سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این آگهی ارتباطی با نویسنده وبلاگ ندارد!
   

از دست دادن فرصت اندوهى گلوگیر است . [نهج البلاغه]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
سیاحت ِ زمستانه + شنبه 90 دی 10 - 9:46 صبح

عجب هوایی
فوق‌العاده بود
مکانی که این دفعه رفتیم
محلی مرتفع نزدیک شهر قم

مدتی‌ست از شهر خارج می‌شویم
هر جمعه یا گاهی یک در میان
کوهی، دریاچه‌ای، سدّی، دره‌ای، باغی...
هر جا که بتوان با زیبایی طبیعت
اندکی خستگی شهر را از تن زدود

این تصاویر را آن‌جا گرفتم
هوا به شدّت مه گرفته بود که وارد شدیم
برگشتنی هم برف می‌بارید
درست در همان محل مرتفع
صد متر پایین‌تر خبری از برف و مه نبود!

گروهی شده‌ایم؛ دانشجو و طلبه
کارشناس حقوق داریم، پزشکی، جامعه‌شناسی و...
و چند طلبه
یک‌جا هشت نفر

جلسات گروه را «میتینگ» صدا می‌زنند
ولی نه این‌که همیشه بحث سیاسی باشد
که فرهنگی بیشتر
دوره غرب‌شناسی و تهاجم فرهنگی اخیر
بررسی و تحلیل فرهنگ غرب
خصوصاً آن‌چه بر اساس ژانر باشد!
آن دوست که «علم‌الاجتماع» خوانده
به شدت گرایش به نقد سینمای معناگرا دارد.

اعضای «میتینگ» حول موضوعات گوناگون به مباحثه می‌نشینند
یک برنامه هفتگی ِ سیاحت هم هست
اما به صورت آزاد
هر که بخواهد می‌آید، اجباری نیست.

خیلی چیزها یاد می‌گیرد آدم در چنین فضایی
اول از همه کار ِ گروهی (Team working)
غالباً دو گروه می‌شویم
یک گروه باید چوب جمع کند و آتش را برپا نماید
گروه دیگر برنامه غذایی را پی‌گیری نماید
نتیجه کار دو گروه به هم ملحق خواهد شد، در نهایت
و بحث شکل می‌گیرد و گفتگوها آغاز می‌شود.

دوم این‌که آستانه تحمّل را بالا می‌برد
هر انسان اخلاقی دارد
رفتاری مختصّ به خود
فارغ از این‌که صحیح باشد یا ناصحیح
این‌که بتوانی رفتارهای - به نظرت - نادرست دیگران را تحمّل کنی
و نظرات و دیدگاه‌هایشان
(مخصوصاً آن دوست ِ ما که به شدّت با پوزیتیویسم در ضدّیت است
و اندیشه من و استادم را پوزیتیویستی می‌داند!)
این‌که مجبوری صبر داشته باشی
قدرت تفاهم اجتماعی آدم  را هم تقویت می‌کند بدجور!

توجه خوانندگان را به روایتی جلب می‌کنم
که چند صباحی پیش
در این نوشته بدان اشارتی رفته
نیک مطلبی است!

امید که این فرحات، فرصتی باشد برای عبادات و مجالی که ذخیره آخرت افزون گردد!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: سفر 33 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
تمام سفر در یک‏جا + دوشنبه 89 بهمن 25 - 5:51 عصر

بنده خدایی گله داشت
«تمام سفرنامه‌ات را یک‌جا می‌خواهم و نمی‌توانم»
جالب نکته‌ای گفت
«وبلاگ سر و ته است، مطالب اول پایین است و آخر بالا... خسته شدم!»
راست می‌گوید خُب
اگر یک خروجی می‌شد از وبلاگ گرفت
که تمام پست‌ها
یا بازه‌ای از آن‌ها را
پیوسته و متوالی
به ترتیب زمانی؛ از قدیم به جدید
خروجی بدهد
کار جالبی می‌بود
استفاده جالبی هم داشت
هم برای خوانندگان
و هم برای صاحب وبلاگ!

حالا که فعلاً این متن را می‌گذارم برای دانلود
خیلی وقت پیش‌ها
متن بیست قسمتی سفرنامه را صفحه‌بندی کرده بودم!
اینجاست!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: سفر 33 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
ماهیگیری + یکشنبه 89 مرداد 24 - 12:46 صبح

دوستی پیامک زد
«ساعت هشت صبح حاضر باش
با بچه‌ها میایم دنبالت
بریم ماهیگری!»
یکی از دوستانِ طلبه بود
شب جمعه
قبل از ماه مبارک
تعجب کردم و پرسیدم
«ما و ماهیگیری؟»
کجای پیشانی‌مان نوشته از این کارها هم بلدیم؟
اصرار
و صبح جمعه رفتیم
سد سنجگان که نزدیک سلفچگان است
از جاده ساوه که بگذری
آن‌سوتر نزدیک روستایی به نام «جنداب»
رفتیم و بودند کسانی که ماهی می‌گرفتند
انصافاً هم ماهی زیاد داشت
سد کوچکی بود
ماهی‌های کپور هم حداکثر 20 سانتی
پنج نفر بودیم
میزبانمان قلابی داشت
انداخت و چیزی نگرفت
ولی حرفه‌ای‌هایش هر ده دقیقه یکی می‌گرفتند
ما هم همان مرغمان را کباب کردیم
روی آتشی که از چوب‌های اطراف افروختیم
و بعدِ نهار
کمی تیراندازی با تفنگ بادی
فکر نمی‌کردم بعد از این‌همه سال
هنوز بتوانم به این خوبی بیاندازم
آن‌وقت‌ها که مسئول آموزش نظامی بودم
در پایگاه امام رضا(ع) فاز سه شهرک اکباتان
میدان تیر زیاد رفته بودم
و بدک نبود نشانه‌روی‌ام
اما 13 سالی می‌شد تیر نیانداخته بودم
ولی خوب بود
از 30 متر و حتی 40 متر هم
بطری نوشابه خانواده را به راحتی می‌زدم!
و البته دوستان نیز
با کمتر از 3 ثانیه نشانه‌گیری
بدون معطلی
تشویق شدم دوباره میدان تیری بروم
اگر فرصتی به دست آید
چه خوش می‌گذرد با رفقا به باغ و بوستان رفتن
و حتی همان دیدارشان و گل‌گفتن‌ها
و حضرت رسول(ص) چه خوش فرمود به برادرش امیرالمؤمنین(ع):
«یا علىّ ثلاث فرحات للمؤمن: لقى الإخوان، و الإفطار من الصّیام، و التّهجّد من آخر اللّیل
سه چیز مایه نشاط مؤمن مى‏شود: دیدار دوستان و افطار روزه و نماز در آخر شب»
(بحار الانوار: جلد 71، صفحه 352، حدیث 22)
و این نشاط را بار دیگر تجربه کردم
اسلام همه چیزش حساب دارد و با تکوین آدمی سازوار است
حتی تفریح و نشاطش!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: سفر 33 - خودم 11 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
سخن پایانی سفر + چهارشنبه 85 مهر 19 - 5:42 عصر

آن چه در این ایام بر من و دوستانم گذشت، در این سفر 18 روزه، همه را به اجمال و آن گونه که توان داشتم در سفر نگاشتم و پس از بازگشت تایپ کردم و در این وبلاگ قرار دادم که در دو بخش آرشیو شده است!

هزینه این سفر برای هر کدام از ما چهار نفر 188 هزار تومان تمام شد که اگر بر تعداد ایام تقسیم کنیم، خرج هر روز ما از ابتدا تا انتها حدود ده هزار تومان بوده است! البته این غیر از 19 هزار تومان ویزای سوریه و 47 هزار تومان ویزای عراق است که پیش از آغاز سفر تهیه کرده بودیم.

از هر نفر ما حدود 70 هزار تومان هم در سوریه سرقت شد که در مجموع 250 هزار تومان چهار نفری هزینه کردیم،‏ از لحظه حرکت تا بازگشت!

امیدوارم این سفر زیارتی مورد قبول اهل بیت عصمت و طهارت (ع) قرار گرفته باشد و نام ما در فهرست زائران حرم حسینی (ع) ثبت شده باشد.

دعا می‏کنم همه شیعیان توفیق این زیارت را پیدا کنند.

التماس دعا


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: سفر 33 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
سفرنامه خاورمیانه اسلامی - بخش بیستم - پایانی + چهارشنبه 85 مهر 12 - 8:37 عصر

پس از گشتن در شهر به ایستگاه بازگشتیم. کرایه تاکسی‏ها بالاست و انسان را کفری می‏کند. برای چند قدم پول زیادی می‏گیرند که نتیجه قهری لیتری 2000 تومان بودن بنزین است!  قطار ایرانی با کلّی مسافر آمد و در ایستگاه توقف کرد. مسافرین در حال پیاده شدن بودند که آدم‏های ما رفتند بالا. دیدیم همه با فشار سعی در سوار شدن دارند و صدای مسافرین قطار بلند که صبر کنید تا ما پیاده شویم و راهروی واگن‏ها هم که فقط مسیر عبور یک نفر است، غافل از این که خودشان نیز در بازگشت ناگزیر از همین تکاپو خواهند بود! دانستیم که باید ما هم سرعت به خرج دهیم، تا مجبور نشویم برای سوار شدن به قطار بعدی یک هفته در ترکیه بمانیم.

مسافری از کوپه خود خارج شد و ما داخل شدیم و درب را بستیم و این نشان از حیازت کوپه داشت، آن کوپه مال ما بود، حتی اگر از آسمان سنگ می‏آمد! از انسان چه رفتاری سر می‏زند وقتی احساس ناامنی می‏کند و خدا را پناه خویش نمی‏داند! حال و روز بشر بی‏دین در این دنیای مدرن بی‏خدا همین است، اضطراب محض است و نگرانی از این که چه خواهد شد اگر زور به کار نبندم و حق دیگران ندزدم! دیدیم آنانی را که در این معرکه عقب ماندند و سنبه‏شان پر زور نبود و آخرالامر مأمور قطار در واگن کنار لوکوموتیو جایشان داد که معدن اصوات گوش‏خراش موتور دیزل بود، شب تا صبح و صبح تا شب، دیوانه کننده! آن‏ها نیز از کاهلی خود پشیمان، چونان انسانی که روز محشر نعره جهنم را می‏شنود و نادم از فراهم نکردن سپری برای محافظت از آتش، سپری از جنس روزه، نماز، زکات و چیزهای اندکی که خداوند در دنیا از او خواست و او ـ به خیال خود ـ دریغ کرد!

قطار حرکت کرد و ما در کوپه‏ای بودیم که هنوز زباله‏های مسافران قبلی را در خود داشت. کم‏کم آمدند و کوپه را جارو کردند و تمیز، ملحفه‏ای آوردند و عجب واگن ما مسئولی داشت! هر واگن مسئولی دارد که امور مسافرینش را رتق و فتق می‏کند. مسئول ما اندکی الوات بود! به همین دلیل زود با ما رفیق شد و چه رفاقتی! برایمان چای رایگان آورد و بیشتر وقت خود را در سفر کنار ما سپری می‏کرد. جوان بود و از جوانی کردن دوستان طلبه ما لذت می‏برد!

به تهران رسیدیم. اندک زمانی دیگر بایستی در ایستگاه پیاده می‏شدیم که قطار به ناگهان توقف کرد و صدای دویدن مأمورین قطار یکی در پی دیگری هیجان زیادی را بر قلب مسافرین مستولی کرده بود. آن‏چه از زبان رفیق مسئولمان شنیدیم حکایت از برخورد قطار با پیرمردی داشت که به معتادها می‏مانست و هنوز زنده بود، به خواست خدا و قطار مدتی معطل، تا پزشک قطار بر سر بالینش حاضر شود و پس از کمک‏های اولیه قطار حرکت کرد، که در ایستگاه آمبولانس منتظر او بود.

به شهرمان بازگشتیم و چقدر خسته، رسته از تمام بدبختی‏های غربت و وارسته از تمام آلودگی‏های دل و جان به سبب زیارت، آسوده و آرام هر کس به منزل خود رفت و من چون به درب منزل رسیدم، شگفتا که پدر و مادر و خواهر و برادر همه جمع‏اند و پارچه‏ای بزرگ بر فراز درب افراشته که زائرمان خوش آمد! عجبم بیشتر از آن آمد که پدر گوسفندی خریده و همسایه زمین زده، خونش به پای زائر کربلا ریختند! این مردم ما عجب ایمان و اعتقادی به اهل بیت عصمت و طهارت (ع) دارند، الحمدلله،‌ همین است که خداوند کریم «انقلاب» را به آنان هدیه کرد. چنین گوهری را که به هر مردمی نمی‏دهند!

دوستان ما هنوز مشغول برنامه‏ریزی برای سفر دیگری به لبنان هستند و حقیر به کارهای آتی خود می‏اندیشم...! ولی سفر انسان هنوز تمام نشده و مقصد، قیامت، هنوز در پیش است...!

خوش‏سفر باشی، ای انسان!

پایان


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: سفر 33 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
سفرنامه خاورمیانه اسلامی - بخش نوزدهم + سه شنبه 85 مهر 11 - 10:9 عصر

از ساعت 9 صبح تا 6 عصر در حرکت بودیم،‌ با اتوبوس از تاوان به وان در حاشیه دریاچه. زنی ژاپنی که شیعه مذهب بود و برای زیارت به سوریه رفته و برای بازگشت به ژاپن از طریق هواپیما به تهران می‏رفت به خاطر تمام شدن فرصت زمانی ویزای ایرانش در مرز بازرگان گرفتار شده بود. باید به ترکیه باز می‏گشت و ویزای خود را تمدید می‏کرد. شش ماه است در سفر است و از خانه خود دور. قطار مدتی به خاطر او معطل ماند تا مأمور ترک تکلیف او را مشخص سازد. بنده خدا نه انگلیسی خوب می‏فهمید و نه عربی. البته با انگلیسی با او صحبت می‏کردند، ولی به سختی! تعجب مردم از این بود که تنهایی به این سفر دور و دراز زیارتی آمده و نه با مردی!

9 ساعت حرکت با اتوبوس همه را کلافه کرده بود. خانواده‏ای چهار نفری از اهالی مازندران که دو کودک خردسال با خود داشتند، از حال به هم خوردگی و بالاآوردن دختر بچه خردسال خود به ستوه آمده بودند. فلات آناتولی است دیگر، ترکیه دشت و کویر که نیست!‌ تمام کوه و کوهستان است و دریاچه و آبگیر. جاده صاف و هموار که ندارد.

 رفقای زیادی در این اتوبوس پیدا کردیم و ایرانی جماعت فراوان. ولی تمام این تعاملات در شهر وان رو به اتمام گذارد. لیره‏های ترکی که از ورود قبلی به ترکیه با خود داشتم برداشتم و خرج آب و غذا کردم تا از شرشان خلاص شوم. کمی هم که مانده بود، نمی‏دانستیم چه کنیم. به ایران آوردن و تبدیلش دشوار می‏نمود. در ایستگاه قطار وان که به ساختمانی متروکه می‏مانست گفتند باید چند ساعتی معطل شوید تا قطار برسد. با دوستان رفتیم داخل شهر و شهر وان را دیدیم. شهر بزرگی است ولی مانند یک روستا می‏ماند. یعنی تمرکز شهری ندارد. تنها خیابان اصلی آن چهارشیر است که چند مغازه دارد و چند بازارچه کوچک و بقیه شهر کم تردد است. البته شهر مهمی است چون گذرگاه اصلی شرق ترکیه است.


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: سفر 33 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
سفرنامه خاورمیانه اسلامی - بخش هجدهم + دوشنبه 85 مهر 10 - 7:41 عصر

دوستان آمدند و بازگشتیم و چمدان‏ها بستیم و صبح دوشنبه نماز صبح به حرم حضرت زینب (س) رفتیم و به ایستگاه قطار. پدرمان را درآوردند تا ساعت 8 به وقت تهران قطار حرکت کرد. ظاهر خراب و به درد نخوری داشت، ولی داخلش بسیار شکیل و زیبا بود. کوپه‏های دو نفره، دو تخته و با همه امکانات قابل تصوّر. کمد لباس، روشویی و دستشویی با آینه و جامسواکی در هر کوپه. فوق‏العاده جالب و خوب طراحی شده بود.

چند ساعتی خوابیدیم. قطار نرم و راحتی بود، فقط غذایش خوب نبود. قضیه پاسپورت خیلی کار را دشوار می‏کند. قطار در مرز ترکیه می‏ایستد و همه بیرون می‏ریزند و در صف تا مأمور سوریه تک‏تک پاسپورت‏ها را کنترل کرده و ممهور نماید. بعد از یک ساعت که کار تمام می‏شد و سوار می‏شدی، ده دقیقه نمی‏شد که مأمور خشن ترک که به سبک هفت‏تیر کش‏های وِسترن شش‏لولش را به کمربندش آویزان کرده و هر از چند گاهی آن را با دست جابه‏جا می‏کند تا همه ببینند باید پاسپورتت را می‏دید و دوباره یک ساعت دیگر و یک صف دیگر!

صبح سه‏شنبه ساعت هشت قطار ایستاد و آن حادثه عجیب رخ داد. گفتند کردهای معارض ترکیه، پ‏ک‏ک، بخشی از ریل قطار را منفجر کرده‏اند و راه تا 15 ساعت بسته است. باید با اتوبوس برویم تا به قطار ایرانی برسیم. اصل قضیه این است که مسیر ما خیلی پیچیده بود. ما باید تا شهر تاوان در ترکیه کنار دریاچه وان با قطار سوری می‏رفتیم و از آن‏جا تا شهر وان که آن سوی دریاچه است با کشتی منتقل می‏شدیم. پس از پنج ساعت معلّق بودن روی آب به وان می‏رسیدیم و قطار ایرانی ما را سوار می‏کرد و از سلماس و تبریز به تهران می‏رساند. حالا باید به موقع به وان می‏رسیدیم تا قطار ایرانی را از دست ندهیم.

دو اتوبوس آدم شدیم و در کمرکش کوه‏های ترکیه راه افتادیم. خیلی سخت بود. یک زوج آلمانی علاقه‏مند به صنعت توریسم برای دیدن ایران با ما همسفر شده بودند. مرد مسن بود. در راه با هم صحبت کردیم. متعجب شده بود. پرسید: انگلیسی را از کجا فرا گرفته‏ای؟! گفتم: از ممارست. گفت: چرا؟ گفتم: علاقه به ارتباط، چون به مسافرت و جهانگردی و کسب این قبیل تجربه‏ها مثل شما علاقه دارم. مسیری طولانی را طی می‏کردیم و طبیعی بود که دوستان زیادی پیدا کنیم!

بخش‏هایی از جاده کنار دریاچه کشیده شده بود. اتوبوس ایستاد که سوخت بزند. به کنار ساحل رفتیم. خیلی شبیه سواحل شمالی ایران بود. ساحلی پر از شن و موج‏های متناوب و بسیار ملایم. ولی خیلی کثیف و پر از زباله بود.


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: سفر 33 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
سفرنامه خاورمیانه اسلامی - بخش هفدهم + یکشنبه 85 مهر 9 - 8:22 عصر

تمام آژانس‏های مسافرتی را زیر و رو کردیم. 30 دلار نفری، آن هم فقط یک روز، اندکی زیاد است! تورهای سه روزه 130 دلاری هم که اصلاً در حدّ مقدورات ما نبود! بهترین هتل در بیروت، سواحل بیروت و… گفتیم ما فقط ورود به لبنان را می‏خواهیم، از شما هتل و غذا و هیچ چیزی نمی‏خواهیم، کمتر حساب کنید! نشد که نشد!

من به همان تور یک روزه قانع بودم. دوستان اندکی اختلاف پیدا کردند. علّت اختلاف هم تأخیر در بازگشت بود. هواپیما که گران بود و ما می‏خواستیم با قطار بازگردیم، چون حال و حوصله اتوبوس را دیگر نداشتیم! قطار هم هفته‏ای یک بار فقط دوشنبه‏ها حرکت دارد. اگر یک روز به لبنان می‏رفتیم، ناگزیر باید سه چهار پنج روز بیشتر در سوریه می‏ماندیم تا حرکت قطار فرا برسد! گفتم موضوع استخاره، تردید است. پذیرفته و استخاره کردم و پشیمانی آمد و منصرف شدیم. قرار شد دوشنبه صبح به سمت تهران حرکت کنیم.

دوستان دو گروه شدند، یک گروه به ایستگاه قطار رفت تا بلیط تهیه کند و یک گروه به هتل بازگشت تا مقدمات سفر را فراهم نماید. عصر هم رفتیم حرم حضرت رقیه (س). پس از آن تمام خیابان‏های اطراف قلعه دمشق را قدم زدم و خیابان‏های قدیمی سنگ‏فرش شده را به دید باستان‏شناسی و عبرت‏اندوزی نگریستم. به قلعه صلاح‏الدین ایوبی که رسیدم دو ساعت داخل و خارج و دور آن را دیدم.

قلعه بزرگی بود و نکات جالبی در معماری آن به چشم می‏خورد،‌ اما دیگر نابود شده بود. فرسایش، سنگ‏های بریده شده از صخره‏های عظیم و مستحکم را ساییده و سست کرده و بعضاً از جای خود خارج کرده بود. ولی کاملاً‌ معلوم بود که در زمان خود زیبایی چشم‏گیری داشته و قطعاً‌ رعب و وحشت عجیبی هم در دل بشر مستضعف ایجاد کرده!

داخل قلعه کنسرت موزیک برگزار شده بود. پلاکارد را خواندم. برای همایش حمایت از حقوق کودک! فرصتی بود تا داخل قلعه را ببینم. منجنیقی قدیمی به همان شکل سابق از چوب ساخته شده در گوشه قلعه دیده می‏شد. اتاق‏های داخلی قلعه را با نگاهی دقیق دیدم.


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: سفر 33 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
سفرنامه خاورمیانه اسلامی - بخش شانزدهم + شنبه 85 مهر 8 - 11:27 عصر

چقدر این قطار تکان می‏خورد. نمی‏توان چیزی نوشت! به همین جهت نوشتن را به تأخیر انداختم. یکشنبه صبح همه خواب بودند که تنهایی پیش شیخ ایوب رفتم. گفته بود هشت سر کار می‏آید. راه دوری نبود. همه‏اش ده دقیقه پیاده. مسئول فرهنگی دفتر رهبری در سوریه است. روحانی است و خیلی با شور و هیجانو خیلی تحویلم گرفت. می‏گفت نیازی به سفارش آقا محسن که نبود، ما داماد سادات هستیم و به ایشان ارادت داریم. با لباس رفته بودم. بر خلاف انتظار، سفارش کرد که حتماً‌ لبنان بروید. می‏گفت من به هر کس که تا سوریه می‏آید می‏گویم که لبنان را هم ببینید، جای دیدنی‏ای است. باید فرهنگ و زندگی‏شان را ببینید. مفصل یک ساعتی در خدمتش بودم. یک کتاب معرفی اماکن مقدسه سوریه به دستم داد.

برگشتم فندق و بچه‏ها را جمع کردم و بعد صبحانه آمدیم دفتر رهبری. حاج آقای سیبویه، شیخی که نماز صبح مصلای کنار حرم حضرت زینب (س) را می‏خواند را دیدیم. قرار شد سفر لبنان را حتماً‌ انجام دهیم، حتی اگر یک روزه باشد. می‏گفت با همین تورهای سیاحتی بروید. قصد من از ملاقات با شیخ ایوب این بود که به روش غیر مرسوم برای ما ویزا جور کند. گفت سفارت ایران در سوریه می‏تواند دو روزه از طریق ارتباط با سفارت لبنان در ایران ویزا بگیرد، ولی در شرایط اضطراری و فوق‏العاده مهم. متوجه شدم! از دیدن محیط کار و کتاب‏های پیرامونش متوجه شدم در این زمینه نفوذ خاصی ندارد. گفتم قصد ما از رفتن به لبنان سیاحت و تفریح نیست، می‏خواستیم رفقای حزب‏الله را ببینیم و بیشتر با آن‏ها آشنا شویم و یا اگر شد دیداری با سید حسن نصرالله، این یکی را گفت که اصلاً! مسئولین کشور لبنان هم فعلاً‌ هیچ تماسی با سید ندارند، اختفای سنگینی از دست اسرائیلی‏ها دارد. علّت پیروزی حزب‏الله را قدرت اطلاعاتی برتر آن‏ها نسبت به اسرائیل می‏دانست!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: سفر 33 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
سفرنامه خاورمیانه اسلامی - بخش پانزدهم + جمعه 85 مهر 7 - 8:51 عصر

امروز شنبه (18 شهریور) را وقف جستجو برای بلیط برگشت به ایران کردیم. با مشورت دوستان به این جمع‏بندی رسیدیم که بازگشت زمینی دیگر برای ما ممکن نیست،‌ از خستگی و درماندگی آن. همه متفق‏القول شدند که با هواپیما یا قطار بازگردیم. قبل از رفتن به لبنان گفتیم بلیط تهیه کنیم که در هزینه کردن نگران نباشیم و مطمئن از این که پس از بازگشت به دمشق بلیط ایران داریم. ایران‏ایر، کاسپین، ماهان، ارم، همه را کاویدیم. ارزان‏ترین بلیط هواپیما 125 دلاری بود و برای ما اندکی گران. به سراغ قطار رفتیم. راه‏آهن شام تنها یک حرکت خارج از کشور دارد، آن هم به ایران، قطار آن نیز ایرانی است.

ایستگاه خلوتی است. جز فروشندگان بلیط و چند مسئول و مدیر دیگر کسی در آن نیست. هفته‏ای یک روز آن هم دوشنبه صبح یک قطار به مقصد تهران حرکت می‏کند که چهارشنبه به مقصد می‏رسد. 2950 لیره سوریه که حدود 53 هزار تومان می‏شود برای هر نفر.

شب قبل تصمیم داشتم از طریق اینترنت زمان‏بندی حرکت هواپیماها به ایران را پیدا کنم. به دوستان گفتم اگر مستقیم به ایران جا پیدا نشد، غیر مستقیمش را شاید پیدا کنیم. مثلاً پروازی به دوبی که قبل از ساعت دو ظهر برسیم و دو با پرواز ایران‏ایر هر روزه به ایران برویم. امروز صبح که ابتدا به ایران‏ایر رفتیم، متصدی می‏گفت بلیط نیست، به خاطر نیمه‏شعبان همه پر است و جا ندارد.

به نزدیک‏ترین کافی‏نت رفتیم در همان زینبیه و یک ساعتی اینترنت کار کردم. مسئول کافی‏نت یک پسر ایرونی بود، فهمیدیم پسر همان مردی است که این هتل اصفهانی‏ها را به ما معرفی کرد. همان مرد ساعت فروش. خودش پرشین‏بلاگ کار می‏کرد. کارش از صبح تا شب نشستن در کافی‏نت و اتلاف وقت بود.

پارسی‏بلاگ را به او معرفی کردم و امکاناتش را که دید متحیّر ماند، به جای پرشین‏بلاگ. گفت اگر این‏ها را که می‏گویی واقعاً داشته باشد، من مریدش می‏شوم و همه کارهایم را با آن انجام می‏دهم و تبلیغش هم می‏کنم. حالا پارسی‏بلاگ حداقل یک کاربر در سوریه دارد! (خوش‏خدمتی برای مدیر!)

چندان موفق نبودم. سایت‏های هواپیمایی ایرانی و سوری چندان امکانات خوبی برای جستجو ندارند. برنامه‏های خوبی ننوشته‏اند. به متصدی ایران‏ایر هم صبحی شکایت سایتش را کردم، قبول کرد که ایراد دارد. وقتی دنبال یک پرواز می‏گردی، باید حتماً بگویی که برای فلان روز و فلان ساعت پرواز می‏خواهم از فلان فرودگاه به فلان فرودگاه، آیا پرواز داری؟!‏ وقتی گفت نه، باید یک روز و ساعت دیگر را امتحان کنی! تازه بین فرودگاه امام خمینی (ره) و مهرآباد تفاوت قائل است و باید جدا جدا سرچ کنی!

امروز تماسی با دوستی در قم گرفتم که مشکل ورود ما به لبنان را حل کند. لبنان در سوریه سفارت و کنسول‏گری ندارد. باید ویزایمان را در ایران می‏گرفتیم و آن روز که رفتیم تهران و ویزای سوریه را گرفتیم به سفارت لبنان نرسیدیم و تعطیل شده بود! در سوریه ویزای گروهی فقط پیدا می‏شود. برای هشت نفر حداقل یک برگه کاغذ می‏دهند که با هم بروند و با هم بیایند. ما هم که فقط چهار نفر بودیم. یک نفر را هم پیدا کردیم که شدیم پنج نفر. دیگر ایرانی‏ای ندیدیم که هشت شویم. فردا صبح گفت پیش شخصی باید بروم که شاید بتواند مشکل ما را حل نماید و از مرز بگذراند. تا بتوانیم سفری هم به لبنان داشته باشیم.

دقایقی دیگر به حرم جهت زیارت می‏رویم. این بار نائب‏الزیاره خواهم شد. از طرف آنان که بسیار دوستشان می‏دارم.


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: سفر 33 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

<      1   2   3   4      >

جمعه 103 آذر 2

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر بازی روحانیت خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
سفر - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X