سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   

بدان کس که تو را سخن آموخت به تندى سخن مگوى و با کسى که گفتارت را نیکو گرداند راه بلاغتگویى مپوى . [نهج البلاغه]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
قُمیّون + یکشنبه 98 تیر 16 - 5:0 صبح

«این‌طورَکی!»
- نه پسرم! بگو «این‌طوری»، «این‌طورکی» غلطه!

اوایل تلاش می‌کردم
ولی
اشتباه بود
بعد متوجه شدم
چند وقت بعد

مدرسه که رفتند
بعضی وقت‌ها
بعضی واژه‌ها را
با لهجه محلّی ادا کردند
از دوستان و هم‌کلاسی‌ها یاد می‌گرفتند

وقتی خوب فکر کردم
تازه متوجه شدم
آن‌ها
متولّد «قم» هستند
نه «تهران»
باید که لهجه‌شان با من فرق داشته باشد
این را دیر فهمیدم



فرزندان ما
با ما متفاوت‌اند
باید باشند
این‌که خیال کنیم
همه چیزشان
همه رفتارهایشان
همه کلمات و گویش‌هایشان
همه و همه
باید مثل والدین باشد
غلط است
نادرست

آن‌ها
خودشان هستند
با ویژگی‌هایی مختصّ خودشان
نباید اصرار کنیم «تکرار ِ ما» باشند
جهان هستی «تکرار» ندارد!

امام علی (ع) فرمود: «دَعِ الْقَوْلَ فِیمَا لَا تَعْرِفُ وَ الْخِطَابَ فِیمَا لَمْ تُکَلَّفْ» (نهج‌البلاغه، ن31)
درباره آنچه نمى دانى سخن مگو و نسبت به آنچه موظف نیستى دخالت منما. (ترجمه مکارم)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
تغییر یا تبدیل؟ + جمعه 98 تیر 14 - 5:0 صبح

- به این تصویر نگاه کنید
کدامتانید؟



حالا این یکی
این کدامتانید؟



این را بگویید
می‌دانید کدامید؟



آن‌ها می‌دانند
جواب می‌دهند
زیرا عکس‌های کودکی خود را بارها دیده‌اند
معرفی‌شان کرده‌ام
شناخته‌اند

اما
برای کسی که ندیده باشد...

این تصاویر همه‌شان شش‌ماهگی فرزندان مرا نشان می‌دهد
همه‌شان در شش‌ماهگی
چقدر متفاوت بودند
با امروزشان
با فردایشان حتماً

انسان تغییر می‌کند؟
نه
اصلاً
او تبدیل می‌شود
تغییر کم است
این تغییر نیست
این یک تحوّل اساسی‌ست
چرا که قابل تشخیص نیست
این آدم دیگر او نیست
زمین تا آسمان فرق کرده‌اند
من که این‌طور به نظرم رسید
دیروز که داشتیم با بچه‌ها عکس‌هایی که از کودکی‌شان گرفته‌ام تماشا می‌کردیم

اخلاق‌شان چطور؟
آیا رفتارشان هم همین‌قدر متحوّل شده؟
تبدیل یافته‌ است؟
برای تبدیل نهایی چقدر آماده‌اند؟
چقدر آماده‌تر شده‌اند؟
من چقدر آماده‌شان کرده‌ام؟
به عنوان مسئول تربیت و هدایت‌شان
برای ورود به زندگی جاودان؟

امیرمان (ع) فرمود: «إِذَا کُنْتَ فِی إِدْبَارٍ وَ الْمَوْتُ فِی إِقْبَالٍ، فَمَا أَسْرَعَ الْمُلْتَقَى» (نهج‌البلاغه، ح29)
هنگامى که تو زندگى را پشت سر مى گذارى و مرگ به تو روى مى آورد، پس دیدار با مرگ چه زود خواهد بود (ترجمه دشتی)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
خفگی + چهارشنبه 98 تیر 12 - 5:0 صبح

استخوان در گلویش گیر کرده
ترسیده بود
دویدم بالای سرش
قبل از من خودش در آورد

- ببین سید احمد!
بارها همین را به تو گفته‌ام
این‌که غذا را باید بجوی
نه که ببلعی
سیدمرتضی مداخله کرد:
«مثل مار بوآ که آهو رو بلعیده بود»
- یا مثل نقاشی شازده کوچولو
ماری که یک فیل را بلعیده است!

حالش بهتر شده بود
می‌خندید



- نگاه کن!
من قبول دارم که اشتباه از من بوده
من
وقتی که مرغ را پختم و گوشتش را جدا می‌کردم
اشتباه کردم
این استخوان از دستم در رفت
نگرفتم
ولی
تو باید مراقب خودت باشی
مراقب سلامتی خودت
اگر غذا را جویده بودی
این استخوان را در دهانت کشف می‌کردی
نه در گلویت
غذا هم بهتر گوارش می‌یافت
در معده‌ات!

گاهی انسان به فشار نیاز دارد
تا یاد بگیرد
همین‌طوری نمی‌شود
بارها تذکر می‌دهی
بارها تذکر می‌شنوی
توجه نمی‌کنی
بزرگتری باید بزرگتری کند
حالت را بگیرد
درد بکشی
تا بفهمی
بدون آن ممکن نیست

بله
می‌شود
بدون درد هم می‌شود
اگر آدم باشیم
اگر
قبل از این‌که به گام آخر نیاز شود
خودمان را جمع و جور کنیم
دست از گناه برداریم
به صراط باز گردیم
دیگر لازم نباشد با فشار اصلاح‌مان کنند!

قَالَ (علیه السلام): «شَتَّانَ مَا بَیْنَ عَمَلَیْنِ؛ عَمَلٍ تَذْهَبُ لَذَّتُهُ وَ تَبْقَى تَبِعَتُهُ، وَ عَمَلٍ تَذْهَبُ مَئُونَتُهُ وَ یَبْقَى أَجْرُهُ‏.» (نهج‌البلاغه، ح121)
چقدر این دو عمل با هم متفاوتند: عملى که لذتش مى رود و عواقب سوء آن باقى مى ماند و عملى که زحمتش مى رود و اجر و پاداشش باقى است. (ترجمه مکارم)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سید احمد 274 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
پایش ِ وزن + دوشنبه 98 تیر 10 - 5:0 صبح

اول برای این بود که کم نشود
حالا
تا زیاد نشود

می‌خواست امسال روزه بگیرد
سیداحمد
سیدمرتضی هم
مریم که سه سال است روزه می‌گیرد
امسال هم همه را گرفت
بحول الله

نگران رشدشان
گفتم هر روز باید بررسی کنیم
این شد که یک فرم جدید به زندگی‌مان اضافه شد
و یک فعالیت تازه

تا آخر که نگرفتند
همان چند روز نخست
بعد منصرف شدند
فقط سحری می‌خوردند
برای همراهی!

هنوز ادامه دارد اما
شده سنّت
هر روز ساعت 20
اگر همان که هیچ
اگر تغییر
باید ثبت شود

معمولاً تغییر خیلی تدریجی‌ست
خطر همین‌جاست
نمی‌فهمیم
آن‌قدر آهسته عوض می‌شود
حتی اخلاق و رفتار و روحیات‌مان
باید نقاط کنترلی باشد
ابزار بررسی
تا بفهمیم
مسیر تغییر ویژگی‌های‌مان را...

قال (ع): «الظَّفَرُ بِالْحَزْمِ، وَ الْحَزْمُ بِإِجَالَةِ الرَّأْیِ، وَ الرَّأْیُ بِتَحْصِینِ الْأَسْرَارِ.» (نهج‌البلاغه، ح48)
پیروزى در گرو تدبیر است، حزم و دوراندیشى در گرو به کار گرفتن فکر، و تفکر صحیح در گرو نگه دارى اسرار است. (ترجمه مکارم)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
کلید تست کولر + شنبه 98 تیر 8 - 5:5 عصر

درباره کولر قبلاً نوشته بودم
این‌جا

امسال پارچه روی کولر پاره شد
در زمستان یعنی
از باد و برف و باران
پارچه قبلی را برداشتم
رفتم برزنت جدید خریدم
یک و نیم در یک و نیم متر
45 هزار تومان شد
وصل کردم جای قبلی



خیلی راحت
پیچ‌ها را باز کردم و دوباره بستم
خوب دوام آورد به نظرم
پنج سال کار کرد
93 نصب کرده بودم و امسال 98 است

یک کار دیگر هم کردم امسال
کلید «تست کولر» نصب کردم
این‌چه کاری‌ست که مدام باید داد بزنی:
«آب کولر رو بزن، حالا قطع کن، حالا موتور کولرو روشن کن، زیادو بزن...»



این را باید خود کولرساز‌ها می‌گذاشتند
نمی‌دانم چرا نمی‌کنند

از چهار سیمی که به کولر می‌رود
یکی به دو خروجی متصل می‌شود
آن «نول» است
سه تای دیگر یکی پمپ آب، یکی دور کند و دیگری دور تند است
برای هر کدام یک کلید بین‌راهی گذاشتم
حالا
کولر که روشن است می‌روم بالا
دگمه‌ها را قطع می‌کنم
پمپ آب و موتور قطع می‌شود
کارهای لازم که انجام شد
دوباره با اتصال کلیدها
هر بخش از کولر که بخواهی راه می‌افتد
تست می‌کنی یعنی
داد و هوار هم دیگر نمی‌خواهد
هر چند بار که بخواهم قطع و وصل! :)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: ساخت 12 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
خطر ِ یخچال + شنبه 98 تیر 8 - 5:0 صبح

دیدم زیاد سر یخچال می‌رود
نگرانش شدم
در اینترنت گشتم و پوستری پیدا کردم
بردم و پرینت رنگی گرفتم



- سیداحمد! این را ببین!
بچه‌ها همه‌تان ببینید
از این به بعد وقتی یخچال را باز می‌کنید
چشم‌تان به این تصویر می‌افتد
باید مراقب خودتان باشید
نباید زیاد از حدّ بخورید!

تذکّر لازم است
انسان این‌طور است
غفلت
یادش می‌رود

مدام باید جلوی چشم‌مان باشد
چیزهایی که برای‌مان مهم است
تا فراموش نکنیم
شاید برای همین است که روزی پنج بار نماز می‌خوانیم!

قال مولانا (ع): «الْحَذَرَ الْحَذَرَ، فَوَاللَّهِ لَقَدْ سَتَرَ، حَتَّى کَأَنَّهُ قَدْ غَفَرَ.» (نهج‌البلاغه، ح30)
(از مجازات الهى) برحذر باش، برحذر باش، به خدا سوگند آن قدر پرده پوشى کرده، که گویى آمرزیده است. (ترجمه مکارم)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - سید احمد 274 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
رولت + پنج شنبه 98 تیر 6 - 5:0 صبح

ما این‌همه شیرینی خوردیم؟
باور نمی‌کنم

بارها رولت درست کرده است
همیشه هم خوشمزه
چطور می‌شود؟!



دبیرستان که بودم تلاش کردم
نشد که نشد
خشک شد و نشد که لوله کنم
سختی کار همین است
این‌که نانش درست در بیاید

مریم توانست
بارها و بارها
و این‌بار هم
او بهتر از پدرش شده است
این یعنی موفقیت
بیشتر برای من
پیشرفت کودکان امتیاز برای والدین است
چه معمای پیچیده و عجیبی!

قال علی (ع): «فَاعِلُ الْخَیْرِ خَیْرٌ مِنْهُ، وَ فَاعِلُ الشَّرِّ شَرٌّ مِنْهُ.» (نهج‌البلاغه، ح32)
انجام دهنده کار نیک از کار نیکش بهتر است و انجام دهنده کار بد از کار بدش بدتر. (ترجمه مکارم)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - آشپزی 93 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
باطن و ظاهر + سه شنبه 98 تیر 4 - 5:0 صبح

ظاهرش نه چندان
ولی طعم
حرف نداشت
کیک باقلوایی
کیکی که مریم تنهایی تهیه کرد



واقعاً عالی
حقیقتاً
چه بافت جالبی
اصلاً یک طور خاصی
متفاوت از کیک‌های دیگر

نکته‌ها چقدر مهم‌اند
دستور کلّی را ما همه‌مان می‌دانیم
آرد است و آب و تخم‌مرغ
اما
چیزهایی در کلاس یاد گرفته
که هرگز نشنیده بودم
ندیده
همین نکات تفاوت ایجاد می‌کند
بین عادی و عالی
بین ظاهر و باطن!

همیشه همین است
همه‌جا همین
تفاوت‌ها به نکات کلیدی‌ست
در اخلاق مثلاً
و گرنه همه انسان‌اند
در کلیّت مثل هم
در ظاهر مثل هم
مراعات چند نکته
باطن بعضی را متفاوت از دیگران می‌سازد!

قال الأمیر (ع): «کَانُوا قَوْماً مِنْ أَهْلِ الدُّنْیَا وَ لَیْسُوا مِنْ أَهْلِهَا، فَکَانُوا فِیهَا کَمَنْ لَیْسَ مِنْهَا؛ عَمِلُوا فِیهَا بِمَا یُبْصِرُونَ وَ بَادَرُوا فِیهَا مَا یَحْذَرُونَ؛ تَقَلَّبُ أَبْدَانِهِمْ بَیْنَ ظَهْرَانَیْ أَهْلِ الْآخِرَةِ وَ یَرَوْنَ أَهْلَ الدُّنْیَا یُعَظِّمُونَ مَوْتَ أَجْسَادِهِمْ، وَ هُمْ أَشَدُّ إِعْظَاماً لِمَوْتِ قُلُوبِ أَحْیَائِهِم.» (نهج‌البلاغه، خ230)
مردمى از اهل دنیا بودند ولى دلبسته آن نبودند، در دنیا بودند مانند کسى که اهل آن نیست، به آنچه که بصیرت داشتند عمل کردند، و به دفع آنچه از آن حذر داشتند شتافتند. در میان اهل آخرت مى گشتند، اهل دنیا را چنان مى دیدند که مرگ بدنهایشان را بزرگ مى شمارند، اما آنان مرگ قلب هاى زندگان را بزرگتر مى دانستند. (ترجمه انصاریان)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - آشپزی 93 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
شطرنجی + یکشنبه 98 تیر 2 - 5:0 صبح

کلاس اثر کرده
مدتی که رفته
همین چند جلسه اول
شیرینی و کیک

معلّم گفته تمرین کند
هر چه یاد گرفته
در خانه

فوق‌العاده
هم زیبا
هم خوشمزه



قانون گذاشتم
- حق نداری بخوری
وقتی که کار می‌کنی
حتی در حدّ تمیز کردن قاشق و وسایل

قرار است یاد بگیرد
نه این‌که دیابت بگیرد
گفتم پس از اتمام دوره
می‌رویم و آزمایش قند می‌دهی
اگر قند خونت بالا بود
نمی‌توانی دیگر بپزی!

قبول کرد
لب نزد
در تمام مدت پخت
تولید و تزئین
فقط همراه با دیگران
به عنوان یک وعده غذایی
- شام را حذف می‌کنیم و به جای آن یک قطعه کیک می‌خوریم
نباید کیک
اضافه بر تغذیه روزنامه‌مان باشد!

قال أمیرالمؤمین (ع): «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْعَلِیِّ عَنْ شَبَهِ الْمَخْلُوقِینَ، الْغَالِبِ لِمَقَالِ الْوَاصِفِینَ، الظَّاهِرِ بِعَجَائِبِ تَدْبِیرِهِ لِلنَّاظِرِینَ، وَ الْبَاطِنِ بِجَلَالِ عِزَّتِهِ عَنْ فِکْرِ الْمُتَوَهِّمِینَ، الْعَالِمِ بِلَا اکْتِسَابٍ وَ لَا ازْدِیَادٍ وَ لَا عِلْمٍ مُسْتَفَادٍ، الْمُقَدِّرِ لِجَمِیعِ الْأُمُورِ بِلَا رَوِیَّةٍ وَ لَا ضَمِیرٍ الَّذِی لَا تَغْشَاهُ الظُّلَمُ وَ لَا یَسْتَضِیءُ بِالْأَنْوَارِ، وَ لَا یَرْهَقُهُ لَیْلٌ وَ لَا یَجْرِی عَلَیْهِ نَهَارٌ، لَیْسَ إِدْرَاکُهُ بِالْإِبْصَارِ وَ لَا عِلْمُهُ بِالْإِخْبَارِ.» (نهج‌البلاغه، خ213)
حمد و ستایش مخصوص خداوندى است که از شباهت به مخلوقات، برتر، و از وصف واصفان، والاتر است. به وسیله تدبیر شگفت آورش بر همه ناظران آشکار است و با جلال عزّتش کنه ذاتش بر همه اندیشمندان پنهان. خداوندى که عالم است بى آنکه معلوماتش اکتسابى باشد یا فزونى گیرد و یا آن را از کسى فرا گرفته باشد. خداوندى که همه امور را اندازه گیرى کرده، بى آنکه نیاز به تفکّر و یا رجوع به ضمیر و وجدان داشته باشد. خدایى که تاریکیها پوششى بر او نمى افکند و از نور و روشنایى بهره نمى گیرد. شب او را نمى پوشاند و روشنایى روز بر او نمى گذرد. نه درک او از اشیا، با حسّ بینایى (و چشم ظاهرى) است و نه علم و دانش وى از طریق خبرگیرى. (ترجمه مکارم)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - آشپزی 93 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
عاقبت + شنبه 98 تیر 1 - 5:0 صبح

به نظرم مفید است
برای خیلی‌ها
خیلی از زنان و مردان جامعه‌مان
که این آخرش است
این ته خط است
این ته دادگاه است
وقتی نادرست رفتار کنی
تهش این می‌شود
عبرت است
اگر نبود نمی‌گذاشتم این‌جا
باشد تا یاد بگیرند
تا پیش‌بینی کنند
تا پیش ببینند
تا مثل این آدم‌ها رفتار نکنند
تا دچار چنین حسرتی نشوند
برای عبرت بردن
چون به نظرم ذکر این مطلب مفید است

این ماجرا به حکایتی مربوط می‌شود که درباره آن این‌جا نوشته بودم
این ایمیلی است که زوجه سال‌ها پس از طلاق برای زوج فرستاده است:
(متن بدون دخل و تصرّف و کم و زیاد عیناً کپی شده است و هیچ تغییری در آن نداده‌ام، فقط نام اشخاص را حذف کردم و به جای آن‌ها سه نقطه گذاشتم)

بسمه‌تعالی

این مطلب را در حالی می‌نویسم که در اتاق نشسته‌ام و چندین روز است که مشغول مطالعه‌ی وبلاگ و مطالب مربوط به خودم هستم. علاوه بر وبلاگ، سی‌دی‌هایی که ایشان تهیه کرده‌اند و اسنادی که در اختیارم گذاشته‌اند و..
هر روز که مقداری از آن را مطالعه می‌کنم، تمام وجودم داغ می‌شود و عرق تمام بدنم را خیس می‌کند. گریه می‌کنم و به خدا و جانمازی که در اتاق، در این چند روز مدام پهن است، پناه می‌برم. مشغول دعای ابوحمزه ثمالی می‌شوم، گریه بیشتر می‌کنم و از درگاه خدای متعال طلب عفو می‌کنم که من، آن [...] نبودم. اصلاً او، من نبودم. حقیقتاً او یک زن ملعونه‌ای بوده که چنین کرده است چرا که ذهنش را پر کرده بودند از مسلک‌های غلط و پیچیده! بگویم خدا بیامرزد یا نیامرزد یا هدایت کند، آن کسی را که مرا در این مسیر اشتباه انداخت و من از فضایی که مدام در آن تحقیر می‌شدم، می‌هراسیدم. تصور کنید، به زنی که شوهر و بچه دارد، چنین القا کنند: «زنانی که وقتشان را صرف خانه‌داری و شوهرداری و بچه‌داری می‌کنند، به چه درد اسلام می‌خورند؟ و چه دردی از اسلام دوا خواهند؟! آیا شما وظیفه ندارید؟! مخصوصاً کسانی که در خانه‌ای به دنیا آمده‌اند که محیط خانه، مملو از مباحث عمیق علمی و فرهنگی است. آیا این موضوع، وظیفه‌ای بر دوش شما نمی‌گذارد؟! اگر نه، پس فرق شما با دیگر دختران که در چنین محیطی نیستند چه می‌شود؟! تو تک دختر خانه، محرم خانه و دختر مدیری هستی! قطعاً به نحو احسنت از پسِ آن بر خواهی آمد.» اگر چه که بیانات هیچ‌گاه به این صراحت نبوده، اما در همین حوالی بوده که ذهنیت مرا بکلی به اشتباه انداخته بود. تا آن‌جا که گمان می‌کردم، زندگی عادی با همسر و فرزندانم، خسارت دنیا و آخرت است و ما که به این مباحث دسترسی کامل و ساده‌ای داشتیم، در این زمینه کوتاهی کرده‌ایم. و ادامه می‌دهند که خدایا! جواب خدا را چه خواهی داد؟! آیا در روز قیامت خدای متعال شما را که دختر این خانه بودی، بازخواست نمی‌کند که چرا غفلت کردی؟! دیگران هیچ، اما تو که شرایط خدمت به فرهنگستان را داشتی، چرا کوتاهی کردی؟! (این‌ها همه، تصوراتی بود که خودم از برخوردهای خانواده احساس می‌کردم، نه این که به وضوح چنین گفته باشند.) و من رفتم که به خیال واهی، به اسلام خدمت کنم!
از طرف دیگر، حقیقتاً همسر و فرزندانم را دوست داشتم، چیزی بیشتر از دوست داشتن! وقتی جدایی صورت گرفت، بارها برای آنان نوشتم که نشان‌دهنده‌ی عشق بی حدّ و اندازه‌ی من به عزیزانم بوده است. در این‌جا بخشی از آن‌ها را می‌آورم:
«وای [...]! کجایی مادر؟! نمی‌دانم چرا یاد تو این‌قدر قلبم را فشرده می‌کند، آنقدر که به شدت اشک‌هایم را به هر طرف می‌پراکند! قلبم تو را صدا می‌زند. دستانم، صورت ماه تو را می‌خواهد. نگاهم، صدایم، وجودم.... تو را می‌خواهد. می‌نویسم برای تو، برای دخترم، اما اشکها آنقدر کاغذ را مچاله می‌کنند که جوهر خودکار در آن پخش می‌شود و قلم هم دیگر یاری نمی‌کند. در صفحه‌ی بعد باز می‌نویسم برایت [...]! مادر! آیا در این دیار خاکی، مادری هست که فرزندانش را نخواهد و بدون آنان توانایی نفس کشیدن داشته باشد؟! و بی دغدغه زندگی کند؟! نه، باور نمی‌کنم. خیلی دوست دارم یکبار دیگر تو را در آغوش بگیرم و بگویم: «کوتاهی‌ام را ببخش!» یادم می‌آید در یکی از آن روزهای بحرانی که حال روحی وحشتناکی داشتم، تو ازم خواستی تا دستانت را بشویم و اصرار داشتی که من، این کار را انجام بدهم. اما من، از فشار روحی شدید، تو را از خود دور می‌کردم. اطرافیان در حیرت بودند که آیا این همان [...]‌ای است که در یک چشم بهم زدن، حاجت فرزندانش را برطرف می‌کرد؟! چه شده که دیگر نمی‌تواند حتی دستِ دخترش را بشوید؟! نمی‌دانم آن شب چه مرگم شده بود که توانایی انجام تقاضای تو را که تنها «شستن دستانت بود»، نداشتم. هنوز هم در حیرتم! با تمام عشقی که از تو در دلم قلیان داشت، اما انگار صدایت را نمی‌شنیدم و گریه‌هایت را نمی‌دیدم. آنقدر مستأصل شده بودم که خودم هم در برابرت زانو زدم و دو دست روی سرم گذاشتم و گریه می‌کردم.
گاهی می‌گویم خدا را شکر که آن شب تمام شد، گاه می‌گویم نه! ای کاش برگردد آن شب و من تو را در آغوش بکشم و دستانت را به آرامی بشویم و خشک کنم!
عزیز دخترم! کوتاهی آن شب را چگونه جبران کنم؟! و کی و چگونه از عذاب وجدان آن شب نجات خواهم یافت؟! چگونه غفلت مرا خواهی بخشید که تو نیاز داشتی و گریه می‌کردی برای یک لحظه آغوش من، اما من نمی‌توانستم و فقط با تو گریه می‌کردم. چگونه از مادرِ مریضت خواهی گذشت و به من فرصت دوباره خواهی داد؟! تا تمام لحظات عمرم را برای جبران آن لحظات صرف کنم؟!
تو ای پسرم، [...]! [...]! در فراغ شما در آتشم! و کی این آتش برایم سرد خواهد شد؟! چه زمان خود را از ترک شما خواهم بخشید؟! تا سرِ آرام به بالین بگذارم؟! کدام لحظه خواهد بود که باز خنده‌های شما را تماشا کنم؟! و کدام روز عزیز و گرامی خواهد بود که در کنار شما آرامش گیرم؟! چه روز زیبایی است که دوباره بشنوم که می‌گویی: «مامان، من خیلی دوستت دارم.»؟! و کدام سال خوشبختی است که تولد شما را به جشن بنشینم؟! باور نمی‌کنم بچه‌ای مادرش را نخواهد و مادری بچه‌اش را؟! نه، باور نمی‌کنم. چگونه باور کنم که بدون مادر، حقیقتاً شادید؟! چگونه باور کنم که دخترم، اطراف خود مادری را ببیند که دست بچه‌اش در دست گرفته‌، اما آهی از دل نکشند که ای کاش مادر منم اینجا بود و به وجودش در برابر دوستانم افتخار می‌کردم و او را به همه نشان می‌دادم؟!
آه خدای من! چه روز عزیزی است که بتوانم هر سه فرزندم را به آغوشم بگیرم و عقده‌ی دل وا کنم؟! خدایا! این است مقام(فقر و ذلّت) آن کس که به درگاه تو روی آورده و به لطف و کرمت پناه جسته و با نعم و احسانت انس و الفت گرفته. و تو آن ذات با جود و بخششی که جامه‌ی عفوت (بر تن گنه‌کاران) تنگ نیست و فضل و رحمتت نقصان‌پذیر نخواهد بود و ما هم تمام وثوق و اطمینان خاطرمان به عفو همیشگی توست. آیا چنین پنداریم که تو بر خلاف حسن ظنّی که به حضرتت داریم با ما رفتار می‌کنی؟ یا ما را از امید و آرزوهایی که به تو داریم محروم می‌سازی؟ هرگز!

و من الله توفیق

این عاقبت انسان‌پرستی‌ست
مطلبی که در
این‌جا به آن اشاره کرده بودم!

فهرست مطالب آرشیوشده از این پرونده:

شرایط عجیب
مهریه را باید داد...!
بردن جهیزیه از خانه شوهر!
نه شور، نه بی‏نمک
تضاد حقوق زوج و زوجه
دعا برای هم
چماق و هویج
تنها مجتهد روی کره زمین!
حالا از این بدتر نمیشود!
هویج ِ خیلی بزرگ
ناتوانی از عذر؛ محصول بیماری خودشیفتگی
چماق رسید!
قضاوت با شما
کالمعلقه
آزار برای طلاق
پاسخ پرسشهایت - بخش اول
پاسخ پرسشهایت - بخش دوم
پاسخ پرسشهایت - بخش سوم
پاسخ پرسشهایت - بخش چهارم 
نقشه طلاق
نامه‏‌ها - بخش اول
نامه‏‌ها - بخش دوم
نامه‏‌ها - بخش سوم
نامه‏‌ها - بخش چهارم
نامه‏‌ها - بخش پنجم

خداحافظ زندانی
پس گرفتند! 
رنج ِ فرزند 
تماس1
عام‏‌البلوایی 
اخلاق در دادگاه
بی هیچ قضاوتی
انسان‏‌پرستی
نصیحت در مطب
یک میلیون نحله
عجب اصلی!
پدرپرست!
کار مضاعف در دادگاه
ریاضیدان!
پیامک دیرهنگام
المغالطات العینیّة
اجرت المثل!
در حجره می زیَم
مرافقت بعد از طلاق
باز هم دادگاه
حکم ِ جلب
احضار برای دادگاه
ده ماه پس از طلاق
740 هزار تومان در 20 روز
بازی ِ حضانت 

چه کار کردی؟
خب، بعد؟
این همه پیامک!؟
فتح بابی جدید
باز هم پیامک از زن مطلقه
و اما آن CD!
بچه ها را پس داد!
تشخیص نادرست
چه اشتباهی؟!
ملاطفت‌های شگفت!
احضاریه جدید
شوهر ِ ضد انقلاب
طلاق بمعروف
تفسیر سوره تحریم
راه جبران
چه جبرانی؟
بدترین زن دنیا
خورشید به راست
فرار از ملاقات با فرزندان
الزام به حضانت
هویت اجتماعی؛ برتر از فرزندان
اعتراف به نامادری!
خاله بازی
طلسم ِ طلاق


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

<   <<   41   42   43   44   45   >>   >

دوشنبه 04 اردیبهشت 22

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر بازی روحانیت خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
سید مهدی موشَّح - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X