سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این آگهی ارتباطی با نویسنده وبلاگ ندارد!
   

هر کس را در مال وى دو شریک است : وارث و حوادث . [نهج البلاغه]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
موزه آستانه مقدسه + یکشنبه 94 دی 6 - 7:24 عصر

قرار است دنیای خود را بشناسند
دنیایی که محل امتحان آن‌هاست
و تمام تربیت
شناساندن امتحان و محیط آن

موزه از این رو مکان مهمی‌ست
برای تربیت البته
برای شناختن آزمونی که در پیش دارند

از فرصت تعطیلی پنج‌شنبه استفاده کردم

برای من هم تازگی داشت
فراموشم شده بود

اوایلی که به قم آمدم
اواسط سال 76
این موزه را دیدم
رفتم و بلیط خریدم
فقط برای این‌که محیط خود را بشناسم
حالا نوبت آن‌هاست
همه موزه‌ها را باید ببینند

برای‌شان از گذشته بشریّت گفتم
سنگ قبر شاهان را نشان‌شان دادم
و از ظلم و ستم‌های‌شان
از به بردگی گرفتن انسان‌ها
از خصومت ذاتی نظام طاغوت با دعوت انبیاء
این‌ها را گفتم
و آن‌ها
از دیدن آن تازگی‌ها لذّت می‌بردند
می‌پرسیدند و پاسخ می‌شنیدند
می‌شناختند و آماده امتحان می‌شدند
امتحانی که برای شرکت در آن زاده شده‌اند!

اگر پروردگار در قرآن ما را به عبرت دعوت می‌فرماید:

«أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ» (یوسف:109)
(آیا به گردش و سفر در زمین نرفتند تا با تأمل بنگرند که عاقبت کسانی که پیش از آنان بودند چگونه بود؟)

حضرت امیر (ع)‌ نیز این رویه را در تربیت فرزند پیش می‌گیرد:

«یا بُنَیَّ انّی قَد اَنْبَأْتُکَ عَنِ الدُّنْیَا وَ حَالِهَا، وَ زَوَالِهَا وَ اِنْتِقالِهَا، وَ اَنْبَأتُکَ عَنِ الآخرةِ و ما أُعِدَّ لاِءَهْلِهَا فِیهَا، وَضَرَبْتُ لَکَ فِیهِمَا الاَمْثالُ، لِتَعْتَبِرَ بِها و تَحْذُوَ عَلَیها» (نامه31)
(پسرعزیزم! من تو را از دنیا و تحولات گوناگونش و نابودی و دست به دست گردیدنش آگاه کردم و از آخرت و آنچه برای انسانها در آنجا فراهم است اطلاع دادم و برای تو از هر دو مثال زدم تا به آن پندپذیری و براساس آن در زندگی گام برداری)

در شهر ما موزه کم است
باید به شهرهای دیگر ببرم
و در فرصتی مغتنم
بیشتر نشان‌شان دهم
چیزهایی که «علم‌شان» بیافزاید
نه «سوادشان»!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
فسنجون + شنبه 94 آذر 28 - 6:42 صبح

فسنجان دوست ندارد!
عجیب نیست
بله می‌دانم
خیلی آدم بزرگ‌ها هم هستند
دیده‌ام
بعضی غذاها باب طبع‌شان نیست اصلاً
ولی عکس‌العمل ما مقابل یک کودک چیست؟
وقتی می‌گوید فلان غذا را نمی‌خورم!

سیده‌مریم و سیدمرتضی دیوانه فسنجان‌ند
مریم اصلاً آن را در برنامه گنجاند
و بر آن اصرار داشت
اما هر بار که می‌پزم
سیداحمد مخالفت می‌کند
سخت می‌گیرد و نمی‌خورد

خانواده‌ها مواضع متفاوتی اتخاذ می‌کنند معمولاً
در چنین شرایطی
بعضی با محروم کردن مبارزه می‌کنند
دعوا راه می‌اندازند؛ یا همین یا هیچ!
کودک گرسنه بماند که چه؟!
چون باید غذایی را که شما دوست داری دوست داشته باشد؟!
جبر است؟!
در ذائقه هم اختیاری نیست؟!

بعضی هم به راحتی می‌گذرند
حوصله قلدری ندارند یعنی
نان و پنیری جلوی وی می‌گذارند
می‌خواهی آن بخور، می‌خواهی این!
فرقی هم برای‌‌شان نمی‌کند
وقت فکر کردن هم ندارند شاید
که آینده این کودک چه می‌شود
اگر نسبت به غذاها انعطاف نداشته باشد
و همین ناز کردن‌ها و نفس‌محوری‌هایش
بعداً به امور دیگر سرایت کند
آدمی شود که ذائقه‌محور است
هر چه بخواهد می‌کند
و از هر چه میلش نباشد دوری می‌گزیند!
مگر نباید یادش دهیم که «میلش» را فدای «عقلش» کند
مگر تربیت جز این است؟!

من اما وقت گذاشتم
این‌بار که فسنجان پختم
وقتی گفت: دوست ندارم
نیم‌ساعتی شاید با وی سخن گفتم
چنین مضمونی تقریباً:

پسر گلم
میل خودت است
می‌خواهی بخور یا نخور
اما یک مطلب
به آینده فکر کن
امروز در این خانه هستی و هر چه بخوری و نخوری اهمیتی ندارد
فردا در جامعه
اگر نسبت به غذاها انعطاف نداشته باشی
اگر سفت و محکم روی هوس و میل خودت پابفشاری
دیگران از تو آزرده خاطر می‌شوند
هر بار مهمانی که بروی
صاحب خانه به اضطرار می‌افتد:
وای فلانی دارد می‌آید که فلان غذا را نمی‌خورد
مجبور می‌شود دو رنگ غذا درست کند
یک غذای دیگر فقط به خاطر تو
آیا آدم‌های دیگر باید برنامه‌شان را به خاطر تو عوض کنند؟!
بله
عوض خواهند کرد
به خاطر آبروی خودشان
ولی این از اعتبارت خواهد کاست
دیگر آن‌قدر که دوست داری
پیش مردمان عزیز نخواهی بود
شاید در برابرت چیزی نگویند
ولی در دل‌شان...
تو دیگران را با این وسواس‌ها سر غذا خوردن خواهی آزرد

اما
بدان که ذائقه بر عادت شکل می‌گیرد
قاشق‌ها را کوچک بر دهان بگذار
فسنجان و پلو را مزّه‌مزّه‌کنان بخور
زود قورت نده
بگذار مزه غذا را خوب حس کنی
و با خودت بگو: چه خوشمزه!
به خوشمزگی غذا بیاندیش
و تلاش کن تا آن را دوست داشته باشی
آیا تو باید اسیر زبانت باشی
و او برای تو تصمیم بگیرد
که چه بخوری و چه نخوری؟!
یا زبان در خدمت توست
و تو باید بر آن حکم‌برانی؟
حاکم کیست؟
تو یا زبانت؟!
تو می‌توانی!
بر نفست غلبه کن و عاقلانه بیاندیش!

راستش خیلی امیدوار نبودم
فقط به تکلیف عمل کردم
او بیشتر از آن‌که عاقلانه عمل کند تابع احساسات است
گذشته هر فرزندی آیینه آینده اوست
تک‌تک‌‌شان را می‌شناسم
روحیات و توانمندی‌هاشان را

اما خورد
تا ته غذا را با میل و رغبت
ته بشقاب را هم درآورد
انگار با همان لذّتی که سیدمرتضی فسنجان را می‌خورد!
و رفت مدرسه
و من عکس گرفتم
و من فکر کردم
و من از خدا تشکر کردم
و من به این اندیشیدم
که اختیار انسان چقدر قدرتمند است
و اگر چوب و چماق در کار نباشد
با سخن گفتن و قانع ساختن...

اصلاً اگر روح انسان مریض نباشد
قانع شود، عمل می‌کند

یحتمل قانع نمی‌شوند که لجبازی کرده
مخالفت می‌نمایند
کودکان و نوجوانان و جوانان امروزمان!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - آشپزی 93 - سید احمد 274 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
طرح جابر بن حیّان + یکشنبه 94 آبان 17 - 11:40 صبح

تا قبل از این‌که کودکانم به مدرسه بروند
خبری از آن نداشتم

ظاهراً از مخترعات غربی‌هاست
در مدارس‌شان
که کودکان را با پژوهش آشنا سازند
با شیوه‌های آن
در عمل
science fair experiment

مقوای ضخیمی را انتخاب می‌‌کنند
برای این‌که بایستد
از دو طرف تا می‌زنند
هر قسمت از مقوا یک عنوان پژوهشی دارد
باید محتوای خاص خودش را در بر گیرد

آموزش و پرورش نیز ترویج کرده
و چندسالی‌ست رواج یافته
طرح جابر بن حیان

ویکی‌پدیا آن را این‌طور معرفی کرده:

به طور کلّی رقابتی‌ست که شرکت‌کنندگان نتایج پروژه علمی خود را در قالب یک گزارش، یک تابلو و مدل‌هایی که خودشان ساخته‌اند به نمایش می‌گذارند. نمایشگاه‌های علم فرصتی را در اختیار دانش‌آموزان ابتدایی، متوسطه و دبیرستان قرار می‌دهد تا در فعالیت‌های علم و فناوری با یکدیگر رقابت نمایند. نخستین بار در سال 1950 میلادی این‌قبیل نمایشگاه‌ها در ایالات متحده رواج یافت. سپس توسط نمایشگاه بین‌المللی علم و مهندسی اینتل (ISEF) به عنوان یک نمایشگاه علمی ملّی معرفی شد.

ظاهراً شرکت سخت‌افزاری اینتل
هر سال برندگانی را معرفی کرده و جایزه‌شان هم می‌دهد: فهرست برندگان

دختر من نیز در این نمایشگاه شرکت کرد
همین نمایشگاه خارجی که در ایران با نام طرح جابر بن حیان معرفی شده است

نمی‌دانم آیا این کار صحیح است یا خیر
این‌که یک طرح غربی را
عیناً به همان شکل وارد کنند
و نام یک دانشمند ایرانی را بر آن بگذارند

(به ما حتی گفتند که «بسم‌الله» نباید بالای تابلو باشد
و من چون مخالفت کردم
یک آرم جمهوری اسلامی گذاشتیم که هم نام «الله» باشد
و هم با قوانین طرح جابر مخالفت نکرده باشد!)

بهتر بود شاید
کلاً از صفر تا صد را یک شکل دیگر معماری می‌کردند
هم شکل تابلوها را
هم شیوه چینش داده‌ها را
و هم نحوه برگزاری را
و بعد...
در آن شکل جدید، یک نام ایرانی بر آن می‌نهادند!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - مدرسه 36 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
تولیدمحور + شنبه 94 آبان 9 - 6:48 صبح

قبل‌ترها
قریب به دو سه دهه پیش
بیشتر کالاهای مورد نیاز را
مردم اگر می‌توانستند
در خانه می‌ساختند
از ماست و پنیر گرفته
تا پاره‌ای لوازم زندگی
حتی در شهرها هم

امروز تغییر روی داده
همه‌چیز در کارخانه تولید می‌شود
و کودکان‌مان
وقتی «تولید» را نمی‌بینند
یاد می‌گیرند همیشه با «خرید» به آن‌چه نیاز دارند دست یابند!

خب عجیب نیست که مصرف‌گرا شوند!؟

مثلاً یک ساعت آموزشی
معلم گفته هر دانش‌آموزی همراه داشته باشد
خرید آن ساده‌تر
برای هر پدر و مادری
اصلاً قیمت و هزینه آن هم کمتر
ولی برای تربیت «اقتصاد مقاومتی»
برای این‌که کودکان‌مان ارزش «تولید» را فرا بگیرند
خوب است وقت بگذاریم
چیزهایی را بسازیم
به جای این‌که بخریم

با یک تکه تخته سه‌لا
کمی وقت گرفت
ولی به تماشای کودکانی که ساخت و سازم را تماشا می‌کردند می‌ارزید
به چیزی که در این مسیر فرا می‌گیرند:
«تولیدمحوری»

پ.ن.
چندی پیش
نیازم به قفسه‌ای برای نگهداری دیسک‌های فشرده افتاد
چند تکه چوب خریدم
اتصال‌شان با خودم
ولی روغن‌جلا زدنش را دادم بچه‌ها انجام دهند
با قلمو!
بچه‌ها از کار واقعی بیشتر لذت می‌برند انگار تا بازی!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - اقتصاد 141 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
زیر باران + پنج شنبه 94 مهر 23 - 12:38 عصر

ما باران‌ندیده‌ایم؟!
که تا دو قطره می‌بارد به سخن آییم؟!
خب بله...
در این شهر البته

کودکی‌ام چند سالی انزلی بوده‌ام
آن‌روزها را یادم هست
باران‌هایی فوق تصوّر
سه روز مثلاً می‌بارید یک‌ریز
بدون توقف
تمام کوچه و پس‌کوچه‌ها لبریز
راه نمی‌شد رفت
خانه‌مان در محله‌ای به نام «میان‌پشته»

اما این‌جا
شهر قم
خب...
واقعاً باران‌ندیده بار می‌آیند کودکان
این است که برای‌شان جذّاب‌تر
سرمستی می‌آورد

زیبایی بارش صبحگاهی
و شمیم دلربای رحمت ربوبی
برآنم داشت تا تمام در و پیکر خانه را بگشایم
و آن را از پاکی لطف الهی سرشار سازم
بچه‌ها امروز
چشمانشان را با نسیم لطیف صبح باز کردند
یکسره هم رفتند به حیاط
حتی پیش از آن‌که رختخواب برگیرند و چهره به آب بشویند!

دیدم دل‌شان اسیر باران شده
صبحانه‌شان را دادم زیر باران بخورند!

باران چیز عجیبی‌ست
فقط چند قطره آب نیست
که مثلاً از دوش حمام سرریز شود
یا از ابر
فرقی نداشته باشد
چیزی فراتر از آن
گویی روح دارد
حال انسان را عوض می‌کند
وقتی می‌بارد

حضرت امیر (ع) که اصلاً روایت شده* تعمّداً زیر باران می‌ایستادند
تا از این فیض الهی بهره‌مند گردند
و نعمتش را پاس دارند
تعجب می‌کنم از مردمی که تا رگبار می‌زند
می‌دوند و به این‌جا و آن‌جا پناه می‌برند
راه رفتن در زیر باران را لذّتی‌ست
که قلم از بیان آن قاصر!

* عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام، قَالَ: «کَانَ عَلِیٌّ علیه السلام یَقُومُ فِی الْمَطَرِ أَوَّلَ مَا یَمْطُرُ حَتّى‏ یَبْتَلَّ رَأْسُهُ وَ لِحْیَتُهُ وَ ثِیَابُهُ، فَقِیلَ لَهُ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ، الْکِنَّ الْکِنَّ، فَقَالَ: إِنَّ هذَا مَاءٌ قَرِیبُ الْعَهْدِ بِالْعَرْشِ، ثُمَّ أَنْشَأَ یُحَدِّثُ، فَقَالَ: إِنَّ تَحْتَ الْعَرْشِ بَحْراً فِیهِ مَاءٌ یُنْبِتُ أَرْزَاقَ الْحَیَوَانَاتِ، فَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ - عَزَّ ذِکْرُهُ- أَنْ یُنْبِتَ بِهِ مَا یَشَاءُ لَهُمْ رَحْمَةً مِنْهُ لَهُمْ أَوْحَى اللَّهُ إِلَیْهِ، فَمَطَرَ مَا شَاءَ مِنْ سَمَاءٍ إِلى‏ سَمَاءٍ حَتّى‏ یَصِیرَ إِلى‏ سَمَاءِ الدُّنْیَا- فِیمَا أَظُنُّ - فَیُلْقِیَهُ إِلَى السَّحَابِ، وَ السَّحَابُ بِمَنْزِلَةِ الْغِرْبَالِ، ثُمَّ یُوحِی إِلَى الرِّیحِ أَنِ اطْحَنِیهِ، وَ أَذِیبِیهِ ذَوَبَانَ الْمَاءِ ، ثُمَّ انْطَلِقِی بِهِ إِلى‏ مَوْضِعِ کَذَا وَ کَذَا، فَامْطُرِی عَلَیْهِمْ، فَیَکُونَ کَذَا وَ کَذَا عُبَاباً وَ غَیْرَ ذلِکَ، فَتَقْطُرُ عَلَیْهِمْ عَلَى النَّحْوِ الَّذِی یَأْمُرُهَا بِهِ، فَلَیْسَ مِنْ قَطْرَةٍ تَقْطُرُ إِلَّا وَ مَعَهَا مَلَکٌ حَتى‏ یَضَعَهَا مَوْضِعَهَا، وَ لَمْ یَنْزِلْ مِنَ السَّمَاءِ قَطْرَةٌ مِنْ مَطَرٍ إِلَّا بِعَدَدٍ مَعْدُودٍ ، وَ وَزْنٍ مَعْلُومٍ إِلَّا مَا کَانَ مِنْ یَوْمِ الطُّوفَانِ عَلى‏ عَهْدِ نُوحٍ علیه السلام؛ فَإِنَّهُ نَزَلَ مَاءٌ مُنْهَمِرٌ بِلَا وَزْنٍ وَ لَا عَدَدٍ» (کافی، ط دارالحدیث، ج15، ص544، ح15141)
امام صادق(ع) فرمود: سیره علی(ع) این گونه بود که در ابتدای بارندگی، زیر باران می‌ایستاد، تا سر و محاسن و لباس ایشان خیس می‌شد. هنگامی که به ایشان گفته شد: ای امیر مؤمنان! سرپناه، سرپناه! فرمود: «جایگاه این آب نزدیک عرش است»، سپس این‌گونه روایت فرمود: «زیر عرش دریایی‌ست و در آن دریا آبی که رزق جانداران از آن سرچشمه می‌گیرد. هر گاه خدای بلندمرتبه از روی رحمت خویش اراده فرماید که آن‌چه برای ایشان می‌خواهد به آن آب برویاند، به آن وحی می‌نماید. پس آن مقدار که خواسته، از آسمانی به آسمانی دیگر می‌بارد، تا به آسمان دنیا می‌رسد. سپس آن را بر ابر می‌اندازد که ابر در حکم غربال است. بعد به باد وحی می‌کند: «آن را ریزریز و روان کن و در فلان مکان و فلان مکان رها نما و بر ایشان ببار». پس همان‌طور که به آن امر کرده، سیل می‌شود یا قطره‌قطره فرو می‌ریزد. با هر قطره‌ای فرشته‌ای همراه است، تا آن را در مکان مورد نظر قرار دهد. هر قطره‌ای که می‌بارد به اندازه‌ای مشخص و وزن تعیین‌شده‌ای‌ست. مگر روز طوفان، در عصر نوح(ع) که سیلاب، بدون وزن و مقدار نازل شد.»


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
تقویم نماز + سه شنبه 94 شهریور 24 - 9:25 صبح

با هم رفتیم و پرینت گرفتیم
جداول داخل سیاه و سفید دو رو
جلد پشت و رو رنگی یک رو
با لمینیت
و فنری کردن
همه‌اش شد یازده هزار تومان
به نظرم واقعاً می‌ارزد

به دنبال راهی بودم
تا توجه دخترم را به جشن تکلیف جلب نماید
امسال کلاس سوم می‌رود
دبستان
و طبیعی‌ست که  یک جشن تکلیف در پیش رو دارد
از خود پرسیدم:
کاربردی‌ترین چیز برای تأکید بر نمازش چه می‌تواند باشد؟

خیلی خوشحال شد
از چند روز قبل گفته بودم که چیزی برایت ساخته‌ام
ولی نشانش ندادم
هر چه که اصرار کرد
گفتم می‌رویم و با هم چاپ می‌کنیم
و مدام امروز و فردا کردم
دو سه هفته‌ای پشت گوش انداختم
هی بهانه آوردم که امروز نمی‌شود... شاید فردا
عطشش زیاد شده بود
این‌که چه چیزی قرار است از چاپ خارج شود
چیزی که به او مربوط باشد!

دو روز پیش با هم رفتیم چند خیابان آن‌طرف‌تر
چاپخانه دیجیتال
واقعاً اگر حساب کنی
با این‌که یک دوره پنج‌ساله را در بر گرفته
جزوه‌ای شده که به قیمتش می‌ارزد
به قیمت هیجانی که در یک دختر در حال ورود به دوره بلوغ و تکلیف برمی‌انگیزد

برایش توضیح دادم که از 27 آذر
هر بار که نماز می‌خوانی
یک علامت در این جدول می‌زنی
اگر هم یادت رفت و جایش خالی ماند
خدا تو را می‌بخشد
هر وقت یادت آمد بخوان و علامت بزن

تمام پنج ماه رمضانی را که در این پنج سال پیش رو خواهد داشت را هم
در ستون «روزه» علامت زده‌ام
خوبی‌اش چه؟

اول این‌که شور و شوق برای عبادت پیدا می‌کند
احساس می‌کند حساب و کتابی در کار است
که اگر نخواند
جایی ثبت می‌شود
درست مشابه آن‌چه کرام‌الکاتبین از ما می‌نگارند
تجسّمی‌ست از حقیقتی که در جهان جریان دارد

دوم این‌که
بیست‌سال بعد به رنج نمی‌افتد
همه ما در کودکی سابقه کاهلی داریم
چندان دور از انتظار نیست
در آن عصر که تلویزیون فقط روزی یک‌ساعت کارتون داشت
پنج تا شش عصر
و فقط دو شبکه تلویزیونی
که بیش از پنج شش ساعت در طول روز برنامه نداشتند
و باقی را برفک پخش می‌کردند
(کنایه از این‌که چیزی پخش نمی‌کردند
زیرا ایجاب برفک مساوق است با سلب امواج! :)
در آن شرایط هم کاهلی بود
چه برسد به امروزی که
شب و روزش با دستگاه‌های رایانه پیشرفته چندهسته‌ای
اصلاً تو بگو ابررایانه
با این مگاهرتزهای وحشتناکی که دارند
و به این باریکی
گوشی‌های موبایلی که همراه ماست
قطعاً کاهلی به سراغ کودکان ما هم خواهد آمد

کاربرد دومش این است
بیست سال بعد که عقلش رسید
و خواست کاهلی‌ها را جبران نماید
حداقل یک فهرست از آن دارد
جاهای خالی را می‌داند و می‌تواند نیّت کند!

در هر صورت
سه ماه وقت دارم که تحریص نمایم
به نحوی که با اختیار خود
بله
انسان را خداوند «مختار» آفریده است
و انسان
با اکراه حرکت نمی‌کند و پیشرفت نمی‌کند
با اختیار خود باید برگزیند
عبادت را به جای بطالت
به قول استاد بزرگ تربیت
مرحوم شیخ علی صفائی حائری
«بهره انسان از عملش به اندازه بینش اوست»
اجبار، بینش نمی‌دهد
و بهره‌ای هم طبیعتاً نمی‌رساند!

و الله المُستعان


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - آموزش 28 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
شاید آخرین بچه مدرسه ای + پنج شنبه 94 شهریور 12 - 10:0 صبح

سواد دنیا را تاریک می‌کند
دید را کاهش می‌دهد
سیاهی‌ست دیگر
عُجب می‌آورد از یک‌سو
این‌که «می‌داند»
تصوّر این‌که «ندانسته‌ای»‌ نمانده برایش

از سوی دیگر مشغله افزاست
نوشته‌ها بسیار شده
آن‌قدر زیاد
که کلام حق میان‌شان پنهان شود
به چشم نیاید و دیده نشود
اباطیل آن‌چنان فزونی یافته که «علم» کم‌مشتری گشته

دست هر آدمی یک گوشی هوشمند
مملوّ از وی و بی و کی و ویس و تا و انواع چت‌ها
آخر یک آدم و این‌همه ابزار ارتباط؟!
مگر می‌خواهد آپولو هوا کند؟!

درون آن‌ چه؟!
پر از حرف‌ها و سخن‌های بی‌فایده
تصاویر و متحرّک‌های باطله
سرگرمی‌هایی که سر انسان را واقعاً گرم می‌کند
غفلت می‌افزاید و از حقیقت دور
این شده سرانجام «سواد»
آن‌که خواندن بداند سخت است اگر بگوییم اسیر این چرندیّات نشود!
تکلیف بمالایطاق است انگار
موبایل بدهیم دست یک انسان ِ باسواد و بگوییم وقتت را تلف نفرما!
مگر می‌شود؟!

امسال این نیز قرار است باسواد شود
پس از خواهر و برادرش
خواندن بیاموزد
بتواند هر نوشته فارسی را بخواند

امیدوارم زمانی که سوادش شکفت
این درخت‌های باطل یا خشکیده باشند
و از ریشه قطع
همین واتزماتزهایی که مردم را به نشخوار مزخرفات هم واداشته
یا سیدمرتضی خودش قوامی یافته
شخصیّتش رشد کرده
بتواند پاسدار روح خویشتن باشد
و آن را به چنین وقت‌تلف‌کن‌هایی نیالاید!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - مدرسه 36 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
بازی ِ نه گفتن + دوشنبه 94 تیر 29 - 3:0 عصر

نگران هستم
طبیعی هم شاید باشد
با این تغییرات فرهنگی
همان تهاجم
ناتو
شبیخون
خیلی چیزها تغییر کرده است
و من دلواپسم

نزدیک شدن به سن نوجوانی
عبور از کودکی
اخیراً دوباره نامه‌های عین صاد به فرزندانش را بازخوانی کردم
او نیز چقدر نگران بود
در متن نامه‌هایش مشهود است
نگران تصمیمات نوجوانانش

یک بازی شروع کردم
یک ایده
که شاید قوی سازد
برای مواجهه با تهاجم

با این مقدمه:
«وقتی یکی بخواهد دیگری را فریب بدهد این را می‌گوید:
تو ترسویی! اگه نیستی... اگه جرأت داری... اگه مردی... اگه...»
و پس از مقدمه بازی شروع می‌شود

«مریم اول نوبت توست؛
اگه جرأت داری دستت رو از میله‌های پنکه رد کن!»
پنکه روشن است
و پروانه آن به سرعت می‌چرخد
متحیّر مانده... نگاه می‌کند...
سرنخ را به او می‌دهم
«دخترم، تو باید بگویی:
من جرأت دارم، شجاع هم هستم، زرنگ هم هستم، اما احمق نیستم
این کار احمقانه است که دستم را از میله‌های پنکه عبور دهم
پس؛ نه، من دستم را به پروانه پنکه نمی‌زنم!»

بار دیگر پرسشم را تکرار می‌کنم:
«مریم، اگه شجاعت داری، اگه ترسو نیستی، دستت رو از میله‌های پنکه رد کن!»
مریم محکم پاسخ می‌دهد:
«من جرأت دارم، شجاع هم هستم، اما احمق نیستم؛
نه، این‌کارو نمی‌کنم!»

دو تای دیگر که تا به حال تماشاچی بودند صدای‌شان در می‌آید:
«ما هم بازی...»

رو به سیداحمد:
«اگه ترسو نیستی، اگه مردی، از چارچوب در برو بالا و بپر پایین!»
- من ترسو نیستم، شجاعم، ولی احمق نیستم؛ نه، نمی‌پرم!

سیدمرتضی: «من، من...»
«خب سیدمرتضی! اگه ترسو نیستی بیا بریم دزدی کنیم، بانک بزنیم»
- نه، من زرنگم، شجاعم، ولی احمق نیستم؛ دزدی نمی‌کنم!

کمی فتیله تربیت را بالا می‌کشم:
«اگه جرأت داری و ترسو نیستی، برو سیگار بکش!»
مریم: نه، سیگار محیط رو آلوده می‌کنه، من شجاعم، ولی احمق نیستم!
سیداحمد: نه، من شجاعم، ولی احمق نیستم، مریض می‌شم، سیگار نمی‌کشم!
سیدمرتضی: نه، من باهوشم، شجاعم، ولی احمق نیستم، سیگار نمی‌زنم!

نه این‌که بگویم تمام... موفق شدم و دیگر مشکل حل شد!
خیر...
ولی شاید این یک تمرین باشد
برای این‌که قدرت «نه گفتن» را در آن‌ها افزایش دهد!

فقط شاید!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - بازی 21 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
یک نقاشی متفاوت + چهارشنبه 94 تیر 17 - 6:48 عصر

پدرم طلبه نبود
و پدرش حتی
تا هر چند نسل که می‌شناسیم
پدری و مادری
حس کودکی که پدرش طلبه باشد را
هرگز نداشته‌ام

اما فرزندانم دارند
چنین شرایطی را
آن‌ها فرزند یک طلبه هستند
آیا تفاوتی باید در احساس‌شان با من باشد؟!
با کودکی من؟!
آیا فرزند یک طلبه بودن
با نبودن
متفاوت است؟!

دخترم این نقاشی را کشیده است
آورده بود که ببینم
هنوز رنگ نکرده البته

تا دیدم
ذهنم متوجه این تفاوت شد
آیا من در کودکی خود هیچگاه یک فرد معمّم را کشیده‌ام؟!
یادم نمی‌آید
داعی اصلاً‌ نداشتم برای کشیدن نقاشی از یک طلبه...
در دل او چه می‌گذرد؟!
وقتی این تصویر را می‌کشیده
چه نگاهی داشته است؟!

امروز به این تفاوت‌ها اندیشیدم
تفاوت کودکی من با کودکی فرزندانم؛

عمق این تفاوت‌ها چقدر است؟
چه آثار و پیامدهایی خواهد داشت؟
در پرورش آن‌ها؟
در باورها و اندیشه‌هاشان؟
در سلیقه‌ها و رفتارهایشان؟
در اخلاق و سلوک معنوی‌شان؟
فرصت است یا تهدید؟
سود است یا زیان؟
چطور می‌شود از آسیب‌های آن جلوگیری کرد؟
یا بر برکاتش افزود؟

باید بیشتر فکر کنم
شاید خواندن دوباره نامه‌هایی که عین صاد* برای فرزندانش نوشته مفید باشد!
چه کسی می‌داند؟!

*استاد علی صفایی حائری


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
قمار ِ پویا + چهارشنبه 94 تیر 17 - 1:0 عصر

«بچه‌ها بدویین مسابقه!»
مریم است که برادرانش را صدا می‌کند
و من متعجب
به تلویزیون نگاه می‌کنم
نقاشی‌نقاشی پویا را نشان می‌دهد
«کدام مسابقه؟!»
از خودم می‌پرسم
و چند لحظه بعد...

سیداحمد: من مثلاً دوازده سالمه
سیده‌مریم: منم سیزده سالمه
سیدمرتضی دیرتر می‌رسد: منم ده ساله

سیخ نشسته‌اند و نقاشی‌ها را نگاه می‌کنند
هر بار که یک نقاشی را نشان می‌دهد
نام کودک نقاش را که می‌خواند
بعد از آن، سنّش را می‌گوید...
ناگهان یکی از بچه‌ها هورا می‌کشد و می‌گوید: «من یه امتیاز گرفتم!»

مات و مبهوت شده‌ام
مانده‌ام چه می‌کنند

برنامه به پایان می‌رسد
وقت معرفی بهترین نقاشی‌ست
این‌بار سیداحمد فریاد می‌کشد: «من برنده شدم!»

به سن کودک نقاش می‌نگرم
چشمم به عدد دوازده می‌خورد
تازه ماجرا را می‌فهمم...
آن‌ها برای خود یک مسابقه خلق کرده‌اند...
مسابقه‌ای که بیشتر به قمار شبیه است!

یاد خاطره‌ای افتادم
سال‌ها پیش در روستایی شمالی
به قهوه‌خانه‌ای رفته بودیم
کشاورزان بی‌کار در فصلی که زراعت تعطیل
جمع شده
قوطی‌های کبریت را بالا می‌انداختند
یا عمود می‌ایستاد روی میز با افقی
و گاهی هم می‌افتاد

یکی برایم توضیح داد که با آن قمار می‌کنند
و در ادامه گفت:
یک موقعی خیلی جلوی قمار را می‌گرفتند
عده‌ای آمده بودند قمار با «قند» راه انداخته بودند
هر کدام یک دانه قند جلوی خود می‌گذاشتند
روی میز
و تکان نمی‌خوردند
مگس هم که همیشه در قهوه‌خانه‌ها فراوان
اولین نفری که مگس روی قندش می‌نشست
برنده بود!

گویا انسان را که رها کنند
از همه‌چیز بازی می‌سازد
همه چیز را به بازی می‌گیرد یعنی
بعضی از ما بزرگ‌ترها هم هر کدام به یک بازی مشغولیم!

«وَذَرِ الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَعِبًا وَلَهْوًا وَغَرَّتْهُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا...» (الأنعام: 70)
(و کسانى را که دین خود را به بازى و سرگرمى گرفتند و زندگى دنیا آنان را فریفته است رها کن)

پ.ن.
چند وقتی هم هست که سنگ‌کاغذقیچی سه‌نفره اختراع کرده‌اند فرزندانم
سه تایی با هم هم‌زمان دست‌هایشان را پیش می‌آورند
و به شیوه‌ای عجیب
امتیازها را محاسبه می‌کنند
و خیلی زود هم یکی‌شان برنده می‌شود!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

<   <<   46   47   48   49   50   >>   >

یکشنبه 103 آذر 4

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر بازی روحانیت خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
فرزند - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X