دانش، روشنی بخش اندیشه است . [امام علی علیه السلام]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
نسبت عقل و دین 24 + سه شنبه 94 فروردین 18 - 11:0 عصر

بنده مجدد مزاحم شدم تا در باب همان نظریه ی «مغز درون خمره» سوالی از خدمت شما بپرسم.
بنده با مطالعه ی بیشتر به این نتیجه رسیدم که ما می توانیم چند معلوم داشته باشیم که این ها یقینی هستند که شاید شما هم به تعداد آن ها بتوانید بیفزایید.
مانند:
1-وجود خودمان
2-حالات نفسانی خود
3-اگر ما «مغز درون خمره» باشیم پس در خارج خمره نیستیم و نقیض آن هم صادق است که اگر «مغز درون خمره نباشیم» پس مغز خارج خمره هستیم.
که گزاره های 2و1 یقینی هستند و به آن ها علم داریم ولی گزاره ی شماره ی 3 صحت گزاره بر ما مشخص است اما حالتی که ما به سر می بریم مشخص نیست.
حال با این گزاره ها می شود آن نظریه را ابطال کرد؟
چون تعداد گزاره های ما افزایش پیدا کرده است و شاید شما نیز گزاره های دیگری داشته باشید که یقینی باشند و به ابطال نظریه کمک نماید.

راجع به سه گزاره‌ای که فرمودید
اجازه دهید یک اولویت‌‌بندی بکنیم
و سپس تحلیل

نخست این‌‌که
انصافاً وقتی به حالات خودمان نظر می‌افکنیم
به درون خودمان
ما ابتدا حالات و کیفیات نفسانی خود را می‌یابیم
و سپس
بعد از تحلیل این حالات است
که به وجود خود پی می‌بریم
یعنی همان‌طور که پیش‌ از این گفته شد
اساساً «وجود» بدون واسطه قابل درک نیست
وجود یک معقول ثانی فلسفی‌ست
که از بازتحلیل ماهیاتی که در نظر و تصوّر آورده‌ایم حاصل می‌گردد

پس این‌طور بگوییم
ما ابتدا حالات نفسانی خود را داریم
و به آن یقین پیدا می‌کنیم
بعد متوجه یک اتفاق می‌شویم
توجه پیدا می‌کنیم به اراده خود
این‌که وقتی اراده‌ای می‌کنیم
این حالات تغییر می‌کند
مثلاً اراده حرکت دست
می‌بینم تصویر دریافتی از چشم‌ها تغییر کرد
اگر چه در این مرحله حتی متوجه خود چشم هم نباشیم
حالتی که داریم و ناشی از ادراکات بینایی‌ست
متغیّر می‌شود
و شیئی که دست نام دارد
تغییر وضعیت داد
چند بار که آزمون می‌نماییم
دقیقاً ملتفت می‌شویم که این تغییر متناسب با اراده ماست
این‌جاست که متوجه عالم خارج می‌شویم

خلاصه‌اش این می‌شود
ابتدا حالات نفسانی درک می‌شود
بدون واسطه
سپس اراده را می‌فهمیم
که با اختیار ما عمل می‌کند
و این اراده سبب تغییر حالات می‌گردد
در این لحظه پی می‌بریم که ما هستیم و واقعیتی پیرامون ما هست و ما با آن واقعیت در ارتباط هستیم
اگر چه نمی‌توانیم این ارتباط را توصیف کنیم
ولی می‌فهمیم یک ارتباط واقعی‌ست
زیرا با تکرار و تکرار و آزمون دوباره
همیشه همان اتفاق قبلی می‌افتد

در این مرحله شاید بتوان با نظریه «عدم تماثل» شهید صدر
که در کتاب «أسس المنطقیه» فرمودند
دستیابی به نتیجه‌‌ای یقینی از استقراء ناقصی که صورت پذیرفته
در تبیین رابطه اراده ما با واقعیت از طریق درک تغییر حالات را
توجیه نمود

در این‌جاست که ما مفهوم «من» را درک می‌کنیم
و می‌رسیم به گزاره یک شما
یعنی وجودی برای خود در مقایسه با سایر واقعیات
که اگر آن‌ها اثر دارند
ما هم اثر داریم
و این اثرداری را وجود نام می‌نهیم
که اثر همان کیفیاتی‌ست که در یکدیگر پدید می‌آوریم
ما در پیرامون
و پیرامون در ما
و این‌جا ربط معنا می‌شود

اکنون به ما شبهه می‌کنند
که شما در یک جهان مجازی هستی
و جهان واقعی جای دیگری‌ست
می‌گوییم آیا می‌شود یک وجود واحد هم‌زمان در هر دو جهان شما باشد؟
هم در جهان مجازی و هم در جهان حقیقی؟
ممکن است بگوییم دو وجود با هم تناظر دارند
یعنی نوعی رابطه و ارتباط
مثل این‌که آهن‌ربا از پشت کاغذ
بتواند براده‌ها را این‌سو تغییر شکل دهد
اما یک وجود واحد که نمی‌تواند هم مجازی باشد و هم حقیقی
ممکن است بگوییم یک مغز در خمره‌ای یک جایی هست
که متناظر است با ما
مایی که مجازی هستیم به زعم مستشکل
اما نمی‌توان دلیلی آورد که آن مغز در خمره
با این مغزی که ما داریم
که در جمجمه ماست
یک وجود واحد شخصی دارند
و اگر چنین چیزی قابل اثبات نباشد
بلکه دلیل بر عدم امکان آن موجود است
گزاره سوم شما توجیه می‌شود
ما یا مغز در خمره هستیم
و یا مغز در جمجمه
و از سوی دیگر چون ادراکی را که واقعی می‌پنداریم
و از ابتدا «من» را از آن فهمیدیم
مغز در جمجمه است
آن دیگری منتفی می‌گردد

پس تردیدی باقی نمی‌ماند در این‌که کدام طرف گزاره 3 صحیح یا غلط است!

اگر بتوانیم مطلب را این‌طور که عرض شد تبیین نماییم
تردید از بین می‌رود
ما یقین داریم که هر کدام یک «من» هستیم
یعنی وجود خودمان
که یقین داریم از سنخ همین مغزهای جمجمه‌ای‌ست
و نه از سنخ مغزهای خمره‌ای
اگر هم مغزی وجود داشته باشد در خمره
که یعنی همه ما و وجود ما و حالات نفسانی ما و ادراکات ما بالکل
داخل آن مغز شکل گرفته باشد
یعنی ما تصوّرات آن مغزی باشیم که به آن تزریق صورت می‌گیرد
تزریق توهّمات و اوهام
که یعنی ما همان اوهام می‌شویم
و در این صورت آن مغز، ما نیستیم
زیرا ما فقط داخل در تصوّرات اوییم
آن مغز می‌شود یک مغز دیگر
که با ما ارتباط دارد
در این تفسیر البته ارتباط به صورت جوهر و عرض است
یعنی آن جوهر و موضوع ماست
و ما عرض و کیفیتی که بر آن سوار شده‌ایم
باز هم
کاملاً از منظر فلسفی روشن است که ما مغز در خمره نیستیم
ما یک مغز در جمجمه‌ایم
با تمام وجود خود و ادراکات خود
که به صورت توهّم به آن مغز تزریق گشته‌ایم!

خلاصه نتیجه این بحث یک پاسخ قطعی‌ست
چه ما مجازی باشیم و چه حقیقی
یک چیز را می‌دانیم
مغز در خمره نیستیم!

البته اگر در مفاهیم دینی هم دقت کنیم
سرنخ‌هایی از مجازی بودن ما یافت می‌شود
ما و دنیای اطرافمان
آیات قرآن را که بنگریم
شاید مثلاً این سنخ از آیات مؤید باشند:

«وَمَا هَـذِهِ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ» (العنکبوت: 64)
(و این زندگی دنیا جز سرگرمی و بازی نیست و بی تردید سرای آخرت، همان زندگی است؛ اگر اینان معرفت و دانش داشتند - ترجمه انصاریان)
(این زندگی دنیا چیزی جز سرگرمی و بازی نیست؛ و زندگی واقعی سرای آخرت است، اگر می‌دانستند! - ترجمه مکارم)

موفق باشید

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 74 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
کتابخوان + پنج شنبه 94 فروردین 13 - 6:42 عصر

جایی در نوجوانی
در کتابی می‌خواندم:
کودک را با شکلات هم که شده کتابخوان کنید
به عنوان تشویق یعنی
لای کتابش شکلات بگذارید!
«کابوک»* می‌خواست با این پیشنهاد
«شیرینی ِ شکلات» را به کتاب پیوند بزند
به روش «بازتاب شرطی پاولف»!**

از خودم پرسیده بودم
خوب یادم هست
همان لحظاتی که آن سطور را می‌خواندم:
چرا به شکلات، کتاب را قیمت دهم؟
نمی‌شود گران‌ترش کرد؟
مثلاً بگوییم به کودکان‌مان:
اگر شکلات نخورید برای‌تان کتاب می‌خرم!

تحلیل ساده‌ای به نظرم رسیده بود:
ارزش را کودک از «جایزه‌ی تشویق» می‌گیرد، نه «مناسبت ِ تشویق»!
یعنی چه؟!

اتفاق عجیبی می‌افتد
آن‌چه بزرگ‌ترها اراده می‌کنند متفاوت می‌شود معمولاً
با آن‌چه کودک می‌فهمد...

از «تعلیق الف به ب» بزرگ چه اراده می‌کند؟
که بگوید «ب ارزشمند است»
که «اگر مسواک بزنی، برایت تبلت می‌خرم»
یعنی «معلّق کردن تبلت به مسواک»
اما کودک چه می‌فهمد؟
که «الف خیلی ارزشمند است که می‌تواند جایزه قرار بگیرد، حتی و قطعاً بیشتر از ب»
که «همه چیز به آن سنجیده می‌شود»
که «معیار برای ارزش‌گذاری سایر چیزهاست»
خیلی درک متفاوتی‌ست، نه؟! :)

گفته بودم اگر خوب درس بخوانید
و رفتارهای خوب داشته باشید
فلان و فلان و فلان‌طور رفتار کنید
می‌برمتان کتاب‌فروشی
و «یک» کتاب می‌توانید انتخاب کنید
تا برای‌تان بخرم
که برای خودتان باشد
برای خود ِ خودتان!

به قول خود عمل کردم
کتاب‌شان را خریدم
کوچک‌ترین‌شان، کتابی که رنگ‌آمیزی داشته باشد
و دو تای دیگر
قصه‌هایی از امامان(ع) برگزیدند
خودشان
و من دخالتی در انتخاب‌شان نداشتم

نظریات نوجوانی خود را می‌آزمایم
و اگر جواب بدهد...
به گمان من اصلاً، کودکان «ارزش» را از همین «تعلیق»های والدین فرا می‌گیرند
این‌که چه چیز را به چه معلّق می‌کنند
حالا...
آیا خوب است بگوییم: «هر سوره قرآن حفظ کنی هزار تومان به تو می‌دهم؟!»
کودک از این تعلیق چه یاد می‌گیرد؟!

* نویسنده آن کتاب (شعبان طاووسی)
** دستاورد آزمایشی که ترشح بزاق دهان سگ را با صدای زنگوله پیوند زده بود
انسان را هم البته به عنوان یک «حیوان»
شرطی‌‌شونده در نظر گرفت!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - کتاب 10 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
نسبت عقل و دین 23 + سه شنبه 94 فروردین 11 - 2:0 عصر

متشکر وسپاس از توضیح و تشریح ریاضی مطلب.اما جسارتا فایل ادمه ای داشت
که اشکال از برهان آقای [...] بود که تقاضا کرده بودم نسبت به گفته ی
ایشان و علم حضوری توضیحی بفرمایید که چگونه می شود نظریه ی «مغز درون
خمره» را رد کرد و هم سوال پرسیده بودم که با یک معلوم چگونه می شود آن
نظریه(مغز درون خمره) را رد کرد که شما زحمت کشیده اید و فقط مطلب ریاضی
را به فارسی توضیح فرموده اید.
بنده مجددا فایل را ضمیمه ی ایمیل کردم و خدمتتان ارسال کردم که اگر
زحمتی نبود به این 2 سوالم هم پاسخ فرمایید.
این مطالب را برای مقاله ام برای رد این نظریه نیاز دارم.

راستی استاد فراموش کردم این مطلب رو عرض کنم که این مطلب ریاضی اصلا دال
بر رد نظریه(مغز درون خمره) نیست چراکه:
1-خودش شبهه آفرینه و شما در پایان مطلبتون هم به اون اشاره فرموده اید و
من رو من نمیدونه و اون نظریه با این مطلب ابطال نمیشه.
2-اگر از همون فضایی که در فایل عرض کردم نگاه کنیم شاید اینها(مطالب
ریاضی) هم القائات دانشمند خبیث باشد و ما یک معلوم بیشتر نداریم که نمی
تواند در آ« دخل و تصرف کند و آن وجود خود ماست که به عنوان مدرک هستیم.
با تشکر.

لازم است توجه شما را مجدّداً به این نکته جلب نمایم
که براهین فلسفی
اقسامی دارند
و یکی از شاید پرکاربردترین آن‌ها
«برهان خلف» باشد
این برهان ابتدا فرض می‌کند که «الف ب است» یک گزاره درست باشد
سپس لوازم عقلی آن را بررسی می‌نماید
تا برسد به یک «تناقض»
و چون تناقض را محال می‌داند
این تناقض بر اساس لوازم عقلی به عقب باز می‌گردد
تا به فرض برسد
یعنی از «الف ب است» برسد مثلاً به «الف الف نیست»
و چون این ممکن نیست
و یگ گزاره قطعاً نادرست است
مخاطب ناگزیر می‌شود بپذیرد که «الف ب است» نیز یک گزاره نادرست بوده
که به چنین نادرستی منتهی شده

در روشی که خدمت شما عرض شد
ابتدا فرض کردیم: «من مغزدرون‌خمره است»
سپس پاره‌ای بدیهیات را ضمیمه کرده
و لوازمات آن‌ها را بررسی نمودیم
تا رسیدیم که به یک تناقض
نتیجه این می‌شود که «من مغزدرون‌خمره است» یک گزاره ناصحیح باشد!

بنده روشی غیر از این برای ابطال شبهه فوق ندارم
منابع را هم هر چه گشتم
در توان و وسع خود
ندیدم پاسخ درخوری را
عذر تقصیر!
شاید باید بیشتر مطالعه کنم
و بیشتر تدبّر!

اما درباره علم حضوری
آن‌چنان که فرمودند
این‌که «دانشمند نمی‌تواند در حالت ترس من را بفریبد»
مستلزم تناقض نیست
بنابراین قطعی بودن آن معلوم نیست
از نظر بداهت هم
حداقل برای بنده روشن نیست
مثلاً وقتی می‌گویم «الکل أعظم من الجزء» بدیهی است
هر مجموعه مرکّبی لزوماً از تک‌تک اجزاء خود بزرگ‌تر است
از نظر اندازه
و کمّ قارّ
این کاملاً روشن است و می‌توان به آن گفت بدیهی
اما چرا دانشمند محال باشد در حالت ترس مرا بفریبد؟!
آیا این به انگیزه وی باز می‌گردد
یا به یک فرض عقلایی
که دشمن سعی در اختفای خود دارد و نه آشکارسازی!
اگر چنین باشد که به عقل عملی باز می‌گردد
و داخل در موضوع مدح و ذمّ عقلا و حُسن و قُبح می‌شود
و گزاره‌های عقل عملی مانند عقل نظری ثبوت قطعی و برهانی ندارند
و نتایج آن‌ها دائرمدار «باید و نباید» است
یعنی اصل قضیه این‌طور می‌شود که: «دانشمند نباید مرا در حال ترس بفریبد» زیرا خلاف سیره عقلاست

اما درباره این‌که چطور تنها و تنها با یک معلوم
«خود»
بتوان اشکال وارد کرد به شبهه «مغز درون خمره»
فراموش نکنیم که یک قضیه نمی‌تواند منتج باشد
و در طریق برهان قرار بگیرد
مگر آن‌که حداقل به یک قضیه دیگر ضمیمه شود
زیرا منطق صوری
که ابزار کنترل تفکّر در فلسفه
و شیوه و متد برای آن علم است
براهین خود را با بیش از یک قضیه تعریف می‌نماید
مگر این‌که بخواهیم ملازمات عقلی را بررسی نماییم
که مثلاً اگر «الف ب است» صحیح باشد، قطعاً «الف غیرب است» نادرست می‌شود
که این هم البته به انضمام کبرای «امتناع اجتماع نقیضین» نیازمند است

اگر می‌فرمایید چطور می‌شود تنها با یک قضیه
«من هستم»
برهان بر نفی شبهه مذکور آورد
بدون ضمیمه قضایای دیگر
خب این باید به طریق ملاحظه ملازمات عقلیه آن قضیه باشد
که بنده نتوانستم از این ملازمات نتیجه مناسبی برای شبهه مذکور بگیرم
این است که ناگزیر شدم تعدادی قضیه به آن ضمیمه کنم

خدا یارتان

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 74 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
نسبت عقل و دین 22 + پنج شنبه 94 فروردین 6 - 3:0 عصر

بنده نسبت به توضیحاتی که فرموده بودید مجاب و قانع نشدم.
البته از توجیه ریاضی سر در نیاوردم چراکه از علائمی استفاده شده بود که نیاز به پیش زمینه بود و من رشته ی ریاضی نبودم.(مانند این علامت € یا A برعکس) که نمی دانستم در فرمول قرار گرفته چه معنایی می دهد.
1-با تناسب فرمایش شما، ما نمی توانیم از دیدگاه علمی این نظریه(مغز درون خمره) را اثبات یا ابطال کنیم که همان نظرات پوزیتیویست های منطقی و اثبات گرا امثال پوپر است و بنده از نگاه فلسفی خواستم به مطلب نگاه کنید و بر رد آن برهان اقامه فرمایید و آن هم با داشتن فقط یک معلوم(وجود خود).
2-اگر ما در زندگی خود یک معلوم داشته باشیم و آن فقط و فقط وجود خودمان باشد و باقی مطالب را ندانیم که آیا القاء دانشمند خبیث است یا دانسته های خود که شاید او به ما القا می کند چطور با این یک معلوم که از علم حضوری حاصل شده می توان مغز درون خمره بودن را با این یک معلوم رد کرد.
شاید کسی بگوید شاید همین یک معلوم هم القا آن دانشمند باشد که در اینجا می‌توان عنوان کرد باید مدرکی باشد تا القائات نسبت به او صورت گیرد و ما از وجود خودمان شکی نداریم اما از علوم دیگری که به دست می آوریم شک داریم چون شاید این ها هم از القائات او باشد و تنها در چیزی که نمی توان شک کرد وجود خودمان است.
در کتابی که آقای [...] تالیف کرده اند [...] ایشان سعی کرده با علم حضوری آن را ابطال کند که می فرماید: وقتی که من ترسانم و این حالت در من وجود دارد از دانشمند محال است که بخواهد در این حالت مرا بفریبد.
حال سوال بنده این است که بر فرض نتواند درحالات نفسانی ما دخل و تصرف کند چه ربطی به ابطال نظریه دارد؟خوب ما با تناسب القائات او که تصور کرده ایم واقعی‌ست، این ترس یا حالات دیگری چون شادی یا غم و... بر ما عارض شده است و دلیلی بر ابطال آن نمی باشد و تنها معلوم ما وجود خود ما می باشد.
حال می خواهم لطف بفرمایید توضیح بفرمایید با این یک معلوم(وجود خودمان) چطور می توان نظریه ی «مغز درون خمره» را رد کرد.

فیلسوفان معاصر غربی
سال‌هاست که زبان ریاضی را
برای توضیح مسائل پیچیده فلسفی به کار می‌گیرند
از زمانی که نظریه ویتگنشتاین جای خود را بین فیلسوفان باز کرد
که بسیاری از مغالطات و خطاها
ناشی از اشتراکات لفظی زبان است
و ابهاماتی که در معانی حاصل می‌شود
زبان ریاضی مشترکات ندارد
سلیس و ساده و بسیط است
و خطا در مفاهمه با آن واقعاً کاستی می‌پذیرد

اگر اجازه بفرمایید
آن‌چه که به زبان ریاضی نوشتم را
به زبان فارسی عرض کنم
خلاصه و موجز
شاید برای شما اندکی عجیب به نظر برسد
ولی مباحث فلسفی
چنین سبک و سیاقی دارند معمولاً

در این راه حل نیز
تنها از «خود» سخن به میان آمده
و با فرض تحقق شبهه مغز در خمره
به نتیجه‌ای متناقض رسیده است
این‌که «من» مساوی نیست با «من»
هر گاه در فلسفه به چنین نتایجی برسیم
یک برهان اقامه شده است
که در منطق به «برهان خلف» مشهور است
از تناقض موجود در نتیجه
پی به «نادرستی» آن می‌بریم
و «نادرستی» نتیجه علت می‌شود برای «نادرستی» مفروض

مفروض: من | مغز در خمره | است

بدیهیات مسأله:
1. «مغز در خمره» در یک جهانی‌ست که ما آن را «الف»‌ می‌نامیم.
2. «مغز در جمجمه» هم در جهان دیگری‌ست که آن را «ب»‌ می‌نامیم.
فارغ از این‌که جهان الف را حقیقی می‌دانیم و جهان ب را مجازی
یا بالعکس
در هر صورت با این گزاره مواجه هستیم:
3. جهان «الف» مساوی نیست با جهان «ب»
و در نتیجه:
4. هر چه که عضوی از «الف» باشد، قطعاً عضوی از «ب» نیست
5. و هر چه که عضوی از «ب» باشد، قطعاً عضوی از «الف» نیست

اکنون اگر این بدیهیات را به مفروض اضافه کنیم
با توجه به این‌که مفروض می‌گوید:
من در خمره هستم
یعنی:
6. من در «الف» است
پس:
7. من در «ب» نیست

تا این‌جا مشکلی نیست
ولی یک گزاره دیگر داریم که کار را دشوار می‌کند
«من» از کجا آمده است؟
ما «من» را از «مغز در جمجمه» انتزاع کرده‌ایم
پس:
8. «من» مفهومی است که از «مغز در جمجمه» اخذ شده
با توجه به این بدیهی:
9. هر مفهومی حداقل بر منشأ انتزاع خود صدق می‌کند
نتیجه می‌گیریم:
10. «من» بر «مغز در جمجمه» صدق می‌کند
یعنی:
11. من در «ب» است
از مقایسه 11 با 7 به یک تناقض می‌رسیم:
12. من من نیست!
زیرا نمی‌شود من هم در «الف» باشد و هم در «ب»

اما اگر اشکال شود به بدیهی 9
که فردی بگوید ممکن است مفهومی نادرست اخذ شده باشد
و لذا صدق نکند بر محل انتزاع خود
این‌طور گفته می‌شود که مفهومی که از خارج اخذ شده
چون وجود خارجی شخصی‌ست
یعنی انحصار در یک مصداق مشخص دارد
اگر چه مفهوم بماهو مفهوم قطعاً کلّی‌ست و اباء ندارد از صدق بر کثیرین
اما از آن جهت که منتسب به مصداق خارجی خاص است
عقل شرط کرده است در چنین مفهومی
که صرفاً بر مصداق خود حمل شود
و بر آن صدق نماید
و در این صدق اهمیتی ندارد که خصوصیات و کیفیات و اعراض موجود خارجی
درست درک شده باشد یا اشتباه

بنا بر این استدلال
اگر مغزی در خمره‌ای وجود داشته باشد
قطعاً «من» نیستم!
زیرا «من» خودم را از همین وجود فعلی خود درک کرده‌ام
که مغز در جمجمه است
و چنین درکی
نمی‌تواند منطبق بر مغز در خمره‌ای شود
که در یک جهان دیگر واقع است
«من»‌ نمی‌تواند هم‌زمان در دو جهانی باشد
که با هم در تباین هستند
و وجه اشتراکی ندارند؛
یکی واقعی و دیگری مجازی!

موفق باشید

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 74 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
نسبت عقل و دین 21 + جمعه 93 اسفند 29 - 7:0 صبح

ابتدا بینهایت متشکر و سپاسگزارم بابت پاسخگویی به ایمیل بنده و در ادامه سوالی که هنوز بی جواب مانده را عرض می کنم تا لطف بفرمایید و در زمان مناسب پاسخ فرمایید چراکه اگر بخواهم ادله ای بر رد «مغز درون خمره» ارائه کنم باید همه ی جوانب سنجیده شود تا شبهه ای باقی نماند اما هنوز برای خواننده یک شبهه باقی‌ست.
در فرضیه ی «مغز درون خمره» ما 3 گزاره داریم:
1-اطلاع داشتن از اینکه «مغز درون خمره» نیستیم.
2-اطلاع داشتن از اینکه «مغز درون خمره» هستیم.
3-اطلاع از وضعیت «مغز درون خمره» بودن خود نداشته باشیم .(یعنی ندانیم که آیا «مغز درون خمره» هستیم یا نیستیم)
حال شبهه ی ما معطوف به گزاره ی 3 می باشد، یعنی بی اطلاعی از وضعیت خود.حال ما با دو فرض روبرو هستیم:
1-متوجه شدن گزاره ی «مغز درون خمره» توسط خودمان که نشان می دهد دانشمند خبیث به همه ی ایعاد وجودی ما تسلط ندارد و ما می توانیم کشف ها و اطلاعات دیگری نیز به دست بیاوریم.
2-القاء گزاره ی «مغز درون خمره» بودن که این هم توسط دانشمند خبیث بوده است و سوال بنده همین گزینه است که:
ما در این گزاره تنها علمی که داریم وجود خودمان است و بس و بقیه ی اطلاعات شاید که القائات دروغین دانشمند خبیث باشد حتی همین متنی که من درحال نوشتن آن هستم و مطلبی که شما مشغول خواندن آن هستید از کجا می توان مشخص کرد از القائات او نیست و حتی از الف تا ی که شما فرض می گیرید و برای رد این نظریه اقامه می کنید.از کجا معلوم این براهین همان القائات این دانشمند نباشد و هرچیز دیگری که تصور کنید.و تنها گزاره ی صحیح در اینجا علم به وجود خودمان است و بس.
از شما استاد گرامی تقاضا دارم درمورد این گزاره توضیح بفرمایید، با تناسب اینکه ما فقط یک گزاره ی مشخص و معلوم داریم که وجود خودمان است و باقی مطالب شاید القائات اشتباه باشد چطور می توانیم با تنها یک گزاره ی صحیح این نظریه را رد کرد؟

وقتی وارد مباحث فلسفی و منطقی می‌شویم
بیش از آن‌که به اطلاعات نیاز داشته باشیم
به تفکّر نیازمندیم
تفاوت علوم عقلی شاید با سایر علوم در همین باشد

بیایید در قضایایی که فرمودید دقت کنیم:
گزاره 1: اطلاع داشتن از این‌که مغز درون خمره نیستیم.
این چه نوع گزاره‌ای‌ست؟
حملیه است یا شرطیه؟
ظاهراً که چیزی را به چیزی مقیّد و مشروط نساخته
پس باید حملیه باشد
اکنون باید سه چیز را در آن بیابیم؛ موضوع، محمول و نسبت حکمیه
موضوع: من
محمول: آگاه
نسبت: ایجاب
قضیه مزبور فی‌الجمله چنین ظاهری دارد: «من آگاه هستم»
اما محمول گسترده‌تر از این است
خود آن یک قضیه دیگر است
محمول: «آگاه به: الف ب است»
این قضیه نیز حملیه است، پس عناصر سه‌گانه‌اش را باید بیابیم:
موضوع: من
محمول: مغز درون خمره
نسبت: سلب
ظاهری مانند این: من مغز درون خمره نیستم.

این‌کارها برای چیست؟
همه این مقدمات را می‌چینیم
تا بتوانیم گزاره یک شما را بفهمیم
تا بعد درباره آن قضاوت نماییم
و حکم صادر کنیم

پس ما با دو قضیه تو در تو مواجهیم
از کدام باید آغاز نماییم؟
تحلیل را؟
قطعاً از قضیه داخلی
همان که محمول واقع شده
زیرا یک قاعده مهم در منطق هست:
«تصدیق فرع بر تصوّر است»
تا زمانی‌که شما موضوع و محمول را تصوّر نکرده باشید
نمی‌توانید حمل محمول بر موضوع را تصدیق نمایید
حتی بعضی متأخرین معتقدند که همین میزان تصوّر هم کافی نیست
و قائل به سه تصوّرند، به عنوان مقدمه تصدیق؛
تصور موضوع
تصور محمول
تصور حمل محمول بر موضوع
و بعد از تصور سوم که خودش متوقف بر یک و دو است
می‌توان این تصور را تصدیق نمود
یعنی گفت که «هست»
یا تکذیب نمود و سلب و گفت که «نیست»

پس ما برای این‌که گزاره ترکیبی یک شما را تصدیق نماییم
ابتدا لازم است محمول را تصوّر کنیم
تصور موضوع در آن ساده است؛ «من»
اولین تصوری که هر انسان دارد
تصور از خودش است
اما محمول مشتمل بر یک قضیه دیگر شده
پس تا آن قضیه تصوّر نشود
محمول قابل تصور نیست

قضیه داخلی هم موضوع و محمول دارد
باز هم تصور موضوع مؤونه ندارد
ما هستیم و خودمان
فرض که تصوری روشن از «من» داریم
از موضوع قضیه
می‌ماند محمول
محمول این است: مغز درون خمره
یک عبارت مرکّب
البته که از همه اجزاء آن تصور داریم
مغز واژه‌ای اسمی‌ست
خمره نیز
ولی «درون» واژه‌ای حرفی‌ست
که دلالت بر نسبت می‌نماید
نه یک ذات خارجی
اما در کل
ترکیب را می‌فهمیم
یک مغز که درون یک خمره قرار گرفته است
و با آن‌چه در ذهن داریم از قرائن
حتماً با اتصالاتی وصل شده به دستگاهی
مایعی هم باید باشد که مغز را تغذیه نموده
از مرگ آن جلوگیری کند
تا این‌جا مشکلی نیست

ولی درمرحله بعد با مشکل مواجه می‌شویم
در تصوّر حمل محمول بر موضوع
«مغز درون خمره بودن ما»
به یک مثال توجه فرمایید:
«من سوار نور شدم»
تحلیل می‌شود به: «من | سوار شده بر نور | است»
من روشن است
نور را هم می‌شناسیم و از آن تصوّر داریم
حتی سوار شدن بر نور را برای امواج می‌پذیریم
یعنی تصوری از این داریم که چطور یک طول موج مشخصی را
بر یک فرکانس از نور به عنوان حامل سوار می‌کنند
و در سوی دیگر پیاده کرده
انتقال اطلاعات صورت می‌دهند
همین فیبرنوری‌های امروزین پیرامون
بر همین اساس کار می‌کنند
پس تصور از موضوع و محمول وجود دارد
ولی در هنگامی که می‌خواهیم تصور حمل محمول بر موضوع را نماییم
می‌یابیم که نمی‌توانیم
ما سوار شدن بر حیوانات چهارپا را دیده‌ایم
سواری بر دوچرخه و موتور
فوراً تلاش می‌کنیم سواری بر نور را هم
مانند آن‌ها تصور کنیم
در حالی که قطعاً این تصور نادرست است
نور موج است و نه ماده
ماده‌ای که سفت و سخت باشد و بتوان بر آن تکیه زد
چطور می‌شود تصور درستی از این سواری داشت؟!

وقتی ما نتوانیم حمل محمول بر موضوع را تصور نماییم
قطعاً نمی‌توانیم به مرحله تصدیق برسیم
در همین نقطه متوقف خواهیم شد
و البته این گزاره را رها نمی‌کنیم
این گزاره و امثال آن را برای شعرا وامی‌نهیم
شعر چون با تخیل کار دارد
می‌تواند از مواد غیرقابل تصور استفاده کند
سیمرغ را از سوراخ سوزن عبور دهد
و شتری را بر رنگین‌کمان سوار کرده سُر دهد
شعر می‌تواند همه دریاهای جهان را در یک لیوان چای جا دهد
و با قاشکی کوچک
اقیانوس اندیشه آدمی را در کوه‌هایی که وارونه از آسمان آویخته شده سرگردان کند
انسان‌هایی که به جای پا روی دست راه می‌روند
و اسب‌هایی که شاخ دارند و با بال‌های خویش به پرواز در می‌آیند

دقت کردید؟!
وقتی این عبارات را به کار بردم
چقدر تصاویر ناب و زیبا در ذهن شما نقش بست؟
این‌ها تخیّل است
به کار عقل نمی‌آید
به کار منطق
منطق نمی‌تواند درباره چنین گزاره‌هایی قضاوت نماید
عقل ما نسبت به تصدیق و تکذیب چنین قضایایی
موضعی ندارد
نه آن‌ها را سلب می‌نماید
و نه ایجاب
زیرا قادر به سنجش آن‌ها نیست
سنجش نیازمند وجود هم‌عرض است
و تفاوت‌هایی که میان آن‌ها باشد
و این مواد از سنخی نیستند که هم‌عرضی داشته باشند
هر کدام مستقل‌ند و منحصر به فرد

بازگردیم به بحث خودمان
چه من بگویم: من شاتوکروماتوالیست هستم
و چه بگویم: من بر نور سوارم
و بعد از شما بپرسم: کدام یک از این قضایا صادق است؟
شما نسبت به هیچ‌کدام نمی‌توانید قضاوت نمایید
زیرا در اولی هیچ تصوری از محمول ندارید
و در دومی هیچ تصوری منطقی از حمل محمول بر موضوع

در گزاره «من | مغز درون خمره | است» همین مشکل بروز می‌کند
من که مغز نیستم
من چشم دارم
دست دارم
بدن و هیکلی به این بزرگی
من که درون خمره جا نمی‌شوم
مغز هم نیستم
اما مستشکل تلاش می‌کند این طور القاء نماید
که یک مغزی در جایی قرار دارد
کاملاً متفاوت با این مغزی که الآن من در جمجمه خود دارم
من الآن در جمجمه خود مغز دارم
آیا این مغز است که در خمره است؟
قطعاً این‌طور نیست
یک مغز دیگری‌ست که طبق فرض واقعی‌ست
و من این‌جا یک مغز خیالی دارم
تمام بدن من یعنی خیالی‌ست
حالا بین این خیال و آن واقعیت اسیر شده‌ایم مثلاً
که نمی‌دانیم آیا این وضعیت صادق است یا کاذب!
خب سؤال می‌کنیم
«من» چیست؟
این من آیا مشتمل بر همین جسم فعلی است؟
همین مغزی که درون جمجمه خود دارم
با تمام اجزای بدنم
یا این من یک چیز دیگری‌ست؟
این‌جاست که همه تصوّرات، مغشوش و به هم ریخته می‌شود
مفروضات زیادی را باید تصوّر کرد:

اولاً باید یک «من» جدید بسازیم
که اصلاً نمی‌دانیم چیست
یک من که الآن من نیستم
یعنی این تصوری که من از من دارم نیست
زیرا تصور من از من مشتمل بر همین مغز درون جمجمه است
و همین جسم با ابعاد و خصوصیات
شما تحمیل می‌کنید که تو یک من دیگر هستی
و نه این من
و من باید بپذیرم که من نیستم!
این اولین پارادوکس در این قضیه
در تصور موضوع آن
مثل این‌که به من القا کنند تو فلانی نیستی بلکه یک شخص دیگر هستی
و خیال می‌کنی که فلانی هستی!
این گزاره مستلزم این است که: من من نباشم!
یعنی: آن من که تا به حال خود را به آن می‌شناختم، یک من دیگر است!
وقتی اساسی‌ترین درک انسان از او گرفته شود
و ادعا شود که خطا بوده
یعنی درک از خودش
چرا درکی که از علم خودش دارد صحیح باشد
اگر من آن من که تا به حال می‌دانستم نیستم
اصلاً چرا این حرف‌ها که شما دارید می‌زنید را قبول کنم که شنیدم؟!
شاید نشنیده باشم!
این دقیقاً آخر سفسطه است
آخرِ نفی واقعیت
و نفی امکان وجود ملاکی برای ارتباط با واقعیت

در وهله دوم
باید دو سنخ از واقعیت را با هم تطبیق دهم
یک سنخ از واقعیت داریم که مغز بدون جمجمه در آن است
و سنخ دیگر که مغز درون جمجمه
این واقعیت پنداری من است
و شما اصرار دارید که آن واقعیت اصلی‌ست
آن‌جایی که یک مغز در خمره است
قبول
من این مغز در جمجمه را تا کنون واقعی می‌دانستم
و از الآن قرار است آن مغز در خمره واقعی دانسته شود
این‌جا همان اشکالی طرح می‌شود که در نامه قبلی نوشتم
اشتراک لفظی
من با جهانی از اشیاء مرتبط شدم
از لحظه تولد
از لحظه‌ای که اولین درک‌ها را با حواسم یافتم
و نام آن را «واقع» نهادم
اکنون شما می‌گویید یک «واقع» دیگر وجود دارد
که تو تا به حال ندیده‌ای
و هیچ حس و درکی از آن نداری
و هرگز هم نخواهی داشت!
زیرا مغز درون خمره که هرگز نمی‌تواند محیط پیرامون خود را ببیند
لمس کند
و بو بکشد
او همیشه آن‌چه از حس به او بخورانند را درک می‌کند!
پس این گزاره شما می‌خواهد مرا قانع سازد
که «واقع» قابل انطباق با منشأ انتزاع خود نیست
بلکه برعکس
قابل انطباق بر یک چیز دیگری است که اصلاً از آن منتزع نشده
و این هم پارادوکس است
زیرا فرض ما در انتزاع، انطباق است
وقتی ما گفتیم اسم فلان حیوان را اسب می‌گذاریم
هرگز کسی نمی‌تواند بگوید:
آن‌چه که شما به آن می‌گویید اسب در حقیقت اسب نیست
اسب حقیقی یک چیز دیگری‌ست و در جایی دیگر
که شما هرگز آن را ندیده‌ای و نخواهی دید!

به دلیل همین شبهه است که گروهی تحلیل زبانی‌شدند
فلسفه را به اختلالات در واژه‌ها و لغات زبان فروکاستند
و گفتند فلاسفه دعوا بر سر ابهامات الفاظ دارند
و اگر زبان ما صاف و ساده و بی‌ابهام بود
این همه فیلسوف پیدا نمی‌شد!
یک جور نومینالیسم!

اما مسأله فراتر از این پندار است
اصلاً کاری به الفاظ و واژه‌ها نداریم
این‌ها خیال کردند که گیر ما سر واژه «اسب» است
خیر
وقتی من یک تصور از اسب در ذهن خود دارم
این تصور را از یک شیء در خارج انتزاع نموده، ذخیره کردم
شما می‌گویید این تصور را درست است که از آن شیء خارجی گرفته‌ای
ولی این تصور مربوط به آن شیء خارجی نیست!
این‌جا پارادوکس اتفاق می‌افتد
بحث واژه‌ها و الفاظ نیست
لفظ اسب تنها به عنوان حاکی از آن مفهوم ذهنی به کار می‌رود
یا شیء خارجی
این‌جا دعوا سر همین ارتباط مفهوم با خارج است
چطور می‌شود مفهومی را که من خودم متصل کرده‌ام به شیء الف
یک نفر بگوید خیر
این متصل است به شیء ب؟

ما واقعیت را این‌گونه می‌یابیم
وقتی گفتیم مغز
دقیقاً مفهومی از مغز در نظرمان بود
که به مغز درون جمجمه خودمان قابل صدق باشد
حالا یک شاعر بیاید و آن را به مغزی درون خمره توصیف کند
و بعد بخواهد تمام «من» را به آن تصوری که هیچ منشأ انتزاعی ندارد نسبت دهد
این کاملاً خودمتناقض است
یعنی هیچ تصوری نمی‌توان داشت از «درون خمره بودن مغز من»
تا بعد بتوان تصدیق کرد یا نکرد
حکم به ایجاب داد یا به سلب

این از منظر منطق صوری بود
یعنی از ورودی بحث تا به این‌جا
بر تصور از موضوع و محمول و تصور نسبت میان آن‌ها
و انتزاعی که از واقعیت وجود دارد
و ربط مفهوم و شیء خارجی منشأ انتزاع

اما بر مبنای پوزیتویسیم هم همین است
بر مبنای ابطال‌گرایی پوپر هم همین‌طور
گزاره یک شما
و همین‌طور گزاره دو
و البته که گزاره سه
همه‌شان از گزاره‌هایی هستند که از منظر منطق صوری پارادوکسیکال‌ند
و قابل تصور عقلی و علمی نیستند
و از سوی مکاتب منطقی غرب نیز
گزاره‌هایی نیستند که قابل آزمون باشند
نه بر مبنای اثبات‌گرایی
و نه بر مبنای ابطال‌گرایی قضیه‌ای باشند که قابل نقض باشد
قابل آزمون و باطل‌سازی
در هر صورت
هیچ منطق عقلی قبول نمی‌کند که اصلاً این گزاره‌ها عقلی باشند
آن‌ها را شعری و تخیّلی می‌داند
که به درد فیلم‌سازی و ترانه‌سرایی و نقاشی می‌خورد

وقتی گزاره از سنخ گزاره‌های علمی نباشد
نوبت به قضاوت و تصدیق نمی‌رسد
در تصوّرش گیر است
نه در تصدیق!
در حالی که گوینده این شبهه مدام تلاش دارد ما را به مرتبه تصدیق بکشد!
تا از مرحله تصور آن غفلت کنیم
باید مخاطب را به مرحله تصورّیه برد و آن‌جا خاک کرد.

Brain in vat solution

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 74 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
نسبت عقل و دین 20 + چهارشنبه 93 اسفند 20 - 10:0 عصر

با تناسب توضیحات شما من تصور می کنم هیوم بیراه نگفته است چراکه گفته ی فلاسفه ی اسلامی در باب دور زدن اعراض فقط در حد کلام است و عرفا نیز نظر دیگری دارند اما این مطلب آیا اثبات شدنی می باشد که فلاسفه ی اسلامی را محق بدانیم؟که تصور می کنم جواب منفی باشد و از این جهت هیوم بیراه نگفته است.
استاد غیر از این مساله بنده یک راهنمایی از خدمت شما می خواهم که البته با عرض معذرت که این همه وقت شما را می گیرم و مزاحم می شوم.
همان طور که قبلا عرض کردم بنده در حوزه ی [...] فعالیت می کنم و مقاله ای در نظر دارم بنویسم با موضوع [...] که این مطلب را به نظریه ی «مغز در خمره» اختصاص داده ام و اکثرا فیلم های [...] مد نظرشان است ولی در این باب فیلم های دیگری ساخته شده است.
بعد از توضیح این نظریه در مقاله بنده باید ادله و براهینی که برای رد این نظریه ارائه شده بیاورم که متاسفانه مطلبی که بتواند به طور کامل این نظریه را رد کند ندیده ام و در مطلبی هم شما فرمودید این نظریه را نمی شود انکار کرد و برای خواننده این قابل قبول نیست که نمی شود آن را رد کرد پس اگر نمی شود چیزی را رد کرد پس باید آن را قبول نمود مگر اینکه برای او از این دست مثال ها زده شود که ذهن او را با مسائلی که نه اثبات شدنی ست نه انکار شدنی آشنا کرد که من از این موضوعات سراغ ندارم و فرموده بودید: این نظریه مربوط به منطق اثبات‌گرایی‌ست اگر لطف کنید کتاب هایی هم معرفی بفرمایید که در مورد منطق اثبات گرایی توضیح داده باشد متشکر خواهم شد.
استاد در این زمینه از شما تقاضای راهنمایی و کمک دارم که چطور این مطلب را توجیه کنم؟
آیا می شود آن را رد کرد؟
آیا ما مسائلی داریم که نه اثبات شدنی باشد نه انکار شدنی؟
ویک مطلب دیگر اینکه آیا از دیدگاه منطق می توانیم این نظریه را مغالطه بدانیم که اگر جواب مثبت است چطور مغالطه ای است و کجای آن مغالطه است؟
استاد شما قبلا یک جمله از هیوم فرموده بودید: این جمله از هیوم است:
«ای خواننده‌ای که استدلال‌های مرا خواندی، این استدلال‌ها علیت را برای تو در معرض شک و شبهه قرار می‌دهد ولی همین که کتاب مرا بستی، باز چنان زندگی می‌کنی که گویا به علیت قائلی. از شما چه پنهان خود من همچنین هستم. یعنی به محض اینکه دفتر و قلم را بستم تا تشنه می‌شوم، سراغ آب می‌روم و هیچ وقت نمی‌گویم شاید چوب هم رفع عطش کند، گرسنه می‌شوم سراغ نان می‌روم»
 که برای این مقاله نیاز دارم ولی هرچه گشتم منبع آن را نیافتم و منبع این جمله را از کتابی که فرمودید نیاز دارم.

هیوم بیراه گفته است
ولی بر مبنای خود
وقتی نتوانسته ارتباط معناداری بین محیط ذهن و محیط خارج بیابد
وقتی عدم امکان تطابق اداراکات با خارج را دریافته
وقتی نتوانسته ملاکی برای صدق و کذب قضایا بیابد
البته که مبنایی نادرست بنیان تفکر خود کرده
که به چنین نتیجه‌هایی برسد
هیوم بر مبنای خود درست گفته است
ولی مشکل این است که مبنایش درست نبوده است

فلاسفه اسلامی نیز ساده‌لوحی نموده
بنا را بر حُسن ظن گذاشته
عقل را زیادتر از آن‌چه که شایسته است
بالا برده و تقدیس نموده‌اند
آن‌ها نیز با مطابق دانستن اداراکات حسی با واقع
ایده‌آلیست شده‌اند

اما استاد حسینی(ره) نسبت‌ها را یافته
و توانسته همان ریاضیاتی که هیوم حقیقی می‌پندارد را
به عالم واقع مرتبط کند
او به جای ماهیت
به جای وحدت وجود
و به جای نفی هر پیوند قابل اتکایی بین ذهن و خارج
«نسبت‌ها» را مشترک بین ذهن و خارج یافته
و راه رسیدن به ارتباط درک و واقع
ارتباطی قابل اعتماد
و قابل محاسبه و ارزیابی و کنترل

اما درباره پرسش بعد؛
راه حل مغز در خمره را همین فیلم‌ها ارائه کرده‌اند
تقریباً همه‌شان یک‌جور راه‌هایی دارند
تلاش حداقل کرده‌اند

اینسپشن با «فرفره همیشه دوّار»
آن‌جا که آموزش می‌دهد
می‌گوید باید یک ملاک برای تشخیص خواب از بیداری داشته باشی
ملاکی که در حقیقت
به تو نشان دهد درون خمره هستی یا بیرون آن
خودش یک فرفره داشت
اگر آن را می‌چرخاند و برای همیشه می‌چرخید
می‌فهمید در خواب است
زیرا در بیداری فرقره متوقف خواهد شد

سورس‌کد در نهایت دنیای مجازی و واقعی را موازی می‌نمایاند
وقتی مغز درون خمره می‌تواند
پیامکی را به دنیای واقعی ارسال کند
بعد از این‌که جلوی انفجار قطار را گرفت
اگر چه او هرگز از خمره خارج نشد
و برای همیشه در همان ماند
ولی در دنیایی بود که حقیقت داشت
دنیایی که خواب نبود
رؤیا نبود
کاملاً هم‌تراز با دنیایی بود که دیگران در آن می‌زیستند
زیرا پیامک یک امر واقعی‌ست
و نمی‌تواند که از درون خمره ارسال شود

ماتریکس هم این را داشته
در همان اولین قسمت
وقتی بچه‌ها در خانه خرابه‌ای بازی می‌کنند
وقتی قانون جاذبه به هم می‌خورد
وقتی کودکی ضعیف قاشقی را تنها با نگاه خویش خم می‌کند
نئو با دیدن این معجزه‌ها
این خرق عادت‌ها
می‌پذیرد که مغز درون خمره است
زیرا در دنیای واقعی
جایی که زایان قرار دارد
این پدیده‌ها اتفاق نمی‌افتد

اما شاید از همه جالب‌تر توتال‌ریکال باشد
آن سکانس لابی
مردی که دیشب از دست زن خود فرار کرده
تازه فهمیده چیزی غیرعادی در زندگی‌اش وجود دارد
زن دیگری آمده و تلاش کرده او را آگاه نماید
زنی که بعد می‌فهمیم در حقیقت یار قدیم وی بوده
زمانی که پلیس مخفی بود و بسیار قدرتمند
قبل از شستشوی مغزی
حالا در فضای تردید گرفتار شده
همکار کارخانه‌اش روبه‌روی او قرار گرفته است
اصرار دارد که تو هم‌اکنون درون خمره‌ای
مغزی که تمام اطلاعاتش را از سیم‌ها می‌گیرد
او باور می‌کند ابتدا
زیرا همه شواهد دال بر همین معناست
به رفیق همکارش اعتماد کامل دارد
غافل از این‌که او از ابتدا به عنوان مأمور مخفی مراقب او بوده
درست مثل همان زنی که تصور می‌کرده دارد
حرف‌های رفیق قانع‌کننده است
ولی یک ملاک برای وی وجود دارد
تا بفهمد درون خمره هست یا نیست
در توتال‌ریکال این ملاک «عشق» است
حس عجیبی که نسبت به آن زن جدید پیدا کرده
همین امر قلبی او را رهنمون می‌گردد
رفیق خود را با یک هدشات می‌کشد
و البته نجات هم پیدا می‌کند
زیرا به این ملاک قلبی اعتماد می‌نماید

همه این‌ها تلاش دارند راهی برای اثبات امکان خودتشخیصی مغز
وقتی در خمره است
ارائه نمایند

پوزیتیویسم منطقی یا همان اثبات‌گرایی
و حتی ابطال‌گرایی
که در ایران با نام حاج‌فرج دباغ (سروش)
و در جهان غرب معمولاً با نام پوپر گره خورده است
نمی‌دانم آیا بتواند مسأله مزبور را حل نماید یا خیر
باید بیشتر مطالعه بفرمایید
بنده هم مقدار اندکی با آن آشنایی دارم
این دیدگاه به فلسفه که می‌رسد
برچسب ایدئولوژی روی دین و فلسفه گذاشته
آن‌ها را خارج از چارچوب علم قرار می‌دهد
چرا که از نظر آن‌ها نه اثبات‌شدنی‌ند و نه انکارپذیر

مغالطه را در مطالب قبلی عرض کردم
اشتراک لفظی بین
واقعیت پیرامون ما
با واقعیت پیرامون خمره
ما واژه واقعیت را برای ادراکاتی که اکنون داریم وضع نموده‌ایم
و از این واژه چنین خصوصیتی را اراده می‌کنیم
اما این شبهه
با تعمیم واژه واقعیت به چیزی که در پیرامون خمره جریان دارد
عملاً ما را دچار مغالطه می‌نماید
از باب استعمال یک لفظ در دو معنای مختلف
واقعیت تنها یکی از این دو است
اگر به پیرامون خمره واقعیت بگوییم
به آن‌چه مغز درون آن می‌پندارد که نمی‌توان واقعیت گفت
شاید همین هم منظور نظر این افراد است
در حالی که اصل این واژه
و معنایی که به آن منسوب شده
از درون برآمده
یعنی ما «واقعیت» را از آن‌چه حس کرده‌ایم ساخته‌ایم
چطور می‌توانیم آن را به وعائی غیر خود نسبت دهیم؟!
به وعائی که اصلاً نه می‌دانیم هست و نه درکی از آن داریم

راز پاسخ به تمام این اشکالات
در تعریف عقل است
اگر کارکرد عقل را وساطت در سنجش بدانیم
عقل تنها موضوعاتی را درک می‌کند که توان سنجش آن‌ها را دارد
عقل ما قادر نیست وعاء پیرامون خمره را
بر فرض وجود
درک و تحلیل کند
لذا عملاً داریم موضوعی را به ابزاری می‌دهیم
که قادر به پردازش آن نیست
این در حقیقت ارائه تخیّلات به قوه عاقله است
تخیّل تنها تخیّل می‌آفریند
و شبهه مغز در خمره از همین سنخ تخیّلات است
مغز نه می‌تواند اثبات کند و نه انکار
فقط می‌تواند بگوید: این موضوع کار من نیست!
این را به قوه خیال بسپارید!

آن جمله از هیوم را در مقاله‌ای دیدم
که استاد محمدحنیف طاهری
یکی از طلبه‌های قم
در نشریه پرتو خرد منتشر ساخته بود
متآسفانه نشریه را ندارم
تلفن تماسی از ایشان هم نیافتم
ولی ایمیلی برایشان ارسال کردم
تا مستند خود را ارائه کنند
همین قم هستند
اگر جوابی نیافتم
باید که بروم دفتر نشریه
در خیابان حجتیه قم
نسخه‌ای از آن نشریه را بیابم و رفرنس مقاله را بردارم
گاهنامه پرتو خرد، آبان 1388
اگر به دستم رسید اطلاع خواهم داد

با کلبه کرامت هم که قطعاً آشنا هستید؟!
آقای حسن عباسی درباره هالیوود دقت‌های فلسفی خوبی داشته‌اند
احتمالاً بتوانید از آثار و فعالیت‌های آنان نیز استفاده بفرمایید
با فیلسوفان معتبر نیز مرتبط شوید
مراکز بسیاری وجود دارد
و آدم‌های خوب و فعال و قدرتمندی
إن‌شاءالله مقاله مفید و پرباری تولید کنید
موفق باشید

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 74 - آقامنیر 118 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
کارنامه توصیفی + شنبه 93 اسفند 16 - 9:1 عصر

وقتی کودک بودیم
نه فقط دبستان
حتی در راهنمایی و دبیرستان نیز
همیشه درگیر «نمره» بودیم
عددی که شاخص ارزیابی وضعیت تحصیلی‌مان بود
دو عدد «20» و «-0-» معنایی خاص در زندگی ما پیدا کرده بودند
فراتر از عدد بودن
مفهومی ارزشی داشتند

بعدترها
وقتی دختر خودم مدرسه‌ای شد
پارسال
دیدم ارزشیابی «کمّی» را به «کیفی» بدل کرده‌اند
کارنامه‌ای که مدرسه داد
یک فهرست از «خیلی خوب» بود
چیزی معادل مثلاً A یا +A در کشورهای غربی

امسال اما باز هم وضع تغییر کرد
امروز رفتم و این کارنامه را گرفتم:

[بزرگنمایی]
برای پسرم است
ارزشیابی کیفی را هم ارتقاء داده
«توصیفی» کرده‌اند
کاملاً بیانگر وضعیت اخلاقی و دانشی و روانی دانش‌آموز
حتی چیزی فراتر
حسّ و حال و روحیّات او را نشان می‌دهد

این خیلی خوب است
این‌که شاخص‌ها این‌طور تفصیلی باشند
و این‌طور دقیق
وضعیت فرد را نشان دهند
قطعاً بهتر می‌توان برای ارتقاء وضعیت او برنامه‌ریزی کرد
اما...

وقتی کارنامه را به ما ندادند
و گفتند: قرار نیست بدهیم!
(من آن را در کسری از ثانیه در همان مدرسه تصویربرداری کردم!)
از وزارتخانه بخشنامه کرده‌اند انگار که فقط به رؤیت اولیاء برسد
و از مدرسه خارج نشود
گفتند قرار است بایگانی شود در پرونده دانش‌آموز
برای همیشه...

وقتی این را شنیدم
به فکر فرو رفتم
گذشته ما پنهان است
جز یک نمره و معدّل نهایی چیزی باقی نمانده است
اگر امروز این گزارش‌های تفصیلی از کودکان جمع شود
اگر همین رویه در دوره‌های بعدی آموزشی هم به کار گرفته شود
بیست سال بعد
سی سال بعد
این فرد چه گذشته نگران‌کننده‌ای خواهد داشت
وقتی بخواهد مسئولیتی بر عهده بگیرد
وقتی مسئولیتی را بر عهده گرفت
چه داده‌های حجیمی از گذشته وی در اختیار دوست و دشمن قرار خواهد داشت؟!

روزی خواهد رسید که مثلاً در نقد فلان حرف رئیس جمهور، رسانه‌ها بگویند:
«آقای پرزیدنت در دوره دبستان نیز سابقه چنین رفتاری داشته است و فلان‌طور به جهان می‌نگریسته است!»


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مدرسه 36 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
کلاژآگهی + پنج شنبه 93 اسفند 14 - 8:42 صبح

در فکر این بودم که چه کنم
با این دفترچه‌های رنگی
که هر هفته لای در خانه‌مان می‌گذارند!

آگهی‌هایش که به کار نمی‌آید
اصلاً ربطی به زندگی ما ندارند
ولی رنگی بودن تصاویر
و کیفیت بالای چاپ...

فکری به ذهنم رسید
حداقل بگذار برای بچه‌ها مفید باشند

یک قیچی و یک چسپ
چند تکه مقوا
و چند دفترچه آگهی
در اختیار کودکان
ببرند تصاویر دلخواهشان را
و بچینند
و بچسبانند

چه فایده؟
اول این‌که یک کار جذاب انجام داده‌اند
با اختیار و میل خودشان
ترکیب‌سازی می‌کنند
آن‌چه دل‌شان می‌خواهد برمی‌گزینند
هم من با علایق و سلایق‌شان بیشتر آشنا می‌شوم
هم خودشان وقت خوشی را سپری می‌کنند
و مهارت‌هایشان افزایش می‌یابد
در کار کردن با کاغذ و چسب و قیچی
و از همه مهم‌تر
خودباوری و عمل بر حسب تصمیم
استقلال را تجربه می‌کنند یک جور
هزینه زیادی هم ندارد
هزینه را قبلاً شرکت‌های تبلیغاتی پرداخت کرده‌اند!

یادم می‌آید کودکی خود را
یک مجله که به دستم می‌رسید
یا بروشور تبلیغاتی
عکس‌های ماشینش را می‌بریدم
و به دیوار می‌چسباندم

انگار بچه‌های من هم به تصویر خودرو بیشتر علاقه دارند! :)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: بازی 21 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
نرم افزار بخش کردن کلمات اول دبستان + دوشنبه 93 اسفند 11 - 6:29 صبح

دانش‌آموز کلاس اولی دارید؟
پس این مطلب برای شماست!

من هم داشتم
پارسال داشتم
امسال هم دارم
سال بعد هم یکی دیگر خواهم داشت!
هر سال هم مجبور...
باید هر شب به آن‌ها دیکته می‌گفتم
از کلماتی که خوانده بودند
و جداولی
برای بخش کردن
معلم‌شان گفته بود با این جدول سریع‌تر روخوانی را یاد می‌گیرند
از خود پرسیدم:
«مگر رایانه نیامده که کارهای ما را آسان کند؟!»

برنامه کوچکی نوشتم
در حقیقت یک اسکریپت
تمام کلمات و واژه‌هایی را که یک دانش‌آموز دبستان
در کلاس اول
در کتاب می‌خواند را جمع کردم
بیش از 900 واژه شد
با چند کلمه‌ای که معلّم اضافه‌تر در سرمشق‌ها می‌داد

در یک فایل اکسل گذاشتم
می‌توانید از این‌جا بردارید
به صورت بخش‌بخش‌شده*

اسکریپت چهار کار برای من انجام می‌داد
جداولی درست می‌کند برای بخش کردن
حروف را انتخاب می‌کنم
شرایط را تعیین
جداولی می‌سازد با هر قلمی که بخواهم
معمولاً البته از «فراز» استفاده می‌کنم
شبیه‌تر است به قلم کتاب درسی‌شان

و جداولی برای ترکیب کردن
این‌که حروف در کنار هم چیده می‌شوند
حروف یک کلمه
که دانش‌آموز قبلاً خوانده است
بدون علامت‌ها
و او باید حروف را در کنار هم بچیند
و در ذهن خود
علامت‌ها را تصوّر نماید
تا آن را بخواند
و بنویسد

و سرمشق
برای خوش‌خط شدن
و البته برای یادگیری بهتر
به هر تعداد که بخواهم به صورت کم‌رنگ واژگان را ردیف می‌نماید
که او رونویسی کند
پررنگ کند یعنی

و اما برای دیکته
سخت است همیشه که کلماتی خوانده شده را به یاد بیاوری
تو که مشغول دیکته گفتن به بچه‌ای هستی که هنوز
بعضی از صداها را یاد نگرفته است
با این اسکریپت اما
من فقط حروف خوانده شده را می‌دهم
واژگانی را برایم ردیف می‌کند
که او خوانده است همه‌شان را
به همین سادگی!
فقط با یک کلیک!

برای من که بسیار راحت بود
و کارها را راحت کرد
گفتم بگذارم در نت
روی وبلاگ
به دیگران نیز بلکه منفعتی برساند
کافیست جداولی را که می‌خواهید بسازید
با برنامه‌ای که در این نشانی‌ست:
http://movashah.id.ir/e/aval.htm
که البته می‌توانید از این‌جا نیز دانلود کنید
برای خودتان
که بدون نیاز به اینترنت استفاده نمایید
و پس از مشاهده نتایج
دگمه‌های Ctrl+P را بفشارید
به صورت خودکار
عناصر اضافه از صفحه محو شده
و تنها و تنها نتایج
پرینت گرفته می‌شوند
با کروم البته می‌توانید مستقیماً به PDF خروجی بگیرید
که برای چاپ به بیرون ببرید!

* راستی اگر خواستید کلمات را بیشتر کنید
اضافه نمایید یعنی
فایل اکسل را بگشایید
فقط در ستون‌های «بخش»
کلمه را به صورت بخش‌بخش بنویسید
با کپی کردن آن‌ها به جعبه بالایی در اسکریپت
می‌توانید جداول کلمات خود را بسازید
من اطلاعات آن 900 واژه کتاب اول دبستان را فعلاً در جعبه بالایی اسکریپت وارد کرده‌ام
شما می‌توانید متناسب با نیاز خود تغییرش دهید!

لینک دریافت نرم‌افزار (فایل به صورت فشرده Zip است، پس از باز کردن فایل فشرده، راهنمای استفاده از نرم‌افزار را که به نام How.txt است مطالعه بفرمایید)

#s3gt_translate_tooltip_mini { display: none !important; }

برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فارسی 3 - آموزش 28 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
نسبت عقل و دین 19 + شنبه 93 اسفند 9 - 12:0 عصر

استاد موشح با عرض سلام وادب و احترام.
مزاحم شدم تا سوالی از خدمت شما بپرسم.
در فلسفه ی اسلامی گفته می شود که انسان خودش(نفسش) را با علم حضوری درک می کند.
هیوم معتقد است که نفس را با علم حضوری و حصولی نمی توان درک کرد چون هیچ
وقت از حالتی خالی نیست و همیشه همراه با حالتی مانند شادی،غم،ترس و...می
باشد پس نفس را چون هیچگاه از حالتی خالی نیست نمی توان درک کرد.
و فلاسفه ی اسلامی معتقدند که اگر با داشتن حالتی درک کنیم آن علم حصولی می باشد.
آیا این سخن هیوم از اعتبار برخوردار است؟چون هیچ گاه نفس از حالت خالی
نیست پس نه با علم حضوری می توان آن را یافت نه علم حصولی.
با تشکر و سپاس فراوان از شما استاد گرامی.
التماس دعا.

توجه شما را در ابتدا به چند مقوله فلسفی و منطقی جلب می‌نمایم
ماده و صورت
جوهر و عرض
جنس و فصل
حد و رسم
ذاتی و عرضی
نفس و کیفیت (کیفیت = علم)
وجود و ماهیت
اولی ذاتی و شایع صناعی
علّت و معلول
حضوری و حصولی
وحدت و کثرت

این دوگانه‌ها شما را متوجه چه مطلبی می‌کند؟
چه چیزی در همه این‌ها مشترک است؟
چه ویژگی در این فلسفه هست
که چنین دوتایی‌‌هایی در منطق و فلسفه دارد؟

بسیار ساده
همان آخرین دوتایی
منشأ تمام این گرفتاری‌هاست
«وحدت و کثرت»

استاد حسینی چند مسأله اغماض‌ناپذیر فلسفه را برشمرده‌اند
که «نسبت بین وحدت و کثرت» یکی از آن‌هاست
هر فیلسوفی
با هر مبنای فلسفه‌ای که بدان معتقد باشد
ناگزیر است
موضعی روشن در تبیین «نسبت بین وحدت و کثرت» اتخاذ نماید
این یکی از مسائل اغماض‌ناپذیر در فلسفه است

با ذکر یک مثال عرض می‌کنم
فیسلوف با خاکستر مواجه می‌شود
این خاکستر تا چند ساعت پیش چوب بوده است
چوب تبدیل به خاکستر شد
این تبدیل را فلسفه باید بتواند توصیف نماید
فیلسوف اصالت ماهیتی «ماده و صورت» را طرح نموده
ماده یا هیولا را «قوّه» می‌داند
صورت را «فعلیّت»
معتقد است وحدت بین خاکستر و چوب در ماده آن‌هاست
و تفاوت در صورت نوعیّه‌ای که بر آن‌ها عارض شده
یعنی ماده باقی مانده
بدون تغییر
و صورت عوض شده است
و چون نمی‌توانسته هیچ حیثیت قابل درکی از ماده بیان نماید
آن را «قوّه محض» می‌دانسته
نام آن را هیولای اولی گذاشته
می‌گوید هیچ‌چیز نیست جز فقط «توانایی»
توانایی محض
قوّه‌ای که با عارض شدن «صورت» به فعلیّت می‌رسد و منشأ اثر می‌گردد
همین را بعد متناظر کرده در نفس
و جنس و فصل را ساخته
جنس را معادل ذهنی و تصوّری از ماده
و فصل را معادلی برای صورت

اصالت وجودی اما این تفسیر را برنتافته
او نمی‌توانسته قبول کند که واقعیت شیء مرکب از دو جزء باشد؛ ماده و صورت
او چون ماهیت را اعتباری می‌داند
نظر علامه طباطبایی(ره) در این تفسیر ملاک است
و گرنه استاد فیاضی معتقد است منظور ملاصدرا از «اعتباری» چیز دیگری‌ست!
واقعیت خارجی را مصداق مفهوم وجود می‌داند
پس ناگزیر
با بسیط دیدن مفهوم وجود در ذهن
باید واقعیت خارجی را نیز یک تکه و یک‌پارچه می‌گرفت
بر خلاف ماهیت که در ذهن دارای اجزاء بود
و می‌توانست حاکی از واقعیت ذواجزاء باشد
پس اصالت وجودی «ماده و صورت» را نپذیرفت
حالا چگونه باید «وحدت و کثرت» را توصیف می‌کرد؟!
بالاخره چوب و خاکستر نیاز به چیزی دارند
که آن‌ها را با هم مرتبط نماید
و از آهن متمایز سازد
چون او خود را فیلسوف رئالیست می‌داند
نمی‌خواهد بپذیرد که می‌شود چوب تبدیل به آهن گردد!
او باید پاسخ دهد
چه چیزی بین چوب و خاکستر مشترک است
که بین چوب و آهن نیست
از این‌جاست که حرکت جوهری در می‌آید
نوعی تغییر در ذات بسیط
نوعی تحوّل را ملاصدرا ترسیم می‌نماید
و تخیّل
که امر جوهری و وجود محض
که بسیط است و غیرقابل تجزیه
در ذات خود دارای حرکت باشد
تا تغییر آن قابل توجیه گردد
و با تشکیک وجود
با تشأن و آنات و حالات قوابل
تشکیک طولی و عرضی بسازد
که البته بعضی از خود وجودی‌ها نیز به تشکیک عرضی ایراد دارند
در هر صورت
وحدت را که به وجود جوهری بسیط تعریف نمود
کثرت را آورد روی قوت و ضعف
در ذات همان وجود
خیلی غیرقابل درک و فهم است؟!
نگران نباشید
برای خیلی‌ها همین‌طور است!
به نور مثال زد مصنّف
که تفاوت نور قوی و ضعیف در چیست؟!
در همان نوریّتی که وجه اشتراک این‌دوست
بعد هم مفسرین معاصر
از جمله استاد مصباح تعریض زدند
که: البته که می‌دانیم نور دارای ذرّه است
فوتون یعنی
و این قوّت و ضعف ناشی از ترکیب
نه از بساطت
ولی خب این مثال است دیگر
فقط برای تقریب به ذهن
شما اصلش را این‌طور تصوّر بفرمایید!
غافل از این‌که
اصلاً اگر این ترکیب نمی‌بود
این تعداد و کمیّت تغییر نمی‌کرد
قوی و ضعیف بی‌معنا می‌شد
و غیرقابل تصوّر

زیادی پیش رفتم
به نقد نظریه اصالت وجود در تبیین نسبت بین کثرت و وحدت نزدیک شدم
ولی غرضم این نیست
این‌که عرض نمایم
دوتایی‌های فوق همه از سنخ «نظریات وحدت و کثرتی»اند

وجود را مانند قوّه تعریف کردند
جوهر را نیز
جوهر را نمی‌شود دید
نمی‌شود درک کرد
مگر به کیفیت آن
مگر به کمیّت آن
مگر به مکان و زمان آن
مگر به نسبتی که با سایر اشیاء و تمایزی که با آن‌ها دارد
این‌ها همان مقولات نه‌گانه عرضی هستند
که معمولاً در کنار جوهر به «عشر» تعبیر می‌شوند
جوهر در اصالت ماهیت وضعیتی داشت
که در اصالت وجود همین حال را «وجود» پیدا کرد
وجود هم قابل درک نیست
زیرا هر درکی که از او واقع شود
در حقیقت کیفیت است
کیفیاتی که ما از آن وجود درک می‌نماییم
که قبلاً آن را اعراض می‌دانستند و از سنخ ماهیت
و امروزه قرار است آن کیفیات وهمی باشد
ساخته ذهن ما
در مواجه با بساطت موجودی که با آن مواجه هستیم!

می‌رسیم به علم
برای انسان یک نفس مجرّد تصوّر نمودند
و علم را «کیف» آن نفس دانستند
کیف هم به معنای اصالت وجودی‌اش
هیچ چیزی نیست جز همان نفس
تعبیر استاد جوادی در این مطلب یاری‌گر خوبی‌ست
«موج دریا»
تصوّر فرمایید دریا موّاج است
موجی روی آب می‌بینید
این موج چیزی غیر از خود دریا نیست
این تصویری‌ست تمثیلی از علم
که عارض بر نفس مجرّد شده است
اصلاً نسبت بین جوهر و عرض را این‌طور در نظر گرفته‌اند
که قائل شده‌اند تحقق عرض همیشه «در موضوع» است
و اما جوهر را تعریف کرده‌اند به «لافی‌موضوع» در خارج!

حالا
نتیجه کلام
اگر وجود در خارج شناخته نمی‌شود
و مورد ادراک عقلانی قرار نمی‌گیرد
مگر با مشاهده آثار آن
یعنی کیفیت‌ها
یعنی اعراض
یعنی در حقیقت همان ماهیت
ما واقعیت را به همین کیفیت‌ها درک می‌کنیم
از زردی و سرخی و سیاهی و سفیدی آن
مفصل مطلبی هم علامه در اصول فلسفه و روش رئالیسم دارند
با شرح مفصل استاد مطهری(ره)
با همین تعبیر سفیدی و سیاهی هم شروع می‌کنند به تحلیل ادراک ما از واقعیت
بگذریم
در هر صورت شناخت ما از طریق اعراض به واقع منتهی می‌شود
و وجود را
تنها پس از «تحلیل عقلی» به دست می‌آوریم
شاید اصالت وجودی‌ها همین ایراد را به ماهیتی‌ها بگیرند
که شما در همان نگاه اول و ظاهری اسیرید
و نتوانستید واقعیت را به درستی
و عاقلانه
تحلیل نمایید

همین بحث را بیاورید در نسبت بین نفس و علم
همه حالات ما عارض بر نفس هستند
و حتی علم ما هم عارض بر نفس است
وقتی به سراغ شناخت نفس خود می‌رویم
نفس از جنس جوهر است
و مجرّد
ما که نمی‌توانیم در نخستین ادراک آن را ببینیم و لمس نماییم
ما اعراض آن را درک می‌کنیم
یعنی علم و تمام حالات عارض بر آن‌را
ما «غم» را درک می‌کنیم
«گرسنگی» را درک می‌کنیم
«شادی» را درک می‌کنیم
«اطلاع خاص نسبت به یک موضوع مشخص» را درک می‌کنیم
که همان مصداق علم باشد
و بعد در تحلیل
پس از تحلیل ماهیات ادراک‌شده است که
به تولید معقول ثانی «نفس»
که یک معقول ثانی فلسفی‌ست دست می‌یازیم

پس:
مخلص کلام
وقتی نقد هیوم را می‌شنوید
بدانید که متوجه همین مطلب است
یعنی چطور می‌شود اعراض را دور زد
و به سراغ جوهر رفت؟!
البته پاسخ فلاسفه هم روشن است
آن‌ها عقل را قادر می‌دانند
که با تحلیل‌های خود
بتواند اعراض را دور بزند
کنار بگذارد و به حاقّ و حقیقت نفس دست یابد
و خودشان معتقدند این کار را کرده‌اند
البته عرفا نظر دیگری دارند
آن‌ها بدون این تحلیل‌های عقلانی
معتقدند می‌توانند حاق نفس را درک نمایند
درکی که شاید قابل توصیف عقلانی نباشد
و تعبیر ابوسعید به چوبین بودن پای فلاسفه
اشاره به همین ناتوانی عقل در توصیف این ادراک شهودی و درونی‌ست

اما آیا هیوم قانع می‌شود؟!
خیر!
زیرا او عقل را به صورت دیگری تعریف می‌نماید
او ذهن را ایزوله می‌کند
ذهن را کاملاً مجازی می‌پندارد
او معتقد است اگر چه عقل محض می‌تواند با تحلیل به ادراکاتی حضوری دست یابد
که قواعد ریاضی را از این دست می‌داند
ولی نمی‌تواند این مفاهیم را به خارج و واقعیت نسبت دهد
او عقل را «واقع‌نمای بالمطابقة» نمی‌داند
برخلاف فلاسفه اسلامی
لذا فلاسفه اسلامی وقتی تحلیل عقلانی کردند از نفس
از همان ادراکات عرضی
با تمام کیفیت‌ها و حالات و علم‌های حضوری و حصولی‌اش
حالا این تحلیل را نسبت می‌دهند به واقع
زیرا آن را معقول ثانی فلسفی می‌داند
و عروض آن را در خارج مجاز
اما هیوم با دیواری بتونی که میان مفاهیم تحلیلی و مفاهیم خارجی می‌کشد
جوازی برای این عروض صادر نمی‌کند
شاید همین است
که از نظر وی نمی‌توان نفس را «کماهوحقّه» شناخت
زیرا هر شناختی که حاصل شود
تنها از «عوارض» آن است
نه از خود آن!
استاد حسینی(ره) این نحو از شناخت را «معرفت بالآثار»‌ نام می‌نهد
و کافی برای درک واقعیت
و وافی برای مقصود ما از درک
یعنی تصرّف در واقعیت
نمی‌داند!

امیدوارم مطلب روشن شده باشد
اگر نشد بفرمایید تا بیشتر بتفلسفم! :)

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 74 - آقامنیر 118 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

<   <<   106   107   108   109   110   >>   >

پنج شنبه 04 تیر 19

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر روحانیت بازی خواص فاصله طبقاتی دشمن فیلم ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
سید مهدی موشَّح - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X