هر که خوش نیّت گردد، پاداشش فراوان شود، زندگی اش خوش گردد و دوستی اش [بر دیگران [لازم شود . [امام علی علیه السلام]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  تفاوت قانون عرضه و تقاضا - ضرر واقعی در بورس - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
جنگ ناگزیر + جمعه 04 خرداد 30 - 11:1 صبح

داری از خیابان رد می‌شوی
یحیا و سینا را می‌بینی
سینا به شدت او را می‌زند
یحیا بر زمین افتاده و به خود می‌پیچد
صدای شکستن استخوان‌ها
مشت‌ها و لگدهای محکم سیناست که بر بدن نحیف یحیا فرود می‌آید
دو سه نفری دوره کرده نگاه می‌کنند
چند قلچماق درشت‌هیکل
یکی‌شان چوب‌دستی به سینا می‌دهد
پای یحیا را میان دو جدول جوی کنار خیابان قرار می‌دهد
محکم می‌زند
به‌قدری محکم
که صدای شکستن استخوان پا فضا را پر می‌کند
چوب هم می‌شکند
از شدت ضربه
دیگری میله آهنی به دست سینا می‌دهد
یحیا با ظاهری چون مردگان
جان بی‌جان خود را روی آسفالت می‌کشد
سینا با میله آهنی بر سر یحیا می‌کوبد
خون بر کف خیابان جاری‌ست
بیشتر جاری می‌شود
با سری که شکافته
یحیا نشان می‌دهد که هنوز زنده است
با حرکت ضعیف انگشتان یک‌دست

چه می‌کنی؟
با خود در اندیشه:
آیا به کمک یحیا بشتابم
من که زورم به سینا نمی‌رسد
به او برسد
به هیاکله پیرامونی‌اش نمی‌رسد
این‌ها دار و دسته‌اند
یکی دو نفر که نیستند
چه کنم؟

حتی اگر یحیا مقصر بوده
خطایی هم کرده باشد
اصلاً او دعوا را شروع
این که نمی‌شود
این‌طور زجر دادن و این‌طور نفس را گرفتن
این‌طور انسانیت را زیر پا لگدمال کردن
سینا روی سینه یحیا بالا و پایین می‌پرد
صداهایی می‌آید
یک‌یک استخوان‌های نازک سینه است که می‌شکند

من چه کنم؟
آیا حرف بزنم با سینا؟
به حرفم گوش می‌دهد؟
سؤال که پرسیدم بی‌ربط گفت:
- به تو ربطی ندارد.
پاسخش خیلی ساده:
- زورم می‌رسد، می‌زنم، دلم می‌خواهد!

من این وسط چه باید کنم؟
هیچ کمکی هم نیست
آدم دیگری هم اصلاً نیست
فریادرسی
چه کنم؟
بایستم و تماشا
فرصتی که یحیا را نابود کند؟!
بکشد و بی‌جان نماید؟
البته که زیاد هم تا آخر نمانده
جان یحیا
همه را ستانده
چه کنم؟
چه کاری از من ساخته است؟

مسئله این است
قضیه قضیه ساده‌ای‌ست
خیلی پیچیده و دشوار نیست
فهمش هم آسان
از آن‌چیزهایی که تصوّرش تصدیق می‌آورد

تصمیم آدم‌ها تفاوت می‌کند؛
آدم خوب باشد یا خودخواه
خوب باشد می‌رود سمت یحیا
خودخواه می‌رود پی کار خود
انگار نه انگار
اصلاً چیزی ندیده است
خوب اما نمی‌رود
آدم خوب دست و پای سینا را می‌گیرد
به یحیا کمک می‌کند
حتی اگر بداند حریف ِ زور سینا نیست
حتی اگر بداند دار و دسته دارد
حتی اگر از قلچماق‌ها بترسد
جان خود را فدای آزادی می‌کند
فدای انصاف
فدای عدالت
فدای مبارزه با ظلم:
شاید سینا مرا هم بزند
ولی ضربه‌ای از یحیا می‌کاهد
هر ضربه‌ای که بر بدن من فرود آید
بگذار تا من هم شریک درد یحیا باشم
اگر بناست بمیرد
بگذار با هم بمیریم
تا نشانی از من باقی بماند
میراثی ماندگار
ارزشی جاودان
تا خوبی از بین نرود
خوبی باید بماند
حتی اگر همه مردم دنیا بد شوند!

قضیه غزه و اسرائیل این است
قضیه فلسطین
قضیه روشن است
هذه قضیة
قضیه‌ای که باید تمام شود
اگر قرار است فلسطین بمیرد
اگر قرار است اسرائیل پیروز شود
پیروزی شرارت
پیروزی بدی‌ها
چرا ایرانی زنده باشد؟!
«ایرانی» زنده باشد و «خوبی» بمیرد؟!
ارزش انسان چیست؟
به زنده بودن؟
یا به مدافع حق مظلوم بودن؟
به انسان بودن
مگر «انسان» همین نیست

خوبی مرده است
اگر فلسطین بمیرد
زیر ظلم و ستم جهانیان
انسان مرده است
«انسان» بمیرد؟
یا ایرانی؟
ایرانی زنده باشد و انسانیت بمیرد؟!
این شرف دارد؟
این زندگی شرف دارد؟
این زندگی شرافتمندانه است؟

زنده بمانی و انسان نباشی
خنزیر و قرده هستی
بلکه کمتر
بود و نبود تو فرقی ندارد
اگر انسانیت بمیرد

بگذار انسانیت بماند
حتی اگر ایران بمیرد
این ایران «شرف» دارد
ایران باشرف چنین ایرانی‌ست
«ایرانی» که خود را فدای «شرف انسانیّت» کند
من چنین ایرانی هستم!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: دشمن 16 - خواص 18 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  تفاوت قانون عرضه و تقاضا - ضرر واقعی در بورس - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
دروغ ِ تکثّرگرایی + یکشنبه 03 اردیبهشت 23 - 4:19 صبح

می‌گوید:
ما که همه سوار یک کشتی هستیم
چرا جنگ و دعوا
چرا نظم را به هم بزنیم
دوست باشیم
با هم مهربان باشیم
با هر عقیده و باوری که داریم
با هر مکتب و اندیشه‌ای


می‌گویم:
به برشی از واقعیت اکتفا کرده‌ای
قبل و بعد را فراموش؟
یادت رفته
ماجرا که این نبود

ما همه سوار این کشتی شدیم
تا به مقصدی برسیم
مقصد الف
قرارمان بر این بود
هدف مشخص
چند نفر دروغگو دعوا راه انداختند
ادعا کردند که نه
باید به مقصد ب برویم
بزرگان ما مخالفت کردند
توضیح دادند و راهنمایی
نقشه‌ها را نشان‌شان
آن‌ها چه؟
بزرگان کشتی را کشتند
تا طرفداران‌شان آگاه نشوند
تا طرفداران خود را غافل نگه دارند

حالا که خودشان سکان را به دست گرفته
تمام سرعت
مقصد ب را هدف گرفته
هر چه می‌گوییم آن‌جا مقصد نیست
نابود می‌شویم
مطلوب ما الف بود
ب که نبود
اصرار که نه
همین است که ما می‌گوییم

این وسط چه
یک عده نا آگاه پیدا می‌شوند
شاید هم با نیّت سوء
این حرف‌ها را می‌زنند:
چرا دعوا
بیایید با هم مهربان باشیم
بگذارید کشتی مسیر خودش را برود
اخلال در حرکت نکنیم!

پلورالیزم این است
تکثّرگرایی یعنی این
کشتند و بردند و نابود کردند
مسیر را تغییر داده‌اند
کشتی رو به نابودی
سکان به دست کسانی که قصد جان همه‌مان را کرده‌اند
حتی خودشان
این‌ها می‌گویند بنشین و آرام باش
کاری به کارشان نداشته

این نمی‌شود
عاقل ساکت نمی‌شود
پلورالیست هم نمی‌شود
عاقل بلند می‌شود و سکان را می‌گیرد
از دست جاهلان
کسانی که همه را به کام نابودی و فلاکت می‌کشند
حتی خودشان
عاقل مردم را آگاه می‌کند
نقشه که دست‌مان است
نشان همه می‌دهد
راه درست را
راه درست یکی بیشتر نیست
مقصد همان الف است
نادرستی ب را نشان همه می‌دهد
چطور می‌شود تا دیروز که انبیا مردم را آگاه می‌کردند پلورالیزم نبود؟
می‌زدند و می‌کشتند
اره می‌کردند و زنده‌زنده می‌سوزاندند
تحمل‌شان نمی‌کردند
همین دگراندیشان
حالا که سکان افتاده دست‌شان دعوت به همگرایی؟
دعوت به صلح و آرامش؟
دعوت به سازش؟

این‌ها فرد را می‌بینند
جامعه را نه
کشتی همان جامعه است
جامعه هدف و مقصد دارد
همه را به کام نابودی می‌کشد
اگر اشتباه حرکت کند
آن‌قدر فرد را اصیل دانستند
که جامعه قربانی آن شد
نمی‌دانند که نجات فرد در نجات جامعه است

حتی اگر فرد را هم اصل بدانیم
باید سکان جامعه را دست بگیریم
جامعه اگر به مقصد صحیح باز گردد
فرد هم نجات پیدا می‌کند
همه افراد با هم نجات پیدا می‌کنند
شاید حتی همان‌هایی که امروز سکان را به سمت اشتباه گرفته‌اند
همان‌هایی که اصرار بر نابودی بشر دارند
حتی همان‌ها خودشان هم

پلورالیزم فریبکاری است
وقتی قبل و بعد را حذف کنی
فقط یک بُرش از تاریخ را نشان دهی
این می‌شود دروغ
دروغ ِ پلورالیزم!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: دشمن 16 - خواص 18 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  تفاوت قانون عرضه و تقاضا - ضرر واقعی در بورس - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
حلقه میانی چیست؟ + شنبه 02 اسفند 26 - 11:8 صبح

در گفتگو با دانشجویان
شاید برای نخستین بار مصطلح شد
حلقه‌های میانی
در کلام مقام معظّم رهبری
و در مسیر تبیین «گام دوم انقلاب»

ابتدا چهار نکته مهم:
1. عظمت حادثه انقلاب
2. عظمت راه طی‌شده و کارکرد انقلاب تا امروز
3. عظمت چشم‌اندازی است که باید به آن برسیم
4. عظمت نقش نیروی جوان متعهّد

و حلقه‌های میانی
که در این نمودار ترسیم کردم
عبارت‌های بیان‌شده را



[نمودار کامل]

حاکمیت
مردم
برای ارتباط چیزی لازم است
میان این دو
در غرب NGOها
زمان خاتمی در ایران هم
به نام «سَمن»
سازمان مردم‌نهاد

حلقه‌های میانی واسطه هستند
مردم که نمی‌توانند در هر موضوعی به خیابان بیایند
راهبندان کنند و سر و صدا
تا حرف‌شان شنیده شود
نظریات‌شان
ایده‌هایشان
و به تصمیم تبدیل

تشکّل‌ها واسطه می‌شوند
دیدگاه‌ها را تجمیع
در هر موضوعی
تبدیل به راهکارهای اجرایی
پلی میان Nation و State
مردم و حاکمیت

گام دوم انقلاب این است
از این مسیر می‌گذرد
دست این‌هاست یعنی
همین جوانان متعهد متشکّل
همین حلقه‌های میانی!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: سند 32 - خواص 18 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  تفاوت قانون عرضه و تقاضا - ضرر واقعی در بورس - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
رأی من + پنج شنبه 00 خرداد 6 - 4:14 عصر

اولین رأیی که دادم 1376 نبود (بعداً فهمیدم که بود! :)
انتخابات ریاست جمهوری
خیلی هم مطالعه
خیلی پی‌گیری
حتی رفتم مجله ایران فردا را خریدم
چون مصاحبه عزّت‌الله سحابی را منتشر کرد
فردی که قصد شرکت در انتخابات داشت
با دقت خواندم
به عنوان یکی از گزینه‌ها
خود را سوسیال دموکرات معرفی
اما چند ماه مانده بود
تا 18 سالم تمام شود
اگر چه رأی مستقلی برای خود داشتم

در نهایت
دو گزینه روبه‌رویم
ناطق‌نوری و خاتمی
اولی را می‌شناختم
در جامعه روحانیت
دومی را نه
زمانی که وزیر بود آگاه نبودم
در سنّ آگاهی نبودم
گفته‌های او را مطالعه
و از همه مهم‌تر
آن‌چه در رسانه ملی
سخنرانی‌اش

نه
پسندم نبود
او را انقلابی تشخیص ندادم
ماند ناطق‌نوری
آن زمان خیلی از سیاست‌های رفسنجانی مطلع نبودم
ناطق‌نوری را انقلابی تشخیص دادم

سال 1380 وضع کشور خیلی بد شد
خاتمی حسابی اوضاع سیاسی را به هم ریخت
اوضاع فرهنگی را هم
قطعاً رأیم او نبود
مثل بار اول
به توکلی رأی دادم
علی‌رغم میلم
به نظرم اصلح
اگر چه صحبت‌هایش توجهم را جلب نکرد

1384 شد
رأی من قالیباف
سابقه مدیریت عالی
تحوّلی پدید آورده
اما جریان عوض شد
ناگهان
احمدی‌نژاد خیلی مردمی وارد شد
همه‌جا نام او بود
او یک احیاگر
کلماتی را می‌گفت که از امام (ره) می‌شنیدیم
سال‌ها هم نشنیده بودیم
خیلی انقلابی
خیلی خیلی انقلابی
او از سنّت‌ها حرف می‌زد
درست در زمانی که لاریجانی و قالیباف سعی می‌کردند خود را مدرن نشان دهند
پس رأیم تغییر کرد

دوره بعد هم به او رأی دادم
سال 1388
اگر چه اتفاقات خوبی در مناظره نیافتاد
رگه‌های هوای نفس را در گفتگوهایش حس می‌کردم
انگار برای خدا نبود
برای انقلاب نبود
برای خود بود
برای رأی آوردن بود
برای من این یک روند درست نبود
اما هنوز بهترین گزینه
گزینه اصلح
این‌بار هم احمدی‌نژاد

اما 1392
سه چهار چهره مقبول
افرادی صالح و قابل قبول
دوستان نظرشان جلیلی
من اما قالیباف
اصرار داشتم «رئیس جمهور» می‌خواهیم
فردی عملیاتی و اجرایی
سرش را بیاندازد پایین و کار کند
همین
یک مدیر لایق و قدرتمند
کاربلد
سابقه قالیباف این را نشان می‌داد
بی‌تردید
نیروی انتظامی را زیر و رو کرد
نظمی که در تاریخ ایران سابقه نداشت

به 1396 که رسیدیم
باز هم نظرم قالیباف بود
اما کنار کشید
به نفع رئیسی
کار درستی کرد
خداپسندانه
نشان داد بی‌هواست
برای خود نیست
برای خدمت است
پس من به رئیسی رأی دادم

این یک مشکل زیربنایی‌ست
اشتباه در قانون اساسی
کشوری که رهبر دارد
چه نیازی به رئیس جمهور؟!

این را همان اوایل فهمیدند
این‌که دو قدرت در کشور نمی‌شود
رئیس جمهور با نخست‌وزیر کنار نمی‌آمد
جور نمی‌شد
دلیل هم داشت
رئیس جمهور فراتر از سه قوه
و نخست‌وزیر
فقط رئیس دولت
قوه مجریه
اما در قانون اساسی
رهبر هم بود
جای رئیس جمهور تنگ
عملاً به کار نمی‌آمد
نتیجه چه شد؟

نخست‌وزیر را در بازنگری حذف کردند
و وظایف او را
همگی به رئیس جمهور
و یک اشتباه در گفتار رخ داد
در اصطلاح
«رئیس جمهور»
اما رئیس جمهور دیگر رئیس جمهور نبود
نخست وزیر بود
رئیس دولت بود
این غلط بود که به او رئیس جمهور گفته می‌شد
یادشان رفت این اسم را تغییر دهند
شاید هم توجه نداشتند
نتیجه؟!

مدام چالش
رئیس دولتی که خیال می‌کرد رئیس جمهور است
درگیر با رئیس نظام
با رهبر
درگیری‌ها پی‌درپی
ادعا می‌کرد اختیار کافی ندارد
انتظار رئیس جمهوری داشت
اختیارات رئیس دولت را داشت
مشکل این بود
عدم تطابق انتظار با واقعیت

همین مسأله احمدی‌نژاد را هم زمین زد
او میل رهبری داشت
اقدام به رهبری
مواضعی که می‌گرفت
مواضع رهبر یک نظام
نه فقط رئیس یک دولت
رئیس یک قوه
برای اجرا و پیاده‌سازی قانون

قالیباف خوبی‌اش این بود
مدیر اجرایی
هوای رهبری نداشت
از گذشته او می‌شد دید
تحلیل‌هایش
موضع‌گیری‌هایش
اکتفا به سطح اجرایی
فراتر نمی‌رفت

و حالا که 1400 شده است
رأی من باز هم قالیباف
که البته نیامد
کار خوبی هم کرد
اگر بتواند مجلس را خوب اداره کند کار بزرگی کرده
چه نیازی به برداشتن باری دیگر

رأی من رئیسی هم نیست
خیلی خوب و انقلابی‌ست
اما
او را در قامت رئیس قوه قضائیه بیشتر دوست دارم
تجربه و سابقه‌ای که دارد
انگار برای همین ساخته شده
تخصّص آن را

الآن رأیم جلیلی‌ست
سابقه انقلابی‌گری و پایبندی به نظام
مبارزه و جهاد
قدرت و جرأت و شجاعت
یادآور سردار سلیمانی

مهم «تکلیف» است
عمل به تکلیف
من عهدی با خدا دارم
به عنوان یک بنده
به عنوان عبد
در اطاعت از فرامین و اوامر
کاری به این و آن هم ندارم
آن جناح یا آن جناح
آن فرد یا آن فرد
رأی بیاورد یا نیاورد
من وظیفه و تکلیفی دارم
رأی «حق» نیست که
که یکی بگوید رأی نمی‌دهم
اومانیست‌ها رأی را «حق» می‌دانند
مگر می‌شود در نظام اسلامی رأی نداد
رأی دادن «تکلیف»‌ است
نگاه یک مسلمان این است
من این را از امام (ره) یاد گرفتم

امیدوارم جلیلی اشتباه نکند
یا هر که رأی آورد
عنوان «رئیس جمهور» را باور نکند
«رئیس دولت» باشد
فراتر از وظایف خود موضع نگیرد
حرف اضافه نزند
کار اضافه‌تر نکند
سرش را بیاندازد پایین و کشور را آباد کند
دولت را سر به راه کند
افسار وزارتخانه‌ها را سفت کند
مهار به خرج دولت بزند
پای سرمایه‌دارها را از دولت کوتاه کند
نظام سرمایه‌داری را فلج کند
اقتصاد را اسلامی کند
بانک سرکش را رام کند
پول بی‌پشتوانه را باثبات کند
روند تولید را تسهیل کند
با این اوصاف به او رأی می‌دهم
به جلیلی
البته اگر تا روز انتخابات کنار نکشد
کاری که خیلی بعید هم نیست
به نفع رئیسی شاید!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: خواص 18 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  تفاوت قانون عرضه و تقاضا - ضرر واقعی در بورس - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
پیام سید برای ایرانیان + دوشنبه 99 اسفند 18 - 6:0 صبح

«دوست عزیز!
من
در موقعی این نامه را
به دوست عزیز خود می‌نویسم
که
در محبس محبوس
و
از ملاقات دوستان خود محرومم
نه انتظار نجات دارم
و نه امید حیات
نه از گرفتاری متألم
و نه از کشته شدن متوحّش
خوشم بر این حبس
و خوشم بر این کشته شدن ِ جسم

برای آزادی نوع کشته می‌شوم
برای زندگی قوم

ولی
افسوس می‌خورم
از این‌که
کِشته‌های خود را ندرویدم
به آرزویی که داشتم
کاملاً نائل نگردیدم
شمشیر شقاوت نگذاشت
بیداری ملل مشرق را ببینم
دست جهالت فرصت نداد
صدای آزادی را از حلقوم امم مشرق بشنوم

ای کاش
من
تمام تخم افکار خود را
در مزرعه مستعد افکار ملت کاشته بودم
چه خوش بود
تخم‌های بارور و مفید خود را
در زمین شوره‌زار سلطنت، فاسد نمی‌نمودم
آن‌چه در آن مزرعه کاشتم [ملّت]
به نموّ رسید
هر چه در این زمین کویر غرس نمودم [سلاطین]
فاسد گردید

در این مدت
هیچ یک از تکالیف خیرخواهانه من
به گوش سلاطین مشرق فرو نرفت
همه را
شهوت و جهالت مانع از قبول گشت
امیدواری‌ها به ایرانم بود
اجر زحماتم را
به فرّاش غضب حواله کردند [ناصرالدین‌شاه به وضع ناگواری ایشان را از ایران بیرون کرد]
با هزاران وعد و وعید
به ترکیا احضارم کردند [به دعوت خلیفه عثمانی]
این نوع مغلول و مقهورم نمودند [زندان کردند]
غافل از این‌که
انعدام صاحب نیّت اسباب انعدام نیّت نمی‌شود
صفحه روزگار
حرف حق را ضبط می‌کند

باری
من
از دوست گرامی خود
خواهشمندم
این آخرین نامه را به نظر دوستان عزیز
و هم‌مسلک‌های ایرانی من
برسانید
و زبانی به آن‌ها بگویید:

شما
که میوه رسیده ایران هستید
و برای بیداری ایرانی
دامن همّت به کمر زده‌اید
از حبس و قتال نترسید
از جهالت ایرانی خسته نشوید
از حرکات مذبوحانه سلاطین متوحّش نگردید
با نهایت سرعت بکوشید
با کمال چالاکی کوشش کنید
طبیعت با شما یار است
و خالق طبیعت مددکار

سیل تجدّد
به سرعت
به طرف مشرق جاری است
بنیاد حکومت مطلقه [سلطنت]
منعدم شدنی است
شماها
تا می‌توانید
در خرابی اساس حکومت مطلقه بکوشید
نه به قلع و قمع اشخاص
شما
تا قوّه دارید
در نسخ عاداتی
که
میانه سعادت و ایرانی سد گردیده
کوشش نمایید
نه در نیستی صاحبان عادات
هر گاه بخواهید اشخاص را مانع شوید
وقت شما تلف می‌گردد
اگر بخواهید
به صاحب عادت سعی کنید
باز آن عادت
دیگران را بر خود جلب می‌کند
سعی کنید
موانعی را
که میان الفت شما و سایر ملل واقع شده
رفع نمایید
گول عوام‌فریبان را نخورید

جمال الدین حسینی»


19 اسفند 1275 هجری شمسی بود
124 سال پیش
روزی که از دنیا رفت
58 سال بیشتر نداشت
او را مسموم کرد
خلیفه عثمانی

این آخرین نوشته اوست
وصیت نامه سید جمال الدین حسینی همدانی [متولّد اسدآباد همدان]
یک دانشمند حوزوی
یک روحانی سیاسی
یک ایرانی غیور
فقیه و مجتهد
در حق او ظلم بسیار شده
دروغ بسیار گفته شده
چون دشمن زیاد داشته
دشمنانی از حکومت‌های مختلف
ایران و افغانستان و مصر و عثمانی و البته بیش از همه انگلیس

این کتاب را باید مطالعه کرد
تا به حقیقت زندگی این بزرگمرد پی برد:
اسناد وزارت خارجه ایران درباره سید جمال الدین حسینی



خدا او را رحمت کناد
و با اجداد طاهرینش محشور!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: تاریخ 4 - روحانیت 23 - خواص 18 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  تفاوت قانون عرضه و تقاضا - ضرر واقعی در بورس - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
فرق احمدی نژاد با قاسم سلیمانی + چهارشنبه 98 بهمن 16 - 6:0 صبح

احمدی‌نژاد خیلی خدمت کرد
خیلی زیاد
به همین خاطر دوستش داشتیم
زحمات زیادی کشید
دولت را محتوّل کرد
به مستضعفین نزدیک
جوان‌های انقلابی را آورد
فرصتی برای ارتقاء ایمانی جامعه
او به مردم امید داد
به مسلمانان
نه فقط داخل
که تمام دنیا
علیه استکبار
با بلندکردن دوباره نام و آوازه امام خمینی (ره)
انقلاب امام خمینی (ره)
با
اهتمام دوباره به فرمایشات امام
در خط امام
بازگرداندن شعارهای انقلاب به عرصه جامعه
بعد از شانزده سال لیبرالیسم دولتی
اما
یک فرق بزرگ هست
بین خدماتی که او انجام داد با شهید سلیمانی
یعنی اصلاً
انسان وقتی «برتر» را می‌بیند
تازه توجه به ضعف‌ها پیدا می‌کند
شاید اگر سردار را نمی‌شناختیم
با او آشنا نمی‌شدیم
ضعف‌های احمدی‌نژاد را نمی‌فهمیدیم
او
احمدی‌نژاد
گرفتار «غرور ِ ایمانی‌» شد!



این آخرین حربه ابلیس است
بزرگترین آن‌ها
ویژه متدیّنین و مؤمنین
درجه یک‌ها
آن‌هایی که خیلی خدمت می‌کنند
این نقشه را شیطان برای آن‌ها کشیده است

درست وقتی انسان به مقامات معنوی که می‌رسد
خداوند که به او کمک‌های فوق‌بشری می‌کند
مِن حیث لایحتسب که بهره می‌برد
رحمانیت و رحیمیت خداوند که شامل حال فرد می‌شود
نصرت الهی که سر می‌رسد
وعده‌ای که خداوند به مؤمنین داده است
کسانی که دین او را نصرت می‌کنند
درست وقتی که پروردگار به وعده خود عمل می‌کند
فرد که توفیق خدمات فراوان به دین پیدا می‌کند
دقیقاً همین‌ها
دقیقاً در همان نقطه
این‌جاست که ابلیس سر می‌رسد:
«تو خیلی نزد خدا عزیزی که این‌قدر به تو کمک می‌کند»
«از دیگران عزیزتر»
«خدا تو را بیشتر از دیگران دوست دارد»
«تو الآن در مسیر حق از بقیه جلوتری، خیلی جلوتر»
«دیگران به اندازه تو به دین خدمت نمی‌کنند»

این نقطه سقوط است
آخرین مار در بازی ماروپله
درست وقتی که به خانه آخر نزدیک می‌شوی
همان ماری که همیشه باعث تأسف و تأثر ما در بچگی می‌شد
وقتی که دو خانه مانده به پایان
نیش‌مان می‌زد و به نقطه شماره یک بازمان می‌گرداند



احمدی‌نژاد نیش خورد
درست وقتی «هاله نور» را دور «خود» دید
و به زبان آورد
توسط همان آخرین مار
وقتی موفقیت‌های الهی را از «خود» دید
وقتی گفت «دولت ِ من» این کارها را کرده است
درست وقتی که گزارشات او به «خودش» بازگشت
و به «کارگزاران پیرامونش»

اما سردار سپهبد
فیلم‌هایش را دیگر همه‌مان دیده‌ایم
خودش که از خودش تعریف نکرد
دیگران هم وقتی تعریف می‌کردند
اصلاً از درون به هم می‌ریخت
«شرمندگی»‌ را می‌شد از چهره‌اش دید
اصلاً خودش را در آن مقامات نمی‌دید
از درون متواضع بود
تظاهر نمی‌کرد
او همه موفقیت‌ها را از «خدا» می‌دید
از «خود» ندید
هر چه پیروزی بود از جانب پروردگار
هر چه نقص از جانب خودش
درست مثل مولا علی (ع) سلوک می‌کرد
مثل او فکر می‌کرد و عمل

این یک تفاوت بزرگ است
از زمین تا آسمان



به این دلیل است که من دیگر به احمدی‌نژاد رأی نمی‌دهم
با این‌که خیلی او را دوست داشتم
با این‌که
خیلی خدمت به ما کرد
به همه مستضعفین ایران و جهان
اما
او در خانه یکی مانده به آخر سقوط کرد
همان روزی که کاپشن را در آورد و کت پوشید
نماد حمایت از مستضعفین را به نماد مستکبرین تبدیل کرد
نه این‌که کت بد باشد
این «تغییر نماد» بد بود
معنای زیادی برای جامعه داشت
جامعه جهانی
او بالاترین امیدها را به ناامیدی تبدیل کرد
درست وقتی که خودش را - بیشتر از بقیه - در مسیر اسلام تصوّر کرد
این خانه از بازی در انتظار همه هست
هر کسی که در حال خدمت به مستضعفین باشد
خیلی توکّل می‌خواهد که بتوانی از روی آن بپری
درست مثل سردار شهید سپهبد قاسم سلیمانی!

قال مولانا و مقتدانا امیرالمؤمنین علی (ع): «أَیُّهَا النَّاسُ! لِیَرَکُمُ اللَّهُ مِنَ النِّعْمَةِ وَجِلِینَ، کَمَا یَرَاکُمْ مِنَ النِّقْمَةِ فَرِقِینَ؛ إِنَّهُ مَنْ وُسِّعَ عَلَیْهِ فِی ذَاتِ یَدِهِ، فَلَمْ یَرَ ذَلِکَ اسْتِدْرَاجاً، فَقَدْ أَمِنَ مَخُوفاً» (نهج‌البلاغه، ح358)
اى مردم! باید خداوند، شما را به هنگام نعمت ترسان ببیند همانگونه که از بلا ونقمت ترسان مى بیند؛ زیرا کسى که خدا به او نعمت گسترده اى بخشیده و آن را (احتمالا) استدراج (مقدمه مجازات تدریجى) نشمرد از امر خوفناکى خود را ایمن دانسته. (ترجمه مکارم)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: خواص 18 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  تفاوت قانون عرضه و تقاضا - ضرر واقعی در بورس - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
گره + یکشنبه 97 آبان 6 - 4:48 عصر

درباره نامه رئیس شورای عالی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم
و بازتاب‌های آن
فقط چند کلمه:

مؤمن دین خود را به اشخاص گره نمی‌زند
راه را باید بر مبنای سیره اهل بیت (ع) تشخیص داد
چه بسا مرجع تقلیدی هم خطا کند
نهی از منکر واجب شرعی‌ست
چه این آقا و چه آن آقا
رفتارشان را باید با مبنای اعتقادات اسلامی قضاوت کرد
این‌که کدام دارد آب به آسیب دشمن خدا و دین خدا می‌ریزد
این را باید فهمید
آن‌گاه درک مسأله آسان می‌گردد
اکنون
همین لحظه
دشمن خدا رفتار کدام را بیشتر پسندیده
این آقا یا آن آقا
این معیار و ملاک است
عنوان و مقام را
اگر تاریخ بخوانیم
می‌بینیم که چه بسیار خلاف آن واقع شده
حضرت امیر (ع) از جاهل متنسّک در رنج بودند
آن‌که دین خود را به اشخاص گره بزند
اشخاصی که احتمال خطا در آن‌ها هست
این گرفتار می‌شود
معیار «دین» است
اشخاص تا زمانی که در مسیر دین هستند محترمند
گاهی انحراف خیلی واضح‌تر از آن است که نیاز به تحقیق و پژوهش داشته باشد
هر رهگذری می‌فهمد
والسلام


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: روحانیت 23 - خواص 18 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  تفاوت قانون عرضه و تقاضا - ضرر واقعی در بورس - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
اصلاح ِ سران + یکشنبه 96 دی 17 - 9:49 عصر

معمولاً موهای بچه‌ها را خودم کوتاه می‌کنم
اگر نگویم همیشه
ماشین کردن که کاری ندارد
رفتن تا آرایشگاه هم نمی‌خواهد

سال 1384 خریدم
دسته دوم
از مغازه‌ای سر باجک
خیابان 19 دی
امسال برای اولین بار بردم تعمیر
شکایت بچه‌ها بود از این‌که موهایمان گیر می‌کند

امروز صبح که رفتم بازپس بگیرم
24 هزار تومان را که به تعمیرکار پرداخت کردم
در مسیر بازگشت
به نظرم رسید پارچه‌ای هم برای اصلاح تهیه کنم
پارچه شمعی
با این دلیل
پارچه‌ای که داشتیم کوچک شده
کوچک که نه
بچه‌ها بزرگ شده‌اند در حقیقت
وقتش رسیده...

زیرزمین پاساژ موسی بن جعفر (ع)
وارد مغازه شدیم
من و سیداحمد
سیده‌مریم و سیدمرتضی مدرسه بودند
مردی در حال خرید پارچه
از پارچه شمعی پرسیدم
بزاز گفت:
برای چه می‌خواهید؟! خبری شده؟! این آقا هم همین الآن ده متر پارچه شمعی خریده!
عرض کردم: خیر، برای اصلاح سر بچه‌ها...

دقیقاً همین‌جا بود که آن گفتگوی عجیب آغاز شد
زخمی که سر باز کرد
به نظرم جایش بود
وقتش هم بود
مردم مگر چقدر طاقت دارند؟!
حرفشان را با ما نزنند به که بگویند؟!

بزاز:
این آقا آرایشگر است
پارچه شمعی می‌خواهد برای آرایشگاهش
شما چرا در خانه موی بچه‌ها را می‌زنی
چرا با این کار نان این آقا را آجر می‌کنی؟!
- خب، گران می‌گیرند
یک ماشین کردن سر بچه هفت هزار تومن؟!
بزاز:
خب خرج کنید، پول‌ها را نگه می‌دارید برای سفر اروپا؟!
به مردم می‌گویید مریض شدند بروند خودشان را به پنجره فولاد ببندند
بعد خودتان برای معالجه می‌روید هانوفر آلمان؟!

سریع فهمیدم منظورش چیست
پاسخ بخش اول کلامش را این‌طور دادم:
بزرگان ما بنده ندیده‌ام بگویند دکتر نروید و فقط دعا کنید
بر عکس
امام خمینی (ره) که خودشان اجازه دادند در بیمارستان بستری شوند
پنجره فولاد هم مربوط به کسانی‌ست که دکترها از درمان‌شان ناامید شده‌اند
آن‌وقت است که به نذر و توسّل توصیه می‌شود

بنده خدا قانع شد ظاهراً
ادامه نداد
پارچه را متر کرد و داد
متری شش هزار تومان
گفت اگر خواستی زولبیا هم درست کنی
قنّادها از همین پارچه قیف می‌سازند
چون ضد آب است
اضافه همین را استفاده کن!

یک متر و نیم خریدم
خداحافظی کردم و خارج شدم
اما حرفی که زد از ذهنم خارج نشد
درونم آتشی برپا شد:
آخر چرا؟!
با کدام پول؟!
روزی که طلبه شد چنین ثروتی داشت؟!
هزینه رفت و آمد از ایران تا آلمان چقدر است؟!
هزینه اقامت در بیمارستان چقدر؟!
با پول شخصی بوده یا بیت‌المال؟!
آن یکی آقا که برای معالجه به لندن رفته بود چه؟!
از وجوهات استفاده کرده بود؟!
یعنی اگر یک طلبه معمولی هم بیمار شود
همین بیماری را اصلاً بگیرد
و حتی بدتر از این
آیا او هم می‌تواند برای معالجه برود خدمت دکتر سمیعی برسد؟!
آیا این درمان در اختیار همگان هست؟!
آیا انقلاب برای مستضعفان نبود؟!
آیا انقلاب برای مستضعفان هست؟!
آیا مردم حق دارند دلگیر شوند؟!
آیا انقلابی‌ها حق ندارند ناراحت باشند؟!



در میان خرابه‌های خیابان ارم قدم می‌زدیم
خیابانی که کنده‌اند و دارند بازسازی می‌کنند
جلوی پاساژی که در آن این گفتگو رخ داد
ذهنم مشغول
درگیر یعنی
یاد خاطره‌ای از رهبر انقلاب افتادم
جایی که در ردّ پیشنهاد پزشکان فرمودند:
«در ایران معلولین مثل من زیاد هستند. اگر همه آن‌ها آمدند، من هم می‌آیم»
زندگی مسئولین نباید در حدّ أضعف ملّت باشد؟!
قرار ما این بود؟!
آیا قرار ما این بود؟!
مگر داد ما از طاغوت چه بود؟!
آیا قرار ما این بود؟!
گویا به جای اصلاح ِ سر
باید در فکر اصلاح ِ سران باشیم

دلم شکسته
اشکم را نگذاشتم سرازیر شود
در خود فرو رفته
نجواکنان
در نطقی باطنی:
من یک روزی تقریرات اصول ایشان را می‌خواندم
درس خارج ایشان شرکت می‌کردم
آیا قرار ما این بود؟!
نمی‌توانم بهانه رئیس دفتر ایشان را هم بپذیرم
در کتم نمی‌رود
هر چقدر که فکر می‌کنم
هیچ پاسخی ندارم
همین یک جمله است که مدام در ذهنم تکرار می‌شود:
«آیا قرار ما این بود؟!»

پ.ن.
سر بچه من که اصلاح شد
با استفاده از پیش‌بندی که دوختم
با پارچه‌ای که خریدم
به خواست خودش
از ته زدم
تراشیدم
ماشین کردم یعنی! :)
می‌ماند سران
آن را چطور اصلاح کنیم؟!



برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - روحانیت 23 - خواص 18 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  تفاوت قانون عرضه و تقاضا - ضرر واقعی در بورس - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
انفجار اطلاعات + دوشنبه 96 خرداد 8 - 6:54 عصر

حقیقتاً اگر امروز بود چه می‌گفت
شهید آوینی
وقتی تازه ماهواره داشت می‌آمد
چنین تعابیری درباره آن بیان نمود:

انفجار اطلاعات!
نمی دانم چرا من از این تعبیر آنچنان که باید نمی ترسم
و حتی چه بسا
مثل کسی که دیگر صبرش تمام شده است
از فکر اینکه جهان به سرنوشت محتوم این عصر نزدیک تر می شود خوشحال می شوم

نیچه خطاب به فیلسوفان می گوید:
« خانه هایتان را در دامنه های کوه آتشفشان بنا کنید »
و من
همه کسانی را که در جست و جوی حقیقتند
مخاطب این سخن می یابم
«گریختن» مطلوب طبع کسانی است که فقط به عافیت می اندیشند
و اگر نه
مرگ یک بار
زاری هم یک بار

دهکده جهانی واقعیت پیدا خواهد کرد
چه بخواهیم و چه نخواهیم
این حقیقت
تنها ما را که شهروندان مطیعی برای این دهکده بزرگ نیستیم
مضطرب نمی دارد
و بلکه غرب را هم چه بسا
بیش تر از ما
به اضطراب می اندازد

دهکده جهانی واقعیت پیدا کرده است
چه بخواهیم و چه نخواهیم
و ماهواره ها
مرزهای جغرافیایی را انکار کرده اند
این همان دهکده ای است که در آن مردمان را به یک صورتِ واحد قالب می زنند
و هیچ کس
نمی تواند از قبول مقتضیات تمدن تکنولوژیک سر باز زند
این همان دهکده ای است
که بر سر ساکنانش آنتن هایی روییده است
که یکصد و پنجاه کانال ماهواره ها را مستقیماً دریافت می کنند
*

او درباره رایانه
و قدرتی که در آن نهفته است
در مقایسه با ویدئو که زمانی بسیار بد تلقّی می‌شد
این‌گونه سخن می‌گوید:

چه کسی می تواند اثبات کند
که ضرر ویدئو از کامپیوتر بیش تر است؟
هیچ کس

روزگار ما روزگار اسارت در چنگ ابزاری است
که هویت فرهنگی دارند
محصولات تمدن غرب
همگی
کم و بیش
صورت هایی مجسم از فرهنگ غرب هستند
به اعتقاد من
اگر با چشم حکمت به محصولات تکنولوژیک بنگریم
کامپیوتر را بسیار خطرناک تر از ویدئو خواهیم یافت
کامپیوتر " بَعل ذَنوب " است:
بُت بزرگ!

و ما اگر چه درست نیست که مطلقاً مانع ورود محصولات تکنولوژیک به کشورمان بشویم
اما
اگر قرار شد که میان کامپیوتر و ویدئو
یکی را انتخاب کنیم
و مطلقاً اجازه ورود ندهیم
بدون تردید باید جلوی کامپیوتر را بگیریم

کامپیوتر اگر چه به نظر می آید کارها را راحت تر می کند
اما این کار را
به بهای بسیار سنگینی انجام می دهد
کامپیوتر برای آنکه بتواند کارها را راحت تر کند
از یک سوی
باید
همه سیستمی را که لازمه وجود و عمل اوست
به همراه بیاورد
کامپیوتر را نمی توان از سیستم کامپیوتری جدا کرد
و سیستم کامپیوتری
یعنی همه غرب
کامپیوتر فقط در سیستمی که خودش طراحی و ایجاد کرده است می تواند کار کند
و به این ترتیب
با ورود کامپیوتر
تمامی سیستم قبلی می بایست که خود را متناسب با کامپیوتر تغییر دهد

همان طور که نتوانسته ایم از ورود کامپیوتر جلوگیری کنیم
از ورود ویدئو هم نخواهیم توانست
اگر چه نظارت بر ورود هر دوی این محصولات تکنولوژیک لازم است
هر چیزی که ما را در حدّ کامپیوتر مقید کند
به همان میزان تقیدی که به همراه دارد خطرناک است
اما
ما در جهانی زندگی می کنیم
که در آن مرزها در حال فرو ریختن اند
و در عصری به سر می بریم
که محصولات تکنولوژیک لازمه حیات بشری هستند
و بنابراین، اصلاً نباید درباره ورود یا عدم ورود ویدئو به کشور اندیشید
چه ما بخواهیم و چه نخواهیم این کار انجام شده است
**

و مهم‌ترین راه حل
مطلبی که ذهن همه ما را مشغول می‌کند
این‌که چه باید کرد:

اکنون باید در این باره که
" چگونه ویدئو را مسخّر خویش کنیم " بیندیشیم
و البته این کار
جز با وصول به معرفت نسبت به ماهیت ویدئو
و غلبه روحی بر حقیقت آن ممکن نیست
**

امروز گرفتار اینترنت هستیم
شبکه‌های اجتماعی گسترده
وقتی می‌بینم چگونه
تمام اطرافیانم
تمام آشنایان و دوستان
سرشان پایین افتاده
و هر لحظه
هر آن
حجم انبوهی از اطلاعات بی‌فایده را تلقّی می‌نمایند
بر روی رایانه‌ای کوچک به نام تلفن هوشمند
smart phone
و در بیهودگی آن غرق می‌شوند
حال عجیبی پیدا می‌کنم
نوعی دلسوزی
برای نسلم
برای انسانیّت جامعه‌ام

وقتی پدرم
بدون این‌که تحقیق کند
یا نیازی به تحقیق اصلاً حس نماید
تمام اطلاعاتی را که از طریق این شبکه‌ها در اختیارش قرار می‌گیرد را
وحی منزل می‌داند
و اخباری که بیشتر به دروغ می‌مانند تا راست
برایم می‌خواند و شگفتی‌اش را ابراز می‌دارد...
یاد آوینی می‌افتم
سید شهدای اهل قلم
و یاد مطالبی که درباره نابودی قریب‌الوقوع غرب می‌گفت:

غرب ذاتی پارادوکسیکال دارد
و این پارادوکس های پایانه ای
سرنوشت محتومی هستند
که تمدن امروز به سوی آن راه می سپرده است
انفجار اطلاعات
از همین ترمینال هایی است
که
تناقض نهفته در باطن تمدن امروز را آشکار خواهد کرد
وقتی حصارهای اطلاعاتی فرو بریزد
مردم جهان خواهند دید
که این دژ ظاهراً مستحکم
بنیان هایی بسیار پوسیده دارد
که به تلنگری فرو خواهد ریخت
قدرت غرب
قدرتی بنیان گرفته بر جهل است
و آگاهی های جمعی که انقلاب زا هستند به یکباره روی می آورند
همچون انفجار نور
*

جهل را که از بین ببریم
غرب را برده‌ایم یعنی
و آرامشی عجیب در این کلامش نهفته است:

و اما درباره خودمان
نباید بترسیم
حصارها تا هنگامی مفید فایده ای هستند
که دزدان شب رو، بر زمین می زیند
اما آن گاه که دزدان از آسمان فرود می آیند
چگونه می توان به حصارها اطمینان کرد؟
پس باید
از این اندیشه
که حصارهایی بتوانند ما را از شرّ ماهواره ها محفوظ دارند، بیرون شد
و « خانه را در دامنه آتشفشان بنا کرد. »
باید در رو به رو شدن با واقعیت
به اندازه کافی جرئت و شجاعت داشت

غرب
از همان آغاز
غایتی مگر برپایی یک حکومت جهانی نداشته است
و هم اکنون نیز
چه آنان که از حاکمیت ماهواره ها به وحشت افتاده اند
و چه آنان که مشتاقانه چنین روزی را انتظار می برند
هر دو
حاکمیت ماهواره ها را با حاکمیت جهانی غرب یکسان گرفته اند
و هر دو اشتباه می کنند!
*

شبکه‌های اجتماعی
کاربردشان
پرمصرف‌شدن‌شان
گستره حضورشان
گستردگی استقبال‌شان
دارد به اوج خود می‌رسد
به منتهای روابطی که می‌تواند پدید آورد
و این نقطه
آغاز دوره انزجار است
تنفّری پدید خواهد آورد
و وازدگی ناشی از آن...
دیری نخواهد پایید که سقوط خواهند کرد
شاید چند سال فقط...
به زودی آگاه می‌شوند از عمری که به پای این روابط هدر داده‌اند
و هر آن می‌دهند!


* http://old.aviny.com/article/aviny/Chapters/EnfejareEttelaat.aspx
** http://old.aviny.com/Occasion/Enghelab_Jang/Aviny/89/Goftogo.aspx


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: دشمن 16 - خواص 18 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  تفاوت قانون عرضه و تقاضا - ضرر واقعی در بورس - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
کلان نگری در اصول فقه + یکشنبه 95 مهر 11 - 7:4 عصر

«غیر امام معصوم (ع)
حتی اگر انسان‌های خودساخته هم باشند
در معرض این لغزش هستند
چون بالاخره
این «سؤال» است که به فکر من جهت می‌دهد
وقتی من در انزوا هستم
و سؤالاتی که از من می‌شود محدود است
وقتی سؤالاتی که از من می‌شود در یک عرصه خاصی از زندگی‌ست
مثلاً پیوسته درباره عبادات از من سؤال می‌شود
ناخواسته ذهن من دنبال فرمول‌سازی برای پاسخ دادن به این سؤال‌هاست
و این یک نحوه تفکری را رقم می‌زند.
این خیلی مهم است
ما انسان‌ها
وقتی می‌خواهیم فکر کنیم
در واقع
همان‌طور که یک توفان و یک باد در اثر خلأ و اختلاف فشار پدید می‌آید
جریان تفکر هم در اختلاف فشار درست می‌شود
«سؤال» به فکر شما جهت می‌دهد
وقتی از شما سؤالات «فردی» شود
خواه‌ناخواه شما در رابطه با مسائل فردی فکر می‌کنید
و اگر این امر پیوسته ادامه پیدا کند
شما به این امر عادت می‌کنید
خو می‌گیرید با آن
و متناسب با آن هم اصول [فقه] می‌نویسید
اصول یعنی قواعدی که با استفاده از آن‌ها می‌خواهید جواب سؤالات را بیابید
من متناسب با نیازهایم حرکت می‌کنم.
این تحلیلی‌ست که شهید صدر (ره) هم دارد
نظر شهید صدر (ره) این است که علمای شیعه در عصر غیبت
توسط حکام جور منزوی شدند
یعنی امکان نیافتند تا در رأس حاکمیت قرار بگیرند
و حکومت کردن را تجربه کنند
این مطلب دو تأثیر داشته است:
یکی این بود که خود فقها نتوانستند در مقام فتوا مسائل کلان را ببینند
یک وقت شما از یک قلّه نگاه می‌کنید [و فتوا می‌دهید]
یک وقت از کوهپایه نگاه می‌کنید
این‌ها دو تاست
دو تا صحنه [متفاوت] می‌بینید
یعنی من ِ فقیه وقتی بخواهم به کتاب و سنّت رجوع کنم
با کدام دغدغه به سراغ کتاب و سنّت می‌روم؟!
آیا با دغدغه پاسخ به سؤالات کلان جامعه که از من شده، چون من در رأسم؟!
یا نه
به عنوان یک فقیهی که در کوهپایه هستم
و دسترسی به آن نگاه کلان ندارم
و اکنون با دغدغه یک فرد مسلمان به کتاب و سنّت رجوع می‌کنم؟!
این یک نکته کلیدی‌ست!»*

مطالب فوق را در رادیو معارف شنیدم
جالب نیست؟
شما را یاد چه می‌اندازد؟
مرا که به یاد دیدگاه‌های استاد حسینی (ره) می‌اندازد
وقتی جزوات اصول فقه ایشان را می‌خواندم
بحث‌هایی که حدود بیست سال پیش طرح می‌کردند
و آن روز قابل تفاهم و پذیرش به نظر نمی‌رسید!

و خوشحال شدم
از بابت این‌که امروز اساتید و فضلای حوزه...
از این‌که اولاً چنین درکی در میان فضلا در حال شکل‌گیری‌ست
و دیگر این‌که
ثانیاً
این‌طور جرأت‌ها و شجاعت‌ها هنوز هست
که مباحث حساس و مهمی را
مجال طرح می‌بخشند!
دعا می‌کنم خداوند عمر طولانی و بابرکت به این قشر از اساتید استوار و راست‌قامت دهد
و آنان را برای اسلام و تشیّع حفظ فرماید.

امید که فضای گفتمان در تحوّل علم اصول فقه گسترده‌تر شود
و از این دست بحث‌های آزاداندیشانه
هر چه بیشتر...
إن‌شاءالله که بزرگان حوزه خود در رأس این تحوّل مهم قرار گیرند
و اصلاً پرچم‌داران تحوّل گردند!

* حجةالاسلام اکبرنژاد، رادیو معارف، برنامه تاریخ فقاهت، 12 دی‌ماه 1394 (آرشیو)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: خواص 18 - آقامنیر 118 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

   1   2      >

جمعه 04 مرداد 24

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر روحانیت بازی خواص فاصله طبقاتی دشمن فیلم ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
خواص - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X