کسانی را که به آنها دانش می آموزید، بزرگ شمارید . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
نسل دوم + چهارشنبه 96 شهریور 1 - 2:5 عصر

جایشان تنگ شده
چند روز است
گنده شده‌اند
بزرگ
خیلی بزرگ‌تر از آن‌که در آن قفس کوچک راحت باشند
همان جوجه‌های نسل اول

بچه‌ها گفتند قفس بزرگ بسازیم
و ساختیم



رفتیم بازار کهنه
قفس‌هایی داشتند
یک معمولی‌اش
به قیمت پنجاه هزار تومان
تازه نصف این‌چیزی که ما ساختیم

چوب اندازه زد و برید
چوب‌فروش
آوردیم خانه و به هم متصل کردیم
بچه‌ها رنگ زدند
رنگی متفاوت
نارنجی! :)

توری هم در بازار دیدیم
به جای فلزی از پلاستیک
اولش گمان کردم ضعیف باشد
پاره شود زود
ولی تأکید داشت محکم است
خیلی محکم
و راست می‌گفت
از توری سیمی هم محکم‌تر
و البته ارزان‌تر!

رنگ توری نارنجی بود
این شد که قرمز و زرد خریدیم
قاطی کردیم و تقریباً نارنجی شد
تأثیر قرمز بیشتر از آن بود که به زرد اجازه خودنمایی دهد
نارنجی‌اش به سمت سرخ کشیده!

جوجه‌ها در قفس تازه ریز دیده می‌شوند
جای کافی برای ورجه و وورجه
بپرند بالا و بالاتر
پلکان‌هایی برای بالارفتن

به یک روز نکشید
بچه‌ها گیر دادند که حالا قفس کوچک‌مان خالی مانده
نمی‌شود که
دوباره برویم و یک‌روزه بخریم
صبح رفتیم
همین امروز صبح
فروشنده دستش آلوده
به خون خروسی که تازه سر بریده
پنج جوجه در جعبه همراهمان انداخت
گفتم پنج‌تا
تا بقیه پول را برنگرداند
نمی‌خواستم یک اسکناس دو تومانی خروسی در جیبم بگذارم
خون ِ خروسی!
این شد که یکی بیشتر از دفعه قبل گرفتیم
نسل دوم جوجه‌ها را
فقط برای احتراز از آلودگی! :)



قدرت بر پرستاری
اهمیت به نگهداری
حفظ
احساس مسئولیت داشتن نسبت به دیگری
چه هم‌نوع باشد و چه غیرهم‌نوع
اساساً این خیلی خصلت مهمی‌ست
توانایی بر «اهمیت‌دادن»
این‌که بتواند انسان «نگران» دیگران باشد
دلواپس یعنی
غذایش دیر نشود
ظرف آبش خالی نماند
تشنه هست؟
گشنه نیست؟
در این یک ماه کودکانم این حس را تجربه کرده‌اند
و از این بابت در لذّت‌اند
و خوشحال
من نیز خوشحالم
احساس می‌کنم راه جدیدی پیدا شده تا معرفت‌شان ارتقاء یابد
تصاعدی رشد کند!

خدای را سپاس!

پ.ن.
بچه‌ها برای جوجه‌های نسل اول اسم گذاشته بودند
جوجه سیده‌مریم حنا
جوجه سیداحمد طلا
جوجه سیدمرتضی پرسفید
و نام جوجه‌ای که برای من کنار گذاشتند را وروجک قرار دادند
امروز هم در حال رایزنی می‌باشند
قصد دارند پنج نام هم برای این‌ها ثبت کنند
و در حال تملّک
گفتگو می‌کنند تا هر کدام یکی را مالک شود
چه دنیای جالبی دارند کودکان
تمام تلاش‌شان این‌که دنیای‌شان واقعی باشد
مثل دنیای بزرگ‌ترها
انگار تمرین زندگی می‌کنند با این بازی‌های‌شان
البته به تعبیر ما بازی
برای خودشان زندگی‌ست!
:)

پ.ن.
خیلی زرنگ شده
تیز و حواس جمع
دید دارم چیزی می‌نویسم
پرسید: می‌خواهی درباره جوجه‌ها مطلب بنویسی؟
گفتم: بله!
دیگر چیزی نگفت
چند ساعت بعد کول‌دیسک را آورد و گذاشت روی لپ‌تاپم
پرسیدم: چیست؟
پاسخ داد: درباره جوجه‌ها مطلب نوشتم!

مریم خودش رفته از جوجه‌ها عکس گرفته
آن‌چه در نظرش بوده نوشته
بیشتر هم بیان احساسش
از این‌که جوجه‌ها را در دست گرفته و لمس کرده
با چنین عباراتی:










برچسب‌های مرتبط با این نوشته: جوجه 8 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
زن ِ خوب یا عالی + سه شنبه 96 مرداد 31 - 9:48 صبح

خاطراتی را می‌خواندم
از طلبه‌ای
ایرانی
اما مشغول تحصیل در نجف اشرف
حدود صد سال پیش نوشته
به این فراز رسیدم
و شگفت‌زده شدم
واقعاً شگفت‌زده
از این‌که چطور زنی اختیار کرده
فوق تصوّر
عین عبارات کتاب این است:

من و او
با محبت و انسانیت فوق‌العاده
انیس یگانه در جهان
یک نفر مرد و زن و خویش و بیگانه بدخواه و دشمن و معین نداریم
او شب و روز همت و کوشش دارد مرا از هر جهت آسوده کند
و در خدمت من
هر زحمت می‌کشد
من
کوشش دارم ذره‌ای به او بد نگذرد
من
هر روز یک بار
او را با خودم به حرم برده
زیارت برای او می‌خوانم
واقعاً از هر بابت آسوده شده‌ام
کم‌کم قوّت به تنم عود کرده
یک روحی به جانم افزوده است
این زن مکرّر می‌گوید:
«ابداً در خیال نباشید که من از بابت جامه و خوردن و هر نعمت راضی باشم
به شما به قدر ذره‌ای تحمیل شود
و خود را مانند طلاب دیگر
آلوده به قرض کرده
خیال خود را آلوده سازید
من
با همین جامه که دارم
اگر از صد جا پینه زنم
قناعت می‌کنم
و راضی نمی‌شوم شما برای یک پیراهن من
از خرج راحت خود بکاهید
یا قرض کنید
این‌جا ما را که می‌شناسد؟
من که نمی‌خواهم با جامه پسندیده شوم
و محترم گردم
راحت دل خودم و شما را به هم زنم
که فلان چیز بپوشم
یا فلان خوراک یا میوه بخورم»
هر روز
با این‌که من سبقت می‌کردم و می‌پرسیدم:
«امروز برای ناهار یا شام چه می‌خواهید»
او سبقت می‌کرد:
«البته چیزی که موافق مزاج و صحت شما باشد تهیه کنید
من دهستانی
بدنم سالم
همه چیز را می‌توانم بخورم و خوشم»
اگر کفشش پاره می‌شد
از من پنهان می‌کرد
اگر جامه لازم داشت
همان را که داشت پینه می‌نمود
گاه من بی‌خبر ازو
کفش یا چیت
برای پیراهن یا مِعجر می‌خریدم
بسیار دقت می‌کرد که سبب ضرر و گرفتاری نشده
و چیز ارزان خریده باشم
من به او
هر قدر اصرار کردم
یک دفعه هم نشنیدم بگوید
امروز فلان چیز برای خوردن تهیه کنید
مگر
دو دفعه
با یک کنایه شیرینی
میل خود را فهمانید
یک روز گفت:
«شما خورش را با ترشی میل دارید و می‌خورید
غوره در بازار هست
با مزاج شما چگونه است؟»
فهمیدم حمل برداشته
و به حسب عادت زنانه
میل ترشی و غوره دارد
خریدم
همان ایام هم که بهار بود
یک روز گفت:
«در عربستان این روزها هم که هوا گرم کم‌کم شده
ماهی می‌خورند؟»
گفتم:
«ماهی را همه وقت می‌خورند»
دانستم میل ماهی دارد
خریدم
چه گویم
آن عالم فقر
و اما یکدلی ما
چه عالمی بود؟
باری
سال آینده
روز عاشورا
یک پسر زایید
من این گمان نداشتم
تمام روز را در حرم به زیارت عاشورا و گریه و ناله می‌گذراندم
او هم به روضه زنانه رفته بود
همان‌جا درد زاییدن عارض می‌شود
با چه زحمت‌ها
خود را تنها به خانه رسانید
موافق عادت آن‌جا
یک کلید از بیرون در بود
باز کرده
تنها
وقت ناهار
زاییده در میان بود
من رسیدم
به زنان عرب خبر کردم
آمده ناف کودک را بریده
و زن را خوابانیدند
با کمال مهر و یگانگی
هر دو قدر این نعمت آسودگی را دانسته
بی‌اندازه ازین زندگانی
که واقعاً بهشتی بود
خشنود بودیم
دو نفر
سر یک عمر
هر یک کوشش کند که آن دیگری را از خود راضی ساخته
و بر خود مقدّم کنند
و یک لقمه نان
و یک دسته سبزی را
بهتر از خوان‌های الوان شمارند
و خود را پادشاه نفس خود دانند
و رعیّت و محکوم کسی نبوده
و خیال به حکم کسی نداشته باشند
و ایمان و اعتقاد بی‌شبهه
به یک مدیر امور
و مدبّر جهان داشته
دینی را قطعی دانسته
از آن دین
جز کمال نفس و حسن اخلاق نخواهند
یک چنین عمری بهشت است
و کدام بهشت از این زندگانی بهتر تواند بود؟!


و زبان من قاصر
از شرح این عبارات
حتی تصوّرش ناممکن
چگونه به تصدیق رسد؟!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: خانواده 57 - تاریخ 4 - روحانیت 23 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
قفس ِ دنیا + سه شنبه 96 مرداد 24 - 12:53 عصر

«بابا من یه چیزی فهمیدم»
- چی عزیزم؟
«فهمیدم دنیا مثل یه قفسه»
- آفرین، چطوری فهمیدی؟



واقعاً تعجب کرده بودم
چیزهای زیادی درباره دنیا یادشان داده بودم
ولی
این از آن چیزهایی نبود که من به او گفته باشم
مشتاق شدم بدانم چطور به این نتیجه رسیده

«از قفس جوجه‌ها
اون‌ها نمی‌تونند از قفس بیرون برن
ما هم نمی‌تونیم از دنیا بریم بیرون!»
- دقیقاً، حالا به نظرت چه وقت از این قفس آزاد می‌شویم؟!
«وقتی بمیریم»
- موقع آزادی خوشحال می‌شویم یا ناراحت؟

قصد داشتم با این سؤالات
محک بزنم اندیشه‌اش را
دیدگاه‌هایش را نسبت به دنیا
ببینم واقعاً چه نظری پیدا کرده
توقع داشتم بگوید خوشحال می‌شویم
وقتی دنیا را به قفس تشبیه کرده
طبیعتاً باید خروج از آن را شادکننده تلقّی کند
اما پاسخش متفاوت بود

«بستگی داره!»
- به چی؟
«به این‌که چه کارهایی تو دنیا کرده باشیم!»

غرق سرور شدم
از این فهم و درایت
و از فایده‌رسانی جوجه‌ها
یعنی نگهداری پرندگان در خانه
حتی به رشد ایدئولوژی و اعتقادات کودکان نیز یاری می‌رساند؟!
حقیقتاً به این نکته تا به حال نیاندیشیده بودم!

دیدم تنور داغ است
نان را چسباندم
- دخترم عین همینی که تو فهمیدی را
رسول خدا (ص) هم فرموده‌اند
الدنیا سجن المؤمن!
دو سه بار تکرار کرد تا حفظ شود

چیزی که انسان خودش به آن برسد
همیشه باارزش‌ترین است
و ماندگارترین
به هیچ قیمتی حاضر نیست از دست بدهد!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - جوجه 8 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
انیماتوران + یکشنبه 96 مرداد 22 - 7:56 عصر

یک کسی
یک روزی
یک هدیه‌ای
فراتر از آن‌چه معمولاً خودمان می‌خریدیم
به بچه‌ها داد؛
به نظر من به درد نخور
به نظر آن‌ها جواهر!

اسباب‌بازی باید چیزی از کودک طلب کند
از او بخواهد
تا چیزی از خود اضافه نماید
نه این‌که همه چیز از قبل چیده شده باشد...

خلاصه اولش خیلی خوش‌شان آمد
کیف کردند یعنی
به سرعت پخش کردند و ساختند
ولی فقط یکی دو روز
روز سوم خسته‌شان کرد
چیزی که هر بار خراب کنی همان قبلی شود
حداقل آجرهایی که خودمان می‌خریدیم
هزاران شکل مختلف از آن‌ها بیرون می‌آمد
تعیّن نداشتند این‌قدر...

دیدم حیف است
انصافاً این اسباب‌بازی‌ها گران هم هستند
بگذار من چیزی اضافه کنم
این شد که گفتم:
بیایید با این‌ها انیمیشن بسازید
حالت‌ها را تغییر دهید و عکس بگیرید
مثلاً از مراحل ساختش...

اول سیدمرتضی دوربین را آورد
تعدادی تصویر در آن بود
عکس‌ها را بیرون کشیدم و به هم چسباندم
یک موزیک هم گذاشتم
شد این:

...

[دانلود فیلم]


سیداحمد ابتدا حرفم را جدی نگرفته بود
باورش نمی‌شد انگار
که بشود
ولی وقتی فیلم را در فلش ریختم
سیدمرتضی به پخش دیجیتال متصل کرد
و در تلویزیون به نمایش در آمد
همّت سیداحمد نیز به وضوح برانگیخته شد
دوربین را برداشت و دست به کار
تصاویری آورد که وقتی به هم وصل کردم
این شد:

...

[دانلود فیلم]


کار سیداحمد به روشنی سناریو داشت
یک فیلمنامه
که بدون نوشتن
در ذهن خود ساخته بود
این بار کار او از تلویزیون پخش می‌شد
و سیدمرتضی
بدون این‌که بگوید
به نظرم متوجه شد که قصه داشتن یا نداشتن انیمیشن چقدر تفاوت می‌کند
بنابراین تصمیم گرفت دوباره بسازد
اما...

اشتباه او این بود که دوربین را در وضعیت فیلمبرداری قرار داد
و با آن تصویر گرفت
خودتان تصور کنید که چه شد! :)

...

[دانلود فیلم]


شد یک سبک جدید
چون وقتی حافظه دوربین را به رایانه متصل کردم
دیدم تعدادی فیلم است
به جای تعدادی تصویر
ولی قشنگ
چون مراحل حرکت و ساخت را نشان می‌دهد
همان‌ها را کمی سریع کردم
کنار هم تدوین نمودم
وقتی دیدند
از این کار هم خوش‌شان آمد!

و من در تعجب
از این‌که خداوند چقدر انسان را پرتوان خلق کرده
کودکان وقتی می‌توانند این‌طور تجربه کنند
یاد بگیرند
و خلاقیت و نوآوری داشته باشند
چرا فرصت‌هایشان هدر رفته
قدر دانسته نمی‌شود
نظام آموزشی ما چقدر عقب‌مانده
فقط حافظه کودکان را پر می‌کند
فکر کنید اگر به جای این همه محفوظات
که قطعاً خیلی زود از خاطرشان می‌رود
همان‌طور که از خاطر ما رفت
مهارت یادشان می‌داد
آیا این می‌شد که این همه جوان بی‌کار در کشور داشته باشیم؟!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - فیلم 16 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
سفر استانی + شنبه 96 مرداد 21 - 11:6 عصر

گفتند: سفر!
گفتم‌شان:
ما هنوز شهر و استان خود را ندیده‌ایم
چند موزه که باید برویم
و کلی شهر و روستا و محله
پذیرفتند
اصرار که همین فردا...

دوشنبه صبح زدیم از خانه بیرون
بعد از صبحانه
به سمت کهک
نزدیک بود
زود رسیدیم
رد شدیم
گفتم برویم تا یک جای مناسب برای استراحت بیابیم
دستگرد روستا بود
ولی پر از تالارها و رستوران‌های بزرگ
رد کردیم
به روستای تیره رسیدیم
باغی دیدیم که استثنائاً دیوار نداشت
پیاده شدیم
صاحب باغ را دیدم
اجازه گرفتم
گفت به شرط آن‌که به درختان کاری نداشته باشید!

بچه‌ها در باغ چرخیدند
با گیاهان و جانوران مشغول
یک‌ساعتی ماندیم
میوه خوردند و راه افتادیم
(فقط میوه‌هایی که خودمان همراه آورده بودیم)

آمدیم کهک
پارک بزرگی داشت
سرسره‌هایی بلند
خوش‌شان آمد
خواستند ساعتی نیز آن‌جا بازی کنند



ایستگاه بعدی روستای سیرو
کنار همان درخت اناری که سال پیش هم رفته بودیم
با این‌که درخت تک و تنها
در کنار خیابان واقع شده
اما سال پیش چهل پنجاه انار داده
بسیار شیرین
مربوط به هیچ باغی هم نیست
پرت
آن سال فصلش بود و چیدیم و چشیدیم
خاطره‌اش برای بچه‌ها شیرین
ساعتی نیز آن‌‌جا بازی کردند
و برای استراحت بعدی
بوستان غدیر را انتخاب کردیم
اصرار بچه‌ها بود
خاطرات خوبی از آن‌جا داشتند
و به تور والیبال آن محتاج
بازی کردند
و نان و پنیری زدند
و نزدیک اذان که شد
رفتیم به سمت حرم



غیر از زیارت
در صحن‌ها گشتیم و درباره آن‌ها صحبت کردیم
قبرهای بعضی بزرگان
هم از علما
و هم از شاهان
خوبی‌ها و بدی‌های گذشتگان
تاریخ ملّت و کشورمان
آن‌چه بر ما رفته که به این‌جا رسیده‌ایم
بیشتر من صحبت کردم و بچه‌ها هم کیف آب خوردن از شیرهای اتوماتیک را بردند
و شگفت‌زده
از این‌که چطور تا لیوان را جلو می‌برند آب باز می‌شود
به خانه آمدیم
خسته
ولی شاد
همه‌مان!

یک سفر یک روزه
سفری پر از تجربه
غیر از شادی و نشاط
آشنا شدن با شهرها و روستاها
با سبک زندگی واقعی
نه خیالی و فیلمی و تلویزیونی
نباید بچه‌ها عادت کنند که زندگی همین است
همین‌که در سریال‌های تلویزیون می‌بینند
در در و همسایه
در فامیل و آشنا
تا ببینند که جاهای بهتری هم برای زیستن وجود دارد
و حتی آدم‌های بهتری
فشاری هم نیاوردم
تمام اقامت‌گاه‌ها را خودشان برگزیدند
حتی پیشنهاد رفتن به حرم

زندگی مدرن
انسان را به جایی‌که هست چسبانده
معمول مردم
نمی‌توانند از محل زندگی تکان بخورند
اگر سفری هم باشد
یا کاری
یا زیارتی
یا دیدار اقوام
با عجله رفتن و عجولانه بازگشتن
اما سفری که با فراغت باشد
انسان فرصت تفکر داشته باشد
ساعت‌ها جایی در طبیعت
جایی که تازگی دارد
ندیده است
بنشیند
و بیاندیشد
این نوع سفرها متفاوت است
شبیه به سفرهایی که انسان در گذشته داشت
وقتی از اسب و الاغ و قاطر و شتر استفاده می‌کرد
ماشین را بیاندازی به جاده
و به سوی نقطه‌ای نامعلوم برانی
هر جا که همه توافق کردند توقف کنی
و بدون نگرانی و دغدغه
برای از دست دادن فرصتی که واقعاً فرصت نیست
وقتی که اصلاً وقت نیست
بلکه بردگی‌ست
بردگی برای کارفرما و شرکت و مؤسسه و تعدادی سرمایه‌دار
تا بر سود مادی دنیای خود بیافزایند
بدون این نگرانی‌ها...
واقعاً انسان امروز چقدر فرصت این‌طور سفر رفتن را دارد؟!

خدا را شکر که ما داریم
و تلاش می‌کنیم که بر این سبیل بمانیم
:)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سفر 33 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
جوجه هیولا + شنبه 96 مرداد 21 - 8:30 صبح

تازه یک‌ماهه‌شان شده است
یک ماه پیش که گرفتیم
یک‌روزه بودند
رشد به این سرعت
آدم را یاد فیلم‌های علمی-تخیلی می‌اندازد
جایی که هیولاهای فضایی را
با رشدهای سریع نشان می‌دهد



یکی از کارهای هر روز بچه‌ها
بازی با همین جوجه‌هاست
رشد آن‌ها را می‌بینند
و هر روز درباره‌شان صحبت می‌کنند

هرگز فکر نمی‌کردم داشتن حیوان پاک و طاهر خانگی
این مقدار بتواند اثر تربیتی داشته باشد
حیواناتی که خداوند برای همین منظور خلق کرده
و رسول مکرّم اسلام ص به نگهداری آن‌ها توصیه فرموده‌اند

بچه‌ها وقت می‌گذارند
دغدغه دارند
نگران‌شان می‌شوند
محافظت‌شان می‌نمایند
و این‌ها خیلی چیزهای خوبی‌ست
در کلّ مسئولیت‌پذیر می‌شوند!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: جوجه 8 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
پیش بینی یازده سپتامبر در فیلم ماتریکس + جمعه 96 مرداد 20 - 12:15 عصر

از ابتدا مورد توجهم بود
همان سالی که فیلم ماتریکس پخش شد
نه دوبله فارسی داشت و نه حتی زیرنویس فارسی
ولی به زحمت
با همان زیرنویس انگلیسی دیدم
مملوّ از فلسفه بود
و از هر دین و مکتبی چیزی در آن اندود کرده
سایت مستقلی داشت (که الآن دیگر نیست)
که یک سرفصل تحت عنوان «فلسفه» داشت
و ده‌ها مقاله فلسفی در آن درج شده
پیرامون مفاهیمی که در این فیلم به کار رفته

فروش فوق‌العاده این فیلم
اتفاق جالبی را رقم زد
به گمان حقیر
یک دهه تحوّل در فیلم‌های هالیوود با ماتریکس آغاز شد
یک دهه فیلم‌های معناگرا
فیلم‌هایی مانند اینسپشن و گابریل
که اخیراً البته رو به نزول نهاده
و دوباره به مفاهیم ماقبل ماتریکسی باز گشته

دو هفته پیش اما اتفاق جالبی افتاد
رویدادی که دوباره مرا به این فیلم توجه داد
آقای طالب‌زاده
در برنامه عصر
مصاحبه‌ای
با عنوان
«بررسی تکنیک‌های به کار رفته در فیلم‌های هالیوودی»
پنج مرداد 1396 در ساعت ده شب از شبکه افق
به مدت 45 دقیقه

آن‌جا رازی را فاش کرد
رازی که تا خود ندیده و بررسی نکرده بودم
نمی‌توانستم باور نمایم!

این شد که یک نسخه بسیار با کیفیت از ماتریکس را دانلود کردم
گشتم تا به زمان 00:18:20 از فیلم رسیدم
دقیقاً سکانسی که این‌جا قرار دارد



تصویر را بزرگ کردم و چرخاندم



و باز هم بزرگ‌تر





عجیب است
راست می‌گفت
(فقط نفهمیدم چرا دو بار سپتامبر را نوشته است)*
برای اطمینان رفتم و نمونه پاسپورت‌های آمریکایی واقعی را در گوگل یافتم
پاسپورت‌های جدید آمریکا این‌طور است



که البته اندکی متفاوت است با نسخه‌ای که نئو در ماتریکس دارد
زیرا جنسیت را سمت راست نوشته
گشتم و قدیمی‌تر پیدا کردم
پاسپورت‌هایی که زمان ساخت فیلم ماتریکس معمول بوده



بله
این‌ها کاملاً مشابه هستند
حالا می‌شود به دقّت همه چیز را فهمید

نئو یک هویّت مستعار و ساختگی در ماتریکس دارد
به نام توماس اِی اندرسون
که در 13 سپتامبر 1971 متولّد شده است
در شهر مرکزی ایالات متحده آمریکا
(در کپتال، و شاید هم مرکز کاپیتالیسم آمریکا، نیویورک یعنی!)
و در تاریخ 12 سپتامبر 1991 پاسپورت او صادر شده است
چرا؟!
زیرا پاسپورت ده سال اعتبار دارد
و دقیقاً در تاریخ 11 سپتامبر 2001 باطل می‌گردد
دقیقاً روزی که حمله به برج‌های دوقلو انجام خواهد شد!
(در بیست سالگی پاسپورت گرفته
13 را هم تولد وی کرده‌اند شاید برای این‌که ترتیب 11 و 12 و 13 تکمیل گردد)


البته به نسبت سال 1999 که این فیلم ساخته و پخش شده است
می‌شود دو سال قبل از برخورد هواپیما با برج‌های تجارت جهانی
حادثه‌ای که ساختار روابط جهانی را متحوّل کرد
و به آمریکا فرصت داد تا به سمت جهان تک‌قطبی پیش برود!

این قطعاً تصادفی نیست
حالا این‌که کدام از کدام گرفته شده
فیلم را از روی اطلاعاتی که داشته‌اند ساخته‌اند تا قدرت اطلاعاتی خود را نمایش دهند
به مثابه یک امضا برای یک کار بزرگ
یا حادثه را از روی فیلم رقم‌ زده‌اند
دومی خیلی بعید
ولی اولی نظر آن کارشناسی است که آقای طالب‌زاده دعوت کرده بود.

اگر خودم در فیلم ندیده بودم باور نمی‌کردم
ما با چه جور حیواناتی طرف هستیم؟!
به این‌ها که آدم نمی‌شود گفت!

عجیب این‌که دو برادری که با هم این فیلم را ساخته‌اند
رفته و خود را خواهر کرده
شده‌اند خواهران واچوفسکی
معلوم نیست چه فشاری متحمّل شده‌اند در ساخت این فیلم! :)

* شاید قصد داشته‌اند دو کلمه را با آن بفهمانند
نه فقط یک کلمه
هم ماه سپتامبر را
و هم یک واژه دیگر
در لغتنامه نگاه کردم و دیدم دو معنای دیگر برای SEP ذکر شده است

1. نوعی از بازنشستگی کارکنان که هزینه آن به صورت مشترک توسط کارمند و کارفرما پرداخت می‌شود
2. جدا شدن یا جدا شده


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فیلم 16 - دشمن 16 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
اوج ِ قانونمندی + سه شنبه 96 مرداد 17 - 9:43 صبح

شبکه 3 روشن است
حالا خورشید پخش می‌کند
مثل هر صبح
بچه‌ها صبحانه می‌خورند
نان و پنیر و چایی شیرین
سبد لباس چرک در دستم
تا لباسشویی را روشن کنم
ناگهان مریم می‌گوید:
«بابا تلویزیون را خاموش کن، گفته زیر 14 سال نبینند»



به روی خودم نمی‌آورم که چه قدر خوشحال شدم
بله
رشیدپور گفت
گفت که این فیلم را زیر 14 ساله‌ها نبینند
دوربین مخفی‌ست
پسری رفته تا سیگار بگیرد
می‌خواهند فهم و شعور ملّت را بسنجند

خوشم آمد
از این‌که چه فرزند باتربیتی شده است! :)

نسل آینده باید این‌طور باشند
پلیس نخواهند
انگیزه‌های درونی‌شان هدایت نماید
بی‌نیاز از انگیزه‌های بیرونی
تنبیه و تشویق

جامعه این‌طور به گمانم اصلاح می‌شود
وقتی کودکان‌مان را اصلاح کنیم
درست تربیت یعنی!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
عاشق ماکارونی + شنبه 96 مرداد 14 - 7:59 صبح

می‌گفتند نمی‌مانند
هر کسی که می‌شنید
جوجه یک روزه
می‌گفتند دو روزه می‌میرد!



بحمدالله زنده‌اند
ماندند
چون مراقب‌شان بودیم
گرم نگه داشتیم
با یک بخاری برقی کوچک
می‌گویند یک هفته اول باید دمای محیط‌شان 35 درجه باشد

بچه‌ها دوست‌شان دارند
کارهای جالبی می‌کنند
شیطنت‌های کودکانه‌ای
طرح‌های زیبایی روی بدن‌شان
وقتی کنار هم می‌خوابند
تشخیص‌شان از هم دشوار



چه چشمان نافذی
چه نگاه تند و تیزی
مریم نگاه‌شان را یاد گرفته
وقتی ادای‌شان را در می‌آورد
می‌ترکیم از خنده
وقتی سرش را به تندی سر جوجه‌ها تکان می‌دهد
و مانند آن‌ها نگاه می‌کند!



عادات عجیبی
عادت که نه
چون غریزه است
تکرار فعل نبوده که عادت شود
پا می‌زنند و غذا می‌خورند
لگد می‌زنند و پخش و پلا می‌کنند
ناچار یک جادانه‌ای مخصوص طراحی کردم
با مقوا
جای چهار دانه‌خوری
و لبه‌های میانی
تا پایشان داخل دانه‌دان نرود
و پخش نکنند
با این حال
جالب است که وقتی دانه می‌خورند
باز هم پای‌شان را بر زمین می‌کشند
انگار که دارند شن و خاک را کنار می‌زنند
تا به دانه‌ها دست یابند



چقدر عاشق ماکارونی
دیروز نهار داشتیم
بچه‌ها دست می‌گرفتند
جوجه‌ها بالا می‌پریدند
از دست بچه‌ها بقاپند
با چه ولعی می‌خوردند
شاید ماکارونی آن‌ها را یاد غذای دیگری می‌اندازد
که غریزتاً دوست دارند!



از هم می‌دزدند
ماکارونی‌ها را از نوک هم می‌ربایند
با این‌که هست
به دهان دیگری طمع می‌کنند
مخزن غذا را رها می‌کنند
تا به آن‌چه دیگری در نوک گرفته دست یابند
برای‌شان همیشه مرغ همسایه غاز است!

چقدر برای کودکان شیرین است
وقتی با حیوان‌های اهلی سرگرم می‌شوند
حیوانات پاک و طاهر
با دیدن‌شان چیزهای زیادی می‌توان فرا گرفت
از رفتار و منش‌شان!
:)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - جوجه 8 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
قصه واقعیت + پنج شنبه 96 مرداد 12 - 9:55 عصر

از کجا آمده‌ام آمدنم بهر چه بود
به کجا می‌روم...

هر سال تابستان معمولاً
ظهر‌ها پس از نهار
سال 93 آغاز شد
این‌که قصه‌ای برای بچه‌ها بگویم
نامش را گذاشتم «قصه واقعیت»

غیر از خدا هیچ کس نبود
و خدا خلقت را آغاز کرد
و آدم را آفرید
هر سال از ابتدا تا انتها
ولی سال به سال
بر جزئیات افزودم
تا دوران غیبت
و بعد زمان شاه
و سپس انقلاب امام خمینی ره
گفتم: بچه‌ها...
شما به این دنیا آمده‌اید
تا کارهای مهمی را انجام دهید
و وظیفه من
تا خبرتان کنم از زمانه‌ای که در آن هستید
این‌که چرا آمده‌اید
و قرار است چه کنید



گفتم: بچه‌ها...
این قصه با تمام قصه‌هایی که تا به حال شنیده‌اید فرق دارد
این قصه واقعی‌ست
قصه زندگی ماست
قصه‌ای‌ست که اگر فراموش کنید
نابود می‌شوید
باید به خاطر داشته باشید
تا به سلامت از این دنیا عبور نمایید


هر بار
هر جلسه
بچه‌ها مروری بر قصه می‌کردند
جلسه قبل را
و این صداهای اولین جلسه است
سال 1393
وقتی هر کدام‌شان
نخستین مرور را به انجام رساندند
امروز که داشتم گوش می‌دادم
برایم بسیار خاطره‌انگیز بود
قصه‌ای که امروز می‌دانند
آن روز تازه می‌شنیدند

سیدمرتضی:
...

[قصه‌گویی]


سیداحمد:
...

[قصه‌گویی]


و سیده‌مریم:
...

[قصه‌گویی]


اگر آمده‌ایم تا امتحان بدهیم
اگر ورود و خروج‌مان را ساعت زده‌اند
اجل اگر قرار است بیاید و ببردمان
روزی که مأموریت پایان یافت
پس باید بدانیم
از کودکی
که چرا آمده‌ایم و قرار است چه کنیم
این وظیفه والدین نیست تا کودک را مهیای آزمون بزرگ الهی نمایند؟!
اگر امروز نه، پس کی؟!

پ.ن.
به اختلاف برداشت‌ها توجه کردید؟!
یک قصه تعریف شده
برای همه‌شان
مشترک
یکسان
اما سه جور تعریف کرده‌اند
هر کس با حساسیت‌های خودش برداشت کرده
جاهایی را که خودش خوشش آمده پررنگ‌تر کرده! :)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

<   <<   81   82   83   84   85   >>   >

چهارشنبه 04 تیر 18

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر روحانیت بازی خواص فاصله طبقاتی دشمن فیلم ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
سید مهدی موشَّح - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X