سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این آگهی ارتباطی با نویسنده وبلاگ ندارد!
   

تنگ چشمیِ بسیار، جوانمردی را زشت و برادری راتباه می کند . [امام علی علیه السلام]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
پدرپرست! + یکشنبه 89 دی 19 - 11:2 عصر

پیش خودم بود که تلفنش زنگ خورد
زنش زنگ زده بود
می‌گفت چند وقتی اصرار داشت مطلبی را بگوید
حالا تلفن زده:
«می‌خواهم اتمام حجت کنم با شما»
گفتم: درباره چی؟
زن گفته: «از حرف‌های شما به پدرم بدگمان شده بودم
و گمان کردم پدرم واقعاً منحرف فکری است
ولی حالا کاملاً به پدرم اعتقاد پیدا کرده‌ام»
تعجب کردم!
برادر جان! منظورش چه بود؟ از چه نظر اعتقاد پیدا کرده؟
گفت: زن گفته:
«پدرم تنها کسی است که قادر است
زندگی من و شما را تحلیل کند
و من توبه کرده‌ام از این‌که به پدرم بدگمان بودم
و حالا ایشان رهبر و مسئول زندگی من است»
گفتم: خب پدرش را که از اول قبول داشت!
- آری، ولی حالا...
زن گفته: «من به راه پدرم می‌روم
و هر چه پدرم بگوید گوش می‌کنم
شما هم اگر حرفی دارید از این به بعد باید با پدرم صحبت کنید
من مطیع ایشان هستم!»
پرسیدم: مگر حرفی داشتی با او؟!
- نه به خدا، من اصلاً تماس نگرفتم که
خودش زنگ زده که این حرف‌ها را بزند!

سیدجان! می‌دانی مطلب چیست؟!
پدرش بازی را رو کرده است
مطلب همین است فقط
تا به حال زیر بازی می‌کرده
قرار بود دختر بگوید «خودم مستقلم»
ولی حالا قرار عوض شده
پدر داغان شده
پدر له شده
پدر از بین رفته در این دعوا
چون تو سوراخ دعا را گم نکردی
و نقطه ثقل درگیری را عوضی نگرفتی
و حالا پدر ناگزیر شده وارد میدان شود
حالا پدر خودش را جلو انداخته
دختر را کنار زد
فقط همین!
سری تکان داد و گفت: «حالا این‌ها چه تأثیری دارد در اصل مشکل؟»
گفتم: هیچ برادر!
پدر خواسته فقط خودش را ثابت کند
همین!
- راستی یک چیز دیگر هم گفت:
«ازدواج شما با من به خاطر دفتر ف... بود
حالا که آن تمام شد
این زندگی هم تمام است!»
بله برادرم!
این را راست گفت
پدرش را از دفتر ف... بیرون کرده‌اند دیگر
چه کند خُب؟!
تو هم که پشت کردی
هویتش رفته زیر سؤال... خیلی بد...
گفتم: هنوز هم وقتش نرسیده آن نامه مغالطات را منتشر کنی؟!
«شاید رسیده باشد، ولی اجازه بده با بزرگان مشورت کنم
ببینم خطری برای آبروی دفتر دارد یا نه
اگر مسأله‌ای نبود پخش خواهم کرد
می‌دانی که چندین مغالطه و انحرافش را آن‌جا ذکر کرده‌ام»

آخرین جمله‌اش را سفت گفت، خیلی:
«از خدا می‌خواهم اگر اصلاح‌پذیر است، کمکش کند از انحراف فکری فرقه‌ای‌اش دست بردارد و گرنه...!»

پ.ن. تماس مجدد:
«پدرم گفته: صلاح شما این است که بنده به زندگی شما بازگردم
بنده هم هیچ اشتباهی نکرده‌ام
هر چه هم در دادگاه گفتم حقیقت بوده است
و حالا هم می‌خواهم به زندگی برگردم
فقط به خاطر این‌که پدرم گفته است صلاح شما در این است»
منظورش صلاح زوج بوده است
یعنی پدر به دختر گفته:
صلاح شوهر تو این است
که تو به زندگی با او باز گردی
وقتی این مطلب را برایم گفت
تنها کلامی که از دهانم خارج شد این بود: «واوو... عجب اعتماد به نفسی!»


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
عجب اصلی! + یکشنبه 89 دی 12 - 9:44 عصر

- تو که باز هم اینجایی! دادگاه چه می‌کنی برادر؟!
حکم طلاق را گرفته بود
دیگر نباید پایش به دادگاه باز می‌شد
تعجبم از همین بود
«اعتراض زده‌اند به حکم طلاق
برای دادگاه تجدیدنظر آمده‌ام»
- اعتراض برای حکم طلاق؟!
«دردشان پول است!»

حکم طلاق را دیده بودم
در پست قبلی وبلاگ هم گذاشتم
قاضی از زوجه پرسیده بود
در باب اجرت‌المثل
و زوجه گفت «قصد مزد» نداشته برای کار در منزل
خب البته اگر هم ادعا می‌کرد
باید اثبات می‌نمود
که از ابتدای زندگی مشترک
قصد دریافت دستمزد داشته است
برای هر کاری که در منزل انجام داده
قاضی هم در حکم
اجرت‌المثل را صفر کرد
و به جای آن
برای خالی نبودن عریضه (!)
یک میلیون تومان نحله در نظر گرفت
حالا زوجه مدعی اجرت شده

- ادعایش چیست؟ یعنی چطور اثبات می‌کند؟
«تو که پدرش را می‌شناسی»
- دوباره فتوا داده یا تئوری ساخته؟!
«نه... بدتر از آن... یک اصل فقهی تأسیس کرده!»
نشانم داد:

خنده‌ام گرفت
گفتم: اندک فقه‌خوانده‌ای هم بیابی
این را می‌داند که مبنای اصل در این امور عرف است
که او هم به عرف خواسته استناد نماید
ولی عرف که این را نمی‌گوید...
یعنی پدرزنت نمی‌داند «کلّ شیءٍ بحسبه»
اگر این خانم از مادر خودش هم می‌پرسید
به سادگی می‌یافت:
«کار زنان در منزل در عرف جامعه ایران به قصد تبرّع است»
دهانش را کج کرد و در حالی که رویش را برمی‌گرداند، با صدایی آرام گفت:
«چرا مادرش... خودش هم می‌داند
ولی دعوا سر پول است»
گفتم: برادر این هیچ... آن جوک آخر خیلی جالب است
«کدام جمله؟»
- این‌که قصد اجرت یا قصد تبرّع قابل کشف نیست
مگر به سوگند خوردن زوجه! :)

گفتم: ولی تو که به او کاری حواله نکردی
مگر نگفته بودی حتی آب نخواستم بیاورد!
بارها گفته بود
از باب ارادتی که به امام(ره) داشت
و شنیده بود ایشان از همسرش
کار خانه نخواست، حتی یک لیوان آب
گوشت و مرغ را خودش پاک می‌کرده
پرده سالن را خودش خریده و دوخته
و پرده اوپن آشپزخانه را
غذا هم می‌پخته گاهی...
می‌گفت در همین مسیر گام برداشت به نیّت امام(ره)
کار خانه از او نخواست هیچوقت
همین بود که ظرف‌ها تا دو سه روز در ظرفشویی
جاروبرقی ماهی یک‌بار
و ...
البته ماهی یک‌بار هم کارگر می‌آمد خانه کار می‌کرد
همان پیرزنی که دخترش را برای پدرش در نظر داشت زوجه!
گفتم: تو که دستوری ندادی؟
«دستور را به توقع تبدیل کرده
و اصرار دارد که بنده در دلم توقع داشته‌ام
اگر چه به زبان نیاورده باشم»
این هم در بخشی از لایحه زوجه بود:

گفتم: برادر! انگار فکر همه‌ جای کار را کرده‌اند
«خُب، هم وکیل خوبی دارند،
هم تئوری‌ساز ِ توهّم‌ساز شگفتی!»

- چه بگویم...؟! این‌جا جمله‌ای لازم است که «کره زمین» را شامل می‌شود
جایش هم نوشتن در وبلاگ نیست!
گفتم: یک میلیون نحله دیگر تنها نیست، چند میلیون اجرت هم در کنار خود دارد...
حرفم را قطع کرد:
«این دو نیز تنها نیستند...
اعلام کرده نفقه یک سال را هم می‌خواهد
مدعی است اصلاً ناشزه نبوده که!»
این تکه آخر را با خنده گفت
من هم خنده‌ام گرفت
خنده در حدّ ترکیدن... تو بگو «تیم ملّی»
چند دقیقه فقط می‌خندیدیم... واقعاً هم خنده داشت! :)

خدا رحمت کند مادران و مادربزرگان ما را... چقدر «زن» بودند!
آدم امروز است که ارزش و قدر و منزلت آنان را درک می‌کند
وقتی این خبرها را می‌شنود، خدا همه‌شان را رحمت کناد...!

پ.ن. به قانون مدنی مراجعه کردم
شگفتا که ماده مذکور این‌چنین بود:
«ماده 337 - شخص کور میتواند خرید و فروش نماید مشروط براینکه شخصا بطریقی غیرازمعاینه یابوسیله کس دیگرولوطرف معامله جهل خودرامرتفع نماید.»
ولی خُب یک ماده عقب‌تر این را دیدم:
«ماده 336 - هرگاه برحسب امردیگری اقدام بعملی نمایدکه عرفابرای آن عمل اجرتی بوده ویاآن شخص عادتامهیای آن عمل باشدعامل مستحق اجرت خود خواهدبودمگراینکه معلوم شودکه قصد تبرع داشته است.»
:)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
یک میلیون نحله + چهارشنبه 89 دی 1 - 8:22 عصر

خندید: «قاضی رأی داده که یک میلیون تومان هدیه بپردازم»
پرسیدم و رأی را نشانم داد:

مهریه را چون نداشت
و برای دادگاه محرز شد که درآمد ثابت او چقدر است
هر سه ماه یک سکه قسط بستند
زوجه هم از 14 آذر 1388 که رفته است
شکایت‌های فراوان کرده
جهیزیه را برده
مهریه را اجرا گذاشته
یک ماه پیش هم که حضانت را
ناگهان 8 مهرماه 1389 در دادگاه اعلام کرده حاضر است برگردد
- چرا برنگشت؟
چه نگاه عاقل اندر سفیهی:
«ده ماه رفته، این همه بی‌آبرویی راه انداخته، حالا همین‌طور برگردد؟!
بعدش چه می‌شود؟ نمی‌شود رویه جاری؟»
شرط کرده بود
یک برگه کاغذ بنویسد
که به دروغ‌های گفته شده اعتراف نماید
در پرونده‌های دادگاه ثبت شود
- چرا برنگشت؟
«می‌گفت بدون قید و شرط باز می‌گردم»
در تمام آن ده ماه، یازده شرط برای بازگشت داشت زوجه
که ذکر شروط در نوشته دیگری آمده
حالا به یک شرط رضا نمی‌دهد از سوی زوج!

مهریه را بگو ماهی 120 تومان
نفقه زوجه تا سه ماه بعد از طلاق
حساب کن با سه ماه گذشته و یک ماه هم تا طلاق روی هم 700 تومان
نفقه فرزندان هم که تا هفت سالگی ماهی 120 تومان فعلاً
یک میلیون تومان هم نحله...!

این «نحله» دیگر چیست؟
گفتم: مصوّب مجمع تشخیص مصلحت نظام است
سال 1371 یک ماده واحده تصویب کرده
که تبصره 6 آن می‌گوید:
«پس ا ز طلاق در صورت درخواست زوجه مبنی بر مطالبه حق‌الزحمه کارهایی که شرعاً بعهده وی نبوده است ، دادگاه بدوا از طریق تصالح نسبت به تامین خواسته زوجه اقدام مینماید . و در صورت عدم امکان تصالح ، چنانچه ضمن عقد یا عقد خارج لازم ، درخصوص امور مالی ، شرطی شده باشد طبق آن عمل می شود ،در غیر این صورت ، هر گا ه طلاق بنا به درخواست زوجه نباشد ، و نیز تقاضای طلاق ناشی از تخلف زن از وظایف همسری یا سوءاخلاق و رفتار وی نباشد، به ترتیب زیر عمل می شود: الف- چنانچه زوجه کارهایی راکه شرعا بعهده وی نبوده ، به دستور زوج و با عدم قصد تبرع انجام داده باشد، و برای دادگاه نیز ثابت شود ، دادگاه اجرت المثل کارهای انجام گرفته را محاسبه و بپرداخت آن حکم می نماید. ب- در غیر مورد بند (( الف )) با توجه به سنوات زندگی مشترک و نوع کارهاییکه زوجه در خانه شوهر انجام داده و وسع مالی زوج ،دادگاه مبلغی را از باب بخشش (نحله ) برای زوجه تعیین می نماید.»
اما این نحله از کجا آمده است؟
این آیه از قرآن را دیده‌ای: «وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً» (نساء:4)
العین نحله را لغتاً هبه و هدیه معنا می‌کند و...
«نحل: واحدة النحل: نحلة. و النحل: إعطاؤک إنسانا شیئا بلا [استعاضة]. و نحل المرأة: مهرها ، و یقال: أعطیتها مهرها نحلة إذا لم ترد عوضا.» (کتاب العین، ج‏3، ص: 231)
و البته آن‌جایی که درباره زن استعمال شود، همان مهریه است.
مجمع‌البحرین هم همین را گفته است:
«(نحل) قوله تعالى وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً أی هبة یعنی أن المهور هبة من الله تعالى للنساء، و فریضة علیکم یقال نحله أی أعطاه و وهبه من طیب نفس بلا توقع عوض.» (مجمع البحرین، ج‏5، ص: 479)

این از لغت. حدیث و فقه را هم مرور کنی اگر
آن‌هایی که این واژه را استعمال کرده‌اند
همان معنای «مهریه» را اراده نموده‌اند.
شیخ طوسی أعلی الله تعالی مقامه الشریف
مراد از نحله را همان مهریه بیان نموده
هم در «استبصار» و هم در «تهذیب»
(الاستبصار فیما اختلف من الأخبار، ج‏3، ص: 342 - تهذیب الأحکام، ج‏7، ص: 358)
در بعضی کتب فقهی نیز همین مطلب درج شده.

«پس چرا نحله را مستقل از مهریه محاسبه کرده‌اند؟»
برادر من!
برو خدا را شکر کن که اجرت‌المثل ثابت نشد
برای اجرت‌المثل
زوجه باید اثبات نماید که قصدش از کار کردن در منزل زوجه
گرفتن دستمزد بوده
حرفش درست بود و استدلالش منطقی:
«آخه اگر من داشتم
که همان مهریه را می‌دادم
همه‌اش را نه
همان یک میلیون تومانش را
مهریه که تقسیط شده، حالا نحله را چه کنم؟»

خندیدم به نگاه ناباورانه‌اش :)
- برو خدا را شکر کن
رئیس قوه قضاییه وقت ببین چه دستور تند و تیزی به دادگاه‌ها داده است
قاضی تقصیری ندارد که
«رؤسای محترم دادگستری استان‌های سراسرکشور
از آنجا که تقویت بنیان خانواده و رعایت حقوق بانوان همواره مورد تأکید شرع انور و قانون می‌باشد
لازم است آقایان قضات محترم دادگاههای مدنی خاص
در مواردی که ادامه زندگی‌مشترک زناشویی ممکن نبوده
و ناگزیر به صدور حکم طلاق وفق موازین می‌باشند
درخصوص‌رعایت تبصره 3 و 6 و بند الف و ب ماده واحده قانون اصلاح مقرّرات
مربوط به طلاق مصوّب مجمع تشخیص مصلحت نظام‌
در خصوص آینده زن مطلّقه از جهت هزینه زندگی‌،
وضعیت فرزندان از جهت حضانت و سرپرستی‌،
اجرة‌المثل زمان زناشویی و نحله‌،
اهتمام کافی‌مبذول دارند.
محمد یزدی رئیس قوه قضاییه»
(25/12/1372)

حالا نداری برو قرض کن، نشد تشریف ببر زندان! آماده نیستی مگر؟!
با تلخند گفت: «چند ماه است برای این گزینه دوم آمادگی دارم، بدجور هم!»


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
نصیحت در مطب + شنبه 89 آذر 27 - 7:6 عصر

پرسیدم: چه خبر؟
پیراهن سفیدش را اتو می‌کرد
مثل همیشه بادقت، آرام و بدون عجله
گفت: «دایی‌اش را دیدم امروز صبح»
خبر جالبی بود
- کدامشان را؟
گفت: «همان که فرزندش در وبلاگی همین نزدیکی‌ها می‌نویسد»
شناختم
دانستم چه کسی را می‌گفت؛
«مهندس»
هیجان را که در چهره‌ام دید
دیگر نیازی نبود سؤالی بپرسم
ادامه داد:
«رفته بودم دکتر
آمده بود حجامت کند
همین دکتری که در خیابان «سمیه» است»
«سمیه» را می‌شناختم
انتهای «فاطمی» را که وصل کنی به وسط «معلم»
آن موقع‌ها که کلاینت پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم
در همین خیابان سمیه بود
محل اجتماعمان
دکتر خوبی است، این دکتر
خود ِ من هم مشتری همین دکتر بوده و هستم!

پیراهن را آویزان کرد، تا به بعدی مشغول شود
پرسیدم: چه شد؟
گفت: «همدیگر را بوسیدیم
مدت‌ها بود که ندیده بودمشان
و بعد احوال‌پرسی گرم
خداحافظی کردیم و ایشان رفت برای حجامت!»
گفتم: همین! تمام شد؟!
«نه...، چند لحظه بعد
گویا چیزی به خاطرش آمده باشد
از اتاق حجامت آمد بیرون و شتاب‌زده گفت:
«دیشب بچه‌های شما خانه ما بودند
پسر کوچکت موقع رفتن
از بغل من پایین نمی‌آمد
هر چه کردند نرفت بغل مادرش!
این بچه‌ها پدر می‌خواهند»
حرفش که تمام شد
به سرعت پیشانی‌ام را بوسید و رفت!»

تو چیزی نگفتی؟
نگفتی: چرا به دروغ امضاء کرده و شهادت داده که تو زن را از خانه بیرون کرده‌ای؟
نگفتی: چرا این حرف را به خواهرزاده‌اش نگفته است؟
نگفتی:
چرا هیچ‌کدام واسطه نشدند و سراغ نگرفتند تا درد تو را بشنوند و مشکل را حل کنند؟
نگفتی: چرا به این ظلمی که زن به شوهر کرده اعتراض نکرده و سکوت کرده‌اند؟
نگفتی: چرا نیامدند بپرسند از تو تا حقیقت را دریابند و به کثرت دروغ‌های گفته‌شده پی ببرند؟
نگفتی:
چرا نگفتند به فامیل‌شان که اشتباه می‌کند که ...
گفت: «گفتم بنده هم عرض کردم بچه‌ها پدر نیاز دارند»

- ببین حالا باید خودت لباس‌هایت را اتو کنی!
خواستم حرف را عوض کنم که این را گفتم
نخواسته بود جلوی منشی مطب
و بیمارانی که در اتاق انتظار نشسته بودند
چیزی گفته باشد
تأثر را در چهره‌اش دیدم
اشک‌هایش را... نه... بغضی که در گلو داشت
حس کردم
حرف را که عوض کردم، ابروانش را در هم کشید و گفت:
«برادر من! تو خیال می‌کنی او لباس‌های مرا اتو می‌کرد در این چهار سال؟!
خدا را شاهد می‌گیرم که نه!
حداکثر دو بار، خیلی مسامحه کنم سه بار
آن‌هم در شرایط خاصی بود!»
می‌گفت همیشه خودش لباس‌ها را در لباسشویی می‌انداخته
خودش آویزان
و خودش هم اتو می‌کرده
و...
پرسیدم: پس حالا که زن نداری زندگی‌ات فرقی نکرده؟
گفت:
«هیچ، هیچ تفاوتی نکرده زندگی‌ام، مگر این‌که فرصتم برای مطالعه و تحقیق و فعالیت بیشتر شده است، بحمدالله!»


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
انسان‏پرستی + دوشنبه 89 آذر 22 - 4:12 عصر

یکی از اعضای شورای رهبری است
در سازمان مجاهدین خلق
یا همان منافقین
سال‌ها رجوی را پرستیده است
مانند یک بت:

«... بعد به عراق آمدم با این حقیقت مواجه شدم
که شخصیت مسعود مثل یک بت
و شاید هم در حد خدا
پرستیده می شود.
پیشتر ... بخشی از این سوال و کنجکاوی ذهن مرا به خودش مشغول کرده بود
بعد که به عراق آمدم
در جریان آموزش هایی که می‌دیدم
... به تدریج این کنجکاوی در من قوت گرفت
که او واقعا چه کسی است
و چه تفاوت هایی با دیگران دارد
که این همه در معرض تکریم و احترام است.»

حالا از او می‌پرسند: چرا؟
دیگران می‌پرستیدند، تو چرا؟!
و او توضیح می‌دهد:

«واقعیت این است که
من بیشتر خودم را با شرایط متقاعد می کردم
اما به هر حال خیلی چیزهایی درباره او
و درباره پیش بینی‌ها و درایت های سیاسی و تئوریک او می شنیدم
یا درباره تیزبینی سیاسی و یا مثلا بحث های کشافی که داشت»

خُب، حالا چرا ایشان را می‌پرستیدید؟!
جوابی ندارد بدهد، زیرا خودش هم نمی‌داند:

«حقیقتا من زیاد روی این مسائل عمیق نمی‌شدم»

پس چطور...؟!

«بلکه خودم را متقاعد می کردم
... وقتی مریم رجوی درباره او و مشخصاً رهبری‌اش حرف می‌زد
همواره برای من جای سوال بود که
آیا واقعاً او درخور این همه تعریف و ستایش هست؟»

روش فرقه‌پروری این است: یک نفر فکر می‌کند، بقیه فقط اطاعت می‌کنند!
انعکاس اجتماعی... فقط همین!
وقتی همه با هم می‌خواهند یکی را به عنوان «برتر» بپذیرند
رقابت هم می‌کنند سر همین پذیرش
و ستایش در برابر هم
مثل دو آینه که به صورت موازی روبه‌رو قرار بگیرند
می‌توانید حدس بزنید چند تصویر ساخته می‌شود؟!

یاد «مهران مدیری» می‌افتم، وقتی در «مرد هزار چهره» بارها و بارها گفت: «جَوگیر شدم!»
تمام این‌هایی که مست انسان‌پرستی می‌شوند
جَوگیر می‌شوند.
حتماً متن کامل مصاحبه را از اینجا بردارید و بخوانید!
و یا در این سایت:  http://www.iran-interlink.org/fa

پ.ن. غرض این‌که وضعیت ارتباط این پیر نادان با فرزندانش این‌چنین است
او نیز درست مانند هم‌نام ِ خود در سازمان، همه را به پرستش خود وادار می‌کند
و برای این پرستش، تئوری‌های واهی می‌سازد!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
بی هیچ قضاوتی + پنج شنبه 89 آذر 18 - 11:43 عصر

تحولات چند سال اخیر در عراق
فضای خوبی ایجاد کرد برای از هم پاشیدگی منافقین
افشاگری‌های جالبی در این عرصه‌ها صورت گرفت
توسط کسانی که درون این سازمان ِ منحرف بودند
خانم بتول سلطانی عضو جدا شده شورای رهبری سازمان مجاهدین خلق
در مصاحبه با بنیاد سحر
از درون سازمان گزارش‌های جالبی داده
توصیه می‌کنم در سایت‌‌شان خودتان بخوانید: http://www.iran-interlink.org/fa

اما؛
بخش‌هایی توجهم را بسیار جلب کرد
شباهت به مورد دیگری داشت
این چند فصل را بخوانید، تا مورد را بگویم:

«زمان ارتقاء درجه در سازمان شروع شد
گفتند می‌خواهیم زن‌ها را رها کنیم، زن‌ها را مسئولیت‌پذیر کنیم
زن ضعیف را می خواهیم مسئولیت بدهیم.
در سال 1370 بحث طلاق اجباری پیش آمد
گفتند هر کس می‌خواهد ادامه این مسیر را بماند باید از شوهرش طلاق بگیرد
به این ترتیب در یک فضای ساختگی و احساسی هر کس می خواست حلقه‌اش را زودتر در بیاورد
و از شوهرش طلاق بگیرد تا بگویند او رهاتر و بهتر است»

* * *
«رجوی اعلام داشت که می‌خواهد زن ها را با این فرصت رشد بدهد.
او گفت که میخواهد تمامی سازمان را دست این زنها بدهد
و این مسائل را طوری بیان می کرد که هیچ تردیدی در انجام آن نخواهد بود.
برای اینکه در این خصوص به اصطلاح خودش مشکلی پیش نیاید،
همه اعضای شورای رهبری را به عقد و صیغه خودش درآورد»

* * *
«توجیه می‌کردند جنس رابطه و ذوب تو در رهبری خیلی فرق می‌کند با جنس و ذوب شدن در گذشته
مریم اعضا را به اصطلاح توجیه می‌کرد
به ما می‌گفت: شماها از این پس در حکم زن‌های مسعود هستید و مسعود شوهر شماست
صریح می گفت منظورش این است که شما همه به مسعود محرم هستید
به قول خودش محرم ایدئولوژیک هستید
بطور رسمی جلسه ای برای این مراسم شبیه مراسم عقدهای معمولی وجود دارد
مسعود وارد جلسه می شد، آنتراکت می‌داد، همه می رفتند وضو می‌گرفتند و بر می‌گشتند
مسعود خطبه عقد را می خواند و زن ها یکی یکی بله می گفتند.»

* * *
«مریم در موضوع نوع و جنس محرمیت زنها با مسعود اینگونه توجیه می کرد که:
محرمیت ایدئولوژیک بالاترین مدار محرمیت در سازمان است
یعنی از مدار محرمیت عادی و زناشویی که یک روحانی با خطبه عقد جاری می کند، بسیار بالاتر است
او به این ترتیب به این عقد و مراسم هم جنبه عقد معمولی و به اصطلاح شرعی کردن رابطه را می داد
و هم اینکه آن را در دستگاه فکری خودش می برد و به اصطلاح جواب می گرفت.»

* * *
«اما در مورد شکل اجرایی و مسائل مربوط به حاشیه و متن این مراسم
برگزار کننده این جلسات خود مریم بود.
سناریو اینطور پیش می رفت که ابتدا مریم از مسعود می خواست وارد این جلسه بشود
علی الظاهر مسعود هم با اکراه و اجبار وارد این جلسه می شد
که نمی خواهد وارد چنین جلسه ای بشود، اما به اصرار مریم وارد می شود.
جالب تر اینکه مریم سر اعضای شورای رهبری منت هم می گذاشت
که چون می خواهیم از شما مسئله و تضاد را حل کنیم، دست به این کار می زنیم.
می گفت ذهن شما هنوز درگیر آن محدودیت ها و محذوریت های شرعی و سنتی است
این می تواند در ادامه کار باعث بروز مشکل بشود
بنابراین ناگزیریم تضادهای شما را حل کنیم.
خطبه عقد هم دقیقا به همان شکل سنتی خوانده می شد، و بله گرفته می شد.
هر سری به سری که اعضای شورای رهبری انتخاب و یا جابجا و جایگزین می شدند
یکی یکی به عقد رجوی در می آمدند»

* * *
«آنها خطاب به رجوی می‌گفتند تو حجت زمانه ای
در باب نوآوری هایی که رجوی در تفسیر و تاویل آیات و روایات می کرد
از جمله همین بحث جهاد اکبر یا مثلا بحث گذشتن از خود یا مفهوم فدا و صدق
به او سیمایی می‌بخشیدند که گویی در مدار و جایگاهی همطراز با نعوذبالله حضرت علی (ع) و حضرت محمد (ص) است!
در خصوص تشکیل شورای رهبری و یا دیدگاه هایی که درباره زن مطرح می کرد
مدعی بود اینها دیدگاه‌های پیامبر (ص) در زمان خودش است که بواسطه جهل حاکم بر مردم حضرت نتوانسته اجرا بکند
اما در عصر حاضر از طریق او دارد محقق می شود.
در واقع می خواست بگوید کاری که الان من می کنم ادامه خواسته آنها است.»

* * *
«یادم می آید یکی از زن های شورای رهبری می‌گفت:
من خوانده ام که زنها در زمان پیامبر به عقد حضرت رسول (ص) درمی آمدند، تا گناهان شان پاک شود
و تلاششان این بود که در نزد ایشان جایگاه بالاتری داشته باشند
با چنین قیاس های مع الفارقی سعی می کردند نسبت رجوی و خودشان را با یکدیگر توجیه و تئوریزه بکنند.
در این زمینه ها تلاش می کردند موقعیت رجوی را با امامان (ع) مقایسه و نتیجه گیری خاص خود را بکنند.»


حالا به این مکالمه پدر و دختر توجه کنید:

دختر: «الآن زن‌ها چکار می‌توانند بکنند؟
شما می‌گویید 15 درصد از زنان جامعه که زن‌های سنتی هستند دارند زجر می‌کشند
پس ما هم بی قید و شرط بشویم تا زجر نکشیم؟»
پدر: «نه، آن‌هایی که غیرسنتی هستند نیز جور دیگری زجر می‌کشند، آن‌ها برای رسیدن به دنیا ریاضت می‌کشند»
دختر: «ولی خودشان احساس نمی‌کنند دارند زجر می‌کشند، احساس می‌کنند آزادند.
مهم آن‌چیزی است که آدم احساس می‌کند، مهم آن چیزی نیست که واقعیت دارد.»
پدر: «حالا اگر بخواهیم یک حرکتی و جریانی راه بیاندازیم برای ارائه راه حل مشکلات زنان در جامعه،
یعنی بخواهیم یک تشکیلاتی راه بیاندازیم،
باید شورای محارم درست کنم.
یکیش تو هستی که دخترمی، یکی همسرمه، حالا مثلاً دو تا سه تا دیگه هم لازمه ...»
دختر: «چرا باید محرم باشه، بدون محرمیت نمیشه؟!»
پدر: «نه، معذرت می‌خوام! ما باید کار گروهی کنیم، من باید چند تا محرم داشته باشم، حداقل سه تا معاون می‌خواهم...»
دختر: «خب، سه تا هست که؛ من، مامان، خانم ...» [زن دوم پدر را نام ‌برد]
پدر: «تو...؟! متأسفم، باید بری تازه از اول آموزش ببینی!» [خنده بلند پدر]
دختر: «اتفاقاً من از همه این‌ها جوان‌ترم و نیرویم از هر دوی آن‌ها بیشتر است»
پدر: «جوانی فایده نداره، عقبی...، تو مشکل خونه و بچه و این‌ها داری، تو یه شوهری داری که به تمام وجوه می‌خواهدت» [با خنده]
دختر: «خُب، استعفا می‌دم!» [یعنی طلاق می‌گیرم]
پدر:‌ «موقعی که در لبه لبه این کار بودی [استعفا] نکردی، بهت گفتم اون موقع هم [که طلاق بگیر]
نیومدی! دیگه تموم شد، برو بشین تو خونه»
دختر: «نمی‌تونم تو خونه بشینم!»


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
اخلاق در دادگاه + یکشنبه 89 آذر 14 - 8:8 عصر

وقتی قاضی نصیحت می‌کند :)
این از آن شاهکارهایی بود که دیدم
در تمام دوران فعالیت‌های حقوقی
این حکم را آورده بود:

در شگفت بود
پرسید: آیا چنین رویه‌ای در دادگاه هست
که در متن رأی نصیحت نمایند؟!

عرض کردم: نه برادر!
این رویه معمول نیست
ولی نکاتی هست در دادگاه شما
که قابل توجه است
اولین نکته جالب در دادگاه حضانت فرزند
روشن شدن نادرستی زوجه بود
قاضی عبارت جالبی به کار برد:
«من بهترین و سابقه‌دارترین قاضی این مجتمع هستم
مشکلات زیادی بین زوجین دیده‌ام
ولی شما هیچ مشکلی ندارید، بی‌دلیل به این‌جا کشیده‌اید!»
می‌گفت: بنده خدا، قاضی،
واقعاً به شگفت آمده بود از این‌که زوجه به چه دلیلی خانه زوج را ترک کرده است
که یک‌سال است فرزندان را نزد زوج گذاشته
بی‌هیچ دلیلی!
قاضی از زوج خواست زوجه را به اشتباهاتش ببخشد
تا باز گردد و مطلب تمام شود
«به خاطرش آوردم دادگاه یک ماه پیش را»
قاضی در دادگاه قبلی نیز نصیحت کرده بود
طرفین را گفت: «همین‌جا به قرآن قسم بخورید
تا گذشته را فراموش کنید و الآن به زندگی باز گردید»
زوج همان لحظه پذیرفت و آماده قسم شد
قاضی رو به زوجه کرد
«من باید با مشاورینم در میان بگذارم»
عین عبارتی است که زوجه گفته است و از دادگاه خارج شده‌اند
«البته الآن منکر هستند»
عجیب است به این راحتی انکار...

قاضی ماجرای گذشته را به یاد آورد
«اکنون چه؟ می‌بخشی که بازگردد؟»
- تو چه گفتی برادر؟
می‌گوید به قاضی گفته است
از هفت هشت ماه پیش همیشه همین یک شرط را داشته‌ام:
«زوجه به مقداری دروغ در دادگاه گفته است
که نوشته‌اش سه صفحه بالغ شده
و دو صفحه هم دست‌نوشته دروغ دارد
و آن استشهادیه 16 نفر که اقوام‌شان به دروغ امضاء کرده‌اند
کتباً بنویسد که آن‌چه نسبت به شوهر داده در دادگاه کذب است
و برگردد!»
قاضی نوشت و از زوجه خواست که امضاء کند
زوجه اما با این‌که تلویحاً پذیرفته بود دروغ‌گویی را
حاضر به امضاء نشد
و گفت: «فقط بنویسید: قبول دارم که شکایت کردنم به دادگاه اشتباه بود، تا امضاء کنم!»

- حالا چرا این‌قدر اصرار داری به نوشتن؟
داورشان راست می‌گوید که نوشته هیچ تضمینی نمی‌دهد
«توانایی اقرار به نادرستی را ملاک گرفته‌ام»
می‌گوید قادر نیست با یک فرد نارسیست زندگی کند
چون به اندازه کافی مازوخیست نیست!
می‌گوید باید احراز کند که زوجه سلامت روحی خود را بازیافته است
و بیماری شخصیتی از او دور شده
و شاخص آن همین اقرار به خطا و نادرستی است!
گفتم: مگر نگفته بودمت که بیماری شخصیتی درمان ندارد؟! به نقل آن استاد روانشناسی؟!

این شده که قاضی در رأی صادره
به شگفتی گرفتار
عجایبی در کار انداخته
«فقط یک اعتراض به قاضی دارم»
- چه؟
او که می‌داند فرزندان پیش زوج بوده‌اند یک‌سال
چرا نوشته است: «اکنون در اختیار خواهان می‌باشد»
انصاف این بود که بنویسد:
«اکنون به حکم دادگاه در اختیار خواهان قرار گرفته است»
سه هفته قبل از دادگاه
زوجه با دستور موقت همین قاضی مأمور آورد و بچه‌ها را گرفت!
«این را از قاضی نمی‌بخشم»
عرض کردم برادر
اگر آن دستور موقت نبود
و بچه‌ها نزد تو بودند
کار بر قاضی دشوار می‌شد
و صلاحیت مادری زیرسؤال می‌رفت
و آن دستور موقت آتش تهیه این حکم حضانت بود
ضرورت داشتن وکیل به همین نکته‌ها بر می‌گردد، آن‌ها وکیل دارند!

اما در خصوص فتح مکه:
«قَالَ أَبَانٌ وَ حَدَّثَنِی عِیسَى بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْقُمِّیٌّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَال‏: ...قَدْ عَهِدَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِلَى الْمُسْلِمِینَ أَنْ لَا یَقْتُلُوا بِمَکَّةَ إِلَّا مَنْ قَاتَلَهُمْ سِوَى نَفَرٍ کَانُوا یُؤْذُونَ النَّبِیَّ ص مِنْهُمْ مِقْیَسُ بْنُ صُبَابَةَ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ سَعْدِ بْنِ أَبِی سَرْحٍ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ خَطَلٍ وَ قینتین [قَیْنَتَانِ‏] کَانَتَا تُغَنِّیَانِ بِهِجَاءِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ قَالَ اقْتُلُوهُمْ وَ إِنْ وَجَدْتُمُوهُمْ مُتَعَلِّقِینَ بِأَسْتَارِ الْکَعْبَة...» (بحارالأنوار، ج21، ص131 - کشف‏الغمة، ج1، ص218 - کشف‏الیقین، ص142 - المناقب، ج1، ص208)
رسول خدا(ص) گفته شده ده نفر را نبخشیدند، چرا؟ این را قاضی باید پاسخ گوید!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
عام‏البلوایی + شنبه 89 آبان 29 - 4:1 عصر

دیدارمان این‌بار اتفاقی نبود
خودم خواستم بیاید
که درباره یک نظر مباحثه کنیم
گفتگو و بدانیم مشکل چیست
پرسیدم این کامنت را در وبلاگ دیده‌ای؟

سلام عزیزم

من هم در همان موسسه دوست شما بودم و شش ماه بیشتر است که همسرم ترکم کرده .ظاهرا عام البلواست این بازیها در آن  موسسه کذایی که فرزندان اعضایش تمام در توهم خود در جمع برتر بینی گرفتارند .به دوستتان که زمانی دوست من هم بود سلام برسانید و بگویید "الصبر مفتاح الفرج" .گرچه پدر زن ایشان حق استادی به گردن بنده هم دارند ولی من در این ماجرا حق را  به ایشان نمی دهم چون این دوست شما که هم شهری ما هم هست را می شناسم. به دوستتان بگویید اگر بخواهی پرچمدار انقلاب فرهنگی شوی باید بلا کشی صبورانه را وجهه همت خود کنی که این تازه اول این ماجراست . به دوستتان بگویید خیال نکند فقط او از این مشکلات دارد که همه دارند . یکی خود من که همسایه ی دیوار یه دیوار پدر زن این عزیزم . یه دوستتان بگویید  من درکش می کنم ولی ما پیرو آن پیامبری هستیم که پرچم " الیوم یوم المرحمه"را در فتح مکه بالای در خانه اعدا عدو خویش کوبید که ثابت کند " الله اعلم حیث یجعل رسالته"به دوستتان بگویید من هم در آن فتنه کذایی خون خوردم و طرف استاد میرباقری را گرفتم ولی به نظرم باید برخی مطالب را از این وبلاگ حذف کنند که خدا هتک حرمت دشمنانش را هم نمی پسندد . که خانه امام سجاد پناهگاه آل مروانی شد که در زیارت عاشورا به لعن آنها نشسته ایم.به دوستمان بگویید من هم در همین امتحان ایشانم امروز .اما همواره باید به یاد داشته باشیم " الا و لا یحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصبر " .به دوستتان بگویید منزل من منزل ایشان است و قدوم مبارکش توتیای چشمم  اما مصایب ما در برابر مصایب حضرات معصومین بیشتر به گردو بازی کودکان شبیه است ...

خواندنش او را نیز نگران ساخته بود
اگر واقعاً عام‌البلوایی نهادینه‌شده در آن خُرده‌فرهنگ باشد
چیز شگفتی است!
تحلیل مفصل می‌خواهد و باید بر خود لریزد
گفتگو را صرف نظر کردم که صُداع خوانندگان نباشد
اما نتیجه؛
آن‌چه از بانی آن مکان دیده‌ایم
جز تواضع نبوده
مگر در بحث علمی گاهی
که رجزخوانی منظور نظر شده
و این نمی‌تواند فرهنگی ایجاد کند
که مشکلات خانوادگی‌اش عام‌البلوا باشد
البته درگیری شدید در کار علمی
و احساس تکلیف انقلابی
و دوری از منابع مالی و زرق و برق‌های جاه و مقام
می‌تواند از علل معدّه باشد برای شکاف خانواده‌ها
اما دلیل اصلی خارج از آن محیط است
نتیجه بحث‌مان این شد
قبول نکردیم این خُرده‌فرهنگ مسئول این نابسامانی‌ها باشد
اما نسبت به پدر زن رفیق‌مان
او خُرده‌فرهنگ جدیدی خاص خود تأسیس کرده است
فرقه‌ای که به گونه دگری می‌اندیشد
او اندیشه و عقلانیت استاذنا را
با ذوق و الهامات قلبی در هم آمیخت
به بهانه «ضرورت تخمین»
به اسم «انقیاد»
وقتی که «طاعت» ممکن نباشد
این مغالطات را مستمسک قرار داده
و ملغمه‌ای ساخته مضرّ به حال اطرافیان خود
و البته از مسلک او این عام‌البلوایی مشعشع است!

اما جامعه ایرانی خودمان
فرهنگی داریم که گرفتار و زمین‌گیرمان کرده
چیزی بین سنت ایرانی و آن مدرنیته‌ای
که طاغوت در این کشور تبلیغ کرد
در هر صورت عام‌البلوایی اصلی
در مشکلات خانوادگی
اساسش در جامعه خودمان منتشر شده است
و گرفتاری شکاف‌های خانوادگی جوانان امروز
دیگر مسأله جاری ملّی شده است
و راه حل چندان ساده نیست
وقتی فرهنگ موضوع گرفتاری باشد!

پ.ن. شگفتا که جهزیه‌برون این دوست دوست ما هم
چیزی کم ندارد از جهزیه‌برون دوست ما، بل بیشتر هم!
پرونده شد دو تا
و خوشحالم که وبلاگم مجال همّت مضاعف باشد
در اجتماع نظرات حول هر دوی این ناشزه‌گری‌ها :)
بخوانید:
سلام سید خدا
دریا دریا خاطره دارم از این عام البلوایی . بعد پنچ ماه یک شب شام رفته بودم خانه یکی از دوستان . خوشحال بودم که بالاخره بعد ماه ها تنهایی یکی پیدا شد که یاد مسلم کوفه موسسه کذایی کند . شام مرغ داد و چه مرغ خوبی بود اگر شیطان زهرمارم نمی کرد . قبیله ای شبیخون زدند به خانه ام . نه حکمی . نه اجازه ای . نه خبری . در تاریکی شب آمدند . همه فامیل .درست مثل شب عروسی.همانند قوم تاتار تار و پود خانه را غارت کردند . آنهم چه تار و پودی . جهازی نداده بودند که بردنش اذیتم کند . که گریه بر کهنه پیراهن ربوده شده شهید طف نه به خاطر ارزش پیراهن است که گریه بر غربت مظلوم در میان نامروتی هاست . بردن لیف مستعمل داخل حمام و خمیردندان نصفه توی دست شویی بیشتر بردن آبروی خودشان بود تا بردن جهاز دخترشان . به دوستتان بگویید درست است که بیشتر وسایل خانه را خودم خریده بودم و آنچه را بردند هم الان خریده ام ولی آن شب حقیقتا یاد خیمه های غارت شده کربلا افتادم . همین بود که آرامم می کرد . به دوستتان بگویید من درک میکنم چه ها که نکشیده اما معنی امتحان همین است . به دوستتان بگویید " لا یجرمنکم شنئان قوم علی ان لا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوی " ...


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
تماس1 + پنج شنبه 89 آبان 27 - 9:57 عصر

بدون هیچ توضیحی:

زن: «من که دارم به شما زنگ می‌زنم
همین الآن خدا شاهده هر دفعه زنگ زدم قایمکی دارم زنگ می‌زنم»
مادرشوهر: «چی؟ چرا؟ دزدی کردی مگه؟»
زن: «نه، به خاطر این‌که اطرافیان سر منو می‌برن اگه بخوام برگردم!»
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
مادرشوهر: «اون 16 نفر اقوامتون تهمت زدند، به چیزی که ندیده بودند شهادت دادند
کدومشون دیدن که شوهرت تو رو از خونه بیرون کرد؟! یکیشون بیاد دادگاه شهادت بده!»
زن: «شما مسلمانید، روزی 5 بار نماز می‌خونید
توی رکعت دومش می‌شینید اشهد می‌خونید
أشهد أن لا إله إلا إلله، أشهد أنّ محمداً عبده و رسوله
درسته؟»
مادرشوهر: «بله»
زن: «یعنی شهادت می‌دهم پیغمبر عبد و فرستاده رسول خداست
شما دیدید که پیغمبر فرستاده خداست؟! ندیدید که!»
مادرشوهر: «این چه استدلالیه؟! شاهد باید با چشم خودش ببینه»
زن: «کی گفته؟! شما مگه درس حوزه خوندید؟!»
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
مادرشوهر: «حالا تو پدر بچه‌هاتو بندازی زندان کیف می‌کنی؟»
زن: «من نمی‌خواستم بندازمش زندان
فقط این حکم رو گرفتم که اینقده هارت و پورت نکنه!
شما فکر می‌کردین من توی دادگاه محکوم می‌شم
دیدین نشدم!»
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
زن: «توی این ده ماه می‌تونستم پدرشو در بیارم
بدتر از این‌چیزی که اتفاق افتاده
می‌تونستم برم شکایت نفقه هم توی دادگاه بکنم
ولی نمی‌خوام زندگیم از این بدتر بشه
این که تازه یه حکمشه
می‌تونم ده تا حکم دیگه هم براش در بیارم بشه 3 سال زندان
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
زن: «الآن همه برادرا، خاله‌ها، فامیل‌ها می‌گن اینو بندازش زندان
می‌گن خُلی اگه اینو نندازی زندان!
خدا شاهده یک نفر اینور قائل نیست برگردم سر زندگیم
حتی می‌گن بچه‌هارم نگیر
همه می‌گن اینو بندازش زندان آدم شه»
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
زن: «من چون یه بزرگ‌تری رو قبول دارم
حرف یه بزرگ‌تر رو آدم باید گوش کنه
چون ما جوونیم خیلی چیا حالیمون نمی‌شه
باید حرف یه بزرگ‌تری رو گوش کنیم
حرف بابامو دارم گوش می‌کنم»
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
زن: «اگه شما کاری نکنید [برای کمک به بازگشت بدون قید و شرط]
من یهو عصبانی می‌شم اینو می‌ندازم زندان ها»
مادرشوهر: «من چکار باید بکنم؟»
زن: «من این فشار رو میارم
من وظیفه‌ام بود که بگم!»

پ.ن: اطلاعات را که داد از دادگاه پرسیدم
«سه دادگاه در پیش دارم؛ 7/9/89 و 8/9/89 و 16/9/89»
تعجب کردم: چقدر زیاد؟
«در این یک‌سال میانگین ماهی دو سه دادگاه داشته‌ام
دیگر عادت کرده‌ام!
نگهبان‌های دم در دادگاه شهید قدوسی هم دیگر مرا می‌شناسند
هر بار که می‌روم احوال‌پرسی می‌کنند!»


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
نامه‏ها - بخش پنجم + یکشنبه 89 آبان 23 - 9:5 عصر

این سؤال را پرسیده بودم:
از روزی که پرونده خانوادگی‌ات را به وبلاگ زدم
پرسش‌های بسیاری طرح شده
که پرسشی در این میانه شاخص است
آیا زوج توانسته دل زوجه را به دست آورد؟
در این چهار سال مشترک؟
آیا با او نیک‌رفتار بوده؟
و جواب او دسته نامه‌ای بود
و لبخندی بر لب
چون همیشه

ماسبق را در چهار بخش به نظر رساندم
اما این چند نامه آخری را...
خودش می‌گفت راضی است
اما ابا داشتم
عفت کلام را خدشه‌دار می‌کند خُب بعضی واژه‌ها
اگر باقی این بحث را تأخیر انداختم
این را در نظر داشتم
اما امروز سراغشان را گرفت:
«دست از حمایتمان برداشتی برادر
تو را هم خریدند؟!»
شانه‌اش را لمس کردم:
نمی‌گویم خریدنی نیستم
ولی قیمتم آن‌قدر بالا هست که پرداختن نتوانند!
وعده کردم
سه دیگر را هم به عرصه اذهان نهم
و مابقی را بر من بخشید
که به همین مقدار بسنده شود

پرسیدم: ابتکاری که از آن سخن گفتی چه بود؟
این‌که آن «اشتباه‌نامه» را دریافت داشتی
چه خلاقیت به کار بستی که می‌ستایی؟
«دفتری خریدم بغایت فانتزی
و چند خودکار رنگی اکلیل‌دار
از آن‌هایی که دختربچه‌ها خیلی دوست دارند
و بوی خوبی هم می‌دهد!»

قضیه از این قرار است
وقتی اقرار زوجه را در نامه قبلی دید
که اذعان داشته به درستی زوج
و «چشم‌بستن‌های» او
و اعتراف به نادرستی پدرزن
و «اشتباه آن مرد بزرگ»
امیدی ایجاد شد در دلش:
«اگر به زبان اقرار نمی‌کند
به نوشتن که مُقرّ شده»
این را روزنه‌ای قرار دهد
که آهسته شاید به زبان هم منتهی شود
می‌خواست «خودشیفتگی» را علاج کند
اگر چه آن روز نام روزش را نمی‌دانست
و با واژه «خودخواهی» از آن یاد می‌کرد!

اولین نوشته را زوج می‌نویسد
به زوجه می‌گوید که مکانی جدید است برای نوشتن
اگر در دفتر قبلی بد نوشتیم
در این خوب بنویسیم
کلامی عاشقانه
سخن‌هایی برای این «قربت»
و رهایی از آن «غربتِ» دو سویه
شعری است که خود سروده است
می‌گوید برای زوجه
که فضای جدید گفتمانی را ایجاد نماید
یک پارادایم متفاوت برای کاهش دوری‌ها:


نا امید کرد زوج را
آن‌چه زوجه نوشت در صفحه بعد دفتر فانتزی:


می‌بینید تصمیم قاطع زن را برای ترک شوهر؟!
آیا جواب آن این بود؟!

یک نامه دیگر هم هست
در قسمت بعد...

 مرتبط:
نامه‏ها - بخش اول
نامه‏ها - بخش دوم
نامه‏ها - بخش سوم
نامه‏ها - بخش چهارم


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

<      1   2   3   4   5   >>   >

دوشنبه 103 آذر 5

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر بازی روحانیت خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
حکایت دعوایی عجیب - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X