سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این آگهی ارتباطی با نویسنده وبلاگ ندارد!
   

آنکه به نوایى رسید خود را از دیگران برتر دید . [نهج البلاغه]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
فهرست چه کنیم + چهارشنبه 95 آذر 3 - 6:24 صبح


چه کنیم 1
چه کنیم 2
چه کنیم 3
چه کنیم 4
چه کنیم 5
چه کنیم 6
چه کنیم 7
چه کنیم 8
چه کنیم 9
چه کنیم 10
چه کنیم 11
چه کنیم 12
چه کنیم 13
چه کنیم 14
چه کنیم 15
چه کنیم 16
چه کنیم 17
چه کنیم 18
چه کنیم 19
چه کنیم 20
چه کنیم 21
چه کنیم 22
چه کنیم 23
چه کنیم 24
چه کنیم 25
چه کنیم 26
چه کنیم 27
چه کنیم 28
چه کنیم 29
چه کنیم 30


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
چه کنیم 30 + شنبه 95 شهریور 27 - 9:0 عصر

قبل از هر چیز از این تاخیر و وقفه ای که پیش آمد عذر خواهی میکنم.
‌در این مدت
‌-که ارتباط قطع بود-
‌بنده هم
‌از استادی که عرض کرده بودم سئوال کردم
‌وهم در سایت ها پیرامون مسئله مغز در خمره کمی جست و جو کردم.
‌جست و جو ها در اینترنت بیش تر به تبیین مسئله متوجه بود. البته چند نقد در ‌مورد فیلم ماتریکس هم دیدم.
‌از استاد هم که پرسیدم:
‌ایشون گفت این سئوال در واقع اشکال وارد کردن به بدیهیات است و نمیتوان ‌برای آن استدلال کرد.
‌بلکه فقط میتوانید به او بگویید در مقابل آنچه تو احتمالی بیان میکنید،
‌احتمال دیگری نیز وجود دارد، که اگر راست باشد تو ضرر کرده ای و اگر آنچه تو ‌میگویی راست باشد، ما ضرری نکرده ایم.
‌نظرتون؟


یک پاسخی هست به زبان ریاضی
‌ذیلاً نمایش داده شده است:



‌توضیح فارسی آن هم چنین است:

‌در این راه حل
‌تنها از «خود» سخن به میان آمده
‌و با فرض تحقق شبهه مغز در خمره
‌به نتیجه‌ای متناقض رسیده است
‌این‌که «من» مساوی نیست با «من»
‌هر گاه در فلسفه به چنین نتایجی برسیم
‌یک برهان اقامه شده است
‌که در منطق به «برهان خلف» مشهور است
‌از تناقض موجود در نتیجه
‌پی به «نادرستی» آن می‌بریم
‌و «نادرستی» نتیجه علت می‌شود برای «نادرستی» مفروض

‌مفروض: من | مغز در خمره | هستم

‌بدیهیات مسأله:
‌1. «مغز در خمره» در یک جهانی‌ست که ما آن را «الف»‌ می‌نامیم.
‌2. «مغز در جمجمه» هم در جهان دیگری‌ست که آن را «ب»‌ می‌نامیم.
‌فارغ از این‌که جهان الف را حقیقی می‌دانیم و جهان ب را مجازی ‌یا بالعکس
‌در هر صورت با این گزاره مواجه هستیم:
‌3. جهان «الف» مساوی نیست با جهان «ب»
‌و در نتیجه:
‌4. هر چه که عضوی از «الف» باشد، قطعاً عضوی از «ب» نیست
‌5. و هر چه که عضوی از «ب» باشد، قطعاً عضوی از «الف» نیست

‌اکنون اگر این بدیهیات را به مفروض اضافه کنیم
‌با توجه به این‌که مفروض می‌گوید:
‌من در خمره هستم
‌یعنی:
‌6. من در «الف» است
‌پس:
‌7. من در «ب» نیست

‌تا این‌جا مشکلی نیست
‌ولی یک گزاره دیگر داریم که کار را دشوار می‌کند
‌«من» از کجا آمده است؟
‌ما «من» را از «مغز در جمجمه» انتزاع کرده‌ایم
‌پس:
‌8. «من» مفهومی است که از «مغز در جمجمه» اخذ شده
‌با توجه به این بدیهی:
‌9. هر مفهومی حداقل بر منشأ انتزاع خود صدق می‌کند
‌نتیجه می‌گیریم:
‌10. «من» بر «مغز در جمجمه» صدق می‌کند
‌یعنی:
‌11. من در «ب» است
‌از مقایسه 11 با 7 به یک تناقض می‌رسیم:
‌12. من من نیست!
‌زیرا نمی‌شود من هم در «الف» باشد و هم در «ب»

‌اما اگر اشکال شود به بدیهی 9
‌که فردی بگوید ممکن است مفهومی نادرست اخذ شده باشد
‌و لذا صدق نکند بر محل انتزاع خود
‌این‌طور گفته می‌شود که مفهومی که از خارج اخذ شده
‌چون وجود خارجی شخصی‌ست
‌یعنی انحصار در یک مصداق مشخص دارد
‌اگر چه مفهوم بماهو مفهوم قطعاً کلّی‌ست و اباء ندارد از صدق بر کثیرین
‌اما از آن جهت که منتسب به مصداق خارجی خاص است
‌عقل شرط کرده است در چنین مفهومی
‌که صرفاً بر مصداق خود حمل شود
‌و بر آن صدق نماید
‌و در این صدق اهمیتی ندارد که خصوصیات و کیفیات و اعراض موجود خارجی
‌درست درک شده باشد یا اشتباه

‌بنا بر این استدلال
‌اگر مغزی در خمره‌ای وجود داشته باشد
‌قطعاً «من» نیستم!
‌زیرا «من» خودم را از همین وجود فعلی خود درک کرده‌ام
‌که مغز در جمجمه است
‌و چنین درکی
‌نمی‌تواند منطبق بر مغز در خمره‌ای شود
‌که در یک جهان دیگر واقع است
‌«من»‌ نمی‌تواند هم‌زمان در دو جهانی باشد
‌که با هم در تعارض هستند؛
‌یکی واقعی و دیگری مجازی!

‌نظر شما چیست؟

ممنون از پاسختون، برام مفید بود.
‌دو سئوال:
‌1. مگه صاحب سئوال، مدعی بود که این همانی در "من" ها بر قرار است که شما ‌فرمودید: نیست.
به عنوان مثال فردی که بر اثر تصادفی حافظه خود را از دست میدهد، و هویت ‌جدید-جعلی- دوباره شروع به زندگی میکند.
‌ایشان همان من است اما با هویتی دیگر و با داده های مغزی دیگر.
‌به عبارت دیگر مغز در خمره با داده هایی که دارد، خود را مشغول زندگی میابد.
‌و اصلا متوجه این جابه جایی نمیشود.
‌در واقع او درکش از خودش تغییری نکرده است.
‌2. آیا در پاسخ به این سئوال که ظاهرا ابتدائا در حیطه فیزیک بوده ، میشود ‌جواب فلسفی و ... داد؟
‌یادم هست، فردی از قول صاحب منظومه نقل میکرد:
‌آمدند خدمت ایشان و پیرامون دوربین عکاسی که اختراع شده- یا میخواهد اختراع ‌شود- صحبت کنند.
‌ایشان هم در پاسخ فرمودند:[آقا جان] مگر میشود، شیء در عین اینکه در یک جا ‌هست صورت عینی آن در جای دیگر ضبط شودو... .


بحث این‌همانی در «من‌ها»‌ نیست
بحث ارائه یک برهان است
بر این‌که بتوان ثابت کرد
«من | مغز در خمره |‌ نیست»

برای اثبات این مطلب
از راه برهان خلف رفته‌ایم
ابتدا فرض گرفته‌ایم که «من | مغز در خمره | است»
سپس لوازمات عقلی آن را پی گرفتیم
و به بدیهیاتی ضمیمه نمودیم
تا رسیدیم به یک تناقض
این‌که «من | من | نیست»
وقتی لوازمات عقلی یک قضیه به تناقض بیانجامد
چون تناقض محال است
نتیجه می‌گیریم که اصل آن قضیه هم محال بوده است
پس به روش برهان خلف ثابت می‌شود
که محال است آن‌که خود را در این جهان فعلی می‌بیند
و در آن زیست می‌کند
و خود را در این جهان یافته و درک کرده است
یک مغزی در یک خمره‌ای باشد
و تمام این چیزهایی که واقعیت می‌پندارد مجازی باشد
زیرا آن مغز دیگر این فرد نخواهد بود!

هویتی دیگر هم معنایی ندارد
زیرا ما اصلاً با ماهیت کار نداریم
تا از هویت بحث کنیم
ما با شخص وجود ارتباط داریم
هر موجودی یک وجود شخصیه خارجیه دارد
این وجود نمی‌تواند چندگانه باشد
حتماً یکی است
هر وجود دیگری تصور شود
یک فرد دیگر خواهد بود و نه این فرد از وجود

مغز در خمره یک وجودی دارد
مغز در جمجمه وجودی دیگر دارد
من که خود را مغز در جمجمه می‌بینم
و «من» بودنم را از همین جسم و وجود مشخص انتزاع کرده‌ام
نمی‌توانم آن مغز در خمره باشم
حتی اگر یک مغز در خمره‌ای هم وجود داشته باشد که من داخل در تصورات وی قرار داشته باشم
من من هستم
و من همین هستم که خود را درک کرده‌ام
این مطلب از آن استدلال که عرض شد فهمیده می‌شود

داده‌های مغزی هم نمی‌تواند وجود فرد را تغییر دهد
هر چقدر داده‌های مغزی تغییر نماید
باز هم این وجود خودش است
و همان شخص
لذا ممکن است خصوصیاتی که از خود به خاطر دارد متفاوت باشد
مثلاً مرد بوده و حالا خود را زن تصور می‌نماید
ولی باز هم آن‌چه از «من» درک می‌کند
لزوماً همین «من» است که درک می‌نماید
و نمی‌تواند هم‌زمان در دو وعاء مختلف باشد
که وجه اشتراک ندارند
فضا و جهانی که مغز در خمره در آن است
هیچ وجه اشتراکی نمی‌تواند با جهانی داشته باشد که مغز در جمجمه خود را در آن متصوّر است
زیرا فرض بر این است که آن حقیقی و این مجازی‌ست
وقتی دو جهان در هیچ نقطه‌ای وجه اشتراک ندارند
من یا در این جهان هستم و یا در آن
در هر صورت
من یکی از این دو بیشتر نخواهم بود
و چون «من» را با عقل خود از همین جهان جمجمه‌ای انتزاع کرده‌ام
پس بر مابحذاء واقعی خود صدق می‌نماید
و دیگر نخواهد توانست بر مغز در خمره صدق کند

فلسفه علم هستی‌شناسی‌ست
هر مطلبی که درباره «بود یا نبود» باشد
وجود را اگر مدّ نظر داشته باشد
لزوماً به فلسفه مرتبط می‌گردد
اتفاقاً بخش عمده‌ای از بنیان‌های فیزیک
آن‌جا که از ماده و انرژی و هست و نیست آن‌ها صحبت می‌کند
به فلسفه مربوط است

این‌که یک فیلسوف آن‌چه را نادرست تصوّر کرده
تصدیق ننماید
دلیل نمی‌شود آن مطلب اشتباه باشد
اگر به نحو صحیح برای ایشان بیان می‌شد
که تصوّر درستی از دوربین داشته باشند
ایشان مگر فیلسوف نبوده است
مگر قبول نداشته که هر شیء وجود ذهنی می‌تواند داشته باشد
وجود کتبی را مگر برای الفاظ نپذیرفته
خب وجود تصویری هم برای تمام اشیاء روی کاغذ عکاسی که ممتنع نیست
کاملاً واضح و مبرهن است
هر فیلسوفی معتقد است که یک وجود ذهنی متناظر از شیء در نفس ما حاضر می‌شود
تا آن را درک می‌کنیم
حالا همین وجود به کیفیتی دیگر
همان‌طور که عارض بر نفس شده
عارض بر صفحه کاغذ می‌شود
البته در حقیقت عارض بر رنگ‌ها می‌گردد
زیرا رنگ‌های روی کاغذ جرم دارند
و جوهر هستند، نه عرض!

بنده در خدمت هستم
اگر کلام ناقص بود
بگذارید به حساب ضعف در بیان حقیر
آن‌چه از اساتید آموخته‌ام پس می‌دهم
امید که مقبول افتد

و اما در ایمیلی دیگر
پس از ایمیل قبلی نوشتم:

یک نکته به نظرم آمد
با توجه به این‌که شما به حسب استفاده از مباحث آسیدمنیر (ره)
و آشنایی بیشتر با اندیشه ایشان
از بنده پرسش نمودید
لازم است عرض نمایم
استاد حسینی روش معروفی در مباحثه با سوفسطایی دارند
یعنی فردی که شک در واقعیت نماید
ایشان بر خلاف آن‌چه بنده در ایمیل قبلی خدمت شما عرض کردم
به سراغ برهان نظری نمی‌روند
زیرا معتقدند برهان نافی اختیار نیست
و لذا نمی‌تواند مخاطب را
یعنی همان سوفسطایی
مجبور نماید به پذیرش

به سراغ برهان عقل عملی می‌روند
به این ترتیب که شرایطی را ایجاد می‌نمایند
که مخاطب بیشتر از دو گزینه پیش روی خود نداشته باشد
که هر کدام را بپذیرد
تسلیم ما شود به ناچار
یعنی یک جبر در عمل
که اگر هر دو طرف را طرد نمود
در یک تناقض گرفتار شده
رسوا گردد
و اطرافیان وی او را رها نمایند

روش استاد این است
به سوفسطایی می‌گوید:
آیا بین این نظریه‌ای که من می‌گویم با آن‌چه تو می‌گویی تغایر و تفاوتی هست
آیا حرف من و حرف تو متفاوت است؟
اگر مخاطب پذیرفت
که اصلاً سوفسطایی نیست
زیرا یک تفاوت بین دو چیز را پذیرفته است
و این پذیرش تغایر
تغایری که در ذهن وی است
از دو تصوری که درک کرده
بحث را به علّت تغایر می‌کشد
یعنی این‌که علّت این تغایر چیست
چون نمی‌تواند درون نفس همان فرد باشد
پس باید بیرون باشد
و هر چه که باشد
همین علّت تغایر دلیلی بر وجود واقعیت است
و استاد حسینی اگر مخاطبش قبول کند تغایر را
او را می‌کِشد تا تغییر و سپس هماهنگی
و در نهایت اصالت ربط و تعلّق و فاعلیت را به وی ثابت می‌کند
بر اساس همین یک پذیرش اولیه

اما اگر مخاطب نپذیرفت
گفت من قبول ندارم تغایری را درک می‌کنم
بین حرف خودم و حرف شما
استاد می‌گوید: پس حالا که هیچ تفاوتی را درک نمی‌کنی
بین حرف من و حرف خودت
چرا به حرف من عمل نمی‌کنی؟
یعنی نمی‌پذیری که تغایر وجود دارد
و دنبال آن؛ علت تغایر
و ... تا آخر
اگر طرف بگوید به حرف تو عمل نمی‌کنم
یعنی عملاً به تغایر معتقد است و دروغ گفته
و اگر هم عمل کند
باز هم به تغایر معتقد شده
اگر چه از سر این‌که بین حرف خود و حرف ما تفاوتی ندیده

پس سؤالی را در معرض مخاطب قرار می‌دهد
که انتخاب هر طرف آن منجر به تسلیم می‌شود
تسلیم یعنی پذیرش تغایر
همین‌که سوفسطایی تغایر را بپذیرد
مسیر اصلی را طی خواهد کرد:
تغایر، تغییر، هماهنگی، ربط، تعلّق، فاعلیت
و عملاً اصالت ولایت را خواهد پذیرفت

این شیوه استاد حسینی برای اثبات واقعیت به نحوی است که به آن معتقد می‌باشد
پس آن‌چه بنده از برهان نظری گفتم
از منطق صوری وام گرفته بودم
موفق باشید

و گفتگویمان در همین‌جا پایان یافت
ایمیل‌هایی که ردّ و بدل می‌شد
همان‌گونه که برای نویسنده این وبلاگ مفید بوده
امید است برای خوانندگان نیز باشد!

فهرست مطالب:
چه کنیم 1
چه کنیم 2
چه کنیم 3
چه کنیم 4
چه کنیم 5
چه کنیم 6
چه کنیم 7
چه کنیم 8
چه کنیم 9
چه کنیم 10
چه کنیم 11
چه کنیم 12
چه کنیم 13
چه کنیم 14
چه کنیم 15
چه کنیم 16
چه کنیم 17
چه کنیم 18
چه کنیم 19
چه کنیم 20
چه کنیم 21
چه کنیم 22
چه کنیم 23
چه کنیم 24
چه کنیم 25
چه کنیم 26
چه کنیم 27
چه کنیم 28
چه کنیم 29
چه کنیم 30


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - آقامنیر 117 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
چه کنیم 29 + جمعه 95 شهریور 26 - 9:0 عصر

ممنون از اینکه برای ÷اسخ دادن وقت میذارید.
‌‌‌‌ببخشید این تعبیر رو بکار میبرم:
‌‌‌‌اگه آن آقا آویزان شما میشد
‌‌‌‌چه میکردید؟
‌‌‌‌چه طور از دستش خلاص میشدید؟
‌‌‌‌البته منظورم
‌‌‌‌دعوا و... نیست.
‌‌‌‌این برادر همیشه افراد رو یا در رودرباسی یا تو معذوریت بین آدم و خدا و...
‌‌‌‌قرار میده.
‌‌‌‌به نظرتون چه باید کرد؟
‌‌‌‌‌‌‌‌قطعا آدم ها -همه- نمیتونن تصمیم قاطع بگیرند و مثل امام بگن جواب خون ها رو ‌‌‌‌میدیم
‌‌‌‌از طرفی هم توان ÷اسه گفتن رو ندارند.
‌‌‌‌بنده هم گاهی دچار این شرایط شدم.

شد
همین‌‌‌‌که می‌‌‌‌فرمایید شد
واقعاً اتفاق افتاد
بخشش نیاز نیست
مطلبی صحیح است
بعضی آدم‌‌‌‌ها این‌‌‌‌طوری کارشان را پیش می‌‌‌‌برند

بنده نیز بارها گرفتار آن برادر شده‌‌‌‌ام
یادم هست
اولین کتابی که ایشان می‌‌‌‌خواست بیرون بیاورد
آن‌‌‌‌قدر اصرار کرد که قبول کردم صفحه‌‌‌‌بندی نمایم
واقعاً توی رودربایستی
هنوز هم صدایش توی گوشم است
آن‌‌‌‌قدر با لحن زیر و خاصی می‌‌‌‌گفت: «سید ِ خدا»

همیشه مرا با این نام صدا می‌‌‌‌کرد
و هنگامی‌‌‌‌که یک کاری را قرار می‌‌‌‌شد برایش انجام دهم
به حدّی اصرار و پی‌‌‌‌گیری داشت
که انسان با خود می‌‌‌‌گفت:
«همه کارهایم را بگذارم کنار و اول این‌‌‌‌کار را انجام دهم تا شرّش کم شود!»

وقتی فکر می‌‌‌‌کنم
اصلاً اولین ارتباطم با آن آقا همین‌‌‌‌طور آغاز شد
در همان اتوبوس
انگار همین الآن جلوی چشمم است
ایشان پیشنهاد کرد در جلساتی مشترک
بحث‌‌‌‌های علامه طباطبایی و شهید مطهری را بررسی کنیم
در کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم
ولی چند جلسه از بحث که گذشت
کم‌‌‌‌کم فضا تغییر کرد
کارهای جدیدی آمد
«حالا این بروشور را تایپ بفرمایید»
تا چشم به هم زدم
دیدم من هستم و یک رایانه
و پرینتری که با هزینه خودم خریده‌‌‌‌ام
و درس حوزه را ترک کرده‌‌‌‌ام
و شغل خوبی که در فلان نهادهای مرتبط با حوزه داشتم
و دارم حرف‌‌‌‌های آن آقا را تایپ می‌‌‌‌کنم!
و در یک رودربایستی بزرگ گرفتار شده‌‌‌‌ام:
«اگر نکنم، می‌‌‌‌گویند ضد انقلاب است، خسته شده است، بریده است، جا زده است!»

آدم‌‌‌‌ها این‌‌‌‌طوری‌‌‌‌ست که جامعه‌‌‌‌پذیر می‌‌‌‌شوند
وقتی که به «تشویق‌‌‌‌»های بیرونی
بیش از «حقیقت» بها می‌‌‌‌دهند

این را از کودکی فرا می‌‌‌‌گیریم
این‌‌‌‌که با تشویق عمل کنیم
و برای تشویق کار کنیم
به تشویق‌‌‌‌ها توجه کنیم
و برای آن‌‌‌‌ها ارزش فراوانی قائل شویم

به نظر من
آدم‌‌‌‌هایی که در خانه
در کودکی
خیلی خوب تربیت شده‌‌‌‌اند
یعنی خیلی به تشویق‌‌‌‌ها پاسخ مثبت داده
و بسیار مطیع و سازگار با محیط عمل کرده‌‌‌‌اند
این‌‌‌‌ها وقتی هم که بزرگ شوند
بیش از آن‌‌‌‌چه که حق است
به تشویق‌‌‌‌های اجتماعی پاسخ می‌‌‌‌دهند
و احتمالاً
همین‌‌‌‌ها هستند که زودتر جذب سازوکارهای فریب می‌‌‌‌گردند
گرفتار آدم‌‌‌‌هایی
که اصلاً‌‌‌‌ تخصص در «تشویق» دارند
در ارائه محرّک‌‌‌‌هایی
که فرد را به اطاعت وا می‌‌‌‌دارد
و آدمی که فراگرفته همیشه از توبیخ بگریزد
و به تشویق بها دهد
وقتی او را تمجید می‌‌‌‌کنند
و به او می‌‌‌‌گویند...
دقت بفرمایید
این را زیاد به من گفتند:
«تو بهترینی، هیچ‌‌‌‌کس مثل تو نیست، تو نعمت‌‌‌‌های خاصی از خدا گرفته‌‌‌‌ای، تو...»
و انسان باور می‌‌‌‌کند
این‌‌‌‌که علمی دارد که دیگران ندارند
فهمی دارد که دیگران از آن محرومند
با مجموعه و استاد و افرادی در ارتباط است
که دیگران نیستند
و در کل
در شرایط بسیار خاصی زندگی می‌‌‌‌کند
و نفس می‌‌‌‌کشد
که همه عالم از آن دورند
و انسان
شاید کیش شخصیت بیابد
و شاید هم
صرفاً با احساس تکلیف
گمان می‌‌‌‌کند اگر فلان عمل اجتماعی را انجام ندهد
دین خود را نسبت به اسلام ادا نکرده
و تنها برای خدا
دقیقاً همین‌‌‌‌جا و همین آدم‌‌‌‌ها
تنها برای خدا آدم هم می‌‌‌‌کشند
و سعید عسگر دستش به ترور سعید حجاریان آلوده می‌‌‌‌شود
و دود این ترور
به چشم انقلاب هم می‌‌‌‌رود!

دنیا سراسر پر از این رودربایستی‌‌‌‌هاست
که ابتدا با تعریف شروع می‌‌‌‌گردد
و سپس انسان را معتاد می‌‌‌‌نماید
و انسانی که معتاد به دریافت تشویق است
دیگر عین مواد مخدر
اگر به بدنش نرسد خمار می‌‌‌‌گردد
در این حالت است
که ما به دنبال تشویق حرکت می‌‌‌‌کنیم
و امثال آن آقا
ما را به مسیری می‌‌‌‌کشند
که نه دلمان به آن راضی‌‌‌‌ست
و نه عقلمان آن راه را تأیید می‌‌‌‌کند
همیشه هم در تردید
ولی عمل می‌‌‌‌کنیم
به آن‌‌‌‌چه می‌‌‌‌گویند
و نمی‌‌‌‌دانیم که از هوای نفس‌‌‌‌مان است که اطاعت می‌‌‌‌کنیم
از فشار نفس
که به آن تأیید بیرونی «محتاج» است
و گرنه انسان آرام
او که بر نفس غلبه کرده باشد
به هدایت پروردگار
از طریق عقل پناه می‌‌‌‌برد
و راه خود را
بر طریق حق می‌‌‌‌جوید
و در برابر هر اصرار و ابرامی
بسیار آسان و باادب و کاملاً استوار،‌‌‌‌ می‌‌‌‌گوید: «نه!»

دیگران وقتی چند بار شنیدند
آن‌‌‌‌هایی که درصدد فریبند
دست بر می‌‌‌‌دارند
و برای سواری مفتی...
البته همیشه آدم‌‌‌‌هایی هستند که به این افراد سواری مفتی بدهند!

برای خدا کار کردن
در جهت الهی بودن
به صرف «تلاش‌‌‌‌» نیست
«کیفیت» هم بخشی از کار است
نمی‌‌‌‌شود «هر کاری» را به صرف «نیت خوب» تأیید نمود
و به انجام رساند.

ایمان‌‌‌‌مان ضعیف است
ایمان که زیاد شود
هم «بله» گفتن به «حق» آسان می‌‌‌‌شود
و هم «نه» گفتن به «باطل»
این‌‌‌‌ها لازم و ملزوم همند
به قول شهید مطهری (ره)
جاذبه و دافعه، هر دو لازم است!

موفق باشید


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
چه کنیم 28 + پنج شنبه 95 شهریور 25 - 9:0 عصر

پیرامون به قول آقایان حکم شناسی
‌‌‌‌جمع بندی خوبی بود، برام مفید بود
‌‌‌‌‌‌‌‌اما موضوع شناسی ویا تطبیق فرمایشات شما:
‌‌‌‌مثلا من کدام منظر رو انتخاب کنم و چرا؟
‌‌‌‌و یا اگر مثلا رویکرد دوم را انتخاب کردم، فقط به یکی از سه عنصر
‌‌‌‌توجه کنم ویا اینکه ترکیبی از آنها؟
‌‌‌‌و حال تازه اول سخن است که من تا الان چه خوانده ام؟
‌‌‌‌و یا علاقه ام چیست؟
‌‌‌‌و از همه شاید سخت تر برای من تشخیص نیاز امروز؟
‌‌‌‌برایم انتخاب ها سخت شده است!
‌‌‌‌با اینکه هنوز سنی ندارم- حدود 25-
‌‌‌‌ولی گاهی این حس به من دست میدهد:
‌‌‌‌آدم هایی که بخاطر سن بالا سخت پسند و یا محافظه کار شده اند.

آدم گاهی قلبش زودتر پیر می‌‌‌‌شود
سن هنوز بالا نرفته
ولی از درون
یک حالت پختگی احساس می‌‌‌‌کند
که به همان محافظه‌‌‌‌کاری می‌‌‌‌انجامد
انتخاب‌‌‌‌ها سخت می‌‌‌‌شود
زیرا انسان ورای انتخاب‌‌‌‌های خود را بهتر می‌‌‌‌بیند
و سخت‌‌‌‌تر می‌‌‌‌تواند تصمیم بگیرد

آدم تا جوان‌‌‌‌تر است
تا دو قدم بیشتر جلوی خود را نمی‌‌‌‌بیند
تصمیمات او پخته نیست البته
نمی‌‌‌‌داند اگر این مهره را جابه‌‌‌‌جا کند
چند حرکت بعد چه اتفاقی می‌‌‌‌افتد
اما وقتی کاسپاروف باشد
یا قائم‌‌‌‌مقامی خودمان
وقتی تا سی حرکت بعد هم در جلوی چشمش بیاید
برای هر انتخاب به تردید می‌‌‌‌افتد
زیرا می‌‌‌‌بیند چه تالی‌‌‌‌فاسدهایی بر آن مترتب است

بسیاری از محافظه‌‌‌‌کاری‌‌‌‌ها ناشی از دید عمیق است
شاید این دید اشتباه باشد
شاید ناشی از جهل مرکب
ولی وقتی انسان احساس می‌‌‌‌کند چنین دیدی دارد
تصمیم‌‌‌‌گیری‌‌‌‌های او دچار یک اختلال شدید می‌‌‌‌گردد
اختلال تأخیر
و تردید
و دیرباوری
و دیرپذیری
و سخت‌‌‌‌پسندی
و حتی در انتخاب کتابی که مطالعه می‌‌‌‌کند
یا فیلمی که می‌‌‌‌بیند
یا مطلبی که می‌‌‌‌نویسد...

بنده خدایی برای فلان سایت مقاله می‌‌‌‌خواهد
دیگری برای نشریه فلان
آن‌‌‌‌قدر در تردید افتادم
این‌‌‌‌که الآن فلان بحث استاد حسینی(ره) را می‌‌‌‌توانم طرح کنم؟
بکنم چه می‌‌‌‌شود؟
نکنم چه می‌‌‌‌شود؟
آیا دوستان دفتر ناراحت خواهند شد؟
که چرا فلان بحث چالش‌‌‌‌برانگیز طرح شده؟
آن‌‌‌‌قدر از این فشارها به ذهنم می‌‌‌‌آید
که لپ‌‌‌‌تاپ را می‌‌‌‌بندم
چشمانم را هم
و تصوّر می‌‌‌‌کنم:
«نه خانی آمد و نه خانی رفت!»

این‌‌‌‌ها خوب نیست
این تردیدها ناشی از عدم تشخیص تکلیف است
انسان اگر تکلیف را تشخیص دهد
می‌‌‌‌تواند مقتدر بایستد
تا «هر چه می‌‌‌‌خواهد بشود!»
اما وقتی پیشوایی در مقابلت نیست
که به جای تو فکر کند
و به جای تو تصمیم بگیرد
تصمیم سخت می‌‌‌‌شود
و دوران غیبت چنین دورانی‌‌‌‌ست
قرار نیست امام زمان (عج) برای ما تصمیم بگیرد
قرار است خودمان تصمیم بگیریم
و این
دقیقاً همین
دقیقاً همین تصمیم گرفتن می‌‌‌‌شود تکلیف ما
تکلیف ما شاید درست همین باشد
این‌‌‌‌که از قرائن و شواهدی که برای ما گذاشته
و می‌‌‌‌گذارند
درک کنیم
تکلیف ما چیست
چه بسا همین را بفهمیم کار تمام باشد
و «فزتُ و رب الکعبه» شویم!

توکل بر خدا


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - آقامنیر 117 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
چه کنیم 27 + چهارشنبه 95 شهریور 24 - 9:0 عصر

بنده در مورد نکته ای که فرمودید
‌‌‌‌باید چند حرف را شنید
‌‌‌‌ویا مثال مدل تری گپس
‌‌‌‌و...
‌‌‌‌کمی فکر کردم
‌‌‌‌اتفاقا سئوالی به ذهنم رسید
‌‌‌‌‌‌‌‌مرحوم سید منیر در این زمینه چه میکردند؟
‌‌‌‌یعنی نظریات غربی ها را چگونه مطالعه میکردند؟
‌‌‌‌در چند نوبت اسامی را از زبان ایشان خواندم یا شنیدم
‌‌‌‌و یا اینکه ایشان اشکالی را به نظریه و... برخی دانشمندان غربی بیان میکنند.
‌‌‌‌‌‌‌‌ایشان چگونه بر این مباحث مسلط میشدند تا به نقد برسند؟
‌‌‌‌از ترجمه؟ یا مباحثه با دانشمندان آن علم؟ و...
‌‌‌‌آن آقا‌‌‌ چطور؟
‌‌‌‌‌‌‌‌و در آخر شما چطور؟

برخلاف حرف بعضی
که استناد می‌‌‌‌کنند به این جمله از استاد حسینی(ره):
«من فقط تا 5 کلاس درس خوانده‌‌‌‌ام»
و می‌‌‌‌خواهند ادعا نمایند ایشان هیچ اطلاعاتی نداشته
و همیشه به شنیده‌‌‌‌ها اکتفا نموده
و از خود
مطالب جدید تولید می‌‌‌‌کرده است
می‌‌‌‌گویم ایشان در دوره جوانی بسیار مطالعه داشته است!

در جایی از خاطراتشان
خودشان تصریح دارند که در دوره نوجوانی
تمام نوشته‌‌‌‌ها و آثار پدرشان را می‌‌‌‌خوانند
جایی می‌‌‌‌گویند
وقتی می‌‌‌‌شنوند یک دستگاهی در غرب درست شده
که درب خانه را از راه دور
و با فشار یک کلید باز می‌‌‌‌کند
ایشان حدس زد که باید از سیم‌‌‌‌پیچ استفاده شده باشد
که آهنربا می‌‌‌‌شود
و خودشان یک دستگاه دربازکن برقی می‌‌‌‌سازند
در حالی که هنوز چنین دستگاهی را به چشم ندیده بودند
درک همین مطلب که سیم‌‌‌‌پیچ می‌‌‌‌تواند میدان مغناطیسی ایجاد نماید
و مانند آهنربا عمل کند
بدون مطالعه میسر است؟

بله
ایشان سواد کلاسیک زیادی نداشتند
ولی در یک برهه طولانی از زندگی خویش
حجم مطالعات بسیار زیادی داشتند
و هر آن‌‌‌‌چه که برای مباحث آینده‌‌‌‌شان مورد نیاز بود
از این مطالعات به دست آوردند

البته یکی دو سالی که دوره‌‌‌‌هایی با عنوان هفته‌‌‌‌های اقتصاد در جریان بود
ابتدای انقلاب
تحت عنوان مجامع مقدماتی فرهنگستان
خب بسیاری از اساتید دانشگاه در آن شرکت داشتند
به دلیل تعطیلی دانشگاه‌‌‌‌ها هم فرصت کافی بود
حتماً بخشی از اطلاعات اقتصادی استاد حسینی(ره) نیز از آن مسیر فراهم شده است

اما این در خصوص آن فرد است
فردی که از ابتدا مسیر زندگی‌‌‌‌اش معلوم نبوده
و حتی تا چند سال قبل از وفات خود
تصمیم نداشت که علم اصول فقه تولید نماید!
بلکه ضرورت‌‌‌‌های بحث‌‌‌‌های علمی ایشان را به این مسیر کشاند

اما برای شاگردان ایشان چه؟
آن‌‌‌‌ها که دیگر فهرستی از علم‌‌‌‌های مورد نیاز دارند
سرفصل‌‌‌‌ها را هم که می‌‌‌‌دانند
این بسیار دور از ذکاوت است که بی‌‌‌‌مطالعه پیش روند
یک استاد درس خارج
در همین حوزه‌‌‌‌های علمیه
اگر نظریات همه متقدمین و متأخرین را نخوانده باشد
اصلاً نمی‌‌‌‌تواند درس خارج بگذارد
اگر نداند مرخوم خویی در هشت دور درس اصول خود
چه نظریات نوینی طرح نموده
چگونه می‌‌‌‌خواهد در اصول فقه حرف جدیدی بزند؟!

آسیدمنیر طلبه بوده
اگر هم آخرین نظریات اصولی و فقهی را نمی‌‌‌‌دانسته
آقای میرباقری در مباحث ایشان شرکت داشته
و هر جا نظریه‌‌‌‌ای بوده بیان می‌‌‌‌داشته است

اما نسبت دوستان ما با آن آقا چه؟
تا می‌‌‌‌گفتند مرحوم آخوند خراسانی چنین می‌‌‌‌گوید
در همان کفایه
در همان حدّ
قبول نمی‌‌‌‌کردند
صریح می‌‌‌‌گفتند: شما حرف کفایه را نفهمیده‌‌‌‌اید
حالا ایشان از کجا فهمیده بودند؟
زیرا ترجمه کفایه را از روی فلان کتاب خوانده بودند
کتابی که برای طلبه‌‌‌‌های ضعیف نوشته شده که بتوانند نمره بگیرند و به زور قبول شوند!

بنده هم مدتی گرفتار همین بدعت شدم
این‌‌‌‌که هیچ‌‌‌‌جا نروید
در خانه اهل بیت (ع) بمانید
و همین بحث آسیدمنیر را بخوانید کافیست
در هیچ‌‌‌‌جای دیگر هیچ حرف به درد بخوری نیست!
کفایه را خب درس آقای حسینی بوشهری می‌‌‌‌رفتم در دارالشفاء
ولی خواستم خارج فقه و اصول بروم
همین حرف ایشان سبب شد نروم
و خیال کنم که اهل بیت (ع) فقط به فرهنگستان کمک کرده‌‌‌‌اند
و این‌‌‌‌همه مرجع و عالم شیعه در خانه اهل بیت (ع) نبوده‌‌‌‌اند!

حالا اصلاً علم به کنار
آیا نباید برای ردّ نظریات آنان به نظریاتشان مسلط شد؟
من از وقتی که جدا شدم
بریدم به قول دوستان
مشغول مطالعات گسترده‌‌‌‌تری شدم
نظریات شهید صدر (ره) را در اصول خواندم
شروع کردم به مباحثه تقریرات اصول آقای حائری از شهید صدر
یک جلد را کامل مباحثه کرده‌‌‌‌ام
نظریات منطقی شهید صدر را خواندم در کتاب الاسس المنطقیه للاستقراء
اقتصادنای ایشان را خواندم

بعد هم رفتم و در سایت‌‌‌‌های آموزش مجازی عضو شدم
یکی دو دوره مباحث اقتصاد کلان را دیدم
حتی شاخه‌‌‌‌های جدید اقتصاد
مانند اقتصادعصبی
همه و همه البته در حد ابتدایی
برای یافتن بیشتر باید بیشتر مطالعه کرد
و من از روزی که جدا شدم از این مسیر نادرست
گرفتار کمبود وقت شدیدی هم شدم
زیرا ...

خلاصه معتقدم باید مطالعه کرد
این مطالعه‌‌‌‌ها سه کارکرد می‌‌‌‌تواند داشته باشد:

1. چیزهای جدیدی در آن‌‌‌‌ها پیدا شود که انسان از قبل نمی‌‌‌‌دانسته
حرف‌‌‌‌هایی که اساساً قوی‌‌‌‌تر از حرف‌‌‌‌های دیگر باشد
انسان برگیرد و به دانسته‌‌‌‌ها ضمیمه سازد

2. در حین مطالعه، مطالبی به نظر انسان برسد
که قبلاً نمی‌‌‌‌رسیده
یعنی از مطالعه جدید متوجه نکات جدیدی شود که اگر چه در متن نیست
ولی ذهن انسان در نقد مطالب به آن می‌‌‌‌رسد

3. وقتی بخواهد نقض کند
حرف دیگران را
وقتی مطالعه کرده هم مسلط‌‌‌‌تر است و بهتر نقد و نقض می‌‌‌‌کند
و هم نزد دیگران مقبول‌‌‌‌تر است وقتی مستند نقد می‌‌‌‌کنی

موفق باشید


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - آقامنیر 117 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
چه کنیم 26 + سه شنبه 95 شهریور 23 - 9:0 عصر

برای من همیشه این سئوال بوده و هست
‌‌‌‌حتی چند مورد از آن برادر سئوال کردم که:
‌‌‌‌چرا شما خودتان را این همه کوچک میکنید؟
‌‌‌‌برای تولید یک جزوه
‌‌‌‌یا وقت گرفتن از فلان فرد یا مسئول
‌‌‌‌‌‌‌‌اما جواب....
‌‌‌‌طوری پاسخ داده میشد
‌‌‌‌گویی که ایشان برای جبهه نبرد حق علیه باطل دارند از خودشان میگذرند.
‌‌‌‌سئوال خیلی مهم بنده اینکه
‌‌‌‌شما در طول
‌‌‌‌-به قول خودتان: پیاده، ویراست و فهرست مباحث آن آقا-
‌‌‌‌به این موضوع فکر نکردید که مباحث ایشان خیلی خوب و مفیده؟
‌‌‌‌و یا اینکه نسبت به دیگر مباحث موجود تو بازار علم برتری چشم گیری داره؟
‌‌‌‌و این فکر باعث بشه از اشتباهات روشی و ابزاری ایشان چشم پوشی کنید؟
‌‌‌‌یا خیلی مسائل دیگه.
‌‌‌‌

ابتدا یک نکته را پیرو ایمیل قبلی شما عرض کنم
امروز خیلی ناراحت شدم
یعنی سبب ناراحتی شدم
که خودش سبب ناراحتی خودم نیز شد
سر رودربایستی!

این را عرض کنم که عطف به بحث قبلی شود
شاید جالب باشد
که ببینید بنده هم هنوز گرفتار همین مشکلات هستم
هفته پیش یکی از آشنایان
از تهران
دیداری به قم آمد و درباره یک پژوهشکده جدیدالتأسیس صحبت کرد
و این‌‌‌‌که مدیر آن
با ایشان صمیمیت دارد
و ایشان به اعتبار ارتباط با بنده
قول همکاری به آن دوست صمیمی خود داده است
که مثلاً دبیرخانه پژوهشکده را طراحی و راه‌‌‌‌اندازی نماید
کاری که خودش می‌‌‌‌گوید که خودش نمی‌‌‌‌تواند!
گفت: «من به اعتبار این‌‌‌‌که شما کمک کنی قول همکاری به آن آقا دادم»

من منّ‌‌‌‌ومنّ کردم و گفتم: چشم!
توی رودربایستی!

دو روز پیش تماس گرفت که جمعه جلسه می‌‌‌‌خواهیم بیاییم قم
آن مدیر را هم می‌‌‌‌آورم!
بنده گفتم که شاید نتوانم
ولی ایشان اصرار کرد
من هم گفتم: إن‌‌‌‌شاءالله اگر مشکلی پیش نیاید و بتوانم هماهنگ کنم
اگر پدر یا مادرم بیایند قم که بچه‌‌‌‌ها را نگهداری کنند
خدمت می‌‌‌‌رسم

حالا امروز تماس گرفته که فردا ساعت 10 می‌‌‌‌آییم قم
جلسه هم در فلان مؤسسه
گفتم: متأسفانه شرایط من جور نشد و نمی‌‌‌‌توانم
ایشان هم کلّی دلخور شدند
و جدّی پرسیدند: اصلاً شما تمایل و علاقه‌‌‌‌ای به این فعالیت دارید
البته خب کارشان بسیار فرصت گرانبهایی بود
که بشود مباحث استاد حسینی(ره) را در یک فضای گسترده‌‌‌‌تر مطرح کرد
ولی خب...
وقتی امکان یک فعالیت برای انسان نیست
خب نیست دیگر!
ولی همین الآن هم هنوز ناراحت هستم
از این‌‌‌‌که چرا در همان اولین گفتگو
خیلی صریح نگفتم: «نه، نمی‌‌‌‌توانم!»

بگذریم!

بله صحیح می‌‌‌‌فرمایید
دقیقاً اتفاق افتاد
من از همه اشتباهات آن آقا می‌‌‌‌گذشتم
فقط و فقط به این دلیل
که گمان می‌‌‌‌کردم حرف ایشان خیلی دقیق و متقن است
ولی زمانی که نگاهم عمیق‌‌‌‌تر شد
کمی که از فضای مسموم انسان‌‌‌‌پرستی که ایجاد کرده بودند رها شدم
وقتی بدون توجه به «گوینده» به «حرف‌‌‌‌ها» توجه کردم
دیدم خیلی‌‌‌‌هایش اصلاً توجیه ندارد
و باقی هم اثبات نشده است!

مثلاً
به ما گفتند: تنها و تنها یک راه برای نجات اقتصاد ایران وجود دارد
آن هم تصرّف در معادله تری‌‌‌‌گپس است
و جالب این‌‌‌‌که آن را تری‌‌‌‌کپس می‌‌‌‌نامیدند!
می‌‌‌‌گفتند باید شکاف صادارت و واردات را برطرف کرد
به این‌‌‌‌که ورود تمام کالاهای های‌‌‌‌تک از خارج ممنوع شود
مثلاً موبایل جرا باید باشد؟
تمام تجهیزاتی که فناوری بالایی دارند
باید ممنوع‌‌‌‌الورود به کشور شوند
فقط به تعداد محدود
برای امور نظامی و امنیتی و ارگان‌‌‌‌های خاص

من تمام این حرف‌‌‌‌ها را تایپ کردم
نمودار کشیدم
پاورپوینت کردم
یک سند مفصل شد
و بردیم برای معاول اول رئیس جمهور
پرزنت کردیم
برای این‌‌‌‌که در برنامه توسعه پنجم ثبت شود
اصلاً هم به خودم اجازه ندادم
فکر کنم
فکر این‌‌‌‌که چقدر صحیح است!

بعدترها که فراتر از دایره بحث‌‌‌‌های ایشان مطالعه کرده
و فهمیدم تری‌‌‌‌گپس یعنی چه
وقتی قصه کینز را خواندم
و نظریاتی که بعدتر از او آمدند
تازه فهمیدم آن‌‌‌‌چه گفته شد اصلاً عملی نیست
و راه حلی برای مشکل اقتصاد نیست
و آنانی که حرف‌‌‌‌های ما را می‌‌‌‌شنیدند
کاملاً حق داشتند که به آن بی‌‌‌‌اعتنایی نمایند!

مهم این است که فراموش نکنیم:
هر که یک طرفه به قاضی برود راضی باز می‌‌‌‌گردد
فردی که یک حرف را بشوند
امکان مقایسه ندارد
و استاد حسینی(ره) معتقد است
که عقل انسان «سنجشی»‌‌‌‌ عمل می‌‌‌‌کند
انسان تا دوئیتی را نبیند
عقل انسان
نمی‌‌‌‌تواند حکم صادر کند
به حتی اصل بود و نبود
وقتی فقط حرف الف را می‌‌‌‌شنویم
معلوم است که می‌‌‌‌گوییم خوب و مفید است
اما وقتی با حرف‌‌‌‌های دیگران بسنجیم
وقتی در همان موضوع
چهارتا کتاب دیگر ببینیم
چند تا مقاله
چند تا مطلب از اساتید دیگر...

اگر انسان بخواهد یک حرف تخصصی را قضاوت کند
باید در سطح تخصصی فکر کند
و برای این‌‌‌‌کار
لازم است که مانند متخصصین
تا حرف سایر متخصصین را نشنیده
به قضاوت نرسد

این شد که چشم‌‌‌‌پوشی کردم
و به ندانسته‌‌‌‌ها قضاوت نمودم

حق یارتان


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - آقامنیر 117 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
چه کنیم 25 + دوشنبه 95 شهریور 22 - 9:0 عصر

پیرو معرفی نامه مباحث استاد که فرمودید در سالگرد ایشان منتشر شده ‌که برایم فرستادید.
‌قبلا فرموده بودید که استاد خودشان مباحث را برای اموزش با نظمی طبقه بندی ‌کرده بودند ‌و طی پانزده جلسه بیان.
‌آیا متن اون مباحث موجود هست؟
‌بنده کتابی پیدا کردم که جداول آموزشی درش هست.
‌فکر کنم همان است که شما فرمودید.
‌اما خیلی متوجه نمیشم.
‌جداول"کاربرد عملی" و "ارکان مدل نظری"و"فلسفه چگونگی"
‌این کتابچه توسط آقای حسینیان جمع آوری شده.

احسنت
خودش است
همین بروشور است
زرد رنگ
معروف به بروشور طبقه‌بندی آموزشی مباحث دفتر
این تنها دوره بحثی از آسیدمنیرالدین است
که بنده در آن حضور دارم
و با ایشان صحبت می‌کنم
و در نوارها صدایم ضبط شده است :)
آخرین دسته‌بندی ایشان از مباحث خود
چند ماه قبل از رحلت

یک توضیح ابتدایی مختصر ایشان داده بودند
و آقای حسینیان از روی آن جدول را توضیح داده
همین بروشور مبنای تشکیل جلساتی تبیینی شد
که در دفتر به صورت عمومی برگزار می‌شد
در زیرزمین دفتر فرهنگستان

جلسه دومی که خدمت استاد حسینی(ره) رسیدم
تقاضا کردم بیشتر وقت بگذارند که هر هفته خدمت‌شان برسم و پرسش‌هایم را طرح کنم
ایشان فرمودند که حال‌شان خیلی مساعد نیست
و دعوت کردند که در این بحث شرکت کنم
و من هم به جلسه رفتم
پنج جلسه عمومی بود
که تمام خانه‌های هر سه جدول را تشریح فرمودند
و پس از این تبیین اجمالی
جلساتی را با آقای پیروزمند ادامه دادند
که به تفصیل توضیح دهند

خیلی خلاصه عرض کنم که
جدول اول جدول روند است
روند دستیابی استاد حسینی (ره) به «فلسفه منطق» معروف خویش را
فلسفه نظام ولایت
نشان می‌دهد

[تصویر در اندازه بزرگ]
ایشان با اصول انکارناپذیر تغایر، تغییر و هماهنگی مواجه می‌شوند
و برای پاسخ دادن به سه مسأله اغماض‌ناپذیر
ناگزیر می‌شوند دست از اصالت ذات بردارند
اصالت وجود و اصالت ماهیت هر دو اصالت ذات هستند
و حتی اصالت ماده و انرژی
که مبنای فیزیک قدیم است
ایشان برای این‌که بتواند نسبت میان وحدت و کثرت
نسبت میان زمان و مکان
و نسبت میان اختیار و آگاهی را به درستی تبیین نمایند
مجبور شدند به اصالت ربط
به عنوان یک مبنای فلسفی رو آورند
ولی اصالت ربط قادر نبود نسبت‌های سه‌گانه اغماض‌ناپذیر را به درستی تبیین کند
لذا آن را ناقص تشخیص داده
به اصالت تعلق تبدیل نمودند
یعنی «ربط جهت‌دار»
نه ربطی که دو طرف دارد و هیچ جهتی ندارد
و سپس مبنای اصالت تعلّق را
برای این‌که بتواند با اختیار سازگار باشد
به فاعلیت تغییر دادند
این اصالت فاعلیت همان فلسفه نظام ولایت است

در جدول دوم، ارکان نظری مدلی را توضیح می‌دهند
که فرهنگستان با آن می‌خواهد جامعه را سامان دهد
زیرا اصل کار انبیاء هدایت جامعه بوده
و کار ولاة اجتماعی در دوران غیبت نیز همین است
اصلاٌ تکلیف ما همین است
برای این‌کار ایشان یک مدل سه مرحله‌ای دارند
در ستون نخست نظام اصطلاحات ساخته می‌شود
که ولایت و تولی و تصرف از آن در می‌آید
که به توسعه و ساختار و کارآیی نظام منتهی می‌شود
هماهنگی و وسیله و زمینه
ظرفیت و جهت و عاملیت
که همه این‌ها در کتابی که آقای پیروزمند نوشته‌اند
تبیین شده است
روش تولید تعاریف کاربردی

در ستون دوم نظام تعریف ارائه می‌شود
و در ستون سوم معادلات

جدول سوم نیز اصل مدل است
همان مدلی که قرار است اجرا شود
همان که ارکانش در جدول دوم بیان شده
همان که در روندی که جدول اول نشان می‌دهد پدید آمده است
این مدل سه بخش دارد
به تبع سه بخش اساسی از نظام اجتماعی
یک بخش آن مربوط به حوزه‌ها می‌شود
همان ستون نخست
که حجیت را متکفّل است
ستون دوم متوجه دانشگاه است
که با علوم جزئی سروکار دارد
و قرار است بر اساس حجیتی که از حوزه می‌گیرد
بر اساس آن احکام کلّی
معادلات تصرف در جامعه را بسازد
و ستون سوم متوجه نظام اداره است
یعنی دولت و تمامی قوای نظام
مقننه و قضاییه و سایر قوایی که لازم است
این‌ها باید بر اساس معادلاتی که تولید شده
در دانشگاه
مبادرت به تصرف در جامعه نماید

این سه جدول تمام بحث‌های فرهنگستان را باید در خود جای دهد
یعنی هر عنوان از نوارها
یا جزوات
یا هر بحثی که در جلسات مطرح شده
ضرورتاً باید در یکی از این 27 خانه قرار بگیرد
این چیزی‌ست که ظاهراً استاد حسینی(ره) مدعی هستند

پیش از این ایشان یک دسته‌بندی دیگر داشتند
دسته‌بندی مربوط به سال 78 به نظرم
که مقام معظم رهبری تشریف آوردند قم
و از نمایشگاه محصولات حوزوی تمامی نهادهای حوزه علمیه دیدن کردند
دفتر هم آن‌جا غرفه داشت
استاد حسینی (ره) یک جدول 27 تایی برای آن نمایشگاه درست کردند
که به جای روند، ارکان، مدل
دارای 9 خانه برای حوزه
9 خانه برای دانشگاه
و 9 خانه برای نظام اداره بود
هر کدام از این سه نیز دارای مبادی، مبانی و مقاصد

آن دوره بحث که این جزوه آقای حسینیان را شرح می‌دهد
پیاده شده
جزوه شده
و باید در دفتر موجود باشد
بنده آن را نخوانده‌ام
ولی در چند جلسه عمومی نخست آن شرکت داشته‌ام
همین‌قدر!

موفق باشید


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - آقامنیر 117 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
چه کنیم 24 + یکشنبه 95 شهریور 21 - 8:0 عصر

نامه شما رو خوندم.
‌‌‌‌خیلی خوب بود، پس این بیماری همه گیره.
‌‌‌‌الحمدلله تنها نیستم.
‌‌‌‌‌‌‌‌خوب شما چه کردید با این مسئله؟
‌‌‌‌شما با این روحیه چطور زیر بار آن آقا و ... رفتید؟

‌‌‌‌
خیلی قبل‌‌‌‌ترها خبری شنیده بودم
که ابتدا تأثربرانگیز بود
بعدتر حکمت آن را درک کردم
می‌‌‌‌گفتند آوینی، سیدمرتضی نوشته‌‌‌‌های بسیاری در فلسفه داشت
از وقتی که ظاهراً شاگرد فردید بود، دکتر احمد فردید
همه را یکروز روی هم ریخت و آتش زد
تمام نوشته‌‌‌‌های سابق خود را
دقیقاً وقتی که دیدگاه‌‌‌‌های فکری‌‌‌‌اش تغییر کرد!

به نظرم مهم‌‌‌‌ترین تغییر در دیدگاه‌‌‌‌هایش همین بود
که فهمید: «این‌‌‌‌همه به کار آخرت نمی‌‌‌‌آید
به کار دنیای مسلمین هم حتی»

معمولاً حجم زیاد کارهایی که ما انجام می‌‌‌‌دهیم
فقط به کار خودمان می‌‌‌‌آید
اعتباری می‌‌‌‌شود که بیشتر مقبول شویم
مشهور شویم
بیشتر ما را بستایند
دعوت کنند
بالاتر در مجلس بنشانند
کمی بیشتر خوش بگذرانیم در دنیا
به نوعی خودپرستی «طلبگی» دچار می‌‌‌‌گردیم
دقیقاً همان هوای نفسی که دیگران را به قتل و غارت و دزدی می‌‌‌‌کشاند
به ما که می‌‌‌‌رسد
تغییر شکل می‌‌‌‌دهد
و به کتاب و مقاله خلاصه می‌‌‌‌گردد
دنبال حرف جدید می‌‌‌‌گردیم که بزنیم
بلکه بیشتر دیده شویم
چه بسا به بدعت هم گرفتار می‌‌‌‌شویم
همین اضافاتی که به مقاتل می‌‌‌‌کنیم
و در «حماسه حسینی» هم شهید متفکر به آن اشارتی دارد

شاید همین باشد که گناه علما بیشتر از بقیه آدم‌‌‌‌ها به حساب می‌‌‌‌آید
یا در حدیث وارد شده که 9 گناه از 10 مربوط به اهل علم است!

مگر همین خواجه نصیر نبود، در آداب المتعلمین
حاشیه همین جامع‌‌‌‌المقدمات خودمان
به نظرم آن‌‌‌‌جا خواندم که ایشان به ما توصیه می‌‌‌‌کرد
به ما طلبه‌‌‌‌ها
که زود کتاب ننویسیم
زود خود را در معرض قرار ندهیم
در معرض شهرت
تا قبل از این‌‌‌‌که نظریات و آرائمان قوام یابد
پخته شود و قدرت گیرد
تا قبل از آن‌‌‌‌که بتوانیم از پس معضلات «خودپرستی» تحمیلی از جانب شهرت برآییم!

من همان روزهای اول طلبگی افتادم در یک مسیر عرفانی
یک مسیر سیر و سلوک روحانی و معنوی
دنبال چیزی بودم که نداشتم
ظاهراً همان «تقوایی» که هنوز هم ندارم
مرید یک روحانی شدم
سرمان را از ته تراشیدیم و عرق‌‌‌‌چین سیاهی بر سر می‌‌‌‌گذاشتیم
ما را در مدرسه معصومیه(س) الاهیون می‌‌‌‌خواندند
بعضی هم کلاهیون!
او ما را وصل کرد به یک آقای دیگری
آن آقا هم مقام سه تن از بزرگان را بالا برد در نظر ما؛
آیات عظام: بهاءالدینی،‌‌‌‌ بهجت و خوشوقت
به حیات بزرگ نخست که نرسیدیم
این شد که نماز آقای بهجت شد قرارمان
و جلسات عمومی و خصوصی آقای خوشوقت پاتوق‌‌‌‌مان

حتی پرسش‌‌‌‌های خصوصی‌‌‌‌ام را
نگه می‌‌‌‌داشتم که وقتی به تهران می‌‌‌‌آیم
بروم پیچ‌‌‌‌شمران و در مسجد ایشان نماز بخوانم
تا پس از نماز معروض بدارم
آقای بهجت را هم از دم در خانه مشایعت می‌‌‌‌کردیم تا مسجد
نماز را خوانده
با ایشان باز می‌‌‌‌گشتیم تا دم خانه‌‌‌‌شان!
هر روز قبل از روشن شدن هوا دم خانه ایشان جمع می‌‌‌‌شدیم
ما چند نفری که تقوا را آن‌‌‌‌جا می‌‌‌‌جستیم.

یک روز از یک آقایی خصوصی پرسشی کردم
گفتم: شنیده‌‌‌‌ام مهدی هاشمی را آقای بهاءالدینی گفته بود:
طلبگی را رها کن و برو چوپان شو!
ایشان نرفت و به این جنایات کشیده شد!
خب آن آقا شاگرد آقای بهاءالدینی بود
خیلی هم نزدیک بود به ایشان
پرسیدم اگر به درد طلبگی نمی‌‌‌‌خورم
بفرمایید تا همین الآن بروم
نمانم و جنایتکار شوم!
ایشان لحظاتی در چشمانم نگریست
احساس کردم دارد تمام گذشته و آینده‌‌‌‌ام را
کارهای کرده و نکرده‌‌‌‌ام را
تمام خلقیات و ملکات فاضله و رذیله‌‌‌‌ای که دارم یا خواهم داشت
همه را دارد مثل یک سرور هشت هسته‌‌‌‌ای پردازش می‌‌‌‌کند
ناگهان گفت: شما در حوزه بمان!

بعدها که اخبار اختلافات ایشان با آقای خوشوقت را شنیدم
سر حمایتی که از آقای موسوی کرد
از خود پرسیدم: آیا راست گفت؟!
آیا آن‌‌‌‌بار هم مثل این بار اشتباه کرد، یا خیر؟!

بعدترها یکی از دوستان اصفهانی مرا به منزل آیةالله طیاره برد
پیرمردی شریف
همسن و قیافه و بسیار شبیه به آقای بهجت
به من گفت: ایشان در همان رده آقای بهجت است
مدتی هر جمعه عصر به منزل ایشان می‌‌‌‌رفتم
می‌‌‌‌خواستم برایم صحبت کنند
ایشان هم خاطرات و قصه‌‌‌‌ها و حکایات فراوان طرح فرمودند
ولی قبول نکردند «استاد اخلاق خاصّ» شوند
با تمام التماس‌‌‌‌های مستقیم به حضرت‌‌‌‌شان
و در نهایت فرمودند: «بی‌‌‌‌مایه فطیر است»!

حالا در همین بحبوحه به آقای میرباقری برخوردم
دیدم عین تافلر حرف می‌‌‌‌زند
عین همان مطالبی که در کتاب‌‌‌‌های او خوانده بودم
اکنون یک روحانی همان حرف‌‌‌‌ها را می‌‌‌‌زد
پی آقای میرباقری را گرفتم که به آسیدمنیرالدین رسیدم
بعد که با یک آقایی
که شاگرد یک آقای دیگری بود مشورت کردم
ایشان گفت آن آقا فرهنگستان را قبول ندارد
دیگر به جلسات آن آقا نرفتم
از آن مراد نخستین هم پرسیدم
که نظر شما درباره فرهنگستان چیست؟
ایشان هم مخالفت خیلی نرم و اجمالی خود را بیان داشت
از آن سلک هم خارج شدم
کاملاً شدم فرهنگستانی
چرا؟!
زیرا دیدم حرف فرهنگستان به سخن امام(ره) خیلی شبیه‌‌‌‌تر است
تا حرف آن‌‌‌‌ها
من اسلام را از رفتار امام آموخته بودم
اسلام را آن‌‌‌‌طور می‌‌‌‌شناختم
اجتماعی و جهان‌‌‌‌اندیش
ولی در تمام این سیر و سلوک عرفانی
انزوا بود و نفی اجتماع و فعالیت‌‌‌‌های سیاسی
یک آقایی که شخصاً در پاسخ به سؤالی که پرسیده بودم
فرمودند: نیازی نیست روزنامه بخوانی، همین که تیتر اخبار را بدانی کافیست!

و من فرهنگستانی شدم
اما سه ماه نکشید
که آسیدمنیرالدین هم مرد!
مات الناس حتی الانبیاء
برای ختم ایشان رفته بودیم به شیراز
که این آقا سخن آغازید
قصه‌‌‌‌اش طولانی
ولی مرا که سابقه آن علایق عرفانی را داشتم
دوباره به همان وادی کشاند
این آقا نسخه‌‌‌‌ای از اندیشه آسیدمنیر را بر من عرضه کرد
که بیشتر با روحیه عرفا سازگاری داشت
و مرا که برای عقلانیت دینی به فرهنگستان آمده بودم
دوباره به گذشته خویش بازگرداند
و به جهت سنخیت تامّی که با آن مقوله داشت
با مقوله سیر و سلوک
با مقوله رفع تکلیف تفکر از خویشتن
با مقوله چشم بستن و تنها به هادی نگریستن
با مقوله فرشته شدن و عقل و اختیار انسانی را از خویش سلب کردن
با مقوله مسخ شدن و مست شدن و به دور یک موجود فرااندیشه چرخ‌‌‌‌زدن و طواف کردن
با مقوله فکر از او و عمل از من
با مقوله تو نیاندیش، زیرا من می‌‌‌‌اندیشم
با مقوله اراده خود را تسلیم اراده فاعل برتر کردن
این تشابه در مقوله انگار مرا به عقب سوق داد
به تجربه گذشته خود
از لذت
و رفاه
و آسایشی که در این تلقّی هست
آسودگی روانی و روحی
این‌‌‌‌که «به من چه؟!»، همه به او مربوط است!
نوعی رخوت در قلمرو اندیشه
نوعی سکون و سکوت ذهنی
مغز از کار تعقّل استعفا می‌‌‌‌دهد و به اداره جسم اکتفا می‌‌‌‌کند!

هفت سال پذیرفته بودم که «من نیستم» و «همه اوست»!
و او این «نیستی عرفانی» را با «نظام فاعلیت» توجیه کرده بود
این‌‌‌‌که فاعل تصرفی باید تابع فاعل محوری باشد
با این‌‌‌‌که یک روز به من گفت
وقتی به شدت انتقاد کرده بود
از این‌‌‌‌که چرا کم تسلیم هستم:
«شما شمّ سیاسی نداری، من که نباید بانگ بزنم تا شما بیای، من که نباید رفتار خودم را برای شما توضیح بدم. شما خودت باید دور ولی فرهنگی بچرخی و در رفتارهای او گمانه‌‌‌‌زنی کنی.»
گمانه‌‌‌‌زنی؟!
بله، گمانه‌‌‌‌زنی!
همان فعلی که آسیدمنیر مدعی‌‌‌‌ست باید در حدیث صورت گیرد
در فعل و قول و تقریر معصوم (ع)
این آقا همان توقع را در رفتار خود داشتند
از ما

بله برادرم
من با آن تجربه عرفان‌‌‌‌زدگی
که بیشتر تصور می‌‌‌‌کنم ناشی از زندگی در تهران باشد
زندگی در محیط‌‌‌‌های «دنیازده»
معمولاً ما را به «دین‌‌‌‌زدگی» می‌‌‌‌کشاند
این‌‌‌‌که دین را گریزگاهی می‌‌‌‌خواهیم
از تمام تجربیات ناموفقی که در ارتباط با جامعه داشتیم
گویی می‌‌‌‌خواهیم انتقام تمام تحقیرهایی که کشیده‌‌‌‌ایم را
با دین بگیریم
از انگشت‌‌‌‌نما شدن در محیطی که بیشتر بد هستند
و به خاطر اعمال دینی‌‌‌‌مان تحقیرمان می‌‌‌‌کنند
این وازدگی معمولاً ما را به نوعی افراط می‌‌‌‌کشد
ما را تندرو و افراطی می‌‌‌‌کند
آن‌‌‌‌قدر می‌‌‌‌رویم که از آن طرف پشت‌‌‌‌بام بیافتیم
به نظرم این تجربه بود
که قرائت او از سیدمنیر را برایم زیبا جلوه داد
و مرا در خود فرو برد

یک قصه دیگر از عمق این مطالبات عرفانی بگویم و ختم کلام
منبر را به شما واگذارم
پنجشنبه شبی در حجره
مدرسه امام باقر (ع)‌‌‌‌ نشسته بودیم با رفقا
کسی آمد و کتابی در دست داشت
دو سه خطی که خواندم مست شدم
گرفتم و گفتم یک روز امانت بده
تازه چاپ شده بود و تازه هم فوت شده
شیخی که کتاب درباره او بود
خواندم و تا جمعه عصر تمام شد
دیدم طاقت ندارم
همین شاعر معروف نوشته بود
رفتم تهران و ایستگاه راه‌‌‌‌آهن
به قصد مشهد
که قبر شیخ را زیارت کنم
پول زیادی نداشتم
بلیط ارزان نداشتند
بیشتر همان‌چه که داشتم را دادم و بلیط گران خریدم
قصه مفصلی‌‌‌‌ست
دو سه روز ماندم مشهد و تعدادی از شاگردان وی را ملاقات کردم
و داستان‌‌‌‌هایی...
امروز که تصوّر می‌‌‌‌کنم...

آقا اگر این صفحه کلید را از بنده نگیرند
دستم به قصه و خاطره که برود
پایان ندارد انگار
هوای نفس من هم همین دست به کیبورد شدن است

پایدار باشید در مسیر حق
یاعلی


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - آقامنیر 117 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
چه کنیم 23 + شنبه 95 شهریور 20 - 10:0 عصر

شاید برای شما خوش آیند نباشد،
‌‌‌‌ولی برای من خواندن خاطرات شما جالب است، گاهی اوقات احساس میکنم:
‌‌‌‌دارم بخش هایی از زندگی خودم رو از بیرون نگاه میکنم.
‌‌‌‌‌‌‌‌امروز یکی از دوستانم
‌‌‌‌وقتی وسط بحث از بخشی از روایات بودیم
‌‌‌‌به من گفت:
‌‌‌‌واقعا ما چه بلایی سر مردم می آوریم؟!
‌‌‌‌با این فهم، برداشت و تحلیل هایی که از اسلام، قرآن و روایات ارائه میکنیم.
‌‌‌‌‌‌‌‌کمی فکر کردم
‌‌‌‌با خودم گفتم:
‌‌‌‌ما با این فهم و... از دین چه بلایی سر خودمان آورده ایم؟!
‌‌‌‌‌‌‌‌الان
‌‌‌‌بعد از دیدن این خوبان یا بزرگان یا...
‌‌‌‌به چه نتیجه ای رسیده اید؟
‌‌‌‌‌‌‌‌درست چیست؟ چه باید کرد؟
‌‌‌‌احتیاط؟ سکوت؟
‌‌‌‌بهتر بگویم:
‌‌‌‌اگر برگردید به همان دوران
‌‌‌‌چه میکردید؟
‌‌‌‌

ابتدا عرض پوزش
از دیرکرد در پاسخ
زندگی هم انقباض و انبساط دارد
مانند سیاست‌‌‌‌های مالی دولت در مهار تورّم!
گاهی روزها آن‌‌‌‌قدر منقبض می‌‌‌‌شوند
که گویا زمان فشرده شده
کارها به اتمام نمی‌‌‌‌رسند
و گاهی آن‌‌‌‌چنان کش می‌‌‌‌آیند
که هر چه به آفتاب می‌‌‌‌نگری
گویا قصد غروب ندارد!

ما چه بلایی سر مردم می‌‌‌‌آوریم؟!
استاد حسینی (ره) معتقد به نوعی فاصله و شکاف زمانی
بین پیشرفت فاعلیت منفی
و فاعلیت مثبت
در نظام خلقت است
ایشان در بحث‌‌‌‌های اصول خود
به این نکته اشاره دارند
که معمولاً تاریخ نشان داده
ابتدا «کفار» در جهت رسیدن به امیال دنیاپرستانه خود
به انواع جدیدی از خودپرستی می‌‌‌‌رسند
و روش‌‌‌‌های نو و بدیع در انکار پروردگار می‌‌‌‌یابند
در تخلف از قوانین الهی
در تولی حیوانی و نزول و سقوط در حضیض انسانیت
و سپس
بعد از آن
تأخری زمانی یعنی
مردم دین‌‌‌‌دار به تکاپو می‌‌‌‌افتند
تا برای مقاومت با این نوع جدید از کفر
ایمان خود را ارتقاء بخشند
از خداوند طلب می‌‌‌‌کنند
و زمانی طول می‌‌‌‌کشد تا به آن درجه از ایمان دست یابند
تا از کفر جدید مصون شوند

ایشان معتقد به چنین تقدّم و تأخّری‌‌‌‌ست
از لحاظ زمانی
و در جایی،‌‌‌‌ این را به نوعی «تنبلی» اهل ایمان تعبیر می‌‌‌‌کند
این‌‌‌‌که وابستگی و توکل به خدا
اگر از معنای خود تجاوز نماید
و به اصل ایمان رسوخ کند
به این‌‌‌‌که فرد دیگر تلاشی برای ارتقاء وضعیت ایمانی
و تنوع پرستش خدای متعال نداشته باشد
به نوعی رخوت در خداپرستی منتهی خواهد شد
که تنها با فشاری که از سوی کفار در عالم به وی می‌‌‌‌آید
از خواب بیدار می‌‌‌‌شود

از این منظر اگر بنگریم
در طول تاریخ همیشه این‌‌‌‌طور نبوده که حوزه و روحانیت
این‌‌‌‌طور ناقص و ناکارآمد باشند
بلکه بالعکس
در دهه‌‌‌‌های گذشته
در سده‌‌‌‌هایش که قطعاً
روحانیت نقش پیشتازی در زندگی روزمره حتی برای جامعه داشته است

امروز است که در شکاف تاریخی واقع شده‌‌‌‌ایم
غرب کافر پیش‌‌‌‌تاخته
و ما حدود دویست سال است
درست از روزی که شاه عباس برای جنگ با عثمانی
فریب انگلیسی‌‌‌‌ها را خورد و از آن‌‌‌‌ها توپ خرید
از همان زمان استعمار ما را قبضه کرد
و ما را از خود بیگانه نمود
و در این شکاف تاریخی
مردم به دلیل آگاهی‌‌‌‌بخشی‌‌‌‌های امام (ره)
خیلی سریع‌‌‌‌تر آگاه شدند و پیش رفتند
و حوزه‌‌‌‌ها همچنان در اندیشه‌‌‌‌های گذشته خویش باقی مانده
امروز با تأخیر حرکت را آغاز کرده‌‌‌‌اند

این بلایی که امروز دارد سر ما می‌‌‌‌آید
ناشی از پیش افتادن مردم از روحانیت است
یک‌‌‌‌جور جلو افتادن عوام از خواص
که خب البته عوارضی هم دارد
جامعه به هرج و مرج فرهنگی و اعتقادی هم کشیده می‌‌‌‌شود
چه بسا خرافاتی هم زاییده شود
وقتی که مردم می‌‌‌‌فهمند خودشان باید نوآوری کنند
و به نوآوری اهل علم در مبارزه با کفار امیدی نیست!

چه باید کرد؟
احتیاط؟
سکوت؟
قطعاً خیر
الآن درست وقتی‌‌‌‌ست که باید سخن گفت
اما نه در افزودن بر هرج و مرج‌‌‌‌ها
امروز عصر شلوغی تفکر در کشور ما آغاز شده است
در علوم اسلامی دقیقاً
هر که از راه می‌‌‌‌رسد نظریه می‌‌‌‌دهد
هر که دو کلاس سواد دارد یا ندارد حتی
وقتی زمین بکر پیدا شود
هر که دانه‌‌‌‌ای داشته باشد می‌‌‌‌کارد
جامعه تشنه شده
نیازمند مباحث اعتقادی جدید است
وقتی بزرگان از علما همچنان بر همان اعتقادات سابق
و همان تقریر و بیانی که مثلاً از معاد داشته‌‌‌‌اند
یا از مذهب
یا تولّی و تبرّی و شیعه و سنی
یا از ولایت و عصمت
تا وقتی بر همان پای می‌‌‌‌فشرند
جامعه که لایه‌‌‌‌های تازه‌‌‌‌ای از فهم دینی را تجربه کرده است
با ظهور انقلاب
با ورود شیعه به عرصه حاکمیت
جامعه نمی‌‌‌‌پذیرد
به سمت حرف‌‌‌‌های جدید می‌‌‌‌رود

ولی مردم هر چقدر که علاقه‌‌‌‌مند باشند
خواص که نیستند
قدرت تشخیص حق و باطل را که به سرعت ندارند
طبیعی‌‌‌‌ست که عده‌‌‌‌ای دنبال علی یعقوبی بروند
دنبال طیف فکری مشائی
دنبال رمالی و طلسم و جن‌‌‌‌بازی
بعضی هم دنبال درگیری با اهل سنت
به نام وهابیت و تکفیری
و اختلاف مذهبی را بیافزایند
و حاکمیت نظام اسلامی را به مخاطره افکنند
چه بسا خیلی‌‌‌‌ها هم خالصانه
در جهت توسعه کفر
به صورت ناآگاهانه عمل می‌‌‌‌کنند
و بازی می‌‌‌‌خورند

درست مثل بازی خوردن ملامحمدکاظم
نسبت به سیدمحمدکاظم
اولی همان آخوند خراسانی
صاحب کفایه
و دومی هم سید یزدی
طباطبایی
صاحب عروه
چطور این‌‌‌‌دو با فتاوای خلاف هم دادن
یکی به نفع مشروطیت
و دیگری علیه آن
جامعه ایران را دوپاره کردند
و تکه‌‌‌‌تکه به حلقوم انگلیس افکندند
و انگلیس هم جامعه دوپاره را راحت‌‌‌‌تر می‌‌‌‌بلعد!
شیخ فضل‌‌‌‌الله را هم اعدام کردند
و شگفت این‌‌‌‌که هر سه؛ آخوند و سیدیزدی و شیخ فضل‌‌‌‌الله
شاگرد میرزای شیرازی بودند!

نتیجه دیدن رفتار این‌‌‌‌ آدم‌‌‌‌ها چیست؟
این‌‌‌‌که خوب‌‌‌‌ها هم اگر بی‌‌‌‌بصیرت باشند
اگر زمان‌‌‌‌آگاه نباشند
آب به آسیاب دشمن می‌‌‌‌ریزند
آسیدمنیر تعبیر قشنگی دارد
در توضیح مشکلاتی که پدید آمده
این‌‌‌‌که «قدرت موضوع‌‌‌‌سازی» باید دید دست کیست؟
آن‌‌‌‌که «موضوع» می‌‌‌‌سازد
اوست که پیش‌‌‌‌روست
و باقی را به دنبال خود می‌‌‌‌کشد

امروز کفار موضوعات جدید حادث می‌‌‌‌کنند
و ما در پاسخگویی به این مسائل مستحدثه
اسیر جبر زمانیم
اما اگر گردونه را بگردانیم
و این دور باطل را بشکنیم
و به جای پاسخگویی به چالش‌‌‌‌های ناشی از حدوث موضوعات جدیده
خودمان موضوع بسازیم
کفار در مضیقه قرار می‌‌‌‌گیرند
ولی خب...
موضوع‌‌‌‌سازی نیازمند منطق دیگری‌‌‌‌ست
غیر آن‌‌‌‌چه که ما داریم!

امروز فضا برای طرح مباحث استاد حسینی (ره) تا حدی باز شده است
فلان منبری را دیدم چند وقت پیش
درباره «سیستم‌‌‌‌ها» صحبت می‌‌‌‌کرد
باورتان می‌‌‌‌شود؟!
امروز باور به نظام‌‌‌‌مند بودن جامعه
و رفتارهای اجتماعی و حتی فردی
از بستر جامعه بالا آمده
به طلبه‌‌‌‌ها هم کشیده
کم‌‌‌‌کم دارد به سطوح اساتید عالی حوزه هم می‌‌‌‌رسد
ما قدرت داریم این سرعت را افزایش دهیم

اما در ابتدا...
ما باید «درست» بفهمیم
اگر در این هرج و مرج اندیشه‌‌‌‌ها
نظریه‌‌‌‌ها و اقوال
ما هم یک نظریه باشیم
به هماهنگی جامعه که نیافزوده‌‌‌‌ایم
بر ناهماهنگی و هرج و مرج اضافه کرده‌‌‌‌ایم
یادتان هست که استاد چه فرمود؟
در همان جلسه مشهد
که اگر نمی‌‌‌‌توانیم هماهنگ‌‌‌‌کننده باشیم، نباید بر ناهماهنگی بیافزاییم.

ازین روست که گمان بنده بر این است
که بیشتر باید بر طبل راستگویی همه نظریه‌‌‌‌پردازان بکوبیم
و صداقت ایشان
و ایمان‌‌‌‌شان
و این‌‌‌‌که اگر ناهماهنگی در نظریه‌‌‌‌ها و رفتارهای اجتماعی هست
ناشی از «منطق» است
نه از «آدم‌‌‌‌ها»
همه آن‌‌‌‌هایی را که در جبهه خودی هستند
تطهیر کنیم
و گناهشان را به گردن منطق صوری
و فلسفه ارسطویی بیاندازیم
و بگوییم: این‌‌‌‌ها خودشان خوبند!
اگر این حرف ترویج شود
هرج و مرج‌‌‌‌های اجتماعی
به سطوح علمی کشیده می‌‌‌‌شود
و مردم از دعوا
به حمایت از نظریه‌‌‌‌پردازان خود دست برخواهند داشت
فضای جامعه باید تلطیف شود
و از هوچی‌‌‌‌گری‌‌‌‌های سیاسی
به سمت مباحث فرهنگی سوق داده شود
تا بتوان آراء را روبه‌‌‌‌روی هم قرار داد
و به تضارب رسید
و به تعالی ناشی از آن
و به نظر می‌‌‌‌رسد اندیشه آسیدمنیرالدین
در این تضارب است که برتری خود را بر سایرین نشان خواهد داد!

یک‌‌‌‌جایی که یادم نیست کی و کجا
شنیدم که فردی می‌‌‌‌گفت
که استاد حسینی (ره) گفته بود
که اگر به گذشته برگردم
دوباره همین مسیری را خواهم آمد که آمده‌‌‌‌ام
زیرا قطعاً این بهترین مسیر
و متناسب‌‌‌‌ترین راهی بوده که خداوند
متناسب با شرایط روحی، ذهنی و عینی من
برایم تدارک کرده!

من اما به جرأت ایشان نیستم
و چنین اعتماد به نفسی ندارم
و از گذشته خود
از زمان طفولیت
تا یومنا هذا
آن‌‌‌‌قدر در أسف و شرمندگی هستم
که هر لحظه که بتوانم به گذشته بازگردم
قطعاً
قطعاً و قطعاً
بدون تردید
مایلم که تغییراتی
بسیار عمده و کلان
و گاهی بسیار جزئی حتی
در رفتارم بدهم

من اگر به روزی که فرهنگستان را یافتم باز می‌‌‌‌گشتم
حتی در مسیر آموختن اندیشه استاد نیز
راهم را تغییر می‌‌‌‌دادم
یا شاید بگویم که تغییر نمی‌‌‌‌دادم
و به همان راهی که در آن بودم ادامه می‌‌‌‌دادم
راهی که با حوادثی تغییر کرد
و مرا به ناکجاآبادی که در آن هستم کشاند!

راستی خاطره اولین ملاقات با آسیدمنیرالدین را برای شما گفتم؟
گفتید خواندن خاطرات جالب است
این را هم عرض می‌‌‌‌کنم
من و برادری قرار شد با خود استاد حسینی(ره) ملاقات کنیم
نظر آن برادر این بود
او طلبه پایه 9 بود به نظرم
و من پایه 4
در مدرسه حقانی درس می‌‌‌‌خواندیم
سال 79 بود
ایشان جلوی راه‌‌‌‌پله‌‌‌‌های فرهنگستان جلوی آسیدمنیر را گرفت
من که ایشان را تا به حال ندیده بودم
آن برادر بود که گفت: این خودش است!
رفت و گفت: ما چند سؤال داریم که می‌‌‌‌خواستیم از شما بپرسیم.
آسیدمنیر هم حواله داد به دوستان دفتر
اما آن برادر پرروتر از این‌‌‌‌ها بود
گفت: ما به هر کدام از این افراد التماس می‌‌‌‌کنیم برای ما وقت نمی‌‌‌‌گذارند
آسیدمنیر یکهو تغییر حالت دارد
خیلی متواضعانه: من خودم در خدمت شما هستم
و قرار شد فردا ساعت 10 خدمت ایشان بیاییم
فردا جمعه بود
وقتی آمدیم چهارراه‌‌‌‌شهدا
بعد از کله‌‌‌‌پزی
کنار کتاب‌‌‌‌فروشی‌‌‌‌ها
در فرهنگستان که بسته بود!
آن برادر جرأت کرد و زنگ زد
صدای خودش بود
آسیدمنیر از پشت آیفون صحبت کرد
در را گشود و بالا رفتیم
مستقیم به اتاق ایشان
میز بزرگی گذشته بودند
و ایشان در منتهی‌‌‌‌الیه میز نشسته بود
با یک دشداشه سفید
و بدون عمامه
بلند شد و با ما دست داد
و من در سمت چپ ایشان نشستم
و آن برادر کنار من
و در اولین صحبت‌‌‌‌ها
به جای این‌‌‌‌که پاسخ به سؤالات ما بدهد
یک کاغذ کوچک به دست من داد
و گفت: شما این را بلند بخوان!

همان جمله معروف امام (ره) بود
کاغذ کوچک سبز رنگی بود
که این جمله روی آن چاپ شده بود:
اگر انحرافی در فرهنگ یک رژیم پیدا شود و تمام ... به همان‌‌‌‌جا می‌‌‌‌انجامد که در
صدسال گذشته... (صحیفه نور، ج17، ص322)

خواندم
ایشان پرسید منظور امام (ره) چیست؟
من هم عرض کردم معنایی که می‌‌‌‌فهمیدم
ایشان از همین‌‌‌‌جا وارد عدل و ظلم اجتماعی شد
و این‌‌‌‌که چگونه می‌‌‌‌شود دین نسبت به عدل و ظلم اجتماعی
که اتفاقا بسیار شدیدتر از عدل و ظلم فردی‌‌‌‌ست
ساکت باشد
و حکم نداشته باشد!
تمّت خاطره!

خلاصه این از مسلمات است
این‌‌‌‌که امروز ما به چیزی نیاز داریم
که نداریم
همین‌‌‌‌که خواص ما این را بفهمند
و ما اگر نقشی در این فهماندن داشته باشیم
فُزنا
به فوز اکبر رسیده‌‌‌‌ایم به گمانم
بعید است به این زودی‌‌‌‌ها
جامعه متخصصین وارد تفصیل ادعا شود
امروز نیازمند درک اصل این ضرورت است
ضرورت تحول در فقه
ضرورت تحول در اصول فقه
ضرورت تحول در روش‌‌‌‌های اداره نظام اجتماعی
فعلاً تا این درک برای خواص روی ندهد
و حاصل نگردد
گمان نمی‌‌‌‌کنم بشود وارد ریز بحث‌‌‌‌ها شد
ریز بحث‌‌‌‌هایی که آسیدمنیر برای ما میراث نهاده است

اگر به دوران گذشته باز می‌‌‌‌گشتم
روز آشنایی با استاد
همان تصمیمی را که داشتم، ادامه می‌‌‌‌دادم
می‌‌‌‌خواستم یک‌‌‌‌بار تمام هفت هزار ساعت بحث ایشان را مطالعه کنم
بحث‌‌‌‌هایی که حدود چهار هزار جزوه از آن درآمده است
و من به دلیل هفت سال درگیری در پیاده و ویراست و فهرست
نرسیدم به مطالعه آن‌‌‌‌ها
و اکنون که می‌‌‌‌خواهم
گرفتاری‌‌‌‌های زندگی و کمبود وقت‌‌‌‌ها مانع می‌‌‌‌شود
و با کندی مشغول این مطالعه هستم
با کندی زیاد
من اگر به گذشته باز می‌‌‌‌گشتم
ارتباط خود با آن آقا را به همان مقدار مباحثه که روزهای اول داشتیم تقلیل می‌‌‌‌دادم
هفته‌ای سه جلسه یک‌ساعته
در همان مقدار حفظ می‌‌‌‌کردم
و در کنار آن
به شدت به ادامه خواندن جزوات می‌‌‌‌پرداختم
و همان‌‌‌‌طور که پیش از آن قصد داشتم
و همیشه در تقویم برنامه‌‌‌‌ریزی آینده‌‌‌‌ام بود
سال 88 ازدواج می‌‌‌‌کردم
به جای سال 84
یعنی چهار سال فرصت بیشتر برای مطالعه
چه این‌‌‌‌که از 79 تا 80 مشغول مطالعه بحث‌‌‌‌های آسیدمنیر بودم
قصد داشتم تا 88 این مطالعات را به پایان برسانم
و بعد متأهل شوم
اما شد آن‌‌‌‌چه شاید نباید می‌‌‌‌شد
و چه و چه و چه...

دنیا جای افسوس خوردن نیست
و نه حسرت
هنوز زیرا فرصت هست
می‌‌‌‌توان جبران کرد
و می‌‌‌‌توان به آینده رسید
و خداوند وعده کرده که یاری می‌‌‌‌رساند
شاید بر طول عمر ما و سلامتی‌‌‌‌مان بیافزاید
تا بتوانیم گذشته را در آینده تحصیل کنیم
به شرط این‌‌‌‌که توبه کنیم
و بیش از این استغفار نماییم

جای حسرت، محشر است
آن‌‌‌‌جا که دیگر فرصت تمام شده
و به دنیا نمی‌‌‌‌توانیم بازگردیم
و کار از کار گذشته
وقت حساب و کتاب رسیده

ضمناً من عادت ندارم ایمیلی را که می‌‌‌‌نویسم بازخوانی کنم
معمولاً سریع می‌‌‌‌نویسم و با هر اینتر
به پایین می‌‌‌‌روم
و دیگر سختم است اسکرول کنم و به بالا برگشته
غلط‌‌‌‌ها را ویرایش نمایم
گاهی بعدها که ایمیل را می‌‌‌‌بینم
غلط‌‌‌‌ها آشکار می‌‌‌‌گردند
اگر از این دست غلط‌‌‌‌های املایی و نگارشی یافتید
بگذارید به حساب سرعت زیادی که در تایپ دارم
و عدم عادت به مرور نوشته‌‌‌‌شده‌‌‌‌ها

موفق باشید


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - آقامنیر 117 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
چه کنیم 22 + جمعه 95 شهریور 19 - 7:0 عصر

آخرین نوشته بنده رو جواب ندادید.
‌‌‌‌عرض کردم صحبت های شما جهل مرکب بنده رو از بین برد.
‌‌‌‌‌‌‌‌راستش بنده به شدت احساس خطر میکنم
‌‌‌‌نسبت به آنچه که میدانم و تصور میکردم که اینها درست است ‌‌‌‌و حتی مو لای درز آنها نمیرود.
‌‌‌‌نوشته های شما در زمینه اجتماع نقیضین و... را خواندم.
‌‌‌‌نمیگویم فهمیدم و یا قبول نکردم
‌‌‌‌به فکر فرو رفتم که:
‌‌‌‌1. چقدر مباحث است که نمیدانم
‌‌‌‌2. چقدر مباحث است که در موردشان فکر و مطالعه نکرده ام
‌‌‌‌3. چقدر بحث است که از کنارشان راحت و بی توجه گذشته ام
‌‌‌‌4.و...
‌‌‌‌به نظر شما چه کنم؟
‌‌‌‌از کدام باید شروع کرد؟
‌‌‌‌غالبا یکدیگر را نقد میکنند
‌‌‌‌و من هم تشخیص نمیدهم.
‌‌‌‌حال چگونه نسبت به مطالعه و تمحض در یکی از آنها تصمیم بگیرم؟
‌‌‌‌بالاخره نمیشود که همه را باهم بیاموزم
‌‌‌‌اصلا فکر کنم
‌‌‌‌عمر کفاف ندهد.
‌‌‌‌اگر هم قرار باشد من هم شروع کنم از خودم حرف زدن
‌‌‌‌خوب میشوم یکی مثال این همه آدم.
‌‌‌‌نظر شما چیست؟
‌‌‌‌

تازه رسیدید به نقطه آغاز
نقطه آغاز هر آدمی همین است
همین تحیّر
همین احساس عجز
آسیدمنیر حرکت تکاملی را از «عجز» می‌‌‌‌آغازد
زیرا حرکت را متکی به «بیرون» می‌‌‌‌داند
حرکت از درون ممکن نیست
برخلاف حرکت جوهری ملاصدرا
که اساساً درونی‌‌‌‌ست، نه بیرونی!
یعنی چه که حرکت از بیرون آغاز می‌‌‌‌شود؟
یعنی انسان به ضعف خود پی می‌‌‌‌برد
و دلیل پی بردن به عجز هم
اراده‌‌‌‌هایی‌‌‌‌ست که در بیرون وی عمل می‌‌‌‌کنند
همان ولایت
ولایت می‌‌‌‌شود انسان
در این‌‌‌‌که به نقطه آغاز برسد
نقطه‌‌‌‌ای که بداند هیچ نیست
هیچ نمی‌‌‌‌فهمد
و هیچ راهی ندارد
جز یک راه...
تولّی
تولی یعنی اتکا به فاعل محوری
اتکا به قدرت برتر
پذیرفتن این‌‌‌‌که بدون هدایت نمی‌‌‌‌تواند بفهمد
و بدون راهنمایی نمی‌‌‌‌تواند حرکت کند

دو بحث از آسیدمنیر دقیقاً به این مطلب مرتبط است
یکی «تبدّل، تکیّف، تمثّل»
و دیگری درک کلّی از «ولایت، تولّی، تصرّف»
با توجه به سه‌‌‌‌گانه «بیرون، درون، ربط»

به آن آقای مکلّا بنگرید
به این بزرگ‌‌‌‌فیلسوفی که دگرگون شد یک روز
یک مصاحبه‌‌‌‌ای چند سال پیش داشت
نشان از سرگشتگی
آخر و پایان
آن‌‌‌‌جا می‌‌‌‌گوید پس از عمری تفلسف تازه فهمیده است که: جهان رازآلود است
و این راز قابل فهم نیست
و در نهایت می‌‌‌‌گوید:
فرقی نمی‌‌‌‌کند به عرفان بروی یا فلسفه
این به روحیه و شخصیت آدم‌‌‌‌ها ربط دارد
بعضی روحیه عرفانی می‌‌‌‌پسندند
و بعضی فلسفی
اما چیزی که در نهایت همه گروه‌‌‌‌ها به آن می‌‌‌‌رسند یک چیز است: راز!
این‌‌‌‌که به هیچ چیز نمی‌‌‌‌توانند برسند!

این‌‌‌‌ها را با حرف‌‌‌‌هایی که به نیچه منسوب می‌‌‌‌کنند مقایسه فرمایید
نیچه می‌‌‌‌گویند خودکشی کرد
مثل فوکو
مثل صادق هدایت
چرا؟!
این‌‌‌‌ها دقیقاً وقتی که به نقطه آغاز می‌‌‌‌رسند
تسلیم نمی‌‌‌‌شوند
نمی‌‌‌‌خواهند که بشوند
وقتی تسلیم نشوند
رشد نمی‌‌‌‌کنند
وقتی رشد نکنند
روزی که رشدها ملاک برتری می‌‌‌‌شود
وقتی که «تعبد» وصف نظام شد
نظام خلقت
آن روز آن‌‌‌‌ها دچار گرفتاری می‌‌‌‌گردند
خاطرتان هست عرض کردم که از جلسات بحث مبادی اصول
جلسه 34 تا 40 بحث اعتقادات است
بحث قیامت
تعریف جدیدی از عقاب
بحث جدیدی درباره معاد
آن‌‌‌‌جا استاد حسینی(ره) توضیح می‌‌‌‌دهد که «تسلیم» وصف نظام شود چه رخ می‌‌‌‌دهد
و آن‌‌‌‌ها که رشد نکرده باشند
در آن روز چه گرفتاری خواهند داشت

شما باید خوشحال باشید
چون طبق مبنای تکاملی استاذنا
به نقطه «عجز» رسیده‌‌‌‌اید
طبق نظر ایشان
شما در مرحله‌‌‌‌ای هستید که ولایت عمل کرده
انتظار «تولی» می‌‌‌‌کشد
تولّی چگونه رخ می‌‌‌‌دهد؟!
با «پذیرش» عدم امکان حرکت اشتدادی بدون تسلیم
اما بعد چه رخ می‌‌‌‌دهد
«وجه الطلب» عوض می‌‌‌‌شود
آن‌‌‌‌چه مورد مطالبه شماست تغییر می‌‌‌‌کند
جهت که عوض شد
تسلیم که واقع شد
اگر چه این تسلیم شعاری‌‌‌‌ست
فقط یک ادعاست
ولی با اعطای قدرت «تصرّف» به آزمون می‌‌‌‌رسد
بیرون در درون اثر می‌‌‌‌کند
و قدرت متولّی تغییر می‌‌‌‌کند
رشد می‌‌‌‌یابد
قدرت که بیشتر شد عرصه‌‌‌‌های جدیدی در فهم و معرفت حاصل می‌‌‌‌گردد
و تصرّف افزون می‌‌‌‌گردد
آن‌‌‌‌وقت است که مرحله عمل است
با این تصرّف بیشتر
باید در همان مسیر «وجه‌‌‌‌الطلب» حرکت کند
تا در همان مسیر استقرار یابد

این‌‌‌‌ها مطالبی‌‌‌‌ست که در جزوات استاد حسینی(ره) دیده‌‌‌‌ام
از خودم نگفتم
جزوات ایشان را بخوانید
این فضاها گشوده می‌‌‌‌شود

امیدوارم موفق باشید
اما هنوز نفهمیدم که چطور آن‌‌‌‌ مطالبی که عرض کردم
رافع جهل مرکب بود
مگر عرض بنده چه بود که چنین کند!
یاعلی
خدایارتان


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - آقامنیر 117 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

   1   2   3   4      >

جمعه 103 آذر 2

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر بازی روحانیت خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
چه کنیم؟ - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X