سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این آگهی ارتباطی با نویسنده وبلاگ ندارد!
   

دوستی خدا را جُستم و آن را در دشمنی با معصیت کاران یافتم . [امام صادق علیه السلام]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  حلقه میانی چیست؟ - فقه هوش مصنوعی - دبیرستان سرای ایرانی - ایده پرتقالی - فهرست فصوص و فتوحات - ما چند روح داریم؟ - 
مسأله شناخت 43 + یکشنبه 100 خرداد 9 - 5:0 صبح

بنده در راستایی که شما فرمودید سعی می کنم ابتدا طرح مسئله کنم و سپس فرضیه را واضح تر بنویسم تا در مرحله ی بعد به راهنمایی شما به آزمون آن بپردازم.

طرح مسئله:

در مورد آیه ی "نَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ تِبْیَانًا لِکُلِّ شَیْءٍ" بحث های زیادی میان علما شده است. بحث ها روی این شده است که مقصود از بیان هر چیزی واقعا چیست؟ آیا تمام جزئیات علوم مختلف مثل اقتصاد، زیست شناسی، فیزیک و ... نیز شامل می شود یا خیر.

ولی به نظر بنده حدیث زیر به صراحت منظور این آیه را می رساند.

امام صادق (ع) می فرمایند:

"إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَنْزَلَ فِی اَلْقُرْآنِ تِبْیَانَ کُلِّ شَیْءٍ حَتَّى وَ اَللَّهِ مَا تَرَکَ اَللَّهُ شَیْئاً یَحْتَاجُ إِلَیْهِ اَلْعِبَادُ حَتَّى لاَ یَسْتَطِیعَ عَبْدٌ یَقُولُ لَوْ کَانَ هَذَا أُنْزِلَ فِی اَلْقُرْآنِ إِلاَّ وَ قَدْ أَنْزَلَهُ اَللَّهُ فِیهِ ."

حال مسئله این است که قرآن چگونه حاوی تمامی علوم است؟ برای مثال آیا جزئیات دقیق یک نظام اقتصادی اسلامی نیز در قرآن آمده است؟ چگونه؟

فرضیه: قرآن کریم در هر واقعیتی از عالم، ظهور و جلوه ای دارد.

برای مثال اگر جمهوری اسلامی ایران را یک واقعیت در نظر بگیریم. کل قرآن کریم یک انعکاسی دارد بر این واقعیت. تک تک آیات و احکام و حتی انبیایی که در قرآن آمده است یک نظیر و انعکاسی پیدا می کند بر این واقعیت که جمهوری اسلامی ایران است.

مثلا ممکن است امام خمینی را انعکاسی از نوح نبی در جمهوری اسلامی بدانیم که کشتی انقلاب را به مقصد رساند. از آنجا که پس از رحلت امام خمینی، حجت خداوند در جمهوری اسلامی ایران، امام خامنه ای هستند، داستان انبیای پس از نوح برای امام خامنه ای در حال تکرار شدن است. ولی آنچه مهم است اینکه معنای ظاهری آیات را به وقایع تاریخ جمهوری اسلامی تطبیق ندهیم. اینکه چگونه این کار کنیم را انشالله بحث خواهیم کرد.

حال اگر نظام اقتصادی اسلامی را یک واقعیت در نظر بگیریم. این نظام اقتصادی نیز نیاز به یک نوح دارد که کشتی انقلاب اقتصادی را به مقصد برساند.

داخل این فرضیه  نیز دوباره یک مسئله مطرح می شود:

طرح مسئله: چگونه قرآن را در هر واقعیتی انعکاس دهیم و  آیات قرآن را بر اجزا و ویژگی ها  و ساختار آن واقعیت تطبیق دهیم؟ این کار به چه روشی صورت می گیرد؟

 برای پاسخ به این مسئله باید ساده سازی کنیم.

طیق حدیثی از پیامبر سوره ی حمد با تمام قرآن برابر شمرده شده است. بنابرین در مقام ساده سازی به جای تطبیق و انعکاس تمام قرآن بر واقعیات مختلف، سوره ی حمد را انعکاس دهیم.

اکنون می خواهیم انعکاسی از سوره ی حمد را بر یک واقعیتی مثل خانواده نشان دهیم.

در واقع چنین چیزی که در زیر توضیح می دهم بیان فرضیه است که از شما سوالم این است که آزمودن این فرضیه چگونه است؟

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین

 ظهور و جلوه ی رب در خانواده را نظیر پدر در نظر بگیرید. العالمین را نظیر اتاق های خانه کنید.

هر اتاقی فرشی دارد و سقفی.   

طبق آیه ی " وجعلنا الارض فراشا"

بنابرین در هر اتاقی، انعکاس زمین می شود همان فرش اتاق.

و طبق آیه ی " جعلنا السماء سقفا محفوظا"

آسمان را نظیر سقف اتاق کنید.

و چراغ های اتاق را نظیر ستارگان کنید که طبق آیه ی قرآن به مصابیح تشبیه شده است.

 الرحمن الرحیم

پدر نسبت به فرزندان و همسر خویش هم رحیم و هم رحمن است. رحیم به طور خاص نسبت به همسر و فرزندان خوبش است ولی رحمن به طور عام نسبت به تمامی فرزندان و همسرش دارد.

مالک یوم الدین

در نظر بگیرید که پدر صبح که می خواهد از خانه بیرون رود فرزندان و همسرش را در هال جمع کند و به همه ی فرزندان بگوید که من که نیستم به حرف مادرتان گوش دهیم و ...

بعد زمانی که پدر می رود مادر نقش جانشین و حجت پدر در خانه را دارد تا بعد از ظهر که پدر بر می گردد روز دین یا قیامت برای فرزندان است. فرزندان خوب مورد رحمت پدر واقع می شوند و فرزندان بد مورد تنبیه و یا مواخذه و نکوهش قرار می گیرند.

ایاک نعبد و ایاک نستعین

اهدنا الصراط المستقیم.

صراط الذین انعمت علیم

غیر المغضوب علیهم

و لا الضالین.

در خانواده مصداق صراط الذین انعمت علیم  می شود مادر و فرزندان خوب و مصداق  غیر المغضوب علیهم  و لا الضالین  می شود فرزندان بد

با تشکر

در پناه خدا


آزمون بدون اندازه‌گیری میسور نیست
و اندازه‌گیری
نیاز به عدد
به مقدار
به ارزش
به توصیف کمّی

مثال:
می‌خواهیم پلو بپزیم
که خوردنی باشد
خوشمزه و مطلوب
تمام ورودی‌ها
متغیّرها اصطلاحاً
فهرست می‌کنیم
برنج
آب
نمک
گرما

اگر چه چهار ورودی داریم
اما
عدد ندارند
پس
اول توصیف کیفی می‌کنیم:
برنج باید با کیفیت و خوب باشد
عطر خوبی داشته باشد
از شالیزار خوبی آمده باشد
آب خالص باشد
املاح تلخ کننده نداشته باشد
نمک هم تصفیه شده
گرما هم به اندازه کافی

این‌ها توصیف کیفی‌ست
هنوز عددی در کار نیست
پس
آزمایش و آزمونی هم ممکن نیست
حالا
می‌خواهیم کمّی کنیم

برنج طارم
عطر آن از فاصله دو سانتی‌متری قابل استشمام باشد
اندازه دانه‌های آن هشت میلی‌متر
چگالی آن 1.5 برابر چگالی آب خالص
به مقدار یک کیلوگرم

آب با ضریب املاح 70
به مقدار یک و نیم کیلوگرم

نمک دارای خلوص 80 درصد
به مقدار 10 گرم

گرمای 120 درجه سانتی‌گراد
به مدّت ده دقیقه
سپس
گرمای 90 درجه سانتی‌گراد
به مدّت 20 دقیقه

دقت فرمودید
ما واحد تأسیس می‌کنیم
می‌سازیم
واحد زمان
واحد وزن
واحد حجم
واحد دما
واحدهایی هم پدید می‌آیند
مانند واحد جرم حجمی
واحدهایی ترکیبی
تا
بتوانیم کمّی کنیم
تا
بتوانیم اندازه‌گیری کنیم
تا
بتوانیم آزمون نماییم

اکنون اگر بخواهیم مثلاً ظهور و جلوه پدر در خانه را اندازه بگیریم
واحد نیاز داریم
اول باید توصیف کیفی کنیم:
بیشترین محبّت در رسیدگی
جدیّت و استحکام و قدرت در مدیریت

حالا باید
برای هر وصفی که گفتیم
واحد تأسیس کنیم
مثلاً:
این پدر دارای 20 «مدز» رحیمیّت است
یعنی
20 بار محبّت در واحد زمان
هر محبّت هم شاخص دارد
این‌که مثلاً به فرزند خود یکی از کلمه‌های زیر را به کار ببرد:
عزیزم، گلم، فرزندم، دلبندم، پسرکم، دخترکم

به این کار می‌گویند کمّی‌سازی
همه فیزیک‌دان‌ها این کار را کرده‌اند
وقتی نیرو را می‌آزمود
«نیوتن» را واحد نیرو قرار داد
یا «ژول» را
یا «وات» را
اسم‌های خودشان را گذاشتند
یا دیگران برایشان
در هر صورت
هر دانشمندی وقتی به مرحله آزمون رسید
واحدهایی تأسیس کرد
یکی «سلسیوس»
دیگری «فارنهایت»

واحدها را ما می‌سازیم
تا
بتوانیم اندازه‌گیری کنیم
پس
واحدها اعتباری هستند
اما
اندازه‌گیری‌ها واقعی
نسبت‌های میان واحدها هم واقعی
یعنی
وقتی محبّت پدر دو برابر شود
این دو برابری یک امر واقعی‌ست
ربطی به نوع واحد ندارد
چه واحد آن «مدز» باشد
چه واحد دیگری در جای دیگری تأسیس شده باشد
دو برابری دو برابری‌ست
نسبت‌ها واقعی هستند
پس
نتیجه آزمون هم واقعی‌ست
مثلاً:
وقتی محبت پدر از یک مدز به دو مدز افزایش می‌یابد
رفتار خوب فرزند از 7 رخ به 9.5 رخ افزایش می‌یابد
(رخ > واحد رفتار خوب)

این روش آزمون است
برای همه علوم
حتی علوم انسانی
درست مانند فیزیک
در فیزیک ابتدا توصیف کیفی کردند:
زمین جاذبه دارد
یعنی اشیاء را به سمت خود می‌کشد
بعد واحد ساختند
وزن بر اساس گرم
سپس
اندازه‌گیری کردند
آن‌وقت معادله نیوتن برای جاذبه به دست آمد
یعنی
یک نسبت میان جرم، فاصله و نیرو
یا همان وزن

1. توصیف کیفی
2. توصیف کمّی
    2/1. واحدسازی
    2/2. اندازه‌گیری
    2/3. مقایسه
3. یافتن معادله

با این روش است که فرضیه‌ها ثابت یا ردّ می‌شوند

یاعلی


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  حلقه میانی چیست؟ - فقه هوش مصنوعی - دبیرستان سرای ایرانی - ایده پرتقالی - فهرست فصوص و فتوحات - ما چند روح داریم؟ - 
مسأله شناخت 42 + یکشنبه 100 خرداد 2 - 5:0 صبح

"خب طبیعی‌ست که این مبنا همه‌جا تکرار می‌شود
در هر موضوعی
هر جا که با واقعیتی مواجه می‌گردیم
همان ترکیب جاری‌ست
همان در هر فرورفتگی
همان طیف‌سازی"

آن طور که از فرمایشات شما در گذشته متوجه شده ام، علامه حسینی روشی را ارائه کرده اند که برای شناخت هر واقعیتی، باید 81 نسبت را پیدا کنیم. یعنی این 81 نسبت برای هر واقعیتی جاری است. حال سوال بنده از شما این است که چرا برای شناخت هر واقعیتی به قرآن رجوع نمی کنیم؟

به نظر شما آیا می توان گفت که آیات آغازین سوره ی حدید در هر واقعیتی تکرار می گردد؟

آیه نخست:    سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ

طبق آیه ی اول هر واقعیتی از هفت آسمان و زمین تشکیل شده است.

برای اتم، هفت آسمان می شود نظیر هفت لایه ی الکترونی و زمین می شود نظیر هسته ی اتم.  جالب است که واقعا در جدول تناوبی بزرگترین عنصر هم تعداد لایه های الکترونی اش از هفت تجاوز نکرده است.

برای سلول، زمین سلول می شود هسته اش و موادی که به دور آن قرار دارند در واقع در طبقات آسمانی سلول قرار دارند که جای تحقیق در حوزه ی زیست شناسی سلولی دارد.

برای انسان این که هفت آسمان و زمین چیست بنده یک حدسی زده ام. شما با توجه به مطالعه ی طب سنتی نیز که داشته اید ممنون می شوم نظرتان را بنویسید.

گویا بدن انسان مرتبه مرتبه است. اولین مرتبه بینایی است. که یک آسمانی دارد و زمینی. ساکنین آن همان سلول های چشم است. سلول های بدن از جمله چشم طبقه گفته ی زیست شناسان حیات و مرگی دارند. 

این سلول های چشم وقتی می میرند آیا برانگیخته می شوند؟ اگر آیات قرآن را برای هر واقعیتی جاری بدانیم پس برای هر واقعیتی از جمله سلول های چشم نیز برانگیختگی داریم.

حدس بنده این است که سلول های چشم در قالب سلول های پوست یا لامسه بر انگیخته می شوند.


رسیدن به هر دانشی را
امروز
در دو مرحله «فرضیه» و «آزمون» منحصر می‌کنند
و سپس
اگر فرضیه اثبات شد
با آزمون
تبدیل به «نظریه» می‌گردد

در دیدگاه استاد حسینی (ره)
سه مرحله می‌شود
«گمانه، گزینش، پردازش»
که در مرحله گزینش
نیاز به آزمون هم پیدا می‌شود

آن چه شما فرمودید
در مرحله «فرضیه»
یا همان «گمانه» است
در این مرحله باید آزادانه عمل کرد
این خوب است
شما هم متهوّرانه عمل کرده
گمانه‌ای را طرح فرمودید

اما
برای پذیرش این گمانه
صرف تصوّر آن کافی نیست
باید ابزار و روشی برای اثبات پیدا کرد
این‌جاست که به روش علمی نیاز داریم
روشی که بتواند آزمون کند و جواب بدهد

موفق باشید


[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - آقامنیر 105 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  حلقه میانی چیست؟ - فقه هوش مصنوعی - دبیرستان سرای ایرانی - ایده پرتقالی - فهرست فصوص و فتوحات - ما چند روح داریم؟ - 
مسأله شناخت 41 + یکشنبه 100 اردیبهشت 26 - 5:0 صبح

این دو حدیث را ملاحظه کنید:

1-      پیامبر(ص): برای هر چیزی زکاتی است و زکات بدن ها روزه است.

2-      امام صادق (ع) : هرچیزى زکاتى دارد و زکات دانش، آموختن آن است به اهلش.

3-      امام علی: زکات قدرت، انصاف است.

از این احادیث نتیجه می گیرم که زکات یک نوع ربط است که دو طرف دارد. مثلا طبق حدیث اول اگر یک طرف این ربط، بدن انسان باشد، طرف دیگرش روزه است.

 به غیر از زکات در مورد مفاهیم دیگر نیز احادیثی داریم.

حضرت رسول اکرم می فرماید: هر چیزی را چهره ای است و چهره ی دین شما نماز است.

امام صادق: هر چیزی را بهاری است و بهار قرآن ماه رمضان است.

امام صادق: هر چیزی را پاک کننده ای و مسواک زدن پاک کننده دهان است.

امام صادق (ع(هر چیزی را زیوری است و زیور سفره سبزی است.

امام صادق(ع) فرمود: هر چیزی را کیل و وزنی است، مگر گریه که قطره ای از آن دریاهای آتش را خاموش می کند.

بنده این احادیث را تایید کننده رویکرد علامه حسینی در مورد اصالت ربط تصور می کنم.

در واقع تمام اصطلاحات قرآنی به صورت ربط هستند.

تا اینجای کار ممنون می شوم نظرتان را بنویسید تا بحث را ادامه دهیم.

بله
با شما موافق هستم
اساساً سخن گفتن
یا نوشتن
یعنی «ایجاد ربط»

استاد حسینی دو نوع ربط را در ادبیات اشاره می‌کنند
ترکیبات وصفی
ترکیبات اضافی

نوع اول مانند: سیب شیرین
و نوع دوم
مانند: شیرینی سیب

ایشان معتقد است که وقتی در حال سخن گفتن از واقعیت هستیم
با چیزی که مواجه می‌شویم
ترکیبات وصفی‌ست
اما
وقتی می‌خواهیم تغییر ایجاد کنیم
در علوم
سراغ ترکیبات اضافی می‌رویم
زیرا
هدف ما تغییر اوصاف است
مثلاً می‌خواهیم شیرینی سیب را افزایش دهیم

وقتی فلسفه‌ای داشته باشیم
که
واقعیات را چیزی جز ربط و نسبت نمی‌داند
پس
طبیعی‌ست که تمام مفاهیم هم نسبت‌هایی خواهند بود ذهنی
حاکی از واقعیتی
که جز نسبت‌ها نیست

حتی فراتر از آن‌چه فرمودید
وقتی
می‌فرمایید «امام صادق ع فرمود»
در حال برقراری نسبت و ربط میان «گفتن» و «امام صادق ع» هستید
این را که منطقی‌های قدیم هم می‌گفتند
که
گزاره‌ها و قضایا
چیزی جز نسبت‌ها نیستند
نسبت میان موضوع و محمول
در ادبیات عرب هم ذکر شده
نسبت دو نوع است
نسبت تامه که جمله است
مانند: زید ایستاده است
و نسبت ناقصه
مانند: زید ِ شجاع

من سال‌هاست که وقتی مطلبی می‌نویسم
وقتی که بخواهم عنوان برای آن انتخاب کنم
دنبال نسبت آن می‌گردم
نسبت اصلی در مطلب را پیدا می‌کنم
و آن را
در قالب ربط بین دو کلمه بیان می‌کنم
این بر اساس این فلسفه
بهترین شیوه توصیف مفهوم اصلی متن است

این مطلبی که فرمودید صحیح است
و
منحصر در قرآن یا روایات هم نیست
شما کافیست به زندگی روزمره خودمان بنگرید
به جملاتی که در تمامی کتاب‌ها می‌بینید
در گفتار مردم با هم
همه در حال بیان ربط‌ها و نسبت‌ها هستند
چند مثال:
دیر کردی: ایجاد نسبت میان «تو» با «دیر آمدن»
خرید کرد: ایجاد نسبت بین «او» با «خرید کردن»
گران شده: ایجاد نسبت میان «گرانی» با «آن کالا»
و...

ممنون از توجه شما
موفق باشید و در پناه خدا


ممنون از توضیحات شما
قبلا در توضیح فرمایش علامه حسینی(ره) مثال رنگ بنفش را زده بودید. اینکه بنفش از ترکیب قرمز و آبی تشکیل شده است. ولی در اصل شامل یک طیف است. یک طرف آن قرمز  و طرف دیگر آبی و بین آن قرمز و آبی است. آنچه از فرمایش شما فهمیدم این بود که همین امر را می توان برای قرمز تکرار کرد. یعنی داخل قرمز یک سمتی دارد که به قرمز نزدیکتر است و سمتی که به آبی نزدیک تر است و نیز بین آن دو. این فرآیندی که انجام می دهید شبیه تجلی کردن(یا ظهور کردن)  کل در اجزاء است. یعنی کل ترکیب اولیه که شامل یک سمت قرمز و سمت دیگر آبی و نیز بین آن دو که قرمز و آبی بود همین فرآیند هم برای قرمز و هم برای آبی می توان تکرار کرد.
این کار بنده را به  یاد هولوگرافی می اندازد که کل در اجزاء تکرار می شود.
از احادیث ایمیل قبل نیز بنده چنین برداشتی کردم. اینکه هر چیزی را زکاتی است. گویا در هر چیزی  زکات جلوه می کند.
مثلا می دانیم اسلام بر 5 پایه بنا شده است. نماز- روزه- زکات- حج- ولایت.
فرض بفرمایید که هر کدام از این 5 تا در هر کدامشان تجلی کند.
مثلا خود ولایت را شامل یک طیف بگیرید. طرف راست به ولایت نزدیک تر است. و سمت چپ به حج نزدیک تر است. وسط هر چه باشد را به نماز نظیر کنید.
تا اینجای کار تصورم این است آن سمتی که به ولایت نزدیک تر است مقام حضرت محمد(ص) باشد و سمتی که به حج نزدیک تر است را مقام امام علی(ع)  و وسط یعنی نماز را مقام حضرت فاطمه زهرا(س) نظیر کنیم.
امام حسین (ع) که به پیامبر شبیه تر بود را نظیر روزه کنیم و آن را بین ولایت و نماز بیاوریم. امام حسن(ع) را که به امام علی (ع) نزدیک تر بود را نظیر زکات کنیم و بین حج و نماز بیاوریم.
اگر دقت بفرمایید حوادث عاشورا برای امام حسین(ع) به روزه شبیه تر است و امام حسن(ع) نیز کریم اهل بیت بودند نظیر کردنش به زکات مناسب تر است.


وقتی مبنای ما بر «ترکیب» باشد
و نفی «بساطت»
در فلسفه
یعنی در توصیف «هستی»
در تعریف «واقعیت»
خب طبیعی‌ست که این مبنا همه‌جا تکرار می‌شود
در هر موضوعی
هر جا که با واقعیتی مواجه می‌گردیم
همان ترکیب جاری‌ست
همان در هر فرورفتگی
همان طیف‌سازی

در پناه خدا

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - آقامنیر 105 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  حلقه میانی چیست؟ - فقه هوش مصنوعی - دبیرستان سرای ایرانی - ایده پرتقالی - فهرست فصوص و فتوحات - ما چند روح داریم؟ - 
مسأله شناخت 40 + یکشنبه 100 اردیبهشت 19 - 5:0 صبح

فرمودید:
"یک سؤال مهم را پاسخ دهید
در همین نقطه از بحث:
هدف شما از طرح این نظریات چیست؟
آیا می‌خواهید بین فیزیک غربی و فلسفه اسلامی برادری ایجاد کنید؟
این عمل چه سودی دارد؟
لطفاً فواید آن را مطرح بفرمایید
تا ببینیم اصلاً این کار مفید هست یا خیر!"

سوال خیلی خوبی است.
بنده تکلیف خود را حرکت در راستای تولید فیزیک اسلامی تشخیص داده بودم. حال از صفر که نمی خواستم شروع کنم. به هر حال در فیزیک غربی و فلسفه ی اسلامی دانشمندان و علما سال ها وقت گذاشته اند و دستاوردهایی داشته اند. البته به قول شما نباید آن ها را الزامی هم تلقی کنیم.
مهمترین بحث نیز در فیزیک اسلامی، پایه های فلسفی آن است. و از این لحاظ این موضوعات مورد بحثمان به نظر حقیر مهم آمده بود.

شما چند سوال و یا به عبارتی نقد را در موضوعات زیر مطرح کردید:
1- تعریف روشن و واضحی از نیرو
2- پیوستگی اشیاء در تقابل با نظریه اتمی
3- تعریف روشنی از مرتبه های وجود
4- وجود عرضی و تعریف روشنی از آن
5- در رابطه با خواص موجی و ذره ای

اشکالاتتان را البته به جا می دانم. اینکه تعاریف بنده روشن نبوده را قبول دارم. در هر حال فعلا قصد ندارم وارد این موضوعات شوم. در چند وقت اخیر بنده مسیر فکری خود را تغییر دادم. قصد کردم در مسیری حرکت کنم که بیشتر اطمینان آور باشد و در این راستا نگاه خود را بسیار کلی تر کردم.

می دانیم که جامعه ی اسلامی نیاز به نظام جکومتی اسلامی، نظام آموزشی اسلامی، نظام اقتصادی اسلامی و .... دارد. گفته می شود که قرآن اصول لازم برای تشکیل چنین نظام هایی را دارد ولی استنتاج فروع بر عهده ی خود ماست که لازم است با کمک روایات ائمه انجام دهیم.
حال یک سوال اساسی اینجا مطرح می شود:
مسلما استنتاج احکام مربوط به نظام های اجتماعی از قرآن و روایات بر مبنای اصول ذکر شده در قرآن، کار بسیار دشواری است و به تبع آن اختلاف نظرها نیز زیاد خواهد بود.
در واقع می دانیم حتی برای احکام فردی بین مراجع اختلاف نظر وجود دارد که بخش اعظم آن بر می گردد به ملاک حجیت اخبار که شما در وبلاگ خود توضیحات خوبی را فرموده اید و بنده از آن بهره بردم.
 حال اگر زمانی احکام نظام های اجتماعی نوشته شود طبیعی است که اختلاف نظرها بسیار بیشتر خواهد بود.
راه حل این مشکل چیست؟
حقیر از فقه نمی دانم و شاید جایز نباشد نظری در این باب بدهم ولی به نظرم می رسد که تمامی احکام حتی فروع و جزئیات نظام های اجتماعی نیز در قرآن آمده است ولی در سطح تأویل قرآن آمده است. در واقع دقیقا چیزی که به آن نیاز داریم تا احکام نظام های اجتماعی را بفهمیم تأویل قرآن است.
ممکن است بگوییم که تأویل قرآن اختصاص به خداوند و ائمه دارد. بنده نیز موافقم. در اصل نه تنها تأویل بلکه به طور کلی علوم نزد ائمه هستند و آن ها هستند که معدن علمند.
 امام باقر (ع): "شرقا ولا غربا، فلا تجدان علماً صَحیحاً إلَّا شَیئاً خَرَجَ مِن عِندِنا أهلَ البَیتِ."
در زمان ائمه، یاران ایشان نه تنها از ائمه کسب علم می کردند بلکه گاهی تأویلی از آیات قرآن را برای یارانشان بیان می کردند. یعنی اینگونه نبود که راه آموختن تأویل از ائمه برای دیگران بسته باشد.
همچنین مگر سخنان ائمه برای همه ی زمان ها نیست؟ بنده تصور می کنم که ائمه با بیان این تأویل ها،‌ راه را برای آیندگان جهت تفکر روی تأویل قرآن باز کرده اند.

در دوران ائمه مردم حضوری خدمت ائمه می رسیدند و کسب علم می کردند. در دوران غیبت چه کنیم؟
در این دوران نیز اگر آداب فراگیری علم را رعایت کنیم آن ها علم خویش را از ما دریغ نمی کنند.
در حدیثی حضرت فاطمه(س)، برای آداب غذا خوردن رعایت 12 نکته را بر می شمارند. مگر علم آموزی در سفره ی علمی ائمه از غذا خوردن کمتر است؟ که ما به خود اجازه می دهیم تحت هر شرایطی فکر کنیم و علم بیاموزیم. مسلما چنین علمی که آداب آن را رعایت نکرده ایم توأم با وهمیات و تصورات باطل ما خواهد بود.
تصور بنده این است که کمترین ادب علم آموزی موقع آموختن علم، معرفت به این است که در محضر ایشان در حال کسب علمیم. و هر علم صحیحی هم که تا کنون یادگرفته ایم به واسطه ی ایشان بوده است هرچند خود از آن غافل بوده ایم.

با تشکر
در پناه خدا


فرمودید: «طبیعی است که اختلاف نظرها بسیار بیشتر خواهد بود. راه حل این مشکل چیست؟»

یک زمانی مردم هم را می‌شناختند
جمعیت کم بود
یک محله
تا می‌دیدند:
این پسر حاج سعیده که دم نونوایی حاج عباس کفاشی داره!

در چنین جامعه مختصری
اگر اختلافی پیدا می‌شد
پیش معتمد محل می‌رفتند
آدمی که به امانت‌داری می‌شناختند:
بریم پیش کربلایی عبدالله، آدم فهمیده و دین‌شناسیه، هر چی گفت قبول دارم!

وقتی جامعه بزرگ شد
محله وسعت یافت
رفت و آمد و جابه‌جایی‌ها فراوان
دیگر نمی‌شناسند
اصلاً نمی‌دانند امانت‌دار چه کسی هست و چه کسی نیست

این‌جاست که ساختار به کمک می‌آید
فردی لباس خاصی می‌پوشد
در ساختمانی که تابلوی خاصی دارد می‌رود
روی صندلی خاصی می‌نشیند
در یک اتاق خاص
می‌شود قاضی
می‌شود امانت‌دار محل
قضاوت می‌کند و حکم می‌دهد
مشکلات مردم و اختلافات را حل می‌کند

در علم هم همین است
اگر امروز اختلافات این‌طور زیاد است و حل نمی‌شود
چون ابزارش نیست
ابزارش ژورنال‌های علمی و تخصصی‌ست
ابزارش پدید آمدن شبکه تحقیقات است
در غرب این اتفاق افتاد
این شد که علوم غربی این‌طور رشد کرد
سریع و شتابان
نیوتن وقتی نظریه‌ای مطرح می‌کرد
فوری در هندوستان یک دانشمند دیگری نقد می‌کرد
و نیوتن هم بر نقد او جوابیه می‌داد
داروین نظریه انواعش را مدت‌ها مخفی کرد
مقاله‌اش را منتشر نکرد
وقتی مقاله‌ای دید از فلان دانشمند جوان در کشوری دیگر
شبیه به نظریه خودش
دید وقتش شده
سریع کتاب خودش را نشر داد

شبکه تحقیقات این‌طور چیزی‌ست
امروز نیست
علما و فقهای ما نظریات هم را نقد نمی‌کنند
سال‌هاست
احترام هم را مثلاً نگه می‌دارند
تا بی‌ادبی نشود
در جلسات هم حاضر نمی‌شوند
در بحث‌های هم
مثل قبل نیست که آخوند خراسانی می‌رفت در مجلس شیخ انصاری نقدش می‌کرد
در نشریات هم حضور ندارند
اصلاً مطالعه‌شان نمی‌کنند
پس تضارب آراء‌ نیست
حداقل در حوزه که نیست
در دانشگاه را مطمئن نیستم

نظریات علمی اگر به سرعت نقد شود
دست به دست شود
بچرخد و بازسازی گردد
اختلافات حل می‌شود
نظریات جدید جای خود را باز می‌کند
ضعیف‌ها را کنار می‌زند

یک نفری مثل استاد حسینی الهاشمی (ره)
بیست سال پیش نظریه‌ای برای طراحی نظامات اجتماعی طراحی کرده
قبل از او هم شهید صدر (ره)
شخصی مثل دکتر احمد فردید هم نظریه‌ای دارد
این نظریه‌ها رو نیامده‌اند
وارد دستور نشده‌اند
به بحث گذاشته نشده‌اند
تا صحیح و سقیم آن‌ها معلوم شود
تا اگر نادرست‌اند
شما فقیه امروزی
درست آن‌ها را تولید کنی
این‌ها در گنجه‌ها و کتابخانه‌ها خاک می‌خورند
بعضی می‌خوانند
بعضی نمی‌خوانند
بعضی قبول می‌کنند
بعضی نمی‌پذیرند
ولی
هیچ‌کس آن‌ها را به صحنه درگیری علمی وارد نمی‌کند
تا مورد قضاوت علمی قرار بگیرند
این گرفتاری امروز ماست

از این‌که نظریات شما را بخوانم خوشحال خواهم شد
ممنون از لطف شما

در پناه خدا موفق باشید

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - آقامنیر 105 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  حلقه میانی چیست؟ - فقه هوش مصنوعی - دبیرستان سرای ایرانی - ایده پرتقالی - فهرست فصوص و فتوحات - ما چند روح داریم؟ - 
مسأله شناخت 39 + یکشنبه 100 اردیبهشت 12 - 5:0 صبح

فرمودید: «برای مشخص کردن وضعیت یک جسم مثلا می گوییم فلان مقدار جلو تر و فلان مقدار به سمت راست، آن جسم وجود دارد. و یا مثلا می گوییم در فلان جهت به اندازه ی فلان دارای سرعت است. وضعیت یک جسم چه مکان چه سرعت عرض است ولی در مرتبه ی پایین وجود»

مسأله اصلی همین تعریف «عرض»‌ است
آیا این عرض غیر از جوهر خود شیء است؟
در مثال شما
آیا سرعت جسم چیزی غیر از خود جسم است؟
آیا مکان جسم
فلان مقدار به راست
فلان مقدار به جلو
آیا این فلان‌ها
وجودی متفاوت و قابل شمارش جدای از وجود خود جسم است؟

این سؤالی‌ست که باید پاسخ دهیم
وقتی می‌گوییم «وجود عرضی»
یعنی
دو وجود داریم
نه
سه وجود داریم
جسم را داریم که یک وجود است
سرعت جسم را داریم که یک وجود دیگر است
مکان جسم را داریم
جهت حرکت جسم را داریم
خیلی وجودها داریم
که
همه این‌ها در یک جا روی هم افتاده‌اند
در جوهر
باقی عرض هستند
می‌خواهیم دقیقاً این را بفهمیم
آیا این وجودها واقعاً وجودهایی هستند که با هم جمع شده‌اند؟
یا «اثر» هستند
یک وجود بیشتر نداریم
همان جسم
باقی آثار
اثری که بر ما و محیط می‌گذارند
آیا مرتبه‌هایی از وجود هستند؟

فرمودید: «نیرو برابر حاصلضرب جرم و شتاب است»
آیا این تعریف نیروست؟
شما می‌پذیرید که این تعریف نیرو باشد؟
یا صرفاً روش محاسبه نیرو

ما لازم است تا حقیقت نیرو را تعریف کنیم
همان‌طور که
حقیقت ماده را تعریف می‌کنیم:
الکترون‌هایی به دور هسته‌ای متشکل از پروتون و نوترون

آیا می‌توانید نیرو را هم
همین‌طور واضح و روشن تعریف کنید؟
میدان را هم؟

فرمودید: «می گوید ذره و موج هم زمان وجود دارند»
تا جایی که خاطر دارم
این مربوط به نور است
توصیف امواج الکترومغناطیس
به خاطره بروز خواص ذره‌ای از نور
هنگام برخورد با ذرات دیگر
یا پراش
که از خواص موج است

اما این که فرمودید: «شاید بتوان موج الکترون را به منزله روح الکترون و ذره ی آن را به منزله ی جسم آن توصیف کرد»
واقعاً به گمان شما
با «شاید» می‌توان علم ساخت؟
خب اگر این است
ببخشید
بازی با اصطلاحات
هر کسی می‌تواند
به این مثال دقت کنید:
دنیا یک روح دارد و یک جسم
روح دنیا ملائکه هستند
و جسم دنیا ماده است
ملائکه همان نور هستند
که دو بال دارند
موج افقی و موج عمودی
الکتریکی و مغناطیسی
با این دو بال پرواز می‌کنند
و ماده
تاریک است
نور به آن انرژی می‌بخشد و آن را به حرکت در می‌آورد
یک چیزی هم این بین هست
که همان ضدّ ماده است
و این شیطان است
شیطان همان پادماده است
که اگر به ماده نزدیک شود انفجار رخ می‌دهد
به همین خاطر خداوند او را طرد کرده است از عالم
و...!

این سبک نوشتن
یا سخن گفتن
علمی نیست
پسندیده هم نزد اهل فن نیست
ما
اگر بخواهیم فرضیه هم بدهیم
باید
مبتنی بر شواهدی باشد
بدون شاهد و دور از احتمالات که نمی‌شود
و فرضیه
تا وقتی که آزمون نشود معتبر نیست

مگر یک حالت
علمی نقلی باشد
یعنی از معصوم (ع) به دست ما رسیده باشد
که
در آن صورت
اگر چه آزمون و مشاهده نکرده باشیم
باز هم می‌پذیریم
زیرا می‌دانیم که آن‌ها به غیب و اسرار عالم علم دارند!

از همه این‌ها بگذریم
یک سؤال مهم را پاسخ دهید
در همین نقطه از بحث:
هدف شما از طرح این نظریات چیست؟
آیا می‌خواهید بین فیزیک غربی و فلسفه اسلامی برادری ایجاد کنید؟
این عمل چه سودی دارد؟
لطفاً فواید آن را مطرح بفرمایید
تا ببینیم اصلاً این کار مفید هست یا خیر!

در پناه خدا

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  حلقه میانی چیست؟ - فقه هوش مصنوعی - دبیرستان سرای ایرانی - ایده پرتقالی - فهرست فصوص و فتوحات - ما چند روح داریم؟ - 
مسأله شناخت 38 + یکشنبه 100 اردیبهشت 5 - 5:0 صبح

فرمودید: «شاخه های مکانیک جامدات، ، هیدرودینامیک در مورد مایعات و آئرودینامیک در مورد گازها از فیزیک را ملاحظه نمایید.  جسم جامد یا مایع یا گاز را کاملا پیوسته لحاظ می کنند و رفتار آن ها را توصیف می کنند. به خوبی هم رفتار ماده را پیش بینی می کنند.»

در گذشته‌های بسیار دور
در نجوم قدیم
زمین را مرکز عالم تصوّر می‌کردند
و خورشید و ماه و چند کوکب دیگر را
سیاره خوانده
معتقد بودند به دور زمین می‌چرخد
و جالب این‌که
تمام محاسبات آن‌ها هم جواب می‌داد و درست بود
یعنی به خوبی مقارنات سیارات و طلوع و غروب‌شان را حساب می‌کردند
تقویم‌های دقیق می‌ساختند
بدون کوچک‌ترین اشتباهی

این را امروز نیز منجّمین معترف هستند
زیرا
حرکت نسبی است
چه زمین را متحرّک فرض کنی و خورشید را ثابت
و چه خورشید ثابت و زمین متحرّک
نتیجه محاسبات تفاوتی نمی‌کند!

بله
ما اگر جسم جامد را پیوسته لحاظ کنیم
در محاسبات ماکرو تغییری نمی‌بینیم
اما
آیا واقعیت این است؟
چطور می‌توانیم ماده را پیوسته و بسیط توصیف کرد؟
در واقعیت یعنی؟
البته
همین را وقتی برویم در محاسبات میکرو
نزدیک بشویم به اتفاقات شگفت آفرینش
مثلاً وضعیتی که «ژله» دارد
یا «آرد ذرّت» وقتی با آب مخلوط می‌شود
اتفاقات غیرمتعارفی روی می‌دهد
آن‌جا دیگر حوادث در حدّ روابط میان مولکلو‌ل‌هاست
نمی‌شود پیوستگی لحاظ کرد
مجبوریم مثلاً کشش سطحی آب را با پیوند هیدروژنی توضیح دهیم
بدون آن
نمی‌توانیم تفاوت آب با روغن را مثلاً توضیح دهیم

ما با لحاظ و تصوّر و فرضیات کار نداریم
در فلسفه
وقتی می‌خواهیم واقعیت را بشناسیم
باید دنبال حقیقت ساختار اشیاء باشیم
البته که در یونان باستان نیز ماده را بسیط می‌دانستند
منجنیق و کشتی هم با آن می‌ساختند
ارشمیدس هم با همین لحاظ پیوستگی قوانین شناورسازی را کشف کرد!

فرمودید: «وجود سفیدی، نازل شده ی وجود قند است... قند در مرتبه ی صورت معدنی و سفیدی در مرتبه ی صورت عنصری است... دو وجودی که هم مرتبه نباشند می توانند در یک مکان باشند»

ببینید
دقت بفرمایید
به کار بردن کلمات آسان است
کنار هم چیدن مفاهیم
این را هر انسانی می‌تواند
اما
تفاوت فیلسوف و فیزیک‌دان
با مردم عادی
در چینش «معنادار» آن‌ها در کنار هم است

این‌که ما بگوییم «وجودهای هم‌مرتبه»
خب
سپس؟
بعدش چه؟
اصلاً «مرتبه» یعنی چه؟
وجود را فرض که تعریف کردیم
یعنی «بودن» و «هستی»
خب
مرتبه وجود چه معنایی دارد؟
مگر بودن مرتبه دارد؟
این تعریف جدا می‌خواهد
باید بتوانیم آن را ابتدا شرح داده و توصیف کنیم
به نحوی که
واقعی باشد!

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  حلقه میانی چیست؟ - فقه هوش مصنوعی - دبیرستان سرای ایرانی - ایده پرتقالی - فهرست فصوص و فتوحات - ما چند روح داریم؟ - 
مسأله شناخت 37 + یکشنبه 100 فروردین 29 - 5:0 صبح

فرمودید:

"ماده را یکپارچه و بسیط دانستن
می‌دانیم که درست نیست
اما
آن روز درست می‌انگاشتند
آن روزها
جدول مندلیف نبود
جرم اتمی نبود
از پروتون و نوترون با خبر نبودند
همین است که عناصر را در چهار منحصر کرده
از صورت عنصری و معدنی سخن می‌گفتند"

شاید بگویید چرا بر طبیعیات قدیم پافشاری می کنم. چند سال پیش مطالبی از طبیعیات قدیم خوانده بودم و ذهنم درگیر شده بود. شبی توفیق حاصل شد که خواب حضرت زهرا(س) را دیدم. تنها سوالی که آن لحظه به ذهنم رسید این بود که نظر ایشان را در مورد "شیمی بر مبنای گرمی و سردی و تری و خشکی بپرسم" عین عبارت پاسخشان در خاطرم نماند ولی مضمونش چنین بود که
 ایشان فرمودند که این روش صحیحی است و سپس فرمودند اینگونه نیست که شیمی جدید(کاملا) اشتباه باشد. البته تردید دارم "کاملا" را فرمودند یا خیر. در هر حال مضمون سخنشان چنین بود.

از آنجا که خواب اولیای خدا از شیطان نیست چه رسد به خواب حضرت زهرا(س)، برای بنده حجت شد که شیمی بر مبنای گرمی و سردی و تری و خشکی روش صحیح است و باید به دنبال آن باشم.

در طبیعیات قدیم دو رویکرد را دیده ام. یکی بر مبنای عناصر چهارگانه ی ارسطو که می گوید مواد از ترکیب چهار عنصر آب و خاک و هوا و آتش درست شده اند و دیگری که می گوید مواد از ترکیبی از طبایع گرمی و سردی و تری و خشکی درست شده اند.
بنده از حضرت زهرا(س) رویکرد دوم را پرسیده بودم. اینکه رویکرد اول صحیح است یا خیر و ارتباط آن با رویکرد دیگر چیست را نمی دانم.

اینکه می دانیم اشیا از اتم تشکیل شده اند دلیل بر این نیست که نتوانیم جسم را واحد در نظر بگیریم. فلسفه ی کاهش گرایی یا تقلیل گرایی در غرب نیز نقدهایی جدی به آن وارد شده است.
به نظر بنده در عین حال که جسم یک واحد است از اتم ها نیز تشکیل شده است. این مسئله ی ساده ای نیست.
همانگونه که انسان نیز در عین حال که از سلول ها تشکیل شده است واحد است. اینگونه نیست که انسان صرفا اجتماع سلول هایش باشد.

توضیح بنده در مورد نیرو خیلی خلاصه بود و اگر نفهمیدید حق دارید.
فیزیکدانان قرن ها پیش، در آزمایش های برخورد دو جسم متوجه شدند که مقدار دو کمیت، قبل و بعد از برخورد ثابت می ماند. کمیت اول، حاصل ضرب جرم در سرعت جسم است که مجموع آن برای دو جسم ثابت است. و کمیت دوم، حاصضرب جرم در مجذور سرعت است که مجموع آن برای دو جسم ثابت است.
کمیت اول را تکانه نامیدند.
 وقتی که جسمی را هل می دهیم تکانه ی جسم افزوده می شود. نکته ی جالب توجه این است که مقدار تکانه ای که در واحد زمان به جسم می دهیم برابر همان نیرویی است که موقع هل دادن احساس می کنیم.
 کمیت دوم را انرژی جنبشی نامیدند که البته بعدها به دلایلی ضریب یک دوم را به آن اضافه کردند.

شما می فرمایید که جوهر و عرض نمی توانند در یک مکان جمع شوند که مثال قند و سفیدی زدید. همچنین فرمودید جوهر و عرض نیز نمی توانند در یک مکان جمع شوند که مصداق آن ماده و صورت است.
بنده تصور می کنم اگر برای عرض، وجود قائل شویم، از نگاه شما دو عرض نیز نمی توانند در یک مکان جمع شوند. 
شما شاخه های مکانیک جامدات، ، هیدرودینامیک در مورد مایعات و آئرودینامیک در مورد گازها از فیزیک را ملاحظه نمایید.  جسم جامد یا مایع یا گاز را کاملا پیوسته لحاظ می کنند و رفتار آن ها را توصیف می کنند. به خوبی هم رفتار ماده را پیش بینی می کنند.
در این علوم در هر نقطه از جسم دو کمیت فشار و دما همزمان وجود دارند. بنابرین به نظر می رسد به اشکال برمی خوریم. زیرا دو وجود در هر نقطه جمع می شوند.
پاسخ این است که این دو وجود را می توان به صورت دو بعد در نظر گرفت. فرض کنید همانطور که ما در فضایی سه بعدی مکانی و یک بعد زمانی زندگی می کنیم، دو بعد دیگر دما و فشار نیز وجود دارند. زمانی که جسم را حرارت می دهیم در واقع داریم جسم را در امتداد یا بعد دما هل می دهیم.
با این فرض امکان وجود دما و گرما در یک مکان ممکن می شود. زیرا بعدشان متفاوت است.

فرمودید:

"بحث ما در تفاوت جوهر و عرض بود
می‌فرمایید
در ذهن ساخته‌ایم
سفیدی را"

 به نظر بنده سفیدی ساخته ی ذهن نیست. تنها، واژه ی "سفیدی" ساخته ی ذهن است. و این واژه را روی یک وجود خارجی نام گذاشته ایم. به جمله ی گذشته خود نگاه کردم در بین آن یک حرف "و " نیاز داشت. نگذاشتن آن، باعث شد بر عکس منظور بنده را برداشت نمایید.

فرمودید:

"آیا
قند یک وجود مستقل دارد که سفیدی از خود آن فهمیده می‌شود
یا
قند یک وجود مستقل دارد
سفیدی هم یک وجود دارد
که بر اولی عارض شده
یعنی
دو وجود در یک مکان جمع شده‌اند
که
اولی جوهر است و بدون موضوع
اما
دومی عرض است و در موضوع"

قند و سفیدی هر دو وجود دارند ولی بنده این دو وجود را هم عرض نمی دانم که شما اشکال کنید چگونه دو وجود در یک جا جمع می شوند. البته این دو وجود مستقل هم نیستند. بلکه وجود سفیدی، نازل شده ی وجود قند است.
قند در مرتبه ی صورت معدنی و سفیدی در مرتبه ی صورت عنصری است. انشاالله تعریف دقیق تری از صورت معدنی و عنصری خواهم کرد ولی آنچه در این قسمت باید توجه کنیم این است که دو وجودی که هم مرتبه نباشند می توانند در یک مکان باشند.
نکته ی دیگر اینکه جوهر همانطور که قبلا عرض کردم نسبت به عرض خود جوهر است و نسبت به وجودی دیگر عرض است.

اکنون سعی می کنم دقیق تر توضیح دهم تا هم منظور خود را از جوهر و عرض روشن تر کنم و هم ظاهر و باطن در سوال دیگری که فرمودید را تبیین کنم.

برای مشخص کردن وضعیت یک جسم مثلا می گوییم فلان مقدار جلو تر و فلان مقدار به سمت راست، آن جسم وجود دارد. و یا مثلا می گوییم در فلان جهت به اندازه ی فلان دارای سرعت است.
 وضعیت یک جسم چه مکان چه سرعت عرض است ولی در مرتبه ی پایین وجود. در ریاضی ما آن را با بردار مکان و بردار سرعت مدل کرده ایم.
 در مرتبه ی صورت عنصری، موجودات به صورت گسترده است. مثلا تابع موج الکترون که با معادله ی شرودینگر تحول آن را بررسی می کنیم یک صورت عنصری است.

در ریاضی تعریف دقیقی برای آن وجود دارد.  از لحاظ ریاضی یک صورت عنصری را با میدان برداری می توان نشان داد.
 یک میدان برداری، موجودی است که به هر نقطه از مکان یک بردار نسبت می دهد. ابتدا تصور می کنیم میدان برداری صرفا اجتماع گسسته ای از بردارها در مکان ها مختلف است. در صورتی که میدان برداری در تعریف دقیق ریاضی یک موجود واحد است که در فضای میدان ها قرار دارد و بر اساس رابطه ای که با دیگر میدان ها دارد تعریف می شود.
این میدان های برداری ساخته ی ذهن نیست بلکه نظیر میدان های فیزیکی اند. با ریاضیات تنها داریم آنها را نمایش می دهیم.

نکته ی جالبی وجود دارد:
قواعدی که برای بردارها وجود دارد یک نمونه ی مشابهی برای میدان ها نیز وجود دارد. مثلا اندازه ی بردار را می توان با قاعده ی فیثاغورث بر حسب مؤلفه‌هایش نوشت به طور مشابه اندازه ی میدان را می توان با نوعی قاعده ی فیثاغورث به دست آورد با این تفاوت که میدان ها بی شمار مولفه دارند!

بردار را می توان هم دوران داد و هم انتقال داد به طور مشابه میدان را می توان در فضای میدان ها هم دوران و هم انتقال داد.

قانون دوم نیوتون که می گوید نیرو برابر حاصلضرب جرم و شتاب است. اگر شتاب را مشتق زمانی سرعت بنویسیم. به راحتی ثابت می شود که نیرو برابر مشتق زمانی تکانه است که همان میزان تکانه ای است که در واحد زمان به جسم می دهیم.

فعلا در همان حد ذرات بنیادی، تعبیری از مکانیک کوانتومی به نام مکانیک کوانتومی بوهمی وجود دارد که می گوید ذره و موج هم زمان وجود دارند. موج الکترون ذره ی آن را هدایت می کند. این توصیف و روابط آن نیز تاکنون مثل تعبیر رایج توانسته تمام آزمایشات انجام شده را توصیف و پیش بینی کند.
بنده به نظرم رسید اگر موج و ذره هم زمان وجود داشته باشند شاید بتوان موج الکترون را به منزله روح الکترون و ذره ی آن را به منزله ی جسم آن توصیف کرد. نظر شما چیست؟
دو نکته را توجه کنیم. یکی اینکه در تمامی آزمایش ها وقتی  مکان الکترون را مشاهده می کنیم ما همیشه الکترون را به صورت ذره ای آشکار می کنیم نه موجی. دوم اینکه موج الکترون در عین اینکه در ظاهر در مکان سه بعدی در حرکت است ولی در واقع در فضایی بی شمار بعدی در حرکت است که در ایمیل قبلی با عنوان فضای میدان ها نام بردم  در نظریه  کوانتوم نام فضای هیلبرت روی آن گذاشته اند.

منتظر بودم
تا مجموعه‌های ارسالی شما به پایان برسد
ظاهراً رسیده است

اکنون
تلاش می‌کنم
آن‌چه به نظرم می‌رسد عرض کنم
إن‌شاءالله که مفید باشد

فرمودید: «در مورد نیرو ... فیزیکدانان قرن ها پیش، در آزمایش های برخورد دو جسم متوجه شدند که ...»

همان‌طور که پیش از این عرض شد
بنده هنوز تحلیل قابل قبولی
درباره
«برخورد» در فیزیک
نشنیده‌ام
حالا اگر بخواهیم «نیرو» را بر اساس برخورد تعریف کنیم
این ممکن نمی‌شود
مگر این‌که
ابتدا «برخورد» دو جسم را تعریف کنیم
توضیح دهیم
تفسیر کنیم

می‌دانید چرا عرض می‌کنم؟
زیرا
وقتی بخواهیم «برخورد» را شرح دهیم
به «نیرو» نیاز پیدا می‌کنیم
یعنی
اساساً برخورد بر اساس نیرو باید تعریف شود
امتحان کنید
آیا می‌توانید بدون استفاده از تعریف انرژی و نیرو، برخورد اجسام را توضیح دهید؟

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  حلقه میانی چیست؟ - فقه هوش مصنوعی - دبیرستان سرای ایرانی - ایده پرتقالی - فهرست فصوص و فتوحات - ما چند روح داریم؟ - 
مسأله شناخت 36 + یکشنبه 100 فروردین 22 - 5:0 صبح

فرمودید: «می گوییم"الانسان جوهر قابل الابعاد نامٍ حساس متحرک بالاراده ناطق"، این تعریف مشاء است. ولی طبق نظر مرحوم سبزواری (فکر کنم به تبع ملاصدرا) در این تعریف مرتبه ی صورت عنصری و صورت معدنی لحاظ نشده است.»

اگر یک روز
یک فلاسفه‌ای
یک دانشمندانی
از صورت عنصری و معدنی سخن می‌گفتند
خوب دقت بفرمایید
آن‌ها
اصلاً دنیا را جور دیگر می‌دیدند
این مهم است
نگاه آن‌ها به طبیعت
همین کتاب اسفار
خیلی از مجلّدات آن دیگر تدریس نمی‌شود
زیرا
مضحک است
وقتی
درباره افلاک سخن می‌گوید و طبیعیات
امروزه
ما دقیقاً می‌دانیم که این تصوّرات خطا بوده
ماده را یکپارچه و بسیط دانستن
می‌دانیم که درست نیست
اما
آن روز درست می‌انگاشتند
آن روزها
جدول مندلیف نبود
جرم اتمی نبود
از پروتون و نوترون با خبر نبودند
همین است که عناصر را در چهار منحصر کرده
از صورت عنصری و معدنی سخن می‌گفتند

ما نباید پشت الفاظ و اصطلاحات متوقف گردیم
باید عبور کنیم
بفهمیم
فلسفه یک علم عقلی‌ست
نمی‌شود با نقل پذیرفت که
حالا این بزرگوار دو اصطلاح فرموده
صورت عنصری و صورت معدنی
خب باید توصیف کنیم
دقیق
که این‌ها چیست؟
جایش در وجود خارجی و واقعیت شیء کجاست؟
صورت نباتی یعنی چه و چطور حاصل می‌شود؟

اگر فلسفه مشاء تعریفی از انسان ارائه می‌کرد
این توانایی را داشت
زیرا
ماهیت را حدّ واسط تعریف قرار می‌داد
زیرا
ماهیت را در ذهن و خارج یکی می‌دانست
اما
اصالت وجود
فلسفه حکمت متعالیه
اساساً قادر به تعریف نیست
همان تعریف را هم از انسان ندارد
به آن‌چه نقل فرمودید دقت کنید:
«ابتدا صورت عنصری به خود می گیرد و بعد از آن صورت معدنی و سپس صورت نباتی به خود می گیرد.»
صرفاً به مراحل پیدایش اشاره شده
به چیستی اما
هیچ

زیرا نمی‌تواند
اصالت ماهیت قائل به اجزاء مفهومی‌ست
برای واقعیت
جنس و فصل قائل است
می‌گوید در خارج ماده و صورت دارد
صورت‌های متعدّد
اما
اصالت وجود
چون واقعیت شیء را بسیط می‌داند
هیچ جزئی برای آن نمی‌پذیرد
جنس و فصل را معتقد نیست
ماهیت را اعتباری می‌داند
بنابراین
اصلاً نمی‌تواند شیء واقعی را تعریف کند
مبناءاً
ببینید آیا جایی در حکمت متعالیه تعریفی صریح از انسان می‌یابید
مثل تعریف مشاء
«الإنسان هو حیوان ناطق»

فرمودید: «آنچه الکترون را الکترون می کند. صورت عنصری آن است... آنچه بین این ذرات بنیادی مشترک است مثلا خاصیت موجی یا ذره ای آن ها مربوط به صورت جسمیه ی آن ها است... می توانیم به تمامی ذرات موجودی که داخل یک اتم مثلا آهن قرار دارند، یک صورت معدنی واحد نسبت دهیم»

تَفلسُف کردن آسان است
ما هستیم و مفاهیم ذهنی
اصطلاح می‌سازیم
یا از اصطلاحات دیگران
به هم بچسبانیم و گزاره‌های جدید بسازیم
این سخت نیست
دشوار هم
مهم تلائم و هماهنگی‌ست
با واقعیت
این دلیل می‌خواهد
این‌که صورت عنصری و معدنی و نباتی را بپذیریم
که
در واقعیت وجود دارد
بعد
بخواهیم آن را نسبت دهیم
به ذرات بنیادی و اجزاء آن‌ها
خب
این صرفاً احتمال‌سازی‌ست
این
ذهن را غرق لذّت شاید بکند
ولی
فایده عملی هم دارد؟

ما قرار است واقعیت را توصیف کنیم
آن‌طور که هست
تا
بتوانیم آن را تغییر دهیم
و
این تغییرات را کنترل کنیم
این هدف ماست
هر چه بخواهیم اصطلاحات را کنار هم قرار دهیم
تا
زمانی که نتوانیم اثبات کنیم
نشان دهیم
فایده نمی‌رساند

فرمودید: «در هر زمان که به جسمی نیرو وارد می کنیم چیزی به نام تکانه به جسم می دهیم که در مقدار آن پایسته است.  آهنگ شارش آن می شود همان نیرویی که احساس می کنیم»

من کلاً این بخش را نفهمیدم! :)

موفق باشید

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  حلقه میانی چیست؟ - فقه هوش مصنوعی - دبیرستان سرای ایرانی - ایده پرتقالی - فهرست فصوص و فتوحات - ما چند روح داریم؟ - 
مسأله شناخت 35 + یکشنبه 100 فروردین 15 - 5:0 صبح

قدری تصوراتم تغییر کرد و نیاز به زمان برای فهم بیشتر داشتم.

فرمودید: «ویژگی های مختلفی به قند نسبت می دهیم»
پس
ما نسبت می‌دهیم
نه این‌که «هست» 

البته منظور بنده از نسبت دادن سفیدی به قند، اینگونه نبود که بخواهم بگویم قند به واقع سفید نیست بلکه ما در ذهن خود ساخته ایم. ما واژه ی سفیدی را به واقعیتی از قند نسبت می دهیم. واقعیتی که با نور منتشر شده از آن بروز می یابد و توسط چشم ما احساس می شود.

صورت نوعیّه است که بر ماده عارض می‌شود .
 بنده در آنجا که نوشتم صورت جسمیه بر طبیعت شیئ عارض می شود،‌ طبیعت را باطن و صورت جسمیه را ظاهر دانستم. ظاهر نیازمند به باطن است. به این معنا ظاهر بر باطن عارض می شود.
در واقع مراتب هستی داریم. هر مرتبه ی پایین تر بر مرتبه ی بالاتر خود عارض می شود و مرتبه ی بالاتر نسبت به پایین تر خود جوهر می شود.
ولی آنجا که فلاسفه می گویند صورت بر ماده عارض می شود، در اینجا هرچند واژه ی عارض شدن استفاده می کنند ولی همانطور که می دانید منظورشان عارض شدن عرض بر جوهر نیست. یعنی منظورشان این نیست که صورت عرض است و ماده جوهر آن و صورت بر ماده عارض شده. بلکه هر دو را جوهر می دانند. به نوعی در اینجا ماده را حمل کننده ی صورت می دانند.

از اینکه بحث ماده و صورت مطرح کردید ممنونم، بنده متوجه آن نبودم. در واقع نتوانسته ام به درستی آن را بفهمم. چون ماده را حامل قوه تعریف می کنند و بنده هنوز آن را نفهمیده ام ولی می دانم ارزش فکر کردن را دارد. مثلا جسمی که از بالا سقوط می کند یک تعبیری که برخی از انرژی پتانسیل می کنند این است که این انرژی به صورت بالقوه در جسم است و زمانی که جسم سقوط می کند این انرژی به تدریج بالفعل می شود.

مثلاً انسان چیست؟
جسم / ذوابعادثلاثه / نامی / متحرّک / ناطق
که
تا سه بخش اول مشترک بین گیاه و حیوان است
با بخش چهارم
منحصر می‌شود در حیوان
و
در نهایت
ناطق هم فصل ممیّزه انسان می‌شود
در لینک زیر که استاد حشمت پور درس شرح منظومه ی سبزواری را ارائه می دهد،
http://www.eshia.ir/feqh/archive/text/heshmatpour/manzoome/94/941211/ 

آورده شده است که در تعریف انسان که می گوییم"الانسان جوهر قابل الابعاد نامٍ حساس متحرک بالاراده ناطق"، این تعریف مشاء است. ولی طبق نظر مرحوم سبزواری (فکر کنم به تبع ملاصدرا) در این تعریف مرتبه ی صورت عنصری و صورت معدنی لحاظ نشده است. صورت جسمیه که با قابل ابعاد ثلاثه به آن اشاره می توان کرد، ابتدا صورت عنصری به خود می گیرد و بعد از آن صورت معدنی و سپس صورت نباتی به خود می گیرد. منظور از صورت عنصری همان عناصر چهارگانه ی آب و خاک و هوا و آتش است. زمانی که این عناصر در کنار هم می آیند خداوند برای حفظ این عناصر از تفرقه، صورت معدنی را به آن افاضه می کند.


خب این حرف طبیعیات گذشتگان است. ولی علم جدید چه می گوید؟

آنچه علم جدید می گوید این است که اشیاء به جای عناصر آب و خاک و هوا و آتش، از ذرات بنیادی تشکیل شده اند.
در طبیعیات به هر یک از عناصر اربعه، طبعی نسبت می دادند که به طور کلی 4 نوع طبع گرمی و سردی و تری و خشکی داریم. مثلا  آب دارای دو طبع سردی و تری است و یا طبع هوا گرم و تر است. اکنون نیز به ذرات بنیادی بار نسبت می دهیم. در واقع به نظر بنده بار نظیر طبع می شود و ذرات بنیادی نظیر عناصر اربعه.
البته همانطور که قبلا گفته بودم انواع بار داریم، که یکی از آنها بار الکتریکی است. بار هسته ای ضعیف و بار هسته ای قوی هم داریم. به طور مشابه انواع طبایع گرمی و سردی و تری و خشکی داریم.
آنچه در ایمیل های قبلی با عنوان "طبیعت" به کار می بردم منظورم همان صورت عنصری بود. از این پس همین واژه ی صورت عنصری استفاده می کنم. 

صورت نوعیه ی هر شیئ یعنی آنچه حقیقت آن شیئ را می سازد. در مورد ذرات بنیادی مثل الکترون، صورت نوعیه همان صورت عنصری آن ها است.
 آنچه الکترون را الکترون می کند. صورت عنصری آن است.
انواع صورت های عنصری داریم. متناسب با تنوع ذرات بنیادی. صورت عنصری الکترون، صورت عنصری کوارک. صورت عنصری نوترینو و ....
آنچه بین این ذرات بنیادی مشترک است مثلا خاصیت موجی یا ذره ای آن ها مربوط به صورت جسمیه ی آن ها است. البته هنوز نسبت به اینکه صورت جسمیه چیست تردید دارم. در واقع ما می توانیم دو نوع اشاره در تحلیل عقلی( نه خارجی) به الکترون داشته باشیم. یک اشاره به جسم الکترون داشته باشیم و اشاره ی دیگر به صورت عنصری الکترون. صورت عنصری الکترون حاوی بار الکتریکی الکترون است. 

حال اگر صورت عنصری نظیر حقیقت ذرات بنیادی باشد، آیا در فیزیک ذرات بنیادی صحبتی از صورت معدنی شده است؟
با کشف مکانیک کوانتومی،‌ ذرات بنیادی به خوبی توصیف گردید. ولی مکانیک کوانتومی قادر نبود تبدیل ذرات را به هم توصیف کند. مثلا اینکه ذره ی +w به الکترون بخورد و ذره ی نوترینوی الکترون بدهد را نمی توانست توصیف کند.
نظریه ی میدان های کوانتومی سال ها پس از مکانیک کوانتومی کشف گردید. این نظریه توانست تبدیل ذرات به هم را نیز توصیف کند.
در مکانیک کوانتومی موج الکترون یا ذرات بنیادی دیگر، روی فضا گسترده شده است. در حالی که در نظریه ی میدان های کوانتومی، یک میدانی روی موج ها گسترده شده است. مثلا الکترون های زیادی را متصور شوید و یک موجودی به نام میدان کوانتومی  فرض کنید که روی این الکترون ها قرار گرفته و تحول می کند و علت این می شود که هر یک از این الکترون ها چگونه تحول کنند و یا به ذرات دیگر تبدیل شوند.
در نظریه ی میدان کوانتومی روی مفهوم فیزیکی این میدان کوانتومی اصلا بحث نمی شود. بیشتر به صورت ریاضی استفاده می کنند. ولی بنده متوجه شدم که این میدان کوانتومی در اصل همان صورت معدنی است.
اگر میدان کوانتومی به درستی فهمیده شود به نظرم ما می توانیم به تمامی ذرات موجودی که داخل یک اتم مثلا آهن قرار دارند، یک صورت معدنی واحد نسبت دهیم. این صورت معدنی همان صورت نوعیه ی اتم آهن است. جالب نیست؟! 
صورت معدنی در واقع وحدت دهنده ی صورت های عنصری داخل آن(ذرات بنیادی داخل آن) است.

 
اگر قرار است صورت جسمیه قند بیاید
و
قند بودن را موجب شود
پس
طبیعت قند دیگر چیست؟
یک چیز که دو منشأ نمی‌تواند داشته باشد!

با توجه به تغییراتی که در فهم بنده حاصل شده! فعلا حقیقت اتم ها یا صورت نوعیه ی آن ها را همان صورت معدنی آن می دانم ولی اینکه مولکول قند که چند اتم را داراست آیا همان صورت معدنی دارد یا صورتی دیگر افاضه شده نمی دانم.

فرمودید نیرو چیست؟
تعریف فشار راحت تر است زیرا فشار دقیقا همان چیزی است که ما با لامسه موقعی که جسمی را هل می دهیم احساس می کنیم. نیرو را احتمالا با ماهیچه یمان احساس می کنیم نه با لامسه.
وقتی که شناختمان را بیشتر می کنیم می فهمیم در هر زمان که به جسمی نیرو وارد می کنیم چیزی به نام تکانه به جسم می دهیم که در مقدار آن پایسته است.  آهنگ شارش آن می شود همان نیرویی که احساس می کنیم. هر چه آهنگ شارش بیشتر باشد نیرو بیشتر و بالعکس.

با تشکر از شما.
در پناه خدا.



فرمودید: «منظور بنده از نسبت دادن سفیدی به قند، اینگونه نبود که بخواهم بگویم قند به واقع سفید نیست بلکه ما در ذهن خود ساخته ایم. ما واژه ی سفیدی را به واقعیتی از قند نسبت می دهیم. واقعیتی که با نور منتشر شده از آن بروز می یابد و توسط چشم ما احساس می شود.»

بحث ما در تفاوت جوهر و عرض بود
می‌فرمایید
در ذهن ساخته‌ایم
سفیدی را
خب سؤال دقیقاً در خارج است
آیا
در واقعیت...
یعنی یکی از این دو گزینه را باید انتخاب بفرمایید:
آیا
قند یک وجود مستقل دارد که سفیدی از خود آن فهمیده می‌شود
یا
قند یک وجود مستقل دارد
سفیدی هم یک وجود دارد
که بر اولی عارض شده
یعنی
دو وجود در یک مکان جمع شده‌اند
که
اولی جوهر است و بدون موضوع
اما
دومی عرض است و در موضوع

فلاسفه‌ای که شما نقل قول می‌فرمودید
دومی را برگزیده‌اند
یعنی هر کسی که
تقسیم کند موجود را به جوهر و عرض
او معتقد است که بیش از یک موجود در قند وجود یافته است
زیرا
سفیدی را موجودی می‌داند عرضی

فرمودید: «منظورشان این نیست که صورت عرض است و ماده جوهر آن و صورت بر ماده عارض شده. بلکه هر دو را جوهر می دانند»

یعنی
به فرمایش شما
صورت جوهر است و ماده هم جوهر است
پس
صورت یک وجود مستقل است
و
ماده هم یک وجود مستقل است
حالا
یک مشکل پیش می‌آید
چطور این دو وجود مستقل در یک مکان واحد در یک زمان واحد جمع شده‌اند؟

فرمودید: «طبیعت را باطن و صورت جسمیه را ظاهر دانستم»

ما در حال بحث فلسفی هستیم
پس
ناگزیریم همه اصطلاحات خود را توصیف کنیم
من
باطن و ظاهر را نمی‌فهمم
یعنی در فلسفه
منظور شما از باطن و ظاهر چیست؟
آیا دو وجود مستقل هستند؟
یا ظاهر، همان اوصاف و خواص یک وجود مستقل به نام باطن است؟

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  حلقه میانی چیست؟ - فقه هوش مصنوعی - دبیرستان سرای ایرانی - ایده پرتقالی - فهرست فصوص و فتوحات - ما چند روح داریم؟ - 
مسأله شناخت 34 + یکشنبه 100 فروردین 8 - 5:0 صبح

شما از نگاه خودتان بفرمایید
آیا ما در خارج
در واقعیت
در فیزیک
دو نوع موجود داریم؟
یک موجودی که «قائم به ذات خود»‌ است
و
یک موجودی که «قائم به ذات خود» نیست
هر دو هم موجود هستند
یعنی هر دو واقعی هستند

تعریفی که فرمودید برای جوهر را قبول ندارم. زیرا در واقع تمام موجودات قائم به ذات خود نیستند و در موجود بودن خود نیازمند موجودی دیگرند. تنها خداوند است که بی نیاز از موجودات است.

فرمودید: «موضوع را جوهر و محمولش را عرض می نامیم»
موضوع و محمول مربوط به ذهن است
به فکر
به علم منطق
این همان خطایی‌ست که بعضی فلاسفه هم کرده‌اند
مفاهیم ذهنی را
به خارج نسبت می‌دهند
اگر محمول را عرض می‌نامید
پس
عرض یک مقوله نظری و ذهنی‌ست
و  در خارج عرض نداریم!

صحیح می فرمایید. تعریف خود را از جوهر و عرض بایست اصلاح کنم. زیرا هر محمولی را عرض و هر موضوعی را جوهر نمی دانم. جوهر و عرض اشاره به یک واقعیت خارجی دارند و آن نیازمندی عرض به جوهر خود در موجود شدن است. اگر این را نگوییم به قول شما دچار خطا می شویم.

اکنون جوهر و عرض را اینگونه تعریف می کنم. جوهر و عرض نسبت به هم باید تعریف نمود. مثل رابطه ی پدر و پسری.

-         اگر الف در موجود شدن به ب نیازمند باشد. آنگاه الف نسبت به ب،‌ عرض و ب را نسبت به الف جوهر می نامیم.

البته برای فهم نیازمندی در وجود نیازمند فهم مصادیق هستیم. هرچقدر روی این گزاره ی کلی فکر کنیم، به فهم بیشتری نمی رسیم. حال این که مصداق این نیازمندی چیست عرض خواهم کرد.

در قند سفید مثلاً
شما معتقدید دو موجود داریم
سفیدی یک موجود است
قند هم یک موجود است
این‌ها در یک نقطه با هم جمع شده‌اند
قند جوهر
سفیدی عرض؟

ما قند را وقتی با حواس خود نظیر لامسه بینایی و چشایی احساس می کنیم، ویژگی های مختلفی به قند نسبت می دهیم:‌سفید، جامد، ‌شور، زبر و ...

اگر قند را به ظاهر یعنی صرفا چیزی که این ویژگی های نامبرده را دارد تعریف کنیم، هیچ یک از این ویژگی ها را نمی توان به عنوان جوهر گرفت و بقیه عرض. زیرا هیچ کدام به دیگری نیازمند نیستند.

بلکه قند را باید به چیزی تعریف کرد که این ویژگیها در موجود شدن به آن نیازمند هستند.

ویژگی هایی مثل سفید، جامد، زبر و سخت،‌گرمی یا سردی با هم دیگر چیزی را تشکیل می دهند که به آن صورت جسمیه می گویم. صورت جسمیه ی قند را تشبیه به نردبانی می کنم که هر یک از ویژگی های نام برده معادل پله ای از این نردبان است. در واقع این ویژگی ها هم مرتبه نیستند. اگر هم مرتبه فرض کنیم دچار اشکال می شویم. این که در یک نقطه از قند چند ویژگی با هم جمع باشند و در عین حال قائل به واحد بودن قند باشیم ممکن نیست.

صورت جسمیه قند، خود عارض بر چیزی است که طبیعت قند نام دارد. طبیعت قند می شود جوهر آن.

این که طبیعت قند چیست که البته باید تعریف شود و یا اینکه آیا طبیعت قند خود عارض بر چیز دیگری است یا خیر،‌ موضوعات مهم دیگری هستند. ولی آیا در کلیت این رویکرد اشکالی می بینید؟
 
در مورد نیازمندی در موجود بودن دو مثال را می زنم:

1-     نیرو عامل تغییر سرعت است. واقعا این را می توان به سادگی دریافت. اگر از شما بخواهم سرعت جسمی را تغییر دهید، به آن نیرو وارد می کنید. ولی برعکس آن ممکن نیست. مسلما اگر از شما بخواهم به جسم نیرو وارد کنید، دیگر پاسخ نمی دهید پس سرعت جسم را تغییر می دهم. در واقع نیرو نسبت به تغییر سرعت یک تقدم دارد. تغییر سرعت نیازمند به نیرو است.

2-     دو جسم در فاصله ای از هم به هم نیروی گرانشی وارد می کنند. عامل این نیروی گرانشی چیست؟ می گوییم جرم این دو جسم عامل نیروی گرانشی بین آن دو است. هرچقدر جرم بیشتر باشد این نیرو بیشتر است و برعکس. در واقعا جرم جسم بر نیروی گرانشی بین آن ها تقدم دارد و به عبارتی منشاء نیروی گرانشی جرم آن ها است یا به بیانی دیگر نیروی گرانشی نیازمند به جرم آن ها است.

"
کوارک اول + ذره جدید = کوارک نوع دوم

پس
در این‌جا
اگر دقت بفرمایید
کوارک اول هیچ تغییری نکرده
فقط
یک ترکیب جدید با ذره‌ای جدید پیدا شده
درست است؟"
و

"خودمان می‌دانیم که با ترکیب دو ذره به این خروجی رسیده‌ایم
حالا
اگر توان ابزارهای ما در این حدّ نیست
که اجزای کوارک را بررسی کند
نمی‌توان که واقعیت را نفی کرد!"

نیاز به فرصت بیشتری برای تأمل روی این فرمایش شما و همچنین دیگر سوالاتتان دارم.

 با تشکر و در پناه خدا


فرمودید: «اگر الف در موجود شدن به ب نیازمند باشد. آنگاه الف نسبت به ب،‌ عرض و ب را نسبت به الف جوهر می نامیم.»

و آن‌گاه
جوهریت و عرضیت
دو مفهوم نسبی می‌شوند
یعنی
من نسبت به خالق خود عرضیّت دارم
و
نسبت به افعال خود جوهریّت!

پس
هم جوهر هستم
و هم عرض

این را نمی‌توانید به ملاصدرا و ابن سینا و سایر فلاسفه مسلمان نسبت بدهید
هرگز
آن‌ها
جوهر و عرض بودن را مطلق می‌دانند
هر وجود
یا جوهر است یا عرض

البته مهم نیست
آن‌ها نظر خودشان
شما هم می‌توانید نظر خودتان
فقط برای اطلاع عرض کردم

فرمودید: «ویژگی های مختلفی به قند نسبت می دهیم»

پس
ما نسبت می‌دهیم
نه این‌که «هست»

دقت کنید
بحث بر سر این است که «واقعیت» چیست
واقعیت ِ قند
این‌که ما چه چیزهایی را به قند نسبت می‌دهیم
این می‌شود «اعتبار»

وقتی بحث از «اصالت» می‌کنند
فلاسفه
یعنی این‌که
در واقعیت چه چیزی منشأ اثر است؟
واقعیت خودش به ذات خودش چیست؟

آیا سفیدی بخشی از واقعیت قند در خارج است؟
یا سفیدی یک موجود خارجی دیگر است که روی قند چسبیده
روی ذات قند نشسته
کدام؟
اگر سفیدی و قند دو موجود باشند
بله
سفیدی موجود عرضی و قند موجود جوهری‌ست
اما
اگر سفیدی چیزی جز همان قند نیست
آثار قند است
نه چیزی غیر از قند
خب پس سفیدی «اعتباری»ست
یعنی ما به قند خارجی نسبت سفیدی می‌دهیم
و گرنه
قند در خارج فقط قند است
همین!

فرمودید: «صورت جسمیه قند، خود عارض بر چیزی است که طبیعت قند نام دارد»

فلاسفه به آن می‌گویند: هیولا
هیولای اولی
مادة المواد است
یعنی قوّه محض است
هیچ فعلیت در آن نیست
صورت است که به آن فعلیت می‌بخشد
جسمیّت یعنی

این نظر فلاسفه اصالت ماهیتی‌ست
در گذشته بوده
پیش از ملاصدرا
نظر غالب بر همین

صورت نوعیّه است که بر ماده عارض می‌شود
صورت نوعیه چوب مثلاً
وقتی
روی هیولای اولی بنشیند
سوار شود
چوب خلق می‌شود
چوب درست می‌شود
حالا اگر بسوزانیم
صورت نوعیه چوب می‌رود
صورت نوعیه ذغال می‌نشیند
روی همان هیولای اولی

صورت جسمیّه چیست؟
همان صورت نوعیه «جسم»
جسم خودش یکی از مقولات عشر است
از سرشاخه‌ها
در ماهیات
مثلاً انسان چیست؟
جسم / ذوابعادثلاثه / نامی / متحرّک / ناطق
که
تا سه بخش اول مشترک بین گیاه و حیوان است
با بخش چهارم
منحصر می‌شود در حیوان
و
در نهایت
ناطق هم فصل ممیّزه انسان می‌شود

پس جسمیّت
خودش یک صورت نوعیّه است
که
روی ماده می‌نشیند
یعنی هیولای اولی

حالا این‌که طبیعت قند چیست؟
این را من نشنیده‌ام
از جایی
و متوجه نمی‌شوم
زیرا
اگر قرار است صورت جسمیه قند بیاید
و
قند بودن را موجب شود
پس
طبیعت قند دیگر چیست؟
یک چیز که دو منشأ نمی‌تواند داشته باشد!

قند یا قندیّت خود را از «طبیعت» خود می‌گیرد
یا
از «صورت نوعیّه» خود
از هر دو با هم که نمی‌شود

آن‌چه من از فلاسفه خوانده‌ام
صورت نوعیّه همان ماهیت است
و ماهیت
همان طبیعت
یعنی:
صورت نوعیه قند = ماهیت قند = طبیعت قند

اگر شما تفاوتی میان این سه قائل هستید
باید
به روشنی تمایز آن‌ها را مشخص بفرمایید

اما بعد
در هر دو مثال
برای نیازمندی در موجود بودن
یک چیز مشترک است
«نیرو»
و راز فهم پاسخ
در تعریف آن
لطفاً ابتدا «نیرو» را تعریف کنید
یک تعریف «واقعی»
یعنی
در واقعیت
نیرو چیست؟

هر وقت تعریف نیرو معلوم شود
به طور دقیق
آن‌وقت
می‌توانیم بفهمیم که
سرعت چطور معلول نیرو است و نیروی گرانشی چطور کار می‌کند!

یعنی
جنس نیرو چیست؟
ماده آن چیست؟
صورت آن چیست؟
ذات آن چیست؟
درون آن چیست؟

ممنونم که این‌قدر دنبال مطلب را گرفته‌اید
و جدّی پی‌گیر هستید
خدا بر دانش شما بیافزاید

یاعلی

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

   1   2   3   4   5      >

سه شنبه 102 اسفند 29

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر بازی روحانیت خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
مسأله شناخت - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

X