سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این آگهی ارتباطی با نویسنده وبلاگ ندارد!
   

بدترین مردم کسانی اند که از بدترین مسأله ها، می پرسند، تا دانشمندان را به اشتباه اندازند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  دروغ ِ تکثّرگرایی - حلقه میانی چیست؟ - دبیرستان سرای ایرانی - ایده پرتقالی - 
حاج آقاست + سه شنبه 96 آذر 21 - 8:37 صبح

مدیاپلیر باز است
مشغول کارم
درس اصول فقه گوش می‌کنم
استفاده بیشتر از زمان
هم‌زمانی چند فعالیت
در این هنگام است که سیدمرتضی می‌گوید:
«چه آهنگی داری گوش می‌کنی بابا؟!»
هدفون است دیگر
صدایش را که نشنیده
بی‌بیّنه قضاوت کرده
بلافاصله مریم پاسخش می‌دهد:
«بابا حاج‌آقاست، حاج‌آقاها که آهنگ گوش نمی‌دن!»

چیزی نمی‌گویم
دخالتی در بحث‌شان نمی‌کنم
ولی تعجب می‌کنم
این را من به مریم یاد نداده بودم
این را از «جامعه» فرا گرفته
از فرهنگ رایج‌مان
این را از «مردم» شنیده!



این بیانگر نگاه جامعه است
رویکردی که به هر قشری دارد
هر گروه و جریان و تفکّری
ما توقّع نداریم نخبگان‌مان خطا کنند
مسئولین‌مان را جور دیگری می‌بینیم
متفاوت درباره آن‌ها می‌اندیشیم
می‌پسندیم که نمونه باشند
عالی یعنی
مصون و دور از لغو و اباحه
معرضون عن اللغو
ما نمی‌پسندیم که خواصّ جامعه وقت‌شان تلف شود
اسیر اضافات زندگی گردند
فضول معاش یعنی
این انگاره بسیار نیکوست
خوب است
ولی آیا واقعاً محقّق هم می‌شود؟!

هر فرد ِ شاخصی باید به این بیاندیشد
که از نگاه مردم چیست
کیست و چگونه است
مردم او را چطور می‌پسندند
تلاش کند که باشد
تا در جرگه نفاق وارد نگردد
مراقب باشیم منافق نشویم!

قَالَ النَّبِیُّ (ص): «مَنْ خَالَفَتْ سَرِیرَتُهُ عَلَانِیَتَهُ فَهُوَ مُنَافِقٌ کَائِناً مَنْ کَانَ وَ حَیْثُ کَانَ وَ فِی أَیِّ زَمَنٍ کَانَ وَ عَلَى أَیِّ رُتْبَةٍ کَان‏» (مصباح الشریعة، ص146)
 حضرت رسول اکرم (ص) مى‏‌فرماید: کسى که ظاهر او مخالف باطن و قلب او شد منافق است، هر که مى‏‌خواهد باشد و در هر کجا باشد و در هر زمانى باشد و در هر رتبه و مقامى باشد. (ترجمه مصطفوی)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  دروغ ِ تکثّرگرایی - حلقه میانی چیست؟ - دبیرستان سرای ایرانی - ایده پرتقالی - 
ولادت انسان کامل + چهارشنبه 96 آذر 15 - 11:19 صبح

با هم رفتیم
ولی خودشان انتخاب کردند
گفتم جشن تولد می‌گیریم
برای پیامبر (ص)
خوشحال بودند
سیداحمد پرسید:
ولی پیامبر (ص) خودش که نیست شمع‌ها را فوت کند
پاسخش دادم:
شما بچه‌های پیامبرید، شما به جای او فوت می‌کنید
خوشحال شد
خوشحال بود
امروز صبح هم با خوشحالی بیدار شدند
برای جشن گرفتن :)



هر سال تلاش می‌کنم این اتفاق بیافتد
قبلاً گزارشی نوشته بودم
این‌جا

چرا؟!
چرا این کار را می‌کنم؟!
راستش سه نکته تربیتی در آن قصد کرده‌ام:

1. اهمیت انسان کامل را دریابند
رسول خدا ص در نظرشان گرامی و بزرگ شود
فردی که به خاطر ورودش به عالم دنیا جشن می‌گیریم
پس باید خیلی مهم باشد

2. توجه پیدا کنند که که هستند
از نسل کدام منتخب
فردی که خداوند خواسته نسلش دوام و استمرار یابد
و دیده شود
و مورد توجه باشد
این را بفهمند و رفتار خود را شایسته چنین موقعیتی نمایند

3. اهمیت جشن تولد «خودمان» کم شود
این‌که تولد فیزیکی ما جشن ندارد
رشد روحی و ایمانی ما
از طریق ایمان به خدای متعال
به واسطه رسول مکرّم اسلام (ص)
این را باید جشن گرفت
و بزرگ داشت

امید که این سه روی دهد و فهم آن محقّق شود!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  دروغ ِ تکثّرگرایی - حلقه میانی چیست؟ - دبیرستان سرای ایرانی - ایده پرتقالی - 
کارخانه فرفره + جمعه 96 آذر 10 - 8:6 عصر

اصلاً قابل تصوّر نبود برایم
چنین عکس‌العمل جالبی!

کودکان زمان زیادی هل دادن نمی‌خواهند
خودرو را مانند
روشن که بشود راهش را می‌رود
آموزش و پرورش زمان زیادی نمی‌طلبد

پارک رفته بودیم چند وقت پیش
نوجوانی با چند فرفره آمد
گفت دو تا پانصد
دانه‌ای دویست و پنجاه تومان یعنی
نخریدم
ارزش خریدن نداشت راستش
ولی وقتی اصرار کرد
از باب این‌که «فروشندگی» بهتر از «تکدّی‌گری»ست
چهارتا خریدم
برای عمل به تکلیف
و پسر رفت

بچه‌ها که دیدند
تا آمدند بازی کنند
پاره شد و مضمحل
زیادی برش قطری مربع را ادامه داده بود
به سوراخ سوزن نزدیک
دوامی نداشت
مریم ناراحت شد
به زود از بین رفتن آن
گفتم ناراحت نباش
کاری ندارد
رفتیم خانه خودت بساز
الگوی کار او را نگاه کن
اندازه با خط‌کش بگیر
و مثل همان!



واقعاً فکرش را نمی‌کردم
فوقش می‌گفتم دو تا درست می‌کنند
تا جابر خرابی باشد
نه این‌که...

چشم باز کردم دیدم خط تولید راه انداخته‌اند
کاغذرنگی در منزل بود
و چوب کباب تابه‌ای
سوزن ته‌گرد هم
درست یک مسیر طراحی کرده
مریم اندازه می‌گرفت و برش می‌زد
سیدمرتضی تا می‌کرد و سوزن
سیداحمد چوب را آماده کرده و اتصال نهایی
فرو می‌کرد در جعبه‌هایی که گوشه کنار خانه پیدا کرده بودند!

چشم بر هم زدنی
به یکساعت نکشیده
سی چهل فرفره ساختند
و وقتی با شگفتی پرسیدم: این همه برای چه؟!
- می‌خواهیم هر کدام را بفروشیم پانصد تومان
چون محصولی بهتر تولید کرده‌ایم! :)

تربیت زیاد زمان نمی‌خواهد
چند سال نخست زحمت دارد
کودکان وقتی چارچوب‌های زندگی را فرا بگیرند
مثل مقاومت در اقتصاد
تولید به جای مصرف‌محوری
زود راه می‌افتند
مراحل بعدی را بالاستقلال پیش می‌روند
نیاز نیست تا ته مسیر کنارشان باشی!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - اقتصاد 134 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  دروغ ِ تکثّرگرایی - حلقه میانی چیست؟ - دبیرستان سرای ایرانی - ایده پرتقالی - 
تازه شوندگی + جمعه 96 آذر 10 - 7:12 عصر

چه توفانی
باد شدید
سرد
بالای کوه که می‌روی انگار زمستان است
عمارت زیبایی ساخته
دیوارهای بلند
اما از چهارسو باز
کورانی شکل می‌گیرد
وقتی در میانه آرامگاه شهدای گمنام جای می‌گیری!



با بچه‌ها رفتیم
نمازی خواندیم و برگشتیم
و مردم
چه همّتی
چطور از کوه بالا می‌رفتند
آن مسیر طولانی را



خواستند برویم
تا مسجد بالای کوه خضر
اما گفتم سرد است
این‌بار نه
یک‌بار دیگر می‌آییم
به همین قصد
با فرصت و وقت کافی
و ادامه دادم:
وقتی که من هم انرژی کافی برای بالا رفتن از کوه را داشته باشم! :)

سیدمرتضی می‌گوید:
بابا،‌ تو یه چند وقت چیزی نخور تا لاغر بشی!
کوچک‌تر که بود می‌گفت:
تو یه سال هیچی نباید بخوری!
معتقد بود تا یکسال انرژی کافی برای حیات دارم
حتی اگر چیزی نخورم!

ولی من پاسخ می‌دهم:
با این غذاهای خوشمزه
چطور می‌توانم؟! :)



و با شیرینی و کیک‌هایی که مریم می‌پزد! :)



بچه‌ها مرا «تو» خطاب می‌کنند
از کودکی یادشان دادم
یک وقتی مریم که تازه مدرسه رفته بود
یاد گرفت «شما» بگوید
معلم مدرسه یادش داده
برای احترام به بزرگتر
اولین باری که به من گفت «بابا شما...»
حرفش را قطع کردم:
دختر گلم، «تو» ضمیر اشاره به مخاطب است
وقتی که یک نفر باشد
و «شما»
ضمیر اشاره به مخاطب جمع
من یک نفر بیشتر نیستم
این یک اشتباه است در استعمال ادبیات فارسی
این‌که به «تو» می‌گوییم «شما»
و خیال می‌کنیم
می‌پنداریم
که داریم به مخاطب احترام می‌گذاریم
که او را کثیر تصوّر می‌کنیم
مفرد را جمع می‌گیریم!

و بعد البته
برای این‌که با جامعه‌اش به چالش نخورد
ادامه دادم:
اگر جایی دیدی ناچاری به فرهنگ مرسوم عمل کنی
بکن
حرفی نیست
طوری عمل کن که مراعات حال سنّت‌های اجتماعی بشود
به معلّمت مثلاً بگو «شما»
ولی با فهم کامل از آن‌چه حقیقت است!



سنّت‌ها «انباشتگی» دارند
یک روز به همه «خدانگهدار» می‌گویی
به دوست‌داشتنی‌هایت «خدانگهدار شما، در خدمت هستم»
بعد که لو می‌رود
ناگزیر می‌شوی برای این‌که مخاطب فکر نکند دوست‌داشتنی نیست
به همه همین را بگویی
آن‌هنگام
ناچاری برای دوست‌ها بگویی «خدانگهدار شما، در خدمت هستم، قربان شما»
و مدتی بعد
عادی که می‌شود
گزینه جدید می‌آید «خدانگهدار شما، در خدمت هستم، قربان شما، فداتون بشم»
و بعد «التماس دعا» هم اضافه می‌کنی
کم‌کم
حجم زیادی از عبارات و جملات پدید می‌آیند
که بر زبان‌مان سنگینی می‌کنند
الفاظی که «تعارفات» می‌نامیم‌شان
و می‌دانیم
اگر نگوییم
مخاطب احساس بی‌ادبی می‌کند
و جسارت
و همه‌مان
خود را ملتزم می‌دانیم به رعایت این ادب

تا کجا؟!
تا یک‌جا...
تا جایی که نسلی فروپاشنده برمی‌خیزند
آنان که از کودکی مضحک بودن این الفاظ را می‌یابند
به دلیل اطناب زیاد
که مخلّ روابط اجتماعی‌ست
و آنان بر نمی‌تابند
و همه را پاک می‌کنند
رفرش می‌شود فرهنگ
تا چه زمانی؟!
تا زمانی‌که دوباره انباشتگی فرهنگ رشد خود را از سر بگیرد!

فرزندانم را سنّت‌شکن بار آورده‌ام
تا هماهنگ با نسلی باشند که تازه می‌شود

نسل آینده
نسلی که اضافات و زوائد فرهنگی را خواهد زدود
انباشتگی‌هایی که هیچ کارآمدی واقعی ندارد!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - آشپزی 93 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  دروغ ِ تکثّرگرایی - حلقه میانی چیست؟ - دبیرستان سرای ایرانی - ایده پرتقالی - 
اولین جلونشینی + چهارشنبه 96 آذر 8 - 12:26 عصر

انضباط در رانندگی اهمیت دارد
یک وقتی مسخره‌ام می‌کردند
این‌که تا سوار می‌شوی اول کمربند را می‌بندی
حتی وقتی در صندلی شاگرد می‌نشستم
به این‌که توکّلت کم است
شاید هم می‌ترسی
یا خیلی در چارچوب قوانین کفّار اسیری
روی این کفّارش هم خیلی تأکید می‌کردند!

پاسخ من همیشه این بود:
آن‌که این هیولای فلزی را ساخته
می‌دانسته چه خبطی کرده
این کمربند را نیز از همین رو بند کرده
شترسواری که دولادولا نمی‌شود!

بچه‌هایم هرگز جلوی ماشین ننشستند
پذیرفتند
از کودکی برایشان توضیح داده بودم
این‌که صندلی جلو صندلی مرگ است
مگر با بستن کمربند
و کمربند
زمانی بسته می‌شود که قدّ شما به آن برسد!

این چند سال اخیر چالشی داشتیم
هر روز که قدشان بلندتر می‌شد
می‌گفتند: «آزمون کمربند»!
در حال توقف جلو می‌آمدند
می‌نشستند و کمربند را می‌کشیدند
اگر به شانه‌شان نمی‌رسید
سرشان را پایین می‌انداختند و مثل یک بچه خوب
می‌رفتند و عقب می‌نشستند!
هیچ وقت هم معترض نبودند
هیچ گیری هم نمی‌دادند
لج هم نمی‌گرفتند
غر هم نمی‌زدند
چون «به صداقت این قانون باور داشتند»
این‌که استثناء ندارد
این‌که همه در برابرش برابرند!

امسال اما نتیجه واژگونه شد
مریم آمد و آزمون کمربند داد
شگفت‌زده شد وقتی دید اندازه است
فریاد شادی برآورد
و اولین بود
در جلونشینی میان فرزندان من!





سیداحمد هم خیالش راحت
می‌دانست که وقتی یک سانتی‌متر از مریم بلندتر است
بی‌تردید وقت جلونشینی او هم رسیده است!

و من امروز
تقریباً یک ماه است این مرحله را دارم
می‌ایستم تا قرعه بکشند
تقسیم می‌کنند
نیمی از مسیر را یکی
و نیمی دیگر را دیگری جلو می‌نشیند

و سیدمرتضی
هنوز منتظر
او در آزمون کمربند امسال شکست خورد
احتمالاً باید صبر کند تا سال بعد!

قانون این‌طور است
قانون آرامش می‌آورد
قانون جلوی غرزدن را می‌گیرد
وقتی هیچ‌کس استثناء نشود
در جامعه‌ای که مردم غر می‌زنند
یقین خلاف قانون می‌بینند
مثل این‌که قرار است زیر قدّ قانونی کسی جلو ننشیند
ولی آقازاده‌ها می‌نشینند
جامعه طبقاتی که می‌شود
نسبت به قوانین
صدای مردم در می‌آید
نارضایتی پدید می‌آید
احساس ظلم می‌کنند

اسلام این‌طور نیست
اسلام قوانینش محکم است
استثناء نمی‌پذیرد
حرامش برای همه حرام
و حلالش برای همه حلال
با اسلام است که امنیت می‌آید
اگر قوانینش را سخت بگیریم
اگر بر خودمان تحمیلش کنیم
تا خلاف اسلام عمل نکنیم
چه مسئول باشیم یا نباشیم
راه نجات در عمل یکسان به قانون است
و ضامن اجرای قانون؛ قوه قضائیه...
اگر آن اصلاح شود جامعه آرام شده است، وإلاّ فلا!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  دروغ ِ تکثّرگرایی - حلقه میانی چیست؟ - دبیرستان سرای ایرانی - ایده پرتقالی - 
کیک آناناسی + سه شنبه 96 آذر 7 - 10:32 عصر

کیکش از همین کیک‌های مرسوم
اما تزئینش
و کرمی که داخلش ریخت...

جالب بود
این‌که تا کیک را برش می‌زدیم
کرمی نرم از آن بیرون می‌ریخت
از فایل‌های شیرینی‌پزی سایت تبیان یاد گرفت
مجموعه‌ای که روی رایانه بچه‌ها ریخته‌ام
تا هر وقت بخواهد بخواند و فرابگیرد

آن‌چه برایم مهم است جرأت است
جرأت انجام کارهای تازه
هزینه ابتکار و ابداع باید پایین باشد
حتی اگر ظرف غذا بسوزد مثلاً
نباید توبیخ کرد
نباید سخت گرفت
کودکان باید تمرین کنند تا یاد بگیرند
مهارت‌ها را
آن‌چه برای زندگی خود نیاز دارند
اگر هزینه و ریسک تمرین بالا برود
نوآوری‌گریز می‌شوند
محافظه‌کار
ترجیح می‌دهند صرفاً تکرارکننده گذشتگان باشند
ولو آن‌ها را درست هم نیابند

جامعه هم این‌چنین است
جامعه‌ای که هزینه حرف تازه زدن بالا باشد در آن
کهنه می‌شود
بو می‌گیرد
اندیشه‌هایش فرسوده
خسته‌کننده
مرارت‌زا
انسان‌ها درون خود می‌فسرند
چون جرأت نمی‌کنند آن‌چه یافته‌اند بر زبان آورند
رشد چنین جامعه‌ای کند می‌شود
هزینه نوآوری باید کم باشد
آن‌قدر کم که هر نوباوه‌ای فرصت اظهار نظر بیابد
راه رشد و تعالی این است
تضارب آراء در فضایی امن!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - آشپزی 93 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  دروغ ِ تکثّرگرایی - حلقه میانی چیست؟ - دبیرستان سرای ایرانی - ایده پرتقالی - 
ناهار ِ آبشار + سه شنبه 96 آذر 7 - 10:22 عصر

کوچک‌تر که بودند
از خاطرات سفرهایم که می‌گفتم
کیفور می‌شدند
ماجراجویی‌ها
نماندن و ساکن نشدن‌ها

واقعاً هم هر وقت که می‌توانستم سفر می‌رفتم
اگر می‌شد دور
اگر نه، نزدیک
نقشه‌ام را دیده بودند که هر شهری اگر علامت داشت
نشان از اقامت حداقل یک شب در آن!

و بچه‌ها مشتاق سفر
مدام تقاضا می‌کردند
و من بهانه داشتم:
«تحمّل سختی راه را ندارید، طولانی شدن‌ها، هنوز کودکید!»
معمولاً هم در این سال‌ها
روستاهای نزدیک می‌رفتیم
باغ‌ها
مکان‌هایی که بشود طبیعت را دید

اما امسال
این روزها یعنی
ثابت کردند تحمّل یکی دو ساعت در ماشین نشستن را دارند
و خسته نشدن
این است که دیگر وقتی می‌خواهند
فرصت اگر بشود
مکان‌های دورتر هم می‌رویم
جایی مانند این‌جا



بسیار زیباست
قبل‌ترها تنهایی می‌رفتم
این‌بار اما...
با بچه‌ها سفره‌ای پهن کردیم
نان و پنیر و کاهویی خوردیم
و کمی میوه
چیزهایی که با خود آورده بودیم از خانه
با کمترین هزینه
بچه‌ها کلی در آن ارتفاعات بازی کردند
تمام لباس‌هایشان که خاکی شد
بعد از یکی دو ساعت
برگشتیم
هنوز هم مدام یاد می‌کنند و می‌گویند بهترین سفرشان بوده است
آبشاری که چند روز پیش با هم رفتیم!

شهر جای تنگی‌ست
روح انسان می‌میرد
در کشاکش بی‌احساسی شهرنشینان
و خدعه و نیرنگ و فریبکاری و مال‌دوستی مردمان
بی‌خود نبود در زمان کودکی پیامبر (ص)
رسم بود کودکان را به خارج شهر می‌فرستادند برای رشد و تربیت!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سفر 33 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  دروغ ِ تکثّرگرایی - حلقه میانی چیست؟ - دبیرستان سرای ایرانی - ایده پرتقالی - 
دفتر زندگی + دوشنبه 96 آذر 6 - 2:5 عصر

مشغول درست کردن کتلت
دو تا ماهیتابه
من و مریم
هم‌زمان
برای چندمین بار گفت:
من باید آشپزی را خیلی حرفه‌ای یاد بگیرم!
گفتم:
تا جایی‌که بلد هستم یادت می‌دهم
ولی بیشتر از آن را
باید کلاس آشپزی بروی
حالا صبر کن کمی بزرگ‌تر بشوی
اصلاً شاید دوست داشتی بروی هنرستان فنی و حرفه‌ای
ادامه داد:
«بابا تو باید تمام چیزهایی که در زندگی مهمه را یادم بدهی!»

معلوم بود سیداحمد شنیده است
پابرهنه در بحث دوید:
«بابا باید به منم یاد بدی»
مریم: نه، شما نیازی نیست یاد بگیرید
شماها بزرگ که بشید فقط می‌خورید و می‌خوابید
و سر کار می‌روید
سیداحمد: خب، باید اخلاق‌های اجتماعی رو به ما یاد بده بابا
مریم: اصلاً از همین امروز شروع می‌کنیم
من ساعت یک میام تو اتاقت و باید قانون‌های زندگی رو یادم بدی!

قبول کردم
چاره دیگری نبود انگار
غذا آماده شد و بچه‌ها ناهار را که می‌خوردند
جرقه‌ای در ذهنم زده شد
«دفتر زندگی»!
مگر مدرسه دفتر حجاب پیشنهاد نکرده
من هم دفتر زندگی درست می‌کنم
شامل پاسخ‌هایی به پرسش‌های اساسی
پرسش‌هایی که خودشان باید به آن بیاندیشند
و خودشان باید پاسخ دهند
پاسخ‌ها را بیابند
من فقط راهنمایی می‌کنم تا به پاسخ برسند
این شد که این دفتر را درست کردم
همین امروز



اولین سؤال را نوشتم
و اولین پاسخ را مریم نوشت
و همین‌جا بود که دومین سؤال درست شد
سؤالاتی به هم پیوسته
سؤالاتی که هویّت انسان را شکل می‌دهد
سؤالاتی که اگر پاسخ ندهیم
دیگرانی آن بیرون منتظرند
مانند گرگ
تا پاسخی نادرست بدهند
و هویّت نسل آینده‌مان را از خود کنند
بی‌هویّت یعنی!



حضرت امیر (ع) [به فرزندش حسن (ع)]: «اِنَّما قَلْبُ الْحَدَثِ کَالاْرْضِ الْخالِیَةِ، ما اُلْقِىَ فیها مِنْ شَىْء قَبِلَتْهُ. فَبادَرْتُکَ بِالاْدَبِ قَبْلَ اَنْ یَقْسُوَ قَلْبُکَ، وَ یَشْتَغِلَ لُبُّکَ، لِتَسْتَقْبِلَ بِجِدِّ رَأْیِکَ مِنَ الاْمْرِ ما قَدْکَفاکَ اَهْلُ التَّجارِبِ بُغْیَتَهُ وَ تَجْرِبَتَهُ، فَتَکُونَ قَدْ کُفیتَ مَؤُونَةَ الطَّلَبِ، وَ عُوفیتَ مِنْ عِلاجِ التَّجْرِبَةِ، فَاَتاکَ مِنْ ذلِکَ ما قَدْ کُنّا نَأْتیهِ، وَ اسْتَبانَ لَکَ ما رُبَّما اَظْلَمَ عَلَیْنا مِنْهُ» (نامه 31 نهج‌البلاغه)
قطعاً دل جوان همانند زمین خالى است، هر بذرى در آن ریخته شود مى پذیرد. بنابراین پیش از آنکه دلت سخت شود و مغزت گرفتار گردد اقدام به ادب آموزى تو کردم، تا با عزمى جدّى به امورت روى آورى، امورى که اهل تجربه مشقّت تجربه کردن آن را کشیده اند، و تو از زحمت طلب کفایت شده، و از تجربه دوباره آسوده گشته اى، و آنچه ما در صدد تجربه آن بودیم به دست تو رسیده، و قسمتى از آنچه بر ما پوشیده مانده براى تو روشن گردیده است. (ترجمه انصاریان)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  دروغ ِ تکثّرگرایی - حلقه میانی چیست؟ - دبیرستان سرای ایرانی - ایده پرتقالی - 
کاخ ِ فین + پنج شنبه 96 آذر 2 - 3:21 عصر

نمی‌گویم باغ
این کاخ است
شاه‌نشین دارد
تکبّر دنیاپرستی شاهانه در جای‌جای آن دیده می‌شود

بچه‌ها را بردم
به عمارتی که پانصدسال پیش ساخته شده
به موزه‌اش هم
نه فقط برای دیدن زیبایی‌های این مکان
که برای دیدن عظمت آن
این‌بار پیش از آن‌که از استکبار شاهان و سلاطین بگویم
از مهندسی و معماری ایرانی
پیش از نفوذ استعمار گفتم
جوی‌های آب را برایشان توضیح دادم
مکانیزم جالب جریان آن
مسیر آب را دنبال کردیم
این‌که از دو سوی جوی به وسط آمده
و جایی آن وسط‌ها خارج می‌شود
این‌که تمام این مهندسی
زمانی انجام شده که موتور آب نبوده و ریاضیات غربی در کشور ما رواج نداشته
این‌بار از حمله فرهنگی غرب گفتم
این‌که دانش بومی ما را با دارالفنون نابود ساخت
با اساتید غربی
با ارزش دادن دانشگاه‌ها به علوم غیرایرانی
و مهندسی ما
دانش معماری ما
و هر آن‌چه داشتیم
از جایگاه علمی تنزّل کرد
تبدیل به صنایع دستی شد
صنایعی تزئینی
بدون کاربرد واقعی
برایشان توضیح دادم که وقتی باید نجار ایرانی استاد دانشگاه می‌شد
و علم خود را تدریس می‌کرد
نجار غربی آمد
به بهانه آن‌که آن علمی‌ست و این غیرعلمی
آن مدرن و این سنتی
کارخانه‌ها را بر اساس مدل آن‌ها توسعه دادند
و کارگاه‌ها را نابود ساختند
و وابستگی صنعتی
علمی و فرهنگی
از همین دوران آغاز شد
گفتم ببینید ما قبل از ورود غرب این همه دانش و صنعت داشتیم!



البته بچه‌ها خودشان یادشان نرفت که مفهوم شاه چیست
ظالمانه بودن آن را
سیداحمد خودش پیش‌قدم شد و تذکر داد:
چه آدم‌هایی را شلاق زده‌اند تا به زور در این جا نوکری کنند!
گذشته آینه آینده است
کودکان اگر تاریخ‌شان را ندانند
میوه‌ای بی‌بُتّه می‌شوند

اگر ندانند از کجا آمده‌اند
چگونه بفهمند به کجا بروند؟!
غربی هم می‌آید و آن‌ها را مال ِ خود می‌کند
با چند کتاب به ظاهر علمی!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - تاریخ 4 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  دروغ ِ تکثّرگرایی - حلقه میانی چیست؟ - دبیرستان سرای ایرانی - ایده پرتقالی - 
دفتر ِ حجاب + چهارشنبه 96 آذر 1 - 9:53 عصر

یک روز مثل پارسال
امسال هم
گفت دفتر حجاب می‌خواهم
برایش درست کردم
البته نه به زیبایی پارسال



سال گذشته گفت شکل قلب باشد
کاغذ تا کردم و بریدم
نام دفتر نیز «راه بهشت»



قصه اما چیز دیگری‌ست
مسأله یعنی
آمد خانه و زود دفتر حجابش را آورد
گفت: گوش کن می‌خواهم بخوانم:
«من چادرم را دوست دارم؛ زیرا:
دستور حضرت زهرا (س) است.
دستور خداوند در قرآن مجید است.
مرا از سرما و گرما محافظت می‌کند.
چادر مرا با شخصیت می‌کند و باعث می‌شود دیگران مرا به خوبی و نیکویی بشناسند.
چادر باعث می‌شود که نامحرم به بدی به من نگاه نکند و مرا اذیّت نکند.»

البته نتوانست تا آخر این عبارات را بخواند
زیرا
من در همان عبارت دوم و سوم متوقفش کردم:
سؤال! یعنی هر چه که خدا ما را به آن امر می‌کند دوست خواهیم داشت؟!
مثلاً
اگر دکتر به تو داروی تلخ تجویز کند
دارو را دوست خواهی داشت؟
اگر خداوند به ما دستور دهد که دشمن را بکشیم
ما کشتن دشمن را دوست خواهیم داشت؟
آیا به نظر تو
اصلاً کاری به معلم و یا هر شخص دیگری نداشته باش
حرف من را هم ملاک قرار نده
خودت فکر کن
دقیق
فقط خودت
ببین آیا به نظرت رابطه‌ای هست بین دستور به چیزی با دوست داشتن آن؟!
یعنی دستور به چیزی دلیل دوست داشتن آن چیز می‌شود؟!

جوابش معلوم بود که «نه» است
پس وقتی شنیدم
ادامه دادم:
دخترم! از همین امروز یاد بگیر
حرف بدون دلیل نپذیر
فکر کن
با عقلت بسنج...
یعنی به نظرت برای دوست داشتن چادر این دلایل کافی‌ست؟!

مهم است که دلایل ضعیف دست کودکان ندهیم
آن‌ها این دلایل را به خاطر می‌سپارند
می‌پذیرند هم
اعتراض هم نمی‌کنند
ولی یک روز بزرگ می‌شوند
دلایل را به خاطر می‌آورند
سستی آن‌ها را اگر بفهمند
ناگهان به تمام آن‌چه «دین» نام دارد بدبین می‌گردند

اگر چادر برای حفاظت از سرما و گرما باشد
کسی که از گرمای تابستان به عذاب بیافتد
طبیعی‌ست چادر را کنار بگذارد
اگر برای حفاظت از آزار نامحرم
خب می‌گوید پلیس بگذارید تا مانع شود

به قانع شدن زمان‌دار کودک قانع نشویم
با دلایل ضعیف
بمبی در ذهنش کاشته‌ایم
که در بزرگسالی منفجر می‌شود
و دین و ایمانش را آتش خواهد زد

کم دیدیم مؤمن‌کودکانی که در بزرگسالی بی‌دین شده‌اند؟!

پ.ن.
فراموش نکنیم که در گذشته نیز
سازمان‌های امنیتی دشمن
مانند موساد
طرح‌هایی برای ترویج اندیشه‌های ضعیف و بی‌بنیان در میان ملّت ما داشتند
به چه هدفی؟
به هدف تضعیف باورهای مردم
توضیح زیر را درباره «طرح ماهان» ببینید
یادتان شاید باشد که یک روز شایعه شده بود تصویر امام (ره) را در ماه دیده‌اند (!)
در این فیلم توضیح آن آمده است:

...
[دانلود فیلم]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

<   <<   16   17   18   19   20   >>   >

سه شنبه 103 خرداد 1

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر بازی روحانیت خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
سیده مریم - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X