محبوب ترینِ بندگان نزد خداوند ـ عزّوجلّ ـ، کسی است که امانتدار است و در گفتارش راستگوست ومراقب نمازهای خود و واجباتی است که خداوند، بر او واجب داشته است . [امام صادق علیه السلام]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
و اما آن CD! + چهارشنبه 91 تیر 21 - 6:0 صبح

درون CD قصه خانوادگی
همه داستان را در 60 صفحه نوشته بود
که هر صفحه یک عنوان مستقل داشته
نام صفحات را «تابلو» گذاشته بود
به تشبیه یک نمایشگاه
که از در وقتی وارد می‌شوی
و تابلوها را که می‌بینی
تا آخر
هزار جور اتفاق می‌افتد در ذهنت
و با بسیاری از وقایع از نزدیک آشنا می‌شوی
فهرست آن را داد که در وبلاگ بگذارم
به قرار ذیل:
 
   فهرست تابلوهای نمایشگاه

کلام اول: ورودی نمایشگاه
 تابلوی یک: گفتگوی عجیب پدر و دختر
سرفصل یک: طلاق سه سال پیش چگونه اتفاق افتاد؟
 تابلوی دو: چرا سر زایمان دعوا شد؟
 تابلوی سه: وقتی اولین فرزند از دست رفت چه کردم؟
 تابلوی چهار: در بیمارستان چه گذشت؟
 تابلوی پنج: از بیمارستان خارج شدیم.
 تابلوی شش: بالاخره چه شد که رفت؟
 تابلوی هفت: کدام درست می‌گوید؟
 تابلوی هشت: برای چه طلاق؟
 تابلوی نه: گفتگو با دایی‌ها، آبروداری برای چه؟
 تابلوی ده: گفتگو با مادر زن و توبیخ!
 تابلوی یازده: چه شد که بازگشت؟ ادعاها چه بود؟
 تابلوی دوازده: این سه ساعت نوار، پس کو آن حرف‌ها؟
 تابلوی سیزده: شرط استخراج روایت و جمع‌آوری تفسیر
سرفصل دو: اصلاً این ازدواج چرا سر گرفت؟
 تابلوی چهارده: پیشنهاد اولیه
 تابلوی پانزده: گریه عروس عجیب نیست؟
 تابلوی شانزده: قهرهای هر روز، مؤیدی بر احتمال!
 تابلوی هفده: چرا ماجرای [...] را گفتم؟
 تابلوی هجده: [...] از کجا پیدا شد؟
 تابلوی نوزده: این [...] بود!
 تابلوی بیست: در خانه [...] چه گذشت؟
 تابلوی بیست و یک: ملاقات با [...]، خطاهای خطرناک!
 تابلوی بیست و دو: اعتراف به گناه!
 تابلوی بیست و سه: چرا [...] ازدواج نکرد؟
 تابلوی بیست و چهار: روش تربیت فرزندان این است؟
 تابلوی بیست و پنج: چرا از پردیسان رفتم؟
سرفصل سه: اختلافات از کجا شروع شد؟
 تابلوی بیست و شش: اعتراف به اشتباه در پیشنهاد ازدواج!
 تابلوی بیست و هفت: بیایید در منزل من، او زن من است!
 تابلوی بیست و هشت: تو با من مبارزه منفی کردی!
 تابلوی بیست و نه: مشورت‌های من ناهنجاری ایجاد می‌کند!
 تابلوی سی: چرا با ایشان مشورت نکردم؟
 تابلوی سی و یک: واقعاً روزی [...]؟
 تابلوی سی و دو: در جستجوی [...]!
 تابلوی سی و سه: بیست و هفت روز زندگی [...]!
 تابلوی سی و چهار: آیا ما واقعاً هم‌کفو بودیم؟
 تابلوی سی و پنج: سفر به اصفهان، شیراز چه شد؟
 تابلوی سی و شش: بچه، بچه، بچه، آخه چرا؟
 تابلوی سی و هفت: فرزند اول چرا مرد؟
 تابلوی سی و هشت: چرا به کرمانشاه رفتم؟
 تابلوی سی و نه: رها کردن شغل پیشنهاد او بود!
 تابلوی چهل: پیشنهاد رها کردن زندگی و فعالیت بخش خواهران
 تابلوی چهل و یک: وعده‌های پرطمطراق!
 تابلوی چهل و دو: دختر واسطه ازدواج دوم پدر!
 تابلوی چهل و سه: استدلالی بر حرف‌های گذشته‌ام
سرفصل چهار: تتمه حرف‌ها و سخن‌ها
 تابلوی چهل و چهار: در مقابل چه کردم؟
 تابلوی چهل و پنج: پیچک انحراف!
 تابلوی چهل و شش: آخرین حرف‌ها
سرفصل پنج: درخواست طلاق در شب عید غدیر!
 تابلوی چهل و هفت: خبر ازدواج دوم پدر چه کرد؟
 تابلوی چهل و هشت: اختلاف در تربیت بچه‌ها؛ دختر آری، پسر نه!
 تابلوی چهل و نه: زایمان سوم؛ پروانه گرد شمع!
 تابلوی پنجاه: بازی با قهر؛ این هم یک روش است!
 تابلوی پنجاه و یک: نامه پوزش و همه اشعار [...]!
 تابلوی پنجاه و دو: شب عید غدیر؛ پیامک یخ و تماس داغ!
 تابلوی پنجاه و سه: نیرنگ فرزندجاگذاری؛ مگر من برادر تو هستم؟!
 تابلوی پنجاه و چهار: ملاقات بزرگان و راهنمایی پدر: کتکش خواهیم زد!
 آخرین تابلو: این بار برای چه رفت؟
[بعضی کلمات حذف شد!]

- خیلی طولانی و مفصل نیست؟!
«هر چه هست، درد زندگی است
قصه‌ای است که شاید روزی اگر بشود
اگر مشکل ارشاد پیدا نکند
دوست دارم چاپ بشود
مثل یک رمّان
ولی از نوع مبتنی بر واقعیتش»

و ناشزه هنوز همه تابلوها را ندیده
به تابلوی 30 که رسیده:
«به تابلوی سی ام رسیدم! نمیتونم ولش کنم!سرم داره سوت میکشه ازعمق فاجعه!»
ناشزه تازه دارد درد را می‌فهمد:
«تازه دارم مطالبی رودقت میکنم که شاید تا به حال دقت نکرده بودم!»

و در نهایت
زوجه مطلقه متوجه می‌شود زوج او را چهار سال در بدترین شرایط زندگی تحمّل کرده است:
«قبلا وقتی از مادرت میشنیدم که از قول تو میگفت:من چهار سال زنم رو تحمل کردم!میخندیدم! ولی حالا گریه میکنم!!!»

«اما حیف!»
- حیف از چه؟
«که برای فهم خود ارزش قائل نیست
دقیق فهمیده که چه کرده
ولی نمی‌تواند از راهی که رفته باز گردد»
- به خاطر خودشیفتگی، درسته؟!
او هم با من موافق بود
اگر چه زوجه کاملاً متوجه شده است
البته از اول هم بوده
ولی با ملاحظه این اطلاعات
کاملاً یقین کرده به ماجرا
و تمام خطاهایی که خودش و پدرش مرتکب شده‌اند را دریافته
اما؛
انسانی که شیفته خود است
حاضر است بمیرد
ولی به اشتباهاتش اعتراف نکند
و از گناهش توبه نکند
که توبه به جبران مافات است
و اذعان به تهمت و دروغ
و اقرار
در حضور همان مخاطبین سابق

عجب گرفتاری‌ای است تکبر
نخوت
و خودخواهی
که انسان را به تباهی می‌کشاند!
«قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیهَا فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ» (اعراف:13)
«خدا گفت: اکنون که گردنفرازی می کنی، از این جایگاهی که در آن قرار داری فرود آی. تو را نسزد که در آنجا خودبزرگ‌بینی کنی. بیرون شو که تو از خوارشدگانی.» (ترجمه المیزان)

مطلب اصلی:
  این همه پیامک!؟


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
فتح بابی جدید + یکشنبه 91 تیر 18 - 7:0 صبح

- گویا این لعن آخری فتح بابی شد؟
این لعن که برای فامیل شیرازی فرستادی
«کاملاً روشن بود که با هم ارتباط دارند
لعن را عیناً به زن سابق داده
و او را... شاید کمی... فقط برای چند روز... به فکر واداشته!»

آری، فقط چند روز!
این را درست می‌گفت
وقتی پیامک‌ها را نگاه می‌کنی
کاملاً مشخص است که دو سه روز شکسته است
آن کبر و غرور و نخوتی که در پیامک‌ها و نوشته‌های سابق زن دیده می‌شد
این که اقرار می‌کند به تهمت‌هایی که زده است
اگر چه نام نمی‌برد
ولی همین‌که می‌پذیرد دروغ‌هایی فی‌الجمله گفته است
و حاضر است اقرار کند

«از همه مهم‌تر که عزم یافته CD ارسالی را بعد از دو سال ببیند»
- قضیه این CDها چیست؟ و آن جزوه؟
«جزوه نود صفحه‌ای اسناد دادگاه است»
تمام جلسات دادگاه را ضبط کرده بود
با یک رکوردر کوچک
و بعد خلاصه‌برداری
این جزوه حاوی تمامی دادخواست‌ها و لایحه‌ها به انضمام این خلاصه‌ها بود
«جزوه را داده بودم خیلی وقت پیش
که ادعا می‌کرد دروغی نگفته است
که بخواند و دروغ‌هایش را به خاطر آورد
اما انکار کرد»
- نوشته‌ها را انکار کرد؟
«چون من از نوار پیاده کرده بودم
قبول نداشت
گفت خود نوار صوتی را بده»

یکی از CDهایی که در اختیار زن سابق گذاشت نوارهای صوتی دادگاه بود
- و دیگری؟
«همان محتوای سایت افشاگری خانوادگی!»
اولین باری که زن بازی دادگاه را آغاز کرد
زوج تمامی قصه گذشته خود را نوشت
از زمان ازدواج
روز تولد حضرت زهرا(س)، سال 1384
تا زمانی که زوجه قهر کرد و رفت
درست شب عید غدیر سال 1388
«یک نسخه از آن را روی اینترنت گذاشتم
و چند نسخه هم روی CD رایت کردم
صد عدد CD خریده بودم، با کاور»

- صدتا؟! برای چه؟
«می‌خواستم تکثیر کنم و در اختیار تمام خانواده‌شان قرار دهم
که بدانند چه کرده‌اند این خانواده
و چقدر بی‌انصاف و لامروّت بوده‌اند در تمام این سال‌ها»

- از همه بیشتر کجایش تو را این‌قدر آزار داد
که تصمیم گرفتی صد نسخه تکثیر کنی؟
«همان قصه‌ای که قبلاً برایت گفتم
این‌که مردی به جوانی پیشنهاد بدهد با دخترش ازدواج کند
و هنوز سه ماه از ازدواج نگذشته
او را فرابخواند و بگوید: شما اشتباه کردی با دختر من ازدواج کردی!
و پسر بگوید: به پیشنهاد شما این کار را کردم
و مرد بگوید: من فقط پیشنهاد کردم که شما فکر کنی
شما اگر با خود من هم مشورت می‌کردی، می‌گفتم که اخلاق شما به هم نمی‌خورد!»

وقتی این حرف را یادآوری می‌کرد
غمی در چهره‌اش نمایان شد
ولی تا کلامش به پایان رسید
قهقهه زد
که من هم خنده‌ام گرفت
پرسیدم: به چه می‌خندی؟!
گفت: «به نادانی خودم! چه کارهای عجیبی گاهی از آدم سر می‌زند!»
گفتم: انگار هنوز هم چندان عاقل نشده‌ای! :)
خنده‌اش را ادامه داد و گفت: «به همین دیوانگی دل‌خوشم! عقل باشد برای شما...»

- حالا چرا بعد از دو سال تازه یادش افتاده CDها را ببیند و جزوه را بخواند؟
معتقد بود آن لعن آخری کارگر شده
تکانی داده
ولو مختصر
اما مفید
اما نه آن‌قدر مفید که دوام داشته باشد
«قامت داشته ولی استقامت نداشته انگار!»

[ادامه دارد هنوز، کانال را عوض نکنید!]

مطلب اصلی:
  این همه پیامک!؟


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
بچه ها را پس داد! + شنبه 91 تیر 17 - 10:30 عصر

- پس داد؟
این پرسش را همین چند دقیقه پیش
با ناباوری پرسیدم
وقتی با خوشحالی تماس گرفت:
«امروز بچه‌ها را آورد، انداخت در خانه و در رفت» 
- در رفت؟
«حتی از ماشینش هم پیاده نشد»

از ابتدا هم فرزندان را نمی‌خواست حضانت‌شان را
قصدش را در نگاره‌های قبل توصیف کرده بودم
نتیجه‌ای که از گفتگو با زوج
و بررسی اعمال و رفتار زوجه به دست آمده بود
- بچه‌ها راضی‌اند؟ نگفتند مامان می‌خواهیم؟
«گفتند نمی‌خواهیم، مادر نمی‌خواهند دیگر»

ظاهراً فرزندان نیز دیگر از مادر خسته شده‌اند
مادری که حال مادر بودن ندارد
هر روز باید سر کلاس پدر حاضر شود
و گفته‌های او را پیاده و ویراست کند
و هم تایپ
دیگر مادری چه می‌فهمد؟!
«می‌گویند: در خانه ما را تنها می‌گذاشت و بیرون می‌رفت
بچه‌های چندساله را تنها در خانه...!»
بچه‌ها را هم گرفته بود که اذیت کند زوج را
و حالا ناکام مانده
دست از پا درازتر

- ساعت ِ چند؟
«دو ساعت نمی‌شود، بچه‌ها گفتند مامان ما را نمی‌خواهد
ما را از خانه بیرون کرده» 

از رحمت خداوند دور باد
هر مادری که راز مادری نمی‌داند
و درکی از حس آن
و بویی از لطافت و زیبایی آن نبرده
در آخرین کلامش با خوشحالی گفت:
«تا زنده هستم برای‌شان مادری می‌کنم
همان‌طور که یک‌سال پدری بودم از مادر مهربان تر
که حتی یک بار هم سرشان داد نزدم» 

برایش دعا کردم که در مادری کردن موفق باشد :)
با خوشحالی تمام گوشی را قطع کرد
بعد از خداحافظی! 

پ.ن.
صبح فردایش در دادگاه
خانم منشی دفتر قاضی تماس گرفته با موبایل زوجه
چون از دادگاه بوده جواب داده
منشی گفته بیایید برای مشخص شدن تکلیف بچه‌ها
که اگر می‌خواهید حضانت را به زوج بدهید
اقدام شود
که زوجه گفته می‌آیم
و بعد از سه چهار ساعت انتظار در دادگاه
دوباره منشی تماس گرفته
زوجه می‌"گوید نمی‌آیم دادگاه!
حالا فرزندان را داده
ولی نمی‌آید حضانت را بدهد!

- چرا؟
«باز هم می‌خواهد آزار دهد
خیال می‌کند آزار زوج است
نمی‌داند دارد بچه‌ها را اذیت می‌کند
که مثلاً دو روز دیگر بچه‌ها را دوباره بیاید بگیرد
شاید این‌بار هم دوباره با مأمور کلانتری بیاید» 

- که دل بچه‌ها دوباره بترکد؟
«چه می‌"گویی؟ این چیزها را که نمی‌فهمد
اگر می‌فهمید همان دفعه آن کار را نمی‌کرد!»

بچه‌ها را انداخته و رفته
حضانت را هم نمی‌دهد
این چه معنایی دارد؟! زوج‌آزاری یا فرزندآزاری؟!
با تعجب و تأثّر می‌گفت:
«بچه‌ها مدام التماس می‌کردند در دادگاه که ما را به مامان برنگردون! هر چی بگی گوش می‌کنیم!» 
خدایا پناه بر تو! این «نامادری» چه کرده با بچه‌ها! 

مطلب مرتبط:
 رنج ِ فرزند  


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
هدف حوزه علمیه خواهران: مبلّغات عالمه، فاضله و البته باتقوا + پنج شنبه 91 تیر 15 - 11:34 صبح

مدتی پیش مطلبی از آقا دیدم
درباره اجتهاد زنان و فقاهت ایشان نظر داده بودند
مطلبی که در این پست قرار دادم همان‌وقت
امروز هم چشمم به این فرمایش روشن شد
خیلی صریح‌تر از مطلب قبلی
حیفم آمد نبینید!

«بنده اوایل هیچ اعتقادی به این حوزه خواهران نداشتم. حتی یادم هست یک وقت مرحوم قدوسی به مشهد آمده بودند و با بنده مشورت می‌کردند. من به نظرم آمد که حالا مثلاً چه می‌خواهید درست کنید؟! بنابراین حوزه خواهران خیلی برایم جا نیفتاد. امّا هر چه گذشته، اعتقادم این شده است که نه، حوزه خواهران اگر با شرایط خودش اداره بشود، بسیار چیز مفیدی خواهد بود و بنابراین بنده حوزه‌های خواهران را تأیید می‌کنم.
لیکن آن چیزی که مهم است و بنده از آن خائفم، این است که مبادا بیاییم همین برنامه درسی‌ای را که الآن برای طلاّب معمولی وجود دارد عیناً منتقل کنیم به خواهران. من برای این وجهی نمی‌بینم.
بله، اعتقاد بنده این است که ما حتماً فقیه زن و مجتهد زن لازم داریم و گمان من این است که دماء ثلاثه و امثال این‌ها را غیر از زن هیچ‌کس نمی‌تواند فتوا بدهد. همه فتواها به نظر من بدون آگاهی از موضوع است. ماها همین‌طور از بر فتوا می‌دهیم. زن محرم‌مان یک چیزی به ما می‌گوید، اگر اهلش باشیم و دنبال بکنیم، یک چیزی از موضوع می‌فهمیم، بعد ناگهان مسأله‌ای می‌آید،‌ می‌بینیم که یک جور دیگرش هم هست. لذاست که در دماء ثلاثه و امثال این چیزهای مخصوص زن‌ها، به نظر من اصلاً فقیه مرد نمی‌تواند موضوع را تشخیص بدهد، تا آن‌چه را که در روایات آمده، بتواند متعلق آن احکام و موضوع را بشناسد و فتوا بدهد. این حالا سلیقه بنده است. امّا به هر حال فقیه زن لازم است. لیکن نه این تعدادی که حالا شما دارید تربیت می‌کنید. این تعداد فقیه زن اصلاً لازم نیست. اگر در همه ایران ده‌نفر مجتهد زن در هر برهه‌ای داشته باشیم کافی است. اگر زیاد نباشد!
شما بایستی این‌ها را به عنوان مبلّغان پابه‌رکاب خوش‌روحیه‌ای تربیت کنید که در هر مجموعه زنانه و دخترانه بتوانند بروند و سخن نیک و عمیق و پرمغز بیان کنند. این‌ها لازم است یک قدری فلسفه بخوانند، لازم است حدیث بخوانند، لازم است با احکام آشنا بشوند، لازم است یک مقدار تاریخ بدانند، تفسیر باید بدانند. این چیزها را باید بدانند. یعنی در واقع باید مبلّغات درست بشوند. منتها مبلّغات عالمه و فاضله و البته باتقوا، این لازم است. اگر برنامه این‌جور نباشد، بنده تردید دارم که این برنامه بتواند کارآیی زیادی داشته باشد.» (15/7/1379)

مطلب مرتبط:
 عمق آزاداندیشی رهبر


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
خب، بعد؟ + چهارشنبه 91 تیر 14 - 3:20 عصر

چند قُلُپ از چای را که خورد
فنجان را روی میز گذاشت
به اولین پیامک اشاره کرد:
«اصرار داشت که بگذارید زن‌تان بازگردد»
- چه کسی بود؟ خود را معرفی نکرد؟
«تمام تلاشش را مصروف می‌داشت که شناخته نشود
می‌گفت: ببخشینش!»

از یک چیز ناراحت بود
حدس می‌زد هر کسی هست
مدتی نزد پدرزن شاگردی کرده
- چرا این طور فکر می‌کنی؟
«به خاطر این جمله که پیامک کرده:
شما کسی میشناسید که در حق کسی ظلم نکند؟!»

معتقد بود این یکی از خطرناک‌ترین مغالطات پدرزن است
گناه را تعمیم می‌دهی
و بعد هم تطهیرش می‌کنی!
وقتی ظلم عمومی شد، دیگر قابل اعتراض نیست!
- الحق و الانصاف هم حرف باطلی است.
«گفت: همه در حال خطاکردن هستند!
و من هم بلافاصله گفتم:
شما حتماً از مسعود درس گرفته‌اید!»

- آخرش چه شد؟!
می‌گفت دو سه روز پیوسته در پیامک بود
ظهر و البته بیشتر شب‌ها
اصرار که ظلم و خطا را ماست‌مالی کند
و طوری بنمایاند که انگار اتفاق مهمی نیافتاده
و دوست ما
تلاش که بفهماند اگر مشکلی در این زندگی بوده
تا آن مشکل حل نشود
این زندگی قابل بازگشت نیست
و البته قابل تداوم
- مشکل کجاست؟!
«مشکل ِ معمول کسانی که می‌خواهند واسطه حل اختلافات خانوادگی شوند
در همین ماست‌مالی است
انگار خیال می‌کنند با چهار کلمه محبت‌آمیز
و زیبانمایی ِ آن‌چه در نظر طرف مقابل زشت آمده
می‌توان مسأله را پاک کرد
غافل از این‌که اگر علّتی در کار است
که قطعاً هست
بازگشتن چندان طول نمی‌کشد
چون علّت حدوث فراق
علّت تجدید فراق می‌شود!»

- راه درست چیست به نظرت؟!
«ریشه‌یابی، چیزی که از هیچ واسطه ندیدم
باید گفتگو شود با طرفین
منصفانه همه چیز را بریزند وسط
و قضاوت صورت گیرد
و معلوم شود عوامل اصلی چه‌ها بوده‌اند
راهکاری پیدا شود
و آن‌گاه می‌توان امید پیدا کرد به حل مشکل!»

خیلی تلاش کرد این مطالب را به این واسطه پیامکی بفهماند
ولی گویا چندان مؤثر نبود
«احساس کردم در ارتباط مستقیم با ناشزه است
چون جواب پاره‌ای از سؤال‌ها را دقیق می‌داد
به نظر می‌رسید می ‌پرسید و بعد پاسخ را ارسال می‌کرد»

- چه کردی؟
«از فرصت استفاده کردم
یک لعن مفصل برای زن سابق و پدرش فرستادم:
پیشته الآن مگه؟ بش بگو سید گفت: خدا تو و پدرت را لعنت کند و از رحمت خود دور بدارد. در این دنیا رهایت کردم و هر کذبی در دادگاه گفتی سکوت کردم ولی به حقانیت اجداد طاهرینم قسم سر پل صراط میگیرمت و به حضرت فاطمه س شکایت میکنم و هر حقی را که ضایع کردی بازپس میگیرم. وای بر تو و اکاذیبی که چون آب خوردن بر زبان میراندی. ننگت باد و از خیر جهان دور بادت. تا زنده ای اسیر شرور عالم باشی و آرامش نیابی تا مرگی سخت تو را در بر گیرد و سزای عملت را ببینی که دروغگو دشمن خداست و جایگهش دوزخ. هزار لعن بر تو. نفرین من هماره با تو باد و پدر گمراهت!»

- پس این همان کاری بود که کردی! :)

چایی‌اش دیگر سرد شده بود
نگاهی به قندان روی میز کرد
یکی برداشت که با چای سرد شده بخورد:
«پیامک‌های فامیل شیرازی‌شان قطع شد
ولی در کمتر از یک‌ساعت آن پیامک از شماره زن سابق به دستم رسید»

- همان پیامک ِ چه کار کردی؟
«دقیقاً، و پیوسته زنگ می‌زد»
- چند بار مثلاً؟
«شاید ده دوازده بار تماس گرفت
شماره‌اش را بسته بودم و مدام رد می‌خورد»

- و پیامک آخری؟
«بله، و آن دو پیامک نالان را زد، کاملاً از سر درماندگی»

و دوباره با هم به لیست پیامک‌ها بازگشتیم
و آن‌ها را مرور کردیم
این دو پیامک را می‌گفت:
«گوشی ات روشنه؟میتونم یکمی باهات حرف بزنم؟»
و بعد از نیم‌ساعت:
«تورو خدا جواب بده!حالم خیلی بده!»

مطلب اصلی:
  این همه پیامک!؟

مطلب قبلی:
 چه کار کردی؟


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
باز هم پیامک از زن مطلقه + چهارشنبه 91 تیر 7 - 4:54 صبح

- هنوز تحلیل و توضیح سری قبلی پیامک‌ها تمام نشده است
این چیست که آورده‌ای دوباره؟
«یک مشت پیامک جدید، بگیر و بگذار روی وبلاگت»
- آخر چرا؟!
پرسشم را خیلی جدّی این‌گونه مطرح کردم:
- چرا باید پیامک‌های ردّ و بدل شده بین یک زن و مردی
که روزگاری زن و شوهر بودند
و اکنون با طلاق جدایی حاصل
روی وبلاگ من نقش ببندد؟! این کار را چه فایده؟!
رها کن! بگذار امور بر دایره خود بگردد
دست از این چرخ عصّاری بردار!

نگاهش تغییر کرد: «تو هم؟!»
و با تبسّم و حالتی حق به جانب ادامه داد:
«نگاه کن اخوی!
این راهی است که امروز خیلی‌ها می‌روند
طلاق را می‌گویم
مثل نقل و نبات ریخته همه‌جا
زن مطلقه و مرد زن طلاق داده»

پرسیدم: چرا؟!
«چی چرا؟!»
- این‌که طلاق زیاد شده است؟
«آن هم برای خود قصه‌ای دارد طولانی
خیلی نظرها داده شده
خیلی نظرها هم هنوز داده نشده
و خیلی از این نظرهای داده شده و نشده غلط است
و البته بعضی‌هایش هم درست
اما مطلب این نیست»

- مطلب پس چیست؟!
«تو این پیامک‌ها را بگذار در وبلاگت
بگذار مردم بخوانند
جوانان خصوصاً
بالأخص آن‌هایی که در مسیر طلاق گام برمی‌دارند
وقتی انسان آخر کاری را که امروز در حال تصمیم گرفتن بر آن است ببیند
در تصمیم بهتر عمل می‌کند»

- همین؟!
«آری برادر، همین!
بگذار این‌ها را ملّت بخوانند و پند گیرند»

این شد که فایل پیامک‌ها را گذاشت کف دستم
و من هم بی‌کم و کاست
بدون حتی یک اصلاح کوچک
دقیقاً عین همان‌که در گوشی موبایل او بود
روی وبلاگ می‌گذارم

9/3/1391 - 21:42
[Broken message] ن بدترین زن دنیا!تو چرا آخرتتو با دنیات معامله کردی؟

10/3/1391 - 9:31
- ناقص رسید پیامک شما.

10/3/1391 - 9:38
ببخشید الان جلسه ام!

- چه جلسه‌ای؟
«چه می‌دانم
شاید مثل گذشته
باز هم با پدرش جلسه -به اصطلاح- علمی گذاشته‌اند
این‌که چهارتا کلمه حرف را بپیچاند
و این بیچاره‌ها هی پیاده کنند و ویرایش و فهرست بزنند
چهار کلمه حرفی که به هیچ جایی پایش بند نیست
و آخر هم -اگر اهل تدبّر باشی- می‌فهمی نادرست است، بسیاری‌اش!»

10/3/1391 - 11:15
میگم این مباحث خیلی عجیب ومنطقی است!به نظرم آیه الهی است!بالفرض من بدترین زن دنیا ولی تو چرا آخرتتو با دنیات عوض کردی؟

10/3/1391 - 11:28
- آنکه به کذب سخن پردازد و بیم عقاب ندارد، تنها به اعلان امید راستی توانش داشت. که کلام دوگانه به رو شدن یگانه شود و این آخرالدواست. النجاه فی الصدق!

10/3/1391 - 12:11
به خدا قسم اگر خورشید را در دس راستم قرار دهند و ماه را در دس چپم،هرگز از پدرم،مادامی که او را در خط فرهنگستان وانقلاب ببینم،دس برنخواهم داشت!

10/3/1391 - 12:21
- ایشالا به پا هم پیر شین! د:

10/3/1391 - 12:24
و ما علینا الا البلاغ،لکم دینکم و لی دین،فلله یحکم بینهم یوم القیامه!

20/3/1391 - 10:29
سلام خوبی؟ دفترچه بیمه ام تا تاریخ 91/11/21اعتبار داره!ولی برگه هاش تموم شده!میای اداره بیمه جدید بگیرم؟

20/3/1391 - 13:43
- فما علیک الا البلاغ؟! ما الشمس فی یدک الیمنی و لا القمر فی الیسری، فلم تلتمس عما لا یقدر علیه احد؟!

- بیمه؟! مگر هنوز بیمه توست؟
«زن مطلقه را که دیگر بیمه شوهرش نمی‌کنند، باید یا خوداشتغالی بگیرد یا برود بهزیستی»
- پس چه می‌گفت؟
«همین است که نوشتم بیمه گرفتن ایشان از قِبل زوج ناممکن است!»
- مگر این‌که تدلیس کنند و تقلّب و ازین حرفا؟
«که اهلش هستند! یادت هست گفتم دفترچه بیمه دختر را داده بود برای دختر برادرش استفاده کنند؟»
- از این کارها مردم خیلی می‌کنند.
«نه برای درمان! می‌خواستند بلیط نیم‌بهای هواپیما بگیرند تا شیراز
سن دخترشان زیاد بود، دفترچه بیمه دختر مرا گرفته بودند نشان بدهند
چون عکس ندارد
بگویند دختر خودشان خردسال است و پول کمتر بدهند»
- این که قطعاً حرام است!
«چه می‌گویی؟!
تازه در نهایت هم با پست عادی فرستادند قم
که هرگز نرسید!»
- چه کردی؟!
«مفقودی زدم، چه می‌کردم؟!»
- جلویشان را نگرفـ...؟!
«من اصلاً خبر نداشتم
زن بدون اجازه به برادرش داده!
می‌بینی وضع زندگی را...!»

20/3/1391 - 14:42
التماس؟؟؟ تو هنوز خوابی!امیدوارم بیدار بشی! یک کار اداری بود گفته بودن شما باید باشی!وقتی نیومدی خدا یه جور دیگه راه باز کرد!وقتی به قدرت نامحدود تکیه میکنی بی نیاز از خلق میشی!

20/3/1391 - 14:42
من توی چه دنیایی هستم و تو در چه دنیایی!!!

21/3/1391 - 6:52
- ذره ذره شیرینی مدفوعی را حس میکنید که ما 7سال از آن میخوردیم و عسل میپنداشتیم. دیری نخواهد پایید از ورم روده استفراغ کنید و کثافات بازآورده را ببینید که خاصیت آلودگی همین است. اقرار به اشتباه و ابراز پشیمانی از انحراف فکری قدرتی میخواهد که همگان ندارند. لذا گمان میرود خروج خودمتشکران از این فاضلاب بسیار بیشتر از یک دهه زمان طلبد.

21/3/1391 - 6:56
به من اثبات کن که اینها کثافات است! حتما برای حرفت دلیل وبرهان داری!

21/3/1391 - 7:01
- آنچه از سنخ اندیشه نباشد به استدلال راست نیاید. انگیخته را طوفان حوادث میگدازد. هنوز کودک راهید، مدتی تاتی کردن میطلبد.

21/3/1391 - 7:16
پس تو دروغ میگویی!

21/3/1391 - 7:39
- ما را نیز روزگاری انذار کردند و برنتافتیم، چونان امروز شما، که برانگیخته بودیم نه بر اندیشه. روایت عضو شورای رهبری سازمان مجاهدین خلق را بخوانید که بر وبلاگ است، سخنرانی های یعقوبی، کتاب لاله ای از ملکوت را ببینید، تا التفاط پیدا کنید به مشابهت ها در فرقه سازی. اگر هویت طایفه ای و عصبیت قومی و علقه خویشاوندی مجال تدبر دهد. انحراف مفتضح تر از آن است که در نظر نیاید، مغالطات عینی قدرت قضاوت را میگیرد.

منظورش این پست بود!

21/3/1391 - 8:05
حال که متوجه اشتباهتان شدیدچرابه انذارکنندگان نمی پیوندید؟ بالاخره نفهمیدم حرف شماازسنخ اندیشه هس یانه! از علقه خویشاوندی گفتی،درطول زندگی مشترکمان آنقدازاین موضوع میترسیدم که مواقعی هم که حقش بودهیچ موضعی نگرفتم که اول ازایشان،وبعدازدرگاه خداوندطلب عفودارم!

21/3/1391 - 11:02
سر قبر حاج آقا حسینی هستم! ازخودشون خواستم راه درست رو بهمون نشون بدند!ان شاء الله!

21/3/1391 - 13:59
- احسنت. انسان راست اندیش هماره باید طالب اصلاح خود باشد و همیشه به باورهای خود بدگمان. که آنچه ما میپنداریم، پندار ماست و بین شناخت ما تا مر حقیقت فاصله بسیار. این بود که بر عهدم ماندم تا بر حقیقت هرگز چشم نبندم و آن را قربانی مصالح مظنون خود نکنم که مصلت حقیقی ما بندگان نیز در همان راستی است.

6/4/1391 - 15:01
سلام چرا مهریه رو نریختی؟ این بار دومه!

6/4/1391 - 15:38
- کم و زیاد داشته است، ولی همیشه واریز شده به حساب.

6/4/1391 - 15:45
کم و زیاد درمورد ده بیس تومن میگن نه حدود نصف یا یک سوم!

6/4/1391 - 15:52
کم و زیاد درمورد ده بیس تومن میگن نه حدود نصف یا یک سوم!

6/4/1391 - 16:29
- آنچه از سوابق ایشان روشن است، اگر بیشتر میتوانست، میپرداخت. حتی اگر خود ناچار شود به نان خشکی بسنده کند.

6/4/1391 - 16:06
چی میخوای بگی آسد [...]!توخوب میدونی خرجی سه تابچه این چندرقاضی نیس که میدی!چرامیخوای عذابم بدی؟فشار سه بچه بدون پدر کمه؟بس کن دیگه! [نام زوج حذف شد]

حرفش را قطع کردم: چندرغاز یا چندرقاض؟
چشم غرّه رفت: «ملالغوی نشو برادر!»

6/4/1391 - 16:11
دخترت امسال بایدبره پیش دبستانی!گفتم بامهریه ای که تیرماه میریزی میرم ثبت نامش میکنم!امانریختی!

6/4/1391 - 16:44
- همانطور که سابق بر این شفاها به عرض رسید، معمول جامعه ما بر این بوده که زنان سرپرست خانوار از رخشتوری و خیاطی و کار پرزحمت ارتزاق میکرده اند. بهزیستی و کمیته امداد هم یاری میرسانند. توقع زندگی آسوده برای زنان مطلقه دارای فرزند رویایی است که هنوز محقق نشده است. کار مضاعف باید و همت مضاعف.

- وضعش که گفته بودی بد نیست!
«بد نیست؟
زن مطلقه دیده بودی خانه شخصی داشته باشد
حتی یک ماشین هم زیر پایش
می‌گویند پراید خریده است!»

- عجب!؟
من زن‌های مطلقه دیده‌ام

بعضی‌شان با این‌که در خانه پدر هستند
به نان شب محتاجند
تازه تحصیل کرده‌اند و کار هم می‌کنند!
«این یکی فرق دارد؛
با تمام این امکانات احساس فقر و بدبختی می‌کند!»

6/4/1391 - 16:42
برتو واجبه که کار کنی وخرج بچهاتو دربیاری!درصورت اول هم باید بچه داری میکردی وهم خرجشونو درمیاوردی!امامن بچهاروگرفتم که توفقط خرجی بدی وبه جای بچه داری درس بخونی! چه بخوای اینو بفهمی چه نفهمی!اما اگر دراین زمینه هم کوتاهی کنی دیگه طاقت نمیارم!

این پیامک را که می‌خواندیم
ناگهان قرمز شد
صورتش کاملاً گلگون
سرخ ِ سرخ
از عصبانیت رگ گردنش باد کرده
ترسیدم دادی سر من بزند: «خدا لعنت کند دروغگو را»
- چه شده؟
«ملعونه بنت ملعون، یک‌سال فرزندان را رها کرد
پسر دو ماهه را تا یک‌سال تنهایی نگهداری کردم
بارها تماس گرفتیم
که مگر یک لحظه حداقل تلفنی با دخترش صحبت کند
وقتی دخترش داشت از دوری مادر لکنت می‌گرفت
و مدتی نمی‌توانست به درستی حرف بزند
فرزند را به خانه برادرش بردیم
زنگ زدند که از خانه پدرش بیاید و دختر را آن‌جا ملاقات کند
ناشزه ملعونه نیامد»

- پس بچه‌ها را چرا گرفت؟
«قصه‌اش را که می‌دانی
محض چزاندن
بدون اطلاع قبلی
دستور موقت از قاضی گرفته با مأمور کلانتری آمد درب خانه
فردا صبحش که با قاضی صحبت کردم
گفت: من به ایشان گفتم که نرود کلانتری و با خود شما هماهنگ کند
می‌خواست آزار دهد بی‌انصاف
بچه‌هایی که یک‌سال پیش پدر بودند را به یک آن گرفت و برد
حالا ادعا می‌کند برای من این کار را کرده که درس بخوانم»

- اگر برای چزاندن برده چرا پس نمی‌دهد؟
«نمی‌دهد؟! بارها خواسته بدهد
من نگرفتم»

- مگر می‌توانی نگیری اگر بخواهد بدهد؟
«بچه‌ها یک‌سال از دوری مادر آسیب دیده
تا به پدر انس گرفته، آمده برده
حالا با مادر انس یافته
باز جابه‌جا کند
بعد هم دوباره یک روز بیاید و بگیرد
بیماری که شاخ و دم ندارد
بچه‌ها چه گناهی کرده‌اند که آسفالت شود تمام عاطفه و احساس امنیت‌شان»

پرسیدم: مگر برای دادن بچه‌ها چه کرده است؟
«بارها با مادرم صحبت کرده که بچه‌ها را بدهد
دادگاه هم شکایت کرده
احضاریه دم خانه آمده برای تحویل بچه‌ها در دادگاه
من نرفتم
متواری شدم و موبایل را قطع کردم
نشانی‌ام را ندارد که دوباره شکایت کند
و گرنه بتواند، بچه‌ها را حتماً می‌دهد!
هیچ دلبستگی و علاقه‌ای به فرزندان ندارد
از سر مبارزه و جنگ گرفته لامروّت!»

راست می‌گفت
قصه بردن بچه‌ها را قبلاً شرح کرده بود
و من در این پست نوشته بودم

پیامک بعدی را خواند:

6/4/1391 - 16:49
- کم طاقتی شما در گذشته بسیار تجربه شده. مطلب جدیدی نیست!

6/4/1391 - 16:53
هیچ فرقی نکردی!هنوز همونی که بودی!بهتره دیگه جوابتو ندم!خدانگهدار!

پرسیدم: پس چطور حج عمره رفته
وقتی می‌گوید پول ندارد؟
خندید و گفت: «از این معماها زیاد است در زندگی مالی ایشان
هم خودش و هم اطرافیانش
حدود سه میلیون تومان هنگام طلاق گرفته است
ده میلیون تومان وقتی مادرش ملکش را فروخت و بین فرزندان تقسیم کرد
سهم این دختر شد
شش میلیون تومان هم قبلاً از خودم گرفته بود
به عنوان 24 سکه مهریه در طول زندگی مشترک
هر بار که پروژه تقریباً بزرگی برمی‌داشتم
پولش را به عنوان مهریه مطالبه می‌کرد
در حالی که در خانه من زندگی می‌کرد و خرج او را هم من می‌دادم»

دوباره خندید
این‌بار دندان‌هایش هم نمایان شد
و تکرار کرد: «طمع به دنیا پایان ندارد!»

پرسیدم: راستی مهریه را چقدر می‌دهی؟
«روزی که 280 تومان بود سکه
قاضی گفت می‌توانی هر سه ماه یکی بدهی
من هم هر سه ماه می‌دادم
که ناگهان رفت بالا تا 700 تومان
باز هم داشتم و دادم
ولی این‌بار...»

مکثی کرد و پس از قورت دادن آب دهان گفت:
«نداشتم که بیشتر از سهمش بدهم
بیشتر از همان مبلغی که قاضی در توان من دید
که اگر داشتم
مثل همان چند ماه پیش
بیشتر پرداخت می‌کردم»
- اگر داشتی؟
«آدم به حیوان هم ترحّم می‌کند
این هم یک گونه دو پایش
از سگ که دیگر پست‌تر نیست
اگر بتوانی کمک کنی
آدمی که آدم است می‌کند!»

- عجب خنده‌دار شده این قضیه اعسار!
سکه از 280 رفته تا 700
شهریه تو که زیاد نشده!
«طمع، برادر! طمع!
طمع این خاندان سیری ندارد!
این را من بارها در زندگی‌شان دیده‌ام»

ناگهان رویش را برگرداند و صاف توی چشمم نگاه کرد و گفت:
«راستی یادم بیانداز یک روز قصه لئیمی که ادعا می‌کرد کریم شد را برایت تعریف کنم
قصه یکی از افراد همین خاندان است!»

منتظر باشید که توضیح تک‌تک این پیامک‌ها را نیز به ضمیمه توضیح باقی‌مانده از قبل
برایم بگوید و من هم بنویسم
[این ماجرا هنوز ادامه دارد!]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
دنیاطلبی روحانیت + یکشنبه 91 خرداد 28 - 7:0 صبح

این جملات از کیست؟

این خطرى است که از همه مصیبت‌ها بالاتر است. حضرت سید الشهدا شهید شد، مکتب اسلام زنده شد. شهادت سید الشهدا نفع داشت براى اسلام، اسلام را زنده کرد. اگر همه ما در این نهضت کشته مى‏شدیم اسلام زنده‌تر مى‏شد. اما حالا که دست ما افتاده است، حریف را بیرون کردید و قبضه کردید مملکت را و اداره مى‏کنید، اگر در این وضع یک کار خلاف صادر بشود از ما، خداى نخواسته روحانیون در بلاد اختلاف با هم بکنند، معارضه با هم بکنند، مى‏گویند روحانى‏ است و روحانیین این‏اند. دیکتاتورى عمامه و کفش است! و مکتب ما آلوده مى‏شود نه خودمان. خودمان مهم نیست؛ مکتبمان آلوده مى‏شود. مى‏گویند «رژیم هم الآن اسلامى شده و الآن هم اینها مدعى‏اند که ما پاسدار اسلام هستیم و این است وضعشان! پس معلوم شد که اسلام این طورى است و این آخوندها دروغ مى‏گفتند که اسلام مکتب مترقى است؛ این است!»

من اکثر موفقیت‌های روحانیت‏ و نفوذ آنان را در ارزش عملی و زهد آنان می‏دانم. هیچ چیزی به زشتی دنیاگرایی روحانیت‏ نیست. هیچ وسیله‏ای نمی‏تواند بدتر از دنیاگرایی، روحانیت‏ را آلوده کند. در این شرایط حساس و سرنوشت‌ساز که روحانیت‏ در مصدر امور کشور است و خطر سوء استفاده دیگران از منزلت روحانیون‏ متصور است، باید بشدت مواظب حرکات خود بود.

از اهم مسائلی که باید تذکر بدهم، مسئله‏ای است که به همه روحانیت و دست‏اندرکاران کشور مربوط می‏شود و همیشه نگران آن هستم که مبادا این مردمی که همه چیزشان را فدا کردند و به اسلام خدمت نموده و به ما منّت گذاشتند، به واسطه اعمال ما از ما نگران بشوند. زیرا آن چیزی که مردم از ما توقع داشته و دارند و به واسطه آن دنبال ما و شما آمده‏اند و اسلام را ترویج نموده و جمهوری اسلامی را بپا کردند و طاغوت را از میان بردند، کیفیت زندگی اهل علم است. اگر خدای نخواسته، مردم ببینند که آقایان وضع خودشان را تغییر داده‏اند، عمارت درست کرده‏اند و رفت و آمدهایشان مناسب شأن روحانیت نیست و آن چیزی را که نسبت به روحانیت در دلشان بوده است از دست بدهند، از دست دادن آن همان و از بین رفتن اسلام و جمهوری اسلامی همان.

آن روزی که توجه اهل‏ علم‏ به دنیا شد و توجه به این شد که خانه داشته باشم چطور و زرق و برق دنیا خدای نخواسته در آنها تأثیر بکند، آن روز است که باید ما فاتحه اسلام را بخوانیم.

به حد ضرورت اکتفا کنید و اندازه نگه دارید؛ این‏ها ما را از مردم دور می‏کند، روحانیون‏ را از مردم دور می‏کند. روحانیون‏، به تقوا و ورع و بی‏اعتنایی به دنیا در چشم‌ها شیرین شدند. بدون ورع و بدون دور انداختن دنیا، نمی‏شود در چشم‌ها شیرین ماند. مردم رودربایستی ندارند؛ خدا هم با کسی رودربایستی ندارد.

امروز، اگر روحانیت‏ از زی خود خارج بشود و قدرت‏طلبی و قدرت‏نمایی و سوءاستفاده بکند و اگر عملی از او سر بزند که حاکی از ضعف تقوا و ورعی باشد که مردم در او سراغ کردند و به او اعتماد دارند، هرکدام از این‏ها لطمه‏اش غیر قابل جبران است. امروز چون نظام، نظام اسلامی است و روحانیون‏ مظهر اسلام هستند، ضایعه فقط متوجه جمعی از روحانیون -یا حتّی جمع روحانیت‏- نمی‏شود؛ متوجه اسلام می‏شود و به این زودی هم قابل جبران نخواهد بود.

چهارتای اول از امام(ره)
و دو تای آخر از آقا(دام‌ظله)
- همین؟!
نه ده‌ها جمله دیگر هم هست
با همین مضمون و شاید شدیدتر!

دیوانه‌کننده است
این جملات را که انسان می‌خواند

قرار بود دو ماه طول بکشد
و جملاتی از این دو بزرگوار
درباره «روحانیون شاغل» استخراج کنم
سفارشی بود از نهادی
اما داخل کار که شدم
موضوع را توسعه دادم

در یک ماه پایان یافت!

و این فهرست فیش‌هایی است که جستم
در این اصطلاحات طبقه‌بندی کردمشان:

1. خودسازی روحانیت (109)
 1/1. حفظ شأن روحانیت و توجه به التزامات لباس روحانیت (38)
  1/1/1. وابستگی آبروی اسلام به روحانیت (24)
 2/1. لزوم زهد، ساده‌زیستی و پرهیز از رفاه‌طلبی و تشریفات (21)
 3/1. عدم تخلّف از موازین (21)
 4/1. تهذیب نفس، مراعات تقوای الهی و اخلاص در عمل (19)
 5/1. اهتمام به شغل روحانیت (3)
 6/1. آماده‌سازی خود برای خدمت (7)

  1/6/1. کسب آگاهی‌های سیاسی و قدرت تحلیل (6)
  2/6/1. آموزش نظامی (1)
2. خدمت روحانیت به مردم (104)
 1/2. تبلیغ، منبر و هدایت مردم (50)
  1/1/2. نیازسنجی و مخاطب‌شناسی (15)
  2/1/2. ضرورت اهتمام به تبلیغ و فرصت‌های پیش رو (12)
  3/1/2. توجه به محتوای تبلیغی (2)
  4/1/2. اهمیت منبر و تبلیغ چهره به چهره (12)
  5/1/2. ارتقاء ایمان و اعتقاد مردم (9)
 2/2. تربیت، پرورش و اصلاح جامعه (8)
 3/2. آبادسازی مساجد به عنوان پایگاه اسلام (8)
 4/2. اتکای روحانیون به مردم و زندگی در میان آنان (9)
 5/2. آگاهی‌بخشی سیاسی (17)

  1/5/2. ترویج استقامت، امید و اطمینان در مردم (6)
  2/5/2. هدایت مردم در انتخاب نامزدها (5)
 6/2. جلوگیری از اختلافات و ایجاد وحدت (12)
3. روحانیت و نظام اسلامی (236)
 1/3. شبهه جدایی دین از سیاست (47)
  1/1/3. اتهام آخوند سیاسی (6)
  2/1/3. اتهام استبداد دینی (4)
 2/3. حضور روحانیت در صحنه و موضع‌گیری در حوادث (7)
 3/3. حضور روحانیت در حاکمیت (128)

  1/3/3. عدم دخالت روحانیت در امور اجرایی (نظر قبلی) (6)
  2/3/3. حضور روحانیت در اداره نظام (نظر جدید) (96)
   1/2/3/3. دلیل ضرورت حضور روحانیت در امور اجرایی (6)
   2/2/3/3. احتیاج نظام به روحانیون (84)
    1/2/2/3/3. دستگاه قضایی (13)
    2/2/2/3/3. آموزش عالی (18)
    3/2/2/3/3. مجلس شورای اسلامی (2)
    4/2/2/3/3. مجلس خبرگان (4)
    5/2/2/3/3. احتیاج جبهه‌ها به روحانی (2)
    6/2/2/3/3. آموزش و پرورش (2)
    7/2/2/3/3. حضور روحانیت در اصلاح اقتصاد (1)
    8/2/2/3/3. امامت جمعه (11)
    9/2/2/3/3. رسیدگی به امور اوقاف (1)
    10/2/2/3/3. حج (3)
    11/2/2/3/3. حضور در کمسیون‌ها و شوراها (2)
    12/2/2/3/3. صداوسیما (3)
    13/2/2/3/3. مراکز نظامی (14)
    14/2/2/3/3. وزارت اطلاعات (1)
    15/2/2/3/3. شورای نگهبان (2)

  3/3/3. وظیفه نظارت روحانیت بر مسئولین نظام (11)
  4/3/3. عدم عذر از کوتاهی در یاری نظام (4)
  5/3/3. عدم دخالت در امور خارج از صلاحیت (3)
 4/3. ضرورت تغییر محتوای نظام به تبع تغییر عنوان (2)
 5/3. وظیفه حوزه علمیه (31)

  1/5/3. تربیت قاضی و مبلّغ (7)
  2/5/3. حفظ فقاهت در حوزه (3)
  3/5/3. آموزش زبان خارجی (2)
  4/5/3. توجه به تهذیب طلاّب (1)
  5/5/3. پرهیز از تشریفات در حوزه علمیه (2)
  6/5/3. تشکیل اتاق‌های فکر دینی (2)
  7/5/3. جمع‌آوری آمار و اطلاعات روحانیت (1)
  8/5/3. مدیریت تبلیغ (5)
 6/3. تلاش استکبار جهانی علیه نظام و روحانیت (16)
  1/6/3. ندادن بهانه به دست دشمن (4)
  2/6/3. شناسایی عوامل نفوذی دشمن در روحانیت (2)
 7/3. استقلال حوزه و روحانیت (5)

اعداد داخل پرانتز تعداد مطلب مرتبط با هر عنوان است.

ای وای بر ما... ای وای بر ما...
می‌گوید: چه پنیری بدهم؟
می‌گویم: همین پنیرهای معمولی؛ شبنم، پگاه...!
می‌پرسد: مگر حاج‌آقا نیستید؟
- چطور؟
- حاج‌آفاها که پنیر معمولی نمی‌خورن!
- پـَـ چی می‌خورن؟!
- لیقوان...!
تنها چیزی که تونستم بگم: من هنو نرفتم مکه تا حاجی شم اخوی! حاج‌آقا هم نیستم!

با یک جمله از آقای مصباح کلام را پایان دهم
همین آبان سال گذشته، در مناسبت تأسیس یک مجموعه‌ای این را فرمود:
«چیزی که مربوط به ما هست و به مناسبت تاسیس این موسسه باید عرض کنم این است که پرداختن به بحث‌های اخلاقی امروز از مؤکدترین واجبهاست. برای اینکه فساد اخلاقی چنان گسترش پیدا کرده و در بهترین و پاکترین مراکز نفوذ کرده که جز با فعالیت مثبت در این زمینه جلوی آن را نمی‌توان گرفت.»


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: روحانیت 23 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
چه کار کردی؟ + سه شنبه 91 خرداد 16 - 7:0 صبح

«کار بدی نکرده بودم که! فقط دوباره لعنش کردم! همین!»
پرسیدم چه کار کرده بودی
که پس از یک‌ماه و نیم دوباره برایت پیامک زد
و آن‌هم بدون مقدمه که: «چه کار کردی آسد [...]؟»

«دادگاه که نرفتم
14 اسفند باید حاضر می‌شدم
برای تحویل دوباره فرزندان
بعد از دادگاه دیگر خبری نشد
تا ایام تعطیلات نوروز»
- البته شاید پیامک زده باشد
گوشی تو خاموش بود!

می‌گفت احضاریه دادگاه که آمد
همراه را قطع کرد و از شهر خارج شد
- کجا رفتی؟
«دو سه شهر مختلف؛ بعضی نزدیک و بعضی دور!»
یک‌ماه بیشتر خطش قطع بود
«دیگر نمی‌خواستم پایم را به آن دادگاه بگذارم، هرگز!»
با تعجب وقتی پرسیدم: چرا سفر؟ این جواب را داد!

نظرش را درباره آن مجموعه شنیدم
خاطرات عجیبی تعریف می‌کرد
من هم حق می‌دهم دیگر نخواهد پایش به آن‌جا باز شود
گفت: «مگر این‌که دستگیرم کنند! با پای خودم نمی‌روم!»

- خب چه شد که این پیامک را دریافت کردی؟
«همان شبی که گوشی را روشن کردم
هنوز به قم بازنگشته
در شهرستانی نزدیک
تماسی با من گرفته شد
یک شماره که نمی‌شناختم و بر نداشتم
هیچ‌کس نمی‌دانست گوشی را کی روشن می‌کنم
چطور این مقارنت حاصل شده؟ بنا را گذاشتم بر صُدفه!
ولی فردا شب هم دوباره تماس گرفت»
- چه کردی؟
«شک کردم»
- برای چه؟
«تماس ساعت 12 و نیم شب بود!»
- بعد؟
«از یک خط دیگر تماس گرفتم تا طرف را شناسایی کنم
اما گوشی را که برداشت صحبت نکرد
چند ثانیه و سکوت! نگران شدم»
- نگران از چی؟
«نمی‌دانم، ولی در آن شرایط، هر چیزی می‌توانست استرس‌آور باشد
وقتی آدم اعتمادش به خدا کم می‌شود
غفلت که حاصل شود
لذت تعلّقات دنیا که در قلب آدم باشد
ترس ِ از دست دادن چیزهایی که دوست دارد
مقام و موقعیّت و آبرو و وجاهت و جاه و خلاصه تمام فریب‌های این دنیای دَنیء
حتی توهّم آزادی و آسایش و آرامشی که در مجرّدی ِ پس از طلاق
لذت سبکبالی را دوباره زیردندان می‌آورد و حالی‌به‌حالی می‌کند
انسان ِ دور از خدا
از هر احتمال ِ آسیبی هیجان می‌یابد و آدرنالین خونش بالا می‌رود!»
- گوشی را دوباره خاموش کردی؟
«نمی‌توانستم، مادرم خیلی نگران بود
گفته بودم خط را روشن می‌گذارم تا هر وقت خواستند تماس بگیرند»
می‌گفت خودش در این مدت از کارت تلفن استفاده می‌کرده
برای تماس‌های ضروری و احوال‌پرسی خانواده!

- آخرش؟!
«پیامک زد که: شما؟»
- همان‌که تماس گرفته بودی و حرف نزده بود؟
«بله!»

گفتم: صبر کن! قصه داشت شگفت‌انگیز می‌شد
هیجانش هم زیاد
- قبل از این‌که بقیه ماجرا را بگویی بگذار دو فنجان چای بریزم!

تا بخار داغی چای پراکنده شود و از حرارت بیافتد
فولدری را باز کرد
و یک فایل متنی...
مجموعه‌ای از پیامک‌های جدید در برابرم گذاشت
- اووووه...! چه قدر...!
«خیلی پیامک ردّ و بدل شد، تنها در سه روز!»
- ربطی هم به ناشزه داشت؟
«تمام داستان مربوط به ناشزه بود، خب!»

[می‌گویند یک پُست وبلاگ نباید خیلی طولانی باشد، باقی برای بعد...]

مطلب اصلی:
  این همه پیامک!؟


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
محدودیت؛ اساس تنازع + پنج شنبه 91 خرداد 11 - 5:0 عصر

چرا در یک جامعه
نحوه مصرف آدم‌ها باید متفاوت باشد
عدالت اقتصادی نباشد
و بعضی بیشتر و بعضی کم‌تر از رفاه برخوردار باشند
استاد حسینی(ره) ریشه این بی‌عدالتی را
در دنیاپرستی نظام اقتصاد سرمایه‌داری می‌داند
که «بهره‌‌مندی از رفاه مادّی» را
موضوع درگیری و نزاع انسان‌ها قرار داده است
و انگیزش‌های تحرّک اجتماعی را
بر اساس نیازهای مادّی تعریف می‌نماید.

مطلب زیر بخشی از صحبت ایشان در تیرماه 1375 است
ایشان «محرومیت» را
بر اساس «اصالت مصرف» این‌گونه تحلیل می‌فرماید:

باید دید بهره‏ورى از نیروى انسانى در چه سطوحى مى‏بایست مورد توجه قرار گیرد. گاهى انسان را به گونه‏اى تعریف مى‏کنند که او را هم مانند کالا دانسته و متغیّر اصلى نمى‏دانند؛ فرضاً مى‏گویند «شرایط» در تحریک انسان، اصلى است. وقتى در نظام اصالت مصرف، تحریک به رفاه نموده و تحریک به رفاه را وسیله  ایجاد انگیزش دانستند، طبعاً انسان در رتبه‌ای پایین‌تر از اشیاء مادى تعریف مى‏شود. مانند حیوانی که خوراک او را در جلوى او قرار داده و گرسنگى را وسیله راندن او کنند. در زمان قدیم چوپان‌ها علف در دست گرفته و بدین‌وسیله گوسفندان را به دنبال خود مى‏کشاندند. مى‏گویند انسان هم همین است. ولى ما مى‏گوییم شأن انسان در انقلاب اسلامى خیلى بالاتر از این است، شأن انسان شأن «ایثار» است.

ریشه بحث در این است که «همیشه نزاع به خاطر محدودیت است». تحلیل «محرومیت» در تاریخ به «محدودیت» باز مى‏گردد. اگر مقصد مردمى در طول تاریخ و به اشکال مختلف، بهره‏ورى مادى باشد، آنگاه حتماً محدودیت در محصولات اجتماعى آن‌ها وجود خواهد داشت. این محدودیت تنها به محدودیت منابع باز نمى‏گردد، بلکه به «ساختار تولید محصولات اجتماعى» نیز بر مى‏گردد؛ یعنى شما مى‏توانید چند نفر را بگمارید که گندم بکارند و چند نفر را هم به آرد کردن گندم بگمارید، چند نفر دیگر را هم به دنبال کشت چغندر و تبدیل آن به شکر فرستاده و چند نفر دیگر را هم به دنبال روغن بفرستید، تا در نهایت این آرد و شکر و روغن را با موادّ دیگرى از جمله چاشنى‏ها مخلوط نموده و به صورت‏هاى مختلف شیرینی تبدیل نمایید و آن‌را متنوّع کنید. اگر به یک جعبه شیرینى بنگرید، میزان زحمتى که براى بدست آمدن آن کشیده شده بسیار زیاد است. در حالى که اگر بخواهید به میزان وزن همان جعبه نان لواش تهیه کنید، آن زحمات را ندارد. فرم، طعم و عطر شیرینى را بالا می‌برید، تا خواص بویایى و چشایى و بینایى آن مرتباً متنوّع شود. ولى قطعاً این تنوّع‌ها بدون خدمات اجتماعى به نتیجه نمى‏رسد.

معنا ندارد یک هرم در نظام اجتماعی درست کنید که بالاى این هرم هرچه باشد، محدود نبوده و عین آن در قاعده هرم یافت شود! اگر شرایط تحریک لذّت ارتقاء یابد، حتماً از طریق محصولات اجتماعى صورت می‌پذیرد تا انگیزش و تحریک مادى را بهینه کند.

اساس محدودیت در «منابع» نیست، در «الگوى مصرف» و «الگوى توزیع ثروت» است. جایی که حق مى‌دانند یک قشر در حدّ بالاى هرم مصرف کند. مصرف را طبقاتى می‌نمایند و  محرومیت شروع مى‏شود. یک هرم وارونه در کنار این هرم طبقات اجتماعی درست مى‏کنند و مى‏گویند باید به پایین قاعده حداقل محصولات اختصاص داده شود و افراد اندکى که در بالای هرم هستند باید بالاترین ثروت را دارا باشند، کفـّار اینگونه عمل مى‏کنند تا بتوانند مردم را تحریص نمایند.

هر نظامى که در همه مراحل تکامل تاریخی خود، موضوع نزاع را به آخرت، که در آن محدودیّت نیست، برنگرداند، مجبور است تنازع درونى را بپذیرد. تنازع درونى هم هیچگاه موجب حصول محبّت و ایثار نخواهد شد.
(برگرفته از دوره بحث «اسلامی‌شدن دانشگاه‌ها»، با تلخیص و ویرایش)

مخلص کلام این‌که: محرومیّت به دلیل متنوّع شدن مصرف است!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: آقامنیر 118 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
بازی ِ حضانت + چهارشنبه 91 خرداد 10 - 8:0 صبح

«برایش امنیت روانی و آرامش بچه‌ها مهم نبود»
با غصه این جمله را می‌گفت
و توضیحش از این‌جا آغاز شد:
«ناگهانی بچه‌ها را داده بود و ترک‌شان کرده
هر چه تماس می‌گرفتیم حتی حاضر نبود تلفنی صحبت کند با دخترش
چه برسد به ملاقات!»

قصه را باز هم تعریف کرد
همان که قبلاً گفته بود و در وبلاگ گذاشته بودم
که حتی فرزند را مادرشوهر برده منزل برادر این خانم
زن ِ برادر تلفن کرده بلکه بیاید و فرزندان را ملاقات کند
حاضر نشده بچه‌ها را ببیند!

«ولی ناگهان با مأمور کلانتری آمد که بچه‌ها را بگیرد»
بعد از یک‌سال
که فرزندان را رها کرده
مرد بی‌هیچ منّتی
اساس وظیفه الهی است
با تمام لذّت
یک‌سال زندگی را رها کرد
کار را
اشتغال و تحصیل را
همه چیز را و در خانه ماند و بچه‌داری!
عصبانی بود: «حالا که بچه‌ها را برده دارد بازی در می‌آورد»

سؤالش این بود: «چطور حالا بعد این همه مدت
بچه‌ها را به زور سرنیزه گرفته
حالا به یاد تحصیل افتاده و قصد دارد حضانت را تقسیم کند؟!»

بیشتر از این ناراحت بود که از واژه «معامله» استفاده کرده
«مگر می‌شود سر فرزندان معامله کرد؟»
انگار داشت می‌سوخت و این جمله را می‌گفت:
«پسرم وقتی داشت می‌رفت یک جمله گفت: بابا منو پیش خودت نگهدار، نده به مامان!»
به این‌جاهای بحث که رسید
حالت چهره‌اش از دردی حکایت می‌کرد
که تمام وجودش را فرا گرفته بود:
«ناچار شدم برای فرزند دوساله‌ام توضیح دهم که حضانتش را مادر گرفته
و او اگر چه نمی‌فهمید، ولی قانع شد!»

خندید!
در اوج تمام این قصه دردناک
در جواب پرسشم از دلیل خنده‌اش:
«ناشزه ملعونه! در پزشکی قانونی می‌دانی چه می‌گفت؟
برای گواهی عدم بارداری که رفته بودیم، از طرف محضر»

- چه گفت؟
«تو به فلانی حضانت را یاد دادی؟
هر بار دلش برای تو تنگ می‌شود
می‌گوید مامان حضانت مرا از بابا گرفته و باید پیش مامان باشم»

این‌طور خود را تسکین می‌داد آن طفل بیچاره!

پرسیدم: چه کردی؟
«چه می‌توانستم؟! دو سه دفعه‌ای فرزندان را آوردیم منزل
به حکم ملاقات قانونی، هفته‌ای 24 ساعت جمعه‌ها»

می‌گفت بچه‌ها شب خوابشان برد
زن زنگ زده و دعوا
و بعد برادرش
که اگر بچه‌ها را پس نیاورید همین الآن پلیس می‌آورم
«گفتم بچه‌ها خوابشان برده، ساعت 10 شب است
فردا 7 صبح می‌آورم خودم»

- قبول نکردند؟
می‌گفت داد و هوار راه انداخته‌اند که وقت شما تمام شده است
«بچه‌ها را آمدند در خواب بردند
دخترم از خواب پرید و ترسیده بود!»

- منظورشان از این کارها؟
«اذیت، لج‌بازی، مردم‌آزاری، چزاندن و...»
حالا گویا می‌خواهد از دست بچه‌ها خلاص شود
از ابتدا هم حضانت را نمی‌خواسته
تحلیلش این بود که برای آزار برده است:
«به مادرم گفته از اول حضانت بچه‌ها را نمی‌خواسته!»
دادگاه شکایت کرده بود
این‌طور که می‌گفت
14 اسفند احضاریه که حضانت را تحویل بدهد و زوج نرفته دادگاه!
«نمی‌شود با بچه‌ها بازی کرد
دل‌شان می‌ترکد
هی جای‌شان عوض شود و اعتمادشان تا دوباره بازگردد
خیلی سخت است برای آن‌ها در این سنّ!
دو روز دیگر دوباره هوس کند حضانت را پس بگیرد
وقتی فرزندان برایش مهم نیستند
هر غلطی می‌کند!»

- پس حضانت دائم را برای چه می‌خواست؟
«نمی‌دانم، تو بگو! یک روز حضانت دائم می‌خواهد
روز بعد دادخواست می‌دهد که حضانت را تحویل بدهد
این بیماری نیست؟ مرض نیست؟ پس چیست؟!»

و بعد از این ناملایمات
گفت دیگر بچه‌ها را نگرفتم
که آرام‌شان را به هم نزنند
گفتم اگر دعوا سر دیدن ِ من است
امنیت روانی آن کودکان بی‌گناه مهم‌تر است

«خدا لعنت‌شان کند و از گناهان‌شان نگذرد»
بحث فرزندان که پیش آمد
این عبارت را زیاد در لابه‌لای کلامش می‌گفت
بارها لعن کرد این خاندان را
بارها و بارها... هم پدرش را و هم خودش را

برای رفع تلخ‌کامی و اندوه بحث
حرف را عوض کردم و گفتم:
این چه اسمی است برای او گذاشته‌ای در گوشی‌ات؟!
خندید: «تو هم تعجب کردی؟!
آره، از وقتی دادگاه رفت و آن اکاذیب را طرح کرد
اسمش را در گوشی‌ام تغییر دادم
به بهترین واژه‌ای که می‌توانستم!»

و باز هم هر دو با هم خندیدیم
به عبور از سختی‌ها
با وعده الهی که «إنّ مع العُسر یُسرا» (شرح:6)
هر پیامک را که نشانم می‌داد
به جای نام فرستنده نوشته شده بود: «ناشزه [...]» :) [نام خانوادگی زوجه حذف شد]

مطلب اصلی:
این همه پیامک!؟


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

<   <<   121   122   123   124   125   >>   >

شنبه 04 تیر 21

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر روحانیت بازی خواص فاصله طبقاتی دشمن فیلم ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
سید مهدی موشَّح - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X