[ و از نوف بکالى روایت است که شبى امیر المؤمنین ( ع ) را دیدم از بستر خود برون آمده نگاهى به ستارگان انداخت و فرمود : نوف خفته‏اى یا دیده‏ات باز است ؟ گفتم دیده‏ام باز است . فرمود : ] نوف خوشا آنان که دل از این جهان گسستند و بدان جهان بستند . آنان مردمى‏اند که زمین را گستردنى خود گرفته‏اند و خاک آن را بستر . و آب آن را طیب . قرآن را به جانشان بسته دارند و دعا را ورد زبان . چون مسیح دنیا را از خود دور ساخته‏اند و نگاهى بدان نینداخته . نوف داود ( ع ) در چنین ساعت از شب برون شد و گفت این ساعتى است که بنده‏اى در آن دعا نکند جز که از او پذیرفته شود ، مگر آن که باج ستاند ، یا گزارش کار مردمان را به حاکم رساند ، یا خدمتگزار داروغه باشد ، یا عرطبه طنبور نوازد ، یا دارنده کوبه باشد و آن طبل است . [ و گفته‏اند عرطبه ، طبل است و کوبه ، طنبور . ] [نهج البلاغه]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
چالش استفاده ناصحیح از Ajax + سه شنبه 90 مرداد 18 - 8:54 عصر

از زمانی که وب2 مطرح شد
و سایت‌هایی پدید آمدند که بدون رفرش شدن کار می‌کردند
با دو رویکرد در استفاده از این فناوری برخورده کرده‌ام
بعضی دستورات لازم را برای سرور ارسال می‌کنند
و سپس تغییرات متناسب را بر اساس پاسخ دریافت‌شده
به کاربر نمایش می‌دهند
و اما بعضی دیگر
برای تداعی سرعت بالاتر
و قدرت بیشتر
به محض ارسال دستور برای سرور
تغییر را به نمایش می‌گذارند
پیش از آن‌که پاسخ مناسب را دریافت دارند
این اشتباه در محاسبه را ببینید:

این را نوعی کلاه‌برداری می‌پندارم
نوعی فریب
دروغ‌گفتن به کاربر است

صحیح این است که ابتدا دستور به سرور ارسال شود
وقتی مثلاً دستور حذف به انجام رسید
تعداد نهایی رکوردها برای کلاینت فرستاده شده
و نمایش داده شود

تلاش می‌کنم در پروژه‌ای که مشغول آن هستم
از این طریق ِ سره بهره برم
و به فریب دست نیازم
در سامانه http://pdmdemo.ir
که بالکل قرار است وب2 باشد!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
مرافقت بعد از طلاق + چهارشنبه 90 مرداد 12 - 3:0 عصر

صحبت‌‌مان از پیامکی که امروز صبح دریافت کرده بود شروع شد
زن سابق ابراز «عشق» کرده
می‌گوید عاشقم است!
- شوخی نکن! نه...! چی گفته مگه؟
گفته: «... اگر عشق تو امان می‌داد حتماً ازدواج می‌کردم! ...»

اصرار زیادی لازم نبود
خودش آمده بود که تمام قصه را برایم تعریف کند
این شد که ادامه داد:
محضر که صیغه طلاق را جاری می‌کند
برای ثبت می‌گوید سه ماه دیگر بیایید
می‌خواهند مطمئن شوند که رجوعی رخ نمی‌دهد
که بیخودکی شناسنامه سیاه نکرده باشند
یهو خندیدم و گفتم: این‌جایش را قمی آمدی‌ها :)
خندید:
برای ثبت، سه ماه بعد رفتم محضر
ایشان هم آمد و ثبت انجام شد
محضردار نامه‌ای به ایشان داد که ربطی به من نداشت
نامه‌ای است که زن باید به محضر قبلی ببرد که ازدواج در آن ثبت شده
تا در آن پرونده هم طلاق ثبت شود
امروز صبح این پیامک به دستم رسید، درباره همین نامه:
«در تاریخ 9\5\90برگه مورد نظر به محضر رسید!» 12/5/1390 10:12
من هم در جواب تشکر کردم:
«تشکر و الحمدلله.» 10:12

ایشان کنایه‌ای پیامکی، شاید هم پیامکی کنایه‌ای زد که:
«بااین برگه ازدواجمان باطل،وتنها مانع شما برای ازدواج مجددتان برطرف شد!» 10:23
من که قبلاً روزی که صیغه طلاق جاری شد
وقتی هنگام خروج از محضر پرسید: «برنامه‌ات برای آینده چیست؟»
گفته بودم: «دیگر قصد ازدواج ندارم»
جوابی پیامکی به این کنایه دادم
و در نهایت هم دعای خیری برای فرزندان و خندانکی که این کنایه ِ زن دیگر غائله و دعوا نشود برای ما
که از هر چه مشاجره و دادگاه‌کشی خسته‌ام:
«خب الحمدلله، پس جشنی باید و سروری. البت شما را امکان فراهم شد. چون من را بود ولی پیامبرص فرمود: لایلدغ المومن من جحر مرتین. لذا قصدش دیگر نیست. راحتی و آرامش و آینده درخشان برای کودکانتان آرزو میکنم د:» 10:30
- پس این قضیه عشق کجاست؟
کنجکاوی‌ام امانم را بریده بود که این را پراندم وسط حرفش!

پیامک بعدی‌اش! بعد از یک ربع ساعت جواب داد:
«هنوز خودت را علامه دهر میدانی؟ که روایتی بخوانی و...! بگذار 50ساله شوی بعد...! من هم اگر عشق تو امان میداد حتما ازدواج میکردم! راحتی و آرامش راهم باخوردن یارانه هاازفرزندان عزیزتان گرفته اید،که به قیامت واگذارتان کرده ام! به خدا می سپارمتان!» 10:45
- چه شد؟ یارانه‌ها؟ این عشق چه با خشونت رفیق است!
قضیه یارانه‌ها را این‌طور توضیح داد:
آخرین دادخواست این خانم، برای گرفتن همین یارانه‌های فرزندان بود
24 سکه از مهریه‌اش را خیلی قبل‌تر
دو میلیون و هشتصد تومان هم به عنوان نحله
هر سه ماه یک سکه بهار آزادی که تا به حال دو تایش پرداخت شده
ماهی 120 تومان هم نفقه فرزندان به حساب بانکی ایشان ریخته می‌شود
به دادگاه عارض شده که یارانه‌ها را هم می‌خواهد
- دادگاه چه گفت؟
دادگاه قبول نکرد، گفت یارانه‌ها به کسی تعلق می‌گیرد که نفقه را می‌پردازد
وقتی مرد نفقه را می‌دهد هر ماه، پس یارانه‌ها به ایشان تعلق می‌گیرد
خدایی، من هم از همین یارانه‌ها نفقه و مهریه را تأمین می‌کنم
درآمد ثابتی که دارم به تنهایی نمی‌رسد که!
- اگر دادگاه قبول نکرده، یارانه‌ها را پس چرا می‌خواهد؟
مدعی است یارانه‌ها مستقل از نفقه و حق ایشان است، ولو دادگاه حکم دیگری داده باشد!

می‌گفت قبلاً هم سر یارانه‌ها گیر داده بود پیامکی:
«این بحث یارانه ها برام مبهمه! میشه درباره اش صحبت کنیم؟» 6/2/1390 17:26
اردیبهشت‌ماه بود
تازه طلاق انجام شده و در عده
من هم خانه تنها بودم آن مدت را
هنوز حجره نگرفته بودم و خانه را ترک نگفته
چند دقیقه بعد نوشت:
«باید بیام واسه شب نون بگیرم!نزدیک منزل شما!میشه یه صحبت داشته باشیم!» 17:30
مخالفت کردم
مثل این‌که متوجه چیزی شده باشد، بلافاصله نوشت:
«چرا؟ میخوام اول سایتو بهم نشون بدی! مطمئن باش اگه بخوای رجوع کنی من نمیزارم!» 17:30
پرسیدم: «کدوم سایتو؟» 17:31
که نوشت: «سایت یارانه ها!الان بازه!» 17:32
من هم مؤدبانه پاسخ دادم که:
«شرمنده، درین مورد از دیگری کمک بگیرید. از گفتگوی حضوری هم جدا معذورم.» 17:33
این‌جای کلامش که رسید، صورتش سرخ شد:
فلان‌فلان شده، این همه پول دارد می‌گیرد، باز هم دست‌بردار نیست
هر چه کوتاه می‌آیم انگار پرروتر می‌شوند
خدا لعنت کند پدرش را، خودش را، تمام برادرانش را که در این غائله به ظلم و عدوان یاری‌اش کردند!
خدا از ایشان نگذرد و در همین دنیا عقوبت اعمالشان را نشانشان دهد...!
به آرامش دعوتش کردم
می‌دانستم که خیلی باید عصبانی شده باشد
آدمی نیست که به سرعت بد و بیراه به کسی بگوید
رنگ سرخ چهره‌اش از شدت آتش غضبی حکایت می‌کرد که از قلبش زبانه می‌کشید
از قبل هم می‌دانستم
در پس این خنده‌های شاد، فشار زیادی را تحمل می‌کند
همیشه این سخن مولا علیه‌السلام را نقل می‌کرد و آرام می‌شد و بردبار:
«الْمُؤْمِنُ بِشْرُهُ فِی وَجْهِهِ وَ حُزْنُهُ فِی قَلْبِه» (کافی، ج2، ص226)
«شادی مؤمن در چهره اوست و حزنش در قلبش»
- جوابی هم داد؟
کمی که آرام شد این را پرسیدم و پیامک زن را نقل کرد:
«باشه! هرجور راحتی!» 17:34

می‌گفت چند وقت بعد هم دوباره پیامکی زده خانم:
«سلام شما نمایشگاه کتاب نمیرید؟» 20/2/1390 16:06
چقدر رو دارد!

- گویا این‌ها دست از سر تو برنمی‌دارند!
یهو انگار که چیزی به ذهنم رسیده باشد
بالا پریدم و با هیجان زیادی گفتم:
«شاید واقعاً عاشقت شده است برادر! چرا بدبینی، راست می‌گوید شاید!»
همان لبخند تلخی را که همیشه این‌جور موقع‌ها تحویلم می‌داد
گفت تعجبش را در پیامکی ابراز کرده است،‌ بعد از همان پیامک عشقی ِ زن:
«عشق؟ عشق شما به من؟ الله اکبر!» 12/5/1390 10:46
و زن تکبیری بلندتر گفته است:
«الله اکبر کبیرا! مگر برای اولین باراست این رااز من میشنوی؟» 10:55
- حالا اولین بار بود یا آخرین بار؟!
در جواب این سؤالی که با خنده و اندکی کنایه پرسیده بودم گفت:
این چه پرسشی است برادر
نوشته‌ها را یادت رفته
باز گرد و آن‌چه دادم بخوان
راست می‌گفت
خودم ابراز علاقه‌های زنش را در بخش نامه‌ها آورده بودم
پیامکش را یادت نیست، دقیقاً ماه رمضان قبلی:
«...میدونم دیگه نمی خوای حتی صدای اس ام اس هامو بشنوی! حق داری! بلای کوچیکی سرت نیاوردم! حق داری سالها منو نبخشی! 6ماه اول واقعا قصد طلاق داشتم!وکلا آدم رو در مسیر طلاق مجبور به انجام اون کارهامیکنن!هر زنی که بخواد جدا بشه همین کارو میکنه! ...» 11/6/1389 11:46
وقتی می‌داند بدی‌هایی که کرده
باید هم پشیمان باشد
یک‌سال مرا با بچه‌ها رها کرده و سراغی نمی‌گرفته
تمام کار و زندگی را رها کردم و بچه‌داری
حالا عشقش فوران کرده!
اخیراً در حوالی طلاق، چند بار ابراز علاقه کرده، ولی با دست پس زده، اگر چه با پا پیش می‌کشیده!
- بعد؟
سؤالی دارم، این چه عشقی است که این‌همه دروغ و بی‌آبرویی و کذب در آن راه دارد
پاسخ دادم:
«فرمایشات شما در جمیع دادگاه ها، خلاف این مطلب را داد میزد. که میتواند اکاذیب طرح شده را از خاطر برد؟ او که فریاد میزد این مرد هیچ خوبی ندارد و من 4سال در منزلش زجر کشیدم. یادش بخیر، بهرامی بنده خدا چه نگاهم میکرد، سر تکان میداد و سرم داد زد و به تحقیرم گفت: تو طلبه ای؟ و اینها به لطف آن دروغهای متکی به چاشنی گریه بود! الحمدلله که پروردگار صبر آن را قبل از خودش عطا کرد که حکیم است خدای من!» 11:01
یعنی یادش رفته حرف‌های سراسر دروغی را
که در دادگاه داد می‌زد و می‌گفت:
«من دیگر به ایشان علاقه ندارم و علاقه‌ام تبدیل به تنفّر شده است. به این زندگی هرگز باز نمی‌گردم، مگر با قانون. هر چه که قانون بگوید. من تا به حال با گذشت و اخلاق زندگی می‏کردم، ایشان شب‌ و روز به من فحش می‌داد، لعن و نفرینم می‏کرد. من اگر بخواهم برگردم به زندگی، دیگر گذشت ندارم و فقط با قانون می‌روم. اخلاق ایشان در خانه همین است، مدام لعن و نفرین. رفتار ایشان با من درست مثل رفتار با یک حیوان بود. ایشان زن را یک حیوان می‏داند، هیچ بُعد روحی برای زن قائل نیست»
یادم هست دروغ‌های زنش را
نوارش را داده بود بشنوم
جلسات دادگاه را ضبط کرده بود
بخشی را خودم در وبلاگ گذاشته بودم (در این پست)
- قبول نمی‌کند که دروغ گفته؟
اصلاً و ابداً...
ببین چه نوشته است
موبایل را آورد جلو تا خودم بخوانم
انزجاری در چهره‌اش بود که گویا نمی‌توانست بخواند:
«درصحت همه آنها هیچ  شکی نیست!برایم مهم نیست که چه احساسی به من داری!میخواهی مرادروغگی بخوانی یاکمی خودت رااصلاح کنی خودت میدانی!تو برموضع خودت هستی من هم خودم! اینهاچیزی ازعشق کم نمیکنه!البته این اعتقاد منه واحساس تو این نیست! به همین خاطر همه رابه قیامت واگذار میکنم!» 11:34
- ابله!
این تنها واژه‌ای بود که توانستم بگویم
- این آدم واقعاً ابله است، یعنی واژه‌ای در لغتنامه ذهنم نمی‌یابم که بیش از این تطبیق داشته باشد بر چنین فردی!
می‌گفت دیگر هیچ جوابی نداده: چه دأبی دارم با نامحرم یکی به دو کنم!

- شخصیت ِ خودشیفته، نارسیسیست، هیستریک...!
داشتم عناوین بیماری‌‌های روانی منبطق را یک به یک بلندبلند به خاطر می‌آوردم که ناگهان لبخندی زد
نگاهی به هم کردیم
و خنده‌مان ترکید، هر دو زدیم زیر خنده
انگار تمام سختی‌های گذشته به یک آن فراموشش شده باشد

گفت بگذار این پیامک را برایت بخوانم:
«سلام خوندن صیغه طلاق رو؟» 31/1/1390 11:03
از محضر خارج شده بودیم
یک‌ساعت نکشیده این پیامک را زد
بعد از جاری شدن صیغه طلاق و آغاز عده
من هم پرسیدم که برای چه می‌پرسد که نوشت:
«میخوام ببینم کی نامحرم میشیم که دیگه بهت فکرنکنم!» 11:06
- نه...! شوخی می‌کنی!
دوباره صدای خنده‌مان بالا گرفت
خود ِ عاقد نبود در محضر، تلفنی صحبت کرد با ایشان
و بعد هم از من وکالت گرفت
صیغه را تلفنی خواند و محضردار ثبت کرد
- نه برادر! می‌خواسته افاده بیاید و جذبت کند
که با تکبر باز گردد
که زندگی‌ام را دوباره آتش بزند
تازه مگر رها نشده‌ام

به نظر می‌رسد بعد از طلاق
طرفی که تقصیر کرده
که خیلی بد کرده و پشیمان است
او که می‌داند همه غائله را بر هیچ برپا کرده
که بی‌دلیل خانه امن خود را آتش زده
طلاق که واقع می‌شود
بر سبیل مرافقت قدم می‌گذارد
- اگر آدم‌وار برخورد می‌کرد و امید می‌یافتم به اصلاحش
اما...

- چرا، رها شده‌ای و رها خواهی ماند! همیشه در پناه حق! نماز و روزه قبول!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
از معراج برگشتگان + سه شنبه 90 تیر 21 - 12:45 عصر

خیلی حال و احوالم تغییر کرده است
این مدتی که کتاب «از معراج برگشتگان» آقای داوودآبادی را می‌خوانم
حدود 800 صفحه نوشته است
تمام خاطرات خودش انگار، از جبهه
به شدت هم صادقانه
همه چیز را نوشته، خوب و بد، زشت و زیبا
کم نگذاشته با انصاف

حال و هوایم را خیلی تغییر داده
یاد گذشته‌ها افتاده‌ام و دوران بسیج
البته که دوران جنگ را نبودم
سنّم اقتضاء نمی‌کرد
تمام که شد، تازه ده سال داشتم
منطقه که نمی‌شد اعزام شوم :)

اما یادم هست با برادر بزرگ‌ترم به «کمیته» گاهی می‌رفتم
و با آن یکی برادر بزرگ‌تر به «بسیج مسجد مالک اشتر»
گاهی که خیلی اصرارشان می‌کردم

از سال 1372، چهارده‌سالگی، خودم بسیج را چشیدم
ثبت نام کردم و فعالیت آغاز
یکی دو سالی دانش‌آموزی ناحیه فرستادند
تا پایگاه امام رضا (علیه‌‌السلام) تأسیس شد
درست در محله خودمان، فاز 3 شهرک اکباتان
آن روز دیگر در پایگاه، بسیجی فعال زدند برایم
در شورای فرماندهان فعالیت کردن نیاز به آموزش هم داشت
چندین دوره، مانورهای مختلف؛ شهری و بیابانی
از همه مفیدتر اما برایم، دوره سه روزه‌ای بود که آموزش هدایت تانک دیدم
تانک ِ تانک که نه، نفربرهای BMP روسی را می‌گویم
تنها کسی بودم که در پایان دوره آموزشی
فرصت یافت تا نفربر را روشن کند
همین نفربرهای روسی که مالیوتکا هم شلیک می‌کند :)

ولی آن‌قدر خاطرات حمید داوودآبادی را خوانده‌ام این روزها
در فضای جنگ به حدّی نفس کشیده‌ام
توصیفاتش از لحظه‌لحظه‌های درگیری
یا صبر و حوصله و انتظار پیش از عملیات
دنگم گرفته است
می‌خواهم یک خاطره هم من تعریف کنم
از دوران طلبگی و اردوی بسیج
می‌دانم طولانی خواهد شد و برای وبلاگ، دور از انتظار
که کسی به خواندن متن‌های بلند در اینترنت رضا نمی‌دهد
ولی حس نوشتنم گرفته است
حس نوشتنی که از زیاد خواندن، گاهی بدجور آدم را قلقلک می‌دهد!

همان روزهای اولی که به حوزه علمیه آمدم، دقیقاً ششم مهرماه 1376، رفتم و در بسیج مدرسه علمیه معصومیه (سلام‌الله علیها) عضو شدم. خیلی زود هم با بچه‌ها دوست شدیم و برادر. حسین خیلی فعالیت کرد که اردویی یک روزه فراهم کند، اردویی نظامی، فقط برای بچه‌های بسیج. حسین را خیلی دوست داشتم، کاملاً متفاوت بود با دیگر فرماندهانی که در بسیج داشتیم. روحیه کاملاً بسیجی‌اش از همان اولین دیدار مرا شیفته خود کرده بود. کارهای اردو داشت ردیف می‌شد. یک روز که دور هم نشسته بودیم، رو به من کرد و گفت: «بلدی با پی آر سی کار کنی؟» اسمش را نه تنها شنیده بودم، بارها هم در مانورهای مختلف دیده و کارکردنش را هم که می‌شناختم، آموزش هم دیده، اما خودم تا به حال با آن کار...، حتی دست هم نزده بودم! بلافاصله سرم را به نشانه تأیید تکان دادم و گفتم: «کاری که نداره، معلومه که بلدم!» ما در پایگاه بی‌سیم داشتیم، البته در خود ِ خود پایگاه که نه، یکی از دوستان گاهی می‌آورد و در گشت‌هایمان استفاده می‌کردیم. اما بی‌سیم صحرایی، مثل پی آر سی، که نبود. از همین مشکی کوچولوهای موتورولا، این‌هایی که بدون ایستگاه مرکزی کار نمی‌کند. اما من که رگ قمپزدرکردن‌های تهرانی‌گریم گل کرده بود، با تبختر خودنمایی کردم که: «با هر بی‌سیمی می‌تونم کار کنم!» این صحبت چندان به درازا نکشید. حسین برای جمع و جور کردن کارها بلند شد و رفت.

برنامه هماهنگ شد. یک جلسه توجیهی هم گذاشتند و به پادگانی در شرق تهران اعزام شدیم. بارها از این قبیل اردوها رفته بودم، ولی این‌بار متفاوت بود. این‌بار به عنوان یک طلبه و در کنار طلبه‌های دیگر، از حوزه علمیه قم به اردوی نظامی می‌رفتیم. احساس متفاوتی داشت. در سینه‌کش یک کوه، زیر یک صخره بلند و مرتفع، در یک چادر خیلی بزرگ ما را اسکان دادند. حدود یک گروهان نیرو بود. به رسم عادت گذشته، هیچ‌گاه شب‌ها لباس نظامی را از تن به در نمی‌کردم. به رزم شب و این‌طور چیزها عادت داشتم. از رزم شب‌هایی که در اردوهای نظامی قبلی داشتم، آن‌قدر خاطرات جالب دارم که چند صفحه نوشتن می‌خواهد و مثل آقاحمید کتاب از آن در آوردن، فقط با این تفاوت که ما از قافله جبهه و جنگ عقب ماندیم! نمی‌خواهم حالا در این نیمچه‌وبلاگ سرتان را درد آورم و ملال ِ مخاطب شوم. غرض این‌که رزم‌شب شد و تویوتا با چراغ روشن آمد داخل چادر و بیچاره آن طلبه‌هایی که سابقه بسیج و اردوهای نظامی نداشتند و با زیرپیراهن و زیرشلواری خواب خوش می‌دیدند! این‌ها به کنار...، اتفاق جالب این بود که قرار شد به ستون یک از کوه بالا برویم. آن بالا یکی از سردارانی که مدتی در افغانستان مسئول آموزش نظامی بعضی رزمندگان افغان بود، برایمان سخنرانی می‌کرد. ستون راه افتاد و حسین که بی‌تاب این طرف و آن طرف می‌پرید و مشغول هماهنگی کارها با مسئولین گروهان و فرماندهان بود، خود را به نزدیک من کشید و در گوشم گفت: «داری می‌ری بالا اون پی آر سی رو بردار، تو بی‌سیم‌چی گروهانی!» خشکم زد! نفهمیدم چی شد؟ تا به خودم آمدم حسین رفته بود. ستون هم رسید به کنار پی آر سی و من به ناچار بلندش کردم. کمرم شکست انگار، سی کیلو وزن. سرم را بلند کردم، به کوه نگاه کردم و فاصله طولانی که باید آن را بر پشت خود حمل می‌کردم. بلافاصله بستم. بله، واقعاً بلد بودم با آن کار کنم، در یک دوره آموزشی کاملاً دگمه‌هایش را شناخته بودم. حتی این را یادم نمی‌رفت مربی چقدر اصرار داشت، تا زمانی که باتری تمام نشده، نباید از آن طرف باتری که یدکی است و با رنگ قرمز علامت‌گذاری شده استفاده کنیم. می‌گفت به دستگاه آسیب می‌زند. کار کردن با آن را هم دوست داشتم. اما برای ستون‌کشی و این همه پیاده‌روی خیلی سخت بود. خلاصه دو ساعتی حداقل راه رفتیم تا به ارتفاعات مورد نظر برسیم. یک جاهایی از کوه که فقط نهر آب کوچکی توانسته بود راهی به پایین باز کند، دیواره‌ها را که می‌گرفتم تا خود را بالا بکشم، بی‌سیم کله می‌کرد و تعادلم را به هم می‌زد، با آنتن دراز و دست و پا گیرش! بچه‌ها بودند که از پشت سر هل می‌دادند و کمک می‌کردند. البته امتحانش هم کردم. بعد از اتمام ستون‌کشی، وقتی سخنرانی را بالای کوه شنیدیم و دوباره پیاده به پایین باز گشتیم، بعد از نماز صبح، وسیله بازی خوبی شد برایمان. دو تا بیشتر از این بی‌سیم نداشتیم و آن یکی سر ستون، من هم که ته، با دوست طلبه گفتگو می‌کردیم و ادای بچه‌های جبهه را در می‌آوردیم. طلبه‌های دیگر هم گاهی گوشی را می‌گرفتند و چیزهایی می‌گفتند! بعد هم که رفتیم میدان تیر و ... باقی قضایا بماند وقتی دیگر.
خلاصه این خاطره از آن رو به ذهنم آمد که چطور به خاطر هوس ِ فناوری، همان وسوسه‌ای که از کودکی تا به حال مرا رها نکرده، مجبور شدم 30 کیلو بار سنگین را چهار پنج ساعت بر دوش خود تحمل کنم!

دو تا تصویر هم از این اردوی نظامی طلبگی دارم، با چند تن از دوستان نزدیک. ببینید می‌توانید صاحب این وبلاگ را در تصویر پیدا کنید؟!

یک تصویر تکی هم دارم با لباس نظامی که مربوط به خیلی گذشته‌هاست، لباس متعلق به برادرم بود و ...، خلاصه این هم خودش خاطره است! :)

واقعاً با این‌طور کتاب‌ها، امثال «داء» و «از معراج برگشتگان»
روح انسان رفرش می‌شود، خاطرات که به ذهن می‌آید
جامعه همیشه نیاز دارد به آینده نظر داشته باشد، از رهاورد ِ نظر به گذشته
آینده را باید از زاویه گذشته دید
آینده‌ای که به نحوی از گذشته ارث برده و می‌برد
تاریخ ثابت کرده که همیشه یک جوری تکرار می‌شود
فرم‌ها و فرمت‌ها در طول زمان تغییر می‌کند، اما محتوا همان است، جهت همان و جریان توسعه اسلام هم همان! امید که ما هم رزمنده باشیم، نه به قول حاجی گرینوف: بزمنده!
دشمن هست، پس جنگ هم هست!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
آنکه نان از عمل خویش خورد + چهارشنبه 90 تیر 15 - 11:9 عصر

نگارستان اشراق باز بود
از جلوی آن که می‌گذشتم دیروز، عکس‌های داخل نمایشگاه توجهم را جلب کرد
درباره طلبه‌ها بود
خیلی خیلی جالب

قدیم‌ترها
یعنی درست قبل از این‌که وارد حوزه علمیه شوم
سیاحت شرق آقانجفی را خوانده بودم
خیلی از علمای قدیم
بزرگان از علما منظورم است
اصرار داشتند از وجوهات شرعیه استفاده نکنند
کار می‌کردند و از عرق جبین
از زور بازو
ارتزاق می‌کردند
در این نمایشگاه چنین تصاویری دیده می‌شد
مانند:

روحانی خیاط

روحانی چشم‌پزشک

روحانی ساعت‌ساز

روحانی تیرانداز

روحانی ستاره‌شناس

روحانی کتاب‌فروش

روحانی خطاط

روحانی رایانه‌کار

روحانی نظامی

روحانی جهادگر

نمی‌دانم، به نظر شما کدام بهتر است؛
تمام‌وقت درس خواندن و از سهم امام(عج) استفاده کردن
یا درس نیمه‌وقت و از زور بازو روزی خوردن
سیره بعضی از مشهورین علما که گزینه دوم بوده است!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
متن کامل مقاله مان + پنج شنبه 90 تیر 9 - 11:34 صبح

یک‌سالی می‌شود که با یکی از دوستان مباحثه فلسفه‌ای داریم
هدف فقط فهمیدن اندیشه فلسفی استاد حسینی (ره) نبود
که درک کامل آن با تطبیق بر سایر مبانی فلسفی
و عقل خودمان هم بود
یعنی از هیچ گزاره‌ای نگذشتیم
مگر آن‌که آن را اندیشه کنیم و بررسی نماییم
و پس از تعقّل و ارزیابی بپذیریم
از ریشه‌ها شروع کردیم و از بنیادین‌ترین مباحث
آخرهای بحث بودیم که خبر همایش را شنیدم
آخرین دستاورد بحث خود را جمع و جور کردیم و یک مقاله شد
قصد داریم همه بحث را هم تدوین کنیم
اگر شد یک کتاب که خیلی خوب است

اما از همایش
آن‌قدر سخنران داشت این همایش و پنل و این حرف‌ها
که ارائه مقاله نکردند اصلاً
هنوز هم نشنیدم که مقالات را ارائه نموده باشند
بعضی دوستان اما مدام سراغ این مقاله را می‌گیرند
گفتم بگذارم در وبلاگ
شاید به درد کسی بخورد از رفقا
از این‌جا متن کامل مقاله را بردارید!

عنوان مقاله: «تحلیل چگونگی کاربست ارزش‌های دینی در روش‌شناسی علوم؛ مطالعه موردی اندیشه‌های استاد حسینی الهاشمی(ره) در فلسفه نظام ولایت»
و اما چکیده مقاله:
«استاد سید منیرالدین حسینی الهاشمی(ره) برای کاربست ارزش‌های الهی در مبانی روش‌شناسی علوم، تلاش نموده با مبنا قرار دادن «عقل متعبّد» بر اساس تبعیّت از روش انبیاء و تعریف آن به «تسلیم بودن عقل نسبت به دعوت انبیاء» در تولید روش، به «روش متعبّد» دست یابد. روش متعبّد نه تنها با لحاظ تقدّمِ «ارزش‌ها» بر «شیوه تفکر» می‌تواند «حجیّت» خود را اثبات نماید که به‏کارگیری آن در تولید علم به «حجیّت علم» نیز می‌انجامد.
این مقاله درصدد است چگونگیِ دستیابی به «حجیّت» در علم را مبتنی بر حاکم شدن «ارزش» بر «روش»، بر اساس اعلام عجز و ناتوانی عقل و شروع بحث از «اصول انکارناپذیر؛ تغایر، تغییر و سنجش» تفسیر نماید و نشان دهد چگونه با لحاظ یک «مبدأ جبریِ» ناشی از «ادراکات تبعی» در «ظرفیت اولیه» و حاکم نمودن «عقل عملی» بر «عقل نظری» و به تبع آن حاکم شدن «جهت» بر «حرکت»، می‌توان علاوه بر تحلیل «اختیار»، ملاک «حجیّت روش» را به تبع روش انبیاء الهی که «تسلیم به وحی» و سپس «تعجیز با آیات» بوده، با «حفظ جهت» در سه عنوان «تسلیم»، «بذل جُهد اجتماعی» و «استمرار تاریخی» تعریف نمود.»

امیدوارم گامی هر چند کوچک در تعالی اندیشه اسلامی‌مان باشد!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: آقامنیر 118 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
یعنی چه نظم ما در بی نظمی ماست؟ + سه شنبه 90 خرداد 31 - 11:6 صبح

چند روز پیش خدمت قائم مقام مرکز مدیریت حوزه‌های علمیه بودم. آقای فرّخ‌فال خاطره‌ای از مرحوم آیةالله گلپایگانی(ره) بیان فرمودند که بعینه نقل می‌کنم:
«دوران بمباران صدام خیلی کار برای ما در مرکز مدیریت حوزه دشوار بود. پرونده‌های طلاب علوم دینی را پیوسته از یک زیرزمین به زیرزمینی دیگر منتقل می‌کردیم که مبادا از بین برود و آسیب ببیند. با آمدن رایانه تصمیم گرفتیم اطلاعات را در یک نرم‌افزار ثبت نماییم. با آقای طالب‌پور صحبت کردیم و طبق پیشنهاد ایشان یک رایانه گران‌قیمت تهیه کرده و اطلاعات بیست هزار طلبه آن روز را به نرم‌افزار پاراداکس تحت داس منتقل ساختیم. تمام اطلاعات در فضایی کم تقریباً برابر با سه فلاپی‌دیسک ذخیره شده. خدمت آیةالله گلپایگانی رسیدم که گزارش این مطلب را عرض کنم. امام(ره) فرموده بودند امور حوزه را با ایشان مشورت کنید. ایشان بیمار بودند و در بستر. بخشی از گزارش این انتقال اطلاعات را که به عرض رساندم اصرار کردند که بنشینند و به کمک دوستان با حالت بیماری به سختی نشستند و باقی گزارش را با دقت و توجه شنیدند. در انتها حمد خدا را کردند و ابراز خوشحالی و البته تذکر مهمی را فرمودند. مضمون  تذکر ایشان این بود که هزار و اندی سال است علمای اسلام برای حفظ دین تلاش کرده‌اند و دشمنان اسلام نتوانسته‌اند بر حوزه‌های علمیه مسلّط شوند. اگر بزرگانی از علما فرموده‌اند نظم ما در بی‌نظمی ماست، منظورشان این بوده که نظم حوزه برای دشمنان قابل درک نیست، یعنی یک نوع نظمی است که پیر استعمار یعنی انگلیس نتوانسته از آن سر در آورد. و گرنه چطور می‌شود ما که شیعه امیرالمؤمنین(ع) هستیم، توصیه ایشان به نظم را رها کنیم (اوصیکم بتقوی الله و نظم امرکم، نهج البلاغه: نامه47). یک وقت نشود این نظمی که شما به اطلاعات حوزه می‌دهید، دست دشمن را به حوزه باز کند».
آقای فرخ فال در ادامه فرمودند: «اگر دشمنان نظم ما را دریابند، قدرت پیش‌بینی نسبت به افعال ما پیدا خواهند کرد و این می‌تواند خطرناک باشد».

به نظرم آمد چند نکته‌ای درباره نظم عرض کنم، چون جمله «نظم ما در بی‌نظمی ماست» خیلی‌ها را به موضع‌گیری منفی یا مثبت کشانده در طول تمام این سال‌ها. از علامه جعفری(ره) نقل شده است:
«در زمان مرحوم آیت الله آقا سیدابوالحسن اصفهانی در نجف، مرحوم آیت الله آقا سیدعلی، مد نظرش این بود که در حوزه، از نظر تحصیل علم و دریافت حقوق تجدیدنظری بشود، ولی از این پیشنهاد استقبالی نشد و اکثریت معتقد بودند که اگر حوزه ها نظم و نظام پیدا کند، بارور نخواهد بود و آن حالت خلوص و انقطاع الی الله کم می شود و مرجع وقت معتقد بود که نظم ما در بی نظمی ماست. به گمان من نگرانی آن ها از این جهت بود، چون وقتی که نظم در حوزه پیش می آمد، هدف‌های مجازی طرح می شود و علم و اخلاص و تقوا و اخلاق تحت‌الشعاع رسیدن به آن هدف قرار می‌گیرد؛ از طرف دیگر دخالت‌های ضرربار در مجموعه‌های منظم آسان‌تر است.» (حوزه و توجه به آرمان‌ها، مجله حوزه، ش140)
ایشان تلاش کرده با بیان دو دلیل، تز مذکور را توجیه کند.
امام(ره) هم که نظر معروفی در این باب دارند:
«شاید تز نظم در بی‌نظمی است، از القائات شوم همین نقشه‌ریزان و توطئه‌گران باشد» (وصیتنامه، ص21)

مطلب این است که ما دو جور نظم داریم؛ نظم Clock time و نظم Raise event. هر دو نظم هستند، ولی تفاوت‌های فاحشی با یکدیگر دارند. اگر چه همه ما در مقام عمل هر دو نوع نظم را به کار می‌گیریم، ولی نسبت این به کارگیری متفاوت است و آدم‌ها نیز از همین رو در رفتار متفاوت می‌شوند. طبیعتاً «بی‌نظمی» که نقیض آن‌هاست نیز بالتَبَع دو معنای متفاوت پیدا می‌کند، بی‌نظمی به معنای نفی نظم Clock time و بی‌نظمی به معنای نفی نظم Raise event.

نظم Clock time را همه می‌شناسیم، نظمی است رایج که شاید ساده‌ترین و بی‌ارزش‌ترین نظمی باشد که با آن در زندگی روزمره مواجه هستیم. تصور کنید یک آقای دکتر هر روز 8 صبح به مطب می‌رود، برای 16 بیمار نسخه می‌نویسد و ساعت 12 ظهر به منزل باز می‌گردد. سه ساعت استراحت می‌کند و... . چنین نظمی که مبتنی بر یک رفتار روزمره است، نه رشدی در آن لحاظ شده و نه هدف و غایت قابل توجهی مترتب بر آن است. چنین نظمی را غالباً نظم ماشینی می‌نامیم، چیزی که در زندگی مدرن بشر پدید آمده و مغز انسان را تحت تأثیر قرار داده و قدرت تفکر را ضعیف می‌کند. آیا دیده‌اید کسانی که به فِرَق صوفیه تمایل می‌یابند، ساعت‌ها «هوهو» می‌کنند و از این کار لذت می‌برند؟ اساساً مغز انسان در برخورد با روندهای تکراری به حالت خلسه می‌رود، یک‌جور Stand by که قدرت تفکر را از بشر می‌گیرد و نوعی مستی پدید می‌آورد. همان‌کاری که «دوپس‌دوپس» موسیقی‌های غربی و بعضاً مداحی‌های مدرن امروزی می‌کند. این‌که در اسلام گفته شده موسیقی اراده را ضعیف می‌نماید، شاید ناظر به همین تضعیف قدرت استدلال و تفکر و تصمیم‌گیری است. زندگی ماشینی را چاپلین خوب در کمدی خود نشان داد، انسانی که به صورت منظم باید یک رفتار را تکرار نماید (سفت کردن دو عدد مهره با دو آچار)، درست مانند یک روبوت. این انسان دیگر نمی‌تواند فکر کند و قدرت قضاوت درباره افعال خود را از دست می‌دهد. تمامی فرقه‌های باطل از همین طریق پیروان خود را مسخ می‌نمایند و شستشوی مغزی می‌دهند، با درگیر کردن آن‌ها در کارهای تکراری. همین کار را مسعود رجوی نیز در سازمان خود انجام می‌داد، تمامی افرادش را مشغول کارهای سنگین ولی تکراری هر روزه می‌کرد، تا به قول خودش فرصت فکر کردن به بازگشت را نداشته باشند.

اما نظم Raise event بسیار هوشمندانه است. همین است که تمامی پلت‌فرم‌های برنامه‌نویسی نیز به سمت و سوی این نوع نگرش سوئیچ کرده‌اند. مدیریت رویداد امروزه جای رفتارهای تکراری و بیمارگونه را گرفته است. تصور کنید همان آقای دکتر را، در مطب نشسته و مشغول مطالعه است، هنگامی که بیماری نیاز به جراحی دارد، او را فرامی‌خوانند، می‌رود جراحی را انجام داده و باز می‌گردد. دوباره حالت Listening پیدا می‌کند و منتظر Event بعدی است که Raise شود. اگر چه این‌جا هم سطحی از نظم Clock time مشاهده می‌شود، ولی بسیار اندک و به طور کلی در امور بسیار Low level. مثلاً در سطوح نزدیک به سخت‌افزار نیز تمامی امور به صورت Clock time است. پردازنده یک رایانه، یا حتی یک موبایل هم با نظم Clock time کار می‌کند. اما نرم‌افزارهای قدرتمند امروزی رویکردی کاملاً مبتنی بر مدیریت رویداد دارند.

بی‌نظمی حوزه از کدام نوع است و نظم آن از کدام نوع؟ در طرف نقیض که بنگریم، شاید حوزه از نظر Clock time بی‌نظم به نظر برسد، ولی از نظر Raise event فوق‌العاده منظم است. حوزه نسبت به پاره‌ای رویدادها حساس است، علما این‌گونه بوده و هستند. تاریخ این واقعیت را نشان داده و اثبات کرده است.

اگر حوزه درگیر نظم Clock time شود چه اتفاقی خواهد افتاد؟! این مطلب را از دیدگاه سیدنا الاستاذ عرض می‌کنم. استاد حسینی الهاشمی(ره) مهم‌ترین ویژگی آموزش را «نظم» می‌داند و مهم‌ترین ویژگی پژوهش را «دقت» و البته مهم‌ترین ویژگی تبلیغ را هم «سرعت» ذکر می‌‌کند. در آموزش گاهی لازم است دقت و سرعت فدای نظم شود، ولی باید به خاطر داشته باشیم که در پژوهش، سرعت و نظم را فدای دقت کنیم. اگر این‌طور به حوزه نگاه کنیم، شأن علمای حوزه به دلیل اشتغال به فراساختارهای علمی و حرکت در مرزهای دانش، کاملاً مبتنی بر «دقت» است و Planning برای سازمان‌های پژوهش‌محور نمی‌تواند مبنی بر نظم Clock time باشد، چنین نظمی کاملاً مخل و ضررزننده است. این سامانه‌ها باید Raise event برنامه‌ریزی شوند.

یک مثال ساده‌تر و یک نتیجه‌گیری کلّی؛ اگر عضو یک سازمان تروریستی مانند CIA یا موساد هستید و قصد ترور فردی را دارید که هر روز سر ساعت مشخصی از خانه خارج می‌شود و سر ساعت مشخصی باز می‌گردد، کار شما بسیار ساده است. اصلاً هم نیاز نیست بدانید کجا می‌رود و چه می‌کند، همین که Clock time عمل می‌کند کافیست. با همین یک داده می‌توانید عمل خود را برنامه‌ریزی کنید. اما نسبت به فردی که Raise event رفتار می‌کند، شما نیاز به دو دسته از داده‌ها دارید، اگر می‌خواهید شخصی را بربایید که نسبت به رویدادهای خاصی، کارویژه‌هایی دارد، باید هم رویدادها را بشناسید و هم کارویژه متناسب با هر رویداد را. متغیرها بسیار بیشتر می‌شوند، زیرا رویدادها نیز شرایطی دارند که در تحقق کارویژه تأثیر می‌گذارد و هر فرد هم نسبت به رویدادها می‌تواند متفاوت عمل نماید. مثلاً رویداد را این قرار می‌دهید: تلفن کنید و بگویید برادرت تصادف کرده و در فلان بیمارستان است. کارویژه فرد الف ممکن است این باشد: به سرعت از خانه خارج شود، تاکسی بگیرد و به سمت بیمارستان برود. اما نسبت به فرد ب، ممکن است با تلفن همراه برادرش تماس بگیرد، سپس به دوستش زنگ بزند که بیاید دنبالش، با هم به بیمارستان بروند.

می‌گویند وقتی میرزای شیرازی(ره) در قضیه انحصاری شدن امتیاز تنباکو برای انگلیسی‌ها فتوای حرمت تنباکو برای نفی سبیل کفار بر مسلمین را داد، متأثر شد، پرسیدند و اظهار کرد: امروز دشمن به  قدرت مرجعیت شیعه پی برد. این یعنی چه؟ یعنی دشمن برای به دست آوردن قدرت پیش‌بینی و برنامه‌ریزی علیه شما اگر نظم‌تان از نوع Raise event باشد، ناگزیر به استقراء است و استقراء به دلیل ابتناء بر نظریه احتمال، محتاج آزمون‌های پیوسته و مداوم می‌باشد. هر آزمون یک گام شما را به نتیجه‌گیری نزدیک می‌سازد. پس هر بار که رویداد مورد نظر Raise شود یک فرصت برای نزدیک‌تر شدن به Planning است. مثل این است که با هر بار انداختن سکه‌ای ناهمگون و غیریکنواخت، علم شما به این‌که طرف رو بیشتر احتمال رویداد دارد یا طرف پشت، بیشتر می‌شود.

می‌خواهم فرمایش مرحوم آیةالله گلپایگانی(ره) را این‌گونه تحلیل کنم که دشمن اسلام اگر چه توانسته نوع نظم حوزه‌ها را تشخیص دهد که از نوع Raise event است، ولی همچنان در آزمون و خطای رویدادها و کارویژه‌های متناسب با آن اسیر و گرفتار است. ما تا زمانی که دشمن داریم، باید نسبت به نوع نظم خود حساس باشیم و البته هر نظمی را در جای خود به کار گیریم. قطعاً برای آموزش در سطوح پایین حوزه نیاز به زمان‌بندی Clock time داریم، ولی گمان نکنیم اگر مراجع ما و بزرگان ما Clock time عمل نمی‌کنند، پس چیزی در حوزه کم است، بلکه این یک تکنیک فراهوشمندانه بوده و سازوکاری است که قدرت انعطاف بسیار فراوانی به سازمان روحانیت در حوادث پیچیده و خطرناک سیاسی و اجتماعی داده است و سبب جلوگیری از درافتادن به انحرافاتی شده که بسیاری از سازمان‌های روحانیت غیر اسلامی و غیر شیعی به ورطه آن غلطیده‌اند. اصلاً قوه تفکر انسان یعنی: «دو روز انسان مثل هم نباشد»!

مثالی از یک درد تاریخی؛ اگر دومی جرأت کرد طناب به گردن حضرت(ع) بیاندازد و او را به مسجد بکشاند، چون کارویژه متناسب با این رویداد را می‌دانست، این‌که ایشان به جهت مصالح اسلام و حفظ کیان توحیدی اقدامی نخواهد کرد، و الا چه جرأتی؟ مگر ندیده بود دروازه قلعه خیبر را چگونه از جا برکند؟! ملاحظه همین تناسب کارویژه و رویداد بود که دلیل شد تا آن یهودی اسلام آوَرَد.

پس بدانیم این حقیقتِ عظمت قوّه درّاکه علمای شیعه در اعصار و قرون متمادی بوده که نظم (Raise event) آن‌ها در بی‌نظمی (Not Clock time) طراحی شده است! بسیار هم هوشمندانه و با درس گرفتن از کتاب و سنّت!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: آقامنیر 118 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
در حجره می زیَم + سه شنبه 90 خرداد 24 - 10:36 صبح

دیدمش که ندیده بودم مدتی
سؤال که کجایی؟ پردیسان نمی‌آیی؟
«رفته‌‌ام، دو هفته است»
می‌گفت:
«آن روزها که تازه ازدواج کرده بودم
در همین خیابان صفائیه
کوچه بیگدلی خانه‌ای اجاره کردم
همین کوچه سوپر بختیاری...»
ماهی 90 تومان اجاره می‌داد و پدرش ناراحت
«پدرم می‌‌گفت: خانه پردیسان را برای تو و برادرت ساختم، رفته‌ای کرایه می‌دهی؟»
از ناراحتی پدر
چند ماهی از اجاره گذشته
خانه را تحویل داد و آمد این‌جا ساکن شد
- حالا کجایی؟
«حجره گرفته‌ام، دو هفته است»
می‌گفت دیده که دیگر زن و فرزند که ندارد
این خانه فراخ دیگر ز چه رو؟
از دوریِ حرم گلایه می‌کرد
«آمده‌ام نزدیک حرم
تمام کلاس‌های درس دیگر نزدیک است
پیاده می‌روم و پیاده می‌آیم»

- ماشین داشتی که!
«به زحمتش نمی‌ارزید
و به هزینه‌اش البته
حالا که سکه گران شده
من هم در حال پرداخت مهریه هستم
ماهی 120 تومان شهریه می‌گیرم
150 تومان در ماه برای مهریه که سه ماه یک سکه بشود
و 120 تومان نفقه فرزندان
و البته هنوز هم 100 تومان نفقه زوجه
تا عده تمام شود و این آخری حذف گردد!»
- ماشین را چه کردی؟
«همه چیز را رها کردم
خودرو هم که از اول مالِ پدر بود
به ایشان بازگرداندم
خانه و زندگی را هم
و با یک کیف و یک ساک دستی کوچک
آمدم به حجره
پس از شش سال»
خیلی خوشحال بود که فرصتش زیاد شده است
وقتش برکت پیدا کرده و بیشتر می‌تواند به درس برسد
«پس از شش سال، بازگشت به حجره خیلی زیباست
تلویزیون ندارم که وقتم را جارو کند
نه ساختمان پزشکان و نه توطئه فامیلی
هیچ فیلم یا سریالی...!
اینترنت هم ندارم
گهگداری مگر از دوستان قرض کنم، فقط برای کارهای ضروری!
تازه همه درس‌ها را که بخوانم
به کارهایم هم برسم
کلّی وقت اضافه می‌آورم...
انسان فرصت عبادت، یا حداقل تفکر در خلقت و آفرینش، هم بیشتر پیدا می‌کند اساساً»

تنها کلامی که توانستم بگویم:
«خوش به سعادت انسانی که بتواند حقیقتاً عمر خود را صرف خدمت به دین نماید
و از اتلاف‌کنندگان وقت بپرهیزد، بادا که خداوند ما را چنین قرار دهد»

امروز «دزدانِ وقت» بسیار شده‌اند!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
فاطمه، فاطمه است + دوشنبه 90 خرداد 2 - 2:31 عصر

چه بگویم؟
اصلاً چه می‌توانم بگویم؟
أعنی، وقتی جدّم موسی‌بن‌جعفر، از پدرش، صادق آل محمد (علیهم الصلاة و السلام جمیعاً)
چنین نقل می‌کند:

«اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ فَاطِمَةُ ع فِیها مِصْباحٌ الْحَسَنُ الْمِصْباحُ فِی زُجاجَةٍ الْحُسَیْنُ الزُّجاجَةُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ فَاطِمَةُ کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ بَیْنَ نِسَاءِ أَهْلِ الدُّنْیَا یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ إِبْرَاهِیمُ ع زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ لَا یَهُودِیَّةٍ وَ لَا نَصْرَانِیَّةٍ یَکادُ زَیْتُها یُضِی‏ءُ یَکَادُ الْعِلْمُ یَنْفَجِرُ بِهَا وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى‏ نُورٍ إِمَامٌ مِنْهَا بَعْدَ إِمَامٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ یَهْدِی اللَّهُ لِلْأَئِمَّةِ مَنْ یَشَاءُ وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ»
(کافی، ج1، ص195؛ در تبیین آیه 35 سوره نور)

مرحوم کلینی برای آن پنج سند ذکر کرده است
که سه تایش قابل خدشه نیست!
یعنی تمام راوی‌های آن
بر اساس نظر متخصصین علم رجال: «إمامیُ، ثقة جلیلُ‏»
بزرگانی چون:
  علی‏ بن‏ محمد علان‏ الکلینی
  سهل‏ بن‏ زیاد الآدمی
  موسى‏ بن‏ القاسم‏ البجلی
  علی‏ بن‏ جعفر العریضی
  محمد بن‏ یحیى‏ العطار
  العمرکی‏ بن‏ علی

لذا حدیثی است «صحیح» و قابل استناد به معصوم، علیه السلام.

دیگر من چه می‌توانم بگویم
جز همان کلام دکتر را:
«فاطمه، فاطمه است»
همین و فقط همین!

پ.ن. ترجمه متن حدیث، برای کسانی که شاید آشنا نباشند:
امام صادق علیه السلام راجع به قول خداى تعالى فرمود: «خدا نور آسمانها و زمین است، حکایت نور او چون فانوسى است» آن فانوس فاطمه علیها السلام است «که در آن فانوس چراغیست» آن چراغ حسن است «چراغ در آبگینه است» آبگینه حسین است «آبگینه مانند اختر درخشانى است» آن اختر درخشان فاطمه است در میان زنان جهان، «از درخت پر برکتى برافروزد» آن درخت حضرت ابراهیم (ع) است «درخت زیتونى است نه خاورى و نه باخترى» نه یهودى و نه نصرانى «که نزدیکست روغنش برافروزد» نزدیکست علم از آن بجوشد «اگر چه آتشى باو نرسد، نوریست روى نورى» از فاطمه امامى پس از امامى آید «خدا هر که را خواهد بنور خود رهبرى کند» هر که را خدا خواهد به واسطه امامان رهبرى کند «و خدا براى مردم مثلها میزند». (ترجمه محمدباقر کمره‌ای، ج2، ص109)

متن آیه: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ فیها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فی‏ زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ یَکادُ زَیْتُها یُضی‏ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى‏ نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلیمٌ» (نور:35)

ترجمه آیه: «خداوند نور آسمانها و زمین است؛ مثل نور خداوند همانند چراغدانى است که در آن چراغى(پر فروغ) باشد، آن چراغ در حبابى قرار گیرد، حبابى شفاف و درخشنده همچون یک ستاره فروزان، این چراغ با روغنى افروخته مى‏شود که از درخت پربرکت زیتونى گرفته شده که نه شرقى است و نه غربى؛ (روغنش آن چنان صاف و خالص است که) نزدیک است بدون تماس با آتش شعله‏ور شود؛ نورى است بر فراز نورى؛ و خدا هر کس را بخواهد به نور خود هدایت مى‏کند، و خداوند به هر چیزى داناست.»


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: خواص 18 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
درج متن و ترجمه قرآن در Word + جمعه 90 اردیبهشت 30 - 10:43 صبح

برای درج قرآن در متن‌هایمان
نرم‌افزاری که قبلاً استفاده می‌کردیم
تولید شخصی به نام «محمد توفیق» بود
افزونه کوچکی داخل نرم‌افزار Word
حقّا که کارراه‌انداز هم بود

اما مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی
کامپوننت جدیدی برای Word تولید کرده است
کار همین درج قرآن و ترجمه در متن اسناد را بر عهده دارد
با این تفاوت که نرم‌افزار محمد توفیق نیاز به قلم خاصی داشت
ولی این ابزار با قلم‌های استاندارد کار می‌کند
و بسیار هم زیباست

از این‌جا می‌توانید بردارید
حتماً آن را بیازمایید و استفاده کنید.

این مرکز ابزارهایی نوشته است برای داده‌کاوی و متن‌کاوی در متون دینی
بخشی از این برنامه‌ها قابل تست و آزمایش است
در نشانی: http://textmining.noornet.net می‌توانید با آن‌ها آشنا شوید
و در نشانی:  http://labs.noorsoft.org آن‌ها را تست نمایید.
یک پروژه داده‌کاوی قرآن هم توسط «مبین» http://www.quranmining.net انجام شده است.
در مجموع آینده روشنی پیش روی نرم‌افزارهای اسلامی دیده می‌شود
و انسان از دیدن این همه پیشرفت به شگفت می‌آید.

خدا رحمت کند آقا سیدروح‌الله را، مرحوم خمینی(ره)، چه خدمتی به اسلام کرد
و چه فضای عجیب و گسترده‌ای روبه‌روی شیعه گشود.
آینده چقدر تابناک پیش می‌آید... الله اکبر :)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
دولت ِ دشمن؛ به بهانه ادغام وزارتخانه ها + جمعه 90 اردیبهشت 23 - 3:5 عصر

گفتم نگاهی به دولت‌های رقیب بیاندازم
دشمنانی که می‌خواهند سر به تن ما نباشد
و ما می‌خواهیم سر به تن آن‌ها نباشد
سوباسا را که در فوتبالیست‌ها می‌دیدم هنوز یادم هست
برای هر مبارزه و مسابقه‌ای
دشمن را ارزیابی تام و تمامی می‌کرد همراه دوستانش
که نقاط ضعف و قوتش را بفهمد
که پیروزی را در آغوش کشد
و من نیز...

در این میانه اما
از تغییرات سریع و به نظر ناهماهنگ یکی از دولت‌های دشمن شگفت‌زده شدم
کمی بیشتر اطلاعات را کاویدم
عجبا...
32 بار دولت‌شان عوض شده در حدود 60 سال
و هر بار تعداد وزرا کم و زیاد شده
خیلی زیاد تغییر کرده‌اند
این اطلاعات را ببینید:

 1. 1948 - دو سال:              11 وزیر
 2. 1950 - یک سال:              12 وزیر
 3. 1951 - یک سال:              14 وزیر
 4. 1952 - دو سال:               14 وزیر
 5. 1954 - یک سال:              15 وزیر
 6. 1955 - کمتر از یک سال:    11 وزیر
 7. 1955 - سه سال
 8. 1958 - یک سال:              14 وزیر
 9. 1959 - دو سال:               15 وزیر
10. 1961 - دو سال:              11 وزیر
11. 1963 - کمتر از یک سال:   13 وزیر
12. 1963 - سه سال:            12 وزیر
13. 1966 - سه سال:            17 وزیر
14. 1969 - کمتر از یک سال:   19 وزیر
15. 1969 - پنج سال:           20 وزیر
16. 1974 - کمتر از یک سال:  21 وزیر
17. 1974 - سه سال:           22 وزیر
18. 1977 - چهار سال:          15 وزیر
19. 1981 - دو سال:             17 وزیر
20. 1983 - یک سال:            19 وزیر
21. 1984 - دو سال:            23 وزیر
22. 1986 - دو سال:            23 وزیر
23. 1988 - دو سال:            23 وزیر
24. 1990 - دو سال:            18 وزیر
25. 1992 - سه سال:          16 وزیر
26. 1995 - یک سال:           20 وزیر
27. 1996 - سه سال:          17 وزیر
28. 1999 - دو سال:            21 وزیر
29. 2001 - دو سال:            24 وزیر
30. 2003 - سه سال:          22 وزیر
31. 2006 - سه سال:          24 وزیر
32. 2009 - تا کنون:             29 وزیر

و تغییرات را در نمودار زیر ملاحظه کنید:

و جالب، نوع این تغییرات است
اولین دولت اشغالگر قدس چنین ساختاری داشت:

اولین دولت (1948م):
      نخست وزیر و وزیر دفاع
 1.  وزیر کار
 2.  وزیر آموزش و فرهنگ
 3.  وزیر پلیس
 4.  وزیر کشاورزی، منابع غذایی و سهمیه‌بندی
 5.  وزیر دارایی، بازرگانی و صنایع
 6.  وزیر امور خارجه
 7.  وزیر دادگستری
 8.  وزیر حمل و نقل
 9.  وزیر کشور، مهاجرت و بهداشت
10. وزیر رفاه اجتماعی
11. وزیر امور مذهبی و تلفات جنگ

در این میانه، تغییرات بسیار وسیع بوده است
تغییراتی به شرح زیر:

 2. 1950 - تفکیک وزارت «دارایی» از «بازرگانی و صنایع»
 3. 1951 - تأسیس وزارتخانه‌های «حمل و نقل» و «پست»
               ادغام وزارتخانه‌های «کشور» و «امور مذهبی»
               ادغام وزارتخانه‌های «دادگستری» و «بازرگانی و صنایع»
               استقلال وزارت «بهداشت» از «کشور»
               اضافه شدن «توسعه» به وزارت «کشاورزی»
               پیدایش وزیرهای بدون سهم
 4. 1952 - استقلال وزارت «توسعه» از «کشاورزی»
               استقلال وزارت «امور مذهبی»  از «کشور»
               استقلال وزارت «دادگستری» از «بازرگانی و صنایع»
               حذف وزارتخانه‌های «حمل و نقل» و «رفاه اجتماعی»
 5. 1954 - اضافه وزارت «حمل و نقل»
               بازگرداندن و ادغام وزارت «رفاه» در «امور مذهبی»
 6. 1955 - ادغام وزارت «رفاه و مذهب» در «کشور»
               ادغام وزارت «کشاورزی» در «بازرگانی و صنایع»
               ادغام وزارت «بهداشت» در «توسعه»
               ...

تغییرات خیلی زیاد است و بقیه را تفصیل نمی‌دهم که ملول نشوید!
هر سال تغییر، ادغام، حذف، استقلال و اضافه وزارتخانه‌ها
با روی کار آمدن هر دولت
و چقدر دولت‌ها عمر کوتاهی داشتند
در هر صورت
دولت فعلی اشغالگر و غاصب این ساختار را دارد:

سی‌ودومین دولت (2009م):
      نخست وزیر
 1.  وزیر زیرساخت‌های ملی
 2.  وزیر خانه‌سازی و ساخت و ساز
 3.  قائم‌مقام نخست وزیر و وزیر توسعه منطقه‌ای و توسعه النقب و الجلیلیه
 4.  وزیر امور اقلیت‌ها
 5.  وزیر امنیت عمومی
 6.  قائم‌مقام نخست وزیر و وزیر امور راهبردی
 7.  وزیر دادگستری
 8.  وزیر فرهنگ و ورزش
 9.  جانشین نخست وزیر و وزیر امور خارجه
10. وزیر جذب مهاجر
11. جانشین نخست وزیر و وزیر کشور
12. جانشین نخست وزیر و وزیر دفاع
13. وزیر ارتباطات
14. وزیر توریسم
15. وزیر آموزش
16. وزیر کشاورزی و توسعه روستایی
17. وزیر حمل و نقل و امنیت جاده‌ای
18. وزیر صنایع، بازرگانی و کار
19. وزیر دارایی
20. وزیر خدمات مذهبی
21. وزیر حفاظت از محیط زیست
22. وزیر رفاه و امور اجتماعی
23. وزیر علم و فناوری
24. جانشین نخست وزیر و وزیر اطلاعات و انرژی اتمی
25. وزیر اطلاعات و امور پراکندگی یهودیان
26. وزیر ارتقاء خدمات دولتی
27. وزیر (بدون سهم)
28. وزیر (بدون سهم)
29. وزیر (بدون سهم)

چند نکته در این ساختارسازی جلب توجه می‌کند:
1. اختیارات وسیع مسئول دولت در تغییر کابینه، چه این‌که کابینه ابزار کار اوست و او باید بتواند کار کند!
2. امکان بر عهده گرفتن یکی از وزارتخانه‌ها توسط مسئول دولت، خصوصاً در این مورد وزارت دفاع غالباً در اختیار شخص رئیس دولت بوده است.
3. وجود وزیرهایی بدون سهم، یعنی وزیرهایی که مسئولیت مشخصی مانند سایر وزرا ندارند. این چنین وزرایی در دولت‌های دیگر هم یافت می‌شوند، ولی در دولت مذکور و دولت چین، بیش از سایر کشورها از این نوع وزیر یافت می‌شود. این وزرا رسماً عضو کابینه می‌باشند، ولی نمی‌دانم آیا فقط جنبه مشاوره دارند و یا این‌که در حقیقت مسئول سازمان‌ها و نهادهای سرّی این دولت‌ها می‌باشند!
4. اختصاص یک وزیر به «امور مذهبی» واقعاً جای توجه دارد!
5. بعضی وزرا جانشین نخست وزیر هم هستند و این عجیب است!
6. با گذشت زمان به جای کم شدن تعداد وزرا، با یک روند رو به رشد وزارتخانه مواجه هستیم!
7. برای امور خاص، مثلاً مناطق استراتژیک، وزیر مستقل در  نظر گرفته شده است!

در مجموع گفتم با کابینه‌سازی دشمن بیشتر آشنا شویم
تا بهتر بتوانیم تغییرات اندک دولت خودمان را تحمّل کنیم و ...!

منبع:

پ.ن. فهرست کامل ساختار این دولت را می‌توانید به زبان فارسی از اینجا و به زبان انگلیسی از اینجا بردارید.
ضمناً اگر فرصت پژوهش باشد، می‌توان نسبت تغییرات دولت‌ها را با شرایط زمانی هم ملاحظه کرد، مثلاً معاهده کمپ‌دیوید در سال 1978 رخ می‌دهد و دولت بعدی دولت نوزدهم است، با ملاحظه تغییرات می‌توان دیدگاه برنامه‌ریزان دشمن را تشخیص داد. مثلاً اضافه شدن وظیفه «هماهنگ‌سازی بین وزارتخانه‌ها» به وظایف وزارت اقتصاد، یا اضافه شدن وزارت «انرژی و زیرساخت». این امر تحقیقات گسترده‌تری می‌طلبد.


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

<   <<   126   127   128   129   130   >>   >

شنبه 04 تیر 21

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر روحانیت بازی خواص فاصله طبقاتی دشمن فیلم ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
سید مهدی موشَّح - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X