت کردم
وقتی دیدم دو بار یک پیام واحد در آن تکرار می‌شود
ناگهان احساس کردم «هیچ» نیستم
احساس کردم خداوند مرا فقط یک «نوکر» آفریده است
عبد یعنی همین دیگر
احساس تحقیر به من دست داد
یادم نیست چند سال پیش بود
ده یا بیست سال
ولی آن روز خیلی به من سخت گذشت

ولی رها نکردم
دنبال قضیه را گرفتم
و قدم به قدم چشمانم روشن شد
به حقایقی که کمکم کرد
با آن‌چه فهمیده بودم کنار بیایم

در حدیث کساء گفته شده است
که همه عالم فقط به محبت آن پنج نفری که زیر کساء قرار گرفته‌اند
خلق شده است
این یعنی همه انسان‌های دیگر هم
فقط به همین دلیل خلق شده‌اند
که خدمتگزار آن‌ها باشند
یاری‌گر آن‌ها
به طُفیلی یعنی
زیرا خدا آن‌ پنج نور را دوست داشته
و این‌همه مخلوق برای آن‌ها خلق نموده

یا همین مطلبی که شما اکنون فرمودید
این‌که دانشمندی خبیث
که شاید اصلاً آن دانشمند خود ِ من باشم
دارد بر ذهن شما القائاتی انجام می‌دهد
شاید همین متن را که می‌خوانید
خود ِ من
به عنوان آن دانشمند خبیث
بر ذهن شما القاء می‌کنم
تا خیال کنید «من نیستم»
یعنی دانشمندی وجود ندارد که بر شما القاء کند!

واقعاً ترسناک است
ولی آیا این ترس فقط برای ماست؟
برای تمام انبیاء بوده است
از پیامبران بالاتر هم می‌شناسید؟!
که مقرّب‌تر به خدا باشند
«هیچ پیامبری را پیش از تو نفرستادیم مگر اینکه هرگاه آرزو می‌کرد، شیطان القائاتی در آن می‌کرد؛ امّا خداوند القائات شیطان را از میان می‌برد، سپس آیات خود را استحکام می‌بخشید؛ و خداوند علیم و حکیم است.» (حج:52)

اما خداوند این القاء را خنثی می‌کرد
و می‌کند
اما نه برای همه
خداوند برای ستمکاران رفع القاء شیطان نمی‌کند:
«و از آنچه نام خدا بر آن برده نشده، نخورید! این کار گناه است؛ و شیاطین به دوستان خود مطالبی مخفیانه القا می‌کنند، تا با شما به مجادله برخیزند؛ اگر از آنها اطاعت کنید، شما هم مشرک خواهید بود» (انعام:121)

این‌که مخفیانه القاء می‌کنند
که اصلاً خود فرد هم نمی‌فهمد القاء شده
چه فرقی دارد با مغز درون خمره؟!
فراموش نکنیم؛
که این را خدا دارد می‌گوید!

من وقتی در برابر آن فشار قرار گرفتم
وقتی احساس کردم آن‌چیزی که فکر می‌کردم هستم، نیستم...
دقت می‌کنید
دقیقاً مشکل همین جاست
مشکل این است که ما قبلاً فکر می‌کردیم چیزی هستیم
یک وجود مستقل
یک وجود منحاز و دارای قدرت
یک خلقتی که قرار بوده خلیفه خدا بر زمین باشد
و در حقیقت وقتی می‌فهمیم که آن نیستیم
این‌جاست که ذهن‌مان درگیر می‌شود
این تقصیر بر گردن آن‌هایی‌ست که داده‌های غلط به ما داده‌اند
از قدیم
از همان زمانی که حرف زدن را آموختیم
آن‌هایی که مدام به ما می‌گفتند: اعتماد به نفس داشته باش!

من وقتی آن مطالب را دیدم
و چیزهای جدیدی آموختم
ناگهان متوجه شدم که نمی‌توانم اعتماد به نفس داشته باشم
زیرا نفس بسیار ضعیفی دارم
که شاید در حال فریفته شدن به همین نفس باشم
اصلاً چطور می‌توانم به نفسی اعتماد کنم
که راه به جایی ندارد
و قدرت قضاوت نسبت به حقایق را
که اگر در خمره قرار بگیرد
اصلاً قادر نیست تشخیص دهد
و هیچ راهی ندارد که بفهمد
چطور به خودم اعتماد کنم
در حالی که نمی‌توانم بفهمم چیزی که الآن در ذهنم هست
از خودم است
یا از القائات شیطان
یا دانشمند خبیث
در حالی که خداوند خودش می‌گوید
در قرآن کریم
که شیطان به دوستان خود القاء می‌نماید!

اعتماد به نفس یک پارادوکس بزرگ است
درست مانند خیلی از پارادوکس‌هایی که درباره‌اش صحبت کردیم
درست مانند همین شبهه مغز در خمره
انسان دقیقاً وقتی که به بن‌بست می‌رسد
او را به اعتماد به نفس توصیه می‌کنند
یعنی می‌گویند به همان نفسی مراجعه کن
که به بن‌بست رسیده است!
مگر می‌شود؟
این همان فریبی است که ما را گرفتار کرده
وقتی همه عمر یاد گرفته‌ایم که اعتماد به نفس داشته باشیم
خودمان گلیم خود را از آب بکشیم
و باور کرده‌ایم که می‌توانیم
ناگهان
با چند ناملایمت در زندگی
وقتی چند بار در بن‌بست‌ها
به همان نفس خودمان
به خودمان که در بن‌بست هستیم مراجعه می‌کنیم
و به این پارادوکس گرفتار می‌شویم
همین پارادوکسی که عرض کردم؛
که در چاه افتاده، چطور در چاه افتاده را نجات بخشد؟!
آن‌گاه در این پیچیدگی‌های فلسفی خُرد می‌گردیم

اما قضیه را من این طور یافتم
همه چیز
راز خلاصی از مشکلات و گرفتاری‌ها
فقط در اعتماد به خداست
توکل به خدا اصلاً یعنی همین
من شعار زندگی خود را تغییر دادم
گفتم به جای اعتماد به نفس
آن‌چه که مرا نجات می‌دهد
اعتماد به خداست

چند گزاره قطعی در ذهن من است
نخست این‌که خدا قطعاً هست
خدا وجود دارد
و تردید ندارم که او یک موجود است
موجودی که فراتر از تصوّر من است
از جنس ماده نیست
چشم و گوش مانند این‌چیزی که من تصوّر می‌کنم ندارد
ولی مرا می‌بیند
و صدای مرا می‌شنود
این نخستین و قطعی‌ترین گزاره‌ای‌ست که مرا نجات می‌دهد

و بعد می‌گویم
او خوب است
او خیبث نیست
او حکیم است
زیرا او از خباثت سودی نمی‌برد
او که بر تمام عالم مسلط است
او از حسادت و طمع و خساست نفعی ندارد
او نمی‌تواند سادیست باشد
یا مالیخولیایی
و بخواهد مرا آزار دهد تا لذت ببرد
او از آزار مردم منفعتی ندارد
زیرا لذت و کیف و حال کردن مربوط به مخلوقات مرکّب و ضعیف است
که با رفتارهای خود
سعی می‌کنند ارتقاء وضعیت بیابند
یعنی سطح بالاتری از تصرّف را در محیط پیرامون خود داشته باشند
تمام رفتارهای ناروا مربوط به همین ضعف‌های مخلوقات است
و خدا از این ضعف‌ها فارغ‌ست

حالا که خدا هست
خوب هم هست
همه چیز را هم خبر دارد
دیگر چه باک؟
از چه بترسم؟
آمدیم و شیطان بر قلب من القاء کرد
که البته قطعاً می‌کند
هر روز و هر لحظه هم می‌کند
حالا اگر دانشمند خبیث تمام دیدنی‌ها و شنیدنی‌ها را تغییر می‌دهد
همه را توهمی می‌سازد
چه فرقی می‌کند
خدا هست و می‌بیند
و روزی که قرار است جزا و پاداش دهد
این را هم حساب می‌کند
چیزهایی که از اختیار من خارج بوده
از درک من حتی
چیزهایی را که من نمی‌توانستم کنترل نمایم
افکاری که قادر نبودم صحت و غلط آن‌ها را تشخیص دهم
این‌ها را خدا خودش می‌داند
و به حساب من نمی‌نویسد

در نگاه دینی ما هم
ابلیس همین کار را تقریباً انجام می‌دهد
سبب می‌شود که ما وقتی به یک دختر پست و بد اخلاق و بی‌ادب و بی‌ایمان
بی‌حجاب و سرکش و ضد دین که می‌نگریم
او را زیبا و آراسته و جذاب می‌یابیم
و جذب او می‌گردیم
و میل به او پیدا می‌کنیم
ابلیس است که با القاء خود
زشتی‌های اخلاقی او را بر ما پوشیده می‌دارد
ظاهر آلوده او را
به ما زیبا می‌نمایاند
و تصور می‌کنیم
اوست که می‌تواند نیازهای ما را برآورده سازد
در حالی که این تصوّر خطاست و ناشی از القاء شیطان

مشکل اصلی ما در ایمان است
ایمان است که ما را نجات می‌بخشد
و همین ایمان است که در ما کاستی گرفته
رشد نکرده
به جایی نرسیده که اطمینان قلوب‌مان باشد
اگر توکل به خدا کنیم
و بدانیم او «هست»
دیگر ترسی از القائات نخواهیم داشت

اما این‌ها واقعیت است
القائات شیاطین واقعی‌ست
اسیر خیال و وهم و توهّم شدن هم واقعی‌ست
از همه هم بدتر
گرفتار هوای نفس شدن هم واقعی‌ست
نفس خود ما هم حتی
به ما گاهی گزاره‌های غلط می‌دهد
و ما آن‌ها را باور می‌کنیم
و اسیر هوای نفس می‌شویم
همان که خدا «نفس اماره به سوء» نامیده است
«من هرگز خودم را تبرئه نمی‌کنم، که نفس بسیار به بدیها امر می‌کند؛ مگر آنچه را پروردگارم رحم کند! پروردگارم آمرزنده و مهربان است.» (یوسف:53)

القائات فقط هم برای ما نیست
برای بهترین‌ها بوده است
لذاست که سید اوصیاء
امام علی (علیه‌السلام)
که بالاتر از او در معرفت و کمال
جز رسول خدا (صلّ‌الله‌علیه‌وآله) نیست
او هم چنان عجز و لابه و گریه و زاری می‌کند
و چنان خود را وابسته به خدا می‌نماید
و آن‌چنان اظهار ناتوانی می‌کند
که گویا اگر خدا لحظه‌ای او را به خود واگذارد
نابود می‌شود:
مَوْلای یا مَوْلای اَنْتَ الْهادی وَاَنَا الضّاَّلُّ وَهَلْ یَرْحَمُ الضّاَّلَّ اِلا الْهادی
(سرور من ای سرور من، تو هدایتگری و من گمگشته، آیا غیر از هدایتگر کسی به گمگشته رحم می‌کند؟)
مَوْلای یا مَوْلای اَنْتَ الدَّلیلُ وَاَنَا الْمُتَحَیِّرُ وَهَلْ یَرْحَمُ الْمُتَحَیِّرَ اِلا الدَّلیلُ
(سرور من ای سرور من، تو نشان راهی و من سرگردان، آیا غیر از نشان راه کسی به سرگردان رحم می‌کند؟)

پس راه برون رفتن از تحیّر
نه فلسفه است
و نه منطق
و نه هیچکدام از بحث‌هایی که پیرامون شبهه مغز در خمره داشتیم
این‌ها برای جدال با سوفسطایی‌ست
با اهل کفر و شرک
با آنان‌که از روی عناد
حقیقت جهان خلقت را منکرند
با این بحث‌ها که «دل» آدم آرام نمی‌گیرد

اما خداوند راه دیگری دارد
راه ایمان مسیر دیگری‌ست
برای مؤمنین خداوند جامه‌ای متفاوت دوخته
و آنان را به فلسفه و تحلیل نظری صِرف دعوت نفرموده
خداوند انسان‌های سالم را
آنان‌که هنوز انگیزه‌های باطل نیافته‌اند
و نافرمانی خدا را از روی غرض و مرض و انکار انجام نمی‌دهند
آن‌ها را با اعجاز خود هدایت می‌کند
همان‌چیزهایی که خودش «آیات» می‌نامد؛

وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَکُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ إِذَا أَنتُم بَشَرٌ تَنتَشِرُونَ (الروم: 20)

وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (الروم: 21)

وَمِنْ آیَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَأَلْوَانِکُمْ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّلْعَالِمِینَ (الروم: 22)

وَمِنْ آیَاتِهِ مَنَامُکُم بِاللَّیْلِ وَالنَّهَارِ وَابْتِغَاؤُکُم مِّن فَضْلِهِ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَسْمَعُونَ (الروم: 23)

وَمِنْ آیَاتِهِ یُرِیکُمُ الْبَرْقَ خَوْفًا وَطَمَعًا وَیُنَزِّلُ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَیُحْیِی بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَعْقِلُونَ (الروم: 24)

وَمِنْ آیَاتِهِ أَن تَقُومَ السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ بِأَمْرِهِ ثُمَّ إِذَا دَعَاکُمْ دَعْوَةً مِّنَ الْأَرْضِ إِذَا أَنتُمْ تَخْرُجُونَ (الروم: 25)

خداوند خود را این‌طور به انسان ثابت می‌نماید
آن لحظاتی که او از همه ناامید می‌شود
انسان وقتی در دریا می‌افتد
کشی‌اش که غرق می‌شود
لحظاتی که هیچ امیدی به هیچ نجات‌بخشی ندارد
همان لحظاتی‌ست که به یاد خدا می‌افتد
و خداوند همان لحظه است که به داد او می‌رسد
«او کسی است که شما را در خشکی و دریا سیر می‌دهد؛ زمانی که در کشتی قرارمی‌گیرید، و بادهای موافق آنان را (بسوی مقصد) حرکت میدهد و خوشحال می‌شوند، ناگهان طوفان شدیدی می‌وزد؛ و امواج از هر سو به سراغ آنها می‌آید؛ و گمان می‌کنند هلاک خواهند شد؛ در آن هنگام، خدا را از روی اخلاص می‌خوانند که: اگر ما را از این گرفتاری نجات دهی، حتماً از سپاسگزاران خواهیم بود! امّا هنگامی که خدا آنها را رهایی بخشید، (باز) به ناحق، در زمین ستم میکنند...» (یونس: 22و23)

و این نجات
هر روز در زندگی ما در حال تحقق است
به گذشته که می‌نگریم
حوادثی را می‌یابیم
که طبیعتاً باید در آن‌ها نابود می‌شدیم
ولی در هر کدام
به یک نحوی
از جایی که تصوّرش را نمی‌کردیم
از راهی که به ذهن‌مان هم نمی‌رسید
ناگهان مشکل حل شده و به راه حل رسیدیم

این‌ها آیات خداوند است
این‌ها نشان می‌دهد به ما
که مغز در خمره هم اگر باشیم
یک دانشمند خوب و حکیم و مهربان حکمفرماست
او که نمی‌گذارد بدی‌ها
بر ما غلبه کند
به شرط این‌که البته
ما هم از او اطاعت کنیم و در مسیری که گفته عمل نماییم

زندگی در قالب یک مخلوق اساساً یعنی همین
یک مخلوق یک مخلوق است
و در ظرفی قرار دارد
که خالق برایش تدارک کرده
ما همه‌مان در خمره‌هایی هستیم
که خدا برای ما ساخته است
تمام این دنیا اصلاً یک خمره بزرگ
و خداوند عوالم زیادی خلق کرده
برای هر عالمی هم مراتبی از قدرت و ضعف قرار داده
ما در این پایین‌ترین عالم
ضعیف‌ترینیم
اما اگر در مسیر هدایت قرار گیریم
و هر چه او می‌گوید انجام دهیم
و به آیات او ایمان آوریم
راه ساده است
پس از تمام شدن عمرمان
عزرائیل مسئول انتقال ماست
ما را از این خمره
به خمره دیگری منتقل خواهد ساخت
جایی که بسیار دیدنی‌تر است
و توهمات آن
توهماتی که به آن خمره القاء می‌شود
که البته نسبت به ساکنان درون خمره کاملاً واقعی هستند
بسیار زیباترند
و بسیار کامل‌تر
زیرا خداوند ما کریم است
و هر چه که به ما می‌‌دهد بهترین است

برای یافتن راه هدایت باید قرآن بخوانیم
بیشتر از آن‌چه که فلسفه می‌خوانیم
انسانی که حداقل یک‌بار تمام قرآن را نخوانده باشد
چطور توقع دارد راه نجات را بیابد؟!
آیا احتمال نمی‌دهد که راه رفع تحیّر در قرآن
یک‌جایی در آیات آن
نوشته شده باشد؟!

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 62 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  حلقه میانی چیست؟ - دبیرستان سرای ایرانی - ایده پرتقالی - 
نسبت عقل و دین 33 + سه شنبه 94 خرداد 12 - 10:0 عصر

باز هم سپاسگزارم از وقتی که برای پاسخگویی به سوالات بنده صرف می کنید.
1-فرموده اید:
"این شبهه (مغز درون خمره) از اساس یک پارادوکس بوده که از یک اشتراک لفظی سوءاستفاده کرده و ما را به مغالطه دچار نموده است!"
تقاضا دارم نمونه های دیگری از این مغالطات و پارادوکس ها عنوان نمایید تا ذهنم به این جریان نزدیکتر شود چون با مطالب شما هرچه تصور می کنم چیزی شبیه به آن به ذهنم خطور نمی کند تا بتوانم آن را هضم کنم.
2-درمورد «علم حضوری» مولف کتاب «مطابقت صور ذهنی با خارج» عنوان می کند دانشمند هرچند که دیوانه باشد و ترس را بر ما القا کند اما ما متوجه خواهیم شد که درونمان ترس داریم پس علم حضوری می تواند ما را به بودن در خمره یا برون آن راهنمایی کند.
3-نظر بنده را درمورد تشبیه خمره و قفس تن پرسیده اید که با شما هم نظر هستم اما فاصله ایست میان «مغز درون خمره» که مجاز است و غیر واقعی و اسارت روح در قفس تن که مطلبی ست واضح و مبرهن اما تشبیه زیبایی بود.
لطفا در مورد شماره های 2 و 1 نظرات خود را بفرمایید.

نمونه‌های مغالطات ناشی از اشتراک لفظی
بسیار زیادند
خصوصاً در ساحت فلسفه
مثلاً حق آزادی
وقتی در فلسفه دموکراسی بحث می‌شود
«حق آزادی» را برای هر انسان اثبات می‌کنند
و برای اثبات آن
به ادله‌ای مراجعه می‌کنند که در حقیقت دلیل بر «اختیار» است
آن ادله نشان می‌دهد که انسان آزاد است در فعل خود
که این آزادی
با آن اوصافی که بیان می‌کنند برای آن
در واقع «معنای اختیار» است

وقتی این‌چنین آزادی را برای انسان اثبات می‌کنند
و آن را به عنوان «حق» بیان می‌نمایند
می‌آیند و همین «حق آزادی» را به «حق عمل و رفتار» می‌کشانند
و نتیجه می‌گیرند که انسان آزاد است تا هر کاری بکند

دقت فرمودید؟
بله، انسان آزاد است تا فعل از خود صادر نماید
ولی این یک آزادی «تکوینی»ست
که به واسطه «تشریع» مقیّد شده است
خداوند اجازه نداده تا انسان هر طور که می‌خواهد عمل کند
ولی لیبرالیسم بر اساس همین آزادی شکل می‌گیرد
بر اساس این مغالطه که عرض شد

در این‌جا دو «آزادی» به کار رفته
که دو معنای مختلف دارند؛
آزادی تکوینی یا همان اختیار و آزادی تشریعی یا دین و قانون
مانند «شیر» که نوشیدنی باشد
و آن «شیر» که در جنگل سلطانی می‌کند
این‌که فردی بگوید:
«شیر» مگر خوردنی نیست، پس این شیر درّنده را بگیر و بخور!

علامه جعفری (ره) در بحث‌های خود
پیرامون جبر و اختیار
آن بخش‌هایی که حتی از تلویزیون هم پخش شد
این مغالطه را تشریح فرمودند
و بنده تلاش کردم همان بیان ایشان را ذکر کنم

این قبیل مغالطات کم نیستند
در زندگی روزمره هم گاهی مردم به هم که بلوف می‌زنند
در معاملات
از این قبیل مغالطات سود می‌جویند
سوء استفاده می‌کنند یعنی!

و اما درباره 2
دانشمند بر ما ترس القا می‌کند
وقتی که ترس را القا کرد
ما از آن حالت ترس
که به آن علم حضوری داریم
چه چیز را می‌فهمیم؟
این‌که درون خمره هستیم یا نیستیم؟!
چگونه می‌توانیم چنین نتیجه‌ای بگیریم؟
آیا منشأ ترس تنها می‌تواند دانشمند خبیث باشد؟
یا می‌تواند اوهام و خیالات خودمان باشد

بد نیست خاطره‌ای برای‌تان نقل کنم
سال‌های نخست طلبگی‌ام بود
در همین مدرسه معصومیه (س)
استاد منطق‌مان
- آن روزها «آشنایی با منطق» آقای شیروانی را می‌خواندیم -
بحث از وجود کرد
و واقعیت
و دارای اثر بودن را نشانی از واقعی بودن آن
و من پرسیدم:
آن‌جا که یک نفر از غول وهمی فرار می‌کند
تصوّر می‌کند یک هیولا این‌جاست و می‌گریزد
آیا فعل او واقعی نیست؟!
همین فرار که حادث می‌شود؟!
وقتی اثر واقعی‌ست
پس غول وهمی هم واقعی‌ست
همین منشأ منازعه و بحث‌مان شد
که پس: «وهم هم دارای اثر است»
و جالب این‌که
دقیقاً همان اثری را دارد که دیدن موجود واقعی دارد
چه هیولا واقعی باشد
و چه هیولا وهمی
فرد یک‌جور تأثّر درون خود حس می‌کند
حسی از ترس
و ضرورت فرار

ترس هم می‌تواند در هر دو صورت حادث شود
ما می‌توانیم توسط دانشمند خبیث ترسانده شویم
به واسطه القائاتی که بر مغز درون خمره می‌کند
یا از وهم و تصوّر خود بترسیم
بدون این‌که دانشمند خبیثی در کار باشد و مغزی درون خمره‌ای
اکنون چطور می‌شود
با علم حضوری به ترس
دلیل آورد برای مغز در خمره بودن یا نبودن؟!

اما 3
فاصله از چه روست؟!
چرا مغز در خمره مجاز باشد و قفس تن واضح و مبرهن
اصلاً چه فرقی می‌کند برای ما
که در این جهان اسیر هستیم
در دنیا
که صورت و شکل بیرونی این دنیا
یک خمره باشد
یا یک سیاهچاله
یا مانند لوحی در دستان عزرائیل؟! *
مهم این است که این دنیا
از درون که به آن بنگریم
از همان زاویه‌ای که ما می‌بینیم
به همین شکلی است که هست!
هیچ ایده‌ای هم نمی‌توان داشت
که از بیرون به چه صورت است
اصلاً شاید واقعاً شکل یک مغز باشد، درون خمره‌ای!
که می‌داند؟!

پس قضاوت در این مسأله از دامنه تحلیل عقول انسان‌ها خارج است
انسان از آن رو که مخلوق است
و در دار دنیا محبوس
حداقل تا زمانی که حیات دارد و زنده است
به تعبیر دیگر؛
تا وقتی در دنیاست
نمی‌تواند شکل واقعی دنیا را توصیف کند

اما این حرف به معنای آن نیست که درون دنیا حقیقی نیست و مجازی‌ست
درون دنیا بالنسبه به درون، واقعی‌ست
و بالنسبه به بیرون آن
به واسطه ارتباطی که با آن دارد
بخشی از درون را سرایت می‌دهد
«اعمال نیک و بد»
آن‌چه از درون عالم به بیرون سرایت می‌نماید
شاید طلا و نقره و سایر فلزات و کانی‌ها و عناصر مندلیوفی این جهان
نتوانند به خارج از آن بروند
اما دادن سکه‌ای فلزی به یک فقیر
نفس انجام این فعل
از جنس ماده نیست
از جنس دیگری‌ست که مشترک بین دنیا و ماورای آن است
لذا سرایت می‌کند
تأثیر می‌نهد
و این فعل به عوالم دیگر منتقل می‌شود

یاعلی

* در حدیث معراج آمده است
که حضرت رسول (ص) فرشته‌ای را در آسمان‌های بالاتر می‌بینند
پیشاپیش خود تمام دنیا را دارد
و بر هر نقطه‌ای از آن اشاره‌هایی می‌نماید
پرسیدند و جبرائیل پاسخ داد:
او عزرائیل است و در هر لحظه بر همه نفوس تسلط دارد
به هر اشاره
جانی را می‌ستاند!

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 62 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  حلقه میانی چیست؟ - دبیرستان سرای ایرانی - ایده پرتقالی - 
نسبت عقل و دین 32 + چهارشنبه 94 خرداد 6 - 6:0 صبح

متشکر از پاسخ شما به سوال بنده پیرامون «نظریه ی علی ارجاع» که مطالب سنگین بود و متوجه نشدم.
اما پیرامون «مغز درون خمره» دو سوال از خدمت شما دارم:
1-اصل و اساس اسن نظریه به نظر می آید که اشتباه است چراکه نمی شود مغز کسی را درون خمره ای قرار داد و به آن القائاتی از جنس واقعیت تلقین کرد.به عنوان مثال انسان با چشم می بیند و انعکاس آن بر روی مغزمی افتد و توسط مغز پردازش می شود و شخص متوجه تصویر روبروی خود می شود.حال وقتی مغزی درون خمره قرار گرفته و چشمی وجود ندارد که تصویری را مشاهده کند و مغز هم آن را پردازش کند پس اصل و اساس نظریه ی «مغز درون خمره» نمی تواند درست باشد و در نهایت جوابگویی به آن هم کار صحیحی نیست زیرا سوالی که اشتباه است به طبع جوابی ندارد.نظر شما چیست؟
2-اگر بخواهیم با «علم حضوری» که خدمتتان عرض کردم و شما از آن ایراد گرفتید،بخواهیم به این نظریه جواب دهیم چگونه می شود پاسخ داد؟البته در کتاب «...» نوشته ی «...» ایشان با «علم حضوری» آن را رد می کند ولی شما اشکال گرفتید.می خواهم بدانم با علم حضوری از نظر شما چگونه می شود «مغز درون خمره» را رد کرد.

مهم‌ترین دغدغه فلاسفه
در طول تاریخ
همیشه همین بوده است؛
ارتباط ذهن با واقع
ربط ادراکات ذهنی با جهان خارج از ذهن
بخش نخست را توضیح عرض می‌کنم
همان قسمتی را که فرمودید سنگین است

هر فیلسوفی ناگزیر به پاسخ بوده
ولی پاسخی متفاوت یافته
گروهی که ما امروز با نام اصالت ماهیتی می‌شناسیم
یک چیز را جهان‌شمول می‌گرفتند
و آن را توصیف‌گر چیستی هر چیز دیگری می‌دانستند
نام آن را هم گذاشتند ماهیت
اگر ماهیت انسان را «جسم نامی حسّاس متحرّک بالاراده ناطق» می‌گفتند
این را مشترک بین واقعیت، ذهن و نفس‌الامر در نظر می‌گرفتند
پس
آن‌چه که درک ما از «زید» را مطابق واقع می‌کرد
همین ماهیت بود
«زید» یک انسان است در خارج از ذهن ما
تصوّری از او به ذهن ما می‌آید
این تصوّر از جنس ماهیت است
آن «زید» خارجی هم در حقیقت مصداقی از ماهیت نفس‌الامری انسان است
پس آن‌چه ما درک کردیم (ماهیت انسان)
عین آن‌چیزی‌ست که در خارج است (ماهیت انسان)

اشکالش این می‌شود که خصوصیات شخصی «زید» می‌شود اعراض وی
و انطباق ماهیت بر مصادیق متعدّد هم که ممکن است
پس اگر ما انسان دیگری شبیه «زید»‌ بیابیم
ادراک ما از زید
مفهومی که از وی در ذهن داریم
بر «شبیه زید» هم منطبق می‌شود

خاستگاه این نظریات ظاهراً به افلاطون باز می‌گردد
و آن‌چه در قالب «مُثُل» بیان می‌داشت
او ماهیت را یک امر کاملاً واقعی می‌پنداشت
و برای آن یک حقیقت جهان‌شمول قائل بود

اما این آقای پاتنَم ظاهراً بیشتر به اصالت وجودی نزدیک شده است
در تبیین ارتباط ذهن با واقعیت
او می‌گوید:
ما می‌فهمیم یک ارتباطی بین ادراک ما از زید
با خود زید در خارج وجود دارد
این ارتباط هم صرفاً مربوط به خصوصیات ظاهری نمی‌شود
یعنی این نیست که چون ادارک ما می‌گوید: «قد 178 سانتی‌متر»
و زید هم در خارج همین وصف را دارد
پس این دو به هم مرتبط باشند
خیر...
پاتنَم می‌گوید: ریشه ارتباط ادراک ذهنی با خارج در جای دیگری‌ست
زیرا اگر در یکسانی خصوصیت‌ها و اوصاف می‌بود
باز هم می‌توانستیم غیر زیدی را تصوّر کنیم که مصداق مفهوم و درک مذکور باشد
دقت بفرمایید
شما اگر هزار صفحه هم در توصیف زید کتاب بنویسید
باز هم عقلاً
کلاه خود را اگر قاضی بفرمایید
هیچ منع و ممنوعیتی به نظر نمی‌آید
که یک فرد دیگر پیدا شود که بتواند تمام هزار صفحه را عیناً داشته باشد
یعنی مصداقی برای توصیفات شما باشد
و این خلاف فرض است
فرض این‌که وقتی مفهومی را از یک شیء خارجی درک می‌کنیم
این درک صرفاً به همان شیء اشاره می‌کند
دلالت به هم می‌خورد اگر فرض اشاره به غیر او هم داشته باشد

پس چه می‌شود؟!
پاتنَم این را «علّی» توصیف می‌نماید
یعنی زید خارجی علّت شده برای پیدایش زید ذهنی
و این علیت کافی‌ست
تا ارجاع و دلالت رخ دهد

دقت کنید که حتی ممکن است تصوّر شما از زید نادرست باشد
مثلاً قد او را 183 دیده باشید
ولی باز هم تصوّر شما از زید
فقط و فقط به او اشاره می‌نماید
روشن است که این دلالت ناشی از خصوصیات و کیفیات نیست
چیزی که ماهیت از آن سخن می‌گوید
مربوط به چرایی‌ست
چرایی پیدایش تصوّر خودش دلیل می‌شود برای دلالت تصوّر به متصوّر
یعنی همان شیء خارجی

این را او «نظریه علّی ارجاع» نامیده است
با این وصف
آن‌چه ما از «من» درک کرده‌ایم
هر کدام از ما
ناشی از یک رابطه علّی میان «خودمان»
با «تصوّر از خودمان» است
و از این رو
این تصوّر که از خودمان داریم
صرفاً بر همین «خودی» که می‌شناسیم دلالت می‌کند
همین خودی که دست و پا داریم و راه می‌رویم و در «خمره» هم نیستیم!
اما آن «من» که در خمره است
اصلاً «من» نیست
یک اشتراک لفظی‌ست
یعنی یک تصوّر دیگری است که در خیال خود می‌سازیم
از یک مغزی که در یک خمره قرار دارد
و طبق نظریه علّی ارجاع
«من» تنها به مغز خودمان که در جمجمه است اشاره می‌نماید
و نمی‌تواند بر «مغز در خمره» دلالت کند
پس این شبهه از اساس یک پارادوکس بوده
که از یک اشتراک لفظی سوءاستفاده کرده
و ما را به مغالطه دچار  نموده است!

اما گزاره 1 شما
این که می‌فرمایید «نمی‌شود مغزی را درون خمره...»
آیا این امتناع، عقلی‌ست یا تجربی
بله
از نظر تجربی تا به حال امکان القاء به مغز فراهم نشده است
اگر چه دانشمندان علم زیست‌شناسی
آن را از نظر علمی هم ممکن می‌دانند
ولی از نظر فلسفی چطور؟
آیا عقل ممتنع می‌داند که بشود به یک مغز آن‌چیزهایی را داد
که در حالت عادی از اعضاء و جوارح دریافت می‌نماید

مسأله و پرسش اصلی این است؛
که انسان چیست
محل درک کجای اوست
آیا همه مفاهیم به «مغز» منتهی می‌شود؟!
آیا آن‌طور که قدما می‌گفتند با «دل» و قلبش درک می‌کند حقایق را
یا با «مغز» و فرآیندهای شیمیایی سلول‌های عصبی آن

اگر آن‌طور که ساینتیست‌های امروز معتقدند
فرآیند درک در مغز روی می‌دهد
چرا نتوان با القائاتی مشابه آن‌چه از حواس حاصل می‌شود
چشم و گوش و حسگرهای لامسه و فشار و درد
چرا نتوان احساسات حقیقی را شبیه‌سازی کرد؟!
فرض عقلی آن وجود دارد
و همین است که شبهه «مغز در خمره» را باورپذیر نموده است

بنابراین
اشتباه سؤال در «عدم امکان القاء به مغز» نیست
اشتباه
در عدم تطابق «این من» با «آن من» است
من اول «خودم» هستم
و من دوم «آن مغز در خمره» است
و ما هرگز نمی‌توانیم به وحدت برسیم
زیرا از دو سنخ متفاوتیم
و دو ادراک جزئی که دو منشأ متفاوت دارند
بر مصادیق یکدیگر صدق نمی‌کنند

درباره گزاره 2 نیز
این‌که با علم حضوری بتوان پاسخی یافت
با توجه به فرض مسأله
که علم حضوری نیز قابل القاء به مغز است
زیرا علم بالکل داخل در مغز فرض شده
و چه حضوری و چه حصولی
هر دو قابل القاء می‌باشند
هیچ دلیلی نداریم که بگوییم
«فلان علم حضوری» القاء شده است
یا «بهمان علم حضوری» القاء نشده و درست است
و عرض شد که
مثلاً اگر بگوییم: دانشمند خبیث نمی‌تواند ترس را القاء کند
زیرا خلاف غرض عقلایی اوست
این به «باید و نباید» عقل عملی باز می‌گردد
که تابع حسن و قبح عقلی‌ست
و یقینی به معنای یقین‌آور صددرصد
مانند سایر برهان‌های نظری نیست
لذا قابل اعتنا نمی‌باشد
زیرا ممکن است اصلاً آن دانشمند خبیث، دیوانه هم باشد
و رفتاری غیرعُقلایی انجام دهد! :)

این را هم عرض کردم که با توجه به آیات قرآن و روایات
و آن‌چه در لسان علما و عرفا همیشه جاری بوده است
این‌که انسان در...
خلاصه هر مخلوقی بستری برای تحقق می‌خواهد
و این‌که انسان‌ها در این دنیا «خواب» هستند
و با مرگ «بیدار» می‌شوند
و حقایق جهان را می‌بینند
بعید نیست که بتوان گفت
شاید تمام آن‌چه ما اکنون درک می‌کنیم از این حیث مجاز باشد
که نسبت به عوالم دیگر
غیرواقعی‌ست
و ما انگار که در توهّماتی به سر می‌بیرم
که مرگ
ما را از آن خارج می‌سازد
نه این‌که در خمره باشیم
ولی قطعاً در ظرفی هستیم
که محدودیت‌هایی را ایجاب نموده است در ادراکات ما
و تنها آن‌چیزهایی را می‌بینیم
که مجوّز داده‌اند ببینیم
این‌که هر انسان یک چهره برزخی دارد
که متناسب با اخلاق و رفتار اوست
و چه بسا خوب‌رویی در این دنیا
که از نظر برزخی کریه‌روی و زشت دیده می‌شود
و به ما گفته‌اند
بوده‌اند کسانی که در همین دنیا
چهره برزخی آدم‌ها را می‌دیده‌اند
اگر این قرائن و مؤیدات را مورد توجه قرار دهیم
شبهه مغز در خمره چندان دور از حقیقت نیست
ولی قصه اصلاً ربطی به «مغز» ندارد
این «روح» است که در قفس «تن» اسیر است
در قفس «دنیا»
و «دنیا» همان خمره‌ای‌ست
که «روح» را چون زندانی (سجن) در بر گرفته
این است که  مؤمن میل به مرگ دارد
و آن را رهایی از این خمره موقّتی می‌داند

اما...
فراموش نکنیم که آن‌چه درون خمره روی می‌دهد
در این دنیا
همه واقعیت است
واقعیتی بالنسبه به همین دنیا
که آثار آن
بر عالم خارج از خمره نیز عارض می‌شود
و هنگام خروج از خمره
وقتی از دنیا می‌رویم
آن‌چه پیش فرستاده‌ایم را می‌بینیم
آثاری که از درون خمره بر بیرون آن نهاده‌ایم

نظر شما چیست؟

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 62 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  حلقه میانی چیست؟ - دبیرستان سرای ایرانی - ایده پرتقالی - 
نسبت عقل و دین 31 + چهارشنبه 94 اردیبهشت 30 - 5:0 صبح

حقیقت مطلب این است که، من این مطلب را متوجه نمی شوم یعنی چه؟:

خود «پاتنم» که به سادگی مسأله را حل کرده است
این‌که ما مغز درون خمره نمی‌توانیم باشیم
با اشاره کردن به همان «اشتراک لفظی»
همان که قبلاً عرض شد:
«پاتنم به واسطه اعتقادش به نظریه علّی ارجاع، معتقد است که اسم‌های غیر توصیفی به صورت مستقیم به مرجعشان ارجاع می‌دهند. به واسطه همین، با وجود اینکه ما مغز در خمره هستیم، اگر بگوییم که «من مغزی در خمره هستم»، عبارت ما عبارت صادقی نخواهد بود؛ چرا که کلمات «مغز» و «خمره» در اینجا به مغز و خمره واقعی درون جهان واقعی ارجاع نمی‌دهند، بلکه به مغز توهمی و خمره توهمی ارجاع خواهند داد. عبارت صادق نیست چون، در داستان توضیح داده شده، مغز واقعی ما در خمره‌ای واقعی قرار دارد.»

این «اشتراک لفظی» و «نظریه ی علی ارجاع» که پاتنم مساله را حل کرده متوجه نمی شوم یعنی چه و منظور او از این جمله که لینک داده بودید و در بالا هم فرمودید را متوجه نمی شوم و چطور با این «اشتراک لفظی» و «نظریه ی علی ارجاع» می شود نتیجه گرفت «مغز درون خمره» نمی توانیم باشیم؟
اگر لطف بفرمایید در زمانی که فرصت دارید به زبان ساده توضیح بفرمایید منظور او چیست متشکر خواهم شد.

یادتان هست مطلبی را که عرض کرده بودم
این‌که وقتی ما «تصوّری» از یک «شیء خارجی» در ذهن خود داریم
یک نوع ارتباط مخصوصی بین آن دو برقرار می‌شود
بین تصور و شیء
نوعی از ارتباط که ربطی به مفاهیم و ساختار و ویژگی‌های آن‌ها ندارد
مفاهیم می‌دانید که کلّی هستند
اصلاً نمی‌توانند جزئی باشند
زیرا آن‌چه از خصوصیات یک شیء خارجی در خود ذخیره می‌سازند
همیشه قابل صدق بر کثیرین است
یعنی همیشه می‌شود فرض کرد که صدها آدم دیگر مشابه زید وجود پیدا کند
ولی آیا این سبب می‌شود که مفهوم جزیی نداشته باشیم
یعنی مفاهیمی که تنها بر یک مصداق صدق کنند
خیر
زیرا نوعی ارتباط ویژه میان «این انسان» با تصوری که از آن داریم وجود دارد
شیء خارجی که اساساً تعدّد بردار نیست
زید یکی بیشتر نیست
نمی‌شود زید دیگری موجود شود
هر انسانی هم مانند زید ببینیم
می‌دانیم که «او زید نیست، شبیه زید است»

این ارتباط ویژه را
که میان «ادراک» و «واقع عینی» وجود دارد
پاتنَم «نظریه علی ارجاع» نامیده است

قبلاً توضیح عرض کرده بودم تفسیر آن را
این‌که وقتی از «من» سخن می‌گوییم
همان تصوری که به نظر می‌رسد از نخستین اداراکات بشر است
این من را از یک واقعی اخذ کرده‌ایم
آن واقع «یک مغز در خمره» نیست
بلکه «یک مغز در جمجمه» است

اشاره شده بود که این در حقیقت یک اشتراک لفظی‌ست
بین دو «واقع»
شبهه دارد ما را به این سمت می‌برد
که میان این دو «واقع» اشتباه کنیم
می‌گوید: «شاید تو مغز در خمره باشی»
در حالی‌که این «تو» دارد به وجودی اشاره می‌کند
که حتی اگر درون یک مغزی باشد که در خمره‌ای اسیر است
خودش مغز در خمره نیست
بلکه تصورات درونی یک مغز در خمره است

این مطلب کاملاً روشن است
پاتنم نیز همین را بیان می‌کند
می‌گوید: اسم‌های غیرتوصیفی
یعنی آن الفاظی که «جعل» شده‌اند برای موضوعی در خارج
یعنی اساساً مشترک معنوی نیست
بلکه یک وضع خاص برای موضوعٌ‌له خاص دارند
این‌ها صرفاً بر موضوع خود صدق می‌نمایند
مانند «من»
این «من» تنها بر همان حقیقت وجودی خود شخص صدق می‌نماید

حالا اگر فردی بگوید «من مغزی در خمره هستم»
یک عبارت کاذب به کار برده
یعنی صادق نیست این گزاره
چرا؟!
زیرا «من» در غیر موضوعٌ‌له خود استفاده شده است
اگر فرض کنیم که «من» درون یک خمره باشد
قطعاً آن مغزی که ما در خمره می‌بینیم نیست
بلکه یک «من توهّمی» است که درون مغز در خمره تزریق گشته

پس:
ما از دو واژه «من» استفاده کرده‌ایم در تببین شبهه
یک «من» که بر اساس نظریه علّی ارجاع مستقیماً به شخص توهّمی منتسب است
شخصی که یک خیال است
خیالی برای یک مغزی در یک خمره‌ای
و «من» دوم
یک مغز است که درون یک خمره اسیر است
این‌ها دو وضع مستقل دارند
دو لفظ مستقل هستند
پس دو معنای متفاوت از هم دارند
و یعنی
اشتراک لفظی‌ند

حالا اگر ما این‌ها را به جای هم به کار ببریم
خطا کرده‌ایم
خطای منطقی
همان خطاهایی که منطق باید مانع آن شود
تا در فلسفه فرونغلطیم

پاتنم می‌گوید شبهه مغز در خمره چنین گزاره‌هایی دارد
قضایایی که در آن بیان شده
در شبهه‌ای که خود او مبدع آن بوده است
این قضایا مبتنی بر اشتراک لفظی هستند
یعنی یک نوع مغالطه‌اند
مانند مغالطه معروف منطقی خودمان که می‌گفت:

در باز است
باز پرنده است

و نتیجه می‌گرفت که:
پس: در پرنده است!

یا مانند این:

زید عالم است
علم در کتاب است
پس: زید در کتاب است!

که این‌جا را می‌گفتند در حقیقت یک «ذو» جا افتاده است
زید ذو علم است

در شبهه مغز در خمره هم انگار که یک «ذو» جا افتاده باشد
«من مغز در خمره هستم» باید تفسیر شود به این‌:
«من تصوری در یک مغز در خمره هستم»

که در این صورت
دیگر بحث اصلاً سر مغز در خمره نیست
به قول آن استاد که فرمودید
«من» در ستاره آلفا باشد یا در مغز در خمره
چه تفاوتی می‌کند؟!
شبهه منصرف می‌شود به یک شبهه دیگر
این‌که «واقعیت چیست؟!»
آیا واقعیت باید «جوهری» باشد و وجودی منحاز و مستقل و غیروابسته داشته باشد
آیا واقعیت باید بدون «ظرف» وجودی باشد؟! تا به آن واقعیت بگوییم؟!
آیا وجود، مکان نمی‌خواهد؟
این مکان، ظرف برای تحقق آن نمی‌شود؟
حالا اگر یک وجودی دارای ظرف بود، دیگر موجود نیست و واقعی نیست و باید بگوییم «توهّم» است؟!
بحث به این مسائل فلسفی کشیده می‌شود

لذا شبهه «مغز در خمره»
 به ادعای خالق آن
از اساس مبتنی بر یک مغالطه منطقی‌ست
یعنی یک پارادوکسی ایجاد شده
که فریبنده است
فقط برای سرگرم کردن ذهن انسان
تا بتواند نقطه انحرافی سؤال را پیدا کند!

موفق باشید

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 62 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  حلقه میانی چیست؟ - دبیرستان سرای ایرانی - ایده پرتقالی - 
نسبت عقل و دین 30 + دوشنبه 94 اردیبهشت 21 - 6:0 صبح

بسیار گشتم و از هرجایی که بر این نظریه(مغز درون خمره) حرف هایی نگاشته بودند آنچه به کار می آمد جمع آوری نمودم و در در این اثنا استدلالی به ذهنم خطور کرد که بر آن شدم تا آن را با شما درمیان گذارم و از شما سوال کنم که آیا از این استدلال می شود برای رد «مغز درون خمره» استفاده کرد یا خیر؟
این استدلال به «علم حضوری» برمیگرد و از این قرار است:
نظریه ی «مغز درون خمره» به القای تصورات توسط دانشمند خبیث برمی گردد و ما با توجه به «علم حضوری» متوجه هستیم که اعمال مختلفی را انجام می دهیم پس ما با توجه به «علم حضوری» می یابیم که مغز درون خمره نیستیم.
حال سوال بنده این است که برای رد نظریه ی «مغز درون خمره» می شود از این مطلب که به «علم حضوری» برمیگردد استفاده کرد؟
و سوال دیگر اینکه «هیلاری پاتنم» منظورش از بیان این تشکیک، عدم حصول معرفت و یقین انسان مد نظرش بوده است.پس چرا خیلی از افراد به دنبال این هستند که به جای اثبات حصول معرفت و یقین توسط انسان می خواهند اثبات کنند مغز درون خمره نیستند و به قول استاد «...» برای پاتنم چه فرقی می کند ما در ستاره ی آلفا باشیم یا مغز درون خمره، او می خواهد عنوان کند انسان نمی تواند کسب معرفت نماید.
به نظر شما این به معنای بد فهمیده شدن این نظر«مغز درون خمره» نیست؟


ارسطو وقتی فلسفه را می‌نگاشت
در همان کتبی که از یونانی به عربی ترجمه شد
منطق را مقدمه فلسفه قرار داد
برای این‌که فلسفه اگر «منطقی» چیده نشود به نتیجه نمی‌رسد

بیایید همین فرمایش شما را منطقی بچینیم:

مقدمه 1: من علم حضوری دارم که اعمالی انجام می‌دهم
مقدمه 2: مغز درون خمره اعمالی انجام نمی‌دهد
نتیجه: پس من مغز درون خمره نیستم!

درست است؟!
شما همین را فرمودید؟
حالا بررسی می‌کنیم
اولاً جای چند مقدمه این‌جا خالی‌ست
مقدمه‌هایی که مفروض گرفته شده است:

1. علم حضوری مصیب به واقع است (همیشه درست است)
و گرنه حالا من علم حضوری داشته باشم به اعمال خودم
از کجا که همین علم، خطا نباشد و من اصلاً اعمالی نداشته باشم!

2. اعمالی که انجام می‌دهم لزوماً فیزیکی‌ست و نمود خارجی دارد
زیرا ممکن است منظور از اعمال، صرفاً اعمال ذهنی باشد
این را که ما در خواب هم انجام می‌دهیم
و در آن هنگام
کاملاً یقین داریم که در حال انجام اعمالی هستیم
ولی وقتی بیدار می‌شویم
می‌فهمیم که هیچ حرکتی نکرده
و تمام مدتی که مثلاً عمل «راه رفتن» را انجام می‌دادیم
صرفاً یک عمل ذهنی بوده است و نه عمل خارجی!
بله، ما عمل انجام دادیم
عمل راه رفتن
ولی این عمل را با ذهن خود انجام دادیم و نه با پای خود
حالا اگر فرض نکنیم «انحصار عمل را در عمل خارجی فیزیکی»
باز هم به نتیجه‌ای که رسیدید، نمی‌رسیم

مشاهده می‌فرمایید که هر دوی این مقدمه‌ها خدشه‌پذیرند
هم یقینی بودن تمامی گزاره‌های علم حضوری
و هم انحصار اعمال در عمل خارجی

از طرف دیگر
خود «پاتنم» که به سادگی مسأله را حل کرده است
این‌که ما مغز درون خمره نمی‌توانیم باشیم
با اشاره کردن به همان «اشتراک لفظی»
همان که قبلاً عرض شد:
«پاتنم به واسطه اعتقادش به نظریه? علّی ارجاع، معتقد است که اسم‌های غیر توصیفی به صورت مستقیم به مرجعشان ارجاع می‌دهند. به واسطه همین، با وجود اینکه ما مغز در خمره هستیم، اگر بگوییم که «من مغزی در خمره هستم»، عبارت ما عبارت صادقی نخواهد بود؛ چرا که کلمات «مغز» و «خمره» در اینجا به مغز و خمره واقعی درون جهان واقعی ارجاع نمی‌دهند، بلکه به مغز توهمی و خمره توهمی ارجاع خواهند داد. عبارت صادق نیست چون، در داستان توضیح داده شده، مغز واقعی ما در خمره‌ای واقعی قرار دارد.» (اینجا)

در حقیقت شبهه «مغز در خمره» تبدیل می‌شود به یک بازی ذهنی
بازی‌ای که هیچ بهره‌ای نمی‌تواند برساند
و هیچ نسبتی با واقع نمی‌تواند برقرار سازد!

اگر او می‌خواست پایگاه «یقین نظری» را منهدم سازد
زیرا «عملگرا» و پراگماتیست بود
و در حقیقت
«عقل عملی» را پایگاه رفتار بشری
حتی اعمال ذهنی او می‌دانست

«عقل عملی» به «هست و نیست» کاری ندارد
آن را به «عقل نظری» وا می‌نهاد
که عقل نظری هم با این شبهه پاتنم فروکاسته می‌شود
از قلّه «یقین‌زایی»‌ پایین می‌آید
به فرمایش استاد حسینی(ره):
عقل نظری تابع عقل عملی می‌شود
زیرا تفکر نیز یکی از افعال اختیاری بشر است!

این‌که گروهی به دنبال رد شبهه «مغز درون خمره» هستند
به گمانم البته بیشتر از دین‌داران
زیرا بسیاری از متفکرین و فیلسوفان ما
دین را به فلسفه صدرایی گره زده‌اند
و این گره خوردن دین با یک مبنای فلسفی خاصّ
مشخص است که هر صدمه‌ای به آن مبنای فلسفی را
صدمه به دین و دیانت تلقّی می‌نماید
روشن است که چنین انسان‌های پارسایی
برای حفاظت از دین و ایمان جامعه
درصدد «اثبات امکان حصول یقین نظری» باشند
یقین‌های صددرصد
مطابق با واقع
و قطعاً این فعل آن‌ها از روی نیّتی صادقانه‌ست

آن‌ها شبهه «مغز درون خمره» را حمله به دین می‌بینند
و لزوماً به تلاش می‌افتند
و اگر بتوانند این شبهه را ردّ‌ نمایند
اعتبار را به یقین نظری باز می‌گردانند
و به زعم خود
اسباب و عوامل و ادله و علل اثبات دین را پابرجا می‌نمایند
این است که مستقیماً به خود ِ شبهه پرداخته
اثبات حصول معرفت و یقین را به کتب فلسفی وانهاده‌اند

در هر صورت پاتنم برای ایجاد چنین شبهه‌ای
به «مغز درون خمره» مثال زده است
نه به ستاره آلفا
طبیعی‌ست که معترضین هم با ذکر همان مثال به مبارزه برخیزند

ولی مشکل دقیقا‌ً در همین‌جاست
پرسش این است که آیا دین بر اساس ادله نظری به ثبوت می‌رسد؟!
در گذشته این طور بوده است؟! یا اکنون چنین شده؟!

استاد حسینی(ره) سیره انبیاء (ص) در تبیین دین را
در ابلاغ آن
بر اساس استناد به «عقل عملی» تفسیر می‌نمایند
و همچنین ادله‌ای که در کتاب خدا آمده است
بر توحید و معاد و نبوّت
اصلاً «اعجاز» و «آیه» در حوزه عقل عملی عمل می‌کند

اگر این‌گونه بیاندیشیم
دیگر از هدم «یقین نظری»
یا همان «عدم حصول معرفت و یقین نظری برای انسان» بیمناک نمی‌شویم
و بر نمی‌آشوبیم
زیرا باب «دستیابی به معرفت و یقین عملی برای انسان» همیشه مفتوح است
نوع دیگری از یقین
که خود پاتنم هم با آن زندگی می‌کرده است
زیرا: «او نیز هنگام عطش آب می‌نوشید و هنگام گرسنگی غذا می‌خورد!»

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 62 - آقامنیر 105 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  حلقه میانی چیست؟ - دبیرستان سرای ایرانی - ایده پرتقالی - 
نسبت عقل و دین 29 + دوشنبه 94 اردیبهشت 14 - 7:0 صبح

مطلبی که فرمودید کاملا معقول و منطقی بود.
حقیر به دلیل پرسش و پاسخ های بسیار نتوانستم از فرمایشات شما ارتباطی منسجم برقرار کنم و این به دلیل وقفه هایی‌ست که مابین پاسخ های شما و سوالات ایجاد شده بوجود آمد.
من فرمایشات شما را کپی کرده ام و انتقال می دهم اگر شما فقط بالای آن شماره گذاری نمایید که این ارتباط از کجا شروع شود و به کجا ختم شود متشکر خواهم شد.
و2سوال که باقی مانده اینکه:
1-وقتی گفته می‌شود «شیء بماهو شیء» یا «موجود بماهو موجود» کلمه ی «بماهو» چه معنی می‌دهد.
2-در یکی از گفتارها فرموده اید:
 یک اشکال دیگر می‌ماند
که ممکن است طراح شبهه «مغز در خمره»
پس از دیدن جواب ما
بخواهد طرح نماید
که فعلاً طرح نمی‌کنم
اگر به نظر شما رسید به آن هم می‌پردازیم
که خواستم تقاضا کنم این را هم لطف کنید توضیح فرمایید که اگر برای کسی جای سوال باقی ماند و به این سوال که شما فرموده اید رسید جواب داده شده باشد که دلایل و براهین برای رد نظریه ی «مغز درون خمره» کامل باشد و به همه ی سوال ها جواب داده باشد.

شما وقتی به یک توپ نگاه می‌کنید
یک توپ فوتبال
آن را گرد می‌بینید
سفید با طرح‌های سیاه
برش‌هایی در سطح آن که دوخته شده است
اندازه آن را مشاهده می‌کنید که مثلاً 30 سانتی‌متر قطر دارد
سفتی و نرمی
میزان بادی که داخل آن هست
فشار هوای درون آن
جرمی که دارد
چگالی و نسبت جرم به حجم

ولی این همه آن‌چیزی که در توپ می‌شود دید نیست
این توپ «فوتبال» است
یک تاریخچه‌ای دارد
پیدایش آن
تکاملی که داشته تا به این نقطه رسیده است
در هر جام جهانی تغییراتی در طرح‌های روی آن
و حتی رنگ‌ها پدید آمده است

بازار چه؟!
اگر شما در فکر صادرات و واردات باشید
مظنّه توپی که برند آن نایک باشد الآن در بازار چقدر است؟
ساخت چین باشد چطور؟!

اصلاً به سراغ تولید برویم
آیا خط تولید توپ فوتبال بزنیم؟
در خط تولید آن چه ادوات و دستگاه‌هایی نیاز است؟
با چند نفر نیروی انسانی می‌شود کارخانه توپ فوتبال را سرپا نگه داشت؟

این‌ها فقط بخشی از عوارض موضوع است
موضوعی که با عنوان «توپ فوتبال» به آن اشاره شده است
اکنون وقتی یک فیلسوف می‌خواهد درباره بخشی از این عوارض سخن بگوید
از عبارت «بماهو» استفاده می‌نماید
مثلاً می‌گوید: «توپ بماهو یک محصول تجاری»
یا «توپ بماهو یک اثر تاریخی»
«توپ بماهو یک جسم دارای ابعاد سه‌گانه»
عبارت «بماهو» کمک می‌کند که یک «حیثیت» از شیء را مورد توجه قرار دهیم

اما فلاسفه گاهی می‌گویند: «X بماهو X»
در این حالت دیگر به عوارض X کاری ندارند
در حقیقت دارند ما را به «ذات» آن ارجاع می‌دهند
یعنی نه توجه کنیم به اندازه آن
نه توجه کنیم به رنگ آن
نه کاری داشته باشیم با روند تولید و پیدایش آن
اصلاً چکار دارید به تاریخ آن
در این حالت تنها دارند «ذات» آن را موضوع گفتگو قرار می‌دهند

این یک عبارت عربی‌ست:
بماهو = بـ + ما + هو
«X به عنوان چیزی که X است»

آن اشکالی که طراح شبهه مغز در خمره می‌تواند طرح نماید
پس از این‌که پاسخ ما را شنید
چنین صورتی دارد
وقتی ما اثبات می‌کنیم که «من» ضرورتاً نمی‌توانم «مغز در خمره» باشم
او کلام خود را عوض می‌کند
می‌گوید:
من از ابتدا هم منظورم این نبود که تو حتماً مغز در خمره باشی که!
من غرضم این بود که بگویم:
احتمال دارد تو یک خیال باشی، یک توهّم باشی، ممکن است تو در دنیایی مجازی باشی!
حالا با این تعبیر گفتم
و تو تعبیر مرا اشکال کردی
باشه قبول
تو اثبات کردی که «خودت» نمی‌توانی آن «مغز» باشی که من گفتم
ولی این را قبول کردی
که ممکن است «خودت» در دنیایی مجازی باشی
یک تصوّر باشی
که به یک مغز در خمره‌ای در یک جای این عالم
تزریق شده است
در حالی که خودت نمی‌دانی

یعنی چه؟!
یعنی ما اشکال کردیم که یک موجود نمی‌تواند در دو لایه از جهان باشد
اگر دو جهان تودرتو داشته باشیم
که یکی بالنسبه دیگری مجاز به حساب آید
مانند صفحه مانیتور
که ما هر چه در آن می‌بینیم مجازی است به نسبت دنیایی که در آن قرار داریم
ما اشکال کردیم
و گفتیم که یک موجود نمی‌تواند در هر دو باشد
یا در این جهان است و در آن یکی نیست
مانند نوری که از مانیتور ساطع می‌شود
مانند کلیدهایی که اکنون زیر انگشتان من فشرده می‌گردند
یا در آن جهان است
مانند مکان‌نما
مانند همین مرورگر کروم که در برابر من قرار دارد
مرورگر که قطعاً در جهان داخل رایانه «هست»
ولی در بیرون آن چطور؟
چیزی که در آن جهان باشد در این جهان نیست!

ما این را اثبات کردیم
اما این‌که ما یک چیزی یا شیئی شبیه «کروم» نیستیم چه؟!
آیا می‌توانیم ثابت کنیم که ما در یک رایانه قرار نداریم؟!
البته که «مغز در خمره» نیستیم
زیرا مرورگر کروم هرگز نمی‌تواند CPU باشد یا RAM
در حالی که در آن‌ها قرار گرفته است
اما...
ما شاید تصوّری باشیم که در یک دستگاهی قرار داشته باشد
ما شاید تزریق شده باشیم به یک مغزی در یک خمره‌ای
بله
آن مغز،‌ ما نیستیم
ولی آن مغز می‌تواند یک فرد دیگر باشد
یک موجود دیگر
مثلاً مشیّت باری تعالی باشد
یا مثلاً عقل اول به تعبیر ارسطو
یا افلاکی که قدمای از فلاسفه بدان معتقد بودند
آن «ظرف» آیا وجود دارد؟!

طراح شبهه «مغز در خمره» می‌تواند صورت مسأله را تغییر دهد
و بگوید من منظورم «این‌همانی» شما با آن مغز نبود
من فقط می‌خواستم احتمال «مجازی» بودن شما را طرح کنم
که اتفاقاً کردم
و شما هم پذیرفتید که شاید «تصویر» باشید
«خیال» باشید
و البته مگر عرفا چیزی غیر از همین می‌گویند
وقتی مخلوقات را به «موج روی آب» تعبیر می‌کنند
در حالی که واجب‌الوجود خود آب است
مگر نظریه «وحدت وجود» چیزی غیر از همین است؟!
مگر «عین‌الربط» بودن معلول به علّت همین معنا را ندارد
که معلول چیزی نیست جز یک «ربط» به علّتش
و وجودی مستقل از علّت نمی‌تواند داشته باشد
مگر معنای «واجد بودن علّت تمام کمالات معلول را» غیر از این است؟
یکی از کمالات معلول هم «وجود»‌ اوست
همان «وجود جوهری»!

خلاصه به نظر می‌رسد در این نقطه
طراح شبهه مغز در خمره
به شدّت به سطح نظریات عرفانی نزدیک می‌شود
و البته به حکمت متعالیه نیز
و ما باید پاسخ‌های دیگری را به وی بدهیم
پاسخ‌هایی که برای حکمت متعالیه و عرفان نظری مهیا داریم
این‌جا دیگر استدلالی که ما کردیم کفایت نمی‌نماید

البته فارغ از این اشکال
یک اشکال دیگر هم طراح شبهه می‌تواند بگیرد
که از باب نپذیرفتن بداهت «امتناع اجتماع نقیضین» است
اگر آن را نپذیرد، استدلال ما غیرقابل پذیرش می‌گردد
زیرا براهین منطق صوری مبتنی بر این اصل بدیهی هستند
و ما بر اساس منطق صوری برهان خلف‌مان را اقامه کرده بودیم!

اگر مخاطب نپذیرد اصل تناقض را در منطق
ناگزیر خواهیم بود از یک مبنای فلسفی دیگر برهان اقامه کنیم
استاد حسینی (ره) با مبتنی کردن احکام عقل نظری بر احکام عقل عملی
و نوعی فعل انسانی دانستن ِ تفکّر
توانسته است براهین عینی را مبنای احتجاج قرار دهد
آن روش استدلال، مسیر دیگری دارد
و متفاوت از براهین منطق صوری‌ست

و اما سیر مطالب
خلاصه‌وار اشاره می‌شود:
1. اشکال: تو نمی‌توانی اثبات کنی مغز درون خمره نیستی! پس شاید باشی.
2. من یا مغز درون خمره هستم یا همین چیزی که الآن حس می‌کنم!
3. نمی‌توانم هم مغز درون خمره باشم و هم همین چیزی که الآن از خود درک می‌کنم.
4. زیرا: جهانی که مغز درون خمره درون آن قرار دارد با جهانی که تصوّرات در آن هستند متفاوت است.
5. نمی‌توان ادعا کرد که تصوّرات تزریق شده به مغز درون خمره همان سنخ وجودی را دارند که خود مغز در خمره دارد.
6. اگر چنین ادعایی را کسی بکند که اصلاً اشکالی مطرح نیست، زیرا بر فرض که ما تصوّر تزریق شده باشیم، باز هم وجودمان کاملاً حقیقی‌ست!
7. حالا که این دو جهان هم‌سنخ نیستند، پس عضو هر کدام لزوماً عضو دیگری نیست.
8. حالا کافی‌ست اثبات کنم که من همین چیزی هستم که از خودم تصوّر دارم، آن‌گاه نمی‌توانم مغز در خمره باشم. زیرا وجود در هر دو جهان را منع کردیم.
9. من «من» را از کجا آورده‌ام؟ از «نفس». نفس را هم از حالات شناختم. حالاتم هم که همه همین‌هایی‌ست که تو به آن اشکال کردی که شاید تزریقی باشند و نه حقیقی.
10. من از این حالاتی که دارم به نفس پی بردم و از نفس، مفهوم «من» را اخذ کردم.
11. هر مفهومی بر آن‌چه از آن انتزاع شده صدق می‌کند.
12. پس «من» صدق می‌کند بر نفسی که از خودم تصوّر دارم.
13. پس «من» قطعاً عضوی از جهان دوم است، همان جهانی که تو محتمل می‌دانی که شاید تزریقی باشد و غیرواقعی.
14. پس «من» نمی‌تواند خودش همان مغز در خمره باشد که تصوّرات به او تزریق شده باشند، به دلیل عدم امکان وجود در هر دو جهان تودرتو.
15. در نتیجه «من» هم‌سنخ است از نظر وجود با همین نفسی که دارد و همین حالاتی که برای او حاصل می‌شود. یعنی همه آن‌چه من درک می‌کنم بالنسبه «من» واقعی هستند. حتی اگر بالنسبه یک فرد دیگر (مثلاً یک مغزی در یک خمره‌ای) مجازی محسوب شوند!

آیا این ترتیب در استدلال پذیرفتنی‌ست؟
روند تمام پاسخ‌های بنده در این مسیر بود
که چنین استدلالی را تبیین نماید

موفق باشید

[ادامه دارذ...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 62 - آقامنیر 105 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  حلقه میانی چیست؟ - دبیرستان سرای ایرانی - ایده پرتقالی - 
نسبت عقل و دین 28 + پنج شنبه 94 اردیبهشت 10 - 10:0 عصر

مبحث از دو جهت کمی ثقیل بود هم برای فهم موضوع و هم مرتبط کردن آن بر «عدم مغز درون خمره بودن ما».
از طرفی شما فرموده اید:
بی‌تردید تصوّر «من» از خیال یک مغز در یک خمره نیز حاصل نشده است
سوال اینست:
مگر مغز درون خمره وجود حقیقی ندارد که نشود «من» را تصور کند؟
یک «مغز درون خمره» حتی اگر درون خمره باشد «من» را درک می کند وگرنه هرچیزی که دانشمند خبیث القا می کند به چه چیزی می باشد؟
پس «من» چه درون و چه بیرون تصور می شود.
شما به چه دلیل و استنادی می فرمایید تصور «من» از خیال یک مغز در یک خمره حاصل نشده است؟

برای روشن شدن جمله:
«بی‌تردید تصوّر «من» از خیال یک مغز در یک خمره نیز حاصل نشده است»
توضیح زیادی نیاز نیست،
همین‌که توجه بفرمایید به عملیاتی که مفهوم در طی آن تولّد می‌یابد

بحث ما درباره مفهوم «من» است
اندکی دقت باید

هر مفهومی که در نفس حاضر می‌شود
به واسطه تفکّر و تعقّل
یا حتی حسّ
ضرورتاً یک منتزعٌ‌منه دارد
چیزی که محل انتزاع است
همیشه یک عملیات انتزاع رخ می‌دهد
یک طرف این انتزاع، موضوع قرار گرفته
و طرف دیگر، مفهوم
وقتی به مفهوم «من»‌ می‌نگریم
ما این را از «خودمان» گرفته‌ایم
از نفس خودمان انتزاع کرده‌ایم
نفسی که تصوّر کردیم
و سپس عملیات انتزاع را سامان دادیم
کدام نفس بوده است؟!

ممکن است طراح شبهه «مغز در خمره» بگوید که نفس ما در حقیقت این نفسی نیست که تصوّر کرده‌اید
قبول
شاید واقعاً نباشد
چه کسی می‌تواند بگوید؟!
ولی یک امر مسلّم وجود دارد
ما همین نفس را تصوّر کرده‌ایم
همین نفسی که او به ما می‌گوید واقعی نیست
ما همین نفسی را تصوّر کردیم
که از آن حالت داریم
و حالات خود را در آن حس می‌کنیم
این نفس اگر چه مجازی باشد
یعنی اگر چه طراح شبهه بگوید این نفسی که تصوّر کرده‌اید
حقیقی نیست و مجازی‌ست و توهّمی
در هر صورت محل انتزاع بوده است،
وقتی که مفهوم «من» تولّد می‌یافت

به بیان دیگر
از هر انسانی بپرسید که «من» را از کجا آورده‌ای؟
پاسخ خواهد داد از همان وجود جوهری که «گرسنگی» را در آن حس کرده‌ام
«ترس» را
«غم» و «شادی» را
گرما و سرما را در آن درک کرده‌ام
این حالات را ما در نفس خود حس می‌کنیم
پس منتزعٌ‌منه مفهوم «من» همین نفس است
همین «خود» است
هیچ مستشکلی نمی‌تواند ادعا نماید:
«شما «من» را از یک نفس دیگری انتزاع کرده‌اید که مربوط به مغز در خمره است»
ما «من» را زمانی درک کردیم
مفهوم «من» را
که حتی هنوز شبهه «مغز در خمره» را نشنیده بودیم
و هیچ تصوّری از آن نداشتیم
در حالی که می‌دانیم انتزاع مفهوم، نیازمند تصوّر موضوع آن است
ما «همین خود» را که درک کردیم، به «من» رسیدیم
پس «من» حداقل بر «همین خود» صدق می‌کند!

طراح شبهه مغز در خمره نیز نمی‌خواهد بگوید شما مفهوم «من» را از آن مغزی که او می‌گوید انتزاع کرده‌اید
بالعکس
او ما را متهم به اشتباه می‌کند
می‌گوید شما «من» را از «نفس»ـی گرفته‌اید که حقیقت ندارد
شما در درک «من» اشتباه می‌کنید
او می‌خواهد به ما بقبولاند
شما «من»ـی که تصوّر می‌کنید نیستید، بلکه یک «من» دیگر هستید!
این‌جاست که ما و طراح شبهه یک قضیه مشترک داریم:
«من بر نفس متصوّر ما صدق می‌کند»
این مقدمه را پی گرفتیم
لوازمات عقلی آن را
چند مقدمه هم که ضمیمه کردیم
همان برهان خلفی شکل گرفت که عرض شد
و توانستیم استدلال بیاوریم بر خلاف شبهه‌ای که طراح قصد داشت در ذهن ما ایجاد کند!

آیا به نظر شما ممکن است ما مفهوم «من» را
هر کدام از ما
حتی خود شما
این مفهوم را از چیزی انتزاع کرده باشید
که غیر از همین نفسی باشد که سالیان سال است تصوّر می‌نمایید؟!
آیا شما این احتمال را می‌دهید
که «من» را از یک چیز دیگری بشود انتزاع کرد
که غیر از این نفس متصوّر فعلی شما باشد؟!
نفسی که مربوط است به یک مغز در خمره؟!

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 62 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  حلقه میانی چیست؟ - دبیرستان سرای ایرانی - ایده پرتقالی - 
نسبت عقل و دین 27 + شنبه 94 اردیبهشت 5 - 9:0 عصر

با مطالعه ی مطالب شما ابتدا تصور می کنم یک مطلب به اشتباه در صغری قرار گرفته.
شما فرموده اید:
صغری1: «مغز در خمره عضوی از جهان واقعی‌ست»
صغری2: «من عضوی از جهان مجازی هستم»
کبری: «جهان واقعی و غیرواقعی وجه اشتراک ندارند»
یعنی هیچ عضو مشترکی نمی‌توان برای آن‌ها یافت
فردی که هم عضو جهان واقعی باشد و هم عضو جهان غیرواقعی و مجازی
نتیجه1: «من عضوی از جهان واقعی نیستم»
نتیجه2: «من مغز در خمره نیستم»
در صورتی که اگر به صغری 2 توجه کنیم جمله اشتباه بیان شده و نتیجه هم اشتباه خواهد بود چراکه «من عضو جهان واقعی هستم» حتی اگر «من مغزی درون خمره باشم».
مجاز و واقعی بودن به «تصورات من» برمیگردد، نه خود «من».
در گزاره ای هم که عرض شد و روی آن این مطالب اقامه شد از این قرار بود:
«اطلاع از وضعیت «مغز درون خمره» بودن خود نداشته باشیم .(یعنی ندانیم که آیا «مغز درون خمره» هستیم یا نیستیم که اگر باشیم تصورات ما توهمی بیش نیست و اگر نباشیم تصورات ما حقیقی خواهد بود یعنی همه چیز به تصورات برمی گردد نه «من»)»
بودن یا نبودن ما درون یا خارج خمره به مجاز یا حقیقی بودن «من» لطمه ای وارد نمی کند زیرا این «من» یک چیز ثابت است در هرکجا که باشیم و مجاز و حقیقی بودن که بهتر عرض کنم توهم ناشی از دانشمند خبیث نسبت به القائات او به تصورات ما بر می گردد که بر «من»، عارض می شود، نه وجود خود «من»، چراکه «من» یک چیز ثابت است.
حال نظر شما چیست؟

«من عضوی از جهان مجازی هستم»
اجازه بدهید باز هم از روش تمثیل استفاده کنیم
به یک باغ وحش می‌رویم
در آن‌جا حیوانی را می‌بینیم
که تا به حال ندیده‌ایم
یک کوالا مثلاً
یک تصوّری از این حیوان در نظر من و شما شکل می‌گیرد
بدون اراده
کاملاً ناشی از رابطه علیّت
ناشی از تأثیری که آن موجود خارجی در نظر من و شما می‌نهد
از طریق حسّ

من به آن کوالای خاصّ اشاره می‌کنم
و به او یک لقب می‌دهم: «کوالای الف»
چند روز بعد از بازگشت از باغ وحش
از شما می‌پرسم: «از کوالای الف خبر ندارید؟»
و شما در پاسخ می‌فرمایید: «کدام کوالا؟»
- «همان کوالای الف که در باغ وحش دیدیم»
+ «آن که ما دیدیم کوالای الف نبود، من اخیراً فهمیدم که کوالای الف یکی دیگر است که ما آن را ندیده‌‌ایم. آن کوالا در غرب استرالیا زندگی می‌کند، در بیست کیلومتری سیدنی، روی یک درخت سیزده‌متری لانه دارد!»

اشکال این روایت چیست؟

وقتی ما تصوّری از موجودی پیدا می‌کنیم
آن تصوّر را مشروط و مرتبط می‌دانیم با وجود خارجی آن موجود
وجود شخصی آن
که تکثّربردار نیست و تعدّد ندارد
این تصوّر حتی اگر کسی مدّعی شود کلّی‌ست و جزئی نیست
به دلیل مفهوم بودن
که هر مفهوم به دلیل انتزاعی بودن
در ذات خود قابلیّت انطباق بر کثیرین را دارد
اما یک چیز مسلّم است
هر مفهومی حداقل بر مبدأ انتزاع خود که صدق می‌کند!
نمی‌کند؟!
اصلاً می‌شود که نکند؟!
البته قائلین به تقسیم مفهوم به کلّی و جزئی
معتقدند که ابداً قابلیت صدق بر غیر همان مصداق اصلی
همان مبدأ انتزاع را ندارد
ولی حتی اگر فرض کنیم قائلین دیگری پیدا شوند و بگویند ابایی ندارد
که بر مصادیق دیگری هم منطبق شود
ولی گمان نمی‌کنم فردی پیدا شود
که بتواند انکار کند صدق آن مفهوم را بر مبدأ انتزاع خودش!

تمثیل پایان یافت
برگردیم به موضوع بحث
در گزاره «من عضوی از جهان مجازی هستم»
سؤال مبنایی این است که «من» از کجا آمده است؟
همین «من» که موضوع قضیه فوق قرار گرفته
قطعاً «من» یک موجود است
که تصوّری از آن در نفس حاصل شده
که توانسته در قالب موضوع یک گزاره قرار بگیرد
زیرا قبلاً گفتیم که «تصدیق، فرع بر تصوّر موضوع و محمول و نسبت حکمیه است»
این «من» یک تصوّر است
و قطعاً باید یک مبدأ انتزاع داشته باشد
مبدأ انتزاعی که هر چه باشد
حتماً و ضرورتاً این تصوّر قابلیت صدق بر آن را دارد
این مبدأ چیست؟

ما مشخصاً از دیدن یک اسب در میدان اسب‌دوانی به «من» پی نبردیم
بی‌تردید تصوّر «من» از خیال یک مغز در یک خمره نیز حاصل نشده است
ما از نخستین لحظاتی که حالات خود را تحلیل کردیم
بعد از درک حالات نفس
پی به وجودی بردیم
که از آن با «من» تعبیر می‌نماییم
این وجود در کدام وعاء است؟
در همین وعائی که تا کنون تصوّر می‌کرده‌ایم
همین جهانی که امروز طرح‌کننده شبهه، آن را جهان مجازی می‌نامد
و جهان واقعی را مختصّ مغز در خمره می‌کند

ما اگر چه در وهله اول نمی‌توانیم ثابت کنیم که مغز در خمره نیستیم
که آن نیاز به استدلال دارد
ولی از بداهت «قابلیت انطباق و صدق هر مفهوم بر مبدأ انتزاع خود» یقین داریم
که «من | عضوی از جهان مجازی | است»
که بعداً با ضمیمه سایر قضایا
به نتیجه‌ای که دنبالش بودیم منجر می‌گردد

پس این گزاره به نظر نمی‌رسد قابل انکار باشد
زیرا انکار این گزاره
ما را ناگزیر می‌کند معتقد به «امکان اجتماع نقیضین» شویم
چگونه؟!
وقتی ما تصوّری از یک موجود انتزاع می‌کنیم
آن موجود شخصی خارجی، ارتباطی با این تصوّر پیدا می‌کند
عقل ما این ارتباط را هنگام انتزاع ایجاد می‌نماید
اصلاً وقتی می‌گوید: زید
یعنی دقیقاً اشاره می‌کند به: «آن موجودی که من این تصوّر را از وی در فلان لحظه اخذ کرده‌ام»
حالا اگر بگوییم: «آن‌چه می‌گویی زید، قابل صدق بر زید نیست»
معنایش این می‌شود
که «زید زید نیست»
زیرا مفهوم جزئی، چیزی جز یک «ارجاع» به مبدأ انتزاع خود نیست
یک دالّ است فقط
که ما را به مدلول می‌رساند
بر خلاف مفهوم کلّی
که غرض از آن کیفیت توصیفی است، نه موجود شخصی خارجی

امیدوارم با این تمثیل مطلب روشن شده باشد
در قضیه مکان‌نما نیز
ما هرگز به فوتون‌های نور نمی‌توانیم عنوان «مکان‌نما» بدهیم

اگر اشکالی به بدیهی «امکان صدق مفهوم بر مبدأ انتزاع خود» دارید
بفرمایید
اگر هم مطلب روشن نیست
نیاز به اندکی دقت و تدبّر بیشتر دارد
مباحث فلسفی مبتنی بر اصالت وجود یا اصالت ماهیت به دلیل انتزاعی بودن
نیاز به تفکّر بیشتر دارند

* توضیح بیشتر:
ما اگر مغز درون خمره باشیم
خودمان همان تصوّراتیم
همان تصوّراتی که به مغز درون خمره تزریق شده است
دقت بفرمایید
«من» را از جهانی انتزاع کرده‌ایم
که اگر فرض کنیم مغزی در خمره وجود داشته باشد
تمام این جهان یک تصوّر تزریق شده به آن مغز است
پس چه تمام این جهان یک تصوّر تزریق‌شده به آن مغز باشد
که مجازی شود
چه این جهان واقعی باشد و به هیچ مغزی تزریق نشده باشد
«من من است»
یعنی «من این جهانی‌ست»
حالا اگر فرض اول هم درست بود
یعنی این جهان به یک مغزی تزریق شده بود
باز هم آن مغز «من» نیستم
آن یک مغز دیگر است
که من با تمام جهان پیرامون خود
در قالب یک تصویر مجازی
به آن مغز تزریق گشته‌ام!

موفق باشید

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 62 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  حلقه میانی چیست؟ - دبیرستان سرای ایرانی - ایده پرتقالی - 
نسبت عقل و دین 26 + یکشنبه 94 فروردین 30 - 10:0 صبح

و اما در مورد فرمایش شما واقعا من گیج شده ام زیرا مطالبی که فرموده اید که انسان از حالات نفس به وجود نفس پی می برد و رفرنس به بدایه و نهایه داده اید من در کتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» در پاورقی های شهید مطهری دیدم که انسان از نفس پی به حالات می برد و دقیقا بر عکس این مطلب که شما فرمودید.
در کل نسبت به این موضوع باید بیشتر مطالعه کنم اما اگر این مشکل هم حل شود فکر نکنم نسبت به ابطال نظریه ی «مغز درون خمره» کمکی نماید.
اما شما مطلبی در ایمیل قبل فرموده بودید که جالب توجه بود و می توانست راه گشا باشد ولی من درست متوجه منظور شما نشدم و خواستم تقاضا کنم بی زحمت توضیح بیشتری نسبت به این مطالب بفرمایید.
اگر توضیح بیشتری بفرمایید و مطلب را بشکافید که منظور شما چه بوده که نتیجه گیری کرده اید «مغز در خمره نیستیم» متشکر و سپاسگزار خواهم شد.

چند سطر اول از نهایةالحکمة علامه طباطبایی (ره):

إنا معاشر الناس أشیاء موجودة جدا- و معنا أشیاء أخر موجودة- ربما فعلت فینا أو انفعلت منا - کما أنا نفعل فیها أو ننفعل منها - .
هناک هواء نستنشقه - و غذاء نتغذی به- و مساکن نسکنها و أرض نتقلب علیها - و شمس نستضیء بضیائها- و کواکب نهتدی بها- و حیوان و نبات و غیرهما- .
و هناک أمور نبصرها و أخری نسمعها- و أخری نشمها و أخری نذوقها و أخری وأخری - .
و هناک أمور نقصدها أو نهرب منها- و أشیاء نحبها أو نبغضها- و أشیاء نرجوها أو نخافها- و أشیاء تشتهیها طباعنا أو تتنفر منها- و أشیاء نریدها لغرض الاستقرار فی مکان - أو الانتقال من مکان أو إلی مکان- أو الحصول علی لذة أو الاتقاء من ألم- أو التخلص من مکروه أو لمآرب أخری- .

آن‌چه مشاهده می‌فرمایید
آغاز بحث فلسفه است
ولی به جای آغاز از «وجود بماهو وجود»
از اشیاء پیرامون سخن به میان آمده
البته که طبق آن‌چه عرض شد
علامه معتقد به حکمت متعالیه است
و قائل به این‌که علم به اشیاء
از نظریه «وحدت عاقل و معقول» نشأت می‌گیرد
و نه از نظریه «سنجشی»
نظریه‌ای که عرض کردم در مباحث استاد حسینی (ره) با آن آشنا شده‌ام
بنابراین علامه تلاش نمی‌کند درک وجود را متوقف به آثار آن بداند
ولی...
ولی در عمل بحث را این‌طور که می‌بینید می‌آغازد
این را از آن رو آوردم
که نشان دهم ایشان برای اقناع مخاطب
همان سیری را نشان می‌دهد
که مخاطب می‌پیماید
تا به شناخت از واقعیت برسد
روبه‌رو شدن با آثار
همه ما انسان‌ها ابتدا با آثار مواجه می‌شویم
یعنی همان اعراض
همان کیفیات
اندازه و رنگ و مکان و زمان
علامه بدون این‌که قصد داشته باشد نظریه دیگری
غیر از حکمت متعالیه را تبیین نماید
ولی
با این نحو آغاز کردن بحث فلسفه
عملاً پذیرفته است
حداقل به تصوّر حقیر
یعنی بنده این‌طور به نظرم آمده
ایشان عملاً به طریقی نشان داده که مردم از عرض پی به جوهر می‌برند
و از ماهیت به وجود
و از کیفیت به هستی
لذا طبیعی‌ست که در اصول فلسفه
و یا حتی بعدتر در همین نهایه
و بدایه
تحقق علم به نفس را مقدم بدانند
علی‌المبنای حکمت متعالیه

و توضیح آن‌چه فرمودید نیاز به توضیح دارد
تمثیلی شاید بهتر فهم شود
اکنون شما در مقابل رایانه هستید
آیا مکان‌نما را مشاهده می‌کنید؟!
آیا مکان‌نمایی که درون صفحه مانیتور است «وجود» دارد؟!
این چه پرسشی‌ست
البته که وجود دارد
زیرا دارای اثر است
و مگر تعریف وجود به غیر از «اثردار» است
هر اثرداری موجود است
عبارات علامه را دوباره بخوانید
ایشان موجود واقعی را موجودی ذکر می‌کند که «ذا آثار واقعیة» است
مکان‌نما واقعی‌ست
شما آن را می‌بینید
حرکت می‌نماید
و در دیدگان شما تأثیر می‌نهد
اما ممکن است فیلسوفی آن را واقعی نداند
مجازی و اعتباری حساب کند
آن‌گاه ناچار است که آثار واقعیه‌ای که مکان‌نما در چشم می‌نهد را
به موجودی دیگر نسبت دهد
موجودی که واقعی باشد
نور
فیلسوفی ممکن است بگوید که آن‌چه واقعی‌ست فوتون‌ها هستند
آن‌ها هستند که در کنار هم قرار گرفته
با هم به چشم شما برخورد می‌کنند
البته به نحوی که شکل یک مکان‌نما را تداعی نمایند
وقتی به شبکیه چشم شما برسند
و مغز شما با تحلیل تأثیر حاصله از این فوتون‌ها
خیال می‌کند که یک مکان‌نما «وجود» دارد

اکنون مثال کامل شده است
مکان‌نما یک مغز در خمره است
زیرا دو وجود هم‌زمان دارد
یک وجود واقعی که در حقیقت چند فوتون نور است
که در لامپ یا لامپ‌های مانیتور تولید شده‌اند
و یک وجود مجازی
اعتباری و غیرحقیقی
و البته واقعی‌نما
که همان مکان‌نمایی باشد که ما می‌پنداریم
البته در این مثال
مکان‌نما هوشمند نیست
اختیار و اراده و آگاهی ندارد
تا دانشمندی بخواهد چیزی را به آن تزریق نماید
ولی با این حال
وضعیتی که دارد مشابه وضعیتی‌ست که یک مغزدرخمره دارد

مغزدرخمره یک موجود واقعی‌ست
که تصوّراتی غیرواقعی دارد
غیر از این است؟!
البته که این تصوّرات هرگز منطبق بر واقعیت نخواهند شد
این به زبان ریاضی همان شد که قبلاً ارسال کرده بودم:
«من نمی‌تواند هم عضو مجموعه واقعی باشد و هم عضو مجموعه غیرواقعی»
مکان‌نمایی که شما مشاهده می‌کنید
وجودی مجازی دارد
درست مانند ما که یک تصوّر بیشتر نیستیم
تصوّری که تزریق شده‌ایم
به یک مغزی که البته او واقعی‌ست
حالا پرسش دقیقاً در این‌جاست:
چطور می‌شود ما که مجازی هستیم
تصوّر هستیم
به مغز در خمره تزریق شده‌ایم
و هیچ وجود واقعی نداریم
منطبق باشیم بر خود مغز در خمره‌ای که وجود حقیقی دارد؟!

تمام آن‌چه به زبان ریاضی نوشته بودم
قصد بیان همین مطلب را داشت:
صغری1: «مغز در خمره عضوی از جهان واقعی‌ست»
صغری2: «من عضوی از جهان مجازی هستم»
کبری: «جهان واقعی و غیرواقعی وجه اشتراک ندارند»
یعنی هیچ عضو مشترکی نمی‌توان برای آن‌ها یافت
فردی که هم عضو جهان واقعی باشد و هم عضو جهان غیرواقعی و مجازی
نتیجه1: «من عضوی از جهان واقعی نیستم»
نتیجه2: «من مغز در خمره نیستم»

البته شما می‌توانید باز هم مغزدرخمره‌ای را تصوّر بفرمایید
که من به آن تزریق شده باشم
من همان مکان‌نمایی باشم
که عارض شده‌ام بر جوهری از نور، از فوتون، منشعب از لامپ
اما
هرگز نمی‌توانید بگویید که آن فوتون‌ها،‌ مکان‌نما هستند
این‌ها بر هم قابل انطباق نیستند

من این هستم که الآن هستم
اگر مغز در خمره‌ای هم وجود داشته باشد
که من تصوّری درون آن باشم
تزریق شده به آن
من، خود آن مغز نیستم
و نخواهم بود
اگر چه ارتباط با آن دارم
زیرا من عرض هستم و آن جوهر
من کیفیت هستم و آن، موضوعی که من بر آن سوارم
من انگار نوشته‌هایی بر روی کاغذم
کاغذ همان مغزدرخمره
و من، آن نوشته‌های روی آن
من وجودی واقعی ندارم
و آن، وجود واقعی دارد
ولی معنایش این نیست که نوشته‌ها، کاغذ باشد!

این تبیین مطلبی بود که بنده قصد داشتم بیان نمایم
امیدوارم توضیحات کافی بوده
و مطلب را أوقع فی النفس کرده باشد

یک اشکال دیگر می‌ماند
که ممکن است طراح شبهه «مغز در خمره»
پس از دیدن جواب ما
بخواهد طرح نماید
که فعلاً طرح نمی‌کنم
اگر به نظر شما رسید به آن هم می‌پردازیم
یاعلی

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 62 - آقامنیر 105 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  حلقه میانی چیست؟ - دبیرستان سرای ایرانی - ایده پرتقالی - 
نسبت عقل و دین 25 + چهارشنبه 94 فروردین 26 - 9:0 عصر

استاد با تناسب فرمایش شما یک پارادوکسی بین مطالعات من و فرمایش شما بوجود آمد.
شما در ایمیلتان فرموده اید:
ما ابتدا حالات و کیفیات نفسانی خود را می‌یابیم
و سپس
بعد از تحلیل این حالات است
که به وجود خود پی می‌بریم
در صورتی که من در کتب مختلفی که مطالعه کردم و با آن روبرو شده ام بیان شده است انسان اول وجود خود را می یابد و با تناسب آن به حالات نفسانی خود پی می برد که بر همین اساس اشکال بر کوجیتوی دکارت هم گرفته می شود.یعنی اول باید اندیشه کننده ای باشد تا اندیشه کند و بعد مابقی مسائل اقامه شود و حالات نفسانی را گفته می شود به نوعی علم حصولی هستند.مانند اینکه بگوییم من شاد هستم اول باید من اثبات شود و بعد شادی که با این تناسب علمی حاصل می شود بین من و شادی و ما اینجا فقط من را با علم حضوری می یابیم.
این مطلب با فرمایش شما به نظر متضاد می رسد.چطور بین این دو را می شود جمع کرد؟

پاسخ پرسش شما دقیقاً در این نکته نهفته است
که شیوه درک عقلانی
و پردازشی که توسط عقل صورت می‌پذیرد را
چگونه توصیف کنیم
این‌که عقل چگونه با واقع مرتبط می‌شود
و چگونه و در چه مراحلی
آن را درک می‌نماید
که البته نخستین واقع برای درک عقلانی خود «نفس» است

عرض شد پیش از این که
عرفا
و البته حکمت متعالیه
از آن جنبه که فلسفه‌ای عرفانی‌مسلک است
و اساساً حتی نظم کتاب مشهور صدرالمتألهین
اسفار اربعه نیز
بر مبنای چهار مرحله سیر و سلوک عرفانی بنا شده
این گروه معتقدند
روند دست‌یابی عقل به ادراک از واقع
مبتنی بر «وحدت» است
به نهایةالحکمة مرحوم علامه طباطبایی(ره) که مراجعه بفرمایید
مرحله یازده
اتحاد عقل و عاقل و معقول
تصریح دارند که پیدایش علم مبتنی بر وحدت عقل با معقول است
این یک روش برای توصیف سازوکار ادراک

اگر چنین بیاندیشیم
البته که پیش از درک از کیفیات و حالات نفسانی
ابتدا به «وجود» آن پی می‌بریم
به وجود نفس
و اشکالی که فلاسفه مسلمان به کوجیتوی دکارت گرفتند
قابل توجیه خواهد بود

اما اگر به مسلک سابق فلاسفه اسلامی باز گردیم
آن‌چه پس از ملاصدرا به اصالت ماهیت معروف شد
چه این‌که می‌دانید پیش از آن ترکیبی از اصالت ماهیت و اصالت وجود
نزد قدما
از ابن‌سینا گرفته و فارابی
و حتی شیخ اشراق
رایج بوده است
این تصریح و تفکیک فلسفه
به دو عنوان اصالت وجود و ماهیت را
به ما گفته‌اند که از ابداعات صدرالدین شیرازی‌ست

در هر صورت
بر مبنای اصالت ماهیت
تطابق صور ذهنی با صور خارجیه
در یکسانی ماهیت آن‌هاست
از این رو
روشن است که فرد در ارتباط با واقع
این فلاسفه می‌پذیرند که ابتدا ماهیت را حاضر می‌یابد

البته همین شیوه را در ابتدا
و آغاز بحث فلاسفه وجودی نیز می‌توان دید
وقتی علامه طباطبایی (ره) در شروع بحث فلسفه
در نهایه
بحث را از شمارش مصادیق اشیاء در پیرامون ما می‌آغازد
و سپس به دو مفهوم انتزاعی از آن‌ها اشاره می‌نماید
مفهوم وجود و مفهوم ماهیت
و بعد بر اساس قاعده «الواحد»
مصرّ می‌شود که تنها یکی از این دو مفهوم باید مابحذاء واقعی داشته
و دیگری بدون مابحذاء
تنها ساخته و پرداخته ذهن بشر باشد
روشن می‌نماید که حقیقت روند و سیر ذهن همین است
ما ابتدا با آثار اشیاء‌ مواجه می‌شویم
و سپس پی به وجودشان می‌بریم
پی به جوهرشان

استاد حسینی (ره) عقل را از اساس سنجشی می‌داند
یک قوه در نفس بشر
که تنها با «سنجیدن» به درک می‌رسد
سنجیدن نیز محتاج حداقل دو طرف است
لذا نفس را نمی‌توان بماهونفس در یک وهله و یک ارتباط عقلی شناخت
انسان باید تغییر حالات را در خود مشاهده کند
گرسنگی را پس از سیری
تشنگی را پس از گرسنگی
درد را پس از شادی
شادی را پس از رنج
وقتی با حالات متعدد مواجه شد
این کثرت حالات را با هم می‌سنجد
و تازه اولین درک پیدا می‌شود
درک از «حالات نفس»
با سنجش حالات مختلفه نفس با یکدیگر
با سنجش مصادیق آن‌ها
عقل ابتدا پی به وجود حالات متعدد می‌برد
تا قبل از آن، که هیچ درکی وجود ندارد
اگر بپذیریم که مکانیزم عمل کردن عقل مبتنی بر «سنجش» است

اما پس از این مرحله
البته که عقل می‌تواند از مقایسه «حالات دارای منشأ اثر حقیقی»
با حالاتی که «دارای منشأ اثر» نیستند
پی ببرد به «وجود» و «عدم»
یعنی تصوراتی دارای منشأ حقیقی هستند
در سنجش با تصوّراتی که خود، در قوه مخیّله ساخته است
این‌جاست که تازه معقول ثانیه «وجود» ساخته می‌شود
در عقل انسان
و بعد هم نسبت دادن آن به نفس
به جهت این‌که علت است از برای پیدایش حالاتی که
سابق بر آن مورد سنجش و درک عقل قرار گرفته بود

انسان هیچ درک مستقیمی از نفس نمی‌تواند داشته باشد
زیرا نمی‌توان جوهر را
نمی‌توان وجود محض را
نمی‌توان قوه خالی از فعلیت را
با روش سنجشی درک کرد
و ما اگر عقل را «سنجشی» بدانیم
نه «وحدتی»
ناگزیر باید بپذیریم
هیچ درکی از «وجود بماهو وجود»‌ نداریم!
همیشه موجودات را با خواصّ و کیفیات خاصّ تصور می‌نماییم
و غیر این برای ما ممکن نیست!

این‌که: باید ابتدا اندیشه‌کننده باشد و سپس اندیشه
نتیجه یک تحلیل عقلی‌ست
پس از این‌که اندیشه‌ها را سنجید
وقتی وجود اندیشه‌ها را یافت
با این تحلیل عقلی به وجود اندیشه‌کننده می‌رسد
ترتیب عملی آن بدین نحو است
برهانی که «إنّی» نامیده می‌شود.

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 62 - آقامنیر 105 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

<      1   2   3   4   5   >>   >

پنج شنبه 103 اردیبهشت 6

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر بازی روحانیت خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
نسبت عقل و دین - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X