آنچه را نمی دانی مگو که در خبر دادنت از آنچه می دانی متهم می شوی . [امام علی علیه السلام]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
نسبت عقل و دین 8 + جمعه 93 آذر 7 - 10:0 عصر

آقای موشح بزرگوار آیا افرادی چون هایزنبرگ و هگل و راسل درست می گویند یا خطا؟
آگر گفته هاشان اشتباه است آیا دلایلی برای رد نظراتشان اقامه شده
است؟

فلاسفه غربی قطعاً نادرست می‌پندارند
در این که اندیشه‌شان به خطاست که شکی نیست
اما در مفروض خود
حرف‌شان صحیح است
مفروض آن‌ها این است: خدایی نیست، یا اگر هست کاری به کار ما ندارد!

عرض شد که فلاسفه شرق با برداشت درست یا نادرستی که از فلسفه یونان داشتند
در نهضت ترجمه
خداشناسی را جزئی از وظایف ذاتی عقل می‌دانستند
و عقل را قادر به این شناخت می‌پنداشتند
لذا به صورت مفصل درباره واجب‌الوجود سخن می‌گفتند و امروز نیز می‌گویند
بی‌حدّی او را توصیف می‌نمایند
و بر احد، وحدت، یکپارچگی، بساطت و تجرّد وی استدلال می‌نمایند
بدون این‌که احساس نمایند عقل‌شان مخلوق است
و مخلوق مرکّب
و مرکّب محدود و قابل تجزیه
و محدود نمی‌تواند درکی از نامحدود داشته باشد!

فلاسفه غرب پس از رنسانس اما کلاً موضوع را عوض کردند
وقتی دیدند خدا قابل توصیف نیست
و فقط بود یا نبود آن قابل درک است
اصل بود یا نبود، بدون درک هیچ نوع کیفیتی از آن
وقتی شناخت و درک برای آنان نسبی شد
و دیدند نمی‌توانند انطباق با واقع را برای ادراک و علم ثابت نمایند
کلاً دست از سخن گفتن درباره خدا برداشتند
فلاسفه غرب طوری سخن می‌گویند که گویا اصلاً قائل به وجود خدا نیستند
گمان می‌رود که اصلاً هگل دیالکتیک را از این رو مطرح ساخت
که ناگزیر نشود به خدا ایمان بیاورد
برای بی‌مبدأ نمودن جهان
برای این‌که حرکت را بدون عامل محرّکه توصیف کند دیالکتیسین شد!

فلاسفه غرب در این چارچوب درست می‌گویند
یعنی وقتی کتاب‌هایشان را می‌خوانی
حتی وقتی قرائت‌‌ها و ترجمه‌های شرقی از کلام آنان
وقتی سخنان ملکیان و سروش و مجتهد شبستری را مطالعه کنید
کاملاً مستدل و علمی و دقیق است
ولی مبتنی بر فرضی بسیار مهم
دست بر داشتن از خدا
انگار خدا یا وجود ندارد
و یا اگر وجود دارد دیگر هیچ کاری به کار ما ندارد
گویی از مفوّضه شده‌اند این فلاسفه
خدا اگر هم روزی بوده، دیگر نیست
شبیه چیزی که نیچه می‌گوید: «خدا مُرد!»
و نیچه پدربزرگ خیلی از این فلاسفه امروز غرب است
او را تقدیس می‌کنند از بزرگ‌ترین‌ها می‌پندارند!

اما آیا هر چه فلاسفه غرب می‌گویند نادرست است؟!
البته که این‌طور نیست
در اصل وجود نسبیت نمی‌شود منکر شد
در این‌که نمی‌‌توان گفت ادراکات ما مطابق واقع است
این‌که نمی‌شود خدا را توصیف کرد
این‌که عقل انسان در مقیاسی عمل می‌کند که حس در آن حاضر باشد
و بدون موادّ حسّی عقل قادر به درک نیست
قادر به فعالیت نیست
این‌ها مطالبی نیست که نادرست باشد
این‌ها توصیف از طبیعت خلقت انسانی‌ست و مصیب
برای انسانی که راهی به غیب ندارد
مثلاً کتاب‌های جان استوارت میل
یا حتی نوشته‌های راسل
برای یک انسان رها شده بسیار قدرتمند است
تصور نمایید فردی را در بیابانی رها کنند
چیزی از آب و آبادانی نبیند
جنگل و دشت و کوه و دریا را ندیده باشد
این آدم اگر عاقل باشد
می‌تواند زندگی بیابان‌نشینی خود را از آب و گل درآورد
اما...

خداوند به همین دلیل که انسان بی‌رهنما
انسانی که از غیب بی‌خبر باشد
قادر نیست فرازمینی به خود بنگرد
به همین دلیل است که انبیاء را ارسال کرد
و ما را آگاه نمود از وجود حقایقی فراتر از خودمان
و زمین و زندگی مادی‌مان
فلاسفه غرب دست از متافیزیک برداشتند
فراتر از ماده را کلاً کنار گذاشتند
بعضی منکر شدند
بعضی هم گفتند به ما چه ربطی دارد که باشد یا نباشد
وقتی نمی‌توان اثبات کرد که هست!
هر دو گروه خودشان ماندند و خودشان
رها شدند و بی‌رهنما
کاملاً از غیب خالی
در چنین شرایطی بسیار خوب اندیشیده‌اند
کلام‌شان دقت‌های زیادی دارد
استدلال‌های بسیار قدرتمند
ولی با فرض غلط
چه فایده این همه راهی که رفته‌اند؟!
سودی به آن‌ها نمی‌رساند
و از تحیّر و ابهام خلاص‌شان نمی‌سازد

معمولاً آن‌هایی که به فلاسفه غرب پاسخ داده‌اند
از مبنای حکمت متعالیه برخاسته
به چند مبنای فلسفی بسنده نموده‌اند
مبنایی که بیشتر سفسطه‌گرانه به اسکات خصم می‌پردازد
تا مستدل و منطقی
زیرا منطق صوری از موادّی بهره می‌برد
که بیش از بداهت
متکی بر مسلمات و مشهوراتند
و حدّ تامّ‌شان چیزی بیشتر از رسم ناقص نیست
لذا اگر چه شعارها بسیار متعالی‌ست
آن‌چه در عمل از این فلسفه و منطق برمی‌آید
استدلالاتی‌ست که چون همیشه از یک حیثیت و یک جنبه خاصّ به موضوع می‌نگرد
قادر نیست پاسخی درخور فراهم نماید
تنها خصم را به تکاپو می‌اندازد و به سختی می‌افکند
اقناع حاصل نمی‌کند

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 74 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
نسبت عقل و دین 7 + سه شنبه 93 آبان 27 - 4:0 صبح

پس شما هم موافق این قضیه هستید که در مباحث اختیار نمیتوان با ادله
فلسفی به مقصود رسید.و گاهی فکر میکنم مکتب تفکیکی ها پر بی راه نمی
گویند.
اما جناب موشح عزیز من متوجه نشدم که آیا در مبحث علیت عمومی خلقت همه
اتفاق نظر دارند یا خیر؟یعنی اینکه بالاخره این معلولات، علتی دارند که
حال توحیدی ها به علت العلل می رسند و ماتریالیست ها به تسلل.اما در این
مورد می خواستم بدانم که آیا در مورد علت داشتن معلولات که خدشه ای به
این مساله وارد نمی کنند؟یا اینکه در این مورد هم اشکالاتی وارد می کنند؟
و سوال دیگر که یادم می آید در مبحثی فرمودید ابوعلی سینا می گفت آنها را
بزنید و علامه طباطبایی می گفت آنها را بسوزانید که میخواستم بدانم در چه
مبحثی آنها این شیوه و یا گفته را عنوان کرده بودند.

اشکال مکتب تفکیک شاید این باشد که علیّت را می‌پذیرد
روش فلسفی را قبول می‌کند
برای استدلال عقلی احترام قائل می‌شود
ولی می‌گوید در غیر جایی که موضوع قرآن و حدیث باشد!
در حالی که اگر فلسفه را پذیرفت
و عقلانیت را برتری داد
عقل خود را محدود به غیرنقل نمی‌کند
قطعاً داخل برداشت از نقل هم می‌شود

علیّت در یک جمله یعنی: ‌الشیء ما لم‌یجب لم‌یوجد!
تمام اشیاء عالم هستی
هر چه که هست
چون نسبت به بود و نبود مساوی‌ست
یعنی می‌توانست نباشد
پس اکنون که هست علّت می‌خواهد
و این علّت باید باشد تا آن را از حالت تساوی‌الطرفین وجود و عدم خلاص کرده
خارج نموده
و به یک طرف یعنی وجود کشیده باشد
پس اگر علّت نباشد معلول نخواهد بود
اما اگر علّت باشد و معلول بتواند حاضر نباشد
این‌جا علّت تخطّی‌بردار شده
و دیگر علّت بودن آن زیرسؤال می‌رود
لذا در ادامه رابطه علیّت این لازم است که پذیرفته شود
این‌که هر گاه علّت حاضر شود، معلول لاجرم و بالجبر حاضر می‌شود
کی؟! چه زمانی؟! دو ثانیه بعد؟ یک ثانیه؟
هر زمانی که تصوّر نماییم
حتی کسری از ثانیه
پس زمانی خواهد بود که علّت بوده و معلول نیامده
و این تخلّف است
تخلّف معلول از علّت و ناقض رابطه علیّت
پس همان آن و لحظه که علّت موجود شود باید معلول موجود شود!
این اساس رابطه علیّت است

بنده تمام آراء را بررسی نکرده‌ام
باید به کتاب‌ها و منابع تحقیقی وسیع مراجعه کرد
این‌که آیا تمام ماتریالیست‌ها منکر علیّت هستند یا خیر
ولی مثلاً هگل
او قطعاً با علیّت مشکل دارد
و برای این‌که جهان هستی را بی‌نیاز از علت بداند
در پیدایش و تداوم حرکت
قائل به دیالکتیک شده
نظریه‌ای که حرکت و فعلیّت را بی‌نیاز از علّت می‌داند
می‌گوید: ب ضد الف است
ب قدرت می‌گیرد و بر الف غلبه می‌کند
سپس با الف ضعیف شده ترکیب می‌شود و ج می‌سازد
اکنون ج که قدرت گرفته
دچار یک ضد می‌شود که مثلاً د باشد
پس از مدتی د بر ج غلبه کرده و دوباره ترکیب جدیدی ساخته می‌شود
بدین‌ترتیب حرکت در عالم وجود دارد
بدون این‌که نیاز باشد یک عامل خارجی علّت این حرکت باشد
البته او به جای الف و ب و ج این نام‌ها را گزارده: تز، آنتی‌‌تز و سنتز!

اما این‌که ماتریالیست معتقد باشد معلولات علّت دارند
بعضی هستند که قائل به علّت نیستند
به این معنای جبری که با پیدایش علّت معلول موجود شود
یعنی یک ماتریالیست معمولاً نمی‌تواند حسب اعتقادات خود قائل به علّت شود
بله
چیزی به عنوان سبب و مسبّب می‌پذیرد
ماتریالیست قبول ممکن است بکند که مرغ از درون تخم‌مرغ بیرون می‌آید
ولی دلیلی نمی‌بیند که تخم‌مرغ علّت مرغ باشد
زیرا هر آن ممکن می‌داند که تخم‌مرغی بشکند و از میان آن مثلاً ماهی درآید
چرا نیاید؟
چه دلیلی وجود دارد که همیشه تخم‌مرغ به مرغ برسد؟
به نظر راسل تمام این‌ها ناشی از تجربه است
یعنی ما این‌قدر دیدیم از تخم‌مرغ مرغ بیرون آمد
که خیال می‌کنیم رابطه‌ای حقیقی بین آن‌ها وجود دارد
و آن را رابطه علیّت نامیدیم
در حالی‌که هیچ دلیل عقلی نداریم تا چنین رابطه‌ای را اثبات کند!
طبق این نظر راسل از هر چیزی هر چیزی ممکن است درآید!

سراغ فیزیک هم که برویم
نظریه اوربیتال برای گردش الکترون به دور اتم
نظریه عدم قطعیتی که به عنوان اصل میان فیزیک‌دان‌ها مقبول شده
به هایزنبرگ هم منسوب است
این‌ها رگه‌هایی از اعتقاد نداشتن به علّت برای این پدیده‌هاست
زیرا علّت تعیّن می‌آورد
اندازه و کیفیت خلق می‌کند
اگر حرکت الکترون به دور اتم تابع علّت باشد
علّت تعیین می‌کند که الکترون کجا باشد
و کجا نباشد
یک وقت کسی می‌گوید که علّت هست ولی ما نمی‌شناسیم
شاید قدما در غرب چنین می‌گفتند
ولی در صد سال اخیر
به نظر می‌رسد سیر حرکت فلسفی در غرب به فراتر از این رفته
و کسانی پیدا شده‌اند که از اساس منکر علّت هستند
اصلاً علّت‌دار بودن پدیده‌ها را غیرقابل اثبات می‌دانند

بنابراین کسانی هستند که منکر اصل علیّت باشند
به این‌که چیزی باشد که علّت نداشته باشد

ابن‌سینا و علامه طباطبایی در اثبات اصل واقعیت
که زیربنای فلسفه شرق است
به چنین شیوه‌هایی اذعان کرده‌اند
اگر یک مخالف ادعا نماید که واقعیتی وجود ندارد
یعنی منکر وجود داشتن تمام چیزهایی شد که ما حس می‌کنیم
بعضی حتی پا را فراتر گذاشته
سوفسطاییانی بوده‌اند که منکر وجود خود نیز شده بودند
این‌که قابل اثبات نیست که: من هستم!
فلاسفه معمولاً در مقابل چنین شک‌گرایانی چنین می‌گویند
که آن‌ها را با چوب می‌زنید
او دردش می‌آید
می‌گوییم: تو نیستی، درد هم نیست، فریاد نزن!
او ناگزیرم می‌شود بگوید: من هستم، چوب هم هست، چون درد هست!
اگر چه این بیشتر به شوخی می‌ماند
ولی نشان می‌دهد که فلسفه نظری چقدر محتاج فلسفه عملی‌ست
یعنی فلسفه‌ای که عمل و رفتار انسان را تحلیل نماید
و عملکردها را مبنای استدلال خود قرار دهد
هدف این دو بزرگوار علی‌الظاهر این است که شک‌گرا را متوجه اشتباه نظری خود کنیم
از طریق یک اثبات عملی و فعلی
ولی بنده از این مطلب این‌طور استفاده کردم که عرض شد
نیازمندی و احتیاج استدلال نظری در منطق به استدلال عینی و رفتاری

زیرا این مطلب در عرفان و علم اخلاق پذیرفته شده است
که ادراکات و مفاهیم و ملکات و اعتقادات به تبع رفتار تغییر می‌کنند
تبعیت اعتقاد از عمل در عرفان و اخلاق اصل موضوعه است
ولی در فلسفه بالعکس پرداخته می‌شود
آنان عمل را تابع نظر می‌دانند

استاد حسینی(ره) به شدت معتقد به گزاره اول است
وی تفکر را یکی از رفتارهای بشر می‌داند
مانند دیدن، شنیدن، راه رفتن
اگر چنین باشد
تفکر هم تابع همان قواعد و قوانینی خواهد بود که سایر افعال ما از آن تبعیت می‌کنند
هم اختیار و اراده در آن حاضر می‌شود
هم خطا و عصیان و طاعت و ثواب و عقاب و ...
بگذریم
موفق باشید

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 74 - آقامنیر 118 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
کربی؛ علیه نظام سرمایه داری + شنبه 93 آبان 24 - 8:56 عصر

این انیمیشن را چند روزی‌ست که در شبکه پویا می‌بینم
اگر چه هشت سالی می‌شود انگار
که به زبان فارسی درآمده
حدود یک‌سوم از صد قسمت آن
اما به تازگی با آن آشنا شدم
و به شگفت آمدم

یوگی را توصیف‌گر مفاهیم اخلاقی یافتم
باب اسفنجی را مربّی روابط اجتماعی
گربه‌سگ نیز که به طرز عجیبی
روابط زوجین را در داخل و خارج خانه تحلیل می‌نمود
ویژگی‌های متفاوت زن و مرد
و همراهی آنان در یک زندگی مشترک

هر سه این انیمیشن‌ها اگر چه مفید بودند
اما نسبت به ارزش‌های نظام سرمایه‌داری خنثی و بی‌تفاوت
هیچ انتقادی نداشتند
یوگی اخلاق فردی را ترویج می‌کرد
حسد و طمع و بخل و خسّت و زباله‌سازی و آلودگی هوا را ذمّ می‌نمود
باب اسفنجی هم به آزار دیگران، هیجان‌های کاذب، حساسیت‌های بی‌جا و مواردی از این قبیل می‌پرداخت
اما رفتارهای آقای خرچنگ را
به عنوان نمادی از سرمایه‌داری می‌پذیرفت
و حداکثر یک طنز ملایمی از آن نشان می‌داد و می‌گذشت
گربه‌سگ هم که اصلاً بر مبنای سبک زندگی غربی بود
ولی با نگاه به معضلات ناشی از تفاوت‌های جنسیتی

کربی اما اساساً متفاوت است
از ابتدا داستان یک سرمایه‌دار است
آقای دی‌دی‌دی سمبل یک فرد مشهور و قدرتمند
که قدرت او از «پول» ناشی می‌شود
و با یک شرکت مرتبط است
شرکت از او پول می‌گیرد و برای وی کالا تولید می‌کند
او را مسلّح می‌کند
علیه مردم ضعیف
شکاف طبقاتی
کاخ و کوخ
ثروت و فقر
و در هر قسمت به یکی از معضلاتی که چنین نظامی ایجاد می‌نماید می‌پردازد

یک‌بار تلویزیون می‌آید
سرمایه‌دار مذکور یک شبکه می‌سازد
با اخبار دروغی که منتشر می‌کند
مردم را می‌فریبد
قسمت دیگر رستوران می‌زند
با ایجاد «مد» و تغییر «ذائقه» مردم
همه را به رستوران خود می‌کشد و بر سرمایه خود می‌افزاید
بار دیگر اشیاء باستانی و عتیقه قلابی
دانشمند باستان‌شناس را می‌خرد
با پول
تا به مردم بقبولاند آن اشیاء اصل هستند
که چه شود؟
که مردم باور کنند او «حق» دارد بر دیگران حکومت کند!
امروز نشان داد
یک آشپز معروف، یعنی دارای برندی معتبر
که تبلیغات رسانه‌ای هم می‌کرد
که در تمام غذاهایش از مواد اولیه تازه و طبیعی استفاده می‌کند
از یک ماده شیمیایی در غذاها می‌ریخت
که طعم غذا را بهتر می‌نمود
ولی سبب بیماری نیز می‌شد!

از یک منظر
کربی با سبک زندگی مبتنی بر شکاف طبقاتی
و پیدایش سرمایه‌داران بزرگ می‌جنگد
و شاید از یک منظر دیگر
توجه به سلطنت‌های کوچک باقی‌مانده در دنیای مدرن داشته باشد
کشورهای عقب‌مانده‌ای در اقصی نقاط جهان
که البته
باز هم با حمایت شرکت‌های غربی
شرکت‌هایی که در مقابل پول
هر چه آن‌ها برای استعمار و استثمار نیاز دارند تحویل‌شان می‌دهند
بر جای مانده‌اند و سلطه خود را تداوم می‌بخشند

در هر دو صورت
یک اتفاق جالب در این انیمیشن سریالی می‌افتد
هر روز یک مصداق و یک نوع خاصّ از استعمار را نشان می‌دهد
یک روش جالب در آشناسازی کودکان با فریب مدرنیته
چقدر هم بچه‌های مرا به سمت خود کشانده!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فیلم 16 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
نسبت عقل و دین 6 + دوشنبه 93 آبان 19 - 12:0 عصر

آقای موشح عزیز اگر بخواهیم از نقطه ای برای خدا شناسی آغاز کنیم پروسه ی
آن کدام است؟
مثلا ابتدا باید خدا و صفات سلبی و ایجابی او را اثبات کنیم و بعد کلام
و.... که بعد به متون نقلی اعم از قرآن و احادیث برای ادامه رجوع کنیم
اینجا این سوال پیش می آید که آیا این عقلی که ما درحال اثبات این مسائل
هستیم توان این را دارد که ما را به جواب برساند یا خیر؟ و از کجا مشخص
است که جواب ها مطابق با واقع باشد؟چراکه اگر بخواهیم جواب را با متون
نقلی محک بزنیم خود یک تسلسل بوجود می آورد که قبل از اثبات آنها منتجات
عقلی خود را میخواهیم با آن محک بزنیم پس این پروسه به چه شکل باید شروع
شود؟

شناخت خدا و صفات ثبوتیه و سلبیه
نیازمند سیطره و تسلط عقل است
عقل تا موضوعی را درون خود نیابد
و خود را مسلط بر آن نبیند
نمی‌تواند آن را پردازش نماید
برای پردازش موضوعات تحت سیطره خود نیز
محتاج تفاوت‌هاست
عقل باید بتواند موضوعات را با هم بسنجد
تا از ملاحظه اختلافات
بتواند به درک موضوعات برسد

درباره خداوند
او نمی‌تواند تحت سیطره عقل قرار بگیرد
و نه قابل سنجش و مقایسه با موضوعات دیگر است
پس عقل هیچ درکی از خدا ندارد
و به تبع آن
هیچ درکی از صفات وی نمی‌تواند حاصل نماید
پس شناخت ما نسبت به خداوند
منحصر می‌شود در دو چیز:
نخست اصل وجود وی
که از آثار پی می‌بریم خدایی وجود دارد
ولی بدون درک کیفیت و کمیت و خصوصیات آن
دوم هم خصوصیاتی که خود او برای ما بیان کرده
از طریق وحی
قرآن و حدیث
اما الفاظ به کار رفته در نقل نیز نمی‌تواند بیانگر خصوصیات واقعی خدا باشد
مثلاً این‌که خداوند خود را «علیم» می‌خواند
با آن‌چه ما از علیم در ذهن داریم
و از علم و دانش و آگاهی می‌دانیم
بی‌تردید تفاوت دارد
همین‌قدر می‌فهمیم که تفاوت دارد
اما این‌که واقعاً چه هست
نمی‌توان گفت
این است که مدام و پیوسته دعوت به تنزیه شده‌ایم
این‌که بگوییم «سبحان الله»
یعنی خداوند پاک و منزه و بریء است از هر آن‌چه ما درباره ذات و صفات او تصوّر می‌کنیم
بنابراین الفاظ و عبارات قرآن و احادیث هم نمی‌تواند خدا را توصیف کند
تنها به ذهن ما نزدیک می‌نماید
مانند توصیف غذاهای لذیذ دنیا
برای جنینی که در رحم مادر است و جز خون تا به حال نخورده است!

مشکل «مطابقت با واقع» نیز مهم‌ترین چالش تمامی فلسفه‌هاست
در شرق و غرب
قضاوت درباره این‌که آن‌چه می‌دانیم با آن‌چه هست مطابقت دارد یا نه
نیازمند شخص یا قوه ثالثی‌ست
یک فرد که هم محیط به دانایی و درک ما باشد
و هم محیط به واقعیت
تا آن دو را با هم مقایسه نموده و بسنجد
بعد قضاوت نماید که آیا چیزی که ما درک کردیم مطابقت با واقع دارد یا خیر
و چنین قدرتی در ما نیست
و کسی را نداریم که چنین احاطه دو طرفه‌ای داشته باشد
پس هرگز نمی‌توانیم قضاوت کنیم آن‌چه در ذهن داریم
آیا مطابق واقع هست یا خیر

از این‌جاست که بین فلاسفه شکاف وسیعی بروز می‌دهد
پاره‌ای ایده‌آلیست می‌شوند و می‌پندارند هر چه در نظر دارند لاجرم عین واقع است
گروهی با اصالت ماهیت این کار را می‌کردند
معتقد بودند ماهیت اصیل است و ریشه خلقت، ماهیت است
«ما جعل الله المشمشة مشمشة بل اوجدها»
این جمله معروف ابن‌سیناست
خدا زردآلو را زردآلو نکرده است، بلکه تنها وجود به آن داده
پس حقیقتی در عالم وجود دارد به نام «زردآلو»
این حقیقت در ذهن من هست به وجود ذهنی که من خالق آنم
در خارج هم هست به وجود خارجی که خدا خلق کرده
چون ماهیت اصیل است و وجود اعتباری
پس آن‌چه در ذهن من است عین آن‌چیزی‌ست که در خارج است
تفاوت آن‌ها در وجود است
که وجود اصلاً مهم نیست
مهم ماهیت است
پس مطابقت است بین ادراک ذهنی من و واقعیت خارجی!

اشکال: پس ماهیت‌ها در عرض خدا هستند
و خودشان می‌شوند خدا!
افلاطون برای هر ماهیتی یک وجود مثالی تصوّر می‌کرد
که مثلاً یک انسان واقعی و حقیقی داریم
که وجود خارجی ندارد
وجود مثالی دارد و تمام انسان‌های دیگر کپی آن هستند
این نظریه به مُثُل افلاطون معروف است
خلاصه اصالت ماهیت این‌طور مطابقت ادراک با واقع را ثابت می‌کرد

اما اصالت وجود به بن‌بست رسید
اگر وجود اصیل باشد
ادراکات و تصوّرات ما که وجود ذهنی دارند
اما واقعیت وجود خارجی
پس مطابقتی در کار نیست
حقیقت وجود هم که شخصی‌ست و قابل کثرت نیست
پس مطابقت از بین رفت و ذهن و خارج دو پاره شد و منفصل
اصالت وجودی که ملاصدرا پرداخت
ناگزیر بود معرفت‌شناسی و منطقی برای شناخت بسازد
او به ناچار به عرفان آویخت
و مطابقت را به وحدت تبدیل کرد
کافیست به کتاب نهایةالحکمة علامه طباطبایی مراجعه فرمایید
مرحله 11 کتاب
شرح فارسی و ترجمه آن هم موجود است
چون جزو کتاب‌های درسی اجباری حوزه علمیه می‌باشد
علامه عنوان آن فصل را این گذاشته است: «اتحاد عقل و عاقل و معقول»
حکمت متعالیه معتقد است که عالِم با معلوم متحد است
یکی است
اصلاً دو تا نیستند
این است که ادراک را مطابق که نه
بلکه منطبق با واقع می‌نماید!
یکی می‌کند با واقع
یعنی من با دیوار یکی می‌شوم و وحدت پیدا می‌کنم
لذا به آن علم دارم

اشکال: نفس ما مجرّد است و دیوار امری مادّی
چگونه مجرّد با مادی وحدت پیدا می‌کند و یکی می‌شود؟
علامه این اشکال را این‌طور پاسخ می‌دهد:
هر مادّه‌ای یک علت دارد
یک خالق که او را پدید آورده
او قطعاً مجرّد است
نفس مجرّد ما با آن موجود مجرّد وحدت پیدا می‌کند
و علم هم یعنی: حضور مجرّد لمجرّد!

پس اگر خدا به ما علم دارد
در حقیقت ما درون خدا هستیم
و چون خداوند ذات یکپارچه و بسیط دارد
بدون ترکیب و غیر قابل تجزیه
پس ما نمی‌توانیم جزئی از خدا باشیم
و نفس ما هم مجرّد است
یعنی ذات اجزاء نیست
پس ما به یکباره با خدا وحدت داریم
با تمام خدا
یعنی خدا مجرّد، نفس من هم مجرّد
نفس شما هم مجرّد
نفس پسر همسایه ما هم مجرّد
نفس یزید و شمر هم که قطعاً مجرّد است
به نظرم نفس ابلیس هم مجرّد باشد
نمی‌شود که مادّی باشد
پس همه ما به یکباره با ذات واجب‌الوجود وحدت محض داریم
و این از اسرار حکمت متعالیه است!
که اگر حرف بنده خیلی گزاف و دور از واقع به نظر شما می‌رسد
می‌توانید فصل یازده کتاب نهایةالحکمة را مطالعه بفرمایید!

اما غربی‌ها
معمولاً فلاسفه غرب در برابر مشکل مطابقت خود را آسوده کرده
و به تجربه در غلطیده‌اند
یا شک‌گرا شدند
بعضی گفتند اصلاً راهی نیست که واقع را بشود استدلال کرد مطابق درک است
بعضی هم گفتند با تجربه می‌توان زندگی کرد
و ما قرار است زندگی کنیم
به درک که درک ما مطابق واقع نیست
همین‌که ماشین را هل می‌دهی و درک می‌کنی راه افتاده کافیست
چون شما را به مقصد می‌رساند
حتی اگر سوفسطایی بگوید معلوم نیست مقصدی وجود داشته باشد
یا معلوم نیست اصلاً از جایت حرکت کرده باشی
همین‌که درک می‌کنیم درک می‌کنیم برای این‌که درک کنیم زندگی می‌کنیم کفایت می‌کند!

شهید مطهری در پاورقی اصول فلسفه و روش رئالیسم پاسخی داده است
استدلالی که به نظرم پیش از این برای شما نقل کردم
همان برهان خُلف معروف
که به زعم بنده یک هرم بزرگ از علم را
بر نقطه ضعیفی بنا نهاده
انگار که یک مخروط را بر رأس آن بنشانی
تمام دستگاه علمی فلسفه مبتنی بر اثبات نظریه مطابقت با واقع است
این نظریه نیز با یک برهان خلف
برهانی بسیار ضعیف اثبات شده باشد
مخروطی وارونه که سقوط می‌کند!

اما استاد حسینی(ره) روشی جدید ابداع کرده
متفاوت از تمام نظریه‌های شرقی و غربی
قصد اثبات ندارم که اثبات آن برای خود بنده نیز جای تردید دارد
ولی صرفاً طرح مسأله می‌نمایم:

ایشان معتقد است ما از روی تجربه متوجه می‌شویم
که اختلاف و تغایری بین مدرکات خود داریم
یعنی تصوّرات ما با هم متفاوت هستند
به دنبال علّت این تغایرها که بگردیم
وجدان می‌کنیم که علّت آن نمی‌تواند درون خود ما باشد
بلکه باید امری بیرونی سبب شده باشد که ادراکات ما متغیّر شود
پس بیرون باید تغایری وجود داشته باشد که علّت تغایر ادراکات ما گردد

در گام دوم می‌یابیم که بین تغایرهای مدرکات ما نسبت‌هایی وجود دارد
مثلاً وقتی دو برابر ادراک آفتاب می‌نماییم، چهار برابر ادراک گرما می‌کنیم
لذا باید نسبت‌هایی هم بین تغایرهای خارجی که علّت این تغایرهای ذهنی‌ست باشد
استاد حسینی(ره) مدعی‌ست که واقعیت، همین نسبت‌ها هستند
یعنی راه ورود ما به درک خارج
ایشان ادعا نمی‌کند که نسبت‌های ذهنی با نسبت‌های واقعی منطبق و مطابق‌ند
ولی مدعی‌ست بین این نسبت‌ها تناسبی وجود دارد
یعنی مثلاً اگر دوبرابر درک آفتاب می‌کنیم و تجربه چهاربرابر گرما می‌نماییم
پس در واقعیت نیز باید نسبتی بین واقعیت آفتاب و واقعیت گرما وجود داشته باشد
بدون این‌که بدانیم آفتاب چیست و گرما چیست
و بدون این‌که بدانیم درک ما از آفتاب و درک ما از گرما چقدر با واقعیت آن مطابقت دارد
این را قطعاً می‌فهمیم که نسبت آفتاب واقعی با گرمای واقعی
تناسب و ارتباطی دارد با نسبت آفتاب ذهنی با گرمای ذهنی
حالا اگر آزمون نماییم
می‌توانیم نسبت اسباب را با مسبّبات بفهمیم و نظام روابط را درک نماییم
و بر اساس این نظام زندگی کنیم
یعنی بدون این‌که مطابقت با واقع را اثبات کنیم
با تغییر نسبت‌ها بتوانیم تأثیری که می‌خواهیم و مطلوب ماست در واقع پدید آوریم

این مبنای معرفت‌شناسی استاد حسینی(ره) است که به «اصالت ربط» معروف است
ایشان اصالت وجود و اصالت ماهیت را «اصالت ذات»‌ می‌نامد
و قادر نمی‌داند که بتوانند واقعیت را توصیف کرده و با آن مرتبط شوند!

اما برای شناخت خدا
استاد حسینی(ره) روش «عجز عقلی» را پیشنهاد کرده است
اجمالاً عرض نمایم که طبق نظریه ایشان
شناخت خدا از عقل آغاز نمی‌شود
برخلاف بسیاری از فلاسفه که شناخت را از عقل آغاز می‌کنند
ایشان معتقد است ابتدا خداست که به سراغ ما می‌آید
آثاری در ما ایجاد می‌نماید
که عقل احساس عجز نماید
احساس ناتوانی
و عقل بر اساس غریزه و وجدانی که دارد
نسبت به آن‌چه در برابر آن عاجز باشد حکم به تسلیم می‌نماید
حتی اگر اراده وی از این حکم تخلّف کند و تسلیم نشود
مانند کفار
ولی حکم عقل تسلیم به قدرت برتر است
لذا خداوند با «ولایت» آغاز می‌کند
با سرپرستی
و انسان است که اگر به حکم عقل، «تولّی» خدا را نماید
و تسلیم شود و بپذیرد
برای او مفاهیم جدیدی ایجاد خواهد شد که شناخت مرتبه بالاتری از واقعیت به وی می‌دهد
این آغاز با آغازهای فلسفی مبتنی بر عقل محض تفاوت دارد
او این را تئوری «عقل متعبّد»‌ می‌نامد

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 74 - آقامنیر 118 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
نقش سازی + دوشنبه 93 آبان 19 - 9:58 صبح

«چرا به اینا میگن شلغم؟»
زیاد سؤال می‌پرسد
حداقل نسبت به دو تای دیگر
شاید چون از همه کوچک‌تر است
این‌طور بیشتر می‌خواهد به چشم بیاید

اندکی مکث می‌کنم
دارم فکر می‌کنم انگار
و بعد:
«من روز نامگذاری آن‌ها نبودم که بدانم دلیلش چیست، تو چی؟»
پاسخ می‌دهد: «خب منم نبودم»

شاید از روی شیطنت
شاید هم برای این‌که مانند خودش زیاد بپرسم
می‌گویم: «چرا نبودی؟!»
پاسخ عجیبی می‌دهد
خیلی عجیب
حداقل برای من
پاسخی که دیگر از هر پرسیدنی پشیمان شوم:
«خب اگه تو نبودی منم نبودم، آخه تو شکم تو بودم»
زبانم بند می‌آید
هیچ نمی‌توانم بگویم
نمی‌دانم اصلاً چه بگویم
فقط می‌خندم
بدون اراده
خنده‌ام می‌گیرد و او به خندیدنم می‌نگرد
شاید متحیّر شده باشد
دلیل خنده‌ام را نمی‌داند
من هم دلیل خنده خود را نمی‌دانم
این‌بار سکوت می‌کنم فقط
و فکر
و به خوردن شلغم‌پخته‌ها با فرزندانم ادامه می‌دهم

بچه‌ها گویا «نقش‌سازی» هم می‌کنند
و در یک قیاس اصولی
همان تمثیل منطقی
همه نقش‌ها را به فردی نسبت می‌دهند که تنها بعضی از نقش‌ها را برعهده دارد!

حالا P4Cها باید پاسخ دهند
آن دسته‌شان که معتقدند اصلاً مبانی فلسفه را باید از ذهن خام و شکل‌نیافته کودکان دریافت
و خرد ناب و عقل محض را با شیوه ادراکی خُردسالان سنجید
اگر ذهن کودکان مبتنی بر فلسفه ناب است
چرا تمثیل را این‌طور ناشیانه قابل اتکا می‌داند؟!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - فلسفه 74 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
نسبت عقل و دین 5 + شنبه 93 آبان 10 - 8:0 عصر

اما نتیجه ای که شما بزرگوار از صحبت های من گرفته اید و کاملا اشتباه
میباشد این است:
این‌که «فلسفه دینی ‌ست»
یا این‌که «فلسفه اسلامی ست»
یا شاید هم «اگر خطایی در فلسفه هست باید متوجه دین گردد»
در صورتی که منظور بنده اینست و میخواهم مطلب را بدین جا برسانم که:
عقل و فلسفه در برابر ماوراالطبیعه بسیار به بیراهه رفته اند و در بسیاری
موارد ابراز عجز و ناتوانی کرده اند.پس چرا بدین شکل راه را کوتاه نکنیم
که با براهین اثبات خدا و اعجاز کلام او بقیه ی موارد را از دین اتخاذ
نماییم چراکه وجود واجب الوجودی که کامل است و کلامی دارد را برای بشر
اثبات نموده و دیگر چه کاریست که بخواهیم عدل ، معاد ، شیطان و.....به
عقل و فلسفه رجوع کنیم خوب در کلام او و انبیاء(ع) و ائمه(ع) این موارد
ذکر شده و در برابر ماوراالطبیعه که عجز بر فلسفه مشهود است به این اسناد
رجوع کنیم و تعقل و فلسفیدن بماند برای مطالب عالم ماده و سیاست و.....

آیةالله جوادی آملی در کتاب ولایت فقیه خود جمله‌ای جالب دارند:
«چیزی که برهان معتبر عقلی بر آن اقامه شود، حکم شرعی خواهد بود»
(http://www.hawzah.net/fa/book/bookview/45227/16969)
به این جمله دقت فرمایید
بر چه پایه‌ها و ریشه‌هایی استوار است؟

مقدمه نخست این است که برهان عقلی کاملاً منطبق بر عالم واقع است
دیگر این‌که شارع خود رئیس‌العقلاست و به یافته‌های عقل احترام می‌گذارد
اساساً شارع مبتنی بر عقلانیت تشریع کرده است
مصالح و مفاسدی در ورای احکام شرعی وجود دارد
که کاملاً عقلانی هستند
اگر عقل انسان آن‌چنان به اندیشه درآید
که برهان فلسفی ارائه نماید برچیزی
برهانی یقینی که منطق صحّت آن را تأیید کند
حتماً خداوند هم حکمی طبق آن دارد
که یا به ما نرسیده است
یا چون می‌دانسته ما خود بدان دست می‌یازیم
از بیان آن صرف نظر نموده

این تفکر به شدت در حوزه‌های علمیه ما رسوخ کرده است
تفکری که عقل را کاملاً مصیب به واقع عالم و حقایق خلقت می‌داند
اگر چنین بیاندیشیم
این‌که عقل قادر است و می‌تواند مصالح و مفاسد را درک نماید
طبیعی‌ست که پاره‌ای فلاسفه جدید پیدا شوند
که معتقد به بی‌نیازی بشر از وحی در عصر حاضر گردند
و بگویند بدون قرآن و روایات نیز می‌شود مسلمان بود
زیرا رشد عقلانیت را در حدّی می‌دانند که به تنهایی به واقع برسد

فیلسوفان متدیّن و با ایمانی که یک روز شاگرد همین حوزه‌ها بوده‌اند
و امروز دگراندیش و روشنفکر شده
تیشه به ریشه دین می‌‌زنند
شاید از همین دسته باشند
گروهی که کبرا را از فرمایشات فلاسفه گرفتند
و صغرا را خود یافتند
و نتیجه این‌که امروز راه بی‌دینی در پیش گرفته می‌پندارند مسلمانند

بنده با فرمایش شما موافقم
این‌که عقل قادر به درک امور ماوراء نیست
حتی در امور مادی هم ناتوانی‌های بسیار دارد
استاد حسینی(ره) این نکته را خوب توصیف نموده
همان‌گونه که خدمت شما معروض داشتم
اگر شیوه اندیشه را بکاویم
منطق صوری معتقد به حرکت از معلوم به سوی مجهول است
برای یافتن علم
اما استاد حسینی(ره) تفکر را سنجشی می‌داند
می‌فرماید که هر علم جدیدی حاصل نمی‌شود
مگر این‌که انسان میان محسوسات خود بسنجد
میان تصوّراتی که از حس حاصل شده
پس هر علمی تابع یک اختلاف است
اختلافی در تصورات
اگر تصوّری یکپارچه در نفس ما حاضر باشد
هیچ علمی به دست نمی‌آید
تفاوت‌ها و اختلاف‌هاست که علم‌آور است
از مقایسه هر دو تصوّر
و سنجش تفاوت‌های آن‌ها
علم به آن دو حاصل می‌گردد

اگر شیوه عمل عقل را این‌طور بدانیم
نه مانند فلاسفه که عقل را قادر به درک مستقیم حقایق می‌دانند
و نه به مانند عرفا که عقل را واصل به واقع به جهت وحدت با آن می‌پندارند
دیگر بسیاری از موضوعات موضوعاً قابل درک با عقل نخواهند بود
عقل سنجشی نمی‌تواند ماوراء را درک کند
زیرا قدرت سنجش آن‌ها را ندارد

فرمایش شما صحیح است
این‌که عقل‌گرایان ما به راهی رفته‌اند
که موضوعی غیرعقلی را در پیشگاه عقل نهاده
چون عقل قادر به پاسخ نبوده
پاسخ را از توهّم و تخیّل خود وام گرفته به عقل نسبت دادند
آن‌جا که عقل سیطره به موضوع ندارد
حکمی هم ندارد
و لازم است مولای حکیم یاری نماید
و آن‌چه عقل قادر به سنجش آن نیست
در اختیار وی نهد
این است که ما محتاج وحی و نقل هستیم

اما برای این‌که دوستان خود را آگاه نماییم
که عقل را به بی‌راهه کشانده
و فلسفه را از رئالیسم به ایده‌آلیسم رسانده
و حکمت متعالیه رؤیایی غیرواقعی برساخته‌اند
چاره‌‌ای نیست که عجز عقل را نشان‌شان دهیم
و این از دشوارترین امور است
برای کسی که عقل را در عرض شرع می‌داند
و با رئیس‌العقلا خواندن شارع
همه احکام عقلی خود را به وی نسبت می‌دهد
سخت است اثبات ناتوانی و عجز عقل

فلاسفه عصر ما
در این گمان هستند که اگر خدشه‌ای به قدرت لایزال عقل وارد شود
تمام دستگاه علمی فرومی‌ریزد
و یقین بشری می‌پاشد
و چیزی جز شک و تردید باقی نخواهد مانند
شهید مطهری همین نکته را در پاورقی‌هایش بر اصول فلسفه و روش رئالیسم علامه دارد
آن‌جا که برهان بر مطابقت علم با واقع می‌آورد
ایشان به برهان خلف می‌رود
و معتقد است اگر احتمال بدهیم ادراک ما مطابق واقع نیست
حتی ذره‌ای
هیچ علمی برای ما باقی نمی‌ماند
در حالی‌که ما می‌دانیم علم‌هایی داریم
پس ادراک ما مطابق واقع است!
و عقل هر چه به استدلال بیان نماید
لاجرم عین حقیقت و منطبق بر آن است
وقتی استدلال این باشد
و نتیجه چنین
کلام آقای جوادی هم غیرمتوقّع نیست
هر چه عقل بفهمد حکم شرع خواهد شد
یا به عبارت دیگر:
عقل جای خدا می‌نشیند و تشریع می‌کند!

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 74 - آقامنیر 118 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
فداکاری + شنبه 93 آبان 3 - 11:54 صبح

باقالی‌پلو با گوشت
امروز برای نهار پخته‌ام
چند دقیقه پیش
چند لقمه که از غذایش خورد
گوشت‌ها را جمع کرد و در بشقاب من گذاشت
تعجب کردم
شاید دوست نداشته
ولی او که همیشه خیلی گوشت دوست داشت!

پرسیدم: گوشت نمی‌خوری دخترم؟!
با لبخند جواب داد:
«آخه برا خودت گوشت نذاشتی، همه رو دادی به ما»

لبخند زدم
کوچک‌ترها هم بلافاصله دست به کار شدند
و نتیجه
انتقال بخش زیادی از گوشت‌ها به بشقاب من!

وقتی با فرزندان به عدالت رفتار شود
اجحاف و ظلم و ستم نشود
وقتی طریق انصاف در پیش گرفتی
حق‌شان ادا نمودی و ضایع نساختی
صدایت را بلند نکردی و برای هر تنبیهی توضیح داشتی
آن‌ها نیز انسان هستند
حتی اگر اندازه‌شان کوچک باشد
و به نظر نیایند
می‌فهمند و این عمق فهم‌شان
بزرگ‌ترها را گاهی به شگفت می‌آورد!

خدای را چگونه باید شکر گزارد
از رحمتی که بر بنده‌اش داشته
و چنین گوهرهایی عطا نموده؟!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
نسبت عقل و دین 4 + سه شنبه 93 مهر 29 - 4:0 عصر

اما سوالاتی که از فرمایشات شما بوجود آمد:
1-در جایی فرموده اید که از هیچ استادی نشنیده اید که فلسفه زاییده ی دین
باشد.پس این سوال پیش می آید که بشر با ارسال رسل بود که پی به خدا و
معاد و...برد وگرنه به ذهن او چنین مطالبی خطور نمیکرد که بخواهد به آنها
فکر کند و در مورد آنها تعقل کند که اگر بخواهید خداشناسی فطری را عنوان
کنید ئر جواب باید گفت که دین چهره ی این فطرت را برای بشر گشود تا او به
این شناخت فطری فکر و رجوعی بنماید پس باید فلسفه زاییده ی دین
باشد(البته فلسفه ای که مد نظر است منظور پیرامون مسائل خداشناسی و
ماوراالطبیه می باشد) و از آنجایی که فرمودید با تناسب شبهاتی که خلفای
عباسی بوجود می آوردند مسلمانان به فلسفه ی اثبات خدا و... روی آوردند تا
شبهات آنها را پاسخ گویند پس مطالب ارسطو در مورد اثبات خدا که ابوعلی
سینا مشی خود را از او وام گرفته بود برای پاسخ گویی به چه کسانی بود؟و
این نیز دلیل دیگریست برای تولد فلسفه از دل دین.
2-بنده متوجه نشدم که آیا فیلسوفان اسلامی با اینکه که در بسیاری موارد
شکست خورده و به بیراهه رفته اند سعی در تبیین مسائل دینی و همتراز بودن
آن با عقل داشته اند و دارند؟یعنی در جایی که گفته میشود معادی وجود دارد
و یا خدا عادل است آنها با براهین عقلی این مطالب را اثبات کنند؟که در
این صورت آیا فلسفه ی اسلامی سر فصل های خود را باید از دین گرفته باشد.
لطفا در این موارد در زمان مناسبی که برای شما مزاحمت نداشته باشد پاسخ
بفرمایید متشکر خواهم شد.

وقتی به سراغ تاریخ فلسفه می‌رویم
با چنین عباراتی مواجه می‌شویم:
«در زمان ارسطو خدا یا کلمه تئوس در زبان یونانی هرگز معنا و مفادی را که ما از کلمه خدا استفاده می‌کنیم نداشته است ... اگر گاهی گفته می‌شود افلاطون یا ارسطو به وجود خدا معتقد بوده‌اند هرگز نباید خشنود بود که آن‌ها نیز موحّد بوده‌اند، بلکه باید دید آن‌ها به چه خدایی قائل بوده‌اند ... ارسطو معتقد بود جهان طبیعت ازلی است و نیاز به آفریننده‌ای ندارد ... تصور ارسطو از خدا یک چنین تصوری است: خداوند به هیچ نحو از انحاء در امور انسانی مداخله نمی‌‌کند، قوانینی برای انسان‌ها وضع ننموده است، انسان‌ها عبد او نیستند و تکلیفی در کار نیست ... اطاعت و عصیانی هم نیست ... ثواب و عقابی هم در کار نیست» (ملکیان، جزوات تاریخ فلسفه)

می‌گویند ارسطو معتقد به اصل علیّت بود و چون در طبیعت حرکت وجود داشت، معتقد شد باید موجودی هم باشد که محرّک بلاتحرّک باشد. یعنی حرکت ایجاد کند، ولی خودش دارای حرکت نباشد.

همان‌طور که عرض کردم قضاوت درباره این‌که انسان‌ها فلسفه را از دین گرفته‌اند یا خود آن را ساخته‌اند دشوار است. حتی قضاوت درباره اصول دین، توحید، نبوت و معاد، آیا این‌ها از دین آمده و اگر بشر خود به تنهایی تعقّل می‌‌کرد به آن‌ها نمی‌رسید؟!

مشکل ما این است که گرفتار تاریخ گمراه‌کننده‌ای هستیم.
مثال: در جامعه‌شناسی به ما گفته‌اند انسان‌ها ابتدا در غار زندگی می‌کردند
سخن گفتن نمی‌دانستند
غذا پختن بلد نبودند
با صدا و آوا کم‌کم تلاش کردند ارتباط برقرار کنند
بعد هم یک روز صاعقه زد و آتشی برپا شد
حیوانی هم در آتش کباب
و یاد گرفتند سخن بگویند
و غذا بپزند!
اما به سراغ متون ناب وحیانی که می‌رویم
کلام خدا حاکی از این است که او زبان را به انسان آموخته
لباس دوختن را به ادریس
زره ساختن را به داوود
حکومت بر جن و انس را به سلیمان
هر جا که نگاه کنیم در اعتقادات اسلامی
حضرت آدم از روز نخست هبوط به زمین دنیا
با خدا سخن می‌گفته
با همسرش
با فرزندانش
حتی در غار هم زندگی نمی‌کرده!

این تفاوت کلام خدا با اندیشه تجربی بشر چگونه قابل جمع است؟!
اگر از روز نخست آفرینش
اولین انسان به توحید معتقد بوده
معاد را می‌شناخته
عبادت می‌کرده و کعبه را جبرئیل برای وی ساخته است تا او طواف کند
چگونه می‌شود مطمئن بود اگر بشر را رها می‌کردند خودش می‌توانست معاد را کشف کند؟!
می‌بینید که قضاوت دشوار است
روایات ما می‌گویند که حتی بت‌پرستی نیز از خداپرستی برآمده
این‌که ابلیس بر گروهی از مؤمنین ظاهر شده
گفته چیزی مشابه خدا بسازید
مشابه تصوّری که از خدا در ذهن‌ شما هست
تا او را به نمایندگی از خدا پرستش کنید!

سؤال: آیا اگر انسان از ابتدا خداپرست نبود
یک روز از روی عقل و فلسفه می‌توانست پی ببرد باید موجودی را بپرستد؟
پاره‌ای از مفاهیم غیرمادی و غیرقابل مشاهده اصلاً آیا برای وی مسأله می‌شدند؟

پاسخ به این سؤال بسیار دشوار است
زیرا هرگز به بشر چنین فرصتی داده نشد
بشر هرگز خالی از انگیزه‌های دینی نبود تا بشود قضاوت کرد:
اگر بشر دین نداشت، خودش دین می‌ساخت!
اگر اصول اعتقادات راستین را نمی‌شناخت، خودش به اصول اعتقادات پی می‌برد
حال این‌‌که بگوییم فلسفه
به این معنایی که شما می‌فرمایید
یعنی فلسفه‌ای که بتواند معاد را کشف نماید
و به توحید برسد
و وجود خدا را اثبات کند
آیا اول مرغ بوده یا تخم مرغ؟
فلسفه بوده که گفته باید خدایی باشد و بعد انسان‌ها ایمان آورده‌اند؟
یا خدا گفته من هستم
نبی فرستاده
اولین نبی هم خود همان اولین انسان بوده
و بعد انسان‌ها به فکر افتاده و فلسفه بافته‌اند؟

ماتریالیست‌های منکر خدا امروز در غرب همین را می‌گویند
تلاش می‌کنند اثبات کنند که اصلاً خدایی درکار نیست
و انسان از روی نیازهایش
از ترس
از روی جهل به اسباب تغییرات در طبیعت
چیزی در ذهن خود خلق کرده است
تصوّری که آن را خدا نامیده است

به این معنا اگر بگوییم فلسفه از دین نشأت گرفته
بعید نیست صحیح باشد
یعنی اندیشه‌های دینی در ذهن بشر بود
بشر با خدا و توحید و عدل و معاد آشنا بود
انسان از ابتدا به ثواب و عقاب معتقد بود
وقتی هم که علم فلسفه را می‌ساخت
قطعاً این باورهای درونی که از گذشتگان برایش بر جای مانده
از انبیاء گذشته و تبلیغ آن‌ها
قطعاً این‌ها در اندیشه او تأثیر گذاشته‌اند
اما خود علم فلسفه چه؟
آیا انسان فلسفه را ساخت یا دین فلسفه را تولید کرد؟

اگر فلسفه را به معنای افلاطونی و ارسطویی آن بگیریم
آن‌چه فارابی و ابن‌سینا به آن پرداخته‌اند
شواهد تاریخی بیانگر این است که این چنین فلسفه‌ای زاییده دین نیست
یعنی اگر ابن سینا با ترجمه عربی کتاب‌های ارسطو برخورد نمی‌کرد
معلوم نیست به چنین اندیشه‌هایی می‌پرداخت
و فلسفه مشاء را اصلاً احساس نیاز می‌کرد که تأسیس نماید!

اما شما سخن را از یک «باید» شروع کردید
مقدماتی فرمودید و یک نتیجه:
«باید فلسفه زاییده دین باشد»
گاهی در تحلیل تاریخ این پدیده رخ می‌دهد
ما استنتاجات منطقی خود را
و روابط اسباب و مسبّبات را نظم می‌دهیم
و به یک نتیجه می‌رسیم
مثال: فاصله ایران و یونان بسیار بوده
بعید است اسکندر توانسته باشد به ایران برسد
پس واقعه سوزاندن تخت جمشید توسط اسکندر یک دروغ تاریخی‌‌ست
مورّخینی هستند که چنین اعتقادی دارند
چنین استدلالاتی ظرافت‌های بسیاری دارد
باید مقدمات بسیاری مطالعه شود و اثبات گردد
در نهایت هم معلوم نیست نتیجه چقدر صحیح است
آیا ما را به یقین و علم می‌رساند و یا صرفاً یک احتمال یا گمان به ما می‌دهد؟!

این‌که عرض شد: «از استادی نشنیده‌ام» برای همین بود
زیرا بنده قدرت قضاوت در این حادثه تاریخی را ندارم
این‌که فلسفه یونان از بطن دین بیرون آمد یا خیر
آن‌چه در اختیار است تنها متون تاریخی‌ست
که مدعی هستند یونانیان الهه‌‌های فراوانی را می‌پرستیدند
و بت‌های متعدد داشتند
مشرک بودند
آیا استدلالات خود بر وجود خدا را از دین راستین باقی‌مانده از اجدادشان گرفته‌اند؟
یا صرفاً با عقل انسانی خود فلسفه را پایه‌ریزی کردند؟
ما حتی روایت هم داریم که «ان ارسطاطالیس کان نبیّا»
این را از روایات جعلی می‌دانند
ولی بعضی از اساتید فلسفه معاصر هم بعید نمی‌دانند که ارسطو پیامبر خدا بوده است
که توانسته چنین فلسفه‌ای تنظیم کند
اما می‌بینید که تاریخ فلسفه خلاف این را می‌گوید

ابن سینا نیز در دورانی می‌زیسته است که منکرین خدا کم نبودند
عرفا هم که اعتقادات ویژه‌ای داشتند
اشاعره و معتزله بودند
این‌‌که کسانی از اهل سنت دیدگاه‌های افراطی داشته‌اند
مانند غزالی
پرداختن ابن سینا به فلسفه بعید است دلیلی باشد بر زاییده دین بودن فلسفه
وی در جامعه‌ای زندگی می‌کرد که جبر و اختیار به شدت گریبانگیر اندیشمندان بود
بعید است بتوانیم از این مقدمه چنین نتیجه‌ای بگیریم

اما این‌که فلاسفه اسلامی سرفصل‌های فلسفه را از دین گرفته‌اند
این نیز به نظر نمی‌رسد قابل اثبات باشد
شاید سرفصل‌هایی به فلسفه افزوده باشند
اما هر فیلسوفی ابتدا سرفصل‌های اصلی فلسفه را بازگو می‌نماید
و همان مسیر اصلی فلسفه را می‌پیماید
وحدت و کثرت را توضیح می‌دهد
زمان و مکان را
حدوث و قدم را
علیّت و معلولیّت را
علم و آگاهی را
و در نهایت بخشی را ضمیمه می‌کند
معمولاً در آخرین فصول فلسفه
که به وجود خدا و معاد و توحید بپردازد

می‌بینید که این‌بار تمام کلمات بنده با تردید همراه است
زیرا از محدوده اطلاع و دانشم فراتر است
و نسبت به حقیقت تاریخی پیدایش فلسفه ناآگاهم
همین‌قدری می‌دانم که در پاره‌ای تواریخ خوانده
و از بعضی اساتید شنیده
بیشتر نمی‌دانم

اما؛
سؤال مشخصی در این‌جا پیداست
در فرمایشات شما
این‌که چه تفاوتی می‌کند فلسفه زاییده دین باشد یا نباشد؟
چه غایتی به دست می‌آید؟
ابتدا روشن کنیم اثبات این‌که فلسفه زاییده دین است به ما چه می‌دهد؟
یا اگر اثبات شود نیست چه حاصلی دارد؟

گمان می‌کنم چیزی در نظر شما هست که بیان نشده
شما قصد دارید از زاییده دین بودن فلسفه نتیجه‌ای بگیرید
این‌که «فلسفه دینی ‌ست»
یا این‌که «فلسفه اسلامی ست»
یا شاید هم «اگر خطایی در فلسفه هست باید متوجه دین گردد»

در هر صورت در طول تاریخ
بسیاری از دین‌داران و بزرگان علوم دینی بوده‌اند
مشهور و موفق
و مورد رجوع مردم و مقبول جامعه اسلامی
و حل کننده مشکلات آنان
و پاسخ‌دهنده به شبهات و پرسش‌های مسلمانان
که فیلسوف نبودند!

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 74 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
نسبت عقل و دین 3 + پنج شنبه 93 مهر 24 - 10:0 عصر

با نهایت تشکر از شما.
اما سوالی باقی میماند و اینکه اگر برخی مانند فیض که داماد و شاگرد
ملاصدرا بوده است و در فلسفه متبحر، چرا در اواخر عمر ابراز ندامت
مینماید؟
یا ابو عیلی سینا با تناسب حکمت مشاء از اثبات معاد جسمانی عاجز میماند؟
یا ملاصدرا با تناسب برخی مطالب که عنوان میکند با مسائل دین مغایرت دارد
تا حدی که اگر بخواهیم نکته سنجی نمایم میتوان نام کفر بر آن نهاد مانند
مبحث اصالت وجود.آیا این مطالب گویای چوبین بودن پای استدلالیون نیست؟
آیا بهتر نیست به جای توسل به فلسفه در همه ی امور وحیانی ابتدا به اثبات
خدا و اعجاز کلام او نمود تا بیان شود این کتاب کلامیست فرا انسانی و بعد
از این توسل به عقل بقیه ی امور عالم غیب را که راه عقل به آنجا بسته است
از قرآن استناد نمود و دیگر بابت مباحث جبر و اختیار، معاد جسمانی، ماهیت
عالم برزخ و.............از قرآن استفاده کرد؟
با تشکر از شما.

به نظر می‌رسد باید توجه شما را به کلامی از ارسطو جلب نمایم
جمله‌ای با این مضمون:
«برای رد فلسفه هم باید فلسفه داشت»

فلسفه معنای عامی دارد
بدون فلسفه زندگی ممکن نیست
هر انسانی برای زندگی خویش قطعاً متکی بر یک فلسفه است
حتی اگر خود نداند
و متوجه نباشد
همین بیان حضرتعالی مبتنی بر یک فلسفه است
فلسفه‌ای که می‌گوید:
«چون پای استدلال چوبی‌ست، و اتکا به پای چوبی معلوم نیست با صحّت قرین باشد
و چون من می‌خواهم حتماً راه صحیح را بروم
پس باید بر پای غیر چوبین و مستحکم راه بروم
تنها راه مستحکم هم قرآن و روایات معتبر است»

ملاحظه می‌فرمایید که چقدر استدلال و پیش‌فرض و مقدمه اثبات شده یا نشده در آن مستتر است
در همین کلامی که فرمودید
این کار فلاسفه است
این که در عمیق‌ترین موضوعات خلقت بیاندیشند
اگر شما هم بیاندیشید، پس در حال تفلسف هستید
همین‌که بگویید فلسفه باشد یا نباشد، به فلسفه عمل کرده‌اید

اما راه حل؛
ما نمی‌توانیم بگوییم فلسفه نه!
ما با بیان این جمله در حقیقت می‌گوییم: فلسفه ملاصدرا نه، یا فلسفه ابن سینا نه.
این‌که بعضی از بزرگان فلسفه به فلسفه‌اندوزی خود معترض بوده
و پشیمان گشته‌اند
این فعل را این‌گونه می‌توان تفسیر کرد
که پس از عمری پرداختن به فلسفه مشائی یا صدرایی
تازه متوجه کاربرد ضعیف آن شده‌اند
همان‌طور که عرض شد، فلسفه‌های مبتنی بر اندیشه سقراط
به نظر می‌رسد از اساس کاربردی سفسطه‌گون دارند
و تنها برای نفی به کار می‌آیند
وقتی فیلسوف پس از سال‌های ممارست در می‌یابد
که نمی‌تواند بزای زندگی بشر نظامی را پیشنهاد نماید و تولید کند
در حالی که قرآن مملو از پیشنهادات برای معماری نظام اجتماعی‌ست
متوجه می‌شود که اگر عمر خود را صرف فهم قرآن می‌کرد
بهتر بود تا فلسفه بی‌حاصل!

اما برای فهمیدن همان طرح‌های نظامات اجتماعی قرآن نیز
قطعاً محتاج مبانی استدلالی و درک عقلانی هستیم
زیرا ما با عقل و خِرد خود قرآن را می‌فهمیم
همان‌گونه که قرآن خود بیان می‌نماید: «إنما یتذکر اولوالالباب»
تنها صاحبان خرد هستند که متوجه کلام وحی می‌شوند

ما باید ریشه مشکل را دریابیم
ریشه در بنیان‌های عقل‌گرای ماست
عقل محض نمی‌تواند عالم را بشناسد
زیرا خود داخل در عالم است
و شناخت در نتیجه سنجش حاصل می‌شود
از سنجش هوای این‌جا با هوای آن‌جاست که مفهوم «گرم» و «سرد» فهمیده می‌شود
استاد حسینی(ره) مدعی سنجشی بودن شناخت است
در حالی که فلسفه ملاصدرا شناخت را سنجشی نمی‌داند
و نه فلسفه ابن سینا و نه ارسطو
وقتی شناخت سنجشی باشد
شناخت عالم ممکن نیست
چون سنجش آن با عالم دیگر برای انسان میسر نمی‌باشد
پس دایره شناخت انسان به درون عالم منحصر می‌گردد
این‌جاست که قرآن و وحی می‌آید تا بتواند شناخت ورای عالم را اعطا کند
عالم غیب را
این‌‌جاست که استاد حسینی(ره)
به عنوان یکی از همان دسته از فیلسوفانی که قصد دارد فلسفه را به نظام‌سازی بکشاند
نظریه «عقل متعبّد» را مطرح می‌کند
این‌که عقل باید مناسک عبودیت را در نظر داشته باشد
و خود را مطلق نداند
و خود را حاکم مطلق نپندارند
عقل شاه عالم نیست
بنده‌ای از بندگان حضرت حق است
لذا انسان عاقل در نخستین حرکت عقلانی خود به عجز خویش معترف است
عجز از درک آن‌چه قابل سنجش نیست
چنین عقلی هرگز تلاش نمی‌کند خدا را بشناسد
زیرا خدا قابل تجزیه و در نتیجه قابل سنجش نیست
این عقل تنها در دایره ممکنات عمل می‌نماید
و برای درک کلام الهی تلاش می‌نماید

فرمایش شما صحیح است در این‌که امور عوالم بالا را
جهنم و بهشت و آخرت و برزخ را
وضعیت ملائک و جن و سایر مخلوقات غیردیدنی را
باید از قرآن فهمید
اما فهم از قرآن نیز قطعاً با پیش‌فرض‌های انسانی گره خورده است
اگر این پیش‌فرض‌ها مبتنی بر فلسفه صحیحی دسته‌بندی نشود
از آن فرقه‌های ضاله‌ای پدید می‌آید
آن‌چنان که در تاریخ پدید آمده
موفق باشید

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 74 - آقامنیر 118 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
تفاوت خط + دوشنبه 93 مهر 21 - 12:5 عصر

این تفاوت از کجا ناشی می‌شود؟!
به دفتر مشق دوران کودکی خود می‌نگرم
و آن را
با دفتر مشق کودک خردسال خود مقایسه می‌کنم
این تفاوت چراست؟

نظام آموزشی ما تحوّل یافته است
ما را رسم‌الخط «کودک» می‌آموختند
و کودکان ما را
از ابتدا با خط نستعلیق آموزش می‌دهند
خردسالان امروز
از ابتدا نوشتن را خوش‌خط می‌آموزند!

محتوا نیز تغییر کرده
ما با جملاتی بی‌ربط و ساده و کم‌ارزش خواندن می‌آموختیم معمولاً؛
دارا انار دارد
آن مرد با اسب آمد
اکرم با سوزن می‌دوزد
کودکان ما امروز
معنای بلندی از مشارکت و همکاری
ایمان و مذهب و اخلاق را
در کتاب‌های آموزشی خود دارند
مشورت، نمایندگی، گروه، کتاب مفید، تلاش، نظم و...

جای سپاس و تشکر
از همه مسئولین آموزش و پرورش
چقدر این کتاب‌ها صفحه‌بندی‌های جذاب و زیبایی هم دارد!

انقلاب به همین آموزش کودکان ماندنی‌ست
فرهنگ
ایمان و عمل
انسان‌ها رفتنی هستند!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - مدرسه 36 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

<   <<   106   107   108   109   110   >>   >

جمعه 04 تیر 20

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر روحانیت بازی خواص فاصله طبقاتی دشمن فیلم ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
سید مهدی موشَّح - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X