سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این آگهی ارتباطی با نویسنده وبلاگ ندارد!
   

نادان از آنچه همدم حکیم است، می گریزد . [امام علی علیه السلام]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
شاهکار ِ آموزش! + دوشنبه 96 بهمن 2 - 9:0 عصر

می‌گویند آزمون‌های‌مان توصیفی‌ست
خب باشد
چه ربطی دارد به این کار
به این تقلّب بزرگ؟!



معلّم برگه امتحانی می‌دهد
می‌آورد خانه و رونویسی می‌کند در دفتر
وقتی می‌پرسم چیست؟
«معلّم داده در دفتر بنویسیم!»
فقط سؤال‌ها را
فردایش
معلّم پاسخ‌ها را می‌گوید
باز هم در دفتر می‌نویسد
ذیل همان سؤال‌ها
می‌گوید بروید در خانه و حفظ کنید

بعد چه؟!
روز بعد که مدرسه می‌روند
روز آزمون گروهی‌ست
هر چهار نفر با هم
دور هم
برگه را می‌گذارند وسط
جواب‌ها را می‌نویسند در برگه
یک برگه
دست سرگروه
هر چه را یکی نداند
دیگری که می‌داند
تکمیل‌شده را می‌دهند معلّم
تصحیح کرده و «خیلی‌خوب» می‌دهد

بعد چه؟!
شاهکار ِ آزمون است این
آخرین متد آموزش
روز بعدتر
فردای روز آزمون گروهی
آزمون شخصی‌ست
این‌جاست که معلّم همان برگه امتحانی را
که یک صفحه پشت و رو بیشتر نیست
تحویل هر فرد می‌دهد
دانش‌آموزان هم جواب‌ها را می‌نویسند
و چند می‌گیرند؟!
مگر می‌شود «خیلی‌خوب» نگیرند؟!

در شگفتم
نمی‌گویم کدام فرزندم
نمی‌خواهم مدرسه و معلّمش را لو بدهم
ولی یکی دو هفته است این طور است
معلّم دارد امتحان میانسال می‌گیرد
تک‌تک درس‌ها را
با این روش
چه روشی؟!
روشی نوین در آزمون!

این شاهکار آموزش را چه کنیم؟!
جادوگری‌ست اصلاً
سؤال را سه بار تمرین می‌کند
و جواب را القاء می‌نماید
و ما والدین
آیا باید خیال کنیم که دانش‌آموزمان باسواد شده است؟!
شده است واقعاً؟!

به دلیل فکر می‌کنم
چرا معلّم این‌طور می‌کند
و فقط این را می‌یابم:
در ارزشیابی برتر می‌گردد
وقتی در هر درس فقط ده سؤال را ملکه دانش‌آموز کنی
و همان‌ها را مطالبه نمایی
مثل بلبل که پاسخ دهند
هر بازرسی می‌پذیرد که بهترین بوده‌ای!
آیا دلیل دیگری متصوّر است؟!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - آموزش 28 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
تفکر روبوتی + یکشنبه 96 بهمن 1 - 1:31 عصر

«خدا دستور داده که وقتی اسم پیامبر (ص) را می‌شنویم صلوات بفرستیم؟»
سیداحمد پرسید
وقتی داشتیم فیلم محمدرسول‌الله (ص) را تماشا می‌کردیم

بسته فیلم را همان اولین روز انتشار خریدم
از مغازه محل
ده هزار تومان
گران
ولی در راستای حمایت از این محصول فرهنگی...
به نظرم هزینه سنگینی بود
ولی با میل پرداخت کردم
تشویقی برای تولید بیشتر از این نوع فیلم‌ها!

سؤال عجیبی نبود
طبیعی به نظر می‌رسید
سؤال عجیب بعد از آن بود:
«بعد خدا گفته فقط بار اول که شنیدیم صلوات بفرستیم و اگه دوباره شنیدیم صلوات نفرستیم؟»
متوجه منظورش نشدم
این شد که خودش توضیح داد:
«آخه اگه قرار باشه هر بار که اسم پیامبر (ص) رو می‌شنویم صلوات بفرستیم، دوباره باید صلوات بفرستیم، چون توی هر صلوات دو بار اسم پیامبر (ص) رو می‌شنویم. بعدش باید هی صلوات بفرستیم!»



هاهاها...
در خودم خندیدم:
عجب روباتی!؟
این تفکر انسانی نیست

قبول کردم
گفتم درست می‌گویی
تعجبم را آشکار نکردم
به رویش نیاوردم
ولی استنتاجش را عجیب یافتم
منطقی بودنش را
خیلی زیاد منطقی بودنش را
خیلی روباتی بود
عین یک برنامه رایانه‌ای
افتاده در لوپ
در حلقه‌ای بی‌پایان
حکماً به همین ترتیب پیش برود
به زودی Error می‌زند و Timeout می‌دهد! :)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سید احمد 274 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
جاانداختگی + یکشنبه 96 بهمن 1 - 6:39 صبح

خودم این‌کاره بودم
معلوم است که می‌فهمم
ولی...
قرار نیست مثل گذشتگان خودم که رفتار نمایم!

مشقش را نوشته
رونویسی
یک بار از درس هم بیشتر نبوده
ولی چه فرقی می‌کند
هوش انسان است دیگر
دنبال راه در رو
راه ساده‌تر
عقلش می‌رسد که دارد کار لغو و بیهوده انجام می‌دهد
وقتی عین همین متن در کتاب هست!

وقتی نگاه کردم
در همان نگاه نخست
فهمیدم جا انداخته است
درست مثل زمان کودکی خودم
ولی من...
رونویسی‌های زمان ما حداقل چهار بار از درس بود
از خود می‌پرسم:
یک بار نوشتن هم مگر جا انداختن می‌خواهد؟!



مادرم اگر بود
به روش خود عمل می‌کرد
هنوز یادم نرفته
کف‌گیر فلزی را می‌آورد
همان که همیشه کنار دیس پلو سر سفره می‌گذاشت
بالای سرم می‌گرفت
چشمانش را درشت می‌کرد...
و من
با ترس و لرز بود که جاافتاده‌ها را می‌نوشتم
خط‌هایی را که با مهارت زیاد
با دقت فراوان
از لابه‌لای چهار بار رونویسی حذف کرده بودم
بلکه حجم مشق کم شود!

سیدمرتضی اما
چنین برخوردی از من ندید
همین دیروز که برای اولین بار
عقلش رسید که این کار بیهوده را کم نماید
با جا انداختن!

به رویش نیاوردم که جا انداخته است
فقط این طور گفتم:
کتاب فارسیتو بیار
تطبیق کنم
اگر چیزی کم باشه متوجه می‌شم

رنگش پرید
نه رنگش
یعنی معلوم شد در رفتارش که نگران شده
به او فرصت دادم:
خب،‌ البته قبلش می‌تونی خودت بررسیش کنی
اگر چیزی جا افتاده تکمیل کنی!

به سرعت دفتر را گرفت
برد و چند دقیقه بعد برگشت
با این جمله آغاز کرد:
چند خط جا نشد سرجاش بنویسم، تهش نوشتم!

آّبرومندانه حل شد
نیازی به کتک هم نبود
تنبیه هم نمی‌خواست



مگر ما چه می‌خواهیم؟!
ما والدین
مگر هدف «اصلاح رفتار»‌ نیست؟!
یا نوشتن چند خط بیشتر؟!
خب وقتی به همین سادگی درست می‌شود
چه نیازی به کف‌گیر و تنبیه و داد و هوار
و چشم‌قلمبه‌کردن‌هایی که آدم‌بزرگ‌هایش را هم می‌ترساند
چه برسد به کودکش!

به نظرم آمد توبه هم همین است
این‌که خداوند می‌پذیرد
و وعده نموده از تمام خطاهامان می‌گذرد
اگر بی‌دردسر اقرار کنیم
لج‌بازی نکنیم
وقتی فهمیدیم فهمیده است
زود جبران کنیم
دست‌مان را به دعا بلند کرده و رحمتش را طلب نماییم
عین بچگی‌مان نباشیم
که فکر می‌کنیم
فقط خیال
که بابا نمی‌فهمد
اگر بدانیم می‌فهمد
رفتار خود را اصلاح می‌کنیم
اگر رفتار خود را اصلاح کنیم
دیگر چه نیازی به آتش و عذاب و سوختن
خداوند می‌بخشد
او مگر غیر از رفتار خوب از ما چه می‌خواهد؟!

«وَمَن یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ مِن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَـئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلَا یُظْلَمُونَ نَقِیرًا» (نساء:124)
و کسانی از مردان یا زنان که بخشی از کارهای شایسته را انجام دهند، در حالی که مؤمن باشند، پس اینان وارد بهشت می شوند، و به اندازه گودی پشت هسته خرما مورد ستم قرار نمی گیرند. (ترجمه انصاریان)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
بگذار وبلاگ + پنج شنبه 96 دی 21 - 7:54 عصر

وبلاگ را دیده‌اند
نوشتنم را هم
گاهی کنارم می‌خوانند
نوشته‌ها و پست‌های وبلاگم را

دیروز که از مدرسه آمد
دوربین را برداشته و از نقاشی‌اش عکس گرفته
حافظه را گذاشته روی لپ‌تاپ:
نقاشیمو بذار تو وبلاگ!
- چرا؟!
به [...] گفتم نقاشیمو می‌ذارم رو اینترنت! [اسم همکلاسیشو حذف کردم!]



پنجم دبستان بودم که برای اولین بار
در شبکه دو تلویزیون برنامه مستندی دیدم
چیزی به اسم کامپیوتر را معرفی کرد
سوم راهنمایی
یک کتاب مبانی کامپیوتر دستم افتاد
خواندم
و دبیرستان
کتاب‌های متعدد
دورادور
از نزدیک ندیده

کودکان ما اما
سوم دبستانی‌اش چنین است
با رایانه به خوبی کار می‌کند
با ابزارهای الکترونیکی پیشرفته
مانند دوربین‌های دیجیتال
گوشی‌های هوشمند
تبلت‌ها
با خود می‌گویم:
اگر امروز من می‌توانم برنامه‌نویسی کنم
کودکم در سن من چه خواهد توانست؟!

اما
مع الأسف
راه پیشرفت برای آن‌ها بسته است
نسل امروز متوقف می‌شود
متوقف شده است
کجا؟!
در پشت شبکه‌های اجتماعی
جایی که عمرش را می‌دزدند
جایی که سرمایه‌اش را به باد می‌دهند
جایی که...

خدا را شکر می‌کنم
من «فرصت» داشتم از رایانه «استفاده» کنم
اما آن‌ها
امروزی‌ترهایمان
نمی‌توانند
فرصتش را ندارند
آن‌ها به «مصرف» رایانه می‌رسند
و در هرج و مرج اطلاعات به‌دردنخور «تمام» می‌شوند! :(

پیامبر(ص) فرمود: «کُن عَلی عُمرِکَ اَشَحُّ مِنک عَلی دِرهَمِکَ وَ دِینارِک» (بحارالانوار، ج77، ص78)
در مورد حفظ عمر خود بخیل تر از پول و ثروت خود باش!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - فرهنگ 89 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
آراستگی + دوشنبه 96 دی 18 - 11:3 صبح

از کودکی‌شان اصرار داشتم
یادشان دادم که مرتّب باشند
تا کنون نیز بر عهده خودم
تا می‌خواستیم بیرون برویم:
یقه‌ات را صاف کن
پشت لباست رفته بالا
شلوارت به جورابت گیر کرده
عطر یادت نره

عطر در دین ما خیلی مهم است
بوی خوب
با توصیه‌هایی که شده
در هر سه مدل هم همیشه داشته‌ایم؛
عطر، اسپری، ادوکلن
گاهی شده شصت هزار تومانی‌اش را هم خریده‌ایم
از فروشگاهی در خیابان صفائیه!

هر کدام مخصوص خود دارند
غیر از عطرهایی که مال ِ همه است
ولی معمولاً یادشان می‌رود
یقه لباسشان را صاف کنند
موهایشان را ردیف
و عطر را استعمال

اول آینه خریدم
نصب کردم بیرون در
در راه‌پله یعنی
جایی که دیگر نزدیک است از خانه خارج شوند
گفتم: دیگر خودتان مسئولید
بزرگ شده‌اید و من نباید تذکر دهم
مراقبت و نظارت پایان یافت
زین‌پس خودتان پایش کنید!



بعد چند تکه چوب در خانه جستم
باقی‌مانده از پروژه‌های ساخت و ساز قبلی
وصل کردم و رنگ زدم
زدم کنار آینه
و هر چه عطر داشتیم سوارش کردم
نما پیدا کرد
به چشم می‌آید
عطرهایی که قبلاً هر کدام در کمد خود داشتند
اکنون در کنار هم
دیده می‌شود
فراموش نمی‌گردد

نظافت و تمیزی اکتسابی‌ست
بچه‌ها یاد میِ‌‌گیرند
حسّاسیت‌ها را
هر چقدر والدین مراقبت داشته باشند
فرزندان مراقب می‌شوند
لباس‌های مدرسه را هر هفته می‌شوییم
حتماً اتو می‌کنیم
برنامه هر جمعه‌مان است!

جامعه اسلامی باید زیبا باشد
خوشایند
دوست‌داشتنی
نه به معنای این‌که ضرورتاً همیشه نو و تازه
اشکالی ندارد لباس انسان فرسوده شود
مانعی ندارد دوخته شود
وصله حتی
ولی کثیف نباشد
باکتری‌ها و قارچ‌ها در جای‌جای آن لانه نکرده باشند
بوی خوش بدهد
مسلمانان باید با هم مهربان باشند
یکی از مهربانی‌ها هم همین است
این‌که خواهر و برادر مسلمانت را مجبور نکنی بوی بد استشمام نماید!

قال رسول الله (ص): «یا عائشةُ ! اغسِلی هذَین الثَّوبَینِ ، أ ما عَلِمتِ أنَّ الثَّوبَ یُسَبِّحُ ، فإذا اتَّسَخَ انقَطَعَ تَسبیحُهُ ؟!» (کنزالعمّال، ح26009)
اى عایشه! این دو لباس را بشوى؛ مگر نمى‌دانى که لباس تسبیح [خدا] مى‌گوید و هرگاه کثیف شود از تسبیح باز مى‌ایستد؟!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - فرهنگ 89 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
اصلاح ِ سران + یکشنبه 96 دی 17 - 9:49 عصر

معمولاً موهای بچه‌ها را خودم کوتاه می‌کنم
اگر نگویم همیشه
ماشین کردن که کاری ندارد
رفتن تا آرایشگاه هم نمی‌خواهد

سال 1384 خریدم
دسته دوم
از مغازه‌ای سر باجک
خیابان 19 دی
امسال برای اولین بار بردم تعمیر
شکایت بچه‌ها بود از این‌که موهایمان گیر می‌کند

امروز صبح که رفتم بازپس بگیرم
24 هزار تومان را که به تعمیرکار پرداخت کردم
در مسیر بازگشت
به نظرم رسید پارچه‌ای هم برای اصلاح تهیه کنم
پارچه شمعی
با این دلیل
پارچه‌ای که داشتیم کوچک شده
کوچک که نه
بچه‌ها بزرگ شده‌اند در حقیقت
وقتش رسیده...

زیرزمین پاساژ موسی بن جعفر (ع)
وارد مغازه شدیم
من و سیداحمد
سیده‌مریم و سیدمرتضی مدرسه بودند
مردی در حال خرید پارچه
از پارچه شمعی پرسیدم
بزاز گفت:
برای چه می‌خواهید؟! خبری شده؟! این آقا هم همین الآن ده متر پارچه شمعی خریده!
عرض کردم: خیر، برای اصلاح سر بچه‌ها...

دقیقاً همین‌جا بود که آن گفتگوی عجیب آغاز شد
زخمی که سر باز کرد
به نظرم جایش بود
وقتش هم بود
مردم مگر چقدر طاقت دارند؟!
حرفشان را با ما نزنند به که بگویند؟!

بزاز:
این آقا آرایشگر است
پارچه شمعی می‌خواهد برای آرایشگاهش
شما چرا در خانه موی بچه‌ها را می‌زنی
چرا با این کار نان این آقا را آجر می‌کنی؟!
- خب، گران می‌گیرند
یک ماشین کردن سر بچه هفت هزار تومن؟!
بزاز:
خب خرج کنید، پول‌ها را نگه می‌دارید برای سفر اروپا؟!
به مردم می‌گویید مریض شدند بروند خودشان را به پنجره فولاد ببندند
بعد خودتان برای معالجه می‌روید هانوفر آلمان؟!

سریع فهمیدم منظورش چیست
پاسخ بخش اول کلامش را این‌طور دادم:
بزرگان ما بنده ندیده‌ام بگویند دکتر نروید و فقط دعا کنید
بر عکس
امام خمینی (ره) که خودشان اجازه دادند در بیمارستان بستری شوند
پنجره فولاد هم مربوط به کسانی‌ست که دکترها از درمان‌شان ناامید شده‌اند
آن‌وقت است که به نذر و توسّل توصیه می‌شود

بنده خدا قانع شد ظاهراً
ادامه نداد
پارچه را متر کرد و داد
متری شش هزار تومان
گفت اگر خواستی زولبیا هم درست کنی
قنّادها از همین پارچه قیف می‌سازند
چون ضد آب است
اضافه همین را استفاده کن!

یک متر و نیم خریدم
خداحافظی کردم و خارج شدم
اما حرفی که زد از ذهنم خارج نشد
درونم آتشی برپا شد:
آخر چرا؟!
با کدام پول؟!
روزی که طلبه شد چنین ثروتی داشت؟!
هزینه رفت و آمد از ایران تا آلمان چقدر است؟!
هزینه اقامت در بیمارستان چقدر؟!
با پول شخصی بوده یا بیت‌المال؟!
آن یکی آقا که برای معالجه به لندن رفته بود چه؟!
از وجوهات استفاده کرده بود؟!
یعنی اگر یک طلبه معمولی هم بیمار شود
همین بیماری را اصلاً بگیرد
و حتی بدتر از این
آیا او هم می‌تواند برای معالجه برود خدمت دکتر سمیعی برسد؟!
آیا این درمان در اختیار همگان هست؟!
آیا انقلاب برای مستضعفان نبود؟!
آیا انقلاب برای مستضعفان هست؟!
آیا مردم حق دارند دلگیر شوند؟!
آیا انقلابی‌ها حق ندارند ناراحت باشند؟!



در میان خرابه‌های خیابان ارم قدم می‌زدیم
خیابانی که کنده‌اند و دارند بازسازی می‌کنند
جلوی پاساژی که در آن این گفتگو رخ داد
ذهنم مشغول
درگیر یعنی
یاد خاطره‌ای از رهبر انقلاب افتادم
جایی که در ردّ پیشنهاد پزشکان فرمودند:
«در ایران معلولین مثل من زیاد هستند. اگر همه آن‌ها آمدند، من هم می‌آیم»
زندگی مسئولین نباید در حدّ أضعف ملّت باشد؟!
قرار ما این بود؟!
آیا قرار ما این بود؟!
مگر داد ما از طاغوت چه بود؟!
آیا قرار ما این بود؟!
گویا به جای اصلاح ِ سر
باید در فکر اصلاح ِ سران باشیم

دلم شکسته
اشکم را نگذاشتم سرازیر شود
در خود فرو رفته
نجواکنان
در نطقی باطنی:
من یک روزی تقریرات اصول ایشان را می‌خواندم
درس خارج ایشان شرکت می‌کردم
آیا قرار ما این بود؟!
نمی‌توانم بهانه رئیس دفتر ایشان را هم بپذیرم
در کتم نمی‌رود
هر چقدر که فکر می‌کنم
هیچ پاسخی ندارم
همین یک جمله است که مدام در ذهنم تکرار می‌شود:
«آیا قرار ما این بود؟!»

پ.ن.
سر بچه من که اصلاح شد
با استفاده از پیش‌بندی که دوختم
با پارچه‌ای که خریدم
به خواست خودش
از ته زدم
تراشیدم
ماشین کردم یعنی! :)
می‌ماند سران
آن را چطور اصلاح کنیم؟!



برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - روحانیت 20 - خواص 17 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
جاشارژری + یکشنبه 96 دی 17 - 12:5 عصر

زیاد شده
در هر خانه‌ای فراوان
جا ندارند هم
معمولاً ولو
روی میز
عسلی
اوپن آشپزخانه
گاهی هم پیوسته متصل به پریز
به عنوان بدترین گزینه
می‌گویند برق را می‌دزدند شارژرها
وقتی بیهوده متصل باشند

به فکر افتادیم جا برایشان بسازیم
آویزان بهتر
اول چیزی به دیوار متصل کردیم
برای این‌که خراب نشود
گچ‌ها نریزد و رنگ و رویش نرود

طناب
بندهای نخی
از آن‌هایی که معمولاً دور کلاه کاپشن می‌کنند
با منگوله‌هایش
و چفت‌های فنری
ارزان
من و سیداحمد رفتیم بازار قم خریدیم
سه راه بازار
پشت مسجد امام حسن عسگری (ع)

نمی‌دانست چطور خواهد شد
وقتی به هم بستم
به دیوار که آویزان شد...



به شگفتی واداشت‌شان! :)

شارژرها و سیم‌های ما دیگر جا دارند
آویزان می‌شوند
هر کدام به تنهایی یک بند مستقل دارند
می‌توان با بندش از جا برداشت
یا دوباره گذاشت
گیره‌های فنری راحت شارژر را در بر می‌گیرند
ولی در کنار همه این فناوری‌ها
بچه‌های من
فرزندانم
آن‌ها هم چیزهایی یاد گرفتند
علاوه بر دانشی درباره با طناب و گره و اتصالات
بیشتر از آن
یاد گرفتند که «می‌شود»
که «می‌توانیم»
خودمان خیلی از نیازهایمان را تولید کنیم
در خانه خودمان
بی‌نیاز از کشورهای خارجی
مستقل باشیم

نرویم ابزارهای آماده بیگانگان را بخریم
ابزار بسازیم!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - کار 38 - اقتصاد 141 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
سس ِ کیوی + جمعه 96 دی 15 - 6:56 عصر

سنّت‌های غذایی جالبی داریم
قطعاً تصادفی پدید نیامده
این‌که گوجه‌سبز و خیار را مثلاً با «نمک‌سبز» می‌خوریم
یا گریفروت را با گلپر
در انار و باقالی‌پخته هم گلپر می‌ریزیم
سرکه هم در دومی



در پختنی‌ها دقیق‌تر
برای کباب سماق
برای کله‌پاچه آب‌لیمو
ولی سیرابی سرکه
در ماست نعناع و پونه
در نیمرو شوید
پنیر هم با گردو
کاهو با سکنجبین
تا عوارض جانبی هر غذا را دفع کند
آسیب‌هایی که هر ماده غذایی می‌تواند سبب شود
به تنهایی

سال‌هاست «کیوی» وارد کشور شده
در فرهنگ غذایی ما
آن اوایل چه موج عجیبی هم داشت
درخت‌های پرتقال را می‌بریدند و کیوی می‌کاشتند
در گیلان
گران‌تر بود و اقتصادی‌تر
اما...

گذشتگان کارشان را انجام داده‌اند
برای هر میوه‌ای که لازم بوده
اگر ترش بوده و طعمش نیاز به مکمّل داشته
سس مخصوصی طراحی کرده‌اند
انتخاب یعنی
امروز تکلیف غذایی ما چیست
درباره با پدیده‌های جدید؟!
پزشکان مدرن به فکر می‌افتند یا اطبّای سنّتی؟!
کدام تحقیق می‌کند
بررسی و تصمیم
این‌که کیوی را با چه چیزی باید بخوریم؟!
نمک یا نمک‌سبز
گلپر یا شکر؟!
آیا می‌توان با شیر آمیخت؟!
مثل شیرموز و شیرخرما و شیرهویج؟!

این‌ها پرسش‌هایی بود که ذهنم را متوجه خود ساخت
وقتی داشتم برای بچه‌ها پوست می‌کندم
ترش‌ترین‌هایش را



با گلپر و نمک خوشمزه به نظر آمد
برای من البته
نه بچه‌ها
من این سس را برگزیدم
سؤال اما باقی؛
مسئول طراحی و تأمین بهداشت و سلامتی غذاهای جدید در کشور ما کدام نهاد علمی‌ست؟!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - فرهنگ 89 - آشپزی 93 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
محاکمه رنگی + دوشنبه 96 دی 11 - 10:0 صبح

قبلاً درباره‌اش نوشته بودم
این‌جا
بازی‌ای که بچه‌ها خیلی دوست داشتند

اولش نمی‌دانستم چه می‌شود
برای آزمایش
سیاه و سفید پرینت گرفتم
یادشان دادم و بازی کردند
تابستان را گرفت
علاقه زیاد به این بازی
هر وقت که می‌توانستند
البته مصرّ به مشارکت خودم!

بچه‌ها بازی را با بزرگ‌ترها دوست دارند
بازی ِ بزرگ‌ها را هم
این بازی خیلی بزرگانه‌ست
خیلی واقعی
کاربردی
واقعاً وکیل می‌شوی
اتهام می‌زنی و دفاع می‌کنی
برنده می‌شوی و حق‌الوکالة می‌گیری

این شد که رنگی کردم
رفتیم بیرون و چاپ
می‌خواستم البته پول‌ها را ایرانی کنم
وقت‌گیر بود و فرصت می‌خواست
همان را که طراح اولیه گذاشته بود استفاده کردم
شاید در زمانی دیگر

بازی‌ها مختلف‌اند
سلیقه‌ها هم
کودکان را باید آزمود
این‌که چه بازی را دوست‌تر دارند
مهم نیست اگر سلیقه‌شان با ما یکی نبود
مهم این است که در بازی
زندگی را یاد بگیرند
رفتار اجتماعی را
بازی برای کودکان بازی نیست
زندگی‌ست!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - بازی 21 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
خانه علوم و فنون + یکشنبه 96 دی 10 - 3:0 عصر

بسیار عالی بود
مکان و امکاناتی که فراهم شده
آموزش و پرورش تأمین نموده است
جایی در خیابان ایستگاه
همان خیابانی که ایستگاه راه‌آهن در انتهای آن قرار دارد

با بچه‌ها رفتیم
پنجشنبه
مدرسه قبلاً سیداحمد را برده بود
تعریف کرده
همه مشتاق بودیم
دستگاه‌هایی را ببینیم که او می‌گفت
ابزارهای آزمایشگاهی علوم



وقتی رفتیم خیلی خلوت بود
مسئولی برای راهنمایی نبود
خودمان رفتیم در نخستین نمایشگاه
انواع جانواران و حیوانات
سنگ‌ها و گیاهان
حشرات و عنکبوتیان



و بعد رفتیم در حیاط
آینه‌هایی را مثلثی وصل کرده
و بعضی را موازی
بچه‌ها در وسط می‌ایستادند
صدها نمونه از خود می‌دیدند
تصاویری که با هر حرکت‌شان
آنی حرکت می‌کردند



یک باغ قرآن ساخته بودند
زیرزمین
ماجرای خلقت آدم
هبوط
پذیرفته نشدن قربانی قابیل
قتل هابیل
تا بعثت پیامبر خاتم (ص) و ماجرای غدیر



اما آن‌چه از همه بیشتر بچه‌ها را خوشحال کرد
مشتاق و جذب
حتی برای من نیز
دو بشقابی بود که رو به هم در حیاط قرار داده بودند



فاصله بیشتر از بیست متر
اما در کانون هر کدام نجوا کنی
در کانون دیگری شنیده می‌شود
یاد مسجد امام اصفهان افتادم
آن‌جا نیز چنین پدیده‌ای را دیده بودم
امتحان کردم
واقعاً عجیب بود
این‌جا نیز هست
و بچه‌ها شگفت‌زده
مدت طولانی مشغول آزمایش آن

خدا خیرشان دهد
ابزارهای خوبی هست
هیچ پولی هم نگرفتند برای استفاده
اما
فرسوده
من موافق بودم بلیط می‌فروختند
اما تعمیر می‌کردند
هزینه مرمّت حداقل
چنین جای جالبی باید دیده شود
تبلیغ شود
تمیز شود
دستگاه‌هایی که خراب شده‌اند

دیدن چقدر با خواندن فرق دارد
چیزهایی که یک عمر در کتاب مطالعه کرده
در چنین مراکزی می‌توان حسّ کرد
و حسّ نزدیک‌تر است به درک و فهم

توصیه می‌کنم اگر فرزند دبستانی دارید ببرید ببیند
دیدن دارد واقعاً
دست کسانی که تأسیس کرده‌اند درد نکند
یک روز باید مدارس ما به این شکل شوند
همه چیز ملموس و قابل تجربه!

شبیه مرگ
در این‌که آن‌چه می‌دانیم
آن‌سوی دیوار
آن‌سوی مرگ
همه را با چشمان خود می‌بینیم
تجربه می‌کنیم
لمس خواهیم کرد
درست مثل همین آزمایشگاه!
قال امیرالمؤمنین (ع): «النَّاسُ نِیَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا» (خصائص الأئمة، شریف رضی، ص112)
مردم در خوابند و زمانی که از دنیا رفتند بیدار می‌شوند.


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

<   <<   36   37   38   39   40   >>   >

شنبه 103 آذر 3

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر بازی روحانیت خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
فرزند - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X