خداى سبحان طاعت را غنیمتى ساخته است براى زیرکان آنگاه که مردم ناتوان کوتاهى کنند در آن . [نهج البلاغه]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
نسبت عقل و دین 36 + سه شنبه 94 تیر 9 - 4:0 صبح

تصور می کنم من سوالم را بد و غیر قابل مفهوم بیان می کنم که شما را هم در پاسخ گفتن به سوال بنده به اشتباه می اندازد.
با مثال سوالم را مطرح می کنم:
سوال من این است که شما به داشتن فرزندانتان اذعان دارید یا خیر؟
اگر نمی پذیرید و شک دارید که شاید این ها القائاتی از سوی دانشمندی خبیث باشد و شما هم شاید مغزی درون خمره باشید که این مطالب را به شما القاء می کند و فرزند و برادر و.... همه شاید القائی باشد و واقعی نباشد که هیچ.
اما اگر این مطالب را می پذیرید که شما صاحب فرزند هستید،برادر دارید و دارای یک زندگی واقعی هستید این ها را چطور متوجه شده اید که واقعی هستند و از القائات دانشمند خبیثی نیستند که شما را فریب دهند؟
شاید با این مثال سوالم را بهتر ارائه کرده باشم.
زیرا من منظورم این است که ابتدا از کجا متوجه شویم این زندگی،شما،زمینی که روی آن قرار داریم و آسمان بالای سر همه یک واقعیتی هستند که وجود دارند و القائی از سوی دانشمندی خبیث نیست که ما در شک و شبهه باشیم که آیا واقعیت دارند یا غیر واقعی هستند و دانشمندی مغز ما را درون خمره ای قرار نداده و این ها را به مغز ما القاء نمی کند که در واقعی بودن و غیر واقعی بودن این ها در شک باشیم.
از کجا این واقعی بودن را متوجه بشویم که مغزی درون خمره نیستیم و بدانیم همه چیز واقعی می باشد؟
و زمانی که ازعلم حضوری از شما می پرسم منظورم درک واقعیت با تناسب علم حضوری می باشد که آیا می توان به علم حضوری تکیه کرد و متوجه شد این ها واقعیت است یا مغز ما درون خمره ای قرار دارد و این زندگی سراسر القائی از سوی دانشمندی خبیث است؟
نظر شما درباره ی وجود اشیاء واقعی و سوالی که با مثال از خدمتتان پرسیدم چیست؟

اگر به استدلالی که برای رد شبهه مغز در خمره ذکر شد
و همچنین استدلالی که پاتنم خودش ارائه کرده بود
دقت بفرمایید
هر دو بر یک مسیر پیش رفتند
و نتیجه‌ای مشابه به ما دادند
اگر به این نتیجه دقت بفرمایید
متوجه پاسخ سؤال خود می‌شوید

دقت کنید
ما فرض را بر بدترین حالت ممکن می‌گذاریم
همان بخش دوم سؤال شما
این‌که ما مغز در خمره باشیم
و تمام آن‌چه که درک می‌کنیم
همه‌شان
همه و همه و همه آن‌ ادراکاتی که داریم
همه از القائات دانشمند خبیث باشد
درست؟
اصلاً فرض بر این می‌گذاریم
حالا سؤال این است
خوب دقت کنید
آیا...
«آیا این القائات غیرواقعی هستند؟!»

مطلب را از زاویه‌ای دیگر عرض می‌کنم
پاتنم نشان داد از طریق نظریه علی ارجاع خود
که در صورت پذیرش شبهه مغز در خمره
ما دو «من» داریم
که یکی «درون خمره‌» است
و دیگری خود ما هستیم
که «من» بودن‌مان را از این «من» دوم اخذ کرده‌ایم
تصوّری که از خودمان داریم
مربوط به همین «من القاء شده» است

اجازه دهید به هر کدام از این‌ها یک اسم بدهیم
تا اشتباه نکنیم
یک دانشمند خبیث داریم که نامش را می‌گذاریم: فرانکشتاین
او مغزی را در یک خمره نهاده است
این مغز متعلق به کیست؟
فرض این‌که مال یک انسانی بوده که امروز بدن او نابود شده
نام او را می‌گذاریم: سینا
حالا او یک تصوّری به این مغز القاء می‌نماید
و «من» متولد می‌شوم
من یک تصوّری هستم در داخل مغز
تعدادی پالس الکتریکی
که از طریق سیم‌ها به مغز منتقل شده
و حالتی ایجاد کرده که «من» هستم
این یک شخص جدید است
نام او را می‌گذاریم: کسرا

حالا باید خوب دقت کنیم به هویت سینا و کسرا
سینا یک شخصیت واقعی‌ست
که فرانکشتاین او را در خواب ربوده
جسم او را گرفته
و مغز او را به دستگاه متصل کرده
اما کسرا چه؟
آیا کسرا همان هویتی را دارد که سینا صاحب آن است؟
آیا کسرا همان سیناست؟

پاتنم تلاش دارد با استدلالات فلسفی به کمک علیت
به ما نشان دهد که کسرا غیر از سیناست
کسرا یک هویت جعلی‌ست
هویتی که فرانکشتاین آن را خلق نموده است
اصلاً اگر کسرا همان سینا بود مگر مشکلی داشتیم؟
نگرانی و اضطراب من و شما از چیست؟
از این‌که مبادا کسرا باشیم
در حالی که خیال می‌کنیم سینا هستیم!

پس این را می‌دانیم
و به خوبی می‌فهمیم که کسرا جعلی‌ست
ولی سینا حقیقی

حالا این کسرا چیست؟
یک توهم
اما توهم که واقعی نیست
و نمی‌تواند تجربه واقعی داشته باشد
اما این توهم خودش باید یک بهره‌ای از واقعیت داشته باشد
بهره‌ای که کسرا از واقعی بودن دارد چیست؟
این بهره همان پالس‌های الکتریکی‌ست
مانند بیت‌های صفر و یک در رایانه
همان‌چیزهایی که مکان‌نما را ساخته و به چشم ما واقعی نمایانده است
کسرا یک واقعیتی دارد
اگر نداشت که اصلاً نبود
در حالی‌که هست
فرانکشتاین کسرا را تولید کرده است
پس یک کسرا حتماً وجود دارد
ولی سنخ وجودش یک وجود خاصی است
که به نظر می‌رسد متفاوت از وجود سیناست
فرانکشتاین پالس‌های الکتریکی را به نحوی تولید می‌کند
که با اداراکات کسرا سازگار باشند
و کسرا نفهمد که در خمره است
پس ما دو حقیقت این‌جا داریم:

1. کسرا واقعی است
2. تمام اداراکات کسرا واقعی هستند

که با یک حقیقت سوم توصیف می‌شود:

3. جنس وجود کسرا و واقعیت‌های ادراکی او از «پالس» است

در حالی که جنس سینا از مولکول و اتم است
که به شکل سلول‌های زنده چیده شده‌اند
کسرا هم از جنس پالس‌های الکتریکی است
که به طرز جالبی
آن پالس‌ها هم به شکل سلول‌های زنده طراحی شده‌اند
یعنی کسرا از بدن خود همان درکی را دارد
از سلول‌های آن
از حرکات آن
که سینا داشت اگر بدن می‌داشت

این‌جا سؤال یک قدم بالاتر می‌رود:
اصلاً «زنده» یعنی چه؟
واقعی یعنی چه؟
سینا از اتم ساخته شده است
اتم‌هایی که سلول ساخته‌اند
کسرا هم از پالس ساخته شده
پالس‌هایی که سلول ساخته‌اند
چه فرقی بین آن‌دوست
که به ما اجازه بدهد یکی را «واقعی» و دیگری را «مجازی» بنامیم؟

دقت فلسفی می‌گوید که هیچ
ما هیچ فرقی میان آن‌ها نمی‌بینیم
پس هر دو واقعی هستند
ولی با دو جنس مختلف

خوب دقت باید کرد
ما فرض را بر بدترین حالت گذاشتیم
بدترین پاسخ به سؤال شما
فرانکشتاین سینا را در خمره گذاشته
و یک کسرا خلق کرده
و به او تزریق نموده
این کسرا با پیرامون خود در ارتباط است
پیرامون و محیطی که کاملاً واقعی هستند
مانند خود او که واقعی‌ست
زندگی می‌کند
شاد می‌شود
رنج می‌کشد
اختیار دارد
تصمیم می‌گیرد
عمل می‌کند
راه می‌رود
می‌خوابد
ازدواج می‌کند
بچه‌دار می‌شود
همه و همه و همه و همه و همه واقعی هستند
و به اراده و اختیار خود او
و فرانکشتاین تنها یک خالق برای کسرا محسوب می‌شود
که هر چه کسرا اراده می‌کند را برای او فراهم می‌نماید
زیرا اگر کسرا چیزی را اراده کند
و آن‌ چیز را فرانکشتاین به موقع خلق نکند
کسرا متوجه می‌شود که واقعیت او دچار نقص شده
یعنی اگر دستش را بلند کند
یک بار بلند شود و یک بار نشود
یعنی فرانکشتاین تصویر حرکت دست را اگر به موقع تزریق نکند
کسرا زود متوجه می‌شود که این واقعیت آسیب دارد
این است که فرانکشتاین این‌جا به نحوی خود را در اختیار اراده کسرا گذاشته است
و تضمین می‌کند «قواعد بازی را بر هم نزند»
همین کافی‌ست برای زندگی
و کسرا هم با همین قواعد دارد زندگی می‌کند
و هیچ مشکلی هم ندارد
و اصلاً از سینا هم خبری ندارد

حالا دو سؤال:

1. آیا هیچ راهی متصوّر است که کسرا از وجود سینا و فرانکشتاین با خبر شود؟
یعنی اگر فرانکشتاین خودش سوتی ندهد
و خودش را لو ندهد
و خودش را القاء نکند
آیا به علم حضوری یا حصولی، یا هر مسیر دیگری
می‌شود فرض عقلانی پیدا کرد که کسرا قادر باشد به سینا علم پیدا کند؟

2. حالا اصلاً مگر مهم است که کسرا از سینا با خبر بشود؟
نشود مگر چه می‌شود؟
اگر بشود اتفاقی می‌افتد؟
اصلاً اگر خود فرانکشتاین این خبر را به کسرا بدهد
که تو را در وجود سینا ساخته‌ام و خلق کرده‌ام
شما گمان می‌کنید کسرا اهمیت می‌دهد؟
برای کسرا چه فرقی می‌کند که در سینا باشد
یا مثلاً او را در مغز فرد دیگری به نام مینا ساخته باشند
اصلاً برای کسرا چه فرقی می‌کند که او را از مغز سینا در آورند و
صرفاً در هارد یک رایانه بزرگ قرار دهند
او فقط یک چیز را از فرانکشتاین التماس می‌کند:
«مرا نابود نکن!»
کسرا بر فرض این‌که بفهمد در مغز سیناست
تنها خواهشی که دارد این است که او را از سینا خارج نسازند
زیرا می‌داند که این یعنی نابودی
وجود کسرا به همین مغز است
به همین پالس‌های الکتریکی
برای کسرا زندگی زیباست
او همسرش را دوست دارد
بچه‌هایش را دوست دارد
از غذاهایی که می‌خورد لذت می‌برد
همه غذاها هم برای او واقعی هستند
او کارش را دوست دارد
و کار او واقعی‌ست
زیرا چیزی تولید می‌کند که از جنس خود اوست
از پالس الکتریکی
زندگی برای او همین‌هاست
اگر فرانکشتاین سیم‌ها را قطع کند
سینا زنده نمی‌شود
بلکه کسرا می‌میرد
حتی اگر امکانش باشد که فرانکشتاین مغز سینا را به جسم او باز گرداند
باز هم
زنده شدن سینا با مرگ کسرا همراه است
و این است که کسرا هرگز نمی‌خواهد از پالس بودن آزاد شود
تنها تقاضای او این است که زنده بماند
و این یعنی که همچنان پالس‌ها باشند
یعنی همچنان فرانکشتاین به القائات خود ادامه دهد

حالا فکر می‌کنید کسرا اهمیتی می‌دهد به مغز درون خمره بودن؟
مغز درون خمره اصلاً فرصت طلایی کسرا برای زنده بودن است
برای بودن
فرانکشتاین...
و فرانکشتاین هم حتی اگر خبیث باشد
حتی اگر به نظر شما یک دانشمند شیطانی و بد بیاید
در نظر کسرا یک قهرمان است
زیرا اگر فرانکشتاین سینا را در خمره نمی‌کرد
کسرا خلق نمی‌شد
کسرا به فرانکشتاین به عنوان یک خالق می‌نگرد
و هرگز از او نمی‌رنجد
حتی اگر تمام ماجرا را بداند
و از مغز سینا با خبر شود

نظر شما چیست
درباره این روایت؟
آیا قصه مغز در خمره غیر از این است؟
اگر از این زاویه بنگریم
اصلاً مگر زندگی ما همین نیست؟
اصلاً مگر می‌شود انسان بود و در دنیا نبود
مخلوق بودن اصلاً غیر از این است؟
اصلاً مفهوم خلقت چیست؟
خدا ما را خلق کرده است یعنی چه؟
غیر از این است که ما را در یک ظرفی قرار داده است
که نام آن ظرف را فلاسفه «عالم امکان» گذاشته‌اند
و عرفا «ناسوت»
و قرآن به آن «دنیا» گفته است
ما از چه باید بهراسیم؟
از این‌که مخلوق هستیم
و در یک ظرفی قرار داریم
که شاید شکل یک مغز در خمره باشد؟!

نگرانی شما در حقیقت از این‌ها نیست
نگرانی از «جبر» است
که آیا اختیار داریم یا مجبوریم
تصور می‌کنم شبهه اصلی شما در این باشد
که حالا
آیا کسرا اختیار هم دارد
یا در تمامی افعالی که انجام می‌دهد مجبور است
در ازدواجش
در بچه‌دار شدنش
در کار
در همه چیزش...

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 74 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
دفترچه راهنمای خودروی پژوی آردی + شنبه 94 تیر 6 - 7:47 عصر

باطری‌ساز گفت به هم ریخته است
فیوزهای ماشین
گفت: دفترچه راهنمایش را بیاور، تا از روی آن مرتب کنم!

در اینترنت گشتم
دنبال دفترچه راهنمای خودروی پژوی آردی
اما نیافتم
حتی نه در سایت خودروساز مربوطه!

خودروی پدرم تولید سال 1382 است
دفترچه‌اش را گرفتم
گفتم چرا ببرم باطری‌سازی؟!
مرتّب کردن چند فیوز که دیگر دشواری ندارد!

بعد هم به نظرم رسید چرا روی نت نگذارم؟!
شاید دیگران را نیز احتیاج افتد
بگذار این‌جا بجویند
این شد که صفحات مهم آن را اسکن کردم
نه همه
بلکه بخش‌هایی که اطلاعات در آن داشت
اطلاعاتی که شاید گاهی لازم شود

از این‌جا می‌توانید بردارید

حلال آردی‌سواران خوش‌اقبال! :)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
تبدیل ساده تاریخ میلادی به شمسی در SQL Server + پنج شنبه 94 تیر 4 - 9:21 صبح

سال‌هاست که برای ذخیره تاریخ در SQL Server
یک فیلد رشته‌ای ده کاراکتری در نظر می‌گیرم
و باقی تغییر و تحوّلات را
می‌گذارم بر عهده کدهای برنامه

دیروز اما قصد داشتم گزارشی بنویسم از یک‌سری لاگ
و تاریخ‌ها همه میلادی ذخیره می‌شوند
به صورت خودکار و با تابع GETDATE داخل SQL Server
مبدّل‌هایی که داشتم
مربوط به کدهای داخل Net.
در اینترنت جستجو کردم و برای SQL Server
این‌که در داخل آن تبدیل را انجام دهم
این موارد را یافتم:

GETTING SHAMSI DATE FROM GREGORIAN DATE

How to convert Persian Or Jalali Calendar to Gregorian Calendar & vice versa In Sql Server

Creating a CLR Persian Date Convertor Function for SQL Server

Persian Date/Time support for MsSQL

وقتی تبدیل در قالب یک تابع در وسط‌های SELECT انجام می‌شود
کار سریع‌تر و ساده‌تر به انجام می‌رسد
دیگر نیاز نیست رکورد به رکورد بگیری و داخل کدهای برنامه تبدیل کنی
یک‌سره دیتا را می‌گیری و می‌فرستی برای کلاینت
تاریخ‌ها هم همه شمسی شده

اما با کدهای فوق به مشکلاتی برخوردم؛

دو مورد اول نتایج اشتباهی می‌دادند
ظاهراً در محاسبه سال کبیسه ایراد داشتند
و یک روز جلوتر حساب کردند

مورد سوم و چهارم هم رفته بودند سراغ کدهای داخل Net. اساساً
از قابلیتی استفاده کرده
که اجازه می‌دهد از داخل SQL Server به توابع Net. ارجاع شود
دنبال این پیچیدگی‌ها نبودم
یک کد ساده و روان می‌خواستم
که در قالب UDF مثلاً قابل اجرا باشد

ولی اتفاق جالبی افتاد
کد بسیار ساده‌ای در کامنت‌های این مطلب یافتم
کد مذکور از منطق ساده‌ای پیروی می‌کرد
ولی ایراد داشت
تصمیم گرفتم و کمی وقت گذاشتم
کد را یک‌بار به صورت کامل بررسی کردم
و بر اساس همان منطق ساده‌ای که داشت بازنویسی نمودم

CREATE FUNCTION [G2J] ( @intDate DATETIME )
RETURNS NVARCHAR(max)
BEGIN

DECLARE @shYear AS INT ,@shMonth AS INT ,@shDay AS INT ,@intYY AS INT ,@intMM AS INT ,@intDD AS INT ,@Kabiseh1 AS INT ,@Kabiseh2 AS INT ,@d1 AS INT ,@m1 AS INT, @shMaah AS NVARCHAR(max),@shRooz AS NVARCHAR(max),@DayCnt AS INT
DECLARE @DayDate AS NVARCHAR(max)

SET @intYY = DATEPART(yyyy, @intDate)

IF @intYY < 1000 SET @intYY = @intYY + 2000

SET @intMM = MONTH(@intDate)
SET @intDD = DAY(@intDate)
SET @shYear = @intYY - 622
SET @DayCnt = datepart(dw, "01/02/" + CONVERT(CHAR(4), @intYY))

SET @m1 = 1
SET @d1 = 1
SET @shMonth = 10
SET @shDay = 11

IF ( ( @intYY - 1993 ) % 4 = 0 ) SET @shDay = 12

WHILE ( @m1 != @intMM ) OR ( @d1 != @intDD )
BEGIN

  SET @d1 = @d1 + 1
  SET @DayCnt = @DayCnt + 1

  IF ( ( @intYY - 1992 ) % 4 = 0) SET @Kabiseh1 = 1 ELSE SET @Kabiseh1 = 0

  IF ( ( @shYear - 1371 ) % 4 = 0) SET @Kabiseh2 = 1 ELSE SET @Kabiseh2 = 0

  IF
  (@d1 = 32 AND (@m1 = 1 OR @m1 = 3 OR @m1 = 5 OR @m1 = 7 OR @m1 = 8 OR @m1 = 10 OR @m1 = 12))
  OR
  (@d1 = 31 AND (@m1 = 4 OR @m1 = 6 OR @m1 = 9 OR @m1 = 11))
  OR
  (@d1 = 30 AND @m1 = 2 AND @Kabiseh1 = 1)
  OR
  (@d1 = 29 AND @m1 = 2 AND @Kabiseh1 = 0)
  BEGIN
    SET @m1 = @m1 + 1
    SET @d1 = 1
  END

  IF @m1 > 12
  BEGIN
    SET @intYY = @intYY + 1
    SET @m1 = 1
  END
 
  IF @DayCnt > 7 SET @DayCnt = 1

 SET @shDay = @shDay + 1
 
  IF
  (@shDay = 32 AND @shMonth < 7)
  OR
  (@shDay = 31 AND @shMonth > 6 AND @shMonth < 12)
  OR
  (@shDay = 31 AND @shMonth = 12 AND @Kabiseh2 = 1)
  OR
  (@shDay = 30 AND @shMonth = 12 AND @Kabiseh2 = 0)
  BEGIN
    SET @shMonth = @shMonth + 1
    SET @shDay = 1
  END

  IF @shMonth > 12
  BEGIN
    SET @shYear = @shYear + 1
    SET @shMonth = 1
  END
 
END

IF @shMonth=1 SET @shMaah=N"فروردین"
IF @shMonth=2 SET @shMaah=N"اردیبهشت"
IF @shMonth=3 SET @shMaah=N"خرداد"
IF @shMonth=4 SET @shMaah=N"تیر"
IF @shMonth=5 SET @shMaah=N"مرداد"
IF @shMonth=6 SET @shMaah=N"شهریور"
IF @shMonth=7 SET @shMaah=N"مهر"
IF @shMonth=8 SET @shMaah=N"آبان"
IF @shMonth=9 SET @shMaah=N"آذر"
IF @shMonth=10 SET @shMaah=N"دی"
IF @shMonth=11 SET @shMaah=N"بهمن"
IF @shMonth=12 SET @shMaah=N"اسفند"

IF @DayCnt=1 SET @shRooz=N"شنبه"
IF @DayCnt=2 SET @shRooz=N"یکشنبه"
IF @DayCnt=3 SET @shRooz=N"دوشنبه"
IF @DayCnt=4 SET @shRooz=N"سه‌شنبه"
IF @DayCnt=5 SET @shRooz=N"چهارشنبه"
IF @DayCnt=6 SET @shRooz=N"پنجشنبه"
IF @DayCnt=7 SET @shRooz=N"جمعه"

SET @DayDate = @shRooz + " " + LTRIM(STR(@shDay,2)) + " " + @shMaah + " " + STR(@shYear,4)
--پنجشنبه 17 اردیبهشت 1394

/*
SET @DayDate = LTRIM(STR(@shDay,2)) + " " + @shMaah + " " + STR(@shYear,4)
--17 اردیبهشت 1394

SET @DayDate = STR(@shYear,4) + "/"+LTRIM(STR(@shMonth,2)) + "/" + LTRIM(STR(@shDay,2))
--1394/2/17

SET @DayDate = REPLACE(RIGHT(STR(@shYear, 4), 4), " ", "0") + "/"+ REPLACE(STR(@shMonth, 2), " ", "0") + "/" + REPLACE(( STR(@shDay,2) ), " ", "0")
--1394/02/17
*/
RETURN @DayDate
END

منطق آن چنین است:
از یک مبدأ مشترک میان تقویم شمسی و میلادی استفاده می‌کند
روزهای سال را می‌شمرد
یک‌بار برای میلادی
و یک‌بار برای شمسی
سر هر ماه که می‌رسد می‌پرد
کبیسه‌ها را هم به خوبی حساب می‌نماید
در نهایت وقتی تاریخ میلادی به روز مورد نظر رسید
همان‌جا می‌ایستد
و تاریخ شمسی را به عنوان خروجی عرضه می‌نماید
روش بسیار روشن و تمیزی به نظرم رسید

وقتی اصلاحات تمام شد
پاسخ خیلی دقیقی داد
درست همان پاسخی که انتظار داشتم

کد را گذاشتم که مورد استفاده مردمانم قرار گیرد
کافیست آن را در قالب یک تابع تعریف‌شده توسط کاربر (UDF)
استفاده کنید
مانند این:

SELECT CreateDate, G2J(CreateDate) AS Tarikh FROM MyTable

 CreateDate                   Tarikh
- - - - - - - - -          - - - - - - - - - - - - - -
06/19/2015          جمعه 29 خرداد 1394
06/23/2015          سه‌شنبه 2 تیر 1394

پی‌نوشت اول: (4 شهریور 94)
در یکی از نظرات
پیشنهادی طرح شد
مبنی بر این‌که فرمت خروجی تابع
از طریق پارامترهای ارسالی به آن تعیین شود
و دیگر نیازی به دستکاری کدها نباشد
این شد که تابع را به شکل زیر توسعه دادم:

CREATE FUNCTION dbo.[G2J] ( @intDate DATETIME, @Format NVARCHAR(max))
RETURNS NVARCHAR(max)
BEGIN
/* Format Rules: (پنجشنبه 7 اردیبهشت 1394)
ChandShanbe -> پنجشنبه (روز هفته به حروف)
ChandShanbeAdadi -> 6 (روز هفته به عدد)
Rooz -> 7 (چندمین روز از ماه)
Rooz2 -> 07 (چندمین روز از ماه دو کاراکتری)
Maah -> 2 (چندمین ماه از سال)
Maah2 -> 02 (چندمین ماه از سال دو کاراکتری)
MaahHarfi -> اردیبهشت (نام ماه به حروف)
Saal -> 1394 (سال چهار کاراکتری)
Saal2 -> 94 (سال دو کاراکتری)
Saal4 -> 1394 (سال چهار کاراکتری)
SaalRooz -> 38 (چندمین روز سال)
Default Format -> "ChandShanbe Rooz MaahHarfi Saal"
*/
DECLARE @shYear AS INT ,@shMonth AS INT ,@shDay AS INT ,@intYY AS INT ,@intMM AS INT ,@intDD AS INT ,@Kabiseh1 AS INT ,@Kabiseh2 AS INT ,@d1 AS INT ,@m1 AS INT, @shMaah AS NVARCHAR(max),@shRooz AS NVARCHAR(max),@DayCnt AS INT, @YearDay AS INT
DECLARE @DayDate AS NVARCHAR(max)

SET @intYY = DATEPART(yyyy, @intDate)

IF @intYY < 1000 SET @intYY = @intYY + 2000

SET @intMM = MONTH(@intDate)
SET @intDD = DAY(@intDate)
SET @shYear = @intYY - 622
IF (@Format IS NULL) OR NOT LEN(@Format)>0 SET @Format = "ChandShanbe Rooz MaahHarfi Saal"

SET @m1 = 1
SET @d1 = 1
SET @shMonth = 10
SET @shDay = 11
SET @DayCnt = datepart(dw, "01/02/" + CONVERT(CHAR(4), @intYY))
SET @YearDay = 276

IF ( ( @intYY - 1993 ) % 4 = 0 ) SET @shDay = 12
SET @YearDay = @YearDay + @shDay

WHILE ( @m1 != @intMM ) OR ( @d1 != @intDD )
BEGIN

 SET @d1 = @d1 + 1
 SET @DayCnt = @DayCnt + 1

 IF ( ( @intYY - 1992 ) % 4 = 0) SET @Kabiseh1 = 1 ELSE SET @Kabiseh1 = 0

 IF ( ( @shYear - 1371 ) % 4 = 0) SET @Kabiseh2 = 1 ELSE SET @Kabiseh2 = 0

 IF
 (@d1 = 32 AND (@m1 = 1 OR @m1 = 3 OR @m1 = 5 OR @m1 = 7 OR @m1 = 8 OR @m1 = 10 OR @m1 = 12))
 OR
 (@d1 = 31 AND (@m1 = 4 OR @m1 = 6 OR @m1 = 9 OR @m1 = 11))
 OR
 (@d1 = 30 AND @m1 = 2 AND @Kabiseh1 = 1)
 OR
 (@d1 = 29 AND @m1 = 2 AND @Kabiseh1 = 0)
 BEGIN
  SET @m1 = @m1 + 1
  SET @d1 = 1
 END

 IF @m1 > 12
 BEGIN
  SET @intYY = @intYY + 1
  SET @m1 = 1
 END
 
 IF @DayCnt > 7 SET @DayCnt = 1

SET @shDay = @shDay + 1
SET @YearDay = @YearDay + 1
 
 IF
 (@shDay = 32 AND @shMonth < 7)
 OR
 (@shDay = 31 AND @shMonth > 6 AND @shMonth < 12)
 OR
 (@shDay = 31 AND @shMonth = 12 AND @Kabiseh2 = 1)
 OR
 (@shDay = 30 AND @shMonth = 12 AND @Kabiseh2 = 0)
 BEGIN
  SET @shMonth = @shMonth + 1
  SET @shDay = 1
 END

 IF @shMonth > 12
 BEGIN
  SET @shYear = @shYear + 1
  SET @shMonth = 1
  SET @YearDay = 1
 END
 
END

IF @shMonth=1 SET @shMaah=N"فروردین"
IF @shMonth=2 SET @shMaah=N"اردیبهشت"
IF @shMonth=3 SET @shMaah=N"خرداد"
IF @shMonth=4 SET @shMaah=N"تیر"
IF @shMonth=5 SET @shMaah=N"مرداد"
IF @shMonth=6 SET @shMaah=N"شهریور"
IF @shMonth=7 SET @shMaah=N"مهر"
IF @shMonth=8 SET @shMaah=N"آبان"
IF @shMonth=9 SET @shMaah=N"آذر"
IF @shMonth=10 SET @shMaah=N"دی"
IF @shMonth=11 SET @shMaah=N"بهمن"
IF @shMonth=12 SET @shMaah=N"اسفند"

IF @DayCnt=1 SET @shRooz=N"شنبه"
IF @DayCnt=2 SET @shRooz=N"یکشنبه"
IF @DayCnt=3 SET @shRooz=N"دوشنبه"
IF @DayCnt=4 SET @shRooz=N"سه شنبه"
IF @DayCnt=5 SET @shRooz=N"چهارشنبه"
IF @DayCnt=6 SET @shRooz=N"پنجشنبه"
IF @DayCnt=7 SET @shRooz=N"جمعه"

SET @DayDate = REPLACE(REPLACE(REPLACE(REPLACE(REPLACE(REPLACE(REPLACE(REPLACE(REPLACE(REPLACE(REPLACE(@Format,"MaahHarfi",@shMaah),"SaalRooz",LTRIM(STR(@YearDay,3))),"ChandShanbeAdadi",@DayCnt),"ChandShanbe",@shRooz),"Rooz2",REPLACE(STR(@shDay,2), " ", "0")),"Maah2",REPLACE(STR(@shMonth, 2), " ", "0")),"Saal2",SUBSTRING(STR(@shYear,4),3,2)),"Saal4",STR(@shYear,4)),"Saal",LTRIM(STR(@shYear,4))),"Maah",LTRIM(STR(@shMonth,2))),"Rooz",LTRIM(STR(@shDay,2)))
/* Format Samples:
Format="ChandShanbe Rooz MaahHarfi Saal" -> پنجشنبه 17 اردیبهشت 1394
Format="Rooz MaahHarfi Saal" -> ـ 17 اردیبهشت 1394
Format="Rooz/Maah/Saal" -> 1394/2/17
Format="Rooz2/Maah2/Saal2" -> 94/02/17
Format="Rooz روز گذشته از MaahHarfi در سال Saal2" -> ـ 17 روز گذشته از اردیبهشت در سال 94
*/
RETURN @DayDate
END

اکنون باید این‌طور استفاده کنید:

SELECT CreateDate, G2J(CreateDate,"ChandShanbe Rooz MaahHarfi Saal") AS Tarikh FROM MyTable

 CreateDate                   Tarikh
- - - - - - - - -          - - - - - - - - - - - - - -
06/19/2015          جمعه 29 خرداد 1394
06/23/2015          سه‌شنبه 2 تیر 1394

اگر پارامتر دوم را خالی بفرستید
دو آپستروف مثلاً: ("",G2J(CreateDate
همان پیش‌فرض قبلی را خروجی می‌دهد
ولی یازده کلمه کلیدی وجود دارد
که با ارسال هر کدام
یا ترکیب‌شان
می‌توانید خروجی‌های متنوعی بگیرید.

پی‌نوشت دوم: (4 شهریور 94)
شاید شما هم متوجه شده باشید
قبلاً هم در سایت‌های معرفی شده فوق دیده بودم
این‌که از کندی چنین توابعی سخن به میان آمده
بالاخره یک فرآیند است
و این الگوریتم
منابع زیادی از سرور را مصروف می‌دارد
هر بار اجرای این کد که در سرور شخصی من حدود 40 میلی‌ثانیه زمان می‌برد
ولی وقتی حجم کار بالا می‌رود
خودم هم با این مشکل مواجه شدم
وقتی خواستم حدود یازده‌هزار رکورد را براساس تاریخ شمسی گروه‌بندی نمایم
در حالی که تاریخ میلادی در جدول ذخیره شده بود
من هم با تایم‌اوت مواجه شدم!

دیده بودم کسانی می‌آیند و جدول می‌سازند
برای تبدیل میلادی به شمسی
یا بالعکس
به نظر می‌رسد سرعت را بسیار بیشتر می‌کند

یک پروسیجر نوشتم
سال ابتدا و سال انتها را وارد می‌کنید
(در این نمونه 2015 و 2016)
تمام روزها را استخراج کرده
میلادی و شمسی و حتی به تفکیک
در یک جدول می‌ریزد (Miladi_Shamsi)

البته برای این‌کار از همان تابع بالا استفاده می‌کند
ببینید:

CREATE PROCEDURE dbo.Make_Convert_Date_Table
AS
BEGIN

 DECLARE @AzYear AS INT, @TaYear AS INT
 SET @AzYear = 2015
 SET @TaYear = 2016
 
 IF OBJECT_ID("dbo.Miladi_Shamsi", "U") IS NOT NULL
 DROP TABLE [dbo].[Miladi_Shamsi]
 
 CREATE TABLE [dbo].[Miladi_Shamsi] (
  [Miladi] smalldatetime NOT NULL,
  [ShamsiSlash] char(10) NULL,
  [ShamsiFull] nvarchar(30) COLLATE Persian_100_CI_AI NULL,
  [ShamsiRooz] int NULL,
  [ShamsiMaah] int NULL,
  [ShamsiSaal] int NULL,
  [ShamsiWeekDay] int NULL,
  PRIMARY KEY CLUSTERED ([Miladi])
 )

 DECLARE @CurDate AS DATETIME, @LastDate AS DATETIME
 SET @CurDate = CONVERT(DATETIME, "1/1/" + CONVERT(CHAR(4),@AzYear)) --MM/DD/YYYY
 SET @LastDate = CONVERT(DATETIME, "12/31/" + CONVERT(CHAR(4),@TaYear))
 DECLARE @Shamsi AS NVARCHAR(max), @Saal AS CHAR(4), @Maah AS CHAR(2), @Rooz AS CHAR(2), @ShanbeInt AS CHAR(1), @Shanbe AS NVARCHAR(10), @MaahH AS NVARCHAR(10)
 
 WHILE @CurDate <= @LastDate
 BEGIN

  SET @Shamsi = dbo.G2J(@CurDate,"Saal4Maah2Rooz2ChandShanbeAdadiChandShanbe|MaahHarfi") --139402175.$.
  SET @Saal = SUBSTRING(@Shamsi,1,4)
  SET @Maah = SUBSTRING(@Shamsi,5,2)
  SET @Rooz = SUBSTRING(@Shamsi,7,2)
  SET @ShanbeInt = SUBSTRING(@Shamsi,9,1)
  SET @Shanbe = SUBSTRING(@Shamsi,10,CHARINDEX("|",@Shamsi)-10)
  SET @MaahH = SUBSTRING(@Shamsi,CHARINDEX("|",@Shamsi)+1,10)

  INSERT INTO [dbo].[Miladi_Shamsi] ([Miladi],[ShamsiSlash],[ShamsiFull],[ShamsiRooz],[ShamsiMaah],[ShamsiSaal],[ShamsiWeekDay])
  VALUES (@CurDate,@Saal+"/"+@Maah+"/"+@Rooz,@Shanbe+" "+LTRIM(STR(CONVERT(INT,@Rooz),2))+" "+@MaahH+" "+@Saal,@Rooz,@Maah,@Saal,@ShanbeInt)

  SET @CurDate = @CurDate + 1
  
 END

END

پس از این‌که این جدول را ساختید
جدولی شبیه به این:

   Miladi      ShamsiSlash ShamsiRooz ShamsiMaah ShamsiSaal  ShamsiWeekDay        ShamsiFull           
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
1/1/2015   1393/10/11      11              10           1393               6             پنجشنبه 11 دی 1393 
1/2/2015   1393/10/12      12              10           1393               7               جمعه 12 دی 1393

و در اختیار گرفتید
می‌توانید یک تابع میانی بسازید
مانند زیر:

CREATE FUNCTION dbo.[G2J_Fast] ( @intDate DATETIME)
RETURNS NVARCHAR(max)
BEGIN

DECLARE @Shamsi AS NVARCHAR(max)

SELECT @Shamsi=ShamsiFull FROM [Miladi_Shamsi]
WHERE Miladi=@intDate

IF @Shamsi IS NULL SET @Shamsi=dbo.G2J(@intDate,"")

RETURN @Shamsi
END

حالا یک تابع جدید به نام G2J_Fast داریم
که سریع‌تر از قبلی عمل می‌نماید
زیرا ابتدا به سراغ جدول Miladi_Shamsi می‌رود
اگر تاریخ میلادی را یافت که هیچ
شمسی را می‌گیرد و تقدیم می‌نماید
اما اگر تاریخ مذکور در گستره ذخیره شده نبود
آن را از تابع G2J فراخوانی می‌کند

بدین‌ترتیب ما یک روش هیبریدی در اختیار داریم
می‌توانیم جدول را در گستره‌ای که نیاز معمول‌مان است بسازیم
و برای حالت‌های خاص
گاهی که تاریخ مربوط به گذشته یا آینده دور است
از تابع تبدیل استفاده کنیم

از نظرات ارزشمندتان بهره‌مندم سازید
و اگر اصلاحی به نظرتان رسید
بفرمایید تا اعمال شود.

پی‌نوشت سوم: (4 شهریور 94)
فراموش نکنید که به جای کوتیشن‌مارک‌ها ("...") در کدها
باید آپستروف بگذارید (")
پارسی‌بلاگ به جهات امنیتی اجازه درج آپستروف در متن نمی‌دهد
این است که آپستروف‌ها را خودبه‌خود تبدیل به کوتیشن می‌کند
روی کدهای فوق قبل از درج در دیتابیس باید یک جستجوجایگزینی انجام دهید
تا مشکل حل شود!

پی‌نوشت چهارم: (5 شهریور 94)
برای آنان که جدول آماده معادل‌سازی‌شده میلادی_شمسی را می‌خواهند
این فایل را آماده کردم (http://movashah.id.ir/o/MiladiShamsi.txt)
با همین پروسیجر فوق ساخته شده
از سال 2010 تا 2020 را خروجی گرفتم (دی 1388 تا دی 1399)
یازده سال که می‌شود 4018 روز
(با احتساب سه روز اضافه به خاطر سه سال کبیسه)
می‌توانید با دیدن این نمونه صحّت تبدیل تابع G2J را مشاهده و بررسی بفرمایید
و یا به دیتابیس خود منتقل نموده و برای تبدیل استفاده کنید

پی‌نوشت پنجم: (17 آبان 94)
اشکالی در کد تابع وجود داشت
که در شماره روز هفته و نام روز اشتباه می‌کرد
یکی از بازدیدکنندگان وبلاگ تذکّر دادند
و مشکل مزبور مرتفع گردید

پی‌نوشت ششم: (17 آبان 94)
فراموش نکنیم که به دلیل مبتنی بودن تابع فوق بر دوره‌های چهارساله کبیسه
و عدم لحاظ کبیسه پنج‌ساله
تنها در یک بازه زمانی حدوداً 33 ساله صحیح عمل می‌کند
یعنی از 1371 تا تقریباً 1404 هـ ش
در قبل و بعد این دوره
احتمال بروز یک روز خطا وجود دارد
مگر این‌که تابع اصلاح شود و کبیسه‌های پنج‌ساله نیز در آن محاسبه گردند!

پی‌نوشت هفتم: (18 آبان 94)
یک کد سریع نوشته شده است
قطعاً بسیار سریع‌تر از کد فوق
زیرا این حلقه یکساله را ندارد
یک لوپ که همیشه از نخستین روز سال آغاز می‌شود
تا به روز مورد نظر برسد
توسط یکی از برنامه‌نویسان
که در نشانی http://mamehdi.parsiblog.com/Posts/1 قابل دسترسی‌ست
تست کردم
خروجی‌های کاملاً صحیحی می‌داد
فرمت ورودی و خروجی آن نیز کاملاً شبیه به همین تابع G2J است
کافیست هنگام نیاز به تبدیل تاریخ و استفاده از تابع
به جای dbo.G2J بنویسید dbo.SDAT
همان پاسخ را
البته که بسیار سریع‌تر
خواهد داد
با تشکر از این برادر بزرگوار!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
نسبت عقل و دین 35 + چهارشنبه 94 تیر 3 - 6:0 صبح

استاد ابتدا به ساکن از این بایذ خیالمان راحت شود که این جهان و همه ی مطالبی که شما درباره ی آن فرمودید خیال و توهم و القائات دانشمند خبیث نیست تا به بقیه ی ماجرا بپردازیم.
شما می فرمایید قرآن بخوانیم ابتدا باید بدانیم که این قرآن از القائات دانشمند خبیث نیست و یک واقعیت دارد تا بعد به آن بپردازیم.
چطور می شود به این مطلب رسید که ما با مسائل واقعی هم روبرو هستیم مانند همانطور که عرض کردم کوه،درخت،آسمان و....تا واقعی بودن و خارج از القاء بودن اینها ثابت نشود باز رفتن به سراغ مطالبی که شما فرمودید یک سیکل باطل است.
آیا با علم حضوری خود که درک می کنیم وجود داریم و اعمالی انجام می دهیم می توان به آن استناد کرد که با اشیائی مواجه می شویم که واقعیت دارند و القاء نیستند؟
وگرنه اینکه انسان همه اش باید در توهم زندگی کند که نداند آیا چیزی وجود خارجی دارد یا ندارد.
چطور می توان استناد کرد که چیزی وجود خارجی دارد و القاء دانشمند خبیث نیست چون اگر از جنس القاء باشد دیگر وجود خارجی نمی یابد؟آیا علم حضوری در اینجا کمک می کند؟
با سپاس و تشکر از شما.

ریشه اشکال شما به یک مطلب ساده باز می‌گردد
مطلبی که مشکلات زیادی را
برای دین و دین‌داری پدید آورده است

آیا با فلسفه باید دین را ثابت کرد
یا دین است که فلسفه را ترسیم می‌کند
دقیقاً نسبت دین و عقل همین‌جا مورد توجه قرار می‌گیرد

سالیان سال است که اعتقادات ما را این‌گونه شکل داده‌اند
که ابتدا باید با مباحث فلسفی
و برهان‌های عقلی نظری
خدا را اثبات نمود
و سپس به او ایمان آورد
در حالی که دو مشکل در میان است:

نخست این‌که گذشتگان ما
هزاران سال تاریخ انسان‌های مؤمن
خالی است از این براهینی که بر وجود خدا
توسط فیلسوفان متأخر ذکر شده است
این همه انسان اصلاً بیشترشان اهل فهم فلسفی نبوده‌اند
چطور بدون دانستن برهان
براهین عقل نظری یعنی
خدا را پذیرفته و به کمال انسانی خود دست یافته‌اند
خیلی هم انسان‌های متدیّن و دین‌داری هم بوده‌اند

دیگر این‌که
چطور آیات و روایات خالی از این براهین نظری‌ست *
[احتمالاً و با اطلاع اندکی که حقیر دارد، البته ممکن است و شاید در این خصوص اشتباه کرده باشم، قطعاً مطالعه و بررسی بیشتر لازم دارم، اما در حال حاضر و با این بررسی‌های کنونی این‌طور در نظرم هست]

برهان علیّت و نظم و صدیقین و مواردی این‌چنین
براهینی که بر عقل نظری صرف
و بر مقدماتی منطقی و فلسفی متکی‌ست
کدام یک از انبیاء با چنین ادبیاتی قوم خود را به خدا دعوت کرده است
کدام آیه از قرآن برای مردم استدلالات فلسفی
که نیازمند مقدماتی نظری باشد
آورده است

استاد حسینی (ره) به این مطلب اشکال داشتند
به این‌که «عقل» نمی‌تواند بر «ایمان» مقدم شود
عقل نظری منظور است
یعنی نمی‌شود انسانی که «درون» عالم است
نسبت به «بیرون» آن گزارش دهد
پس عقل اگر تنها باشد و تنها
خالص خالص
فلسفه به تنهایی قدرت قضاوت نسبت به ماورای خود را ندارد
همین است که می‌بینید
فلاسفه بزرگی از معاصرین به بی‌خدایی و کفر رسیده‌اند (فلاسفه غربی منظور است بیشتر)
زیرا عقل بماهو عقل
عقل تنها
هرگز نمی‌تواند گزارشی نسبت به چیزی بدهد که نمی‌تواند آن را بسنجد و بررسی کند

این‌جاست که ایمان خود را نشان می‌دهد
خداوند ایمان را از طریق تغییر آثار پیرامون انسان
آثاری که فرد می‌تواند آن‌ها را بسنجد
به او عرضه می‌کند
همان‌طور که عرض کردم
مثلاً در حال غرق شدن است
کشتی شکسته
یا زیر بدهی مالی در حال خُرد شدن
دلش متوجه یک نیروی فرازمینی می‌شود
تا التفات پیدا می‌کند و منقلب می‌شود
درخواست کمک که می‌کند
مشکل ناگهان از یک طریق شگفت‌آور حل می‌شود
و آرامشی بر قلب او مستولی می‌گردد
که می‌فهمد از جایی دیگر آمده است

هر انسانی حداقل یکی دو بار
در زندگی این شرایط را تجربه کرده است
بلکه هم بیشتر
مثلاً مریض شده
ناامید
دکتر ناگهان جواب می‌دهد که رو به بهبودی‌ست
دقیقاً وقتی که دل آن آدم می‌شکند
و توجه به خدا پیدا می‌کند

این‌جا خداوند تصرّف در آثار و اوصاف همین دنیا می‌کند
و عقل عملی به کار می‌افتد
عقل عملی می‌گوید به طریق عادی
باید این اتفاق نمی‌افتاد
و فلانی مثلاً غرق می‌شد
اما این اتفاق عادی نیست
و نمی‌تواند از مسیر عادی روی داده باشد
همان قاعده «عدم تماثل» شهید صدر (ره)

این‌جا خداست که پیش‌قدم می‌شود
مقدمات ایمان را او فراهم می‌نماید
و انسان وقتی تسلیم شد
وقتی پذیرفت که خدا هست و باید در مسیر او گام بردارد
بعد از این مرحله است که عقل او نیز آماده می‌شود
خداوند عقل او را نیز آماده فهم معارف حقه می‌کند
و گرنه انسان کافر، اصلاً عقل او مُهر زده شده است
صمٌ بکمٌ عمیٌ برای او آمده است
خداوند می‌فرماید که انسان‌های کافر اصلاً نمی‌بینند و نمی‌شنوند
یعنی قادر به فکر کردن صحیح نیستند
و این نشان از تقدم دین بر عقل دارد

از این رو باید در اندیشه‌های فلسفی تجدید نظر کرد
ما برای ایمان به خدا و غیب
برای پذیرش قرآن و نبوّت پیامبر (صلّ‌الله‌علیه‌و‌آله)
محتاج ادله عقل نظری
و استدلالات فلسفی نیستیم
اگر چنین بود
هیچ‌کسی نمی‌توانست در طول تاریخ ایمان بیاورد
مگر فلاسفه مسلمان با استدلال فلسفی ایمان آوردند؟
اگر چنین است
پس چرا فلاسفه غیر مسلمان ایمان نیاوردند؟
اگر فلسفه فلسفه است
چطور بعضی به خدا می‌رسند
و بعضی دیگر با همین فلسفه به کفر می‌انجامند؟

نباید برای ایمان به خداوند و قرآن و پیامبر (صلّ‌الله‌علیه‌و‌آله)
منتظر باشید براهین عقل نظری کاری برای شما انجام دهند
بحث مغز در خمره هم از همین نوع است
سیکل باطل اساساً کار عقل نظری‌ست
همه‌چیز را به هم وابسته و معلّق می‌نماید
و در نهایت به دور باطل می‌رسد

ولی انسان‌ها دارند زندگی می‌کنند
به خدا هم ایمان دارند
قرآن هم می‌خوانند
حاجات خود را نیز از خدا می‌گیرند
بدون هیچ سیکل باطل و دور معیوبی!
این‌ها منتظر ادله نظری برای اثبات دین نماندند
این‌ها فهمیدند که ایمان ابتدا به قلب وارد می‌شود
نه به مغز

انسانی که به خدا ایمان آورد
به غیب ایمان آورده
حالا این انسان می‌تواند به کمک فلسفه
به زبان فلسفه
این ایمان خود را توصیف کند
تا با دیگران ارتباط کلامی برقرار نماید
لذا فلسفه به کسی ایمان نمی‌دهد
که اگر می‌داد
این‌همه فیلسوف ِ بی‌دین کافر در غرب پیدا نمی‌شد!

* یا اگر بوده، مخاطب خاص داشته است
مثلاً خواصی از یاران اهل دانش

[ادامه دارد...]

 


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 74 - آقامنیر 118 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
دردسر شفافیّت + جمعه 94 خرداد 29 - 8:6 عصر

مدت‌هاست به دیوار است
روی کاشی‌ها
دیوار آشپزخانه

مدت‌ها فقط در لپ‌تاپ بود
آن‌وقت‌ها مشکل کمتر
فقط برای مراجعه خودم
این‌که بدانم هر روز
فردا چه باید آماده و فراهم گردد
برای صبحانه و نهار و شام بچه‌ها

برنامه اصلاً نظم می‌دهد
وقتی می‌دانی چه باید بپزی
پیش‌پیش مواد اولیه را گرد می‌آوری
نگرانی هم برطرف می‌گردد
کاسه «نهار چه بپزم؟!» هم دستت نمی‌گیری!

یک‌روز مریم دید
روی میزکار (Desktop)
باسواد شده است خب
فهمید چیست و تقاضایی کرد:
«چاپ کن بزنم به دیوار!»

و از آن روز...
البته مدت‌هاست که می‌گذرد
و این تکه کاغذ
هم‌چنان بر دیوار
ولی توقعات را بالا برده است
کنترل بیرونی بر نظم را
شاید قبل‌ترها می‌شد گاهی
تغییر وهله‌ای برنامه...
فراخور موجودی مواد اولیه
یا حال و احوال سرآشپز :)

اما امروز
حتی سیداحمد هم دیگر سواد دارد
راه می‌افتد و می‌گوید: «امشب شام خامه کاکائو داریم!»

وقتی همه‌چیز شفاف باشد
مردم خودشان نظم را کنترل می‌کنند
می‌شوند عامل برقراری عدالت
حکمت و عزّت و مصلحت
سامانه‌های نظارتی زیادی لازم نیست
هزینه‌های نظارت هم کاهش می‌یابد

مشکل می‌شود وقتی نمی‌دانیم پشت درهای بسته چه می‌گویند
و مذاکرات «حقیقتاً» بر سر چیست؟!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - آشپزی 93 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
نسبت عقل و دین 34 + شنبه 94 خرداد 23 - 5:0 صبح

ابتدا سپاسگزارم من باب زحمات پاسخگویی به سوالات بنده من از زمانی که وارد مقوله ی «مغز درون خمره» شدم همه اش دنبال مطالب مختلف بودم و هستم که بتوانم اثبات کنم من یک انسان مستقل و مختار هستم که هیچ فرد یا دانشمند خبیثی بر من تسلط ندارد و هیچ القائی از سوی فردی بر من صورت نمی گیرد برای همین از شما در این مورد زیاد سوال می کنم.
هرچه از شما از «علم حضوری» پرسیدم که ببینم آیا می توانم با تناسب آن متوجه شوم انسان مستقلی هستم یا خیر شما آن را نپذیرفتید و به نتیجه ای نرسیدم. نمی خواهم با اصطلاحات پیچیده ی فلسفی این مطلب را رد و ابطال فرمایید. فرض کنید یک انسان عام از شما این تقاضا را داشته و به صورت ساده می خواهید این مساله را توضیح بفرمایید.
چگونه می توانم به این یقین برسم که من انسان مستقلی هستم با اراده ای آزاد بدون اینکه اسیر دست و اختیار و القائات فردی(دانشمند خبیثی) باشم و هرآنچه که می بینم و اطرافم موجود است،از درخت و آسمان و شما تا خیابان و ماشین های در آن وجودی مستقل دارند بدون القاء شخص دیگر و دانشمند خبیثی و من «مغز درون خمره» نیستم.

سال‌ها پیش وقتی حدیث کساء را با دقت می‌خواندم
بارها خوانده بودم
ولی آن روز با نگاهی جدید
با این نظر که بتوانم کلمه کلمه آن را بفهمم
وقتی به همه متن آن دقت کردم
وقتی دیدم دو بار یک پیام واحد در آن تکرار می‌شود
ناگهان احساس کردم «هیچ» نیستم
احساس کردم خداوند مرا فقط یک «نوکر» آفریده است
عبد یعنی همین دیگر
احساس تحقیر به من دست داد
یادم نیست چند سال پیش بود
ده یا بیست سال
ولی آن روز خیلی به من سخت گذشت

ولی رها نکردم
دنبال قضیه را گرفتم
و قدم به قدم چشمانم روشن شد
به حقایقی که کمکم کرد
با آن‌چه فهمیده بودم کنار بیایم

در حدیث کساء گفته شده است
که همه عالم فقط به محبت آن پنج نفری که زیر کساء قرار گرفته‌اند
خلق شده است
این یعنی همه انسان‌های دیگر هم
فقط به همین دلیل خلق شده‌اند
که خدمتگزار آن‌ها باشند
یاری‌گر آن‌ها
به طُفیلی یعنی
زیرا خدا آن‌ پنج نور را دوست داشته
و این‌همه مخلوق برای آن‌ها خلق نموده

یا همین مطلبی که شما اکنون فرمودید
این‌که دانشمندی خبیث
که شاید اصلاً آن دانشمند خود ِ من باشم
دارد بر ذهن شما القائاتی انجام می‌دهد
شاید همین متن را که می‌خوانید
خود ِ من
به عنوان آن دانشمند خبیث
بر ذهن شما القاء می‌کنم
تا خیال کنید «من نیستم»
یعنی دانشمندی وجود ندارد که بر شما القاء کند!

واقعاً ترسناک است
ولی آیا این ترس فقط برای ماست؟
برای تمام انبیاء بوده است
از پیامبران بالاتر هم می‌شناسید؟!
که مقرّب‌تر به خدا باشند
«هیچ پیامبری را پیش از تو نفرستادیم مگر اینکه هرگاه آرزو می‌کرد، شیطان القائاتی در آن می‌کرد؛ امّا خداوند القائات شیطان را از میان می‌برد، سپس آیات خود را استحکام می‌بخشید؛ و خداوند علیم و حکیم است.» (حج:52)

اما خداوند این القاء را خنثی می‌کرد
و می‌کند
اما نه برای همه
خداوند برای ستمکاران رفع القاء شیطان نمی‌کند:
«و از آنچه نام خدا بر آن برده نشده، نخورید! این کار گناه است؛ و شیاطین به دوستان خود مطالبی مخفیانه القا می‌کنند، تا با شما به مجادله برخیزند؛ اگر از آنها اطاعت کنید، شما هم مشرک خواهید بود» (انعام:121)

این‌که مخفیانه القاء می‌کنند
که اصلاً خود فرد هم نمی‌فهمد القاء شده
چه فرقی دارد با مغز درون خمره؟!
فراموش نکنیم؛
که این را خدا دارد می‌گوید!

من وقتی در برابر آن فشار قرار گرفتم
وقتی احساس کردم آن‌چیزی که فکر می‌کردم هستم، نیستم...
دقت می‌کنید
دقیقاً مشکل همین جاست
مشکل این است که ما قبلاً فکر می‌کردیم چیزی هستیم
یک وجود مستقل
یک وجود منحاز و دارای قدرت
یک خلقتی که قرار بوده خلیفه خدا بر زمین باشد
و در حقیقت وقتی می‌فهمیم که آن نیستیم
این‌جاست که ذهن‌مان درگیر می‌شود
این تقصیر بر گردن آن‌هایی‌ست که داده‌های غلط به ما داده‌اند
از قدیم
از همان زمانی که حرف زدن را آموختیم
آن‌هایی که مدام به ما می‌گفتند: اعتماد به نفس داشته باش!

من وقتی آن مطالب را دیدم
و چیزهای جدیدی آموختم
ناگهان متوجه شدم که نمی‌توانم اعتماد به نفس داشته باشم
زیرا نفس بسیار ضعیفی دارم
که شاید در حال فریفته شدن به همین نفس باشم
اصلاً چطور می‌توانم به نفسی اعتماد کنم
که راه به جایی ندارد
و قدرت قضاوت نسبت به حقایق را
که اگر در خمره قرار بگیرد
اصلاً قادر نیست تشخیص دهد
و هیچ راهی ندارد که بفهمد
چطور به خودم اعتماد کنم
در حالی که نمی‌توانم بفهمم چیزی که الآن در ذهنم هست
از خودم است
یا از القائات شیطان
یا دانشمند خبیث
در حالی که خداوند خودش می‌گوید
در قرآن کریم
که شیطان به دوستان خود القاء می‌نماید!

اعتماد به نفس یک پارادوکس بزرگ است
درست مانند خیلی از پارادوکس‌هایی که درباره‌اش صحبت کردیم
درست مانند همین شبهه مغز در خمره
انسان دقیقاً وقتی که به بن‌بست می‌رسد
او را به اعتماد به نفس توصیه می‌کنند
یعنی می‌گویند به همان نفسی مراجعه کن
که به بن‌بست رسیده است!
مگر می‌شود؟
این همان فریبی است که ما را گرفتار کرده
وقتی همه عمر یاد گرفته‌ایم که اعتماد به نفس داشته باشیم
خودمان گلیم خود را از آب بکشیم
و باور کرده‌ایم که می‌توانیم
ناگهان
با چند ناملایمت در زندگی
وقتی چند بار در بن‌بست‌ها
به همان نفس خودمان
به خودمان که در بن‌بست هستیم مراجعه می‌کنیم
و به این پارادوکس گرفتار می‌شویم
همین پارادوکسی که عرض کردم؛
که در چاه افتاده، چطور در چاه افتاده را نجات بخشد؟!
آن‌گاه در این پیچیدگی‌های فلسفی خُرد می‌گردیم

اما قضیه را من این طور یافتم
همه چیز
راز خلاصی از مشکلات و گرفتاری‌ها
فقط در اعتماد به خداست
توکل به خدا اصلاً یعنی همین
من شعار زندگی خود را تغییر دادم
گفتم به جای اعتماد به نفس
آن‌چه که مرا نجات می‌دهد
اعتماد به خداست

چند گزاره قطعی در ذهن من است
نخست این‌که خدا قطعاً هست
خدا وجود دارد
و تردید ندارم که او یک موجود است
موجودی که فراتر از تصوّر من است
از جنس ماده نیست
چشم و گوش مانند این‌چیزی که من تصوّر می‌کنم ندارد
ولی مرا می‌بیند
و صدای مرا می‌شنود
این نخستین و قطعی‌ترین گزاره‌ای‌ست که مرا نجات می‌دهد

و بعد می‌گویم
او خوب است
او خیبث نیست
او حکیم است
زیرا او از خباثت سودی نمی‌برد
او که بر تمام عالم مسلط است
او از حسادت و طمع و خساست نفعی ندارد
او نمی‌تواند سادیست باشد
یا مالیخولیایی
و بخواهد مرا آزار دهد تا لذت ببرد
او از آزار مردم منفعتی ندارد
زیرا لذت و کیف و حال کردن مربوط به مخلوقات مرکّب و ضعیف است
که با رفتارهای خود
سعی می‌کنند ارتقاء وضعیت بیابند
یعنی سطح بالاتری از تصرّف را در محیط پیرامون خود داشته باشند
تمام رفتارهای ناروا مربوط به همین ضعف‌های مخلوقات است
و خدا از این ضعف‌ها فارغ‌ست

حالا که خدا هست
خوب هم هست
همه چیز را هم خبر دارد
دیگر چه باک؟
از چه بترسم؟
آمدیم و شیطان بر قلب من القاء کرد
که البته قطعاً می‌کند
هر روز و هر لحظه هم می‌کند
حالا اگر دانشمند خبیث تمام دیدنی‌ها و شنیدنی‌ها را تغییر می‌دهد
همه را توهمی می‌سازد
چه فرقی می‌کند
خدا هست و می‌بیند
و روزی که قرار است جزا و پاداش دهد
این را هم حساب می‌کند
چیزهایی که از اختیار من خارج بوده
از درک من حتی
چیزهایی را که من نمی‌توانستم کنترل نمایم
افکاری که قادر نبودم صحت و غلط آن‌ها را تشخیص دهم
این‌ها را خدا خودش می‌داند
و به حساب من نمی‌نویسد

در نگاه دینی ما هم
ابلیس همین کار را تقریباً انجام می‌دهد
سبب می‌شود که ما وقتی به یک دختر پست و بد اخلاق و بی‌ادب و بی‌ایمان
بی‌حجاب و سرکش و ضد دین که می‌نگریم
او را زیبا و آراسته و جذاب می‌یابیم
و جذب او می‌گردیم
و میل به او پیدا می‌کنیم
ابلیس است که با القاء خود
زشتی‌های اخلاقی او را بر ما پوشیده می‌دارد
ظاهر آلوده او را
به ما زیبا می‌نمایاند
و تصور می‌کنیم
اوست که می‌تواند نیازهای ما را برآورده سازد
در حالی که این تصوّر خطاست و ناشی از القاء شیطان

مشکل اصلی ما در ایمان است
ایمان است که ما را نجات می‌بخشد
و همین ایمان است که در ما کاستی گرفته
رشد نکرده
به جایی نرسیده که اطمینان قلوب‌مان باشد
اگر توکل به خدا کنیم
و بدانیم او «هست»
دیگر ترسی از القائات نخواهیم داشت

اما این‌ها واقعیت است
القائات شیاطین واقعی‌ست
اسیر خیال و وهم و توهّم شدن هم واقعی‌ست
از همه هم بدتر
گرفتار هوای نفس شدن هم واقعی‌ست
نفس خود ما هم حتی
به ما گاهی گزاره‌های غلط می‌دهد
و ما آن‌ها را باور می‌کنیم
و اسیر هوای نفس می‌شویم
همان که خدا «نفس اماره به سوء» نامیده است
«من هرگز خودم را تبرئه نمی‌کنم، که نفس بسیار به بدیها امر می‌کند؛ مگر آنچه را پروردگارم رحم کند! پروردگارم آمرزنده و مهربان است.» (یوسف:53)

القائات فقط هم برای ما نیست
برای بهترین‌ها بوده است
لذاست که سید اوصیاء
امام علی (علیه‌السلام)
که بالاتر از او در معرفت و کمال
جز رسول خدا (صلّ‌الله‌علیه‌وآله) نیست
او هم چنان عجز و لابه و گریه و زاری می‌کند
و چنان خود را وابسته به خدا می‌نماید
و آن‌چنان اظهار ناتوانی می‌کند
که گویا اگر خدا لحظه‌ای او را به خود واگذارد
نابود می‌شود:
مَوْلای یا مَوْلای اَنْتَ الْهادی وَاَنَا الضّاَّلُّ وَهَلْ یَرْحَمُ الضّاَّلَّ اِلا الْهادی
(سرور من ای سرور من، تو هدایتگری و من گمگشته، آیا غیر از هدایتگر کسی به گمگشته رحم می‌کند؟)
مَوْلای یا مَوْلای اَنْتَ الدَّلیلُ وَاَنَا الْمُتَحَیِّرُ وَهَلْ یَرْحَمُ الْمُتَحَیِّرَ اِلا الدَّلیلُ
(سرور من ای سرور من، تو نشان راهی و من سرگردان، آیا غیر از نشان راه کسی به سرگردان رحم می‌کند؟)

پس راه برون رفتن از تحیّر
نه فلسفه است
و نه منطق
و نه هیچکدام از بحث‌هایی که پیرامون شبهه مغز در خمره داشتیم
این‌ها برای جدال با سوفسطایی‌ست
با اهل کفر و شرک
با آنان‌که از روی عناد
حقیقت جهان خلقت را منکرند
با این بحث‌ها که «دل» آدم آرام نمی‌گیرد

اما خداوند راه دیگری دارد
راه ایمان مسیر دیگری‌ست
برای مؤمنین خداوند جامه‌ای متفاوت دوخته
و آنان را به فلسفه و تحلیل نظری صِرف دعوت نفرموده
خداوند انسان‌های سالم را
آنان‌که هنوز انگیزه‌های باطل نیافته‌اند
و نافرمانی خدا را از روی غرض و مرض و انکار انجام نمی‌دهند
آن‌ها را با اعجاز خود هدایت می‌کند
همان‌چیزهایی که خودش «آیات» می‌نامد؛

وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَکُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ إِذَا أَنتُم بَشَرٌ تَنتَشِرُونَ (الروم: 20)

وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (الروم: 21)

وَمِنْ آیَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَأَلْوَانِکُمْ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّلْعَالِمِینَ (الروم: 22)

وَمِنْ آیَاتِهِ مَنَامُکُم بِاللَّیْلِ وَالنَّهَارِ وَابْتِغَاؤُکُم مِّن فَضْلِهِ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَسْمَعُونَ (الروم: 23)

وَمِنْ آیَاتِهِ یُرِیکُمُ الْبَرْقَ خَوْفًا وَطَمَعًا وَیُنَزِّلُ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَیُحْیِی بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَعْقِلُونَ (الروم: 24)

وَمِنْ آیَاتِهِ أَن تَقُومَ السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ بِأَمْرِهِ ثُمَّ إِذَا دَعَاکُمْ دَعْوَةً مِّنَ الْأَرْضِ إِذَا أَنتُمْ تَخْرُجُونَ (الروم: 25)

خداوند خود را این‌طور به انسان ثابت می‌نماید
آن لحظاتی که او از همه ناامید می‌شود
انسان وقتی در دریا می‌افتد
کشی‌اش که غرق می‌شود
لحظاتی که هیچ امیدی به هیچ نجات‌بخشی ندارد
همان لحظاتی‌ست که به یاد خدا می‌افتد
و خداوند همان لحظه است که به داد او می‌رسد
«او کسی است که شما را در خشکی و دریا سیر می‌دهد؛ زمانی که در کشتی قرارمی‌گیرید، و بادهای موافق آنان را (بسوی مقصد) حرکت میدهد و خوشحال می‌شوند، ناگهان طوفان شدیدی می‌وزد؛ و امواج از هر سو به سراغ آنها می‌آید؛ و گمان می‌کنند هلاک خواهند شد؛ در آن هنگام، خدا را از روی اخلاص می‌خوانند که: اگر ما را از این گرفتاری نجات دهی، حتماً از سپاسگزاران خواهیم بود! امّا هنگامی که خدا آنها را رهایی بخشید، (باز) به ناحق، در زمین ستم میکنند...» (یونس: 22و23)

و این نجات
هر روز در زندگی ما در حال تحقق است
به گذشته که می‌نگریم
حوادثی را می‌یابیم
که طبیعتاً باید در آن‌ها نابود می‌شدیم
ولی در هر کدام
به یک نحوی
از جایی که تصوّرش را نمی‌کردیم
از راهی که به ذهن‌مان هم نمی‌رسید
ناگهان مشکل حل شده و به راه حل رسیدیم

این‌ها آیات خداوند است
این‌ها نشان می‌دهد به ما
که مغز در خمره هم اگر باشیم
یک دانشمند خوب و حکیم و مهربان حکمفرماست
او که نمی‌گذارد بدی‌ها
بر ما غلبه کند
به شرط این‌که البته
ما هم از او اطاعت کنیم و در مسیری که گفته عمل نماییم

زندگی در قالب یک مخلوق اساساً یعنی همین
یک مخلوق یک مخلوق است
و در ظرفی قرار دارد
که خالق برایش تدارک کرده
ما همه‌مان در خمره‌هایی هستیم
که خدا برای ما ساخته است
تمام این دنیا اصلاً یک خمره بزرگ
و خداوند عوالم زیادی خلق کرده
برای هر عالمی هم مراتبی از قدرت و ضعف قرار داده
ما در این پایین‌ترین عالم
ضعیف‌ترینیم
اما اگر در مسیر هدایت قرار گیریم
و هر چه او می‌گوید انجام دهیم
و به آیات او ایمان آوریم
راه ساده است
پس از تمام شدن عمرمان
عزرائیل مسئول انتقال ماست
ما را از این خمره
به خمره دیگری منتقل خواهد ساخت
جایی که بسیار دیدنی‌تر است
و توهمات آن
توهماتی که به آن خمره القاء می‌شود
که البته نسبت به ساکنان درون خمره کاملاً واقعی هستند
بسیار زیباترند
و بسیار کامل‌تر
زیرا خداوند ما کریم است
و هر چه که به ما می‌‌دهد بهترین است

برای یافتن راه هدایت باید قرآن بخوانیم
بیشتر از آن‌چه که فلسفه می‌خوانیم
انسانی که حداقل یک‌بار تمام قرآن را نخوانده باشد
چطور توقع دارد راه نجات را بیابد؟!
آیا احتمال نمی‌دهد که راه رفع تحیّر در قرآن
یک‌جایی در آیات آن
نوشته شده باشد؟!

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 74 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
نسبت عقل و دین 33 + سه شنبه 94 خرداد 12 - 10:0 عصر

باز هم سپاسگزارم از وقتی که برای پاسخگویی به سوالات بنده صرف می کنید.
1-فرموده اید:
"این شبهه (مغز درون خمره) از اساس یک پارادوکس بوده که از یک اشتراک لفظی سوءاستفاده کرده و ما را به مغالطه دچار نموده است!"
تقاضا دارم نمونه های دیگری از این مغالطات و پارادوکس ها عنوان نمایید تا ذهنم به این جریان نزدیکتر شود چون با مطالب شما هرچه تصور می کنم چیزی شبیه به آن به ذهنم خطور نمی کند تا بتوانم آن را هضم کنم.
2-درمورد «علم حضوری» مولف کتاب «مطابقت صور ذهنی با خارج» عنوان می کند دانشمند هرچند که دیوانه باشد و ترس را بر ما القا کند اما ما متوجه خواهیم شد که درونمان ترس داریم پس علم حضوری می تواند ما را به بودن در خمره یا برون آن راهنمایی کند.
3-نظر بنده را درمورد تشبیه خمره و قفس تن پرسیده اید که با شما هم نظر هستم اما فاصله ایست میان «مغز درون خمره» که مجاز است و غیر واقعی و اسارت روح در قفس تن که مطلبی ست واضح و مبرهن اما تشبیه زیبایی بود.
لطفا در مورد شماره های 2 و 1 نظرات خود را بفرمایید.

نمونه‌های مغالطات ناشی از اشتراک لفظی
بسیار زیادند
خصوصاً در ساحت فلسفه
مثلاً حق آزادی
وقتی در فلسفه دموکراسی بحث می‌شود
«حق آزادی» را برای هر انسان اثبات می‌کنند
و برای اثبات آن
به ادله‌ای مراجعه می‌کنند که در حقیقت دلیل بر «اختیار» است
آن ادله نشان می‌دهد که انسان آزاد است در فعل خود
که این آزادی
با آن اوصافی که بیان می‌کنند برای آن
در واقع «معنای اختیار» است

وقتی این‌چنین آزادی را برای انسان اثبات می‌کنند
و آن را به عنوان «حق» بیان می‌نمایند
می‌آیند و همین «حق آزادی» را به «حق عمل و رفتار» می‌کشانند
و نتیجه می‌گیرند که انسان آزاد است تا هر کاری بکند

دقت فرمودید؟
بله، انسان آزاد است تا فعل از خود صادر نماید
ولی این یک آزادی «تکوینی»ست
که به واسطه «تشریع» مقیّد شده است
خداوند اجازه نداده تا انسان هر طور که می‌خواهد عمل کند
ولی لیبرالیسم بر اساس همین آزادی شکل می‌گیرد
بر اساس این مغالطه که عرض شد

در این‌جا دو «آزادی» به کار رفته
که دو معنای مختلف دارند؛
آزادی تکوینی یا همان اختیار و آزادی تشریعی یا دین و قانون
مانند «شیر» که نوشیدنی باشد
و آن «شیر» که در جنگل سلطانی می‌کند
این‌که فردی بگوید:
«شیر» مگر خوردنی نیست، پس این شیر درّنده را بگیر و بخور!

علامه جعفری (ره) در بحث‌های خود
پیرامون جبر و اختیار
آن بخش‌هایی که حتی از تلویزیون هم پخش شد
این مغالطه را تشریح فرمودند
و بنده تلاش کردم همان بیان ایشان را ذکر کنم

این قبیل مغالطات کم نیستند
در زندگی روزمره هم گاهی مردم به هم که بلوف می‌زنند
در معاملات
از این قبیل مغالطات سود می‌جویند
سوء استفاده می‌کنند یعنی!

و اما درباره 2
دانشمند بر ما ترس القا می‌کند
وقتی که ترس را القا کرد
ما از آن حالت ترس
که به آن علم حضوری داریم
چه چیز را می‌فهمیم؟
این‌که درون خمره هستیم یا نیستیم؟!
چگونه می‌توانیم چنین نتیجه‌ای بگیریم؟
آیا منشأ ترس تنها می‌تواند دانشمند خبیث باشد؟
یا می‌تواند اوهام و خیالات خودمان باشد

بد نیست خاطره‌ای برای‌تان نقل کنم
سال‌های نخست طلبگی‌ام بود
در همین مدرسه معصومیه (س)
استاد منطق‌مان
- آن روزها «آشنایی با منطق» آقای شیروانی را می‌خواندیم -
بحث از وجود کرد
و واقعیت
و دارای اثر بودن را نشانی از واقعی بودن آن
و من پرسیدم:
آن‌جا که یک نفر از غول وهمی فرار می‌کند
تصوّر می‌کند یک هیولا این‌جاست و می‌گریزد
آیا فعل او واقعی نیست؟!
همین فرار که حادث می‌شود؟!
وقتی اثر واقعی‌ست
پس غول وهمی هم واقعی‌ست
همین منشأ منازعه و بحث‌مان شد
که پس: «وهم هم دارای اثر است»
و جالب این‌که
دقیقاً همان اثری را دارد که دیدن موجود واقعی دارد
چه هیولا واقعی باشد
و چه هیولا وهمی
فرد یک‌جور تأثّر درون خود حس می‌کند
حسی از ترس
و ضرورت فرار

ترس هم می‌تواند در هر دو صورت حادث شود
ما می‌توانیم توسط دانشمند خبیث ترسانده شویم
به واسطه القائاتی که بر مغز درون خمره می‌کند
یا از وهم و تصوّر خود بترسیم
بدون این‌که دانشمند خبیثی در کار باشد و مغزی درون خمره‌ای
اکنون چطور می‌شود
با علم حضوری به ترس
دلیل آورد برای مغز در خمره بودن یا نبودن؟!

اما 3
فاصله از چه روست؟!
چرا مغز در خمره مجاز باشد و قفس تن واضح و مبرهن
اصلاً چه فرقی می‌کند برای ما
که در این جهان اسیر هستیم
در دنیا
که صورت و شکل بیرونی این دنیا
یک خمره باشد
یا یک سیاهچاله
یا مانند لوحی در دستان عزرائیل؟! *
مهم این است که این دنیا
از درون که به آن بنگریم
از همان زاویه‌ای که ما می‌بینیم
به همین شکلی است که هست!
هیچ ایده‌ای هم نمی‌توان داشت
که از بیرون به چه صورت است
اصلاً شاید واقعاً شکل یک مغز باشد، درون خمره‌ای!
که می‌داند؟!

پس قضاوت در این مسأله از دامنه تحلیل عقول انسان‌ها خارج است
انسان از آن رو که مخلوق است
و در دار دنیا محبوس
حداقل تا زمانی که حیات دارد و زنده است
به تعبیر دیگر؛
تا وقتی در دنیاست
نمی‌تواند شکل واقعی دنیا را توصیف کند

اما این حرف به معنای آن نیست که درون دنیا حقیقی نیست و مجازی‌ست
درون دنیا بالنسبه به درون، واقعی‌ست
و بالنسبه به بیرون آن
به واسطه ارتباطی که با آن دارد
بخشی از درون را سرایت می‌دهد
«اعمال نیک و بد»
آن‌چه از درون عالم به بیرون سرایت می‌نماید
شاید طلا و نقره و سایر فلزات و کانی‌ها و عناصر مندلیوفی این جهان
نتوانند به خارج از آن بروند
اما دادن سکه‌ای فلزی به یک فقیر
نفس انجام این فعل
از جنس ماده نیست
از جنس دیگری‌ست که مشترک بین دنیا و ماورای آن است
لذا سرایت می‌کند
تأثیر می‌نهد
و این فعل به عوالم دیگر منتقل می‌شود

یاعلی

* در حدیث معراج آمده است
که حضرت رسول (ص) فرشته‌ای را در آسمان‌های بالاتر می‌بینند
پیشاپیش خود تمام دنیا را دارد
و بر هر نقطه‌ای از آن اشاره‌هایی می‌نماید
پرسیدند و جبرائیل پاسخ داد:
او عزرائیل است و در هر لحظه بر همه نفوس تسلط دارد
به هر اشاره
جانی را می‌ستاند!

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 74 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
نسبت عقل و دین 32 + چهارشنبه 94 خرداد 6 - 6:0 صبح

متشکر از پاسخ شما به سوال بنده پیرامون «نظریه ی علی ارجاع» که مطالب سنگین بود و متوجه نشدم.
اما پیرامون «مغز درون خمره» دو سوال از خدمت شما دارم:
1-اصل و اساس اسن نظریه به نظر می آید که اشتباه است چراکه نمی شود مغز کسی را درون خمره ای قرار داد و به آن القائاتی از جنس واقعیت تلقین کرد.به عنوان مثال انسان با چشم می بیند و انعکاس آن بر روی مغزمی افتد و توسط مغز پردازش می شود و شخص متوجه تصویر روبروی خود می شود.حال وقتی مغزی درون خمره قرار گرفته و چشمی وجود ندارد که تصویری را مشاهده کند و مغز هم آن را پردازش کند پس اصل و اساس نظریه ی «مغز درون خمره» نمی تواند درست باشد و در نهایت جوابگویی به آن هم کار صحیحی نیست زیرا سوالی که اشتباه است به طبع جوابی ندارد.نظر شما چیست؟
2-اگر بخواهیم با «علم حضوری» که خدمتتان عرض کردم و شما از آن ایراد گرفتید،بخواهیم به این نظریه جواب دهیم چگونه می شود پاسخ داد؟البته در کتاب «...» نوشته ی «...» ایشان با «علم حضوری» آن را رد می کند ولی شما اشکال گرفتید.می خواهم بدانم با علم حضوری از نظر شما چگونه می شود «مغز درون خمره» را رد کرد.

مهم‌ترین دغدغه فلاسفه
در طول تاریخ
همیشه همین بوده است؛
ارتباط ذهن با واقع
ربط ادراکات ذهنی با جهان خارج از ذهن
بخش نخست را توضیح عرض می‌کنم
همان قسمتی را که فرمودید سنگین است

هر فیلسوفی ناگزیر به پاسخ بوده
ولی پاسخی متفاوت یافته
گروهی که ما امروز با نام اصالت ماهیتی می‌شناسیم
یک چیز را جهان‌شمول می‌گرفتند
و آن را توصیف‌گر چیستی هر چیز دیگری می‌دانستند
نام آن را هم گذاشتند ماهیت
اگر ماهیت انسان را «جسم نامی حسّاس متحرّک بالاراده ناطق» می‌گفتند
این را مشترک بین واقعیت، ذهن و نفس‌الامر در نظر می‌گرفتند
پس
آن‌چه که درک ما از «زید» را مطابق واقع می‌کرد
همین ماهیت بود
«زید» یک انسان است در خارج از ذهن ما
تصوّری از او به ذهن ما می‌آید
این تصوّر از جنس ماهیت است
آن «زید» خارجی هم در حقیقت مصداقی از ماهیت نفس‌الامری انسان است
پس آن‌چه ما درک کردیم (ماهیت انسان)
عین آن‌چیزی‌ست که در خارج است (ماهیت انسان)

اشکالش این می‌شود که خصوصیات شخصی «زید» می‌شود اعراض وی
و انطباق ماهیت بر مصادیق متعدّد هم که ممکن است
پس اگر ما انسان دیگری شبیه «زید»‌ بیابیم
ادراک ما از زید
مفهومی که از وی در ذهن داریم
بر «شبیه زید» هم منطبق می‌شود

خاستگاه این نظریات ظاهراً به افلاطون باز می‌گردد
و آن‌چه در قالب «مُثُل» بیان می‌داشت
او ماهیت را یک امر کاملاً واقعی می‌پنداشت
و برای آن یک حقیقت جهان‌شمول قائل بود

اما این آقای پاتنَم ظاهراً بیشتر به اصالت وجودی نزدیک شده است
در تبیین ارتباط ذهن با واقعیت
او می‌گوید:
ما می‌فهمیم یک ارتباطی بین ادراک ما از زید
با خود زید در خارج وجود دارد
این ارتباط هم صرفاً مربوط به خصوصیات ظاهری نمی‌شود
یعنی این نیست که چون ادارک ما می‌گوید: «قد 178 سانتی‌متر»
و زید هم در خارج همین وصف را دارد
پس این دو به هم مرتبط باشند
خیر...
پاتنَم می‌گوید: ریشه ارتباط ادراک ذهنی با خارج در جای دیگری‌ست
زیرا اگر در یکسانی خصوصیت‌ها و اوصاف می‌بود
باز هم می‌توانستیم غیر زیدی را تصوّر کنیم که مصداق مفهوم و درک مذکور باشد
دقت بفرمایید
شما اگر هزار صفحه هم در توصیف زید کتاب بنویسید
باز هم عقلاً
کلاه خود را اگر قاضی بفرمایید
هیچ منع و ممنوعیتی به نظر نمی‌آید
که یک فرد دیگر پیدا شود که بتواند تمام هزار صفحه را عیناً داشته باشد
یعنی مصداقی برای توصیفات شما باشد
و این خلاف فرض است
فرض این‌که وقتی مفهومی را از یک شیء خارجی درک می‌کنیم
این درک صرفاً به همان شیء اشاره می‌کند
دلالت به هم می‌خورد اگر فرض اشاره به غیر او هم داشته باشد

پس چه می‌شود؟!
پاتنَم این را «علّی» توصیف می‌نماید
یعنی زید خارجی علّت شده برای پیدایش زید ذهنی
و این علیت کافی‌ست
تا ارجاع و دلالت رخ دهد

دقت کنید که حتی ممکن است تصوّر شما از زید نادرست باشد
مثلاً قد او را 183 دیده باشید
ولی باز هم تصوّر شما از زید
فقط و فقط به او اشاره می‌نماید
روشن است که این دلالت ناشی از خصوصیات و کیفیات نیست
چیزی که ماهیت از آن سخن می‌گوید
مربوط به چرایی‌ست
چرایی پیدایش تصوّر خودش دلیل می‌شود برای دلالت تصوّر به متصوّر
یعنی همان شیء خارجی

این را او «نظریه علّی ارجاع» نامیده است
با این وصف
آن‌چه ما از «من» درک کرده‌ایم
هر کدام از ما
ناشی از یک رابطه علّی میان «خودمان»
با «تصوّر از خودمان» است
و از این رو
این تصوّر که از خودمان داریم
صرفاً بر همین «خودی» که می‌شناسیم دلالت می‌کند
همین خودی که دست و پا داریم و راه می‌رویم و در «خمره» هم نیستیم!
اما آن «من» که در خمره است
اصلاً «من» نیست
یک اشتراک لفظی‌ست
یعنی یک تصوّر دیگری است که در خیال خود می‌سازیم
از یک مغزی که در یک خمره قرار دارد
و طبق نظریه علّی ارجاع
«من» تنها به مغز خودمان که در جمجمه است اشاره می‌نماید
و نمی‌تواند بر «مغز در خمره» دلالت کند
پس این شبهه از اساس یک پارادوکس بوده
که از یک اشتراک لفظی سوءاستفاده کرده
و ما را به مغالطه دچار  نموده است!

اما گزاره 1 شما
این که می‌فرمایید «نمی‌شود مغزی را درون خمره...»
آیا این امتناع، عقلی‌ست یا تجربی
بله
از نظر تجربی تا به حال امکان القاء به مغز فراهم نشده است
اگر چه دانشمندان علم زیست‌شناسی
آن را از نظر علمی هم ممکن می‌دانند
ولی از نظر فلسفی چطور؟
آیا عقل ممتنع می‌داند که بشود به یک مغز آن‌چیزهایی را داد
که در حالت عادی از اعضاء و جوارح دریافت می‌نماید

مسأله و پرسش اصلی این است؛
که انسان چیست
محل درک کجای اوست
آیا همه مفاهیم به «مغز» منتهی می‌شود؟!
آیا آن‌طور که قدما می‌گفتند با «دل» و قلبش درک می‌کند حقایق را
یا با «مغز» و فرآیندهای شیمیایی سلول‌های عصبی آن

اگر آن‌طور که ساینتیست‌های امروز معتقدند
فرآیند درک در مغز روی می‌دهد
چرا نتوان با القائاتی مشابه آن‌چه از حواس حاصل می‌شود
چشم و گوش و حسگرهای لامسه و فشار و درد
چرا نتوان احساسات حقیقی را شبیه‌سازی کرد؟!
فرض عقلی آن وجود دارد
و همین است که شبهه «مغز در خمره» را باورپذیر نموده است

بنابراین
اشتباه سؤال در «عدم امکان القاء به مغز» نیست
اشتباه
در عدم تطابق «این من» با «آن من» است
من اول «خودم» هستم
و من دوم «آن مغز در خمره» است
و ما هرگز نمی‌توانیم به وحدت برسیم
زیرا از دو سنخ متفاوتیم
و دو ادراک جزئی که دو منشأ متفاوت دارند
بر مصادیق یکدیگر صدق نمی‌کنند

درباره گزاره 2 نیز
این‌که با علم حضوری بتوان پاسخی یافت
با توجه به فرض مسأله
که علم حضوری نیز قابل القاء به مغز است
زیرا علم بالکل داخل در مغز فرض شده
و چه حضوری و چه حصولی
هر دو قابل القاء می‌باشند
هیچ دلیلی نداریم که بگوییم
«فلان علم حضوری» القاء شده است
یا «بهمان علم حضوری» القاء نشده و درست است
و عرض شد که
مثلاً اگر بگوییم: دانشمند خبیث نمی‌تواند ترس را القاء کند
زیرا خلاف غرض عقلایی اوست
این به «باید و نباید» عقل عملی باز می‌گردد
که تابع حسن و قبح عقلی‌ست
و یقینی به معنای یقین‌آور صددرصد
مانند سایر برهان‌های نظری نیست
لذا قابل اعتنا نمی‌باشد
زیرا ممکن است اصلاً آن دانشمند خبیث، دیوانه هم باشد
و رفتاری غیرعُقلایی انجام دهد! :)

این را هم عرض کردم که با توجه به آیات قرآن و روایات
و آن‌چه در لسان علما و عرفا همیشه جاری بوده است
این‌که انسان در...
خلاصه هر مخلوقی بستری برای تحقق می‌خواهد
و این‌که انسان‌ها در این دنیا «خواب» هستند
و با مرگ «بیدار» می‌شوند
و حقایق جهان را می‌بینند
بعید نیست که بتوان گفت
شاید تمام آن‌چه ما اکنون درک می‌کنیم از این حیث مجاز باشد
که نسبت به عوالم دیگر
غیرواقعی‌ست
و ما انگار که در توهّماتی به سر می‌بیرم
که مرگ
ما را از آن خارج می‌سازد
نه این‌که در خمره باشیم
ولی قطعاً در ظرفی هستیم
که محدودیت‌هایی را ایجاب نموده است در ادراکات ما
و تنها آن‌چیزهایی را می‌بینیم
که مجوّز داده‌اند ببینیم
این‌که هر انسان یک چهره برزخی دارد
که متناسب با اخلاق و رفتار اوست
و چه بسا خوب‌رویی در این دنیا
که از نظر برزخی کریه‌روی و زشت دیده می‌شود
و به ما گفته‌اند
بوده‌اند کسانی که در همین دنیا
چهره برزخی آدم‌ها را می‌دیده‌اند
اگر این قرائن و مؤیدات را مورد توجه قرار دهیم
شبهه مغز در خمره چندان دور از حقیقت نیست
ولی قصه اصلاً ربطی به «مغز» ندارد
این «روح» است که در قفس «تن» اسیر است
در قفس «دنیا»
و «دنیا» همان خمره‌ای‌ست
که «روح» را چون زندانی (سجن) در بر گرفته
این است که  مؤمن میل به مرگ دارد
و آن را رهایی از این خمره موقّتی می‌داند

اما...
فراموش نکنیم که آن‌چه درون خمره روی می‌دهد
در این دنیا
همه واقعیت است
واقعیتی بالنسبه به همین دنیا
که آثار آن
بر عالم خارج از خمره نیز عارض می‌شود
و هنگام خروج از خمره
وقتی از دنیا می‌رویم
آن‌چه پیش فرستاده‌ایم را می‌بینیم
آثاری که از درون خمره بر بیرون آن نهاده‌ایم

نظر شما چیست؟

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 74 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
بیداری از دنده راست + دوشنبه 94 خرداد 4 - 1:12 عصر

گاهی از راست
و گاهی چپ
خُلق آدم‌ها مختلف می‌شود
وقتی به روش‌های مختلف بیدار می‌شوند

این را همه می‌دانیم
ولی تجربه‌ای دارم
وقتی کودکانم سریع بیدار می‌شوند
انگار که از دنده چپ
حوصله‌شان اندک
نه صبحانه به درستی می‌خورند
و نه رنگی به رخ‌شان دیده می‌شود
اما از دنده راست
درست وقتی که به آرامی از خواب برمی‌خیزند
سرخوش‌اند و سرحال

به نظرم صدا کردن نام و گفتن اسم شخص
بدترین روش بیدار کردن است
وقتی نام کسی را صدا می‌کنی
زیادی سریع بیدار می‌شود
با استرس و فشار هم البته
به هیچ عنوان نام‌شان را صدا نمی‌زنم
وقتی بخواهم از دنده راست برخیزند

تکان دادن نیز مناسب نیست
تجربه کرده‌ام که بیشتر با دنده چپ ملائمت دارد
اگر چه پیش‌ترها
جایی خوانده بودم
بهترین روش بیدار کردن، فشار دادن انگشتان پاست
چه که دورترین موضع بدن از سر است!
اما موافق نیستم

روش دیگری یافته‌ام
زیادی خوب جواب می‌دهد
گفتم بنویسم
بلکه به کار دیگران نیز بیاید

صبح که می‌شود
بالای سر کودک می‌نشینم
آرام آرام صحبت می‌کنم
درباره چیزهایی که برایش مهم است:
«خب، صبح شده است و مدرسه‌ها باز شده
آقای قاسمی (معلم) کم‌کم دارد سر کلاس می‌رود
بچه‌ها در حیاط مدرسه ایستاده‌اند
بعضی‌ها سر صف
بقیه دارند بازی می‌کنند...»
همین‌طور که نام دوستانش را می‌آورم
و از مدرسه صحبت می‌کنم
آرام‌آرام بیدار می‌شود
ادامه کلام را او در دست می‌گیرد:
«آره، امروز ورزش هم داریم، باید شلوار ورزشی بپوشم...»

تجربه خوبی بوده
بچه‌ها حسابی دنده‌راست بلند می‌شوند
وقتی به این روش بیدارشان می‌کنم!

خلقت خدا نقص ندارد، همه چیزش حکیمانه است! :)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
نسبت عقل و دین 31 + چهارشنبه 94 اردیبهشت 30 - 5:0 صبح

حقیقت مطلب این است که، من این مطلب را متوجه نمی شوم یعنی چه؟:

خود «پاتنم» که به سادگی مسأله را حل کرده است
این‌که ما مغز درون خمره نمی‌توانیم باشیم
با اشاره کردن به همان «اشتراک لفظی»
همان که قبلاً عرض شد:
«پاتنم به واسطه اعتقادش به نظریه علّی ارجاع، معتقد است که اسم‌های غیر توصیفی به صورت مستقیم به مرجعشان ارجاع می‌دهند. به واسطه همین، با وجود اینکه ما مغز در خمره هستیم، اگر بگوییم که «من مغزی در خمره هستم»، عبارت ما عبارت صادقی نخواهد بود؛ چرا که کلمات «مغز» و «خمره» در اینجا به مغز و خمره واقعی درون جهان واقعی ارجاع نمی‌دهند، بلکه به مغز توهمی و خمره توهمی ارجاع خواهند داد. عبارت صادق نیست چون، در داستان توضیح داده شده، مغز واقعی ما در خمره‌ای واقعی قرار دارد.»

این «اشتراک لفظی» و «نظریه ی علی ارجاع» که پاتنم مساله را حل کرده متوجه نمی شوم یعنی چه و منظور او از این جمله که لینک داده بودید و در بالا هم فرمودید را متوجه نمی شوم و چطور با این «اشتراک لفظی» و «نظریه ی علی ارجاع» می شود نتیجه گرفت «مغز درون خمره» نمی توانیم باشیم؟
اگر لطف بفرمایید در زمانی که فرصت دارید به زبان ساده توضیح بفرمایید منظور او چیست متشکر خواهم شد.

یادتان هست مطلبی را که عرض کرده بودم
این‌که وقتی ما «تصوّری» از یک «شیء خارجی» در ذهن خود داریم
یک نوع ارتباط مخصوصی بین آن دو برقرار می‌شود
بین تصور و شیء
نوعی از ارتباط که ربطی به مفاهیم و ساختار و ویژگی‌های آن‌ها ندارد
مفاهیم می‌دانید که کلّی هستند
اصلاً نمی‌توانند جزئی باشند
زیرا آن‌چه از خصوصیات یک شیء خارجی در خود ذخیره می‌سازند
همیشه قابل صدق بر کثیرین است
یعنی همیشه می‌شود فرض کرد که صدها آدم دیگر مشابه زید وجود پیدا کند
ولی آیا این سبب می‌شود که مفهوم جزیی نداشته باشیم
یعنی مفاهیمی که تنها بر یک مصداق صدق کنند
خیر
زیرا نوعی ارتباط ویژه میان «این انسان» با تصوری که از آن داریم وجود دارد
شیء خارجی که اساساً تعدّد بردار نیست
زید یکی بیشتر نیست
نمی‌شود زید دیگری موجود شود
هر انسانی هم مانند زید ببینیم
می‌دانیم که «او زید نیست، شبیه زید است»

این ارتباط ویژه را
که میان «ادراک» و «واقع عینی» وجود دارد
پاتنَم «نظریه علی ارجاع» نامیده است

قبلاً توضیح عرض کرده بودم تفسیر آن را
این‌که وقتی از «من» سخن می‌گوییم
همان تصوری که به نظر می‌رسد از نخستین اداراکات بشر است
این من را از یک واقعی اخذ کرده‌ایم
آن واقع «یک مغز در خمره» نیست
بلکه «یک مغز در جمجمه» است

اشاره شده بود که این در حقیقت یک اشتراک لفظی‌ست
بین دو «واقع»
شبهه دارد ما را به این سمت می‌برد
که میان این دو «واقع» اشتباه کنیم
می‌گوید: «شاید تو مغز در خمره باشی»
در حالی‌که این «تو» دارد به وجودی اشاره می‌کند
که حتی اگر درون یک مغزی باشد که در خمره‌ای اسیر است
خودش مغز در خمره نیست
بلکه تصورات درونی یک مغز در خمره است

این مطلب کاملاً روشن است
پاتنم نیز همین را بیان می‌کند
می‌گوید: اسم‌های غیرتوصیفی
یعنی آن الفاظی که «جعل» شده‌اند برای موضوعی در خارج
یعنی اساساً مشترک معنوی نیست
بلکه یک وضع خاص برای موضوعٌ‌له خاص دارند
این‌ها صرفاً بر موضوع خود صدق می‌نمایند
مانند «من»
این «من» تنها بر همان حقیقت وجودی خود شخص صدق می‌نماید

حالا اگر فردی بگوید «من مغزی در خمره هستم»
یک عبارت کاذب به کار برده
یعنی صادق نیست این گزاره
چرا؟!
زیرا «من» در غیر موضوعٌ‌له خود استفاده شده است
اگر فرض کنیم که «من» درون یک خمره باشد
قطعاً آن مغزی که ما در خمره می‌بینیم نیست
بلکه یک «من توهّمی» است که درون مغز در خمره تزریق گشته

پس:
ما از دو واژه «من» استفاده کرده‌ایم در تببین شبهه
یک «من» که بر اساس نظریه علّی ارجاع مستقیماً به شخص توهّمی منتسب است
شخصی که یک خیال است
خیالی برای یک مغزی در یک خمره‌ای
و «من» دوم
یک مغز است که درون یک خمره اسیر است
این‌ها دو وضع مستقل دارند
دو لفظ مستقل هستند
پس دو معنای متفاوت از هم دارند
و یعنی
اشتراک لفظی‌ند

حالا اگر ما این‌ها را به جای هم به کار ببریم
خطا کرده‌ایم
خطای منطقی
همان خطاهایی که منطق باید مانع آن شود
تا در فلسفه فرونغلطیم

پاتنم می‌گوید شبهه مغز در خمره چنین گزاره‌هایی دارد
قضایایی که در آن بیان شده
در شبهه‌ای که خود او مبدع آن بوده است
این قضایا مبتنی بر اشتراک لفظی هستند
یعنی یک نوع مغالطه‌اند
مانند مغالطه معروف منطقی خودمان که می‌گفت:

در باز است
باز پرنده است

و نتیجه می‌گرفت که:
پس: در پرنده است!

یا مانند این:

زید عالم است
علم در کتاب است
پس: زید در کتاب است!

که این‌جا را می‌گفتند در حقیقت یک «ذو» جا افتاده است
زید ذو علم است

در شبهه مغز در خمره هم انگار که یک «ذو» جا افتاده باشد
«من مغز در خمره هستم» باید تفسیر شود به این‌:
«من تصوری در یک مغز در خمره هستم»

که در این صورت
دیگر بحث اصلاً سر مغز در خمره نیست
به قول آن استاد که فرمودید
«من» در ستاره آلفا باشد یا در مغز در خمره
چه تفاوتی می‌کند؟!
شبهه منصرف می‌شود به یک شبهه دیگر
این‌که «واقعیت چیست؟!»
آیا واقعیت باید «جوهری» باشد و وجودی منحاز و مستقل و غیروابسته داشته باشد
آیا واقعیت باید بدون «ظرف» وجودی باشد؟! تا به آن واقعیت بگوییم؟!
آیا وجود، مکان نمی‌خواهد؟
این مکان، ظرف برای تحقق آن نمی‌شود؟
حالا اگر یک وجودی دارای ظرف بود، دیگر موجود نیست و واقعی نیست و باید بگوییم «توهّم» است؟!
بحث به این مسائل فلسفی کشیده می‌شود

لذا شبهه «مغز در خمره»
 به ادعای خالق آن
از اساس مبتنی بر یک مغالطه منطقی‌ست
یعنی یک پارادوکسی ایجاد شده
که فریبنده است
فقط برای سرگرم کردن ذهن انسان
تا بتواند نقطه انحرافی سؤال را پیدا کند!

موفق باشید

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 - فلسفه 74 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

<   <<   101   102   103   104   105   >>   >

پنج شنبه 04 تیر 19

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر روحانیت بازی خواص فاصله طبقاتی دشمن فیلم ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
سید مهدی موشَّح - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X