دوستیِ دنیای پست را از قلبم برکَن که از آنچه نزد توست، باز می دارد و مانع جستجوی وسیله رسیدن به تو می گردد و نزدیک شدن به تو را از یاد می بَرَد. [امام سجّاد علیه السلام ـ در دعایش ـ]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  دین ِ دنیاپرستی - تفاوت قانون عرضه و تقاضا - ضرر واقعی در بورس - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
کلان نگری در اصول فقه + یکشنبه 95 مهر 11 - 7:4 عصر

«غیر امام معصوم (ع)
حتی اگر انسان‌های خودساخته هم باشند
در معرض این لغزش هستند
چون بالاخره
این «سؤال» است که به فکر من جهت می‌دهد
وقتی من در انزوا هستم
و سؤالاتی که از من می‌شود محدود است
وقتی سؤالاتی که از من می‌شود در یک عرصه خاصی از زندگی‌ست
مثلاً پیوسته درباره عبادات از من سؤال می‌شود
ناخواسته ذهن من دنبال فرمول‌سازی برای پاسخ دادن به این سؤال‌هاست
و این یک نحوه تفکری را رقم می‌زند.
این خیلی مهم است
ما انسان‌ها
وقتی می‌خواهیم فکر کنیم
در واقع
همان‌طور که یک توفان و یک باد در اثر خلأ و اختلاف فشار پدید می‌آید
جریان تفکر هم در اختلاف فشار درست می‌شود
«سؤال» به فکر شما جهت می‌دهد
وقتی از شما سؤالات «فردی» شود
خواه‌ناخواه شما در رابطه با مسائل فردی فکر می‌کنید
و اگر این امر پیوسته ادامه پیدا کند
شما به این امر عادت می‌کنید
خو می‌گیرید با آن
و متناسب با آن هم اصول [فقه] می‌نویسید
اصول یعنی قواعدی که با استفاده از آن‌ها می‌خواهید جواب سؤالات را بیابید
من متناسب با نیازهایم حرکت می‌کنم.
این تحلیلی‌ست که شهید صدر (ره) هم دارد
نظر شهید صدر (ره) این است که علمای شیعه در عصر غیبت
توسط حکام جور منزوی شدند
یعنی امکان نیافتند تا در رأس حاکمیت قرار بگیرند
و حکومت کردن را تجربه کنند
این مطلب دو تأثیر داشته است:
یکی این بود که خود فقها نتوانستند در مقام فتوا مسائل کلان را ببینند
یک وقت شما از یک قلّه نگاه می‌کنید [و فتوا می‌دهید]
یک وقت از کوهپایه نگاه می‌کنید
این‌ها دو تاست
دو تا صحنه [متفاوت] می‌بینید
یعنی من ِ فقیه وقتی بخواهم به کتاب و سنّت رجوع کنم
با کدام دغدغه به سراغ کتاب و سنّت می‌روم؟!
آیا با دغدغه پاسخ به سؤالات کلان جامعه که از من شده، چون من در رأسم؟!
یا نه
به عنوان یک فقیهی که در کوهپایه هستم
و دسترسی به آن نگاه کلان ندارم
و اکنون با دغدغه یک فرد مسلمان به کتاب و سنّت رجوع می‌کنم؟!
این یک نکته کلیدی‌ست!»*

مطالب فوق را در رادیو معارف شنیدم
جالب نیست؟
شما را یاد چه می‌اندازد؟
مرا که به یاد دیدگاه‌های استاد حسینی (ره) می‌اندازد
وقتی جزوات اصول فقه ایشان را می‌خواندم
بحث‌هایی که حدود بیست سال پیش طرح می‌کردند
و آن روز قابل تفاهم و پذیرش به نظر نمی‌رسید!

و خوشحال شدم
از بابت این‌که امروز اساتید و فضلای حوزه...
از این‌که اولاً چنین درکی در میان فضلا در حال شکل‌گیری‌ست
و دیگر این‌که
ثانیاً
این‌طور جرأت‌ها و شجاعت‌ها هنوز هست
که مباحث حساس و مهمی را
مجال طرح می‌بخشند!
دعا می‌کنم خداوند عمر طولانی و بابرکت به این قشر از اساتید استوار و راست‌قامت دهد
و آنان را برای اسلام و تشیّع حفظ فرماید.

امید که فضای گفتمان در تحوّل علم اصول فقه گسترده‌تر شود
و از این دست بحث‌های آزاداندیشانه
هر چه بیشتر...
إن‌شاءالله که بزرگان حوزه خود در رأس این تحوّل مهم قرار گیرند
و اصلاً پرچم‌داران تحوّل گردند!

* حجةالاسلام اکبرنژاد، رادیو معارف، برنامه تاریخ فقاهت، 12 دی‌ماه 1394 (آرشیو)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: خواص 18 - آقامنیر 118 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  دین ِ دنیاپرستی - تفاوت قانون عرضه و تقاضا - ضرر واقعی در بورس - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
هدف ِ ازدواج 2 + جمعه 95 مهر 9 - 6:0 صبح

تا الان که کاملا معقول ومنطقی است
اما یک سوال
هدف فردفقط آرامش است؟
تکمیل؟ارتقا؟پیشرفت؟
یعنی فقط این امر در اسلام سفارش شده جهت تسکین و آرامش
اگرچه همین هم بسیارمهم است


سوال خوبی‌ست: فقط تسکین؟ و دیگر هیچ؟ مگر می‌شود؟
من هم در کتاب‌ها دنبال همین گشتم. و شگفت زده شدم وقتی غیر از همین سه دلیل نیافتم!
مثلا فلان بزرگ کتاب درباره خانواده نوشته، همین دلایل را ذکر کرده. گاهی هم فقط دو دلیل: کثرت نسل، آرامش.
آقای قرائتی هم وقتی آیاتی چون هن لباس لکم و... قرآن را تبیین می‌فرمایند وظایفی چون رازداری و محرم اسرار بودن و پوشاندن عیب یکدیگر را می‌فرمایند، ولی همه این‌ها باز در همان لتسکنوا الیها جای می‌گیرد.

اگرارتقایی در بین نباشد چگونه آنرا نیمی از تکمیل دین میدانیم؟
آرامش نیمی از دین است؟
اینرا نمیتوانم هضم کنم
اهداف اسلام رابالاترمیبینم


فرمایش شما را می‌پذیرم. اما این رشد و ارتقا را باید به یک نحوی بتوانیم تبیین کنیم و مکانیزم تحققش در ازدواج را بگوییم.
آیا مرد سبب رشد زن می‌شود؟ یا دو طرفه است و هر دو علت رشد یکدیگرند؟
اینها پرسش‌هایی‌ست که باید پاسخ دقیق برای‌شان بیابیم و گرنه تبدیل به شعار می‌شوند و کارآیی نخواهند داشت.
برای همین «تکمیل دین» هم معانی دیگری ذکر شده است که بدون نیاز به مفهوم رشد و ارتقا آن را تبیین می‌کند.


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - خانواده 57 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  دین ِ دنیاپرستی - تفاوت قانون عرضه و تقاضا - ضرر واقعی در بورس - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
هدف ِ ازدواج 1 + سه شنبه 95 مهر 6 - 7:0 صبح

تعدادی پیامک
پرسشی و پاسخی
تلاش کردم آن‌چه می‌دانم عرض کنم
نتیجه مطالعات
نمی‌دانم چقدر مقبول افتاده
و چقدر مفید واقع شده
شاید برای مرورگری بشود
پس در چند بخش همین‌جا گرد می‌آورم
مطلبی که از این‌جا شروع می‌شود:

سلام علیکم
وقت بخیر
هدف ازدواج چیست؟


سوال دشواری‌ست. چهار پاسخ برای آن یافته‌ام. عرض خواهم کرد یکی‌یکی.
خیلی دنبال پاسخ همین سوال گشتم. در تمامی کتبی که می‌دیدم معمولا یکی از این دو پاسخ دیده می‌شد:
تسکین و آرامش روحی
تکثیر نسل و بقای نوع

بعضی هم پا را فراتر نهاده، اطفای شهوت و غریزه جنسی را هم داخل کرده‌اند که البته روشن است پاسخ مناسبی نیست.
زیرا اولا:
اساسا قوه شهوت را خداوند خلق کرده تا ازدواج را الزام کند.
پس خودش بنفسه و بالذات هدف نبوده است. ثانیا:
اطفای شهوت به غیر ازدواج دایم هم میسر است و خداوند جواز صادر کرده، پس انحصار در دایم ندارد.
و روشن است که وقتی از فلسفه و هدف ازدواج سخن می‌رانیم، ازدواج دایم منظور ماست.
دلیل تسکین و آرامش روحی قطعاً دلیلی قرآنی‌ست که لتسکنوا الیها بر آن دلالت دارد.
دلیل کثرت نسل هم اگر دلیل صریح هم در قرآن نداشته باشد، در احادیث ما هست.
توصیه پیامبر ص بر نکاح همین کثرت نسل را هدف گرفته.
با این تفاوت که دلیل اول منفعتش به فرد باز می‏گردد، ولی دلیل دوم متوجه جامعه اسلامی‌ست. ازین‌جا تقسیمی پیدا می‌شود...
هدف از ازدواج فرد است یا جامعه یا هر دو؟ یعنی چه چیزی ازدواج را توجیه می‌کند: منفعت فرد، یا منفعت نظام؟
اگر هر دو باشد، پس ما دو دسته دلیل برای ازدواج داریم، دلایلی از سوی فرد و دلایلی از سوی جامعه.
فرد نفع خود را از ازدواج می‌برد و جامعه نفع خود را. یک بازی بردبرد. اما این دو دسته هدف و منفعت چه هستند؟
شما نظری ندارید؟ تا اینجا ایرادی به نظرتان نمی‌رسد؟

فهرست مطالب:
هدف ِ ازدواج 1
هدف ِ ازدواج 2
هدف ِ ازدواج 3
هدف ِ ازدواج 4
هدف ِ ازدواج 5
هدف ِ ازدواج 6


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - خانواده 57 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  دین ِ دنیاپرستی - تفاوت قانون عرضه و تقاضا - ضرر واقعی در بورس - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
پای سیب + چهارشنبه 95 شهریور 31 - 8:0 عصر

امروز عصر مریم برایمان پخت
یک عدد پای سیب!
خوشمزه هم بود



[تصویر بالا با کیفیت بالاتر]
پارچه بزرگی پهن کردم روی زمین
یک سینی بزرگ داخل آن
مواد اولیه را خودش ترازو زد
یک به یک دور هم جمع کرد
همزن را دست گرفت و به تنهایی همه کارها را انجام داد

جامعه امروز ما به کودکان
برعکس می‌نگرد
خلاف آن‌چه در گذشته می‌نگریست
کودکانی که با اندکی یاری
کارهای بزرگ و مهمی می‌توانند انجام دهند
در بلاد ما
در شهرهای ما
در فرهنگ امروزین ما
کودکی‌شان تا بیست و چند سالگی معمولاً به طول می‌انجامد!
تا بیست سالگی هیچ کاری ازشان بر نمی‌آید
بعضی حتی در حدّ یک غذای ساده پختن
یا لباس خود را شستن و اتو کردن
چه برسد به سبزی‌پاک‌کردن و...
گویا انگل‌وار می‌زیند!

دختر من چندمین بارش است که پخت و پز می‌کند
از امسال اجازه دادم
دست به گاز می‌زند و به آشپزی
وقتی دیدم می‌تواند
فرصت دادم تا خود را نشان دهد
و امتحانش کردم
و پیروز شد
یا مثلاً همین دیروز که از سه‌شنبه‌بازار محل‌مان بازگشتیم
تمام میوه‌ها را
همه را سیداحمد خواهش کرد که اجازه دهم بشوید
التماس کرد و اجازه دادم
به تنهایی همه را شست و در آبکش گذاشت
و شگفت
من نیز تا چند وقت پیش...
همه ما گمان می‌کنیم کودکانمان نمی‌توانند!

تعدادی CD‌ داشتم با فیلم‌های آموزش آشپزی و شیرینی‌پزی
خودش پای سیب را انتخاب کرد
خودش دستورالعمل را در دفترچه‌اش نوشت
خودش همه کارها را تا انتها به انجام رساند
البته غیر از کار کردن با گاز و فر!

خدا کند که به واسطه دختر عزیزم
من نیز به بهشت وارد شوم
که رسول خدا (ص) فرمود:
«مَنْ کانَ لَهُ أُنْثى فَلَمْ یُبِدْها وَ لَمْ یُهِنْها وَ لَمْ یُؤْثِرْ وَلَدَهُ عَلَیْها أَدْخَلَهُ اللّهُ الْجَنَّةَ.» (مستدرک الوسائل، ج 15، ص 118)
(هرکس دخترى داشته باشد که او را تباه نسازد و خوارش نکند و پسرش را بر وى برترى ندهد، خدا او را به بهشت مى برد.)

پ.ن.
سیداحمد گفت: بابا تو نخور، برات خوب نیست، این‌همه شکر، چاقترت می‌کنه!
سیدمرتضی دست گرفت که:
مگه چندبار بهت نگفتم بابا رژیم بگیر، این‌بار رژیم نگیری می‌کشمت، یه سال هیچی نخور تا لاغر بشی!
و من می‌دانستم
از حبّ من نیست که چنین سخن می‌گویند
از عشق پای سیب است
که بیشتر بخورند
این شد که پرهیز کردم
و سهم خود را به آنان بخشیدم
جز اندکی در حدّ مزّه کردن! :)
إن‌شاءالله از صالحان روزگار شوند!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - آشپزی 93 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  دین ِ دنیاپرستی - تفاوت قانون عرضه و تقاضا - ضرر واقعی در بورس - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
بدون کلاس اولی + چهارشنبه 95 شهریور 31 - 4:2 عصر

غصه‌دار می‌شود آدم
دیگر عادت کرده بودم
سه سال پیاپی کلاس اولی داشتم

دلم تنگ شد برای صف ثبت‌نام
برای معاینات پزشکی
برای آشنا کردن کودک با مدرسه
در نخستین ورود
جشن شکوفه‌ها
خریدن لوازمی که اولین بار استفاده می‌شوند
برای کسی که اولین بار به مدرسه می‌رود

معاون مدرسه پرسید: کلاس اولی دارید؟
وقتی گفتم: «نه دیگه تموم شد»
خنده‌اش گرفت بنده خدا
دو سال مشتری سال اول‌شان بودم خب
هر بار با تمام مقدمات و مؤخراتش

سه سال پیش سیده مریم
دو سال پیش سیداحمد
و سال گذشته سیدمرتضی
دیگر تمام شد
و من از این اتفاق چندان خرسند نبودم



[تصویر بزرگ]
گفتم حالا که جشن شکوفه‌های امسال است
چرا ما نرویم
چرا خاطره بچه‌ها زنده نشود
خب کودک دیگر نداریم
فرزندانمان به سر رسیدند
تمام شدند یعنی
ته کشیدند
اولی دیگر نداریم
با همین چهارمی و سومی و دومی خب بروم
برویم با هم و تماشا کنیم
اولی‌هایی که امسال به مدرسه می‌روند را

صبح به مدرسه رفتیم
در را که نمی‌بندند
کارت شناسایی هم برای ورود نمی‌خواهند
اولی‌ها در حیاط مدرسه
اولیاء دور و بر
جشنی برای اولین روز ورودشان
باشد تا خاطره کودکان من هم زنده شود
از اولین روزی که به مدرسه رفتند
و قدر بدانند
تمام این سال‌هایی که درس خواندند و تلاش کردند
پیشرفت نمودند و باسواد شدند
یادشان بیاید که «هیچ» نبودند
و «چیزکی» شدند
و من نیز

ما انسان‌ها همیشه نیازمند یادآوری هستیم
این‌که «هیچ» بودیم
و هر چه که امروز «هستیم»
محصول تلاش خود ماست و بزرگانمان
و البته با عنایت، لطف و کرمی که خداوند مبذول داشته
تا فراموش نکنیم
تا یادمان نرود
تا غفلت نشود مانعی سر راه پیشرفت و تعالی‌مان
امید که فرزندان من نیز از سپاسگزاران باشند!

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ، هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنْسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئًا مَذْکُورًا، إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِیهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِیعًا بَصِیرًا، إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا (انسان:1-3)
(آیا بر انسان زمانی از روزگار گذشت که چیزی در خور ذکر نبود؟ ما انسان را از نطفه آمیخته و مختلطی [از مواد و عناصر] آفریدیم و او را از حالتی به حالتی و شکلی به شکلی [از نطفه به علقه، از علقه به مضغه، از مضغه به استخوان تا طفلی کامل] درآوردیم، پس او را شنوا و بینا قرار دادیم. ما راه را به او نشان دادیم یا سپاس گزار خواهد بود یا ناسپاس.)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - مدرسه 36 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  دین ِ دنیاپرستی - تفاوت قانون عرضه و تقاضا - ضرر واقعی در بورس - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
چه کنیم 30 + شنبه 95 شهریور 27 - 9:0 عصر

قبل از هر چیز از این تاخیر و وقفه ای که پیش آمد عذر خواهی میکنم.
‌در این مدت
‌-که ارتباط قطع بود-
‌بنده هم
‌از استادی که عرض کرده بودم سئوال کردم
‌وهم در سایت ها پیرامون مسئله مغز در خمره کمی جست و جو کردم.
‌جست و جو ها در اینترنت بیش تر به تبیین مسئله متوجه بود. البته چند نقد در ‌مورد فیلم ماتریکس هم دیدم.
‌از استاد هم که پرسیدم:
‌ایشون گفت این سئوال در واقع اشکال وارد کردن به بدیهیات است و نمیتوان ‌برای آن استدلال کرد.
‌بلکه فقط میتوانید به او بگویید در مقابل آنچه تو احتمالی بیان میکنید،
‌احتمال دیگری نیز وجود دارد، که اگر راست باشد تو ضرر کرده ای و اگر آنچه تو ‌میگویی راست باشد، ما ضرری نکرده ایم.
‌نظرتون؟


یک پاسخی هست به زبان ریاضی
‌ذیلاً نمایش داده شده است:



‌توضیح فارسی آن هم چنین است:

‌در این راه حل
‌تنها از «خود» سخن به میان آمده
‌و با فرض تحقق شبهه مغز در خمره
‌به نتیجه‌ای متناقض رسیده است
‌این‌که «من» مساوی نیست با «من»
‌هر گاه در فلسفه به چنین نتایجی برسیم
‌یک برهان اقامه شده است
‌که در منطق به «برهان خلف» مشهور است
‌از تناقض موجود در نتیجه
‌پی به «نادرستی» آن می‌بریم
‌و «نادرستی» نتیجه علت می‌شود برای «نادرستی» مفروض

‌مفروض: من | مغز در خمره | هستم

‌بدیهیات مسأله:
‌1. «مغز در خمره» در یک جهانی‌ست که ما آن را «الف»‌ می‌نامیم.
‌2. «مغز در جمجمه» هم در جهان دیگری‌ست که آن را «ب»‌ می‌نامیم.
‌فارغ از این‌که جهان الف را حقیقی می‌دانیم و جهان ب را مجازی ‌یا بالعکس
‌در هر صورت با این گزاره مواجه هستیم:
‌3. جهان «الف» مساوی نیست با جهان «ب»
‌و در نتیجه:
‌4. هر چه که عضوی از «الف» باشد، قطعاً عضوی از «ب» نیست
‌5. و هر چه که عضوی از «ب» باشد، قطعاً عضوی از «الف» نیست

‌اکنون اگر این بدیهیات را به مفروض اضافه کنیم
‌با توجه به این‌که مفروض می‌گوید:
‌من در خمره هستم
‌یعنی:
‌6. من در «الف» است
‌پس:
‌7. من در «ب» نیست

‌تا این‌جا مشکلی نیست
‌ولی یک گزاره دیگر داریم که کار را دشوار می‌کند
‌«من» از کجا آمده است؟
‌ما «من» را از «مغز در جمجمه» انتزاع کرده‌ایم
‌پس:
‌8. «من» مفهومی است که از «مغز در جمجمه» اخذ شده
‌با توجه به این بدیهی:
‌9. هر مفهومی حداقل بر منشأ انتزاع خود صدق می‌کند
‌نتیجه می‌گیریم:
‌10. «من» بر «مغز در جمجمه» صدق می‌کند
‌یعنی:
‌11. من در «ب» است
‌از مقایسه 11 با 7 به یک تناقض می‌رسیم:
‌12. من من نیست!
‌زیرا نمی‌شود من هم در «الف» باشد و هم در «ب»

‌اما اگر اشکال شود به بدیهی 9
‌که فردی بگوید ممکن است مفهومی نادرست اخذ شده باشد
‌و لذا صدق نکند بر محل انتزاع خود
‌این‌طور گفته می‌شود که مفهومی که از خارج اخذ شده
‌چون وجود خارجی شخصی‌ست
‌یعنی انحصار در یک مصداق مشخص دارد
‌اگر چه مفهوم بماهو مفهوم قطعاً کلّی‌ست و اباء ندارد از صدق بر کثیرین
‌اما از آن جهت که منتسب به مصداق خارجی خاص است
‌عقل شرط کرده است در چنین مفهومی
‌که صرفاً بر مصداق خود حمل شود
‌و بر آن صدق نماید
‌و در این صدق اهمیتی ندارد که خصوصیات و کیفیات و اعراض موجود خارجی
‌درست درک شده باشد یا اشتباه

‌بنا بر این استدلال
‌اگر مغزی در خمره‌ای وجود داشته باشد
‌قطعاً «من» نیستم!
‌زیرا «من» خودم را از همین وجود فعلی خود درک کرده‌ام
‌که مغز در جمجمه است
‌و چنین درکی
‌نمی‌تواند منطبق بر مغز در خمره‌ای شود
‌که در یک جهان دیگر واقع است
‌«من»‌ نمی‌تواند هم‌زمان در دو جهانی باشد
‌که با هم در تعارض هستند؛
‌یکی واقعی و دیگری مجازی!

‌نظر شما چیست؟

ممنون از پاسختون، برام مفید بود.
‌دو سئوال:
‌1. مگه صاحب سئوال، مدعی بود که این همانی در "من" ها بر قرار است که شما ‌فرمودید: نیست.
به عنوان مثال فردی که بر اثر تصادفی حافظه خود را از دست میدهد، و هویت ‌جدید-جعلی- دوباره شروع به زندگی میکند.
‌ایشان همان من است اما با هویتی دیگر و با داده های مغزی دیگر.
‌به عبارت دیگر مغز در خمره با داده هایی که دارد، خود را مشغول زندگی میابد.
‌و اصلا متوجه این جابه جایی نمیشود.
‌در واقع او درکش از خودش تغییری نکرده است.
‌2. آیا در پاسخ به این سئوال که ظاهرا ابتدائا در حیطه فیزیک بوده ، میشود ‌جواب فلسفی و ... داد؟
‌یادم هست، فردی از قول صاحب منظومه نقل میکرد:
‌آمدند خدمت ایشان و پیرامون دوربین عکاسی که اختراع شده- یا میخواهد اختراع ‌شود- صحبت کنند.
‌ایشان هم در پاسخ فرمودند:[آقا جان] مگر میشود، شیء در عین اینکه در یک جا ‌هست صورت عینی آن در جای دیگر ضبط شودو... .


بحث این‌همانی در «من‌ها»‌ نیست
بحث ارائه یک برهان است
بر این‌که بتوان ثابت کرد
«من | مغز در خمره |‌ نیست»

برای اثبات این مطلب
از راه برهان خلف رفته‌ایم
ابتدا فرض گرفته‌ایم که «من | مغز در خمره | است»
سپس لوازمات عقلی آن را پی گرفتیم
و به بدیهیاتی ضمیمه نمودیم
تا رسیدیم به یک تناقض
این‌که «من | من | نیست»
وقتی لوازمات عقلی یک قضیه به تناقض بیانجامد
چون تناقض محال است
نتیجه می‌گیریم که اصل آن قضیه هم محال بوده است
پس به روش برهان خلف ثابت می‌شود
که محال است آن‌که خود را در این جهان فعلی می‌بیند
و در آن زیست می‌کند
و خود را در این جهان یافته و درک کرده است
یک مغزی در یک خمره‌ای باشد
و تمام این چیزهایی که واقعیت می‌پندارد مجازی باشد
زیرا آن مغز دیگر این فرد نخواهد بود!

هویتی دیگر هم معنایی ندارد
زیرا ما اصلاً با ماهیت کار نداریم
تا از هویت بحث کنیم
ما با شخص وجود ارتباط داریم
هر موجودی یک وجود شخصیه خارجیه دارد
این وجود نمی‌تواند چندگانه باشد
حتماً یکی است
هر وجود دیگری تصور شود
یک فرد دیگر خواهد بود و نه این فرد از وجود

مغز در خمره یک وجودی دارد
مغز در جمجمه وجودی دیگر دارد
من که خود را مغز در جمجمه می‌بینم
و «من» بودنم را از همین جسم و وجود مشخص انتزاع کرده‌ام
نمی‌توانم آن مغز در خمره باشم
حتی اگر یک مغز در خمره‌ای هم وجود داشته باشد که من داخل در تصورات وی قرار داشته باشم
من من هستم
و من همین هستم که خود را درک کرده‌ام
این مطلب از آن استدلال که عرض شد فهمیده می‌شود

داده‌های مغزی هم نمی‌تواند وجود فرد را تغییر دهد
هر چقدر داده‌های مغزی تغییر نماید
باز هم این وجود خودش است
و همان شخص
لذا ممکن است خصوصیاتی که از خود به خاطر دارد متفاوت باشد
مثلاً مرد بوده و حالا خود را زن تصور می‌نماید
ولی باز هم آن‌چه از «من» درک می‌کند
لزوماً همین «من» است که درک می‌نماید
و نمی‌تواند هم‌زمان در دو وعاء مختلف باشد
که وجه اشتراک ندارند
فضا و جهانی که مغز در خمره در آن است
هیچ وجه اشتراکی نمی‌تواند با جهانی داشته باشد که مغز در جمجمه خود را در آن متصوّر است
زیرا فرض بر این است که آن حقیقی و این مجازی‌ست
وقتی دو جهان در هیچ نقطه‌ای وجه اشتراک ندارند
من یا در این جهان هستم و یا در آن
در هر صورت
من یکی از این دو بیشتر نخواهم بود
و چون «من» را با عقل خود از همین جهان جمجمه‌ای انتزاع کرده‌ام
پس بر مابحذاء واقعی خود صدق می‌نماید
و دیگر نخواهد توانست بر مغز در خمره صدق کند

فلسفه علم هستی‌شناسی‌ست
هر مطلبی که درباره «بود یا نبود» باشد
وجود را اگر مدّ نظر داشته باشد
لزوماً به فلسفه مرتبط می‌گردد
اتفاقاً بخش عمده‌ای از بنیان‌های فیزیک
آن‌جا که از ماده و انرژی و هست و نیست آن‌ها صحبت می‌کند
به فلسفه مربوط است

این‌که یک فیلسوف آن‌چه را نادرست تصوّر کرده
تصدیق ننماید
دلیل نمی‌شود آن مطلب اشتباه باشد
اگر به نحو صحیح برای ایشان بیان می‌شد
که تصوّر درستی از دوربین داشته باشند
ایشان مگر فیلسوف نبوده است
مگر قبول نداشته که هر شیء وجود ذهنی می‌تواند داشته باشد
وجود کتبی را مگر برای الفاظ نپذیرفته
خب وجود تصویری هم برای تمام اشیاء روی کاغذ عکاسی که ممتنع نیست
کاملاً واضح و مبرهن است
هر فیلسوفی معتقد است که یک وجود ذهنی متناظر از شیء در نفس ما حاضر می‌شود
تا آن را درک می‌کنیم
حالا همین وجود به کیفیتی دیگر
همان‌طور که عارض بر نفس شده
عارض بر صفحه کاغذ می‌شود
البته در حقیقت عارض بر رنگ‌ها می‌گردد
زیرا رنگ‌های روی کاغذ جرم دارند
و جوهر هستند، نه عرض!

بنده در خدمت هستم
اگر کلام ناقص بود
بگذارید به حساب ضعف در بیان حقیر
آن‌چه از اساتید آموخته‌ام پس می‌دهم
امید که مقبول افتد

و اما در ایمیلی دیگر
پس از ایمیل قبلی نوشتم:

یک نکته به نظرم آمد
با توجه به این‌که شما به حسب استفاده از مباحث آسیدمنیر (ره)
و آشنایی بیشتر با اندیشه ایشان
از بنده پرسش نمودید
لازم است عرض نمایم
استاد حسینی روش معروفی در مباحثه با سوفسطایی دارند
یعنی فردی که شک در واقعیت نماید
ایشان بر خلاف آن‌چه بنده در ایمیل قبلی خدمت شما عرض کردم
به سراغ برهان نظری نمی‌روند
زیرا معتقدند برهان نافی اختیار نیست
و لذا نمی‌تواند مخاطب را
یعنی همان سوفسطایی
مجبور نماید به پذیرش

به سراغ برهان عقل عملی می‌روند
به این ترتیب که شرایطی را ایجاد می‌نمایند
که مخاطب بیشتر از دو گزینه پیش روی خود نداشته باشد
که هر کدام را بپذیرد
تسلیم ما شود به ناچار
یعنی یک جبر در عمل
که اگر هر دو طرف را طرد نمود
در یک تناقض گرفتار شده
رسوا گردد
و اطرافیان وی او را رها نمایند

روش استاد این است
به سوفسطایی می‌گوید:
آیا بین این نظریه‌ای که من می‌گویم با آن‌چه تو می‌گویی تغایر و تفاوتی هست
آیا حرف من و حرف تو متفاوت است؟
اگر مخاطب پذیرفت
که اصلاً سوفسطایی نیست
زیرا یک تفاوت بین دو چیز را پذیرفته است
و این پذیرش تغایر
تغایری که در ذهن وی است
از دو تصوری که درک کرده
بحث را به علّت تغایر می‌کشد
یعنی این‌که علّت این تغایر چیست
چون نمی‌تواند درون نفس همان فرد باشد
پس باید بیرون باشد
و هر چه که باشد
همین علّت تغایر دلیلی بر وجود واقعیت است
و استاد حسینی اگر مخاطبش قبول کند تغایر را
او را می‌کِشد تا تغییر و سپس هماهنگی
و در نهایت اصالت ربط و تعلّق و فاعلیت را به وی ثابت می‌کند
بر اساس همین یک پذیرش اولیه

اما اگر مخاطب نپذیرفت
گفت من قبول ندارم تغایری را درک می‌کنم
بین حرف خودم و حرف شما
استاد می‌گوید: پس حالا که هیچ تفاوتی را درک نمی‌کنی
بین حرف من و حرف خودت
چرا به حرف من عمل نمی‌کنی؟
یعنی نمی‌پذیری که تغایر وجود دارد
و دنبال آن؛ علت تغایر
و ... تا آخر
اگر طرف بگوید به حرف تو عمل نمی‌کنم
یعنی عملاً به تغایر معتقد است و دروغ گفته
و اگر هم عمل کند
باز هم به تغایر معتقد شده
اگر چه از سر این‌که بین حرف خود و حرف ما تفاوتی ندیده

پس سؤالی را در معرض مخاطب قرار می‌دهد
که انتخاب هر طرف آن منجر به تسلیم می‌شود
تسلیم یعنی پذیرش تغایر
همین‌که سوفسطایی تغایر را بپذیرد
مسیر اصلی را طی خواهد کرد:
تغایر، تغییر، هماهنگی، ربط، تعلّق، فاعلیت
و عملاً اصالت ولایت را خواهد پذیرفت

این شیوه استاد حسینی برای اثبات واقعیت به نحوی است که به آن معتقد می‌باشد
پس آن‌چه بنده از برهان نظری گفتم
از منطق صوری وام گرفته بودم
موفق باشید

و گفتگویمان در همین‌جا پایان یافت
ایمیل‌هایی که ردّ و بدل می‌شد
همان‌گونه که برای نویسنده این وبلاگ مفید بوده
امید است برای خوانندگان نیز باشد!

فهرست مطالب:
چه کنیم 1
چه کنیم 2
چه کنیم 3
چه کنیم 4
چه کنیم 5
چه کنیم 6
چه کنیم 7
چه کنیم 8
چه کنیم 9
چه کنیم 10
چه کنیم 11
چه کنیم 12
چه کنیم 13
چه کنیم 14
چه کنیم 15
چه کنیم 16
چه کنیم 17
چه کنیم 18
چه کنیم 19
چه کنیم 20
چه کنیم 21
چه کنیم 22
چه کنیم 23
چه کنیم 24
چه کنیم 25
چه کنیم 26
چه کنیم 27
چه کنیم 28
چه کنیم 29
چه کنیم 30


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - آقامنیر 118 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  دین ِ دنیاپرستی - تفاوت قانون عرضه و تقاضا - ضرر واقعی در بورس - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
چه کنیم 29 + جمعه 95 شهریور 26 - 9:0 عصر

ممنون از اینکه برای ÷اسخ دادن وقت میذارید.
‌‌‌‌ببخشید این تعبیر رو بکار میبرم:
‌‌‌‌اگه آن آقا آویزان شما میشد
‌‌‌‌چه میکردید؟
‌‌‌‌چه طور از دستش خلاص میشدید؟
‌‌‌‌البته منظورم
‌‌‌‌دعوا و... نیست.
‌‌‌‌این برادر همیشه افراد رو یا در رودرباسی یا تو معذوریت بین آدم و خدا و...
‌‌‌‌قرار میده.
‌‌‌‌به نظرتون چه باید کرد؟
‌‌‌‌‌‌‌‌قطعا آدم ها -همه- نمیتونن تصمیم قاطع بگیرند و مثل امام بگن جواب خون ها رو ‌‌‌‌میدیم
‌‌‌‌از طرفی هم توان ÷اسه گفتن رو ندارند.
‌‌‌‌بنده هم گاهی دچار این شرایط شدم.

شد
همین‌‌‌‌که می‌‌‌‌فرمایید شد
واقعاً اتفاق افتاد
بخشش نیاز نیست
مطلبی صحیح است
بعضی آدم‌‌‌‌ها این‌‌‌‌طوری کارشان را پیش می‌‌‌‌برند

بنده نیز بارها گرفتار آن برادر شده‌‌‌‌ام
یادم هست
اولین کتابی که ایشان می‌‌‌‌خواست بیرون بیاورد
آن‌‌‌‌قدر اصرار کرد که قبول کردم صفحه‌‌‌‌بندی نمایم
واقعاً توی رودربایستی
هنوز هم صدایش توی گوشم است
آن‌‌‌‌قدر با لحن زیر و خاصی می‌‌‌‌گفت: «سید ِ خدا»

همیشه مرا با این نام صدا می‌‌‌‌کرد
و هنگامی‌‌‌‌که یک کاری را قرار می‌‌‌‌شد برایش انجام دهم
به حدّی اصرار و پی‌‌‌‌گیری داشت
که انسان با خود می‌‌‌‌گفت:
«همه کارهایم را بگذارم کنار و اول این‌‌‌‌کار را انجام دهم تا شرّش کم شود!»

وقتی فکر می‌‌‌‌کنم
اصلاً اولین ارتباطم با آن آقا همین‌‌‌‌طور آغاز شد
در همان اتوبوس
انگار همین الآن جلوی چشمم است
ایشان پیشنهاد کرد در جلساتی مشترک
بحث‌‌‌‌های علامه طباطبایی و شهید مطهری را بررسی کنیم
در کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم
ولی چند جلسه از بحث که گذشت
کم‌‌‌‌کم فضا تغییر کرد
کارهای جدیدی آمد
«حالا این بروشور را تایپ بفرمایید»
تا چشم به هم زدم
دیدم من هستم و یک رایانه
و پرینتری که با هزینه خودم خریده‌‌‌‌ام
و درس حوزه را ترک کرده‌‌‌‌ام
و شغل خوبی که در فلان نهادهای مرتبط با حوزه داشتم
و دارم حرف‌‌‌‌های آن آقا را تایپ می‌‌‌‌کنم!
و در یک رودربایستی بزرگ گرفتار شده‌‌‌‌ام:
«اگر نکنم، می‌‌‌‌گویند ضد انقلاب است، خسته شده است، بریده است، جا زده است!»

آدم‌‌‌‌ها این‌‌‌‌طوری‌‌‌‌ست که جامعه‌‌‌‌پذیر می‌‌‌‌شوند
وقتی که به «تشویق‌‌‌‌»های بیرونی
بیش از «حقیقت» بها می‌‌‌‌دهند

این را از کودکی فرا می‌‌‌‌گیریم
این‌‌‌‌که با تشویق عمل کنیم
و برای تشویق کار کنیم
به تشویق‌‌‌‌ها توجه کنیم
و برای آن‌‌‌‌ها ارزش فراوانی قائل شویم

به نظر من
آدم‌‌‌‌هایی که در خانه
در کودکی
خیلی خوب تربیت شده‌‌‌‌اند
یعنی خیلی به تشویق‌‌‌‌ها پاسخ مثبت داده
و بسیار مطیع و سازگار با محیط عمل کرده‌‌‌‌اند
این‌‌‌‌ها وقتی هم که بزرگ شوند
بیش از آن‌‌‌‌چه که حق است
به تشویق‌‌‌‌های اجتماعی پاسخ می‌‌‌‌دهند
و احتمالاً
همین‌‌‌‌ها هستند که زودتر جذب سازوکارهای فریب می‌‌‌‌گردند
گرفتار آدم‌‌‌‌هایی
که اصلاً‌‌‌‌ تخصص در «تشویق» دارند
در ارائه محرّک‌‌‌‌هایی
که فرد را به اطاعت وا می‌‌‌‌دارد
و آدمی که فراگرفته همیشه از توبیخ بگریزد
و به تشویق بها دهد
وقتی او را تمجید می‌‌‌‌کنند
و به او می‌‌‌‌گویند...
دقت بفرمایید
این را زیاد به من گفتند:
«تو بهترینی، هیچ‌‌‌‌کس مثل تو نیست، تو نعمت‌‌‌‌های خاصی از خدا گرفته‌‌‌‌ای، تو...»
و انسان باور می‌‌‌‌کند
این‌‌‌‌که علمی دارد که دیگران ندارند
فهمی دارد که دیگران از آن محرومند
با مجموعه و استاد و افرادی در ارتباط است
که دیگران نیستند
و در کل
در شرایط بسیار خاصی زندگی می‌‌‌‌کند
و نفس می‌‌‌‌کشد
که همه عالم از آن دورند
و انسان
شاید کیش شخصیت بیابد
و شاید هم
صرفاً با احساس تکلیف
گمان می‌‌‌‌کند اگر فلان عمل اجتماعی را انجام ندهد
دین خود را نسبت به اسلام ادا نکرده
و تنها برای خدا
دقیقاً همین‌‌‌‌جا و همین آدم‌‌‌‌ها
تنها برای خدا آدم هم می‌‌‌‌کشند
و سعید عسگر دستش به ترور سعید حجاریان آلوده می‌‌‌‌شود
و دود این ترور
به چشم انقلاب هم می‌‌‌‌رود!

دنیا سراسر پر از این رودربایستی‌‌‌‌هاست
که ابتدا با تعریف شروع می‌‌‌‌گردد
و سپس انسان را معتاد می‌‌‌‌نماید
و انسانی که معتاد به دریافت تشویق است
دیگر عین مواد مخدر
اگر به بدنش نرسد خمار می‌‌‌‌گردد
در این حالت است
که ما به دنبال تشویق حرکت می‌‌‌‌کنیم
و امثال آن آقا
ما را به مسیری می‌‌‌‌کشند
که نه دلمان به آن راضی‌‌‌‌ست
و نه عقلمان آن راه را تأیید می‌‌‌‌کند
همیشه هم در تردید
ولی عمل می‌‌‌‌کنیم
به آن‌‌‌‌چه می‌‌‌‌گویند
و نمی‌‌‌‌دانیم که از هوای نفس‌‌‌‌مان است که اطاعت می‌‌‌‌کنیم
از فشار نفس
که به آن تأیید بیرونی «محتاج» است
و گرنه انسان آرام
او که بر نفس غلبه کرده باشد
به هدایت پروردگار
از طریق عقل پناه می‌‌‌‌برد
و راه خود را
بر طریق حق می‌‌‌‌جوید
و در برابر هر اصرار و ابرامی
بسیار آسان و باادب و کاملاً استوار،‌‌‌‌ می‌‌‌‌گوید: «نه!»

دیگران وقتی چند بار شنیدند
آن‌‌‌‌هایی که درصدد فریبند
دست بر می‌‌‌‌دارند
و برای سواری مفتی...
البته همیشه آدم‌‌‌‌هایی هستند که به این افراد سواری مفتی بدهند!

برای خدا کار کردن
در جهت الهی بودن
به صرف «تلاش‌‌‌‌» نیست
«کیفیت» هم بخشی از کار است
نمی‌‌‌‌شود «هر کاری» را به صرف «نیت خوب» تأیید نمود
و به انجام رساند.

ایمان‌‌‌‌مان ضعیف است
ایمان که زیاد شود
هم «بله» گفتن به «حق» آسان می‌‌‌‌شود
و هم «نه» گفتن به «باطل»
این‌‌‌‌ها لازم و ملزوم همند
به قول شهید مطهری (ره)
جاذبه و دافعه، هر دو لازم است!

موفق باشید


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  دین ِ دنیاپرستی - تفاوت قانون عرضه و تقاضا - ضرر واقعی در بورس - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
چه کنیم 28 + پنج شنبه 95 شهریور 25 - 9:0 عصر

پیرامون به قول آقایان حکم شناسی
‌‌‌‌جمع بندی خوبی بود، برام مفید بود
‌‌‌‌‌‌‌‌اما موضوع شناسی ویا تطبیق فرمایشات شما:
‌‌‌‌مثلا من کدام منظر رو انتخاب کنم و چرا؟
‌‌‌‌و یا اگر مثلا رویکرد دوم را انتخاب کردم، فقط به یکی از سه عنصر
‌‌‌‌توجه کنم ویا اینکه ترکیبی از آنها؟
‌‌‌‌و حال تازه اول سخن است که من تا الان چه خوانده ام؟
‌‌‌‌و یا علاقه ام چیست؟
‌‌‌‌و از همه شاید سخت تر برای من تشخیص نیاز امروز؟
‌‌‌‌برایم انتخاب ها سخت شده است!
‌‌‌‌با اینکه هنوز سنی ندارم- حدود 25-
‌‌‌‌ولی گاهی این حس به من دست میدهد:
‌‌‌‌آدم هایی که بخاطر سن بالا سخت پسند و یا محافظه کار شده اند.

آدم گاهی قلبش زودتر پیر می‌‌‌‌شود
سن هنوز بالا نرفته
ولی از درون
یک حالت پختگی احساس می‌‌‌‌کند
که به همان محافظه‌‌‌‌کاری می‌‌‌‌انجامد
انتخاب‌‌‌‌ها سخت می‌‌‌‌شود
زیرا انسان ورای انتخاب‌‌‌‌های خود را بهتر می‌‌‌‌بیند
و سخت‌‌‌‌تر می‌‌‌‌تواند تصمیم بگیرد

آدم تا جوان‌‌‌‌تر است
تا دو قدم بیشتر جلوی خود را نمی‌‌‌‌بیند
تصمیمات او پخته نیست البته
نمی‌‌‌‌داند اگر این مهره را جابه‌‌‌‌جا کند
چند حرکت بعد چه اتفاقی می‌‌‌‌افتد
اما وقتی کاسپاروف باشد
یا قائم‌‌‌‌مقامی خودمان
وقتی تا سی حرکت بعد هم در جلوی چشمش بیاید
برای هر انتخاب به تردید می‌‌‌‌افتد
زیرا می‌‌‌‌بیند چه تالی‌‌‌‌فاسدهایی بر آن مترتب است

بسیاری از محافظه‌‌‌‌کاری‌‌‌‌ها ناشی از دید عمیق است
شاید این دید اشتباه باشد
شاید ناشی از جهل مرکب
ولی وقتی انسان احساس می‌‌‌‌کند چنین دیدی دارد
تصمیم‌‌‌‌گیری‌‌‌‌های او دچار یک اختلال شدید می‌‌‌‌گردد
اختلال تأخیر
و تردید
و دیرباوری
و دیرپذیری
و سخت‌‌‌‌پسندی
و حتی در انتخاب کتابی که مطالعه می‌‌‌‌کند
یا فیلمی که می‌‌‌‌بیند
یا مطلبی که می‌‌‌‌نویسد...

بنده خدایی برای فلان سایت مقاله می‌‌‌‌خواهد
دیگری برای نشریه فلان
آن‌‌‌‌قدر در تردید افتادم
این‌‌‌‌که الآن فلان بحث استاد حسینی(ره) را می‌‌‌‌توانم طرح کنم؟
بکنم چه می‌‌‌‌شود؟
نکنم چه می‌‌‌‌شود؟
آیا دوستان دفتر ناراحت خواهند شد؟
که چرا فلان بحث چالش‌‌‌‌برانگیز طرح شده؟
آن‌‌‌‌قدر از این فشارها به ذهنم می‌‌‌‌آید
که لپ‌‌‌‌تاپ را می‌‌‌‌بندم
چشمانم را هم
و تصوّر می‌‌‌‌کنم:
«نه خانی آمد و نه خانی رفت!»

این‌‌‌‌ها خوب نیست
این تردیدها ناشی از عدم تشخیص تکلیف است
انسان اگر تکلیف را تشخیص دهد
می‌‌‌‌تواند مقتدر بایستد
تا «هر چه می‌‌‌‌خواهد بشود!»
اما وقتی پیشوایی در مقابلت نیست
که به جای تو فکر کند
و به جای تو تصمیم بگیرد
تصمیم سخت می‌‌‌‌شود
و دوران غیبت چنین دورانی‌‌‌‌ست
قرار نیست امام زمان (عج) برای ما تصمیم بگیرد
قرار است خودمان تصمیم بگیریم
و این
دقیقاً همین
دقیقاً همین تصمیم گرفتن می‌‌‌‌شود تکلیف ما
تکلیف ما شاید درست همین باشد
این‌‌‌‌که از قرائن و شواهدی که برای ما گذاشته
و می‌‌‌‌گذارند
درک کنیم
تکلیف ما چیست
چه بسا همین را بفهمیم کار تمام باشد
و «فزتُ و رب الکعبه» شویم!

توکل بر خدا


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - آقامنیر 118 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  دین ِ دنیاپرستی - تفاوت قانون عرضه و تقاضا - ضرر واقعی در بورس - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
چه کنیم 27 + چهارشنبه 95 شهریور 24 - 9:0 عصر

بنده در مورد نکته ای که فرمودید
‌‌‌‌باید چند حرف را شنید
‌‌‌‌ویا مثال مدل تری گپس
‌‌‌‌و...
‌‌‌‌کمی فکر کردم
‌‌‌‌اتفاقا سئوالی به ذهنم رسید
‌‌‌‌‌‌‌‌مرحوم سید منیر در این زمینه چه میکردند؟
‌‌‌‌یعنی نظریات غربی ها را چگونه مطالعه میکردند؟
‌‌‌‌در چند نوبت اسامی را از زبان ایشان خواندم یا شنیدم
‌‌‌‌و یا اینکه ایشان اشکالی را به نظریه و... برخی دانشمندان غربی بیان میکنند.
‌‌‌‌‌‌‌‌ایشان چگونه بر این مباحث مسلط میشدند تا به نقد برسند؟
‌‌‌‌از ترجمه؟ یا مباحثه با دانشمندان آن علم؟ و...
‌‌‌‌آن آقا‌‌‌ چطور؟
‌‌‌‌‌‌‌‌و در آخر شما چطور؟

برخلاف حرف بعضی
که استناد می‌‌‌‌کنند به این جمله از استاد حسینی(ره):
«من فقط تا 5 کلاس درس خوانده‌‌‌‌ام»
و می‌‌‌‌خواهند ادعا نمایند ایشان هیچ اطلاعاتی نداشته
و همیشه به شنیده‌‌‌‌ها اکتفا نموده
و از خود
مطالب جدید تولید می‌‌‌‌کرده است
می‌‌‌‌گویم ایشان در دوره جوانی بسیار مطالعه داشته است!

در جایی از خاطراتشان
خودشان تصریح دارند که در دوره نوجوانی
تمام نوشته‌‌‌‌ها و آثار پدرشان را می‌‌‌‌خوانند
جایی می‌‌‌‌گویند
وقتی می‌‌‌‌شنوند یک دستگاهی در غرب درست شده
که درب خانه را از راه دور
و با فشار یک کلید باز می‌‌‌‌کند
ایشان حدس زد که باید از سیم‌‌‌‌پیچ استفاده شده باشد
که آهنربا می‌‌‌‌شود
و خودشان یک دستگاه دربازکن برقی می‌‌‌‌سازند
در حالی که هنوز چنین دستگاهی را به چشم ندیده بودند
درک همین مطلب که سیم‌‌‌‌پیچ می‌‌‌‌تواند میدان مغناطیسی ایجاد نماید
و مانند آهنربا عمل کند
بدون مطالعه میسر است؟

بله
ایشان سواد کلاسیک زیادی نداشتند
ولی در یک برهه طولانی از زندگی خویش
حجم مطالعات بسیار زیادی داشتند
و هر آن‌‌‌‌چه که برای مباحث آینده‌‌‌‌شان مورد نیاز بود
از این مطالعات به دست آوردند

البته یکی دو سالی که دوره‌‌‌‌هایی با عنوان هفته‌‌‌‌های اقتصاد در جریان بود
ابتدای انقلاب
تحت عنوان مجامع مقدماتی فرهنگستان
خب بسیاری از اساتید دانشگاه در آن شرکت داشتند
به دلیل تعطیلی دانشگاه‌‌‌‌ها هم فرصت کافی بود
حتماً بخشی از اطلاعات اقتصادی استاد حسینی(ره) نیز از آن مسیر فراهم شده است

اما این در خصوص آن فرد است
فردی که از ابتدا مسیر زندگی‌‌‌‌اش معلوم نبوده
و حتی تا چند سال قبل از وفات خود
تصمیم نداشت که علم اصول فقه تولید نماید!
بلکه ضرورت‌‌‌‌های بحث‌‌‌‌های علمی ایشان را به این مسیر کشاند

اما برای شاگردان ایشان چه؟
آن‌‌‌‌ها که دیگر فهرستی از علم‌‌‌‌های مورد نیاز دارند
سرفصل‌‌‌‌ها را هم که می‌‌‌‌دانند
این بسیار دور از ذکاوت است که بی‌‌‌‌مطالعه پیش روند
یک استاد درس خارج
در همین حوزه‌‌‌‌های علمیه
اگر نظریات همه متقدمین و متأخرین را نخوانده باشد
اصلاً نمی‌‌‌‌تواند درس خارج بگذارد
اگر نداند مرخوم خویی در هشت دور درس اصول خود
چه نظریات نوینی طرح نموده
چگونه می‌‌‌‌خواهد در اصول فقه حرف جدیدی بزند؟!

آسیدمنیر طلبه بوده
اگر هم آخرین نظریات اصولی و فقهی را نمی‌‌‌‌دانسته
آقای میرباقری در مباحث ایشان شرکت داشته
و هر جا نظریه‌‌‌‌ای بوده بیان می‌‌‌‌داشته است

اما نسبت دوستان ما با آن آقا چه؟
تا می‌‌‌‌گفتند مرحوم آخوند خراسانی چنین می‌‌‌‌گوید
در همان کفایه
در همان حدّ
قبول نمی‌‌‌‌کردند
صریح می‌‌‌‌گفتند: شما حرف کفایه را نفهمیده‌‌‌‌اید
حالا ایشان از کجا فهمیده بودند؟
زیرا ترجمه کفایه را از روی فلان کتاب خوانده بودند
کتابی که برای طلبه‌‌‌‌های ضعیف نوشته شده که بتوانند نمره بگیرند و به زور قبول شوند!

بنده هم مدتی گرفتار همین بدعت شدم
این‌‌‌‌که هیچ‌‌‌‌جا نروید
در خانه اهل بیت (ع) بمانید
و همین بحث آسیدمنیر را بخوانید کافیست
در هیچ‌‌‌‌جای دیگر هیچ حرف به درد بخوری نیست!
کفایه را خب درس آقای حسینی بوشهری می‌‌‌‌رفتم در دارالشفاء
ولی خواستم خارج فقه و اصول بروم
همین حرف ایشان سبب شد نروم
و خیال کنم که اهل بیت (ع) فقط به فرهنگستان کمک کرده‌‌‌‌اند
و این‌‌‌‌همه مرجع و عالم شیعه در خانه اهل بیت (ع) نبوده‌‌‌‌اند!

حالا اصلاً علم به کنار
آیا نباید برای ردّ نظریات آنان به نظریاتشان مسلط شد؟
من از وقتی که جدا شدم
بریدم به قول دوستان
مشغول مطالعات گسترده‌‌‌‌تری شدم
نظریات شهید صدر (ره) را در اصول خواندم
شروع کردم به مباحثه تقریرات اصول آقای حائری از شهید صدر
یک جلد را کامل مباحثه کرده‌‌‌‌ام
نظریات منطقی شهید صدر را خواندم در کتاب الاسس المنطقیه للاستقراء
اقتصادنای ایشان را خواندم

بعد هم رفتم و در سایت‌‌‌‌های آموزش مجازی عضو شدم
یکی دو دوره مباحث اقتصاد کلان را دیدم
حتی شاخه‌‌‌‌های جدید اقتصاد
مانند اقتصادعصبی
همه و همه البته در حد ابتدایی
برای یافتن بیشتر باید بیشتر مطالعه کرد
و من از روزی که جدا شدم از این مسیر نادرست
گرفتار کمبود وقت شدیدی هم شدم
زیرا ...

خلاصه معتقدم باید مطالعه کرد
این مطالعه‌‌‌‌ها سه کارکرد می‌‌‌‌تواند داشته باشد:

1. چیزهای جدیدی در آن‌‌‌‌ها پیدا شود که انسان از قبل نمی‌‌‌‌دانسته
حرف‌‌‌‌هایی که اساساً قوی‌‌‌‌تر از حرف‌‌‌‌های دیگر باشد
انسان برگیرد و به دانسته‌‌‌‌ها ضمیمه سازد

2. در حین مطالعه، مطالبی به نظر انسان برسد
که قبلاً نمی‌‌‌‌رسیده
یعنی از مطالعه جدید متوجه نکات جدیدی شود که اگر چه در متن نیست
ولی ذهن انسان در نقد مطالب به آن می‌‌‌‌رسد

3. وقتی بخواهد نقض کند
حرف دیگران را
وقتی مطالعه کرده هم مسلط‌‌‌‌تر است و بهتر نقد و نقض می‌‌‌‌کند
و هم نزد دیگران مقبول‌‌‌‌تر است وقتی مستند نقد می‌‌‌‌کنی

موفق باشید


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - آقامنیر 118 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  دین ِ دنیاپرستی - تفاوت قانون عرضه و تقاضا - ضرر واقعی در بورس - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
چه کنیم 26 + سه شنبه 95 شهریور 23 - 9:0 عصر

برای من همیشه این سئوال بوده و هست
‌‌‌‌حتی چند مورد از آن برادر سئوال کردم که:
‌‌‌‌چرا شما خودتان را این همه کوچک میکنید؟
‌‌‌‌برای تولید یک جزوه
‌‌‌‌یا وقت گرفتن از فلان فرد یا مسئول
‌‌‌‌‌‌‌‌اما جواب....
‌‌‌‌طوری پاسخ داده میشد
‌‌‌‌گویی که ایشان برای جبهه نبرد حق علیه باطل دارند از خودشان میگذرند.
‌‌‌‌سئوال خیلی مهم بنده اینکه
‌‌‌‌شما در طول
‌‌‌‌-به قول خودتان: پیاده، ویراست و فهرست مباحث آن آقا-
‌‌‌‌به این موضوع فکر نکردید که مباحث ایشان خیلی خوب و مفیده؟
‌‌‌‌و یا اینکه نسبت به دیگر مباحث موجود تو بازار علم برتری چشم گیری داره؟
‌‌‌‌و این فکر باعث بشه از اشتباهات روشی و ابزاری ایشان چشم پوشی کنید؟
‌‌‌‌یا خیلی مسائل دیگه.
‌‌‌‌

ابتدا یک نکته را پیرو ایمیل قبلی شما عرض کنم
امروز خیلی ناراحت شدم
یعنی سبب ناراحتی شدم
که خودش سبب ناراحتی خودم نیز شد
سر رودربایستی!

این را عرض کنم که عطف به بحث قبلی شود
شاید جالب باشد
که ببینید بنده هم هنوز گرفتار همین مشکلات هستم
هفته پیش یکی از آشنایان
از تهران
دیداری به قم آمد و درباره یک پژوهشکده جدیدالتأسیس صحبت کرد
و این‌‌‌‌که مدیر آن
با ایشان صمیمیت دارد
و ایشان به اعتبار ارتباط با بنده
قول همکاری به آن دوست صمیمی خود داده است
که مثلاً دبیرخانه پژوهشکده را طراحی و راه‌‌‌‌اندازی نماید
کاری که خودش می‌‌‌‌گوید که خودش نمی‌‌‌‌تواند!
گفت: «من به اعتبار این‌‌‌‌که شما کمک کنی قول همکاری به آن آقا دادم»

من منّ‌‌‌‌ومنّ کردم و گفتم: چشم!
توی رودربایستی!

دو روز پیش تماس گرفت که جمعه جلسه می‌‌‌‌خواهیم بیاییم قم
آن مدیر را هم می‌‌‌‌آورم!
بنده گفتم که شاید نتوانم
ولی ایشان اصرار کرد
من هم گفتم: إن‌‌‌‌شاءالله اگر مشکلی پیش نیاید و بتوانم هماهنگ کنم
اگر پدر یا مادرم بیایند قم که بچه‌‌‌‌ها را نگهداری کنند
خدمت می‌‌‌‌رسم

حالا امروز تماس گرفته که فردا ساعت 10 می‌‌‌‌آییم قم
جلسه هم در فلان مؤسسه
گفتم: متأسفانه شرایط من جور نشد و نمی‌‌‌‌توانم
ایشان هم کلّی دلخور شدند
و جدّی پرسیدند: اصلاً شما تمایل و علاقه‌‌‌‌ای به این فعالیت دارید
البته خب کارشان بسیار فرصت گرانبهایی بود
که بشود مباحث استاد حسینی(ره) را در یک فضای گسترده‌‌‌‌تر مطرح کرد
ولی خب...
وقتی امکان یک فعالیت برای انسان نیست
خب نیست دیگر!
ولی همین الآن هم هنوز ناراحت هستم
از این‌‌‌‌که چرا در همان اولین گفتگو
خیلی صریح نگفتم: «نه، نمی‌‌‌‌توانم!»

بگذریم!

بله صحیح می‌‌‌‌فرمایید
دقیقاً اتفاق افتاد
من از همه اشتباهات آن آقا می‌‌‌‌گذشتم
فقط و فقط به این دلیل
که گمان می‌‌‌‌کردم حرف ایشان خیلی دقیق و متقن است
ولی زمانی که نگاهم عمیق‌‌‌‌تر شد
کمی که از فضای مسموم انسان‌‌‌‌پرستی که ایجاد کرده بودند رها شدم
وقتی بدون توجه به «گوینده» به «حرف‌‌‌‌ها» توجه کردم
دیدم خیلی‌‌‌‌هایش اصلاً توجیه ندارد
و باقی هم اثبات نشده است!

مثلاً
به ما گفتند: تنها و تنها یک راه برای نجات اقتصاد ایران وجود دارد
آن هم تصرّف در معادله تری‌‌‌‌گپس است
و جالب این‌‌‌‌که آن را تری‌‌‌‌کپس می‌‌‌‌نامیدند!
می‌‌‌‌گفتند باید شکاف صادارت و واردات را برطرف کرد
به این‌‌‌‌که ورود تمام کالاهای های‌‌‌‌تک از خارج ممنوع شود
مثلاً موبایل جرا باید باشد؟
تمام تجهیزاتی که فناوری بالایی دارند
باید ممنوع‌‌‌‌الورود به کشور شوند
فقط به تعداد محدود
برای امور نظامی و امنیتی و ارگان‌‌‌‌های خاص

من تمام این حرف‌‌‌‌ها را تایپ کردم
نمودار کشیدم
پاورپوینت کردم
یک سند مفصل شد
و بردیم برای معاول اول رئیس جمهور
پرزنت کردیم
برای این‌‌‌‌که در برنامه توسعه پنجم ثبت شود
اصلاً هم به خودم اجازه ندادم
فکر کنم
فکر این‌‌‌‌که چقدر صحیح است!

بعدترها که فراتر از دایره بحث‌‌‌‌های ایشان مطالعه کرده
و فهمیدم تری‌‌‌‌گپس یعنی چه
وقتی قصه کینز را خواندم
و نظریاتی که بعدتر از او آمدند
تازه فهمیدم آن‌‌‌‌چه گفته شد اصلاً عملی نیست
و راه حلی برای مشکل اقتصاد نیست
و آنانی که حرف‌‌‌‌های ما را می‌‌‌‌شنیدند
کاملاً حق داشتند که به آن بی‌‌‌‌اعتنایی نمایند!

مهم این است که فراموش نکنیم:
هر که یک طرفه به قاضی برود راضی باز می‌‌‌‌گردد
فردی که یک حرف را بشوند
امکان مقایسه ندارد
و استاد حسینی(ره) معتقد است
که عقل انسان «سنجشی»‌‌‌‌ عمل می‌‌‌‌کند
انسان تا دوئیتی را نبیند
عقل انسان
نمی‌‌‌‌تواند حکم صادر کند
به حتی اصل بود و نبود
وقتی فقط حرف الف را می‌‌‌‌شنویم
معلوم است که می‌‌‌‌گوییم خوب و مفید است
اما وقتی با حرف‌‌‌‌های دیگران بسنجیم
وقتی در همان موضوع
چهارتا کتاب دیگر ببینیم
چند تا مقاله
چند تا مطلب از اساتید دیگر...

اگر انسان بخواهد یک حرف تخصصی را قضاوت کند
باید در سطح تخصصی فکر کند
و برای این‌‌‌‌کار
لازم است که مانند متخصصین
تا حرف سایر متخصصین را نشنیده
به قضاوت نرسد

این شد که چشم‌‌‌‌پوشی کردم
و به ندانسته‌‌‌‌ها قضاوت نمودم

حق یارتان


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - آقامنیر 118 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

<   <<   91   92   93   94   95   >>   >

سه شنبه 04 شهریور 4

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش روحانیت هنر بازی خواص فاصله طبقاتی دشمن فیلم ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
سید مهدی موشَّح - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X