سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   

هر گاه مؤمن را ساکت دیدید، بدو نزدیک شوید که القای حکمت می کند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - 
مهاجرت معکوس + سه شنبه 04 فروردین 19 - 4:37 صبح

مهاجرت معکوس آغاز شده است
از اول هم معلوم بود به این‌جا می‌رسد
کار نظام سرمایه‌داری
راهی جز این نداشت
آخرش همین

اقتصاد کاپیتالیستی بر «وام» شکل گرفت
کاری که «بانک» انجام می‌دهد
«وام» هم فقط با «ربا»
بدون ربا نمی‌توانست درآمد بیافریند
پول خلق کند
ثروت تولید کند
ثروتی که واقعاً وجود نداشت

وام یعنی مصرف کردن چیزی که هنوز تولید نشده
خوردن از آینده
«آینده» را «حال» کردن
این «ته» دارد
نامتناهی نیست
یک‌جایی می‌رسد که دیگر نمی‌توان حباب را باد کرد
بیشتر از آن‌چه هست
ربا حباب است
مصرف بدون تولید است
وام ربوی یعنی
یک‌جایی ظرفیت اجتماعی پایان می‌یابد

هر بار جنگ
هر بار دزدی
این روش اقتصاد سرمایه‌محور است
باید تهاجم کند
و کرده
هر جا حباب بزرگ شده
فاصله حال واقعی و حال خیالی
فاصله پایه پول جهانی
با تولید ناخالص جهانی
دلار که در معرض ضربه
باید جنگی رخ می‌داده

جنگ درمان حباب رباست
مانند یافتن گنج است
ثروتی که ناگهان یافت می‌شود
تا بخشی از حباب پول خلق شده را پر کند
و می‌کند
می‌کنند یعنی
می‌ریزند و می‌برند
همه معادن را
همه منابع را
همه ثروت یک منطقه جنگ‌زده را

ویران می‌کنند
مردم باید دوباره بسازند
پس کار بیشتر
تولید ثروت بیشتر
افزایش سریع درآمد ناخالص کل
برای کل جهان
کل کره زمین
این دوباره می‌ریزد در چاه ثروتمندان عالم
در گاوصندوق آن‌ها
و بخشی از حباب پر می‌شود
مدتی نجات می‌یابد
از فروپاشی
نظام سرمایه‌داری

همه‌چیز با پول حساب می‌شود
ایمان و انصاف و تقوا و اخلاق که ملاک نیست
پس پول نباشد رفتنی‌ست
تمام تمدن غرب
و این دلیل آغاز مهاجرت معکوس

مهاجرت از کجا آغاز شد؟
وقتی شهرها مرفّه‌تر از روستا
کلان‌شهرها مرفّه‌تر از شهرها
برخورداری بیشتر از ثروت کل
پایتخت هم که مرفّه‌تر از کلان‌شهرها
همین می‌رود در سطح کشورها
توسعه‌یافته‌ها مرفّه‌تر از در حال توسعه
این‌ها جاذبه ایجاد می‌کرد
آدم‌ها را می‌کشید
اول ثروتمندها
پولدارها
بعد هم مردم عادی
به هر قیمتی
با هر وسیله‌ای
اشتیاق پایان‌ناپذیر برای مهاجرت به سمت مرکز سرمایه‌داری
مانند چراغی برای شب‌پره‌ها

«کرونا» توازن را بر هم زد
پس از آن تمام شد
هیمنه رفاه‌زدگی این نظام
سرمایه‌محوری به ته رسید
کرونا تمام ثروت‌شان را بلعید
خیلی ناگهانی
حباب دیگر قابل مهار نیست
حباب ربا خیلی بزرگ شده
وام دیگر به انتها نزدیک
آن‌قدر که نمی‌شود از آن کاست
«جنگ‌لازم» شده است غرب
یک جنگ بزرگ و خونین
ولی آن‌هم پاسخ نمی‌دهد
آن‌قدر که از ثروت جهان کاسته شده
سر به فلک کشیده
فاصله پایه پول جهانی
تا درآمد ناخالص کل کره زمین
مگر چقدر می‌شود انسان‌ها را وادار به بیگاری کرد

فرهنگ جهانی هم رشد بیشتر
الزام و اجبار به همبستگی هم سخت
برای تولید یک دلیل جدید
یک بهانه دوباره
برای تهاجم به چند کشور تازه

امروز «مهاجرت معکوس» آغاز شده
کم‌کم از توسعه‌یافته به سمت در حال توسعه
چون فرصت‌های رشد بیشتر
رفاه بیشتر
آرامش و امنیت بیشتر
از پایتخت‌ها به سمت کلان‌شهرها
از کلان‌شهرها به سمت شهرها
از شهرها هم در نهایت به روستا خواهند رفت
اول هم ثروتمندان عالم

شیب آن در ابتدا ملایم
لگاریتمی‌ست
ناگهان سرعت می‌گیرد
با شتابی غیرقابل توصیف

امروز کشورهای غربی نمی‌توانند تأمین کنند
اولیات مورد نیاز را
برای مردم خود
بهداشت و سلامت
درمان و دارو
آب و انرژی و غذا
به ته رسیده‌اند
چوب جادوی آدام اسمیت کار نمی‌کند دیگر
دست نامرئی از کار افتاده
دیگر نمی‌تواند آینده را حال کند
جاده‌ها را روی آسمان بنا
با تمثیل‌ها و خیالاتی که رقم می‌زد
وقتی کتاب «ثروت ملل» را می‌نوشت
دیگر زورش نمی‌رسد
نمی‌تواند وام تولید کند
نمی‌تواند از آینده بکَند و به امروز آورَد
دیگر نمی‌تواند پایه پولی جهان را
نمی‌تواند حجم پول را بیشتر کند
حباب را بزرگ‌تر
دیگر خلق پول سخت شده
در باطن نظام سرمایه‌داری

در کشورهای در حال توسعه اما هنوز جواب می‌دهد
هنوز می‌شود با ربا فریب داد
هنوز می‌شود با وام مردم را گول زد
جامعه را مست مصرف کرد
پس سرمایه‌دارها مهاجرت می‌کنند
به سمت کشورهایی مثل ایران
سرای ایرانی درست می‌شود
شهر فرش
شهر کالا
شهر فلان و فلان
سرای این و آن
همه با ربا
همه با وام
همه با خلق پول
همه با افزایش پول مجازی و فیات
بدون پشتوانه
ما را هم به ته می‌کشانند
می‌خواهند
خواسته
چون ما هنوز به ته نرسیده‌ایم
ما را هم به ته می‌رسانند
اگر نجنبیم!

قَالَ [رسول الله (ص)] یَا عَلِیُّ إِنَّ الْقَوْمَ سَیُفْتَنُونَ بِأَمْوَالِهِمْ ... فَیَسْتَحِلُّونَ ... الرِّبَا بِالْبَیْعِ. قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَبِأَیِّ الْمَنَازِلِ أُنْزِلُهُمْ عِنْدَ ذَلِکَ، أَبِمَنْزِلَةِ رِدَّةٍ أَمْ بِمَنْزِلَةِ فِتْنَةٍ؟ فَقَالَ بِمَنْزِلَةِ فِتْنَةٍ. (نهج‌البلاغه، خ156)
پیامبر خدا (ص) فرمود: اى على! همانا این مردم به زودى با اموالشان دچار فتنه و آزمایش مى‌شوند و ربا را با این بهانه که «نوعى معامله» است حلال مى‌شمارند. گفتم: اى رسول خدا در آن زمان مردم را در چه پایه‌اى بدانم؟ در پایه ارتداد یا آزمایش؟ پاسخ فرمود: در پایه آزمایش.


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: اقتصاد 143 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - 
حشرات به عنوان غذا + دوشنبه 04 فروردین 4 - 1:49 عصر

بزرگ‌ترین کارخانه‌های تولید حشرات در فرانسه
خیلی بزرگ
با حجم تولید بالا
این متن معرفی می‌کند
این فیلم هم:

...
[دانلود فیلم]

از جنون گاوی شروع شد
سال 1371
یک بحران جهانی
تعداد زیادی از گاوها را معدوم کردند
و دلیل
مهم‌‌ترین غذای دام‌ها خودشان بودند
رگ و پی و نخاع و هر چه که باقی می‌ماند
استخوان و دیگر اجزای بدن حیوان
بعد از جدا شدن گوشت
همه خُرد می‌شد
پودر می‌شد
باز می‌گشت به دامداری
به‌عنوان غذای دام
فهمیدند علت بیماری این است

غذای حیوانی را برای حیوانات ممنوع کردند
برای رفع این بحران جهانی
و مشکلی مهم پیدا شد
فقدان غذای مناسب برای دام

گیاه خوب است
ولی آن‌ها رشد سریع می‌خواستند
حیوان سریع گوشت بیاورد
پس باید پروتئین زیاد بخورد
در گیاه کم است
گران هم
رفتند سراغ روش‌های جایگزین
به حشرات توجه کردند

حشرات راحت رشد می‌کنند
میوه‌های فاسد را می‌ریزند در محیط مناسب
گرما و رطوبت کافی
حشرات فوری فراوان می‌شوند
تخم‌ریزی می‌کنند و زاد و ولد
آن‌ها را خُرد کرده
پودر
می‌شود غذای دام
سال‌هاست در اروپا این‌طور دام‌ را تغذیه می‌کنند

اما برایشان کافی نبود
وقتی کارخانه‌ها تولید را بالا بردند
نیاز شد تا بازار را توسعه دهند
مخاطب محصولشان را
این شد که به سراغ انسان آمده‌اند
در همین یکی دو سال اخیر
تلاش می‌کنند
دارند پول خرج می‌کنند
دکترها و اطبّای غربی را می‌خرند
خبرگزاری‌ها را هم
تا مردم را متقاعد کنند
بپذیرند الگوی مصرف خود را تغییر دهند
الگو و رژیم غذایی‌شان را

کارخانه است دیگر
باید محصول را بفروشد
باید ابتدا نیاز در مردم پیدا شود
تا آدم‌ها بشوند مشتری
مشتری برای رفع نیاز خود کالا را می‌خرد
آن‌ها هم محصول‌شان به فروش می‌رسد
این هم گزارش بی‌بی‌سی:

...
[دانلود فیلم]

شگفتا از انسان
چقدر ناسپاس است!

قال الله العزیز: «قُتِلَ الْإِنسَانُ مَا أَکْفَرَهُ» (عبس:17)
مرگ بر این انسان، چقدر ناسپاس است! (ترجمه مکارم)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: اقتصاد 143 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - 
داستان ِ بانکدار 6 + شنبه 03 شهریور 10 - 5:0 صبح

دانا ساکت شد
قرار شد دیگر مردم را آزار ندهد
با بیان واقعیت
مصلحت نبود
مصلحت نیست
سر و صدا نمی‌شود راه انداخت
هراس ایجاد می‌شود
پانیک
هراس عمومی
اگر مردم بفهمند که هفت سال باید گرسنه باشند
اگر بانکدار دیگر به آینده نرود

دیگر همه محتاج بانک هستند
چاره چیست؟
تا هفت سال تمام منابع مصرف شده
چیزی باقی نمانده
اگر امروز همه چیز را متوقف کنیم
اگر بانک دیگر از آینده نیاورد
اگر وام ندهد
همین الآن همه منابع
همه ذخایر
همه انباشته‌ها صفر نه
منفی می‌شود
تا هفت سال هر چه تولید کرده و خواهیم کرد را قبلاً خورده‌ایم
مصلحت نیست با بانکدار در بیافتیم

وام یعنی این
وام یعنی خوردن از آینده
امروز مصرف کن
فردا پرداخت
مگر فردا قرار است بیشتر از امروز تولید کنم؟
اگر امروز ندارم که پرداخت کنم
فردا بیشتر نخواهم داشت
مگر دوباره از فردای آن بیاورم
وام روی وام

بانک‌ها با خلق پول و اعتبار چنین می‌کنند
ربا جنگ با خدا
همه می‌دانستند که بانکدار رباخوار است
همه می‌دانستند دشمن خداست
با خدا اعلام حرب کرده است
ولی مصلحت نبود
نخبگان این را می‌دانستند
فهمیده یعنی
«بگذار همین‌طور با خدا بجنگد»
چرا؟
«ما معلّقیم بین جنگ با خدا و جنگ با گرسنگی مردم»
امروز بانک را تعطیل کنیم، فردا چه کنیم؟
تا هفت سال چطور مردم را سیر کنیم؟
مردم از گرسنگی خواهند مرد
«خدا هم راضی نمی‌شود که مردم از گرسنگی بمیرند»

دیگر کاریست که شده
از اول نباید بانکدار را راه می‌دادیم
بارون جولیوس دو رویتر را
صاحب تجارتخانه منچستر انگلستان
سال 1267 هجری شمسی که به ایران آمد
و اولین بانک را در کشور ما تأسیس کرد
آینده‌خوری را او آورد
و کار از کار گذشت
دیگر چه می‌شود کرد؟

به مردم هم که نمی‌شود واقعیت را گفت
استخوانی‌ست در گلو
بانک باشد مدام وضعیت بدتر می‌شود
بانک نباشد هم به فقر عظیم گرفتار
همه در یک قحطی فرو می‌رویم
وقتی ثروت ده‌سال بعد را مصرف کرده‌ایم
پیش‌پیش!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: اقتصاد 143 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - 
داستان ِ بانکدار 5 + چهارشنبه 03 شهریور 7 - 5:0 صبح

آینده اما
وحشتی از نداشتن
نبودن چیزی که قبلاً رفته
آینده‌ای شبیه به مَدمَکس
نخبگان ماجرا را فهمیده بودند
و بانکدار
او زودتر از همه این را می‌دانست

دانا با مردم سخن گفت
«آینده تمام می‌شود
آینده که همیشه نیست
دستگاه فقط ده سال پیش می‌رود
این ده سال رو به پایان
اگر به ته ماجرا برسیم
دیگر تا پایان عمر غذا نداریم
از گرسنگی می‌میریم»
مردم اما این مطالب را نمی‌فهمیدند
«مگر چه اشکالی دارد؟
ما هم مثل بانکدار هر روز بیشتر بخوریم
تو چرا بخیلی
وقتی هست»

دانا به نزد کدخدا رفت
او امروز شهردار شده بود
روستا رونق گرفته
زندگی‌ها ظاهر زیبا یافته
دیگر شبیه ده نبود
کدخدا چه داشت بگوید؟
«چه کنیم برادر؟
من نیز می‌دانم
من نیز متوجه آینده شدم
ما آذوقه هفت سال را تا امروز مصرف کرده‌ایم
سه سال دیگر بیشتر نمانده
راهی هم برای ما نیست
امروز اگر بانکدار را خلع کنیم
اگر بانک را تعطیل کنیم
از همین امروز چیری برای خوردن نداریم
تا هفت سال
تا هفت سال باید گرسنه بمانیم
مگر می‌شود؟»


[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: اقتصاد 143 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - 
داستان ِ بانکدار 4 + دوشنبه 03 شهریور 5 - 5:0 صبح

تقاضا که بالا رفت
بانکدار هم نرخ را بالا برد
«هر نانی که بیاورم یک سوم آن مال خودم است»
بعضی راضی شدند
بعضی نه
بعضی ده دوازده نان می‌گرفتند
چهار پنج عدد هم به خود بانکدار
بابت سهم بانکداری
بهره، سود، کارمزد، اسکونت، ربا

جامعه طبقاتی شد
روستا به شهر تبدیل شد
رفتار مردم تغییر کرد
آن‌ها بیشتر می‌خوردند
بیشتر چاق می‌شدند
و همچنان رفاه بیشتری می‌خواستند
اما بانکدار
او از همه بیشتر مصرف می‌کرد
مردم را هم مسخره می‌کرد
کسانی را که فقط به یک نان بسنده می‌کردند

شکم‌ها که پر می‌شد
دیگر جا نداشتند
ولی باز می‌خواستند
«هر که بیشتر بخورد محترم‌تر است»
دیگر مردم برای سیر شدن نمی‌خوردند
برای تحقیر نشدن می‌خوردند
هر کسی که بیشتر نان می‌خورد محترم‌تر بود
گرامی‌تر
عزیزتر
با آبروتر
احترام بیشتری داشت
می‌توانست خواستگاری بهترین دخترهای شهر برود
می‌توانست بهترین شوهرها را برای دختر خود جذب کند
مردم دیگر برای غذا تلاش نمی‌کردند
برای تظاهر به پرخوری
برای نشان دادن به بیشتر داشتن
می‌خوردند تا آبرومند باشند
از پرخوری لذت نمی‌بردند
دلدرد هم تازه می‌گرفتند
مریض هم می‌شدند
اما از زیاد مصرف کردن احساس غرور می‌کردند
از غرور ِ دارایی لذت می‌بردند
از بیشتر داشتن


[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: اقتصاد 143 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - 
داستان ِ بانکدار 3 + شنبه 03 شهریور 3 - 5:0 صبح

فردا شد
مردم به نانوایی رفتند و هیچ نانی نبود
«همه را چند دقیقه پیش بانکدار خرید
او که از دیروز به امروز آمده بود
برداشت و برد به دیروز
امروز دیگر نانی برایم نمانده
صبر کنید تا فردا دوباره بپزم»
مردم ناراحت شدند

بانکدار اما ناراحت نبود
دستگاه را روشن کرد و به پس‌فردا رفت
ولی پس‌فردا که فقط یک نان داشت
برای هر کدام از مردم روستا
پس یک‌بار دیگر هم باید سفر می‌کرد
این‌بار به روز پس از پس‌فردا هم رفت
نان‌های دو روز را آورد
دوباره به همان نسبت
هر نفر دو سهم نان دارد
بخشی را بانکدار بر می‌داشت
سهم زحمتی که کشیده
از آینده نان آورده
و مردم به تقریباً دو نانی که امروز هم خوردند راضی بودند

روزها که گذشت
بانکدار مدام چاق‌تر می‌شد
او روزی ده دوازده نان می‌خورد
و هر روز هم بیشتر
یاد گرفته بود مدام از آینده بیاورد
نان‌های پخت بعد را بخرد
و مردم
آن‌ها نیز دیگر به دو قرص نان راضی نمی‌شدند
مدام بیشتر می‌خواستند
روزی سه نان
چهار نان
و هر چقدر که می‌توانستند بیشتر


[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: اقتصاد 143 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - 
داستان ِ بانکدار 2 + پنج شنبه 03 شهریور 1 - 5:0 صبح

این بار او به میدان ده آمد
همه را جمع
«مردم! ما می‌توانیم از آینده نان بیاوریم»
«که چه بشود؟ مگر الآن نداریم؟»
«ببینید مردم! نانوای ما روزی بیش از یک نان نمی‌تواند به هر کدام‌مان بدهد
او بیشتر از این توان پخت ندارد
ولی آینده
یعنی روزهای بعد
او اگر روزی یک نان برای هر کس بپزد
ما می‌توانیم نان‌ها را از روزهای بعد به امروز بیاوریم»

مردم ابتدا تمایلی نشان ندادند
ولی بانکدار رفت و برگشت
رفت به فردا
تمام نان‌های نانوا را خرید
آورد به امروز
به هر پنج نفر چهار نان داد
و یک نان برای خود برداشت
سهم زحمتی که کشیده
و مردم
آن‌ها امروز بیشتر نان خوردند
تقریباً دو نان
کمی البته کمتر
ولی بیشتر لذت بردند
از وقتی که فقط یک نان می‌خوردند
شکم‌ها که پر شد
از این کار بانکدار خوششان آمد
از این‌که رفاه را با تمام سلول‌های معده خود حس می‌کردند

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: اقتصاد 143 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - 
داستان ِ بانکدار 1 + سه شنبه 03 مرداد 30 - 4:34 صبح

مهندسی بود
روستا
مردمی که در خوشی زندگی می‌کردند
راحت و آرام
نه خیلی در رفاه
ولی بی‌نیاز
هر کدام روزی یک نان
پخت تنها نانوایی روستا

روزی مهندس با شادی به میدان ده آمد
«دیگر می‌توانیم به آینده برویم و بازگردیم»
او یک دستگاه ساخته بود
ماشین زمان
به آینده می‌رفت و باز می‌گشت
حداکثر تا ده سال
«به چه درد ما می‌خورد؟»
سؤالی که مردم روستا داشتند
و مهندس پاسخی نداشت
دستگاه را رها کرد و به کارگاه خود بازگشت
در مسیر
بانکدار او را دید
او را نگه داشت
بانکدار خیلی دنیاپرست بود
خیلی خوردن را دوست داشت
رفاه می‌خواست
ایده‌های زندگی چرب‌تر
«بایست مهندس! من دستگاه تو را می‌خرم»

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: اقتصاد 143 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - 
نمونه اقتصاد اسلامی + جمعه 03 تیر 15 - 7:14 عصر

رفتم جمعه‌بازار
بعد از این‌که رأی دادم
به جلیلی
کنار بوستان جوان
آن‌سوی کمربندی

- شلیل چند؟
= پونزده تومن!

قیمت خوب بود
ولی لک داشت
پسرک جوانی که شلیل‌هایش را روی میز ریخته بود
ریز هم البته
- پنج کیلو بکش!

بغلی هم شلیل داشت
چقدر درشت و تمیز
بدون لک
صاحب شلیل‌های درشت به پسرک گفت: تزو!
به ترکی یعنی: زودتر، عجله کن!

- کاسبی شما رو کساد کرده؟
به صاحب شلیل‌های درشت گفتم
از این نظر که مردم 15 تومانی را می‌خرند
کسی سراغ آن گران‌ها که نمی‌رود
بنده خدا تأیید کرد
= بهش فرصت دادم اول بفروشه!

دور زدم
و چند خرید دیگر
دوباره به همان جا رسیدم
غرفه‌هایی کنار هم
مرد این‌بار مقوایی را روی شلیل‌های درشت خود قرار داد
قیمت
نوشته بود: 15

از این مروّت لذّت بردم
اگر قیمت را اول نوشته بود
من از پسرک نمی‌خریدم
وقتی هر دو یک قیمت
کدام مشتری شلیل لک‌دار می‌خرد؟!

«بهش فرصت دادم اول بفروشه» یعنی این
یعنی مرام
یعنی انسانیت
این یعنی اخلاق اسلامی
خواست اول پسرک جنس خودش را بفروشد
زیرا می‌دانست پسرک توان رقابت ندارد
با کالایی که او آورده است
انحصار بازار را نمی‌خواست
رقابت را نمی‌خواست
ایجاد فرصت برای همه انسان‌های دنیا را می‌خواست
اقتصاد اسلامی چنین است!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: اقتصاد 143 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - سه دشمن - حاکم فقط فقیه است - 
اتحادیه مستقل خبرنگاران + شنبه 02 آبان 20 - 4:0 صبح

نظرم را درباره خبرنگاری
یکی از خبرنگاران پرسید
در روز خبرنگار
نوشتم:


در جامعه‌ای که خط‌کش «پول» است
سرمایه یعنی
ارزش همه چیز با پول سنجیده می‌شود
وقتی می‌پرسیم: کدام شغل ارزشمندتر؟
دستمزد معلوم می‌کند
هر چه بیشتر
آن شغل مفیدتر و با ارزش‌تر

وقتی بپرسی: کدام خانه بهتر؟
می‌گویند: همان‌که گران‌تر
کدام گوشی موبایل؟
همان که قیمت بیشتر

همه چیز وقتی با خط‌کش پول سنجیده می‌شود
خبرنگار هم ارزشش با پول مشخص می‌شود

در چنین جامعه‌ای
پول و سرمایه تعیین‌کننده است
تعیین می‌کند تا چه چیزی اتفاق بیافتد

اگر پژوهشگر است
دستمزد می‌خواهد
دستمزد ِ بیشتر یعنی کار ارزشمندتر
پس سرمایه تعیین می‌کند که چه پژوهش‌هایی انجام شود
پژوهشگر ِ بدون دستمزد که می‌شود هیچ
بی‌ارزش یعنی

معلم ناراضی
می‌گوید: چرا دستمزد من با رفتگر مساوی
یعنی من ارزشم در حدّ رفتگر شهرداری؟



خبر هم می‌شود محصول سرمایه
خبرگزاری «باید» درآمد داشته باشد
سرمایه‌گذار دارد
سرمایه سود می‌خواهد
هر چه سود بیشتر یعنی کار بهتر
بهتر بودن با سود بیشتر فهمیده می‌شود

در چنین جامعه‌ای
خبرنگار در مسیر سود قلم می‌زند
چاره دیگری ندارد
سفارش از سوی سرمایه می‌آید
خبرگزاری‌ها برای خبری پول می‌دهند که سود بیشتری داشته باشد
دیگر خبر نمی‌تواند «منصفانه» باشد
چرا؟
زیرا برای «هر خبری» پول نمی‌دهند
و برای خبری اگر پول بدهند
باید در مسیر سود خودشان باشد
خبرنگار می‌شود عمله سرمایه‌دار

هزاران خبر هست
ولی کدام اخبار منتشر می‌شود؟
کدام اخبار جمع‌آوری می‌شود؟
کدام اخبار تولید می‌شود؟
کدام خبر کار می‌شود؟
چه منابعی برای اخبار تأیید می‌شود؟
اخباری که سرمایه تأیید کند

واقعیت این است
واقعیت می‌شود هر چیزی که سود داشته باشد

فرض:
دو موضوع پیدا می‌شود
خبرنگار قصد تهیه خبر
سؤال می‌کند از خبرگزاری
می‌گویند: فلان را گزارش کن
یا خودش اصلاً
هر دو خبر را تهیه
کدام را می‌پسندند و پول می‌دهند؟
همان «مسیر» می‌شود
مسیری برای تمام خبرنگاران جامعه

اگر دولت پول‌دهنده باشد
اخباری که تأیید آن باشد
اگر شرکت‌ها
هر چه آن‌ها را بزرگ‌تر نشان دهد
رپرتاژ اصلاً می‌شود یک نوع تبلیغ
خبر را سفارش می‌دهند
رپرتاژآگهی درست می‌شود
شرکت‌های بزرگی که دقیقاً کارشان می‌شود همین
برای معرفی سرمایه‌گذاران خبر تولید می‌کنند
طوری هم که مخاطب نفهمد
نفهمد که این دیگر خبر نیست
بلکه صرفاً تبلیغ است
تبلیغ کالا یا خدمات

خبرنگار لای چرخ‌دنده‌های نظام سرمایه‌داری خُرد می‌شود
تجزیه می‌شود
تبدیل می‌شود به ابزاری برای سرمایه
برای خدمت
خدمت به پول
تولید پول بیشتر
«خبرنگاری مستقل» دیگر معنا ندارد
خبرنگار مستقل فقیر می‌شود
چون کسی برای خبر ِ درست پول نمی‌دهد
و اگر پول نباشد
خبرنگار زنده نمی‌ماند
تا به تولید خبر ادامه دهد

شریان زندگی انسان‌ها به پول وابسته شده
چون تمام نیازهای بشر شهری با پول تأمین می‌شود
نیازها وقتی به پول وابسته است
رفع نیازها
خبرنگار هم محتاج پول می‌شود
و پول
یعنی همان سرمایه
دنبال سود بیشتر
خیلی سخت است در این زمانه بشود خبر برای واقعیت باشد
برای رساندن حقیقت
خبر تابع سفارش است
سفارش را چه کسی می‌دهد؟

کسی وبلاگ خبرنگار را که نمی‌خواند
خبر را باید در سایت ببینند
سایت مال چه کسی است؟
مال خبرنگار؟!
خبرنگار که رسانه در اختیار ندارد
صاحب رسانه است که مالک خبرنگار شده
مالک خبر
خبر مثل یک کالاست
خرید و فروش می‌شود
تولید آن تابع سرمایه است

می‌خواهی یک کالا تولید کنی
نیاز به سرمایه دارد
مواد اولیه می‌خواهد
دسترسی می‌خواهد
این‌ها در اختیار تولیدکننده نیست
در اختیار سرمایه‌گذار است
پس خبرنگار به مسیری می‌رود که تعیین شده است
و این مسیر
قطعاً آخرت نیست
دنیاست
زیرا سرمایه علاقه‌ای به آخرت ندارد
چون در آخرت وجود ندارد
دنیا همه‌چیز اوست!

خبرنگار تولیدکننده کالا یا خدمت است
و هر دوی این‌ها
صاحب دارد
مالک دارد
مثل یک بنا که خانه می‌سازد
خانه را سرمایه‌دار سفارش می‌دهد
هر چه او بخواهد ساخته خواهد شد
حتی اگر بنا خیلی آدم خوبی هم باشد!

چه کنیم؟
خبرنگار بایستی لیز بخورد
سُر بخورد
لای چرخ‌دنده‌های سرمایه لایی بکشد
خبر را چاره‌ای ندارد مثل سفارش بسازد
ولی با هنرمندی
لای این سفارش
حرف خود را بزند
مخفیانه
رمزگونه
فقط مشتری حقیقی بتواند بفهمد
بعضی افراد
فقط بعضی مخاطبین
نیاز به ترفندهای ادبی دارد
راست و درست نمی‌تواند حرف خود را بیان کند
زیرا چنین حرفی خریدار ندارد
و برای آن پول نمی‌دهند

حتی اگر خبرنگاری منتقد باشد
یقین سرمایه‌گذارش این را خواسته است
منافعی در انتقاد داشته است
برای انتقاد پول داده است
اگر یک روز برای تأیید پول بدهد
خبرنگار تأیید می‌کند
یک روز هم برای تخریب پول می‌دهد
خبرنگار تخریب می‌کند آدم‌ها را

متأسفانه واقعیت خبرنگاری امروز این است
یک چاره هست
ایجاد اتحادیه خبرنگاران
خبرنگاران یک صنف بشوند
یک «خانه» تأسیس کنند
باشگاه مستقل داشته باشند
خودشان مبلغی را به عنوان حق عضویت بپردازند
برای تأمین هزینه‌ها
تا اتحادیه‌شان مستقل بشود
برای دیگران کار کنند
پول در بیاورند
ولی
در اتحادیه
فقط برای نشر حقایق به هم کمک کنند
سؤالاتی طرح کنند
که مشتری ِ سرمایه‌دار ندارد
ولی مردم می‌خواهند
نیاز واقعی جامعه باشد

تا چنین اتحادیه مستقلی نداشته باشند
وابسته‌اند
و وابسته
نمی‌تواند واقعیت را بگوید
آن‌چیزی را می‌گوید که از او خواسته باشند!

خبرنگاران یک روز بایستی همه دور هم جمع شوند
اتحادیه بسازند
اتحادیه‌ای مستقل از تمام وابستگی‌ها
آن روز را می‌شود روز خبرنگار نامید
وگرنه امروز
فقط روز خبرگزاری‌هاست!

خلاص


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - اقتصاد 143 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

   1   2   3   4   5   >>   >

سه شنبه 04 تیر 10

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر روحانیت بازی خواص فیلم دشمن فاصله طبقاتی ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
اقتصاد - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X