سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این آگهی ارتباطی با نویسنده وبلاگ ندارد!
   

زنهار که دانشمندان را سبک بشمری چرا که این کار تو را خوار می کند و مایه بدگمانی و وهم و خیال درباره تومی شود . [امام علی علیه السلام]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
نظریه تِنِت + سه شنبه 99 شهریور 25 - 9:41 صبح

جدید بود
جالب
نظریه‌ای که تا به حال طرح نشده
یا من نشنیده بودم
اگر هم شده

این‌ها فیلم‌ساز نیستند
امثال کریستوفر نولان
فیلسوف‌اند
فیلسوفانی که فیلم می‌سازند
به جای این‌که کتاب بنویسند
به قول آقای عباسی
حسن عباسی

اصلاً هم فیلم پیچیده‌ای نیست
اصلاً هم گنگ
فیلم تنت

خیلی هم مرسوم
داستانی تکراری
خیلی مشابه دارد
فیلم‌هایی که در زمان به عقب باز می‌گردند
در این بخش ِ داستان نوآوری نیست
حرف تازه‌ای هم
مثل همه‌شان
حادثه‌ای در آینده روی می‌دهد
خواهد داد
بعضی باز می‌گردند که نگذارند
تغییر دهند یعنی
گذشته را به نفع آینده
این که دیگر سوژه‌ای نخ‌نماست
اما تفاوت این‌جا نیست



سه حالت بیشتر نداشتند
سه نظریه یعنی
گاهی بازگشت به گذشته کاملاً پسیو بود
منفعل
بدون تأثیر و تغییر
مانند حضور در یک فیلم سه بعدی
فقط می‌دید
فقط مشاهده‌گر

اما بیشتر ِ فیلم‌های این‌چنینی
تغییر را ترجیح می‌دهند
خب
نتیجه چه می‌شود؟
وقتی چیزی در گذشته عوض شود؟

فیزیکدان‌ها گیر این موضوع هستند
پارادوکس مرگ پدربزرگ را هم برای همین طرح کرده
اگر برود و اجدادش را بکشد
پس به دنیا نمی‌آمده
پس چطور بازگشته و جدّ را کشته؟!

مثلاً در یک فیلمی
خیلی وقت پیشترها
قطاری منفجر شده
فردی نصف و نیمه باقی مانده
مغز را متصل به رایانه
با او مرتبطند
تلاش تا بمب‌گذار را بیابند
بارها و بارها به گذشته می‌رود
هر بار مسیر حرکت را تغییر می‌دهد
تا بالاخره بمب را می‌یابد
در آخرین تلاش
موفق می‌شود
و قطار را از انفجار می‌رهاند
اما نتیجه؟
آینده هیچ تغییری نمی‌کند
از نظر پلیس‌ها
همه چیز همانی‌ست که بوده
از نظر خود او اما
داستان متفاوت می‌شود
قطار می‌ایستد
او پیاده می‌شود
به زندگی خود ادامه می‌دهد
در یک جهان موازی
جهانی که هم‌زمان با جهان اول وجود دارد
حتی تلفنی هم با هم صحبت می‌کنند!

بعضی راه دوم را ترجیح می‌دهند
جهان یکی بیشتر نباشد
مثال آن هری‌پاتر
لحظه‌ای که مرگ را می‌بیند
هیولایی که او را می‌کشد
ناگهان خود را پیشاپیش دیده
که خود را نجات می‌دهد
راز این ماجرا را بعدتر می‌فهمد
ساعتی بعد که مدیر مدرسه طلسمی در اختیارش می‌گذارد
ابزاری تا به گذشته برگردد و خود را نجات دهد!

در این نظریه
هر تغییری که از آینده در گذشته پدید آید
صورت پذیرد
صورت پذیرفته
قبلاً روی داده
و ما آن را دیده‌ایم
اگر قرار بوده یک دیکتاتور کشته شود
بله
کشته شده
اگر چه از آینده آمده باشند
این اتفاق در گذشته روی داده
منقضی شده و جزئی از تاریخ

این نظریه است که با «اختیار» تضاد پیدا می‌کند
کریستوفر نولان هم در تنت به آن اشاره می‌کند
این‌که پس تکلیف «فری‌ویل» چه می‌شود؟!

نولان طرح دوم را پیش گرفته
همین نظریه جهان واحد
این چیز تازه‌ای نیست
تازگی در مکانیسم عمل بازگشت به گذشته است
در چگونگی انتقال در زمان



شگفتی نگاه او همین

همیشه و همه‌جا
در هر فیلمی که می‌دیدم
و هر کتابی که خوانده
از استفان هاوکینگ مثلاً
سفر در زمان با کرم‌چاله‌ها ممکن می‌شد
و آن‌ها
«تِقّی» آدم را می‌انداختند در یک عصر دیگر
ناگهان
درست مانند یک پرش
یک جهش
لحظه‌ای این‌جا
لحظه دیگر آن‌جا
حرکت تدریجی نبود اصلاً

نولان این را تغییر داد
این نگاه را
در نمودار دیدید
حرکت در زمان را تدریجی ترسیم کرد
در فیلم درخشانی که ساخته
بله
تنها تفاوت در همین است
حالا
دو طرف حرکت هم را معکوس می‌بینند
خیلی هم روشن و واضح
این‌جا می‌بینید
به این دلیل:



حرف جدید این است
چیزی که همه را به تعجب واداشته
باقی تفاوتی ندارد
نظریه او مبتنی بر تدریجی بودن حرکت در زمان است
نه دفعی بودن
نه از درون کرم‌چاله‌ها
نه از حیاط خلوت عالم
از مسیر آشکار
از همان مسیری که زمان به پیش می‌رود
بازگشت از همان مسیر روی می‌دهد
رجعت از همان مسیری‌ست که زمان حرکت می‌کند
این چیزی‌ست که فیلم او را متفاوت ساخته
این چیزی که تا به حال نبوده
یک نظریه فلسفی - فیزیکی تازه!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فیلم 16 - فلسفه 73 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
مسأله شرور در عالم + پنج شنبه 98 آذر 28 - 1:22 عصر

شر را عدمی معنا کرده‌اند+
فلاسفه ما
چرا؟
واضح است
از خیر محض شر صادر نمی‌شود
فاقد شیء چگونه مُعطی آن باشد؟
خلاف خِرد و حکمت

زلزله اگر روی می‌دهد
سیل
ویرانی
توفان و خرابی
عدم است
عدم ثباب زمین
عدم ثبات آب
عدم ثبات هوا
همه شرور این‌طور است
با عدم ِ خیر تعریف می‌شوند

فلاسفه ما
نمی‌توانستند
آثار خردمندانه‌ای لحاظ کنند
برای شر
آن را محض ِ بدی می‌دیدند

استاد حسینی (ره) اما
طور دیگری تعریف می‌کند
او
شر را
بر سبیل حکمت می‌بیند
شر، خیر می‌شود
و وجودی بودن آن
ضرری به خیر محض نمی‌زند
به خالق



از نگاه او
در فلسفه اصالت ولایت
شر عدمی نیست
وجودی‌ست
اما
وجودی که خیری در آن است

پروردگار
انسان را
دارای اختیار خلق کرده است
و لازمه اختیار
این‌که بتواند خیر یا شر اراده کند
آن‌هنگام که انسان خیر را اراده کند
فاعل آن خیر
اراده ربوبی‌ست
امری مشخص و بدون اشکال
اما
هنگامی که شر را اراده کرد
باز هم
فاعل اراده ربوبی‌ست!

این شر
پس از آن‌که خلق شد
به اراده پروردگار
اما به واسطه خواست مخلوق
فشاری در عالم برای مؤمنین ایجاد می‌کند
این فشار امری وجودی‌ست
این فشار
مؤمنین را به تب و تاب می‌اندازد
آن‌ها را در ایمان‌شان راسخ‌تر می‌کند
و فرصت رشد و بالندگی فراهم
انسان‌های مومن در فشار شر است که آزموده می‌شوند
و
خیر فراوان‌تری از عمل آن‌ها بروز می‌کند
این خیر
آثاری فراوان‌تر از شر دارد

بنابراین
برآیند آن شر در این خیر مضمحل شده
نتیجه
خیری فراتر خواهد بود

پس
تمام شرور عالم
در مقصد
هنگامی که جمع جبری خیر و شر را ملاحظه کنیم
خیر خواهد بود
جهت عالم
رو به رشد و تکامل
و شر
ابزاری برای بروز و ظهور خیر
اگر چه نه به نحو اراده استقلالی خدای تعالی
که به واسطه اراده او بر آزادی اراده مخلوقات بر اراده خیر و شر

اصل ِ اختیار خیر محض است
و اگر اجازه شر به اختیار داده نمی‌شد
اصل ِ اختیار نفی می‌شد
نقض غرض می‌شد

در این فلسفه
هم شر وجودی‌ست و هم خیر
هر دو واقعیت‌های دنیای ما
و هر دو
در نتیجه
در کشاکش هم
جهان را به سوی خیر بیشتر پیش می‌برند

نه به معنای این که افراد شرور
درجه پیدا کنند
اجر و قرب
توجیهی شود برای اعمال زشت‌شان
که آن‌ها به واسطه اراده‌شان بر شر
پیوسته سقوط می‌کنند
عقاب می‌شوند و مؤاخذه

اما
آثار فعل آن‌ها
هرگز
نمی‌تواند جهان را از حرکت به سوی رشد باز دارد
بالعکس
پیوسته بر خیر جهان می‌افزاید
که اگر نبود
رشد و تکامل متوقف
یا بسیار کند
مثل وقتی که بازی «دو دوزه» می‌شود
حتی اگر ببری هم بازنده‌ای
بُرد ِ تو همان باخت ِ توست
شرّ اگر چه «هست» ولی در نهایت «بازنده» است
و فلسفه وجود شر «اختیار» است!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فلسفه 73 - آقامنیر 117 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
تفاوت انتخاب و اختیار + یکشنبه 97 فروردین 26 - 7:0 صبح

معمولاً با هم اشتباه می‌شود
بیشتر اوقات به جای هم
اصلاً مگر فرقی هم می‌کند؛
انتخاب با اختیار؟!

منابع زیادی را مطالعه کردم
برای یافتن پاسخ
پاسخی به شبهه جبر و اختیار
روزهایی که وارد حوزه شدم
سال 1376
در یک نمایشگاه کتاب
«جبر و اختیار» نامی را دیدم
نوشته یکی از بزرگان معروف
فوری خریدم و خواندم
تا مدتی خیال کردم پاسخ را یافته‌ام
اما...

در بیشتر این منابع
اختیار به «انتخاب یکی از گزینه‌های پیش رو» تعریف شده است
این تعریف رایج‌تر
حتی میان اصولیّون
فقهای ما وقتی درس اصول فقه می‌دهند
معمولاً از «اختیار» بحث می‌کنند
به تبع مرحوم آخوند
صاحب کفایه
جایی که قلم ایشان شکست
در پایان یکی از صفحات کفایة الأصول!

اما اختیار غیر از انتخاب است
انتخاب، گزینش راه‌های موجود
اما اختیار...

در جزوات استاد حسینی ره این را دیدم
این‌که اختیار «تولید راه» است
نه «انتخاب راه»
جایی که اراده «خلق» می‌کند
چیزی را می‌سازد
چیزی که پیش از آن وجود نداشته است

داشتم مطالعه می‌کردم
چند وقت پیش
بچه‌ها را که می‌برم پارک
تبلتی معمولاً در دست دارم
صدها کتابی که در صف خواندن هستند
جالب که همه در یک دستگاه کوچک جمع شده
انتظار مرور مرا می‌کشند
به این کتاب رسیدم
عبارتی شگفت دیدم
شباهت داشت
با آن‌چه از نظریات استاد حسینی ره خوانده بودم:



البته که نمی‌شود گفت حرف هر دو یکی‌ست
این‌جا
سارتر بیشتر شاعرانه سخن گفته است
زیربنای فلسفی و معرفت‌شناسی ندارد
در مقامش نبوده یعنی
شعر گفتن که خرج ندارد
مجبور هم نیستی لوازم حرف خود را پی بگیری
و تمام تناقضاتش را توضیح دهی
اما استاد حسینی ره
همین بحث «خلق» را باز کرده است
در زیربنای فلسفی
جایی که در تبیین «اصالت تعلّق» است
جایی در مباحث فلسفی خود
جایی که اختیار را محور فلسفه توصیف می‌نماید
به جای علیّت
به جای قانون ثابت
به جای ثبات
وقتی دنیای استاتیک را داینامیک می‌نماید
امکان حرکت را پدید می‌آورد یعنی!

روبات می‌تواند «انتخاب» کند
حتی اگر یک روز خیلی هم هوشمند شود
هرگز انسان نمی‌شود
زیرا «اختیار» ندارد
و نخواهد داشت
قدرت بر خلق روابط جدید!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فلسفه 73 - کتاب 9 - آقامنیر 117 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
سستی ِ سَببیّت + دوشنبه 96 اسفند 14 - 1:39 عصر

«یادت نره وضو بگیری»
بعد از ظهری‌ست
معمولاً نماز می‌روند
مدرسه که برود
پاسخ داد:
«امروز وضو نمی‌گیرم»
این را گفت و ادامه داد:
«آخه هر وقت وضو می‌گیرم نمی‌رویم نماز»



حق داشتم تعجب کنم
ولی می‌خواستم راستی‌آزمایی نمایم
این‌که شوخی می‌کند یا جدّی‌ست
پس :
- خب پسرم
یعنی تو متوجه شدی یک رابطه‌ای وجود دارد
بین وضو گرفتن تو
و برگزار نشدن نماز جماعت در مدرسه
به همین خاطر وضو نگرفتی تا بروید نماز؟

من جدّی گفتم
و همین‌طور که به سوی مدرسه می‌رفتیم
پیاده
او تأیید کرد:
«آره، خیلی رابطه جالبیه!»

وقت این بود که عمق فلسفی بدهم
کمی بیشتر شبهه بیافکنم
وقتی این‌قدر آسان به رابطه سببیّت رسیده
با کمترین استقراء
پس پرسیدم:
- نگاه کن!
رابطه‌های عجیبی پیرامون ماست
کافیه کمی دقت کنیم
مثلاً
آیا تا به حال به این رابطه دقت کرده بودی
این‌که وقتی به سمت جلو حرکت می‌کنیم
چیزهایی که روبه‌روی ما هستند بزرگ می‌شوند
آن درخت را نگاه کن
وقتی سمتش می‌رویم مدام بزرگ‌تر می‌شود
چرا به نظرت؟!
«خب چون داریم حرکت می‌کنیم
وقتی حرکت می‌کنیم چیزهای دیگه بزرگ می‌شن»
- وایستا
برگرد
پس چرا اشیاء پشت سرمان دارند کوچک می‌شوند؟!
«وقتی از چیزی دور می‌شویم کوچک می‌شود
وقتی نزدیک می‌شویم بزرگ»

خب باید کمی به اشتباه می‌انداختم
- چقدر جالب!
یعنی با راه رفتن، اشیاء دیگر بزرگ و کوچک می‌شوند؟!
«نه، واقعاً که نه، توی ذهن ما بزرگ و کوچک می‌شوند»

و سؤال
- حالا چرا این طوریه؟!
می‌تونی بررسی کنی و بفهمی؟!
امروز توی مدرسه فکر کن
زنگ تفریح
هر وقت که فرصت داشتی
ببین می‌تونی بفهمی چرا با راه رفتن ما اشیاء به نظر کوچک و بزرگ می‌رسند!

فکر کردن مهم است
ولی معمولاً انگیزه کافی برایش وجود ندارد
این است که کودکان
مشغول تخیّل می‌شوند
بیشتر از تفکّر
اما وقتی انگیزه بدهیم
سؤالات مبهم کنیم
فرصتی‌ست که به خود فشار بیاورند
فکر کنند و راه بیابند
حتی اگر به پاسخ نرسند
نرمش و ورزشی کرده‌اند


پ.ن.
از این پرسش‌های فکری زیاد داریم
قبل‌تر وقتی سیداحمد فوت کرد و شمع را خاموش
پرسیدم: چرا شمع با فوت خاموش می‌شود؟
چند پاسخ داد:
«از دهان ما اکسیژن به شعله می‌خورد»
- اکسیژن که آتش را بیشتر می‌کند
«پس اکسیژن ندارد فوت ما و باعث می‌شود خاموش شود»
سیدمرتضی پاسخ داد:
«شعله گرم است و فوت ما سرد است!»
مریم گفت پاسخی ندارد
و احتمالی را طرح نکرد
شاید چون بیشتر مدرسه رفته
بیشتر خلاقیتش سرکوب شده!
:(

پ.ن.
از مدرسه که بازگشت
خودش پیش‌قدم شد:
«درست بود، چون تو خونه وضو نگرفته بودم، رفتیم نماز جماعت!»
- پس الآن یقین کردی که این رابطه حقیقتاً وجود دارد؟!
«خیلی عجیبه،‌ ولی آره، همیشه اتفاق می‌افته آخه!»
و ادامه داد:
«به یکی از دوستانم گفتم، گفت این‌ها خرافاته!»


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - فلسفه 73 - سید احمد 274 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
دیو فریبکار + سه شنبه 96 بهمن 24 - 8:20 صبح

فرض کنیم ما تحت تسخیر دیو فریبکار دکارت یا مغز درون خمره هستیم و آن موجودی که به ما احاطه دارد فرابشری است آیا او می‌تواند بدیهیات را برای ما تغییر دهد و به ما القا نماید و ما هم آن را باور کنیم.
مثلا آیا او میتواند به ما القا کند که جزء از کل بزرگتر است و ما آن را بپذیریم و شاید اصلا جزء از کل در واقعیت بزرگتر باشد اگر ما تحت القای یک X باشیم که از در آن موضع بودن بی اطلاعیم که هستیم یا خیر ولی آن دیو یا دانشمند به ما اینگونه القا کرده که جزء از کل کوچکتر است آیا آن X که دیو است یا دانشمند میتواند آن را برای ما تغییر دهد؟
اگر بله یا خیر چرا؟


عقل ما مثل یک کارخانه می‌ماند
یک ماشین
یک ورودی‌هایی دارد
نیاز به ورودی دارد یعنی
تا به یک خروجی برسد
این وسط هم سنجش و تحلیل انجام می‌گیرد
آیا می‌شود مواد خام را تهیه نکرد
در اختیار عقل قرار نداد
و انتظار پاسخ صحیح هم داشت؟!

من اگر از شما این سؤال را بپرسم:
موجود شش چشمی که در سیاره صدوبیست‌وششم از منظومه آلفا در کهکشان آندرومدا زندگی می‌کند، با توجه به این‌که دهان کوچکی دارد، چطور گیاهان عظیم‌الجثه را می‌خورد؟
شما به این سؤال چطور پاسخ می‌دهید؟
آیا می‌توانید با عقل خود بسنجید؟
آیا طریقی برای تحقیق در اختیار دارید؟
آیا می‌توانید بروید به آن سیاره و آن موجود را بررسی بفرمایید؟
خیر
قطعاً خیر
ولی ما انسان‌ها معمولاً به این پرسش‌ها پاسخ می‌دهیم
چطور؟
از طریق قیاس و تمثیل
در علم منطق به آن تمثیل گویند
و در علم فقه، قیاس

چطور؟
ما مقایسه می‌کنیم
و چون خیال می‌کنیم که دو چیز شبیه به هم حکم واحدی دارند
حکم یکی را به دیگری می‌دهیم
از خود می‌پرسیم:
حیوانات ریز روی زمین چطور گیاه می‌خورند؟
مثلاً خرگوش به آن کوچکی
کاهوی بزرگ بدهی
خب می‌جود
گاز می‌زند تکه تکه می‌کند
پس موجود آندرومدایی هم احتمالاً همین کار را می‌کند دیگر
او هم باید دندان داشته باشد
تکه کند و بجود
اما آیا این طور است؟

ما چرا مقایسه کرده و حکم را سرایت می‌دهیم؟
زیرا در زندگی روزمره
دیده‌ایم تشابه را
بارها لیوان شیشه‌ای در دست گرفته‌ایم
هر بار هم که افتاده
چه از دست خودمان
چه دیگران
شکسته
یاد گرفته‌ایم با تجربه
حالا کاسه‌ای شیشه‌ای دست‌مان بدهند
شک نمی‌کنیم حتی
فوری می‌گوییم این هم بیافتد می‌شکند
این تشبیه است
ما با تشبیه حکم اشیاء را مشخص می‌کنیم
اشیائی که تا به حال ندیده
تجربه نکرده بودیم
عقل ما این‌طور کار می‌کند
جایی که مواد اولیه ندارد

برویم سر پرسش شما
من نمی‌دانم چنین موجود فرابشری‌ای وجود دارد یا خیر
من نمی‌دانم مغز در خمره هستم یا نه
من نمی‌دانم که بر فرض وجود چنین موجودی
او چگونه با من ارتباط برقرار می‌کند
آیا در گوشم سخن می‌گوید
یا سیم‌هایی را در مغزم به ارتعاش در می‌آورد
و پالس‌هایی را ارسال می‌کند
من اصلاً نمی‌دانم که القاء یعنی چه
آیا نوعی تغییر در درون عقل من است
بدون آن‌که خودم متوجه شوم
یا پیامی‌ست که به عقلم می‌رسد
و عقلم باید آن را دریافت نماید
من هیچ یک از این مواد اولیه را در اختیار ندارم
عقل من با این سؤال
روبه‌روی موضوعی قرار گرفته
که هیچ مواد اولیه‌ای از آن ندارد
ماشینی‌ست که بدون داده
قرار است نتیجه را تولید کند
بدون سیب‌زمینی
چیپس بسازد
من را آشپزی تصور بفرمایید
نه برنج و نه نان و نه هیچ غلاتی
نه گوشت و مرغی
مدیر رستوران توقع دارد غذا بپزم
متحیّر می‌شوم
نگاه عجیبی به مدیر می‌کنم
و بعد به میز خالی
من چطور می‌توانم بدون داشتن هیچ، چیزی بسازم؟!

عقل ما این‌طور مواقع چه می‌کند؟
دست به تشبیه می‌زند
می‌گوید دیو دکارت باید شبیه به فرانکنشتاین در فلان فیلم باشد
القاء هم احتمالاً چیزی شبیه به نصب یک نرم‌افزار روی رایانه
عقل ما هم که شبیه به کامپیوتر
فرابشری بودن هم چیزی شبیه به فرشته یا جن بودن است
خب...
نتیجه:
وااااای... چقدر وحشتناک است! من احساس ناامنی می‌کنم، نکند الآن دارم القاء می‌شوم! :(

خیر
این تشبیه نادرست است
این‌طور تحلیل کردن تیر در تاریکی انداختن است
جواب نمی‌دهد
ما نسبت به چیزی که با آن رابطه برقرار نکرده‌ایم
رابطه حسی
درکی نداریم
نمی‌توانیم قضاوت کنیم
نمی‌توانیم حکم دهیم
راجع به خدا و فرشته و جن نیز
این ما نیستیم که به حکم رسیده‌ایم
به قضاوت
خداوند به واسطه پیامبری که می‌شناختیم
و حسش می‌کردیم
اطلاعات مورد نیاز را به ما رساند
اگر ما بودیم و این فرابشری‌ها
همچنان هیچ نمی‌دانستیم
در جهل کامل
این نادرست است که تصور کنیم می‌توانیم به چنین سؤالاتی پاسخ دهیم
این سؤالات
بیشتر نوعی بازی‌ست
بازی ذهنی
نوعی معماسازی
قلقلک دادن ادوات فکری بشر
مثل چیستان می‌ماند
نه ثمری دارد و نه نتیجه‌ای
به درد کسی نمی‌خورد
این سؤالات را می‌توانیم مطرح کنیم
دور هم بنشینیم
بحث کنیم به عنوان تفریح
این‌که عقل خود را به پرواز درآورده باشیم
و با این شعر گفتن‌ها
احساس لذّت کنیم
نوعی بازی با منطق
ولی اگر به دنبال واقعیت باشیم
واقعیت جایی در تحلیل‌ها خود را نشان می‌دهد
که مواد اولیه واقعی به عقل بدهیم
نه محصولات خیال را

موفق باشید


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 73 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
اشتباه ِ عینک + سه شنبه 96 دی 19 - 2:12 عصر

تقصیر دکتر نبود
تقصیر عینک‌ساز...
نه
او هم مقصر نبود
می‌خواست کمک کند
از همین رو بود که پرسید:
آیا با رایانه کار می‌کنید؟
- بله!
آیا رانندگی می‌کنید؟
- بله!
زیاد مطالعه می‌کنید؟
- بله!
خب، با همین اطلاعات بود که شیشه ضد UV را پیشنهاد کرد
و من هم
با همین توصیه او بود که تصمیم گرفتم

سه‌شنبه‌بازار بودم
امروز
اگر چه هوا سرد
اما چه آفتاب تندی
نور شدید خورشید
آمدم سیب‌زمینی بخرم
بچه‌ها خیلی دوست دارند
وقتی خلال می‌کنم و سرخ
عاشق یعنی
دیدم به قرمزی می‌زند
پرسیدم:
این سیب‌زمینی‌ها رنگ عجیبی دارند
طعم‌شان هم فرق می‌کند؟!

فروشنده نه گذاشت و نه برداشت
رک و پوست‌کنده گفت:
عینکتو بردار حاج‌آقا تا درست ببینی! :)
هاهاها...
راست می‌گفت
تا عینک را برداشتم...
چه سیب‌زمینی‌های زرد و قشنگی
چقدر تمیز و زیبا
چه رنگ خوبی هم
روشن و طلایی!



خندیدم
عذرخواهی کردم
گفتم تقصیر عینک‌فروش است
او پیشنهاد کرد این شیشه را انتخاب کنم
او این‌بار عینکم را این‌طور ساخت
عینکی که در آفتاب تغییر رنگ می‌دهد!

به سیداحمد نگاه کردم
به نظر آفریقایی می‌رسید! :)
با خنده پرسیدم: عینکم تغییر کرده؟!
خندید
با هم خندیدیم
این بار با خنده گذشت
اما...

اما در جامعه
در زندگی
در محیط زیست انسانی
وقتی عینک‌مان متفاوت باشد
حرف‌ها را متفاوت می‌فهمیم
واقعیت‌ها را مختلف می‌بینیم
دعوا می‌شود
اختلاف پیش می‌آید
اصول‌گرا و اصلاح‌طلب درست می‌شود
چپ و راست
با این‌که همه مسلمانیم
همه ایرانی
همه یک خدا را می‌پرستیم
به پیام یک رسول ایمان آورده‌ایم
به یک قبله هم نماز می‌خوانیم
جالب این‌که دشمن مشترک هم داریم
اما...

دعوا سر چیست؟!
سر قدرت؟!
سر هوای نفس؟!
سر سردمداری؟!
سر فرعونیت؟!
سر پول و ثروت؟!
سر منافع شخصی؟!
بله خب...
ممکن است این‌ها هم باشد
ولی از همه مهم‌تر
بین خودی‌ها
دعوا معمولاً سر «عینک» است
ما عینک‌های متفاوتی داریم
زیرا از عینک‌فروشی‌های مختلف خرید کرده‌ایم
بعضی از حوزه اجتهاد گرفته‌اند
بعضی از دانشگاه‌های ایران دکترا
بعضی هم از دانشگاه‌های خارج از کشور
عینک‌فروشی‌های مختلف عینک‌های متفاوت می‌فروشند
دیدن‌ها «عوض» می‌شود
نه این‌که همه «عوضی» شده باشند
اشتباه عینک را نباید گردن آدم‌ها انداخت!

راه حل:
به جای این‌که دعوا کنیم
بنشینیم و مثل آدم صحبت کنیم
اجلاسیه‌های مشترک
عینک‌ها را در آینه هم ببینیم
المؤمن مرآة المؤمن
بفهمیم چه عینک زمختی بر چشم داریم
و عینک‌فروش
این‌بار چه بلایی سر هر کدام‌مان آورده است
گارد را که باز کنیم
زد و خورد تمام می‌شود
و پیروزی حاصل می‌گردد
این رسم روزگار است
سنّت خداوند!
«سُنَّةَ اللَّـهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلُ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّـهِ تَبْدِیلًا» (فتح:23)
خدا روشی ثابت و قطعی مقرّر کرده است که از پیش [بر پیروزی مؤمنان و شکست کافران] جاری بوده است، و هرگز برای روش خدا تغییر و تبدیلی نخواهی یافت. (ترجمه انصاریان)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فلسفه 73 - فرهنگ 89 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
وحدت شخصیه وجود + جمعه 96 خرداد 5 - 12:0 عصر

سلام عرض ادب خدمت شما،اگر خدوند کل جهان را در بر میگیرد پس ارزش و نقش
ما موجودات چیست؟ اساسا ایا هدف از افرینش روشن میباشد؟


پاسخ شما را کمی درام
و در قالب یک داستان عرض می‌نمایم

چشمش را باز می‌کند
نور شدیدی همه اطراف را فرا گرفته
چند ثانیه طول می‌کشد تا به روشنایی عادت نماید
از جای خود حرکت می‌کند
به زائده‌های بزرگی که از بدنش آویزان است می‌نگرد
می‌بیند دست‌هایی فلزی بر بدنه نقره‌ای‌فامش متصل شده
و پاهایی که می‌تواند با آن حرکت کند
تمام تنش از فلزی براق
به انگشتانش می‌نگرد
و برای اولین بار حرکت آن‌ها را تجربه می‌کند
ناگهان صدایی توجهش را جلب می‌کند:
«سلام»
رویش را بر می‌گرداند
موجودی شگفت‌آورتر از خودش می‌بیند
که به او لبخند می‌زند
موجود شگفت‌آور به او نگاه می‌کند
او نیز با شگفتی می‌پرسد
اولین سؤالی که به ذهنش می‌رسد:
«من چی هستم؟»
موجود عجیب به او می‌گوید:
«تو یک ربات هستی که من اختراع کرده‌ام»
و ربات که اکنون هم خود را شناخته و هم خالق خود را
سؤال دوم را طرح می‌نماید:
«چرا من را ساخته‌ای؟»
موجود شگفت‌آور لبخندی می‌زند
به قد و بالای ربات نگاه می‌کند و این بار او سؤالی را طرح می‌کند:
«خودت چه فکر می‌کنی؟»

خب از قصه بیرون بیاییم
ربات فکر می‌کند
اما من یک سؤال مهم از شما دارم
این ربات با چند دقیقه فکر کردن می‌تواند به پاسخ برسد
ده دقیقه؟
ده ساعت؟
ده سال؟
چقدر باید فکر کند تا بفهمد که سازنده او چرا او را ساخته است؟!
اصلاً اگر سازنده خودش را به او نشان نمی‌داد
یا معرفی نمی‌کرد
اگر خود ربات را نیز به خودش معرفی نمی‌کرد
آیا ربات خودش می‌توانست با فکر کردن حتی این‌که خودش چیست را بفهمد؟
یا این‌که سازنده و مخترع او کیست؟

دقت بفرمایید که چه می‌خواهم عرض نمایم
این مثال را خیلی از ماها شنیده‌ایم
ماهی در آب است
اگر از او بپرسی در چه هستی؟
آیا تا زمانی که از آب بیرون نیامده باشد
هیچ توضیحی می‌تواند درباره آب بدهد؟
که آب چیست و من در آب چه می‌کنم؟

ما چشم که باز کرده‌ایم در دنیا بودیم
کدامیک از ما از دنیا خارج شده و بازگشته است
تا بتواند توضیحی درباره خارج از آن بدهد؟
ما خدا را دیده‌ایم؟
آیا جهان را دیده‌ایم؟
کل جهان را؟
تا بتوانیم اصلاً تصوّر نماییم
صرفاً تصوّر
بدون این‌که حتی دنبال پاسخ به سؤال باشیم
آیا می‌توانیم تصوّر کنیم این‌که «خدا کل جهان را در بر می‌گیرد» یعنی چه؟

ببینید
دقت کنید
وحدت وجودی‌ها همین بی‌راهه را رفتند
گفتند خدا که همه‌جا باید باشد
چون اگر جایی باشد که خدا نباشد
پس خدا محدود و ضعیف شده
و دیگر خدا نخواهد بود
پس حالا که همه‌جا هست
در همه چیز هست
پس چیزی جز خدا نمی‌تواند وجود داشته باشد
و چون خدا نمی‌تواند دارای اجزا باشد
یکپارچه و بسیط باید باشد
و چیزی که بسیط است و یکپارچه
با هر چیز دیگری اگر بخواهد مرتبط شود
باید هر دو عین هم باشند و یکی شوند
وحدت پیدا کنند یعنی
پس اگر ما وجود داریم
وجود ما باید با وجود خدا وحدت داشته باشد
یعنی - پناه بر خدا - ما باید خدا باشیم
همین جمله معروفی که در شبکه چهار آقای الهی قمشه‌ای بارها گفته است
در قیامت
پرده‌ها که بیافتد
همه این اعتبارها از بین می‌رود
و همه یکی می‌شوند!

حالا چه کنیم؟
ما که نمی‌توانیم درباره خدا صحبت کنیم
عقل ما تنها موضوعاتی را می‌تواند تحلیل نماید که از خارج دریافت کرده باشد
اگر موضوعی را خودش بسازد
یعنی خیال کند
یعنی در قوّه مخیّله تولید کرده باشد
این که ارزش واقع‌نمایی ندارد
این فقط بر بی‌راهه‌ها می‌افزاید
عقل ما تنها اگر بر موضوعات واقعی سوار شود می‌تواند تحلیل کارآمد ارائه کند
موضوعات واقعی هم که از حسّ به دست می‌آیند
آیا چیزی را می‌توانید تعقّل کنید که از غیر حسّ‌ به شما برسد
ولی بافته ذهن خود شما نباشد
و مطمئن باشید از واقعیت خارجی حکایت می‌نماید؟!

قوّه تفکّر ما روی محسوسات عمل می‌نماید
و آن‌چه خارج از حوزه و قلمرو احساس ما باشد
چیزی را که نبینیم
چیزی را که نشنویم
چیزی را که لمس نکرده باشیم
چیزی را که...
چطور می‌توانیم با عقل خود روی آن عمل سنجشی و تحلیلی انجام دهیم؟!
خدا را نمی‌بینیم
هیچ‌وقت ندیده‌ایم
چطور قضاوت کنیم که چطور بافتی دارد؟
چطور متریال و ماده سازنده‌ای؟
چطور بدنی؟
چطور جسمی؟
چطور روحی؟
چطور حرکتی؟
تا بعد بتوانیم بگوییم که وقتی جهان را در بر می‌گیرد
چطور این در بر گرفتن اتفاق می‌افتد؟!
عقل ما قدرت قضاوت درباره با خدا را ندارد
نه فقط خدا
هر چه که خارج از جهان محسوس ما باشد
ما فقط یک چیز را درک می‌کنیم
«بودن» خدا را
این‌که خدا هست
خدایی که نمی‌تواند مانند ما محدود باشد
موجودی که نمی‌تواند از جنس ما باشد
زیرا اشیایی که آن‌ها را درک می‌کنیم
و گیاهان و جانوران
و بدن خودمان
ویژگی‌های پیچیده‌ای دارند
و می‌فهمیم که حتماً سازنده‌ای فوق‌العاده توانمند دارند
همین!
و دیگر هیچ!

پس چه کنیم؟!
یعنی هزار سال هم بشر روی زمین مطالعه کند
نخواهد توانست درک کند که خدا «چیست»؟
بله
نخواهد توانست
امکان عقلی ندارد

پس چه کنیم؟!
هیچ
منتظر می‌شویم
خدایی که ما را ساخته است
هدفی داشته
او خودش با ما مرتبط خواهد شد
بالاخره اگر امروز نیامد
فردا «سلامش» به ما خواهد رسید
او با ما مرتبط خواهد شد
و مطمئناً ما را راهنمایی خواهد کرد
زیرا چنین خالق توانایی بیهوده چیزی نمی‌آفریند
و اگر به ما نگوید که با ما چکار دارد
خب ما هرز می‌رویم
توانایی‌مان بیهوده می‌گردد
چنین توانمندی آن‌قدر دانا هست که با ما تماس بگیرد

بله
خدا به ما «سلام» کرد
او پیش از آن‌که ما بخواهیم با او سخن بگوییم
به بشر روی نمود و حرف زد
وقتی آدم را خلق کرد با او سخن گفت
راهنمایی و هدایت نمود
و پس از آن
هر جا که انسانی بود
با بهترین‌های آن انسان‌ها مرتبط شد
و بهترین را مأمور کرد تا پیامش را به سایرین برساند
خدا با بعضی‌ها مستقیم
و با سایرین غیرمستقیم...
او بالاخره با همه ما سخن گفت
و یا خواهد گفت

او به ما می‌گوید که کیست
و ما کیستیم
و جهان چیست
و برای چه ما را ساخته است
او به ما می‌گوید که چه کنیم تا از خطرات جهان مصون بمانیم
و چه کنیم تا به بهترین نعمت‌های او دست یابیم
او همه اطلاعات مورد نیاز ما را در اختیار ما قرار می‌دهد
قرار داده است
قرآن را بگشایید
کتابی که در میان ما امانت نهاده
نامه‌ای که به شما نوشته
به عنوان یک انسان
نامه خدا را تا به حال به صورت کامل خوانده‌اید
به زبان عربی منظورم نیست
خب زبان عربی که مردم فارسی‌زبان به درستی نمی‌فهمند
نامه را عده‌ای مترجم و متخصص به زبان ما ترجمه کرده‌اند
آیا تا به حال نامه خدا را به زبانی که کاملاً می‌فهمید خوانده‌اید؟!
به صورت کامل؟!
با دقّت یعنی؟!
خداوند در نامه‌ای که برای ما ارسال نموده
تمامی داده‌های مورد نیاز برای هدایت‌مان را قرار داده
اما آیا تمام اسرار آفرینش را نیز بیان نموده؟!
خیر
این‌طور به نظر نمی‌رسد
حداقل ما غیرمعصومین (ع) که این‌طور از قرآن نمی‌فهمیم
آیا نیاز بوده بگوید و نگفته؟!
این‌که به ما نگوید نسبت خودش با جهان چگونه نسبتی است
و ما چطور درون ذات خداوند هستیم
یا بیرون از ذات او
نسبت وحدت با کثرت در عالم چیست
این‌ها را به ما خبر نداده است
مگر باید می‌داد؟!
مگر باید تمام ریزه‌کاری‌های خلقت را به ما می‌گفت؟!
یا باید که بگوید؟!
شما ربات بسازی همه نقشه ساختش را در اختیارش می‌گذارید؟!
اصلاً هارددیسکی که درون ربات نصب کرده‌اید
گمان می‌کنید گنجایش این میزان اطلاعات را دارد؟!

نسبت ما با خداوند تقریباً چنین نسبتی‌ست
و ارتباط‌مان چنین ارتباطی
باید مراقب باشیم فریب ابلیس را نخوریم
خدا از ابتدا انسان را جاودانه خلق کرده بود
ولی ابلیس، نخستین ِ ما را فریب داد
که اگر می‌خواهی مثل خدا جاودانه شوی نافرمانی کن!
ما را مراقب باشیم فریب ندهد
که اگر می‌خواهی مثل خدا همه چیز را درک کنی...
ما بنده خدا باشیم
همه چیز حل است
کافیست نامه‌اش را بخوانیم
و مو به مو به راهنمایی‌هایش عمل نماییم
به منوئلی (Manual) که برای کار کردن با بدن‌مان برای‌مان فرستاده
بالاخره این جسم پیچیده
با این روح پیچیده‌تر
نیاز به یک دفترچه راهنما ندارد؟!
چطور می‌خواهیم به هدف برسیم بدون این‌که دستورالعمل خود را بدانیم؟!

موفق باشید


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 73 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
نسبت عقل و دین 54 + چهارشنبه 94 آبان 20 - 5:0 صبح

در این زمانه ای که مشغله ی انسان ها زیاد است و دسترسی به اساتید که بخواهیم خدا را تعقلی جستجو کنیم تا از تقلید به در آییم همانطور که قرآن می فرماید و فرصتی نیست،
تکلیف انسان در جستجوی خدا چه می شود؟
از یک طرف زمان و مشغله ها اجازه نمی دهد در پی تعقل باشیم و از طرف دیگر دسترسی به اساتید فن کم است و اگر کسی وجود دارد از فلسفه نمی داند که راهنمایی کند و از فلسفه نمی داند و او هم بیشتر به تقلید دعوت می کند حال برای ایمان آوردن و برون شد از ظلماتی که فرموده اید و گذر از تنهایی و رسیدن به یک هادی و راهبر چه باید کرد؟

این نیز یکی دیگر از شبهاتی‌ست که ما بدان گرفتاریم
از اشتباهاتی که رایج شده
این‌که می‌پنداریم
این ما هستیم که به دنبال خدا می‌گردیم
و به دنبال هادی و راهبر
و به دنبال یک هدایتگر

اما وقتی به قرآن مراجعه می‌کنیم
وقتی به سنت‌های الهی می‌نگریم
می‌بینیم که قضیه برعکس است
در روایات ما هم این مطلب ذکر شده
این‌که
ابتدا خداوند است که به سراغ ما می‌آید
اوست که هدایت را آغاز می‌نماید
اوست که حجت را بر همه تمام می‌کند
بر تک‌تک آدم‌ها

ما گمان می‌کنیم آن‌که در جنگل‌ها زندگی می‌کند
در عمق جنگل
و دسترسی به کتاب‌های آسمانی ندارد
به هادی و راهبر
او پس باید از گمراهان باشد
و دلیلی ندارد تا هدایت شود!

اما خداوند در قرآن تأکید دارد که برای هر امتی هادی می‌فرستد
و برای هر انسانی
اتمام حجّت می‌نماید
حتی اگر در اعماق بلاد کفر ساکن باشد

پیامبران را خداوند ارسال کرد
بدون آن‌که ما به دنبال‌شان باشیم
و از خداوند هادی خواسته باشیم

بنابراین
با توجه به تعالیمی که از روایات فراگرفته‌ایم
و آن‌چه در قرآن ذکر شده
مسیر هدایت از خداوند آغاز می‌شود
او ابتدا پل می‌زند

وَیُذْهِبْ غَیْظَ قُلُوبِهِمْ وَیَتُوبُ اللَّـهُ عَلَى مَن یَشَاءُ وَاللَّـهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (التوبة: 15)

 وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صَالِحًا وَآخَرَ سَیِّئًا عَسَى اللَّـهُ أَن یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إِنَّ اللَّـهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ (التوبة: 102)

وَآخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّـهِ إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَإِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَاللَّـهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (التوبة: 106)

در آیاتی که توبه به خداوند ارجاع داده شده
بعضی گفته‌اند
توبه به معنای روی برگرداندن به سمت شخص است
و این‌که گفته شده خداوند توبه می‌کند
این است که خداوند ابتدا به سوی آن فرد رو می‌گرداند
و توجه می‌کند

ظاهراً در روایات هم هست
این‌که وقتی فردی احساس می‌کند حال توبه دارد
بداند که ابتدا خداوند به او رو کرده است
که چنین حالی به وی دست داده

ما نباید فراموش نماییم
که خداوند ما را فراموش نکرده است
و اوست که از ابتدای خلقت بشر
خود را مکلف کرده تا او را هدایت نماید
علمای ما «قاعده لطف» را دلیل این هدایت می‌دانند
و دلیل نبوّت
و خداوند شرایطی را بری هر فرد فراهم می‌کند
تا به راه راست هدایت شود

خداوند وعده کرده که هیچ کس را بدون حجّت عقاب نمی‌کند
و قبل از مرگ
حجّت را تمام می‌کند
تا در صحرای محشر
هنگام حساب و کتاب
زبان کسی دراز نباشد!

قُلْ فَلِلَّـهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَلَوْ شَاءَ لَهَدَاکُمْ أَجْمَعِینَ (الأنعام: 149)

اما مسیر حجیّت و هدایت این‌طور نیست
که بر هر مرد و زنی آیاتی مانند قرآن نازل گردد
یا الهام و وحی به سراغ وی بیاید
هدایت تدریجی‌ست
هر فردی در اتفاقات روزمره زندگی
دچار ابتلائاتی می‌شود
و موضع‌گیری‌هایی می‌کند
اگر در این موضع‌گیری‌ها مسیر عدالت و انصاف را پی گرفت
خداوند او را پله‌پله ارتقاء فهم می‌بخشد

مثال:
در یک دعوای خانوادگی ساده
متوجه می‌شود حق با فلانی‌ست
ولی به خاطر این‌که طرف دعوا بردار خودش است
ترجیح می‌دهد طرف برادر را بگیرد
و به ناحق رأی دهد
این فرد در همین مسأله کوچک شکست خورده
از مسیر هدایت دور شده
و از مراحل بالاتر فهم دور می‌ماند

اما اگر مسیر انصاف را پیش گرفت
و از حق دفاع کرد
به مرحله بعد راه می‌یابد
و خداوند ملائکه بسیاری خلق کرده
که امور این عالم را تدبیر می‌نمایند
این‌طور که در روایات ما وارد شده
لذا
برای ملائک دشوار نیست که تک‌تک آدم‌ها را به حساب و کتاب آورند
برای ملائکه‌ای که گفته‌اند تک‌تک دانه‌های باران را با حساب و کتاب فرومی‌ریزند!

موفق باشید!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 73 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
نسبت عقل و دین 53 + یکشنبه 94 آبان 17 - 9:0 عصر

ما زمانی گزاره ی «مغز درون خمره» که پاتنم عنوان می کند خود متناقض می گوییم که نگاهی غیر الهی به آن داشته باشیم.
یعنی چه؟
یعنی اصالت انسان را به جسم او بدهیم و ماده را در سرشت انسان اصیل بدانیم در صورتیکه در نگاه الهی اصالت انسان در روح اوست.
پس زمانی که مغز شخص الف را از جمجمه بیرون می آورند و در خمره قرار می دهند و در صورتی که نگاه ما الهی باشد همان شخص الف در خمره قرار می گیرد نه اینکه شخص الف در جمجمه بماند زیرا مغز شخص الف به همراه روحش که اصالت اوست از جمجمه به خمره منتقل می شود نه اینکه دیگر شخص الف نباشد.
و اینجاست که این گزاره دیگر خود متناقض نخواهد بود.

أحسنت
به نکته بسیار مهمی اشاره فرمودید
این یکی از گرفتاری‌های ماست
تحلیل رابطه روح و جسم
در فلسفه اسلامی

شاید شبهه «معاد جسمانی» را شنیده باشید
یکی از مسائل مهم و گرفتارکننده علم کلام و فلسفه
موضوعی که با کلام ابن سینا بیشتر گره خورده است
جایی که از نظرگاه فلسفی خویش
قادر نیست «جسمانی بودن معاد» را ثابت نماید
ولی به دلیل ایمان خود
آن را می‌پذیرد:
http://tahoor.com/fa/Article/View/25720

فلاسفه پس از شیخ نیز درگیر این مسأله بوده‌اند
و باید به آن پاسخ می‌دادند
اما مشکل اصلی کجاست؟!

دقیقاً در این‌جا:
وجود نمی‌تواند با عدم منقطع گردد
و دو پاره شود!

دقت بفرمایید
اگر شیء الف معدوم شود
به نحوی که دیگر «نباشد»
و سپس دوباره موجود گردد
آن دیگر شیء ب خواهد بود
نه شیء الف!
چرا؟!
زیرا قائلین به نظریه «وحدت شخصیه وجود»
نمی‌توانند بپذیرند دو وجود دارای شخصیت واحد باشند!

وجود اساساً یک امر یکپارچه و بسیط در فلسفه اسلامی‌ست
قابل تجزیه نیست
قابل تخلخل به عدم هم نیست
اگر حتی شما دو شیء را ببینید که در همه چیز مانند هم باشند
قطعاً دو تا هستند
زیرا دو وجود دارند
دو وجود منحاذ و متباین

علامه طباطبایی (ره) و بزرگان متأخر
بیشتر این مسأله را با «محور گرفتن روح انسان» حل کرده‌اند
این‌که انسان اگر جسمش معدوم می‌شود
روحش که باقی‌ست
و شخصیت و هویت انسان به روح وی است

برای آن هم ادله‌ای دارند
مثل این‌که معاصی و فضایل انسان که به پای جسم وی نوشته نمی‌شود
این‌که تمام جسم چند سال یک‌بار عوض می‌شود
سلول‌ها می‌میرند و سلو‌ل‌های جدید می‌آیند
ولی این انسان همان انسان است
پس هویت او به روح اوست
و آن باقی‌ست

دو تالی دارد این نظریه
نخست این‌که باید قبول کنیم جسم برزخی و آخرتی
متفاوت از جسم دنیایی‌ست
از نظر وجود یعنی
وجودهای مختلفی هستند
و دیگر این‌که
باید به جاودانگی و عدم فنای روح معتقد شویم
به این‌که
اگر خداوند فرموده «کل من علیها فان»
شامل روح نمی‌گردد
پس روح می‌ماند و از بین نمی‌رود
تا دو روح نگردد
و همان شبهه جسم درباره روح تکرار نشود
http://www.hawzah.net/fa/Seminar/View/79664

حالا اگر شما انسان را «روح» بدانید
این روح البته که اگر از جمجمه به خمره منتقل گردد
هیچ تناقضی در کار نیست
اصلاً یک وجودی‌ست این روح
که غیر از مغز است
این‌جا ما یک وجود القایی محض داریم
یعنی همان روح
یک‌بار به مغز در جمجمه القاء شده
و بار دیگر به مغز در خمره
نه مغز در جمجمه «من»‌ هستم
و نه مغز در خمره «من» هستم
هر دو
دو ظرف هستند برای «من»

با این‌نگاه
شبهه مغز در خمره اصلاً منتفی‌ست
بحث بر سر ظرفیت و جابه‌جایی «من» از یک ظرف به ظرف دیگر است
دانشمند خبیث هم نمی‌تواند این انتقال را صورت دهد
تنها خدایی که این روح را در یک ظرف قرار داده
می‌تواند آن را بیرون کشد و در ظرف دیگر نهد
چرا که در فرض ما
دانشمند هم یک انسان است
او که خودش فرشته نیست
از ملائکه نیست که فراتر از انسان
بتوانند روح را مستقل از جسم درک نمایند

اما اگر مانند استاد حسینی(ره) و البته شاید خود ابن‌سینا
جسم و روح را متعلّق به هم بدانیم
در ارتباط با هم
و انسانیت انسان را به این «ترکیب» تصوّر کنیم
بگوییم «من» متشکل از روح و جسم به صورت پیوسته است
با هم
این‌جا دیگر نمی‌توانیم آن‌چه شما فرمودید را معتقد گردیم
تا روح از جسم خارج می‌شود
دیگر «من» نیست
و اگر در جسم دیگری قرار بگیرد
یک «هویت» دیگر پدید می‌آید

در هر صورت این بستگی به نظریه شما درباره واقعیت روح دارد
و تعریف انسان

در این میانه مشکل اصلی در این‌جاست
که وقتی سخن از روح به میان می‌آید
ما در حال صحبت کردن در موضوعی هستیم
که قوه تفکّر ما قادر به تحلیل آن نیست
اگر عملکرد عقل را سنجشی بدانیم
این‌که تا مقایسه نکند
تا دو چیز را با هم نسنجد
درکی از هیچکدام ندارد
درباره با هویت و چیستی روح
نمی‌توانیم قضاوتی نماییم
عقل خود را یعنی قادر نمی‌دانیم به حکم دادن
این‌جاست که درباره معاد جسمانی و برزخ هم باید قائل به تعبّد شویم
هر آن‌چه پروردگار فرموده بپذیریم
و قبول کنیم
که عقل ما راهی ندارد تا آن را اثبات یا نفی نماید
زیرا محیط به موضوع مورد بحث نیست

موفق باشید

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 73 - آقامنیر 117 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
نسبت عقل و دین 52 + چهارشنبه 94 آبان 13 - 11:0 عصر

آیا همه به این خود متناقض بودن اذعان دارند یعنی مخالفان پاتنم که از این گزاره دفاع می کنند هم به خود متناقض بودن آن اقرار می کنند یا فقط پاتنم به این مساله اذعان دارد؟زیرا اگر همه به این مساله اقرار کنند که خود متناقض است که دیگر پرونده اش بسته می شد ولی به گمانم عده ای این خود متناقض بودن را قبول نمی کنند که از آن دفاع می کنند و بازی ادامه دارد.
در نظر بگیریم مغز کسی را از جمجمه بیرون نیاورند و در خمره قرار ندهند تا گزاره تغییر کند و خود متناقض شود و در همین جمجمه ای که قرار دارد همان کاری را انجام دهند که وقتی در خمره بود آیا این گزاره هم خود متناقض می شود؟زیرا دیگر هویت فرد که تغییر نکرده بلکه مجدد دانشمندی وجود دارد که بر مغز درون جمجمه ای القائاتی صورت می دهد و فرد بدون آنکه بداند آن ها را باور می کند و دیگر دو یا چند هویتی هم به وجود نمی آید و خود متناقض هم نمی شود.

مگر همه به وجود خداوند ایمان دارند؟
با این‌که ده‌ها برهان قطعی بر وجود خدا بیان شده است؟!
این‌که گروهی براهین واضحه را نپذیرند
چیز عجیبی نیست
زیرا عرض کردیم در ایمیل‌های قبلی
که «اختیار» حاکم بر «اراده» و «تفکر» و «تصمیم» است
بعضی «نمی‌خواهند» که بپذیرند!
چاره چیست؟

بله
اگر ادله‌ای از ایشان در دست دارید
از مخالفان
بفرمایید تا پاسخ گفته شود

هیچ پرونده‌ای هرگز بسته نخواهد شد
شما خیلی خوش‌بینانه به انسان‌ها می‌نگرید
انگار که همه خوبند
و مشکل‌شان تنها عدم آگاهی‌ست
که اگر آگاه شوند
همه‌شان حرف حق را می‌پذیرند!
متأسفانه این‌طور نیست
این‌گونه نیست که همه تسلیم برهان شوند
و پرونده حرف‌های نادرست بسته شود
همیشه مغالطه هست
و باطل‌گرایان از مغالطه بهره می‌جویند
همیشه این‌طور بوده
و همیشه این‌طور خواهد بود

اگر مغز کسی را از جمجمه بیرون نیاورند و در خمره قرار ندهند
گزاره چه تغییری می‌کند؟!
چطور می‌توانند در همین جمجمه که هست
به او القاء کنند؟!
چه چیز را القاء کنند؟!
مثلاً فیلم «اینسپشن»؟!
خب، این می‌شود خواب
رؤیا
فرد را در رؤیا قرار دهند
و چیزهایی را به او نشان دهند
آیا وقتی چیزهایی را در خواب می‌بینیم
آن چیزها غیرواقعی هستند؟!

این سؤال مهمی است که ابتدا باید به آن پاسخ گفت:
آیا آن‌چه در خواب می‌بینیم غیرواقعی‌ست؟!
پس چرا آثار واقعی دارد؟
چرا از آن می‌ترسیم و از خواب می‌پریم
یا خوشحال می‌شویم و بی‌اختیار در خواب لبخند می‌زنیم؟
ترس و لبخند ما واقعی‌ست
چطور می‌شود یک امر وهمی و غیرواقعی اثر واقعی داشته باشد؟!

پس اولا باید بدانیم که اگر چیزی به ما القاء شود
که البته قطعاً می‌شود
زیرا گفتیم که خداوند در قرآن فرموده این مطلب را
که شیاطین وحی و القاء دارند به دوستانشان
و تنها عباد مخلص هستند که از این القاء مصونیت دارند
که حتی رسول مکرم (ص) نیز در معرض القاء شیطان بودند
که خداوند می‌فرماید اگر تو را حفظ نمی‌کردم
به تو القاء می‌شد از سوی شیطان
خب
اما این القاء اول باید بدانیم که واقعی‌ست
وهمی و خیالی نیست
اما سنخ این القاء از چیست؟
از سنخ وجود حقیقی ماست؟
اگر از سنخ وجود ما نیست
چطور می‌تواند آثاری از سنخ ما داشته باشد؟!
و در ما تأثیر نهد؟

پس اصل دومی که باید بپذیریم این است که این القاء در وعاء ما قرار دارد
یعنی ما با دو هویت مواجه نیستیم
دو «من» نداریم که یکی در خمره باشد و دیگری در جمجمه
یکی در وعاء و فضای الف و دیگری در فضای ب
دو فضایی که با هم متباین باشند
بلکه در فرض اخیر
این‌که شما بدان اشاره فرمودید
هر دو در یک وعاء قرار داریم
هم ما و هم القاء به خودمان

هیچ پارادوکسی هم در کار نیست
و دو هویت شکل نگرفته است

تنها اتفاقی که در این‌جا افتاده است
این‌که
در طول روز اعصاب مغز دریافت‌هایی از حواس ظاهری دارند
از چشم و گوش و ...
و در شب
همین اعصاب در مغز دریافت‌های دیگری دارند
کاملاً مشابه همان دریافت‌های روزانه
با این تفاوت که منشأیی متفاوت دارند
این ادراکات شبانه از جای دیگری برخاسته‌اند
مثلاً از تصرّفات جن در انسان
یا تصرّفات ملائکه
یا تصرّف به قول شما دانشمند خبیث

اما مغز در این‌جا خطا نمی‌کند
این بحث را شهید مطهری (ره) در پاورقی‌های اصول فلسفه دارند
در آن فهرست‌هایی که برای شما ارسال کردم نیز باید باشد
این‌که «حس خطا نمی‌کند»
بلکه ما در بیان ادراکات حسی خطا می‌کنیم

در هوای گرگ و میش پیش از صبح
یک سیاهی را می‌بینیم
و می‌گوییم: برادرم آمد!
بعد که نزدیک شد می‌فهمیم برادر دوستمان بود!
این‌جا شهید می‌فرماید که ما در بیان گزاره حسی خطا کردیم
نه این‌که حس خطا کرده باشد
حس به ما گفت: یک سیاهی دارد می‌آید!
ما چیزی به این واقعیت افزودیم: برادرم!
و گزاره را غلط ساختیم.

عین همین مطلب در مثال شما روی می‌دهد
ما ادراکی در مغز خود داریم که واقعی‌ست
وقتی از آن گزارش می‌دهیم
باید بگوییم:
مغز من پالس‌هایی را مبنی بر یک شیء مدوّر دریافت کرده است!
اما به جای این مطلب معتقد می‌شویم:
چشم من یک شیء مدوّر دیده است!
که البته این گزاره دوم مشکوک است
زیرا آن‌چیزی که برای مسلّم است
گزاره نخست است
یعنی ما تنها از علم حضوری خود می‌توانیم گزارش دهیم
و آن علم حضوری چیست؟
ادراک یک شیء مدوّر
اما این‌که آیا پالس‌های آن دقیقاً از چشم آمده‌اند
یا چیزی در این میانه واسطه شده
و پالس‌ها را ایجاد کرده
ما این را نمی‌توانیم قطعی بگوییم

درست مانند سحر و جادو
می‌گویند سحر تصرّف در بیننده است
در اندیشه او
یعنی اگر او طناب را مار می‌بیند
نه این‌که طناب مار شود
بلکه تصرّف در نفس وی می‌کند ساحر
که طناب را مار تصوّر می‌نماید
که اگر همان لحظه با یک دوربین فیلم‌برداری کنی
هیچ ماری در کار نیست!
فقط نفس فرد حاضر در صحنه را دچار القاء نموده‌اند!

خب حالا چه کنیم؟!
چه چاره داریم که این قبیل القائات را کشف کنیم؟!

نخست باید بپذیریم که این القائات نافی واقعی بودن ادراکات ما نیستند
زیرا خود این القائات نیز
واقعی می‌باشند
ثانیاً
ما راهی نداریم برای کشف این القائات
جز این‌که به خداوند پناه ببریم
زیرا خداوند خود این مطلب را به رسولش (ص) می‌آموزد
که اگر الطاف الهی نباشد
حتی او نیز از القائات مصون نخواهد ماند
القائاتی که حتی به مغز درون جمجمه نیز رحم نمی‌کند
مگر وسوسه شیطان جز همین القائات است
و غیر این است که همین القائات سبب انحراف جامعه بشری
در طول تاریخ شده است؟!

البته راهی هست
خداوند راهی برای حل مشکل ما گذاشته است
شهید صدر (ره) معتقد به این راه است
این‌که ما با قاعده عدم تماثل
قاعده‌ای که مفاد آن چنین چیزی‌ست
«ممکن نیست که یک حالت تکرار شود
در حالی‌که سبب آن تکرار نشده باشد
با توجه به این‌که هزاران حالت دیگر هم محتمل بوده است»

وقتی دایره حالات محتمل برای یک رویداد واقعاً زیاد باشد
ذهن ما نمی‌پذیرد که یک حالت پیوسته تکرار گردد
مگر این‌که آن تکرار ناشی از تکرار سبب آن حالت باشد!

با توجه به این قاعده
وقتی ما با ترکیب احتمالات ممکن برای رویدادهای زندگی
با حجم زیادی از حالاتی مواجه می‌شویم
که اتفاق نمی‌افتند
و به جای آن همه حالات گوناگون
پیوسته یک حالت اتفاق می‌افتد
حکم می‌کنیم که حتماً سببی در کار است
بله
البته بین این‌که حالا این سبب دانشمند خبیث است
یا خود ما هستیم
یا خداوند است
یا یک جن یا یک ملک
این‌ها را نمی‌توانیم بدون حمایت وحی اثبات کنیم
اما خود وحی به سادگی اثبات می‌شود
با همین قاعده عدم تماثل

این است که استاد حسینی (ره) معتقد می‌شود
که «ایمان» مقدم بر «علم» است
«باور و اعتقاد» یعنی مقدّم بر «تفکر»
انسانی که ایمان ندارد
به خدا و غیب و شهود
نمی‌تواند مبنای درستی در اندیشه خود پایه‌ریزی نماید
دچار تردید و تشتت ذهن شده
حیران می‌گردد

بارها این مطلب را عرض کردم
انسان درون سیستم هستی‌ست
درون سامانه مخلوقات
داخل عالم امکان
نمی‌تواند از بیرون آن گزارش دهد
و معظم حوادثی که روی می‌دهد
و حالاتی که برای ما پیش می‌آید
منشأهایی ورای این عالم دارد
ورای ادراکات ظاهریه ما
لذا
عقل بدون وحی
حیران و سرگردان و سرگشته است
و راه به جایی ندارد

ما همیشه در معرض القائات ابلیس هستیم
و این القائات
همان‌طور که فرمودید خودمتناقض نیست
و کاملاً واقعی و حقیقی
و با حفظ هویت شخصیه ما صورت می‌پذیرد

از همین روست که خداوند به پیامبرش توصیه می‌کند
که بگوید:
«وَقُل رَّبِّ أَعُوذُ بِکَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّیَاطِینِ وَأَعُوذُ بِکَ رَبِّ أَن یَحْضُرُونِ» (مؤمنون:97و98)
(و بگو: پروردگارا! از وسوسه های شیطان ها به تو پناه می آورم، و پروردگارا! به تو پناه می آورم از اینکه [شیطان ها] نزد من حاضر شوند.)

موفق باشید

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 73 - آقامنیر 117 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

<      1   2   3   4   5   >>   >

جمعه 103 آذر 2

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر بازی روحانیت خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
فلسفه - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X