سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این آگهی ارتباطی با نویسنده وبلاگ ندارد!
   

دانش و دارایی، هر عیبی را می پوشانند و تنگدستی و نادانی، هرگونه عیبی را آشکار می سازند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
حاج آقاست + سه شنبه 96 آذر 21 - 8:37 صبح

مدیاپلیر باز است
مشغول کارم
درس اصول فقه گوش می‌کنم
استفاده بیشتر از زمان
هم‌زمانی چند فعالیت
در این هنگام است که سیدمرتضی می‌گوید:
«چه آهنگی داری گوش می‌کنی بابا؟!»
هدفون است دیگر
صدایش را که نشنیده
بی‌بیّنه قضاوت کرده
بلافاصله مریم پاسخش می‌دهد:
«بابا حاج‌آقاست، حاج‌آقاها که آهنگ گوش نمی‌دن!»

چیزی نمی‌گویم
دخالتی در بحث‌شان نمی‌کنم
ولی تعجب می‌کنم
این را من به مریم یاد نداده بودم
این را از «جامعه» فرا گرفته
از فرهنگ رایج‌مان
این را از «مردم» شنیده!



این بیانگر نگاه جامعه است
رویکردی که به هر قشری دارد
هر گروه و جریان و تفکّری
ما توقّع نداریم نخبگان‌مان خطا کنند
مسئولین‌مان را جور دیگری می‌بینیم
متفاوت درباره آن‌ها می‌اندیشیم
می‌پسندیم که نمونه باشند
عالی یعنی
مصون و دور از لغو و اباحه
معرضون عن اللغو
ما نمی‌پسندیم که خواصّ جامعه وقت‌شان تلف شود
اسیر اضافات زندگی گردند
فضول معاش یعنی
این انگاره بسیار نیکوست
خوب است
ولی آیا واقعاً محقّق هم می‌شود؟!

هر فرد ِ شاخصی باید به این بیاندیشد
که از نگاه مردم چیست
کیست و چگونه است
مردم او را چطور می‌پسندند
تلاش کند که باشد
تا در جرگه نفاق وارد نگردد
مراقب باشیم منافق نشویم!

قَالَ النَّبِیُّ (ص): «مَنْ خَالَفَتْ سَرِیرَتُهُ عَلَانِیَتَهُ فَهُوَ مُنَافِقٌ کَائِناً مَنْ کَانَ وَ حَیْثُ کَانَ وَ فِی أَیِّ زَمَنٍ کَانَ وَ عَلَى أَیِّ رُتْبَةٍ کَان‏» (مصباح الشریعة، ص146)
 حضرت رسول اکرم (ص) مى‏‌فرماید: کسى که ظاهر او مخالف باطن و قلب او شد منافق است، هر که مى‏‌خواهد باشد و در هر کجا باشد و در هر زمانى باشد و در هر رتبه و مقامى باشد. (ترجمه مصطفوی)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
ترامپیده + یکشنبه 96 آذر 19 - 2:7 عصر

«همین نوک تیز مدادو می‌کنم تو چشمش!»
راستش من هم ترسیدم
خیلی جدی و خشن گفت این را
مگر چه شده بود؟!

تلویزیون این روزها نام ترامپ را زیاد می‌برد
به خاطر غلطی که کرده
و سیداحمد
نمی‌دانم شاید تحت تأثیر حرف‌هایی که در مدرسه می‌زنند
هم‌کلاسی‌ها
آن‌ها هم یحتمل از والدین خود
ابتدا از من پرسید:
«می‌دونی ترامپ کیه؟»
البته که می‌دانستم
ولی...
با پرسش پاسخ دادم:
- کیه؟
«رئیس جمهور آمریکا...»
دقیقاً در همین نقطه بود که آن جمله دهشتناک را گفت!



نگاهش کردم
خیره‌خیره در چشمش:
- تو قساوت قلب داری؟!
نفهمید چه می‌گویم
این شد که پرسید:
«یعنی چی؟!»
- یعنی قلبت از سنگه؟!
«نه!»
- فقط آدم‌هایی که قلبی از سنگ دارند چنین کارهای وحشتناکی می‌کنند
ما مسلمان هستیم
ما انسان‌هایی آزاده هستیم
ما کسی را زجر نمی‌دهیم و شکنجه نمی‌کنیم
حتی بدترین دشمن خود را
این دستور دین ماست!

تعجب کرده بود
معلوم بود که آن حرف اول را نفهمیده گفته
شنیده و نسنجیده تکرار کرده
از فرهنگ ناهنجاری که در بعضی خانواده‌ها رواج دارد
مانند یک بیماری
واگیر کرده و سرایت
به مدرسه آمده و بچه مرا مبتلا نموده
سریع پاسخ داد:
«آره، منم بدم میاد»
و خاطره‌ای تعریف کرد
تا ثابت کند رقیق‌القلب است:
«تو دزد و پلیس*
اون‌جا که داشت می‌گفت انگشتشو می‌ده سگ بخوره
گریه‌م گرفت!»
و بعد حدیث خواست
در همین موضوع
که امامان ما چه گفته‌اند
- امام علی (ع) وقتی ابن ملجم به سرش ضربه زد
به پسرش گفت
اگر تصمیم گرفتید او را قصاص کنید
یعنی بکشید
فقط یک ضربه بزنید
یعنی او را اذیت و آزار نکنند
با شگفتی:
«وقتی داشت از سرش خون می‌اومد این‌ها را گفت؟!»
- بله، وقتی ضربه خورده بود این نصیحت را کرد!
ما شیعه امام علی (ع) هستیم
ما هیچوقت انسانی را آزار نمی‌دهیم
چه برسد بخواهیم چشمش را کور کنیم!

از همین روزهای اول باید مراقب باشیم
کودکانمان را داعشی بار نیاوریم
انسان باید قلبش نرم باشد
هرگز به آزار موجود زنده‌ای رضا ندهد
پیامبر (ص) و امامان (ع) ما این‌طور بودند
و به ما این‌طور توصیه کردند
ما وقتی که ناگزیر به قتال دشمن باشیم نیز
البته که می‌کُشیم
اما مُکرهیم

تنها برای عمل به تکلیف
خوشحالی که نمی‌کنیم!

قال رسول الله (ص): إنّ اللَّه تعالى یعذّب یوم القیامة الّذین یعذّبون النّاس فی الدّنیا. (نهج‌الفصاحه، ص308)
خداوند روز رستاخیز کسانى را که در دنیا مردم را عذاب کرده‏‌اند عذاب می‌کند.

* سریالی تلویزیونی


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - دشمن 13 - سید احمد 274 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
ولادت انسان کامل + چهارشنبه 96 آذر 15 - 11:19 صبح

با هم رفتیم
ولی خودشان انتخاب کردند
گفتم جشن تولد می‌گیریم
برای پیامبر (ص)
خوشحال بودند
سیداحمد پرسید:
ولی پیامبر (ص) خودش که نیست شمع‌ها را فوت کند
پاسخش دادم:
شما بچه‌های پیامبرید، شما به جای او فوت می‌کنید
خوشحال شد
خوشحال بود
امروز صبح هم با خوشحالی بیدار شدند
برای جشن گرفتن :)



هر سال تلاش می‌کنم این اتفاق بیافتد
قبلاً گزارشی نوشته بودم
این‌جا

چرا؟!
چرا این کار را می‌کنم؟!
راستش سه نکته تربیتی در آن قصد کرده‌ام:

1. اهمیت انسان کامل را دریابند
رسول خدا ص در نظرشان گرامی و بزرگ شود
فردی که به خاطر ورودش به عالم دنیا جشن می‌گیریم
پس باید خیلی مهم باشد

2. توجه پیدا کنند که که هستند
از نسل کدام منتخب
فردی که خداوند خواسته نسلش دوام و استمرار یابد
و دیده شود
و مورد توجه باشد
این را بفهمند و رفتار خود را شایسته چنین موقعیتی نمایند

3. اهمیت جشن تولد «خودمان» کم شود
این‌که تولد فیزیکی ما جشن ندارد
رشد روحی و ایمانی ما
از طریق ایمان به خدای متعال
به واسطه رسول مکرّم اسلام (ص)
این را باید جشن گرفت
و بزرگ داشت

امید که این سه روی دهد و فهم آن محقّق شود!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
تازه شوندگی + جمعه 96 آذر 10 - 7:12 عصر

چه توفانی
باد شدید
سرد
بالای کوه که می‌روی انگار زمستان است
عمارت زیبایی ساخته
دیوارهای بلند
اما از چهارسو باز
کورانی شکل می‌گیرد
وقتی در میانه آرامگاه شهدای گمنام جای می‌گیری!



با بچه‌ها رفتیم
نمازی خواندیم و برگشتیم
و مردم
چه همّتی
چطور از کوه بالا می‌رفتند
آن مسیر طولانی را



خواستند برویم
تا مسجد بالای کوه خضر
اما گفتم سرد است
این‌بار نه
یک‌بار دیگر می‌آییم
به همین قصد
با فرصت و وقت کافی
و ادامه دادم:
وقتی که من هم انرژی کافی برای بالا رفتن از کوه را داشته باشم! :)

سیدمرتضی می‌گوید:
بابا،‌ تو یه چند وقت چیزی نخور تا لاغر بشی!
کوچک‌تر که بود می‌گفت:
تو یه سال هیچی نباید بخوری!
معتقد بود تا یکسال انرژی کافی برای حیات دارم
حتی اگر چیزی نخورم!

ولی من پاسخ می‌دهم:
با این غذاهای خوشمزه
چطور می‌توانم؟! :)



و با شیرینی و کیک‌هایی که مریم می‌پزد! :)



بچه‌ها مرا «تو» خطاب می‌کنند
از کودکی یادشان دادم
یک وقتی مریم که تازه مدرسه رفته بود
یاد گرفت «شما» بگوید
معلم مدرسه یادش داده
برای احترام به بزرگتر
اولین باری که به من گفت «بابا شما...»
حرفش را قطع کردم:
دختر گلم، «تو» ضمیر اشاره به مخاطب است
وقتی که یک نفر باشد
و «شما»
ضمیر اشاره به مخاطب جمع
من یک نفر بیشتر نیستم
این یک اشتباه است در استعمال ادبیات فارسی
این‌که به «تو» می‌گوییم «شما»
و خیال می‌کنیم
می‌پنداریم
که داریم به مخاطب احترام می‌گذاریم
که او را کثیر تصوّر می‌کنیم
مفرد را جمع می‌گیریم!

و بعد البته
برای این‌که با جامعه‌اش به چالش نخورد
ادامه دادم:
اگر جایی دیدی ناچاری به فرهنگ مرسوم عمل کنی
بکن
حرفی نیست
طوری عمل کن که مراعات حال سنّت‌های اجتماعی بشود
به معلّمت مثلاً بگو «شما»
ولی با فهم کامل از آن‌چه حقیقت است!



سنّت‌ها «انباشتگی» دارند
یک روز به همه «خدانگهدار» می‌گویی
به دوست‌داشتنی‌هایت «خدانگهدار شما، در خدمت هستم»
بعد که لو می‌رود
ناگزیر می‌شوی برای این‌که مخاطب فکر نکند دوست‌داشتنی نیست
به همه همین را بگویی
آن‌هنگام
ناچاری برای دوست‌ها بگویی «خدانگهدار شما، در خدمت هستم، قربان شما»
و مدتی بعد
عادی که می‌شود
گزینه جدید می‌آید «خدانگهدار شما، در خدمت هستم، قربان شما، فداتون بشم»
و بعد «التماس دعا» هم اضافه می‌کنی
کم‌کم
حجم زیادی از عبارات و جملات پدید می‌آیند
که بر زبان‌مان سنگینی می‌کنند
الفاظی که «تعارفات» می‌نامیم‌شان
و می‌دانیم
اگر نگوییم
مخاطب احساس بی‌ادبی می‌کند
و جسارت
و همه‌مان
خود را ملتزم می‌دانیم به رعایت این ادب

تا کجا؟!
تا یک‌جا...
تا جایی که نسلی فروپاشنده برمی‌خیزند
آنان که از کودکی مضحک بودن این الفاظ را می‌یابند
به دلیل اطناب زیاد
که مخلّ روابط اجتماعی‌ست
و آنان بر نمی‌تابند
و همه را پاک می‌کنند
رفرش می‌شود فرهنگ
تا چه زمانی؟!
تا زمانی‌که دوباره انباشتگی فرهنگ رشد خود را از سر بگیرد!

فرزندانم را سنّت‌شکن بار آورده‌ام
تا هماهنگ با نسلی باشند که تازه می‌شود

نسل آینده
نسلی که اضافات و زوائد فرهنگی را خواهد زدود
انباشتگی‌هایی که هیچ کارآمدی واقعی ندارد!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - آشپزی 93 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
تب ِ مجازی + پنج شنبه 96 آذر 9 - 8:22 عصر

«چرا می‌خواست با ما عکس بگیره؟»
این سؤال را وقتی پرسید
که عکس را گرفت و رفت
مردی با همسر و دو فرزندش
با گوشی موبایلش
مردی که ما را نمی‌شناخت
و ما او را
پس چرا با ما عکس گرفت
آن هم در حیاطی به این بزرگی
با آن همه آدمی که می‌شد برای عکس گرفتن برگزید؟!
این سؤالی بود که ذهن سیداحمد را مشغول کرد!



رفته بودیم جمکران
دو رکعتی نماز بخوانیم
دسته‌جمعی
هوا سرد
باد شدید
و پیاده که می‌رفتیم
او از ما خواست بایستیم
ابتدا فکر کردم سؤال شرعی دارد
چیزی که معمول توقف‌های ماست
اما...
او در کنار ما ایستاد
گوشی را دست همسرش سپرد
و با ما عکس مشترک گرفت
البته بعد از این‌که اجازه گرفت
اما چرا؟!

- خب، پسرم
چیزی غیرعادی در ما دید
این رسم دوره جدید است
چند سال اخیر
همه دنبال سوژه‌های غیرمتعارف
«چه چیز غیرعادی در ما دید؟!»
با ناباوری این را پرسید
- پسر گلم!
لباس من که متعارف است
این‌جا پر است از طلبه و روحانی
پس به نظرت چه چیزی در ما غیرمتعارف است؟!

متوجه نمی‌شد
مجبور شدم صریح‌تر اشاره کنم
- عزیزم
به عبایی که انداخته‌ای نگاه کن
کدام پسربچه‌ای را می‌بینی که عبا انداخته باشد؟
پس این یک ظاهر غیرعادی‌ست

خودشان اصرار داشتند
خواستند جمکران که می‌آیند با عبا باشند
من دخالتی نکردم
نه بله گفتم و نه خیر
و حالا تعجب کرده:
«مگه عبا غیرعادیه؟!»
- غیرعادی هر چیزی‌ست که مردم معمولاً نمی‌بینند
عادتاً یعنی
هر چیزی که مرسوم نباشد می‌شود لباس شهرت
می‌شود لباس به چشم آمدن
خب، عبا برای کودکان غیرعادی‌ست دیگر
نیست؟!

گردونه بحث را عوض کرد
مسیر طولانی بود و وقت برای صحبت بسیار:
«حالا چرا دنبال چیزهای غیرعادی می‌گردند؟!»
سؤال خوبی بود
باید پاسخ خوبی هم می‌دادم
- هوای نفس است پسرم
میل به دیده شدن
گروه‌های مجازی راه افتاده
هر کسی می‌خواهد برتر باشد
چیزی باید بیاورد و عرضه کند
چیزی که باقی را غافلگیر نماید
غافلگیری کی حاصل می‌شود؟!
از عادیات که نمی‌شود
مسائل معمول
پس باید نامعمول باشد
باید بگردد و چیزهای عجیب و غریب بجوید
این می‌شود که می‌بینی



می‌دانی پسرم...
نمی‌دانی که چه عمرها تلف می‌گردد
نمی‌دانی که چه انرژی‌ها مصروف هیچ می‌شود
نمی‌دانی و نمی‌توانی باور کنی
چطور با چند نرم‌افزار بی‌مصرف
تمام سرمایه انسان‌ها را
بهترین انسان‌های ما را حتی
مؤمنین‌مان نیز
بردند و خوردند و تار و مار کردند
تمام سرمایه انسان چیست مگر؟!
عمر...
عمر ما را دارند می‌برند
می‌خورند و یک آب هم رویش
تمام شد و رفت
این بیچارگی دهه اخیر است
سال‌های جدید
ببین سیداحمد
حتی وقتی برای جمکران هم آمده‌اند
برای دو رکعت نماز خالص خواندن
و به مبدأ جهان هستی اندیشیدن
فکرها چطور اسیر شبکه است
به بردگی کشیده شده
که جذب آن می‌شود
بیشتر از این‌که جذب توحید گردد!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سید احمد 274 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
اولین جلونشینی + چهارشنبه 96 آذر 8 - 12:26 عصر

انضباط در رانندگی اهمیت دارد
یک وقتی مسخره‌ام می‌کردند
این‌که تا سوار می‌شوی اول کمربند را می‌بندی
حتی وقتی در صندلی شاگرد می‌نشستم
به این‌که توکّلت کم است
شاید هم می‌ترسی
یا خیلی در چارچوب قوانین کفّار اسیری
روی این کفّارش هم خیلی تأکید می‌کردند!

پاسخ من همیشه این بود:
آن‌که این هیولای فلزی را ساخته
می‌دانسته چه خبطی کرده
این کمربند را نیز از همین رو بند کرده
شترسواری که دولادولا نمی‌شود!

بچه‌هایم هرگز جلوی ماشین ننشستند
پذیرفتند
از کودکی برایشان توضیح داده بودم
این‌که صندلی جلو صندلی مرگ است
مگر با بستن کمربند
و کمربند
زمانی بسته می‌شود که قدّ شما به آن برسد!

این چند سال اخیر چالشی داشتیم
هر روز که قدشان بلندتر می‌شد
می‌گفتند: «آزمون کمربند»!
در حال توقف جلو می‌آمدند
می‌نشستند و کمربند را می‌کشیدند
اگر به شانه‌شان نمی‌رسید
سرشان را پایین می‌انداختند و مثل یک بچه خوب
می‌رفتند و عقب می‌نشستند!
هیچ وقت هم معترض نبودند
هیچ گیری هم نمی‌دادند
لج هم نمی‌گرفتند
غر هم نمی‌زدند
چون «به صداقت این قانون باور داشتند»
این‌که استثناء ندارد
این‌که همه در برابرش برابرند!

امسال اما نتیجه واژگونه شد
مریم آمد و آزمون کمربند داد
شگفت‌زده شد وقتی دید اندازه است
فریاد شادی برآورد
و اولین بود
در جلونشینی میان فرزندان من!





سیداحمد هم خیالش راحت
می‌دانست که وقتی یک سانتی‌متر از مریم بلندتر است
بی‌تردید وقت جلونشینی او هم رسیده است!

و من امروز
تقریباً یک ماه است این مرحله را دارم
می‌ایستم تا قرعه بکشند
تقسیم می‌کنند
نیمی از مسیر را یکی
و نیمی دیگر را دیگری جلو می‌نشیند

و سیدمرتضی
هنوز منتظر
او در آزمون کمربند امسال شکست خورد
احتمالاً باید صبر کند تا سال بعد!

قانون این‌طور است
قانون آرامش می‌آورد
قانون جلوی غرزدن را می‌گیرد
وقتی هیچ‌کس استثناء نشود
در جامعه‌ای که مردم غر می‌زنند
یقین خلاف قانون می‌بینند
مثل این‌که قرار است زیر قدّ قانونی کسی جلو ننشیند
ولی آقازاده‌ها می‌نشینند
جامعه طبقاتی که می‌شود
نسبت به قوانین
صدای مردم در می‌آید
نارضایتی پدید می‌آید
احساس ظلم می‌کنند

اسلام این‌طور نیست
اسلام قوانینش محکم است
استثناء نمی‌پذیرد
حرامش برای همه حرام
و حلالش برای همه حلال
با اسلام است که امنیت می‌آید
اگر قوانینش را سخت بگیریم
اگر بر خودمان تحمیلش کنیم
تا خلاف اسلام عمل نکنیم
چه مسئول باشیم یا نباشیم
راه نجات در عمل یکسان به قانون است
و ضامن اجرای قانون؛ قوه قضائیه...
اگر آن اصلاح شود جامعه آرام شده است، وإلاّ فلا!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
ناهار ِ آبشار + سه شنبه 96 آذر 7 - 10:22 عصر

کوچک‌تر که بودند
از خاطرات سفرهایم که می‌گفتم
کیفور می‌شدند
ماجراجویی‌ها
نماندن و ساکن نشدن‌ها

واقعاً هم هر وقت که می‌توانستم سفر می‌رفتم
اگر می‌شد دور
اگر نه، نزدیک
نقشه‌ام را دیده بودند که هر شهری اگر علامت داشت
نشان از اقامت حداقل یک شب در آن!

و بچه‌ها مشتاق سفر
مدام تقاضا می‌کردند
و من بهانه داشتم:
«تحمّل سختی راه را ندارید، طولانی شدن‌ها، هنوز کودکید!»
معمولاً هم در این سال‌ها
روستاهای نزدیک می‌رفتیم
باغ‌ها
مکان‌هایی که بشود طبیعت را دید

اما امسال
این روزها یعنی
ثابت کردند تحمّل یکی دو ساعت در ماشین نشستن را دارند
و خسته نشدن
این است که دیگر وقتی می‌خواهند
فرصت اگر بشود
مکان‌های دورتر هم می‌رویم
جایی مانند این‌جا



بسیار زیباست
قبل‌ترها تنهایی می‌رفتم
این‌بار اما...
با بچه‌ها سفره‌ای پهن کردیم
نان و پنیر و کاهویی خوردیم
و کمی میوه
چیزهایی که با خود آورده بودیم از خانه
با کمترین هزینه
بچه‌ها کلی در آن ارتفاعات بازی کردند
تمام لباس‌هایشان که خاکی شد
بعد از یکی دو ساعت
برگشتیم
هنوز هم مدام یاد می‌کنند و می‌گویند بهترین سفرشان بوده است
آبشاری که چند روز پیش با هم رفتیم!

شهر جای تنگی‌ست
روح انسان می‌میرد
در کشاکش بی‌احساسی شهرنشینان
و خدعه و نیرنگ و فریبکاری و مال‌دوستی مردمان
بی‌خود نبود در زمان کودکی پیامبر (ص)
رسم بود کودکان را به خارج شهر می‌فرستادند برای رشد و تربیت!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سفر 33 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
کارآگاه فوم بر + شنبه 96 آذر 4 - 7:28 عصر

تلویزیون است دیگر
خرج دارد
همه هزینه‌ها که دولتی نیست!

برنامه کارآگاه نجار را چند وقتی‌ست پخش می‌کند
کاملاً تبلیغاتی
می‌گوید این بسته را بخر و این‌طور از آن استفاده کن
این‌بار ابزاری برای بریدن فوم داشت
همان یونولیت‌های زمان خودمان
بچه‌ها خوششان آمد
این‌که به سادگی می‌برید
می‌شد کاردستی‌های حجمی و زیبا ساخت

قبلاً ساخته بودم
البته نوع رومیزی آن را
دبیرستان
برای پایگاه بسیج خودمان
گفتم: کاری ندارد، برای شما هم می‌سازم!



نمی‌توان بر صداوسیما خُرده گرفت
چرخ‌های جامعه‌مان بر مبنای سرمایه‌داری می‌گردد
کاپیتالیسم
وقتی بانک داریم
خب سود داریم
فاصله طبقاتی داریم
سودای ثروت و پول و رشد مالی داریم
طبیعی‌ست که قیمت را دیگر «کار» تعیین نمی‌کند
«نسبت عرضه و تقاضا» معیّن می‌کند
جامعه که سرمایه‌داری باشد
تبلیغ هم بخشی از چرخه «تولید، توزیع، مصرف» است
جایی که توزیع باید به مصرف منجر شود

اما این را اقرار می‌کنم
این تأثیرگذارترین نوع تبلیغ است
وقتی یک برنامه آموزشی باشد
وقتی در کنار آموزش یک فن و هنر
ابزاری را توصیه می‌کند
أوقع فی‌النفس است
ما اما این بار هم تسلیم تبلیغ نشدیم
فوم‌بر خودمان را ساختیم و بچه‌ها
امروز چند قطعه کشیدم و بریدند!



جامعه هر چقدر که بخواهد عربده‌کشان سرمایه‌داری را بانگ بزند
اختیار را که نمی‌تواند از ما بستاند
ما مقاومت می‌کنیم
تسلیم نمی‌شویم
به حول و قوّه الهی!
اقتصاد باید مقاومتی بشود، این سرنوشت محتوم ماست! :)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - اقتصاد 141 - هنر 24 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
کاخ ِ فین + پنج شنبه 96 آذر 2 - 3:21 عصر

نمی‌گویم باغ
این کاخ است
شاه‌نشین دارد
تکبّر دنیاپرستی شاهانه در جای‌جای آن دیده می‌شود

بچه‌ها را بردم
به عمارتی که پانصدسال پیش ساخته شده
به موزه‌اش هم
نه فقط برای دیدن زیبایی‌های این مکان
که برای دیدن عظمت آن
این‌بار پیش از آن‌که از استکبار شاهان و سلاطین بگویم
از مهندسی و معماری ایرانی
پیش از نفوذ استعمار گفتم
جوی‌های آب را برایشان توضیح دادم
مکانیزم جالب جریان آن
مسیر آب را دنبال کردیم
این‌که از دو سوی جوی به وسط آمده
و جایی آن وسط‌ها خارج می‌شود
این‌که تمام این مهندسی
زمانی انجام شده که موتور آب نبوده و ریاضیات غربی در کشور ما رواج نداشته
این‌بار از حمله فرهنگی غرب گفتم
این‌که دانش بومی ما را با دارالفنون نابود ساخت
با اساتید غربی
با ارزش دادن دانشگاه‌ها به علوم غیرایرانی
و مهندسی ما
دانش معماری ما
و هر آن‌چه داشتیم
از جایگاه علمی تنزّل کرد
تبدیل به صنایع دستی شد
صنایعی تزئینی
بدون کاربرد واقعی
برایشان توضیح دادم که وقتی باید نجار ایرانی استاد دانشگاه می‌شد
و علم خود را تدریس می‌کرد
نجار غربی آمد
به بهانه آن‌که آن علمی‌ست و این غیرعلمی
آن مدرن و این سنتی
کارخانه‌ها را بر اساس مدل آن‌ها توسعه دادند
و کارگاه‌ها را نابود ساختند
و وابستگی صنعتی
علمی و فرهنگی
از همین دوران آغاز شد
گفتم ببینید ما قبل از ورود غرب این همه دانش و صنعت داشتیم!



البته بچه‌ها خودشان یادشان نرفت که مفهوم شاه چیست
ظالمانه بودن آن را
سیداحمد خودش پیش‌قدم شد و تذکر داد:
چه آدم‌هایی را شلاق زده‌اند تا به زور در این جا نوکری کنند!
گذشته آینه آینده است
کودکان اگر تاریخ‌شان را ندانند
میوه‌ای بی‌بُتّه می‌شوند

اگر ندانند از کجا آمده‌اند
چگونه بفهمند به کجا بروند؟!
غربی هم می‌آید و آن‌ها را مال ِ خود می‌کند
با چند کتاب به ظاهر علمی!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - تاریخ 4 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
همکاری گروهی + یکشنبه 96 آبان 28 - 5:7 عصر

گیر داده بیا والیبال بازی کنیم
- نه دخترم! من وقت ندارم. چرا با سیداحمد بازی نمی‌کنی؟!

دعوایشان می‌شود
سیداحمد والیبال دوست ندارد
شل و ول بازی می‌کند
دل به کار نمی‌دهد
فوتبال می‌خواهد
سیدمرتضی هم که اصلاً هیچکدام
با ساختمان و آجربازی سرگرم

به شکایت آمدند
سیداحمد و مریم
چند دقیقه که از بازی‌شان گذشت
باید چه می‌کردم؟!
نطقی را آغاز نمودم
چند دقیقه
و الآن
دقیقاً همین الآن رفتند و دوباره با هم بازی می‌کنند
پس از این‌که از هم عذرخواهی کردند



می‌خواهید بدانید چه گفتم؟!
چهره در هم کشیدم
حالت تأسف گرفتم
غمی عمیق در گره ابروانم انداختم
و قصه آغازیدم:

عجب...
درسته...
حالا می‌فهمم بدبختی ملّت ما از چیست
[تعجب کرده‌اند
در سکوت و شگفتی
حواس‌ها جمع و گوش می‌کنند
در همان حالی که ایستاده‌اند]

راستش بچه‌ها
یک روزی وقتی تاریخ را می‌خواندم
خیلی متأسف بودم برای گذشته‌مان
این‌که انگلیسی‌ها بر ما مسلط شدند
و چه بلاها که سرمان نیاوردند
آن روزها
فکر کردم
فهمیدم علّت پیروزی آن‌ها چیزی بود
که ما نداشتیم
چیزی که خودشان Team working می‌نامیدند
[سکوت‌شان عمیق‌تر شده
از ته چهره‌شان پرسشی نمایان شد]

یعنی کار ِ گروهی
من فهمیدم
این‌که ما نمی‌توانستیم کار گروهی نماییم
با هم همکاری کنیم یعنی
ولی آن‌ها می‌توانستند
پنج‌تایشان اگر می‌آمدند در کشور ما
تمام امورات ما را تحت سلطه می‌گرفتند
چون به خاطر منافع مشترکشان
با هم کنار می‌آمدند
ولی ما
با این همه جمعیت
به خاطر منافع فردی و شخصی خودمان
حاضر به همکاری با هم نبودیم
بعدتر
وقتی مسئولیت‌هایی پیدا کردم
تلاش کردم کار گروهی را تجربه کنم
ولی نه خود توانستم
و نه میان کارمندانم
هیچ‌یک نمی‌توانستند با هم کار کنند
و من
فکر کردم و فکر
خیال کردم مسأله در تربیت دوران کودکی ماست
هر کدام از ما را یک «شاه» تربیت کرده بودند
ما یاد گرفته بودیم مسلط باشیم
زور بگوییم
و قدرت‌مدار
اگر رئیس بودیم
همه باید مطیع ما می‌بودند
مشورت را برنمی‌تابیدیم
چه برسد به نقد
و اگر کارمند می‌شدیم
اطاعت محض می‌کردیم
و حتی اگر لوله‌گذارمان نمی‌آمد
بدون توجه به محصول و نتیجه کار
می‌کندیم و پر می‌کردیم
می‌گفتیم به ما چه که رئیس‌مان اشتباه کرده است!
پس...
تصمیم گرفتم تجربه کنم
گفتم فرزندانم را جور دیگر تربیت می‌کنم
که کار گروهی بلد باشند
انگلیسی بار بیایند
انگلیسی‌تر از انگلیسی‌ها حتی
که دیگر زیر بار سلطه نرویم
اما...
الآن فهمیدم که اشتباه کردم
چند وقتی‌ست که هر چه تلاش می‌کنم
می‌بینم شما نمی‌توانید همکاری کنید
حاضر نیستید سر منافع مشترک‌تان
از منافع فردی‌تان کوتاه بیایید
[جایش بود مثال بزنم
چند دقیقه صحبت من
و سکوت آنان...
شاید مطلب پیچده بوده]

مثلاً در والیبال
من محتاج طرف مقابل هستم برای بازی
او هم محتاج من
پس حالا اگر دستش کج است
نباید گیر بدهم
تا به نیازم برسم
او هم اگر دید پای من چلاق است
نباید به رویم بیاورد
زیرا به من محتاج است
حالا یک کم کمتر و بیشتر
ضعیف‌تر و قوی‌تر
من و او باید به خاطر منافع مشترک‌مان
کمی از منافع فردی خود کوتاه بیاییم
همکاری در نقطه وسط شکل می‌گیرد
وقتی من و او از جایگاه خود حرکت کنیم و خارج شویم
از برج عاج خود پایین بیاییم!

این‌جا که رسید برآشفتند
مریم بود که ابتدا عذرخواهی کرد
و بعد سیداحمد از مریم
خندیدند
گفتند ما می‌رویم تا همکاری کنیم
تا کار گروهی انجام دهیم



و الآن
حدود پانزده دقیقه است که صدای والیبال‌شان می‌آید
با صدای قهقهه و خنده‌شان
و من امیدوار
انگار می‌شود نسل آینده را انگلیسی تربیت کرد
البته از این نظر که قادر به کار گروهی باشند
تا دیگربار کفار بر ما مسلط نشوند
و بر جان و مال و ناموس ما حکم نرانند
و امیرکبیرمان را تیغ نکشند
مسئولی که در سه سال کشور ما را از ذیل به صدر آورده بود
کشتند و دوباره کشور را به زیر کشیدند
کفار باز هم خواهند کشت
اگر بتوانند
اگر ما نتوانیم با هم کار نماییم
کار گروهی
تیم وُرکینگ یعنی
از هر جناح و گروهی که باشیم
چپ یا راست
اصول‌گرا یا اصلاح‌طلب
امنیت ملّی منفعت مشترک همه ماست
پیرو هر دین و آیین و کیش و مذهبی که باشیم!

پ.ن.
الآن دنبال سیدمرتضی آمدند
او را هم بردند
آجربازی‌هایش را رها کرد و رفت
سیداحمد به او گفت بیا وسطی بازی کنیم
به روش همکاری و کار گروهی!
باور کنید همین را گفت
همین الآن!
:)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

<   <<   21   22   23   24   25   >>   >

شنبه 103 آذر 3

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر بازی روحانیت خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
عکس - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X