سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این آگهی ارتباطی با نویسنده وبلاگ ندارد!
   

کار نیک را به جاى آرید و چیزى از آن را خرد مشمارید که خرد آن بزرگمقدار است و اندک آن بسیار ، و کسى از شما نگوید دیگرى در انجام کار نیک از من سزاوارتر است که به خدا سوگند ، بود که چنین شود ، چه نیک و بد را مردمانى است ، هر کدام را وانهادید اهل آن ، کار را به انجام خواهد رسانید . [نهج البلاغه]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
مسأله شناخت 34 + یکشنبه 100 فروردین 8 - 5:0 صبح

شما از نگاه خودتان بفرمایید
آیا ما در خارج
در واقعیت
در فیزیک
دو نوع موجود داریم؟
یک موجودی که «قائم به ذات خود»‌ است
و
یک موجودی که «قائم به ذات خود» نیست
هر دو هم موجود هستند
یعنی هر دو واقعی هستند

تعریفی که فرمودید برای جوهر را قبول ندارم. زیرا در واقع تمام موجودات قائم به ذات خود نیستند و در موجود بودن خود نیازمند موجودی دیگرند. تنها خداوند است که بی نیاز از موجودات است.

فرمودید: «موضوع را جوهر و محمولش را عرض می نامیم»
موضوع و محمول مربوط به ذهن است
به فکر
به علم منطق
این همان خطایی‌ست که بعضی فلاسفه هم کرده‌اند
مفاهیم ذهنی را
به خارج نسبت می‌دهند
اگر محمول را عرض می‌نامید
پس
عرض یک مقوله نظری و ذهنی‌ست
و  در خارج عرض نداریم!

صحیح می فرمایید. تعریف خود را از جوهر و عرض بایست اصلاح کنم. زیرا هر محمولی را عرض و هر موضوعی را جوهر نمی دانم. جوهر و عرض اشاره به یک واقعیت خارجی دارند و آن نیازمندی عرض به جوهر خود در موجود شدن است. اگر این را نگوییم به قول شما دچار خطا می شویم.

اکنون جوهر و عرض را اینگونه تعریف می کنم. جوهر و عرض نسبت به هم باید تعریف نمود. مثل رابطه ی پدر و پسری.

-         اگر الف در موجود شدن به ب نیازمند باشد. آنگاه الف نسبت به ب،‌ عرض و ب را نسبت به الف جوهر می نامیم.

البته برای فهم نیازمندی در وجود نیازمند فهم مصادیق هستیم. هرچقدر روی این گزاره ی کلی فکر کنیم، به فهم بیشتری نمی رسیم. حال این که مصداق این نیازمندی چیست عرض خواهم کرد.

در قند سفید مثلاً
شما معتقدید دو موجود داریم
سفیدی یک موجود است
قند هم یک موجود است
این‌ها در یک نقطه با هم جمع شده‌اند
قند جوهر
سفیدی عرض؟

ما قند را وقتی با حواس خود نظیر لامسه بینایی و چشایی احساس می کنیم، ویژگی های مختلفی به قند نسبت می دهیم:‌سفید، جامد، ‌شور، زبر و ...

اگر قند را به ظاهر یعنی صرفا چیزی که این ویژگی های نامبرده را دارد تعریف کنیم، هیچ یک از این ویژگی ها را نمی توان به عنوان جوهر گرفت و بقیه عرض. زیرا هیچ کدام به دیگری نیازمند نیستند.

بلکه قند را باید به چیزی تعریف کرد که این ویژگیها در موجود شدن به آن نیازمند هستند.

ویژگی هایی مثل سفید، جامد، زبر و سخت،‌گرمی یا سردی با هم دیگر چیزی را تشکیل می دهند که به آن صورت جسمیه می گویم. صورت جسمیه ی قند را تشبیه به نردبانی می کنم که هر یک از ویژگی های نام برده معادل پله ای از این نردبان است. در واقع این ویژگی ها هم مرتبه نیستند. اگر هم مرتبه فرض کنیم دچار اشکال می شویم. این که در یک نقطه از قند چند ویژگی با هم جمع باشند و در عین حال قائل به واحد بودن قند باشیم ممکن نیست.

صورت جسمیه قند، خود عارض بر چیزی است که طبیعت قند نام دارد. طبیعت قند می شود جوهر آن.

این که طبیعت قند چیست که البته باید تعریف شود و یا اینکه آیا طبیعت قند خود عارض بر چیز دیگری است یا خیر،‌ موضوعات مهم دیگری هستند. ولی آیا در کلیت این رویکرد اشکالی می بینید؟
 
در مورد نیازمندی در موجود بودن دو مثال را می زنم:

1-     نیرو عامل تغییر سرعت است. واقعا این را می توان به سادگی دریافت. اگر از شما بخواهم سرعت جسمی را تغییر دهید، به آن نیرو وارد می کنید. ولی برعکس آن ممکن نیست. مسلما اگر از شما بخواهم به جسم نیرو وارد کنید، دیگر پاسخ نمی دهید پس سرعت جسم را تغییر می دهم. در واقع نیرو نسبت به تغییر سرعت یک تقدم دارد. تغییر سرعت نیازمند به نیرو است.

2-     دو جسم در فاصله ای از هم به هم نیروی گرانشی وارد می کنند. عامل این نیروی گرانشی چیست؟ می گوییم جرم این دو جسم عامل نیروی گرانشی بین آن دو است. هرچقدر جرم بیشتر باشد این نیرو بیشتر است و برعکس. در واقعا جرم جسم بر نیروی گرانشی بین آن ها تقدم دارد و به عبارتی منشاء نیروی گرانشی جرم آن ها است یا به بیانی دیگر نیروی گرانشی نیازمند به جرم آن ها است.

"
کوارک اول + ذره جدید = کوارک نوع دوم

پس
در این‌جا
اگر دقت بفرمایید
کوارک اول هیچ تغییری نکرده
فقط
یک ترکیب جدید با ذره‌ای جدید پیدا شده
درست است؟"
و

"خودمان می‌دانیم که با ترکیب دو ذره به این خروجی رسیده‌ایم
حالا
اگر توان ابزارهای ما در این حدّ نیست
که اجزای کوارک را بررسی کند
نمی‌توان که واقعیت را نفی کرد!"

نیاز به فرصت بیشتری برای تأمل روی این فرمایش شما و همچنین دیگر سوالاتتان دارم.

 با تشکر و در پناه خدا


فرمودید: «اگر الف در موجود شدن به ب نیازمند باشد. آنگاه الف نسبت به ب،‌ عرض و ب را نسبت به الف جوهر می نامیم.»

و آن‌گاه
جوهریت و عرضیت
دو مفهوم نسبی می‌شوند
یعنی
من نسبت به خالق خود عرضیّت دارم
و
نسبت به افعال خود جوهریّت!

پس
هم جوهر هستم
و هم عرض

این را نمی‌توانید به ملاصدرا و ابن سینا و سایر فلاسفه مسلمان نسبت بدهید
هرگز
آن‌ها
جوهر و عرض بودن را مطلق می‌دانند
هر وجود
یا جوهر است یا عرض

البته مهم نیست
آن‌ها نظر خودشان
شما هم می‌توانید نظر خودتان
فقط برای اطلاع عرض کردم

فرمودید: «ویژگی های مختلفی به قند نسبت می دهیم»

پس
ما نسبت می‌دهیم
نه این‌که «هست»

دقت کنید
بحث بر سر این است که «واقعیت» چیست
واقعیت ِ قند
این‌که ما چه چیزهایی را به قند نسبت می‌دهیم
این می‌شود «اعتبار»

وقتی بحث از «اصالت» می‌کنند
فلاسفه
یعنی این‌که
در واقعیت چه چیزی منشأ اثر است؟
واقعیت خودش به ذات خودش چیست؟

آیا سفیدی بخشی از واقعیت قند در خارج است؟
یا سفیدی یک موجود خارجی دیگر است که روی قند چسبیده
روی ذات قند نشسته
کدام؟
اگر سفیدی و قند دو موجود باشند
بله
سفیدی موجود عرضی و قند موجود جوهری‌ست
اما
اگر سفیدی چیزی جز همان قند نیست
آثار قند است
نه چیزی غیر از قند
خب پس سفیدی «اعتباری»ست
یعنی ما به قند خارجی نسبت سفیدی می‌دهیم
و گرنه
قند در خارج فقط قند است
همین!

فرمودید: «صورت جسمیه قند، خود عارض بر چیزی است که طبیعت قند نام دارد»

فلاسفه به آن می‌گویند: هیولا
هیولای اولی
مادة المواد است
یعنی قوّه محض است
هیچ فعلیت در آن نیست
صورت است که به آن فعلیت می‌بخشد
جسمیّت یعنی

این نظر فلاسفه اصالت ماهیتی‌ست
در گذشته بوده
پیش از ملاصدرا
نظر غالب بر همین

صورت نوعیّه است که بر ماده عارض می‌شود
صورت نوعیه چوب مثلاً
وقتی
روی هیولای اولی بنشیند
سوار شود
چوب خلق می‌شود
چوب درست می‌شود
حالا اگر بسوزانیم
صورت نوعیه چوب می‌رود
صورت نوعیه ذغال می‌نشیند
روی همان هیولای اولی

صورت جسمیّه چیست؟
همان صورت نوعیه «جسم»
جسم خودش یکی از مقولات عشر است
از سرشاخه‌ها
در ماهیات
مثلاً انسان چیست؟
جسم / ذوابعادثلاثه / نامی / متحرّک / ناطق
که
تا سه بخش اول مشترک بین گیاه و حیوان است
با بخش چهارم
منحصر می‌شود در حیوان
و
در نهایت
ناطق هم فصل ممیّزه انسان می‌شود

پس جسمیّت
خودش یک صورت نوعیّه است
که
روی ماده می‌نشیند
یعنی هیولای اولی

حالا این‌که طبیعت قند چیست؟
این را من نشنیده‌ام
از جایی
و متوجه نمی‌شوم
زیرا
اگر قرار است صورت جسمیه قند بیاید
و
قند بودن را موجب شود
پس
طبیعت قند دیگر چیست؟
یک چیز که دو منشأ نمی‌تواند داشته باشد!

قند یا قندیّت خود را از «طبیعت» خود می‌گیرد
یا
از «صورت نوعیّه» خود
از هر دو با هم که نمی‌شود

آن‌چه من از فلاسفه خوانده‌ام
صورت نوعیّه همان ماهیت است
و ماهیت
همان طبیعت
یعنی:
صورت نوعیه قند = ماهیت قند = طبیعت قند

اگر شما تفاوتی میان این سه قائل هستید
باید
به روشنی تمایز آن‌ها را مشخص بفرمایید

اما بعد
در هر دو مثال
برای نیازمندی در موجود بودن
یک چیز مشترک است
«نیرو»
و راز فهم پاسخ
در تعریف آن
لطفاً ابتدا «نیرو» را تعریف کنید
یک تعریف «واقعی»
یعنی
در واقعیت
نیرو چیست؟

هر وقت تعریف نیرو معلوم شود
به طور دقیق
آن‌وقت
می‌توانیم بفهمیم که
سرعت چطور معلول نیرو است و نیروی گرانشی چطور کار می‌کند!

یعنی
جنس نیرو چیست؟
ماده آن چیست؟
صورت آن چیست؟
ذات آن چیست؟
درون آن چیست؟

ممنونم که این‌قدر دنبال مطلب را گرفته‌اید
و جدّی پی‌گیر هستید
خدا بر دانش شما بیافزاید

یاعلی

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
مسأله شناخت 33 + یکشنبه 100 فروردین 1 - 5:0 صبح

تعریف دیگری از جوهر در کلام شما ندیدم
اگر
همین تعریف را پذیرفته‌اید
سؤال حقیر این است:
مگر می‌شود موجودی قائم به خود نباشد؟
یعنی چه که قائم به خود نباشد؟
یعنی مثل تکیه دادن ما به دیوار؟
یا ایستادن روی زمین؟
این تعریف باز هم ابهام دارد
زیرا
«قائم» بودن در آن معنی نشده است

 بله حق با شماست. سعی می کنم جوهر را به صورت واضح تر تعریف کنم.

ما از اشیای مختلف ویژگی های مختلفی را احساس می کنیم. از بین این ویژگی ها، ویژگی هایی مثل حجم و شکل اشیاء را در نظر بگیرید. فلاسفه به این ویژگی ها، جسم تعلیمی می گفتند و نخستین ادعایشان این بوده است که جسم تعلیمی عارض بر جوهری است به نام صورت جسمیه.

اکنون این ادعا را اثبات می کنیم و در ضمن آن، مفهوم عرض و جوهر را تعریف می کنیم.

فرض کنید هنوز ما نمی دانیم مفهوم جسم چیست. و هنوز نام گذاری روی هیچ شیئی نکرده ایم. بنابرین فعلا به جای واژه ی جسم از واژه ی شیئ استفاده می کنیم تا زمانی که آن را اثبات کنیم.

همچنین فرض کنید چشم های خود را بسته و فقط می خواهیم با حس لامسه به ادراک محیط بپردازیم. با این حس می توانیم ویژگی های گرمی و سردی و فشار و زبری و نرمی و .... را به اشیاء نسبت دهیم که هر کدام دارای شدت و ضعف هستند.

سوال:  شکل و حجم اشیاء ناشی از چیست؟ علت آنکه یک شیء دارای فلان شکل و حجم است و شکل دیگری ندارد چیست؟

  برای پاسخ به این سوال باید بدانیم که ریشه ی مرز بندی اشیاء در چیست. زیرا که شکل یک شیء را مرز آن شیئ نسبت به محیطش می سازد. اگر دقت کنیم مرز یک شیء را به خاطر تمایزی که جامد و مایع و گاز از هم دارند می فهمیم و تمایز این حالات را نیز با لامسه می توان احساس کرد. مثلا اگر شیئی جامد و محیطش مایع یا گاز باشد. دقیقا در مرز این شیئ و محیطش تغییر حالت وجود دارد و ما از این تغییر حالت پی به وجود مرز شیئ می بریم.

بنابرین در پاسخ به این سوال که چرا شکل این شیئ فلان گونه است می گوییم که زیرا این شیئ جامد یا مایع یا گاز در ارتباط با محیطش که در حالت دیگری است فلان گونه قرار گرفته است.

تصور بنده این است که آن چیزی که با حس لامسه از اشیاء ادراک می کنیم همان صورت جسمیه در منظر فلاسفه است که جسم تعلیمی(حجم) از آن انتزاع می گردد.

البته جسم تعلیمی را چنانچه متوجه شده ام گاهی به معنای حجم به کار می برند و گاهی به معنای جسمی که متعین به حجم خاصی شده است به کار می برند.

اگر نسبت بین حجم و صورت جسمیه از لحاظ منطقی که حجم محمول بر موضوع خود یعنی صورت جسمیه می شود در نظر بگیریم. موضوع را جوهر و محمولش را عرض می نامیم. بنابرین حجم و شکل جسم(به طور کلی خصوصیات هندسی) عرض و جوهر آن صورت جسمیه است.

اگر نسبت بین حجم و صورت جسمیه را از آن لحاظ که وجود حجم از وجود صورت جسمیه نشأت می شود را در نظر بگیریم، حجم معلول صورت جسمیه است.

اکنون می توان همان سوال قبل را برای صورت جسمیه ادامه داد:

سوال: جامد یا مایع یا گاز بودن اشیاء ناشی از چیست؟ علت آنکه یک شیء که آن را با لامسه احساس می کنم دارای گرمی یا سردی یا نرمی و غیره ... است چیست؟

پاسخ این سوال در چیزی است که فلاسفه آن را طبیعت جسم می نامیدند. شما جسمی را دست بگیرید. فشاری را روی دست احساس می کنید که می گویید ناشی از جرم جسم است. هر چه جرم جسم بیشتر باشد، نیرو و به تبع آن فشاری که احساس می کنید نیز بیشتر است.

در اینجا آیا واقعا جرم جسم را احساس کرده ایم؟ خیر

آیا اصلا می توان با حواس خود جرم جسم را احساس کرد؟ به نظر بنده نمی توان. یعنی حداقل با حواس پنج گانه نمی توان. دلیل آن این است که جرم جسم در لایه ی باطنی تر از حواس است که منشاء فشاری است که ما آن را با لامسه احساس می کنیم. آن را با کمک عقل دریافته ایم نه حواس.

در واقع نیوتون که می گوید دو جسم به خاطر جرمشان به هم نیروی گرانشی وارد می کنند،‌ اگر بخواهیم تحلیل درست داشته باشیم، جرم جسم نسبت به فشاری که با دست زیر آن، احساس می کنیم، نقش علت دارد.

در طبیعیات گذشته بیان دیگری داشتند. می گفتند اجسام از 4 طبیعت آب و خاک و هوا و آتش تشکیل شده است. هر چه آب و خاک جسم بیشتر باشد نیرویی که آن را به پایین می کشد بیشتر است و هر چه هوا و آتش آن بیشتر باشد نیروی در جهت بالای آن بیشتر خواهد بود.

طبیعت جسم به یک معنا نسبت جوهر برای صورت جسمیه دارد و به یک معنای دیگر نسبت علت برای صورت جسمیه دارد. 

ما در فیزیک از سه نوع کمیت استفاده می کنیم ولی به اشتباه همه را هم سطح پنداشته ایم!!!

1- کمیاتی که در سطح خصوصیات هندسی هستند. مثل حجم و فاصله.

2-کمیاتی که در سطح صورت جسمیه هستند مثل گرما و فشار و نیرو

3-کمیاتی که در سطح طبیعت جسم هستند مثل جرم- بار الکتریکی – بار هسته ای ضعیف- بار هسته ای قوی

یک ذره بنیادی

مثلاً کوارک بالا (U)

این بیش از یک بار الکتریکی دارد؟

در فیزیک ذرات بنیادی برای کوارک در اصل سه نوع بار در نظر می گیرند که یکی از آن ها بار الکتریکی است. دو بار دیگر عبارتند از بار هسته ای ضعیف و بار سته ای قوی.

فرمودید:
«بار هسته ای ضعیف و بار الکتریکی کواک u، را تغییر دهیم آن را به کوارک d  تبدیل می توان کرد»
چطور؟
مگر همچین چیزی ممکن است؟
یعنی تغییر در ذات؟
بدون اضافه یا کم شدن از آن؟

در فیزیک گفته می شود که یکی از سه ذره ی حامل نیروی هسته ای به نام  w- وقتی به کوارک u می خورد جذب آن شده و کوارک به کوارک d تبدیل می شود. این فرآیند را شبیه چرخش یک بردار در صفحه ی دو بعدی در نظر می گیریم که ذره ی مذکور ابتدا در امتداد محوری افقی به نام کوارک u قرار دارد و با جذب ذره ی  w- می چرخد و در امتداد محور قائم یعنی کوارک dقرار می گیرد.

ما در فیزیک کوارک را به صورت یک ذره ی واحد در نظر می گیریم. ذره ی واحدی که آن را با برداری نشان می دهیم و در توصیف موجی از آن، به هر نقطه از فضایی که موج کوارک گسترده شده است، یک بردار نظیر می کنیم. این بردار در امتداد های فضای سه بعدی قرار ندارد! بلکه امتداد های دیگری(غیر مکانی) برای آن در نظر می گیرند و ذره در آن امتداد ها است که نوسان و تحول می کند. در آن امتداد ها نیز هست که حرکت در جوهر داریم. یعنی مثلا کوارک u به کوارک d  تبدیل می شود.

یک نکته ی دیگری هم اضافه کنم که اشکالی که در مورد تداخل دو ذات فرموده بودید نیز اینگونه حل می شود که در سطح صورت جسمیه فقط میدان ها وجود دارد مثل میدان الکتریکی و هسته ای ضعیف و غیره. آنچه الکترون می نامیم در سطح صورت جسمیه فقط مثلا میدان متراکم شده است و چیزی به عنوان بار الکتریکی در این سطح نداریم که با میدان تداخل کند.  بلکه در سطح طبیعت اشیااشیاء، بار الکتریکی داریم.
تداخل دو ذات در یک سطح ناممکن است ولی اگر برای جهان مراتب. از ظاهر به باطن قائل باشیم تداخل دو ذات ر سطوح مختلف ممکن است.

یک ذره بنیادی
مثلاً کوارک بالا (U)
این بیش از یک بار الکتریکی دارد؟
بر فرض که این‌طور هم باشد
آیا معنای آن
این است که این بارهای متعدد دارای مناشئ مختلف‌اند؟
یعنی چند چیز با هم جمع شده‌اند؟
درون این کوارک؟
خب
اگر چند طبیعت هم جمع شده‌اند
که
هر یک بار الکتریکی مختص به خود دارند
و همین
سبب شده که کوارک چند بار الکتریکی هم‌زمان داشته باشد
بر فرضی که چنین باشد
آیا این جمع شدن را «اجتماع طبایع» می‌شود گفت؟
یا
کنار هم قرار گرفتن چند جزء؟

اگر بارهای مختلفی که کوارک دارد را هم سطح هم در نظر بگیریم اشکال شما همچنان باقی است. زیرا در فیزیک، کوارک به صورت یک ذره ی بنیادی و واحد در نظر گرفته می شود. چطور می شود به یک موجود واحد چند نوع بار نسبت داد و همه ی آن ها با هم در این موجود واحد جمع باشند؟
در فیزیک ذرات بنیادی بارهایی که به ذره نسبت می دهیم را هم سطح نمی گیریم! یعنی در واقع بنده از ریاضیات ذرات بنیادی چنین نتیجه ی جالبی را گرفته ام.

بنابرین ما در یک مرحله صاحب 3 مرتبه به ترتیبی که عرض کردم هستیم یعنی جسم تعلیمی و صورت جسمیه و طبیعت اجسام. که نسبت هریک به دیگری از یک لحاظ (موضوع و محمول) )به صورت جوهر و عرض و از لحاظ دیگر(نیازمندی وجودی) به صورت علت و معلول می باشند.
ولی جالب اینجاست که در هرمرتبه ی نام برده نیز صاحب مراتب هستیم. چنانچه ذکر شد، بارهایی که به ذره نسبت می دهیم در سطح طبیعت جسم هستند ولی این ها خودشان هم مرتبه نیستند و در درواقع در سطح طبیعت صاحب زیر مراتبی هستیم.


به این معنا می توان در فیزیک نیز قائل به بساطت شد.

فرمودید: «باید بدانیم که ریشه ی مرز بندی اشیاء در چیست. زیرا که شکل یک شیء را مرز آن شیئ نسبت به محیطش می سازد»

آیا خود ما
دست ما
یکی از محیط‌های شیئ‌ نیست؟
البته که هست
و اگر هست
پس بین دست ما و شیء مرز است
دست ما چطور از این مرز عبور می‌کند تا شیء‌ را لمس کند؟
لمس یعنی چه؟
از نظر مفاهیم فلسفی و فیزیکی؟

فرمودید: «آن چیزی که با حس لامسه از اشیاء ادراک می کنیم همان صورت جسمیه در منظر فلاسفه است» و «جسم تعلیمی را چنانچه متوجه شده ام گاهی به معنای حجم به کار می برند و گاهی به معنای جسمی که متعین به حجم خاصی شده است»


از نحوه فرمایش شما
احساس می‌کنم
خود را موظّف می‌دانید
تا
آن‌چه فلاسفه گفتند را تفسیر کنید
ما
در مقام نقد و بررسی
یا
تدریس نظریات فلاسفه که نیستیم
تعهدی هم نسبت به آن‌ها نداریم
نه خودشان
نه نظریاتشان

شما از نگاه خودتان بفرمایید
آیا ما در خارج
در واقعیت
در فیزیک
دو نوع موجود داریم؟
یک موجودی که «قائم به ذات خود»‌ است
و
یک موجودی که «قائم به ذات خود» نیست
هر دو هم موجود هستند
یعنی هر دو واقعی هستند
در قند سفید مثلاً
شما معتقدید دو موجود داریم
سفیدی یک موجود است
قند هم یک موجود است
این‌ها در یک نقطه با هم جمع شده‌اند
قند جوهر
سفیدی عرض؟

اصلاً به رد یا قبول نظر فلاسفه فکر نکنید لطفاً
نظر شخصی خود را بفرمایید
شما وجود دو نوع موجود در خارج را می‌پذیرید؟
یا فقط یک نوع موجود در خارج هست؟

فرمودید: «موضوع را جوهر و محمولش را عرض می نامیم»
موضوع و محمول مربوط به ذهن است
به فکر
به علم منطق
این همان خطایی‌ست که بعضی فلاسفه هم کرده‌اند
مفاهیم ذهنی را
به خارج نسبت می‌دهند
اگر محمول را عرض می‌نامید
پس
عرض یک مقوله نظری و ذهنی‌ست
و
در خارج عرض نداریم!

فرمودید: «در فیزیک گفته می شود که یکی از سه ذره ی حامل نیروی هسته ای به نام  w- وقتی به کوارک u می خورد جذب آن شده و کوارک به کوارک d تبدیل می شود»

قبول
این‌جا ترکیب جدیدی ایجاد شده
چیزی از خارج
به کوارک اضافه شده
پس
کوارک تغییری نکرده
بلکه
کوارک اول + ذره جدید = کوارک نوع دوم

پس
در این‌جا
اگر دقت بفرمایید
کوارک اول هیچ تغییری نکرده
فقط
یک ترکیب جدید با ذره‌ای جدید پیدا شده
درست است؟

در این نگاه تغییر اصلاً‌ معنا ندارد
مشکل این است
مشکل هم فلسفه و هم فیزیک
تغییر را نمی‌توانند تفسیر کنند

فرمودید:‌ «ما در فیزیک کوارک را به صورت یک ذره ی واحد در نظر می گیریم»
مهم نیست که
من یا شما
چه چیزی در نظر می‌گیریم
مسأله
واقعیت است
آیا در واقعیت
کوارک یک ذره واحد است؟
یا ترکیبی از ذرات؟
وقتی به فرآیند زیر نگاه می‌کنیم:
کوارک اول + ذره جدید = کوارک نوع دوم
همان که شما فرمودید
حتی کوارک نوع دوم را یک ذره واحد «در نظر» بگیریم
تفاوتی در واقعیت نمی‌کند
زیرا
خودمان می‌دانیم که با ترکیب دو ذره به این خروجی رسیده‌ایم
حالا
اگر توان ابزارهای ما در این حدّ نیست
که اجزای کوارک را بررسی کند
نمی‌توان که واقعیت را نفی کرد!

فرمودید: «در سطح صورت جسمیه فقط میدان ها وجود دارد»

با سه چالش مواجه می‌شویم
اولی تعریف جسم است
که فرض کنیم قبول کردیم
با دومی و سومی چه کنیم؟

صورت جسم چیست؟
سفیدی روی قند آیا صورت جسم است؟
سطح چست؟
سطح صورت چیست؟
آیا سطح یعنی لایه رویی شیء؟
آیا لایه رویی شیء با لایه‌های زیری شیء متفاوت است؟
جنس‌شان فرق می‌کند؟
پس چرا به آن سطح می‌گوییم؟

حالا اگر «صورت» و «سطح» را تعریف کنیم
بعد باید بررسی کنیم که «میدان» چیست
و چرا
در «صورت» و «سطح» فقط «میدان» وجود دارند؟

دقت فرمودید؟
خیلی پیچیده و سخت شده است!

ما در عرف روزمره
سخن می‌گوییم
خیلی واژه‌ها را هم استفاده می‌کنیم
ولی
وقتی قرار باشد علمی بحث کنیم
نمی‌توانیم به همین فهم عمومی از آن‌ها اکتفا کنیم
کافی نیست
باید تحلیل کنیم
سطح را تحلیل کنیم
سطح از جنس خود شیء‌ است یا متفاوت است؟
باید
میدان را تحلیل کنیم
میدان از جنس خود شیء است یا یک جنس دیگری دارد؟
اگر جنس دیگری دارد
چه ربطی به آن شیء دارد؟
شیء آیا میدان را خلق می‌کند؟
چگونه می‌تواند؟
با چه مکانیزمی؟
این خلق درون شیء صورت می‌گیرد یا در سطح آن؟
درون شیء چه اتفاقی افتاده است که میدان درست شده؟
آیا میدان از درون شیء مدام به بیرون می‌تراود؟
پس چرا تمام نمی‌شود؟
آیا چیزی از شیء کم می‌شود با تولید میدان؟
یا میدان از عدم خلق می‌شود که مخالف قانون بقای ماده و انرژی است!

این‌ها مهم است
فهمیدن این‌ها

موفق باشید

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
مسأله شناخت 32 + یکشنبه 99 اسفند 24 - 3:0 صبح

اما
اگر با اضافه و کم شدن است که بار کوارک بالا مثل کوارک پایین می‌شود
خب
پس این تبدیل دیگر نیست
بار مربوط به آن ذرات و اجزای ریزتر بوده
چیزی را کم کردیم
بارش رفت
چیزی را اضافه کردیم
بارش آمد
این دیگر تبدیل نیست
هست؟
من نمک به آب اضافه کنم
آب شور می‌شود
آیا آب را به آب نمک تبدیل کردم؟
یا آب همان آب است
نمک هم همان نمک است
نمک شور بود
الآن هم هست
آب نبود
الآن هم نیست
ولی من به اشتباه آثار نمک را به آب نسبت می‌دهم
فکر می‌کنم آب تبدیل شده
آب فقط در کنار نمک قرار گرفته
درست است؟

اگر با اضافه کردن چیزی به کوارک بالا
بار آن عوض شود
بار کوارک عوض شده؟
تبدیل شده؟
کوارک تغییر کرده؟
یا اجزای آن عوض شده‌اند؟

نتیجه‌گیری کردید:
«جوهر جسم طبیعی همان طبیعت آن است. و تغییر در آن معادل تغییر در طبیعت است»
ولی من تغییر و تبدّلی در فرمایشات شما ندیدم
طبیعت تغییر می‌کند؟
مثلاً بار الکترون از منفی به مثبت برود
بدون این‌که اجزای آن جابه‌جا شوند؟
کم و زیاد؟
تغییر طبیعت چیست؟
این‌که نمک دیگر شور نباشد
این را ممکن می‌دانید؟
یعنی
نمکی که شور است
بدون این‌که چیزی به آن اضافه شود
یا چیزی از آن کم شود
هیچ جزئی
خودش
به خودی خود
با تأثیری که شما مثلاً در آن می‌نهید
آیا می‌شود آثار و عوارض متفاوتی پیدا کند
دیگر شور نباشد مثلاً؟

تغییر در طبیعت چیست؟
این‌که چند تا فوتون بکنیم داخل اتم
برود داخل الکترون و جاگیر شود
جزئی از آن شود
و تراز انرژی الکترون را تغییر دهد
آیا این تغییر طبیعت الکترون است؟
یا این‌که
اجزای الکترون بیشتر شده
دو تا فوتون که آمده
بار خود را به کل اضافه کرده
مثل این‌که
شکر چایی را اضافه کنیم
آیا به این تغییر طبیعت چای می‌گوییم؟
اگر بگوییم صحیح است؟
شما قبول می‌فرمایید؟

ممنون از دقتی که می‌فرمایید
ولی
این تعاریف قدما
همان‌طور که اشاره فرمودید
بر مبنای فیزیک قدیم است
همان فیزیکی که ارسطو به آن معتقد بود
همان جسمی که بسیط بود
اجزا نداشت
یکپارچه
این بندگان خدا
سعی داشتند آن‌طور ماده‌ای را توصیف کنند
بنابراین
از وجود و ماهیت و طبیعت بحث کردند
و تبدیل و تغییر در آن

اما
آیا با فیزیک امروز
این‌که ما می‌دانیم هر تغییری به معنای کم و زیاد شدن اجزا است
آیا
باز هم می‌توانیم به فلسفه استناد کنیم؟
فلسفه‌ای که همه اصطلاحات و تعاریفش با «بساطت» عجین شده؟
اساساً
چنین چیزی با آن‌چه از حقیقت ماده می‌دانیم سازگار است؟

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
مسأله شناخت 31 + یکشنبه 99 اسفند 17 - 3:0 صبح

فرمودید:
«ذره ی بنیادی حاوی بارهای متعدد است. این همان اجتماع طبیعت های مختلف است.»
طبیعت را که فرمودید منشأ است
برای آثار و عوارض
خب
داشتن بارهای متعدد
در یک ذره واحد
چه دلیلی می‌شود برای منشأهای کثیر؟
یعنی
یک ذره بنیادی
مثلاً کوارک بالا (U)
این بیش از یک بار الکتریکی دارد؟
بر فرض که این‌طور هم باشد
آیا معنای آن
این است که این بارهای متعدد دارای مناشئ مختلف‌اند؟
یعنی چند چیز با هم جمع شده‌اند؟
درون این کوارک؟
خب
اگر چند طبیعت هم جمع شده‌اند
که
هر یک بار الکتریکی مختص به خود دارند
و همین
سبب شده که کوارک چند بار الکتریکی هم‌زمان داشته باشد
بر فرضی که چنین باشد
آیا این جمع شدن را «اجتماع طبایع» می‌شود گفت؟
یا
کنار هم قرار گرفتن چند جزء؟

مثال دیگر
پروتون بار مثبت
الکترون بار منفی
حالا
اتم که بار خنثی دارد
آیا اجتماع الکترون و پروتون است؟
یعنی الکترون و پروتون با هم در یک مکان واحد اجتماع پیدا کرده‌اند؟
البته که منظور فلاسفه این نیست
منظور فلاسفه از اجتماع «وحدت» است
یکی شدن
ولی
بر فرضی که شما فرمودید
خب این که همان در کنار هم قرار گرفتن اجزاء است
مثل اجتماع آب و نمک در آب‌نمک

دیگر این‌که
این اجتماع طبایع در کنار هم
یا اجتماع ماهیات در کنار هم
یا اجتماع وجودها در کنار هم است
ولی
سؤال این بود:
چطور طبایع و ماهیات در یک وجود واحد اجتماع پیدا می‌کنند؟
این چه معنایی دارد؟

فرمودید:
«بار هسته ای ضعیف و بار الکتریکی کواک u، را تغییر دهیم آن را به کوارک d  تبدیل می توان کرد»
چطور؟
مگر همچین چیزی ممکن است؟
یعنی تغییر در ذات؟
بدون اضافه یا کم شدن از آن؟

ببینید
ما می‌توانیم بار الکتریکی یک اتم را مثبت کنیم
اگر
الکترون از آن جدا کنیم
با مالش مثلاً
یا بار الکتریکی آن را منفی کنیم
با اضافه کردن الکترون
اما
آیا
شما می‌توانید بار الکتریکی کوارک بالا را تغییر دهید
بدون این‌که
چیزی از آن کم و زیاد کنید؟
اگر مدعی این باشید
فلاسفه به آن می‌گویند: «انقلاب در ذات»
که محال است
یعنی معتقدند که محال است
زیرا
معلول بدون علت می‌شود
تغییر بدون مغیّر

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
مسأله شناخت 29 + یکشنبه 99 اسفند 3 - 5:0 صبح

عالی بود.

از تحلیل عمیقتان لذت بردم. فیزیک به چنین تحلیل هایی نیاز دارد.

 1-

فاصله مهم نیست
تباین مهم است
حتی اگر فاصله به اندازه یک نانومتر باشد
اگر ماه از میدان خود جدا باشد
اگر از فضازمان جدا باشد
حتی اگر اپسیلون
دیگر قادر نیست در آن اثر بگذارد
اثرگذاری قابل توصیف نیست
کافیست کمی دقت کنید
متوجه این امر می‌شوید

بله حق با شماست. منظورتان را فهمیدم. راه حلی ندارم. ولی راه حل شما را هم نمی فهمم.

اینکه می فرمایید میدان ماه بخشی از ماه است که تا زمین کشیده می شود را نمی فهمم. جنس آن میدان چیست؟ اگر آن میدان، بخشی از ماه است یعنی هم جنس با خود ماه است؟ مثلا بگوییم چگالی ماه ناگهان صفر نمی شود، بلکه با دور شدن از ماه به تدریج به صفر می رسد و در دریا چگالی ماه بسیار کم است. اگر منظورتان این است،‌ باید فکری به حال ذرات از هم گسسته ی ماه در این چگالی بسیار کم بکنیم. چگونه این ذرات روی هم اثر می گذارند؟ باز همان مشکل تاثیر گذاری نداریم؟

 1-

اصلاً ضربه یعنی چه؟
این را تحلیل کنید
این مهم است

اشکال شما را مرور می کنم. دو جسم روی هم اثر می گذارد، شما می پرسید آیا مرزی مشخص بین آنها است؟ اگر بگوییم بله. اشکال می شود چگونه جسم در جایی که نیست اثر می گذارد و اگر بگوییم در هم ادغام شده اند، اشکال می شود پس چطور دو شیئ فیزیکی در هم ادغام شده اند؟ یعنی نقطه ای هست که هم جزء این جسم است و هم جزء آن جسم. چنین نقطه ای قابل تصور نیست.

 با این مقدمه از اشکال شما، بنده ضربه را در مکانیک کلاسیک تحلیل می کنم.

 وقتی به جسمی ضربه می زنیم. درمرز تماس دستمان و جسم، به جسم انرژی می دهیم.

در اینجا دستم دارد بر جایی که دستم حاضر نیست یعنی جسم تاثیر می گذارد.

 چگونه؟ به واسطه ی انرژی!.

در واقع درست است که دستم در جسم حضور ندارد ولی با دادن انرژی به جسم، باعث حرکت آن می شود.

ولی اینجا نیز سوال می شود که اگر انرژی را یک موجود فیزیکی در نظر بگیریم چگونه در جسم داخل می شود. برای پاسخ به این سول از دیدگاه  ملاصدرا استفاده می کنم.

در کتاب درس های اسفار شهید مطهری آمده است:

" ایشان(ملاصدرا) به حکم اینکه از یک طرف تغییر و تبدل در جوهر را جائز می‌داند و از طرف دیگر قائل به اصالت وجود است معتقد است که اجتماع طبایع و ماهیات متعدد در وجود واحد مانعی ندارد (یعنی مانعی ندارد که شئ واحد در آنِ واحد مصداق دو ماهیت  مختلف باشد)؛ می‌گوید: وقتی که بر این سنگ ضربه‌ای وارد می‌کنیم این سنگ در حالی که طبیعت خودش را دارد، طبیعتش به طبیعت دیگری متحول و متغیر شده است و در این حال دو طبیعت دارد. مثلا اگر ما قائل شویم که شئ باید طبیعت هوا یا آتش یا طبیعت پنجمی پیدا کند تا به بالا برود، می‌گوییم: وقتی به این سنگ ضربه وارد می‌کنیم در همان حال که سنگ است آن طبیعتِ دیگر را هم پیدا می‌کند."

بعد می فرماید:

"وقتی شما ضربه‌ای بر یک سنگ وارد می‌کنید این ضربه بی نقش نیست و نقش اساسی هم دارد، نقشش این است که به نوعی طبیعت و جوهر این سنگ را تغییر می‌دهد. حال گاهی این ضربه خفیف است و نیرو ندارد که طبیعت این سنگ را آنقدر عوض کند که طبیعت مقسور بر طبیعت اصلی غالب شود، در اینجا این سنگ بالا نمی‌رود. ولی اگر ضربه را شدید وارد کنید، به هر درجه که این ضربه شدیدتر باشد این طبیعت جدید، قوی‌تر در این سنگ وجود پیدا می‌کند"

بله قبول دارم که ممکن است فلاسفه اشتباه کرده باشند. نظرشان را وحی منزل که نمی دانیم. ولی در مقام تحلیل و بررسی از نظر آن ها نیز استفاده می کنیم.

یکی از دلایل شما بر رد ذات و جوهر، بحث تاثیر گذاری دو جسم بر هم است. ولی چنانچه می بینید ملاصدرا بحث ضربه را با همان جوهر و حرکت آن تحلیل می کند. آیا اشکالی به آن وارد می دانید؟

در این رویکرد با ضربه به جسم و دادن انرژی به آن، جوهر جسم تغییر می کند. اینگونه نیست که انرژی داده شده به جسم پخش جسم شده باشد بلکه انرژی کاملا جذب جسم شده است و ماهیت جسم تحول یافته است. نظیر این اتفاق در جذب الکترون توسط فوتون پیش می آید که بعد از این توضیح خواهم داد. 


شما در این مثال
در آخرین فراز فرمایش خود
کلا از نظریه «موجی» بودن نور استفاده کرده‌اید
نه نظریه «ذره»
یک طرف قضیه را گرفته‌اید
قبول
تمام فوتون و تمام الکترون بشود موج
ولی
آثاری که به عنوان ذره از خود بروز می‌دهند چطور؟

 

از دقت نظر شما سپاسگزارم.

بنده از رویکرد نظریه ریسمان به قضیه نگاه کردم. در چارچوب نظریه ریسمان، مستقل از اینکه قائل به موج یا ذره باشیم، تمام مواد از ریسمان هایی بسیار بسیار کوچک تشکیل شده اند. البته آن موج که در ریاضیات مکانیک کوانتومی ظاهر می شود و توسط معادله ی شرودینگر توصیف می شود، بیشتر به عنوان یک ابزار ریاضی(نه یک موج فیزیکی) در نظر می گیرند که مجذور دامنه ی آن در یک مکان ، احتمال حضور الکترون را در آن مکان می دهد. در حالی که در نظریه ریسمان، ریسمان ها را موج فیزیکی می دانند که ارتعاش دارند.

حال زمانی که یک فوتون (موج یا ذره) به الکترون می خورد،‌ الکترون آن را جذب می کند و انرژیش افزایش می یابد. در اینجا موجود جدیدی حاصل نشد. این گونه هم نیست که فوتون داخل اجزای الکترون پخش شده باشد. برای فهم این مطلب مثال دیگری می زنم که فهمش برای خودم راحت تر است:

در آزمایش ها مشاهده شده است که فوتون های پرانرژی به احتمالی به الکترون و پادالکترون تبدیل شده اند. Pair prouction    و حتی به پروتون و پاد پروتون تبدیل شده اند. آیا این ذرات از قبل داخل فوتون بوده اند؟! نمی توانیم بگوییم داخل فوتون بوده اند. زیرا ذرات فوتون بسیار کوچک تر از پروتون است و نیز جرم سکون فوتون صفر است و هر چه جرم دارد از انرژی آن است.

مثال دیگر: در واپاشی هسته های سنگین به هسته های سبک تر. نوترون به پروتون تبدیل می شود. در واقع در این فرآیند در داخل نوترون، کوارک d به کوارک u  تبدیل می شود و ذره ی w- نیز آزاد می شود. سپس w- به دو ذره ی الکترون و پادنوترینو تبدیل می گردد.

در این مثال ها اتفاقی که می افتد تغییر ذات یا جوهر است. همانگونه که ملاصدرا می گوید تغییر جوهر ممکن است، در فیزیک ذرات بنیادی هزاران بار چنین تغییرهای جوهری در آزمایشگاه مشاهده شده است.


سؤال مهمی را پرسیدید:
«اگر انرژی را یک موجود فیزیکی در نظر بگیریم چگونه در جسم داخل می شود»
ولی
پاسخی که به آن دادید
بر ابهام سؤال افزود:
«ایشان(ملاصدرا) تغییر و تبدل در جوهر را جائز می‌داند»
«ایشان(ملاصدرا) قائل به اصالت وجود است»
«ایشان(ملاصدرا) معتقد است که اجتماع طبایع و ماهیات متعدد در وجود واحد مانعی ندارد»
و از فرمایش ایشان نتیجه گرفتید:
«وقتی که بر این سنگ ضربه‌ای وارد می‌کنیم این سنگ در حالی که طبیعت خودش را دارد، طبیعتش به طبیعت دیگری متحول و متغیر شده است و در این حال دو طبیعت دارد»
و به عبارت دیگر:
«وقتی شما ضربه‌ای بر یک سنگ وارد می‌کنید این ضربه بی نقش نیست و نقش اساسی هم دارد، نقشش این است که به نوعی طبیعت و جوهر این سنگ را تغییر می‌دهد»

معرّ ِف باید اجلای از معرَّف باشد
این را در منطق می‌گویند
همین فلاسفه
یعنی
کلماتی که در تعریف یک شیء بیان می‌کنیم
باید
بر وضوح بیافزایند
نه این‌که خود سبب ابهام بیشتر شوند
و تعریف بخواهند

بنده فرمایش شما را می‌پذیرم
و استدلال شما را
ولی
به یک شرط
این‌که
ابتدا شما این مفاهیم را توضیح بفرمایید
توضیح علمی:
1. جوهر چیست؟
2. اصالت وجود یعنی چه؟
3. طبع و ماهیت هر کدام چیستند؟ آیا یک چیزند یا دو چیز متفاوت؟
4. اجتماع طبع و ماهیت در وجود چه معنایی دارد؟
5. تحوّل و تغیّر طبیعت (مثلاً در یک سنگ) چه معنایی دارد؟
6. تغییر و تبدّل جوهر چه معنایی دارد و چه تفاوتی با تحوّل و تغیّر طبیعت دارد؟

اگر بتوانید به این 6 سؤال پاسخ بفرمایید
بنده قبول می‌کنم
دلیلی را که اقامه فرمودید

و آن‌گاه
این فرمایش شما قابل فهم می‌شود
برای حقیر
چون در حال حاضر قابل درک نیست
این‌که ذات یا جوهر فوتون تغییر می‌کند:
«فوتون های پرانرژی به احتمالی به الکترون و پادالکترون تبدیل شده اند ... نمی توانیم بگوییم داخل فوتون بوده اند. زیرا ذرات فوتون بسیار کوچک تر از پروتون است ... اتفاقی که می افتد تغییر ذات یا جوهر است»

ممنون از لطف شما
در پناه حق

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
مسأله شناخت 28 + یکشنبه 99 بهمن 26 - 5:0 صبح

بله
بگویید دیگر نه فوتون داریم و نه الکترون
یک چیز جدید داریم
باشد
اما
این یک چیز جدید آیا از عدم به وجود آمده؟
خیر
بلکه
از مواد اولیه‌ای ترکیب شده
آن مواد اولیه از کجا آمده؟
بخشی از مواد اولیه...
خب نگوییم مواد
نشود ذره
بخشی از امواج اولیه
انرژی‌های اولیه
بخشی از ریسمان اولیه
از فوتون آمده
بخشی از الکترون
درست است؟
خب
حالا این بخش اول
با آن بخش دوم
با هم ترکیب شده‌اند
جان؟
ترکیب؟
یعنی چه؟
آیا مانند کنار هم قرار گرفتن شن و نمک؟
مخلوط هستند یعنی؟
یعنی ریز ریز شده و کنار هم نشسته‌اند؟
یک اپسیلون از موج فوتون در کنار یک اپسیلون از موج الکترون و سپس
به همین ترتیب؟
آیا این طور است؟
این‌که اصلاً ترکیب نیست
این تجزیه است
خُرد شدن و لابه‌لای هم رفتن

نه
ممکن است بفرمایید کاملاً همگن هستند
مثل آب و نمک
جدی؟
مگر آّب و نمک چطور ترکیبی دارند؟
آن‌جا هم
یون‌های نمک کنار موکلول‌های آب نشسته‌اند
آیا ارتباطی بین آن‌ها برقرار است
فقط یک پیوند ضعیف یونی
جاذبه بارهای الکتریکی
باز هم
نمک متمایز از آب است
فقط چشم ما قادر به دیدن نیست

حالا در این ترکیب جدید شما
ریسمان بزرگ
از چه تشکیل شده است؟
چطور تشکیل شده است؟
چطور ترکیب شده است؟

آیا موج الف وجود دارد
فوتون
بله وجود دارد
یک هستی دارد
یک چیزی هست
آیا موج ب هم وجود دارد
البته که دارد
الکترون
اگر نبود که برخورد رخ نمی‌داد
اکنون این دو چیز یک چیز شده‌اند

آیا چیزی از بیرون به آن‌ها اضافه شده است؟
خیر
آیا چیزی از الف و ب کم شده است؟
خیر
پس تمام الف و تمام ب در تمام ج وجود دارد
این ج چیست؟
ترکیبی از الف و ب
پس الف و ب هر دو در ج حاضر هستند
چطوری؟

این چیزی‌ست که باید توضیح داده شود
موج‌ها یکی می‌شوند
این یکی شدن به چه معناست؟
جز در کنار هم قرار گرفتن الف و ب؟

تا زمانی که اجتماع ضدین را جایز ندانیم
همین می‌شود
بخشی از الف در کنار بخشی از ب
با هم دوست شده‌اند
دیوار به دیوار
اما تبدیل به یک چیز نمی‌شود

در پناه خدا

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
مسأله شناخت 27 + یکشنبه 99 بهمن 19 - 5:0 صبح

من عرض می‌کنم
من خدمت شما عرض می‌کنم
طبق مبانی استاد حسینی (ره)
این دو در هم فرو می‌روند
بخشی از اولی با بخشی از دومی
ترکیب می‌شود
اگر ترکیب نشود برخورد رخ نمی‌دهد
برخورد یعنی ترکیب
حالا
اگر این برخورد شدید نباشد
بخشی از هر کدام با دیگری ترکیب می‌شود که به آن میدان می‌گوییم
میدان بخشی از فوتون است
میدان بخشی از الکترون هم هست
الکترون خیلی بزرگ‌تر از آن‌چیزی‌ست که تصور می‌شد
زیرا
تمام میدان الکترون هم جزئی از خود الکترون است
همان‌طوری که پیش از این خدمت شما توضیح دادم
در مثال ماه و دریا

شما در این مثال
در آخرین فراز فرمایش خود
کلا از نظریه «موجی» بودن نور استفاده کرده‌اید
نه نظریه «ذره»
یک طرف قضیه را گرفته‌اید
قبول
تمام فوتون و تمام الکترون بشود موج
ولی
آثاری که به عنوان ذره از خود بروز می‌دهند چطور؟
آیا پروتون هم موج است
الکترون هم؟
و در نهایت
تمام ماده در عمق حقیقت خود موج است؟
قبول
این نظریه خوبی‌ست
اما چند تا دانشمند فیزیک قبول دارند که حقیقت ماده و انرژی هر دو موج است؟
و
واقعیت چیزی جز «امواج» نیست؟

آثار زیادی در طبیعت وجود دارد
که
فیزیک‌دان‌ها ناگزیر آن‌ها را ناشی از خواص «ذره»ای ماده می‌دانند
ولی من موافقم
اگر تمام واقعیت را «موج» فرض کنیم
حالا
باید بتوانیم تمام آثار واقعیت را که می‌بینیم به آن باز گردانیم

اما
این‌که فرمودید:
«دو موج تداخل می کنند که البته این به معنای اجتماع ضدین نیست»
این را نمی‌فهمم
چرا نیست؟
وقتی دو موج تداخل می‌کنند
آیا باز هم دو موج هستند یا دیگر یک موج شده‌اند؟
آیا فوتون نابود شد؟
نیست شد؟
الکترون چطور؟
آیا معدوم شد؟
خب هست که
در نقطه تلاقی هر دو هستند
یا به صورت وحدت
یا به صورت کثرت
یا یکی می‌شوند با نامی جدید
یا
دو تا با هم در آن نقطه هستند در زمان واحد
در هر صورت
آیا این اجتماع ضدین نیست؟
چطور نیست؟
لطفاً این را توضیح دهید

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
مسأله شناخت 26 + یکشنبه 99 بهمن 12 - 5:0 صبح

شما تلاش می‌کنید
به ظاهر کلام فیزیک‌دانان اکتفا کنید
ظاهری که
عمق معنای آن آشکار نشده است
زیرا
خود این دوستان نیز
قادر نیستند
و نبوده‌اند تا کنون
که میدان را توضیح دهند
تفسیر کنند

آن‌ها
فقط
با مدل‌سازی
با معادله‌سازی
با فرمول‌هایی که ریشه در آزمون و مشاهده دارد
کارکردها و آثار واقعیت میدان را یاد می‌گیرند
و
همان را به کار می‌گیرند
با دیفرانسیل تبدیل به معادله کلی می‌کنند
و
با انتگرال
هر کجا که بخواهند جزئی کرده و تطبیق داده و اندازه‌ها را محاسبه
همین
اما
از یک فیزیک‌دان
بخواهید به شما نشان دهد
«چطور ماه در دریا اثر می‌گذارد در حالی که کیلومترها از دریا دور است؟»
اگر همان پاسخ قبلی را داد
گفت
ماه فضازمان اطراف خود را منحنی کرده
دریا هم در آن انحنا سر خورده است
سؤال را ببرید روی همان فضازمان
«چطور ماه فضازمان را تغییر می‌دهد در حالی که با هم متباین هستند؟»

فاصله مهم نیست
تباین مهم است
حتی اگر فاصله به اندازه یک نانومتر باشد
اگر ماه از میدان خود جدا باشد
اگر از فضازمان جدا باشد
حتی اگر اپسیلون
دیگر قادر نیست در آن اثر بگذارد
اثرگذاری قابل توصیف نیست
کافیست کمی دقت کنید
متوجه این امر می‌شوید

می‌فرمایید:
«همین که فوتون به الکترون می خورد و در جهتی دیگر بر می گردد»
این را نمی‌فهمم
این را توضیح دهید
برخورد دو ذره چه معنایی دارد
یا ریسمان مرتعش
انرژی باشد یا ماده
«برخورد» را توضیح دهید
به جرأت
می‌توانم خدمت شما عرض کنم
هیچ فیزیک‌دانی قادر به توصیف آن نیست
چرا نیست؟
چون فیزیک قادر نیست
فیزیک قادر نیست این مفهوم را توضیح دهد
زیرا
هنوز توصیف صحیحی از واقعیت ندارد

شما توضیح بفرمایید
فوتون چطور به الکترون برخورد می‌کند؟
آیا دو ریسمان با هم تلاقی می‌کنند؟
چگونه؟
به هم ضربه می‌زنند؟
چگونه؟
ریسمان درازتر می‌شود؟
یعنی نصف ریسمان فوتون است و نصف ریسمان الکترون؟
بین این دو نصف چیست؟
مرز بین دو ریسمان چیست؟
آیا یک‌جایی رنگ ریسمان عوض می‌شود مثلاً
که بگوییم
این ور فوتون و این ور الکترون؟
یا یک ریسمان که نه فوتون است و نه الکترون
ولی از هر دوی آن‌ها ساخته شده؟
اتصال را باید توضیح دهیم
ما دو ریسمان را با گره متصل می‌کنیم
آن‌ها چطور متصل می‌شوند؟
به هم می‌چسبند؟
در نقطه چسبیدن دقیقاً چه اتفاقی می‌افتد؟
بار الکتریکی سبب جذب می‌شود؟
یا گرانش؟
یا نیروهای جاذبه هسته‌ای؟

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
مسأله شناخت 25 + یکشنبه 99 بهمن 5 - 5:0 صبح

آن‌چه بنده تلاش کردم توضیح دهم
یک تحلیل جدید برای این مطلب بود
برای همین ضربه
حالا نوبت شماست
شما تحلیل کنید که ضربه یعنی چه؟

آیا مولکول‌های بدن من با مولکول‌های توپ برخورد کردند؟
برخورد مولکول‌ها مگر ممکن است؟
چطور اتفاق می‌افتد؟
مولکول که ترکیب اتم‌هاست
پس برخورد مال ِ اتم‌هاست
اتم‌ها هم که چیزی جز الکترون و پروتون و نوترون نیستند
پس برخورد مربوط به کدام است؟

نوترون و پروتون که در هسته هستند
اصلاً به مرحله برخورد نمی‌رسند
آن‌قدر که فاصله دارند
از محیط بیرونی اتم
پس الکترون است؟
آیا برخورد منتسب می‌شود به الکترون؟

خب
الکترون‌ها چطور با هم برخورد می‌کنند؟
بار هر دوی آن‌ها منفی است
اصلاً برخوردی اتفاق نمی‌افتد
برای برخورد دو الکترون باید یک شتاب‌دهنده چند صد کیلومتری داشت
سنکروترون
تا آن‌قدر سرعت ایجاد کند
تا آن‌قدر نیروی برخورد زیاد شود
تا بتوانند
و گرنه که نمی‌توانند
برخورد دست من با توپ این‌قدر که نیست
پس چیست؟

پس دافعه است
الکترون‌ها هم را دفع می‌کنند
همین؟
آیا ضربه زدن به توپ یعنی دفع الکترون‌های آن توسط بار منفی الکترون‌های خود؟
پس ضربه نیست
دفع از طریق میدان است
میدان من دارد میدان او را دفع می‌کند
آیا حقیقت برخورد غیر از این است؟
حالا این میدان کجاست؟
آیا میدان من با میدان توپ تلاقی نمی‌کند؟
آیا در بعضی از قسمت‌های خود با هم یکی نمی‌شوند؟
ترکیب نمی‌شوند؟

بحث دقیقاً این‌جاست
لطف کنید و ضربه زدن به توپ را تحلیل فیزیکی کنید
تحلیلی که واقعیت آن را توصیف کند

فرمودید:
«جرم زمین،  فضازمان اطرافش را خم می کند»
صبر کنید
بدون فهمیدن نباید بگذریم
رد شویم و به مرحله بعد برسیم
به گزاره بعد
سر همین گزاره خوب فکر کنیم

آیا فضازمان وجود دارد؟
یا یک امر خیالی و وهمی‌ست؟
بله
وجود دارد
حداقل شما که این‌طور بیان فرمودید
پس ما یک فضازمان داریم این طرف
یک زمین داریم که جرم دارد آن طرف
جرم زمین
فضازمان
این‌ها آیا در هم تنیده هستند؟
یا مرز مشخصی میان آن‌هاست؟
یعنی آیا می‌توانم یک خط بکشم
بگویم این طرف خط جرم زمین است
و
آن طرف خط فضازمان آغاز می‌شود؟
که
پس از آن بخواهیم توصیفش کنیم
این‌که
چطور جرم زمین فضازمان را خم می‌کند
فرمودید «اطراف»
یعنی
آیا زمین وسط است؟
و دور آن را فضازمان گرفته است؟

این را خوب باید روشن کنیم
اصلاً زمین بدون فضازمان قابل تصوّر است؟
یا
زمین و فضازمان با هم ترکیب شده‌اند؟
فضازمان در درون زمین هم هست
و زمین هم
یک مرز مشخصی با فضازمان نداشته
و
در آن محو شده است

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
مسأله شناخت 24 + یکشنبه 99 دی 28 - 5:0 صبح

ماه امتداد دارد
بخشی از ماه را می‌بینیم
بخشی را نمی‌بینیم
میدان هم بخشی از خود ماه است
که تا دریا کشیده شده
و از آن گذشته
بخشی از دریا بخشی از ماه است
ماه و آب با هم ترکیب شده
محصول جدیدی پدید آمده
آب در ارتفاعی جدید!
 
اگر بگوییم میدان ماه هم بخشی از خود ماه است،‌آنگاه باید بین میدان گرانشی زمین و ماه و خورشید و یا هر جسم دیگری تمایز قایل شویم. من در فاصله ای از زمین یک ذره ی آزمون قرار می دهم. میدان گرانشی را به صورت عملیاتی تعریف می کنند به این صورت: " نیرویی که به واجد جرم این ذره آزمون وارد می شود را مقدار میدان گرانشی در آن نقطه از فضا می گویند." در فیزیک تنها تمایز بین نیروی گرانشی زمین و ماه و خورشید بر یک ذره، به فاصله آن ذره تا آن ها و نیز جرم آن ها بر می گردد. خود خورشید یا ماه یا زمین بودن ملاک نیست. یعنی اگر به جای خورشید هر جرم آسمانی دیگر با همان جرم خورشید قرار داشت همان تاثیر را روی ذره بر جای می گذاشت. استاد حسینی"ره" که می فرمایند میدان ماه بخشی از خود ماه است بایست تاثیر خود ماه بودن نه چیز دیگر بودن  را بر ذره اثبات نمایند. چیزی که تاکنون در اندازه گیری ها مشاهده نشده است.
 
اما  اگر میدان گرانشی ماه معلول ماه است  و بفرمایید که" چطور می‌شود یک علت در جایی تأثیر بگذارد که خودش بر آن مسلط نیست و در آن حاضر نیست؟ فلاسفه می‌گویند که علت باید واجد تمامی کمالات معلول باشد"

پاسخ می دهیم که در اینجا صحبت از علت وجودی نیست که حاوی تمامی کمالات معلول باشد و در همه جا همراه معلول باشد. بلکه علت معده یا اعدادی منظور است. همانگونه که به توپی ضربه می زنیم و توپ به جسمی برخورد می کند من علت معده برای توپ هستم نه علت وجودی که نیاز به همراهی با توپ باشد.

اگر دو شیء از هم جدا باشند
اگر مرزی بین آن‌ها باشد
این دو
هرگز نمی‌توانند در هم اثر کنند
اثر
تأثیرگذاری
لازمه‌اش اتصال است
باید در هم داخل شوند
باید جزئی پیدا کنیم که هم از ماه باشد و هم  از دریا

در نسبیت عام تاثیر زمین بر روی یک جسم چگونه است؟ می گوییم جرم زمین،  فضازمان اطرافش را خم می کند و این فضازمان خمیده بر روی هر جسمی که بر روی آن قرار گرفته است تاثیر می گذارد و باعث می شود جسم در مسیرهای ژئودزیک(خطوط مستقیم) حرکت کند.  فضازمان همچون بستری است که اجسام بر روی آن قرار گرفته اند. آیا در توصیف نسبیت عام مشکلی می بینید؟ فضازمان در ذات جسم داخل می شود و این کار شدنی است زیرا بستر آن است. اجتماع ضدین نیز نیست. مثال پارچه ای که خم شده است و گلوله بر روی آن به دنبال خمیدگی سُر می خورد مثال خوبی است. 

پروتون الکترون را جذب می‌کند
چهار نیروی اساسی فیزیک
نیرو جاذبه می‌سازد
میدان می‌سازد
میدان اثر
اما
تحلیل آن چیست؟

سعی می کنم تاثیر پروتون بر الکترون را توصیف کنم. ببینید اشکالی پیش می آید؟

پروتون میدان الکتریکی تولید می کند و این میدان روی الکترون تاثیر می گذارد.  در نظریه ی میدان کوانتومی،  این میدان را با نوعی فوتون ها به نام فوتون های مجازی توصیف می کنیم.

من سوال را به این شکل مطرح می کنم. زمانی که فوتون(خواه مجازی یا حقیقی) به الکترون می رسد چه گونه روی آن تاثیر می گذارد؟ خصوصا اگر قائل به مرزی بین آن ها باشیم.

در نظریه میدان کوانتومی، الکترون و فوتون را به صورت ذرات نقطه ای فرض می کنند. درنتیجه نگرانی در مورد مرز وجود ندارد. ولی در نظریه ریسمان که الکترون و فوتون به صورت ریسمان هایی مرتعش در نظر می گیرند چه می شود؟

در نظریه ریسمان می گویند همین که فوتون به الکترون می خورد و در جهتی دیگر بر می گردد در لحظه ی بر خورد ریسمان فوتون با ریسمان الکترون یکی می شود. به هم متصل شده و تبدیل به یک ریسمان می گردند. مثلا ریسمانی با ارتعاش بیشتر حاصل می شود و در لحظه ای بسیار کوتاه این ریسمان به دو ریسمان تجزیه می گردد. می شود دوباره  الکترون و فوتون. الکترون ثانوی با الکترون اولیه دیگر هم فرکانس و انرژی نیستند زیرا فوتون روی آن اثر گذاشته است.

ممکن است بپرسیم چگونه دو چیز با جنس متفاوت در لحظه ای با هم یکی می شوند؟ آیا الکترون و فوتون در لحظه ی برخورد دو ذات مستقل هستند که یک فضا را اشغال کرده اند؟ خیر در واقع نظریه ریسمان به ما می گوید که الکترون و فوتون هم جنس هستند ولی ارتعاش و شیوه ی چرخش آن ها با هم متفاوت است. در لحظه ی برخورد دو چیز هم جنس یکی می شوند و ارتعاش ها جمع می شود. این که اشکالی ندارد؟

تشبیه می کنم:

پارچه ای گسترده و پهن را در نظر بگیرید که قسمتی از آن پارچه با تار و پود ضخیم بافته شده است که در حال نوسال است. آن قسمت را نظیر الکترون در نظر بگیرید. بر روی پارچه یک موجی ایجاد می کنیم که مشابه فوتون است. زمانی که موج روی پارچه(فوتون) به قسمت ضخیم (الکترون) می رسد موج ها تداخل می کنند. اگر موج ورودی ضعیف باشد برمی گردد و اگر قوی باشد از آن عبور می کند.  در لحظه ی برخورد موج ها، دو موج تداخل می کنند که البته این به معنای اجتماع ضدین نیست.

 

فرمودید:
«باید بین میدان گرانشی زمین و ماه و خورشید و یا هر جسم دیگری تمایز قایل شویم»
مگر می‌شود نشویم
مگر تمایز ندارند؟
میدان گرانش زمین
اشیاء را به سمت زمین می‌کشد
میدان گرانش ماه
به سمت ماه
این‌ها تمایز نیست
تفاوت نیست
دو وجود شخصی متمایز و متفاوت از هم نیستند؟!

قطعاً هستند
من غیر از شما هستم
و شما غیر از من
بله
البته که من دو دست دارم
و در هر دست پنج انگشت
خب شما هم همین‌طور
آیا این به معنای این است که ما یکی هستیم؟!

این‌که دیگران چه می‌گویند
خب شاید اشتباه می‌کنند
مگر من و شما ضامن حرفی هستیم که دیگران می‌گویند؟
میدان گرانش یک فرمول واحدی دارد
برای محاسبه
خب داشته باشد
ما همین فرمول را برای محاسبه گرانش ماه استفاده می‌کنیم
همین را هم
برای محاسبه گرانش زمین
ولی
گرانش ماه و زمین متمایز هستند
دو وجود هستند
غیر از این نمی‌شود
و گرنه تأثیر واحد داشتند
که ندارند
یکی به سمت ماه می‌کشد
یکی به سمت زمین

برای محاسبه اصطکاک لاستیک خودرو با زمین
همان فرمولی را استفاده می‌کنیم
که
برای محاسبه اصطکاک لاستیک تریلی
آیا لاستیک‌ آن‌ها یکی است؟!

فرمودید:
«اینجا صحبت از علت وجودی نیست که حاوی تمامی کمالات معلول باشد و در همه جا همراه معلول باشد. بلکه علت معده یا اعدادی منظور است»

علت وجودی
علت فاعلی
علت اعدادی
علت سببی
علت غایی
علت مادی
علت صوری
علت معدّه
علت ...
بسیار خب
ما واژگان زیادی در این‌جا داریم
ولی
آیا می‌توانید تفاوت آن‌ها را توضیح دهید؟

تفاوت علت وجودی با علت اعدادی؟
نگویید فلاسفه این‌طور گفته‌اند
فلاسفه شاید اشتباه کرده‌اند
مهم فهم من و شماست
باید بفهمیم؟
نباید؟!

علت وجودی وجود می‌دهد
علت اعدادی آماده می‌کند
یعنی چه که آماده می‌کند
من به توپ ضربه می‌زنم
من دقیقاً چه کاری انجام می‌دهم؟
این را توضیح دهید
رابطه من با توپ چیست؟
کجای من با کجای توپ ارتباط برقرار کرد؟
چگونه؟
اصلاً ضربه یعنی چه؟
این را تحلیل کنید
این مهم است

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

<      1   2   3   4   5   >>   >

جمعه 103 آذر 2

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر بازی روحانیت خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
مباحثه - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X