[ و شنید مردى دنیا را نکوهش مى‏کند فرمود : ] اى نکوهنده جهان ، فریفته به نیرنگ آن ، به ژاژهایش دلباخته و به نکوهشش پرداخته . فریفته دنیایى و سرزنشش مى‏نمایى ؟ تو بر دنیا دعوى گناه دارى ، یا دنیا باید بر تو دعوى کند که گنهکارى ؟ دنیا کى سرگشته‏ات ساخت و چسان به دام فریبت انداخت ؟ با خفتنگاههاى پدرانت که پوسیدند ؟ یا با خوابگاههاى مادرانت که در خاک آرمیدند ؟ چند کس را با پنجه‏هایت تیمار داشتى ؟ و چند بیمار را با دستهایت در بستر گذاشتى ؟ بهبود آنان را خواهان بودى ، و دردشان را به پزشکان مى‏نمودى . بامدادان ، که دارویت آنان را بهبودى نداد ، و گریه‏ات آنان را سودى . بیمت آنان را فایدتى نبخشید ، و آنچه خواهانش بودى به تو نرسید ، و نه به نیرویت بیمارى از آنان دور گردید . دنیا از او برایت نمونه‏اى پرداخت ، و از هلاکتجاى وى نمودارى ساخت . دنیا خانه راستى است براى کسى که آن را راستگو انگاشت ، و خانه تندرستى است آن را که شناختش و باور داشت ، و خانه بى نیازى است براى کسى که از آن توشه اندوخت ، و خانه پند است براى آن که از آن پند آموخت . مسجد محبان خداست ، و نمازگاه فرشتگان او ، و فرود آمد نگاه وحى خدا و تجارتجاى دوستان او . در آن آمرزش خدا را به دست آوردند و در آنجا بهشت را سود بردند . چه کسى دنیا را نکوهد حالى که بانگ برداشته است که جدا شدنى است ، و فریاد کرده است که ناماندنى است ، گفته است که خود خواهد مرد و از مردمش کسى جان به درنخواهد برد . با محنت خود از محنت براى آنان نمونه ساخت ، و با شادمانى‏اش آنان را به شوق شادمانى انداخت . شامگاه به سلامت گذشت و بامداد با مصیبتى جانگداز برگشت ، تا مشتاق گرداند و بترساند ، و بیم دهد و بپرهیزاند . پس مردمى در بامداد پشیمانى بد گوى او بودند و مردمى روز رستاخیز او را ستودند . دنیا به یادشان آورد ، و یادآور شدند . با آنان سخن گفت و گفته او را راست داشتند . و پندشان داد ، و از پند او بهره برداشتند . [نهج البلاغه]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
شاهان ِ بد + یکشنبه 96 فروردین 13 - 2:20 عصر

«همه شاهان بد بودند و ظالم، اصلاً شاه خوب نداریم!»
مگر می‌شود که داشته باشیم
شاه غاصب است
شاه به دنبال هوای نفس است
دنبال قدرت
شاه برای رسیدن به قدرت از خیلی چیزها می‌گذرد
مجبور است بگذرد
راه دیگری ندارد
وقتی سر قدرتی دعوا می‌کنی که مدعی زیاد دارد
معلوم است که باید از چیزهایی گذشت
و اگر قدرت برای خدا نباشد
معلوم است که اول باید از خدا گذشت
یا هر چیزی که به او منتسب باشد

این‌ها را برای بچه‌هایم توضیح دادم
وقتی که بلیط بازدید از کاخ گلستان را خریدیم
و در عمارت‌های آن قدم می‌زدیم



شاهانی که قبرشان را از سنگ یک تکه می‌تراشند
پسر برای پدر
نسل بعد از نسل
آنانی‌که بدون اذن خداوند
یا اذن صاحبان اصلی جامعه
بر جان و مال و آبروی یک ملّت حکومت می‌کنند
نه خلافت از جانب خدا دارند
نه وکالت از جانب ملّت
فارغ از مشروعیّت



تجمّلات را نشان‌شان دادم
تشریفات را
انواع ظروف غذاخوری را
سفالینه‌های گران‌بها را
نقاشی‌های روی کف زمین را
که به خاطر از بین نرفتن‌شان مجبور بودیم پوششی نایلونی روی کفش‌هایمان بپوشیم
و سپس داخل عمارت شویم



گفتم امروزمان را ببینید
این‌که بسیاری از مردم خودمان تشریفات دارند در مراسمات‌شان
در زندگی‌شان
تبذیر و اسرافی که رایج شده
گفتم برای این‌که همه‌مان در خودمان شاهی داریم
در نفس‌مان
هر کدام برای خودمان شاهی هستیم
اگر مانند شاه رفتار کنیم

ساعتی را دیدند که ملکه انگلیس برای شاه قاجار فرستاده بود
گفتم ببینید
او مردمش را به کار وادار کرده
تا به رشد علمی برسند
فنی و مهندسی
و این شاه را ببینید
مردمش را وادار کرده به نقاشی دیوارها
و اتلاف درآمدهای کشور با خرید کالا
گفتم‌شان که اگر امروز این‌طور عقب ماندیم از رشد مادی و معنوی
مال همین خودپرستی‌های ملوکانه و شاهانه است

ما مردم باید مراقب باشیم
صندلی‌ای که ناصرالدین‌شاه روی آن نشست را نشان‌شان دادم
پس از این‌که میرزا رضای کرمانی او را هدف گلوله قرار داد
اگر مردم عصر قجر مراقبت می‌کردند تا اموالشان را شاه به نابودی نکشد
امروزمان این‌طور نمی‌شد
و اگر امروز مراقب نباشیم تا دولت‌مردان‌مان
کسانی که به آن‌ها رأی می‌دهیم تا مراقب ثروت‌های مادی و معنوی‌مان باشند
ثروت‌های عمومی را بر باد ندهند
آبروی ملّت را نریزند
و داشته‌های‌مان را نابود نکنند
آیندگان از ما ناراضی خواهند بود
حق هم خواهند داشت
و در کاخ‌های برجای مانده از دولتیان ما قدم خواهند زد
و درباره عبرت گرفتن از دولت‌های عصر ما سخن خواهند راند
انسان شرمنده می‌شود از این‌که می‌بیند بخشی از کاخ‌های باقی مانده از دوران ستم‌شاهی هنوز در دست دولت است و مورد استفاده مسئولین قرار می‌گیرد!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سفر 33 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
کنجکاوی در خبر مرگ + پنج شنبه 96 فروردین 10 - 9:40 عصر

سلام آقا سید

سال نو مبارک
ان شا الله سالی پر خیر و برکت داشته باشید

نمیدونم، خبر دارید یا نه؟!
آقای [...] یا [...] فوت کردند.
ظاهرا در مسیر شیراز تصادف کردند.

منتظر بودم ببینم پستی میذارید یا نه! ولی خبری نبود.
میخوام فضولی کنم
میتونید جواب ندید ولی.....

به فرزندانتان گفتید که پدر بزرگشان کیست؟ و الان فوت کرده یا سوالاتی از این قبیل


سال 1388 که دختر ایشان از منزل من رفت
وقتی گفت می‌خواهد به مدارج علمی مورد نظرش برسد
پس از این‌که در قلم‌چی ثبت نام کرده و یک میز تحریر بزرگ و یک صندلی چرخدار خریده بود
تا با فراغ بال به تست‌زنی بپردازد
تا بلکه پس از چهار بار شکست در کنکور
این‌بار برنده این کارزار ملّی گردد
وقتی اصرار کرد: باید زن دوم بگیری تا سه فرزند را نگه دارد
تا بتواند به تحصیل ادامه دهد
و هویتی که همیشه در پی آن بوده حاصل نماید
وقتی به دلیل این‌که قبول نکردم زن دوم بگیرم قاطعانه گفت: طلاق می‌گیرم
و از خانه رفت
دقیقاً شب عید غدیر سال 88
همان سال فتنه
سیدمرتضی فقط دو ماه داشت
سیداحمد یک ساله بود
و سیده‌مریم دو ساله

دو سه ماه که از دادگاه و شکایت‌های ایشان گذشت
یازده شرط اعلام کردند*
که تنها و تنها با پذیرش آن‌ها بازخواهند گشت
و تهدید کردند اگر قبول نکنم
فرزندانم را باید تا آخر عمرم به تنهایی بزرگ کنم!
وقتی این تهدیدات تأثیری در من نگذاشت
و به روشنی دیدند که برای طلاق دادخواست داده‌ام
ناگهان حضانت فرزندان را گرفتند
تا از زاویه دیگری فشار بیاورند
وقتی دیدند با بچه‌ها تسلیم نشدم
تصوّر کردند بدون آن‌ها می‌شوم
وقتی بچه‌ها را با مأمور کلانتری آمدند که ببرند
سرزده و بدون خبر قبلی
سیدمرتضی یک سال داشت
سیداحمد دو ساله بود
و سیده‌مریم تنها سه سال

چند ماه که گذشت دیدند خبری از من نیست
طلاق که به سرانجام رسیده
من هم دارم راست راست درس خارج فقه و اصول شرکت می‌کنم
در چند مؤسسه هم مشغول به کار
چندین پروژه هم در دست اقدام
وقتی دیدند به شکست خورده
از طریق دادگاه اقدام کردند که بچه‌ها را بازگردانند
دادخواست الزام به حضانت دادند!
دادگاه برای من احضاریه فرستاد
ولی می‌دانستم که غیابی هم می‌تواند برگزار گردد
پس نرفتم
و دادگاه به صورت غیابی به نفع من رأی داد
گفت نفقه فرزندان را که می‌دهد
حضانت را هم که خود زوجه قبلاً از دادگاه گرفته است
پس باید حداقل تا 7 سالگی خودش نگه دارد!

وقتی از حکم دادگاه بدوی و سپس تجدیدنظر ناامید شدند
مدتی درگیر بودند که چه کنند
در نهایت یک روز بچه‌ها را گذاشتند دم در منزل ما
زنگ را زدند
و در رفتند!
آن روز سیدمرتضی دو سال داشت
سیداحمد سه سال
و مریم چهار ساله بود

بچه‌ها تا وقتی که مدرسه نروند
خیلی خاطرات در ذهن‌شان نمی‌ماند
آموزش است که به ذهن آن‌ها نظم می‌بخشد
و فرآیند یادگیری و به خاطر سپاری را در ذهن‌شان فعال می‌نماید
کودکان من خاطرات زیادی از آن دوران ندارند
چیز زیادی یادشان نیست
جز چند حادثه ناگوار
مثلاً یکی‌اش همین پشت در گذاشتن و فرار کردن مادر

وقتی شرایط را این طور دیدم
یعنی حس کردم که فرزندانم دچار بی‌اعتمادی به «والدین» شده‌اند
یعنی این حس که نمی‌شود به بزرگ‌ترها اعتماد کرد
و هر لحظه ممکن است از آن‌ها جدا شوی
دیدم مهم‌ترین تکلیفم الآن همین است
این‌که این اعتماد را بازگردانم
این شد که درس و کار را تعطیل کردم
از خانه خارج نشدم
ماندم در کنارشان
تمام وقت
و پیوسته
و هر چه توانستم با آن‌ها وقت گذراندم**
و بارها و بارها و پشت سر هم
به آن‌ها گفتم که هرگز ترکشان نخواهم کرد
و این‌که آن‌ها تقصیری ندارند
و اگر با آن‌ها این طور رفتار شده
تقصیر یک شخص بوده
نه به عنوان والد
بلکه به عنوان یک بیمار
آدمی بوده که به آن‌ها ستم نموده
و ستمگری ناشی از خلق و خوی شخص وی
نه از اشتباهات فرزندان
این را به آن‌ها قبولاندم
قبولاندم که شایسته چنین رفتاری نبودند
و تقصیری ندارند
و برای این پذیرش
همیشه با آن‌ها بودم
تا به سن مدرسه رسیدند
و امروز سیدمرتضی هشت سال دارد
سیداحمد نه ساله است
و مریم به سن ده رسیده

امروز نه مادر را می‌شناسند
و نه از خانواده او اطلاع چندانی دارند
نه می‌دانند چند دایی دارند
و چه پدربزرگ و مادربزرگی
خاطرات اندکی و تصویر مبهمی

حالا مثلاً پسر همسایه مرده باشد
در تصادف شیراز
یا پدر آن زن
این چه تفاوتی می‌کند برای یک کودکی
که این دو در ذهنش اختلافی بر نمی‌انگیزند!

من هیچ خبری به هیچ کسی ندادم
نه فقط فرزندانم
حتی پدر و مادرم
چرا؟!

مؤمن خوب نیست به گمانم که از مرگ دیگران خشنود گردد
حتی انسان شاید
ولی دروغ است اگر بگویم قلباً شاد نشدم
وقتی خبر آن را [...] به من داد
یکی از دوستان قدیمی
تلفن زد و گفت
و من سعی کردم تظاهر نمایم که خوشحال نیستم
و بعد [...] پیامک زد
و بعد هم در وبلاگ کامنت گذاشت
و من که ابتدا تصور می‌کردم این خبر یک بلوف باشد***
بعد از این‌که [...] تماس گرفت و گفت خبرش در رجانیوز منتشر شده
باور کردم
و بعد [...] زنگ زد و تسلیت گفت
و عرض کردم که من صاحب عزا نیستم
و بعد [...]
مؤسس [...]
زنگ زد و اصرار فراوان که حتماً باید در ختم شرکت کنی
حالا که در تشییع نیامدی
و من استنکاف نمودم
که حال روحی‌ام مناسب چنین مجالسی نیست
و او خودش می‌دانست که منظورم چیست
ولی گویا می‌خواست با بودنم
حلالیت برای [...] ردیف کند
و شاید هم ایمان مرا محک بزند
که چقدر حاضرم از کینه‌هایم دست بردارم و اهل عفو باشم
که البته نرفتم
و اهل عفو نبودم

پدرم خبرش را از نماز جمعه فهمید
آقای [...] در انتهای خطبه‌هایش اشاره کرده بود
وقتی آمد به من گفت
بدون نمایش احساسی در چهره‌ام گفتم
بله خبر دارم!

انسان در دو گاه خبری را منتقل می‌نماید
گاهی که از آن خبر دلشاد است
و گاهی که از آن متألم
یعنی تا تحت تأثیر خبری واقع نگردی
دلیلی نداری تا آن را نقل نمایی
ابتدا باید در خودت اثر کند
تا بخواهی اثر را بر دیگران نیز بنهی
من از این خبر حس شادی داشتم
و خوش نداشتم این حس را با نقل آن به دیگران هویدا سازم
خبر را به هیچ گرفتم
و تا کسی خودش ندانست
ابراز نکردم
ولی برای فرزندانم...
اصلاً حس نمی‌کنم اهمیتی داشته باشد که بگویم

اما چیزی که بیشتر برایم جذاب بود دانستنش
این‌که آیا همسر و دخترش نیز با او مرده‌اند یا خیر
که البته تحقیق نکردم
و پاسخی ندارم
چرا؟!
زیرا برعکس آن‌چه در یک خبرگزاری منتشر شد
گمان نمی‌کنم
یعنی اصلاً بعید است که برای سخنرانی عازم شیراز بوده باشد
زیرا سابقه ارتباط با ایشان
این تجربه را برایم نمودار ساخته
که برای فعالیت‌های کاری ایشان هرگز تنها نمی‌رود
حداقل باید [...] و [...] همراهش باشند
که البته بیشتر اوقات با [...]
نمی‌شود که تنها پا شود و برود برای سخنرانی
آن زمان که من هم بودم
گاهی پشت فرمان ماشین ایشان می‌نشستم
به خواست خودشان
هرگز ندیدم تنهایی ماشین را بردارند و بروند جلسه کاری
ولی برعکس
معمولاً شب عید خانوادگی می‌رفتند شیراز
برای دیدن پدر و بیشتر مادرشان
که قدرتی بود برای خودش در خاندان‌شان
از این رو گمانم این است که با خانواده باید رفته باشند
و اگر راننده در این تصادف مرده باشد
یا حداقل یکی از سرنشینان
باید دو سه تای دیگر ناکار شده باشند
حداقل لت و پار یعنی
این است که به گمانم زن و فرزندان ایشان نیز باید حادثه دیده باشند
ته قلبم خیلی مشتاقم که بدانم چه بلایی سر تک‌دختر ایشان آمده است
زنده است یا مرده
فلج شده یا دست و پایش شکسته
یک جور تشفّی قلبی به من می‌دهد
اگر خبر ناگواری از آن‌ها بشنوم
خبری از بی‌چیز و نابود شدنشان
اگر چه می‌دانم که این‌ها از هوای نفس است
و ضعف ایمان
که ما با دیدن نابودی دشمنان‌مان
دلشاد می‌گردیم****

امید که خداوند پناه تمام مؤمنین باشد
و مرا نیز به خاطر این قلب محجوب
و نفس معیوب
و عقل مغلوب
و هوای غالب
به واسطه اقرار لسانم به ذنوب
حیلتی سازد
و مورد عفو و رحمت خود قرار دهد
و پس از آمرزش از دنیا ببرد
نه پیش از آن!

ممنون از این‌که فرصتی فراهم نمودید تا این مطالب را واگویم.
در پناه حق

* آن روز مصرّ بودند که شرط‌ها از خودشان است
هر چه در جلسات دادگاه اصرار داشتم که ادبیات پدرشان است
نه خودشان
نپذیرفتند و داد و هوار که: پدرم هیچ دخالتی ندارد!
بعدتر که کار به سرانجام رسید
اقرار نمودند که تمام شرط‌ها «املای» پدرشان بوده
و ابراز ناراحتی کردند و پشیمانی
از این‌که به حرف پدرشان گوش کرده‌اند!


** از کجا کسب کردم؟!
دورکاری
در خانه کار کردم و پروژه‌هایی به انجام رساندم
تلفنی کار را تحویل می‌گرفتم
پژوهش و برنامه‌نویسی گاهی
و محصول را ایمیل می‌کردم
خداوند هم کم نگذاشت و زندگی گذشت
اگر کم بود قناعت کردم
و اگر زیاد
برای فرزندان پرخرجی کردم تا حالش را ببرند!


*** چرا بلوف؟!
زیرا پیش از این چندباری از آن‌ها بلوف دیده بودم
وقتی می‌خواستند مرا تحریک کنند
تا تعادل و موازنه در رفتارم را بر هم بزنند
1. مثلاً همان اوایلی که طلاق واقع شده بود
در حسینیه شهدا نماز مغرب و عشاء بودم
ناگهان [...] زنگ زد و اجازه عجیبی خواست
یکی از شاگردان پدرزن
اجازه این‌که با زن سابق ازدواج موقت کند
خواست مثلاً بداند که آیا ناراحت نمی‌شوم که او را صیغه نماید!
و من گفتم: «من ایشان را طلاق داده‌ام و دیگر ربطی ندارد به من که چه بکند!»
این آدم را می‌شناختم
قبل‌ترها بارها دیده بودم پدر زن چطور او را مجاب می‌کند
که مثلاً برود پیش فلانی و فلان حرف را بزند
و او به سادگی تسلیم می‌شد.
بعدتر که در خیابان دیدمش
سوار پرایدش بود
بوی گاوهای گاوداری‌اش نیز فضای پراید را پر کرده
پرسیدم: کارت به سرانجام رسید؟!
مضطرب پاسخ داد: «این چه حرفیه؟! نه بابا، اصلاً!»
2. فردی تماس گرفت و خود را «خراسانی» معرفی کرد
مشاوره می‌خواست برای خواستگاری رفتن
گفت: نظر شما نسبت به زن سابق چیست؟!
من آن‌چه ضرورت داشت در مشورت بگویم گفتم
زمانی فهمیدم این نیز یک بلوف است
که ناگهان خواستگاری خودش را از خاطر برد
ساعتی اصرار که واسطه شود میان من و پدر زن
تا زن سابق باز گردد!
چند روز بعد نیز مجدداً زنگ زد
که با پدر زن صحبت مفصل درباره شما کرده‌ام
بیایید حل کنیم قضیه را...
3. با بچه‌ها از مدرسه باز می‌گشتم
دم نانوایی که رسیدم
آقایی را دیدم که نسبت دوری با خانواده زن سابق داشت
و اکنون نسبت نزدیک‌تری پیدا کرده
اصرار که صحبت کنیم
آمد منزل ما و نشست و گرم حرف شد
بلوف عجیبی زد:
«زن سابق شما رفته بوده حرم
شلوغ بوده کنار ضریح
یهو یه خانم چاق و سنگین‌وزن افتاده روی ایشان
به سر ایشان فشار زیادی وارد شده
مایع مغزی و نخاعی ایشان آسیب دیده
دچار غش و بی‌هوشی می‌گردد
خودش نمی‌داند
ولی نتایج پزشکی نشان داده که زیاد زنده نخواهد ماند»
گفتم: به من چه ربطی دارد؟!
گفت: «من فهمیدم شما از او راضی نیستی این بلا سرش آمده
ببخش ایشان را تا خوب شود!»
سال‌ها از این خبر هم گذشته
و دروغ بودن آن نیز روشن شده!
این بلوف‌ها بود که مرا ابتداءاً به مرگ پدرش مشکوک کرده بود!


**** شاید بیشتر کنجکاوی‌ام از این بابت باشد
در رابطه با وضعیت بازماندگان
که دقیقاً شب تصادف
پیامکی از جانب زن سابق دریافت کردم
چهارشنبه 25/12/1395 - 19:02
«آسید مهدی؟!»
من که پاسخ ندادم
ولی صبح روز بعد
بعد از شنیدن خبر مزبور
شک کردم که شاید این پیامک را پیش از سفر ارسال کرده باشند
مثلاً ساعت 7 عصر که قصد حرکت داشته‌اند
و پس از آن
دیگر کله‌پا شده‌اند و نتوانسته‌اند چیزی بفرستند
مطلبی که با ذکر نام من قصد آغاز کلام برای بیانش را داشته‌اند!؟
الله أعلم.


واقعا برایم درک این اتفاقات بسیار سخت است:

1. گذشتن از همه آینده هایی که برای خودتان داشتید
2. وقت گذاشتن برای فرزندان تا این حد
3. حفظ ناراحتی از خانواده سابق
4. و....


به نظرتان ذوری مجبور میشوید حقیقت را به فرزندانتان بگویید؟

یک نفر را می‌شناسم که وضعیتی مشابه فرزندان شما دارد
مادرش در زمان ازدواج واقعیت را به او گفت

تقریبا دو سالی طول کشید تا با این مسئله کنار امد
و خیلی در زندگی او مشکل ایجاد کرد.


من حقیقت را به فرزندانم گفته‌ام
چند وقت پیش از مریم پرسیدم
وقتی مادرم برای هزارمین بار اصرار کرد که باید زن بگیرم:
دخترم تو موافقی زن بگیرم؟!
مریم بلافاصله جواب داد:
بله، اما این بار تحقیق کن تا مثل دفعه قبل زن بد نصیبت نشود! :)

من پاسخ تمام سؤالاتشان را دادم
از همان کودکی
غیر از آن
غیر از تمام سؤالاتی که پرسیدند
خودم نیز مطالبی جمع کرده‌ام
اول همین مطالب وبلاگ است
چیزهایی که درباره طلاق نوشته‌ام را
از روز اول تا روز آخر
همه را تجمیع کرده‌ام در قالب یک کتاب:
http://movashah.id.ir/fa/index.php?w=work&x=640
به چه هدفی؟!
که وقتی بچه‌ها بزرگ‌تر شدند
بدهم به مانند یک رمان بخوانند
کتاب را چند نسخه درآورده‌ام
خودشان دیده‌اند
با هم رفتیم از صحافی گرفتیم
گفتم این مال شماست
گفتم این تمام ماجرای ازدواج من است
گفتم وقتی بزرگ‌تر شدید می‌دهم تا بخوانید
گفتم که هر کدام از این مجلّدات به یکی از شما می‌رسد

دو جلد دیگر هم هست
مطالبی دیگر در آن‌ها نوشته و تجمیع کرده‌ام؛
با عناوین: رمیده و رهینه
آن‌ها را نیز آماده نموده
مجلّد کرده
صحّافی شده
آماده است تا هر وقت به سن عقل رسیدند
بدهم تا مفصّل بخوانند
و البته که جز حقیقت
جز راست و درست
چیزی در آن‌ها ننوشته‌ام
هر چیزی که بوده
واقعاً بوده
همه را جمع کردم در این سه جلد کتاب

بچه‌ها امروز به من اعتماد دارند
زیرا هرگز از من دروغ نشنیده‌اند
حتی ساده‌ترین و روزمره‌ترین دروغ‌ها
چیزهایی که در جامعه ما عادی‌ست
من نگفتم
مصرّ بودم که نگویم
تا «اعتماد» پیدا شود
زیرا یاد گرفته‌ام که «تربیت» تابع «الگوگیری»ست
و «الگوگیری» تابعی از «اعتماد»
اولی نباشد، تا آخر زنجیره باز خواهد شد
و تربیت صورت نخواهد پذیرفت

و بچه‌ها امروز خیلی شادند
راحت‌اند یعنی
زیرا چیزی پنهان نیست از نظرشان
چیزی قایم نشده
چیزی تابو نبوده و ممنوع نگردیده
آن‌ها راحت درباره طلاق می‌توانند از من بپرسند
بدون این‌که از چیزی بترسند
وقتی تلویزیون فیلم یا برنامه‌ای درباره طلاق نشان می‌دهد
یا درباره مادر
کانال را عوض نمی‌کنم
مانند بعضی افراد که در چنین موقعیت‌هایی می‌کنند
وقتی درباره مادرشان می‌پرسند
با حوصله جواب می‌دهم
و عصبی برخورد نمی‌کنم
نه امروز
که از ابتدا
و نتیجه
نتیجه این است که همه‌مان آرامیم

من خشمی درون خود دارم
البته که دارم
من این طایفه را نبخشیده‌ام
البته که نبخشیده‌ام
ولی این خشم و غضب فروخورده نیست
نه در من
و نه در کودکانم
سرکوب نشده
اجازه ندادم که بشود یعنی
من هر بار که یاد بدی‌ها و شرارت‌های‌شان می‌افتم
بلافاصله لعن‌شان می‌کنم
خیلی عادی
با لحنی معمولی
و این ناراحتی بروز پیدا می‌کند
جلوی هر کسی که می‌خواهد باشد
چه فرزندان و چه غیر آن
نه با بغض
که با راحتی
و به فرزندانم نیز اجازه داده‌ام
تا چیزی را پنهان نسازند

گاهی با هم دعوایشان که می‌شود
یکی‌شان که در بعضی رفتارها به خانواده مادرش شبیه‌تر است
قهر می‌کند
ولش نمی‌کنم
فوری می‌روم از اتاق درش می‌آورم
می‌‌گویم باید حرف بزنی
ما قهر نداریم
هر چه داری بگو
اگر نگفت
من می‌گویم
فهرستی از مسائلی که ممکن است در درون خود به آن‌ها بیاندیشد
همه را جلویش می‌ریزم:
از دست فلانی عصبانی هستی
تو را ناراحت کرده
اسباب‌بازی‌اش را به تو نداده
دلت می‌خواهد خفه‌اش کنی
با خودت می‌گویی کاش برادری مثل او نداشتم
می‌گویی ای کاش زورش را داشتم و او را می‌کشتم؟!
آن‌قدر حرف می‌زنم تا به حرف بیاید
تا خودش بگوید
همه چیز را که گفت
نود درصد مسیر رسیدن به آرامش را طی کرده است
مسیر کنار آمدن با مشکل را
و بعد از تمام شدن حرفش
سعی می‌کنم دلداری بدهم
و اگر می‌توانم، برای رفع مسأله مداخله کنم

خدا انسان را «آزاد» آفریده است
و طالب آزادی
انسان باید «بتواند» هر چه می‌خواهد بگوید
و هر کار که می‌خواهد بکند
ولی به «میل» خود پرهیز نماید
تا «رشد» کند
از روی «آگاهی» و «اختیار» یعنی
از روی «جبر» هیچ منفعتی نصیب انسان نمی‌شود
این ترجمان همان مطلب گهرباری‌ست که از استادی نقل کردم:
«آدمی از عملش به اندازه بینشش بهره می‌برد!»
اصرار دارم تا فرزندانم هر چه در ذهن دارند بگویند
درباره من
درباره ازدواجم
درباره اشتباهاتم
مرا نقد کنند و از رهاورد آن به تعالی برسند
تکرارم نکنند و راهکاری جدید شوند

گمان نمی‌کنم با این شرایطی که امروز فرزندانم دارند
نیاز باشد تا روز ازدواج خودشان چیزی اضافه کنم
زیرا همین الآن هم هر چه که بخواهند بدانند در اختیارشان است
و ظاهراً که به خوبی با آن کنار آمده‌اند!

خیلی خوب بود

برای من هم آموزنده بود.

پوزش که از مسائل خانوادگی و شخصی سوال کردم


خواهش می‌کنم.
در پناه حق.


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
صف سلام را دیدیم + یکشنبه 96 فروردین 6 - 9:44 عصر

رفته بودیم تا موزه ملی را ببینیم
جایی در وزارت ارشاد
اما بسته بود
وقتی وزارت بسته باشد...
اگر چه که توقع داشتیم باز باشد!

باران شدیدی می‌بارید
روز سوم فروردین
چشمم به تابلوی کوچکی در همان نزدیکی افتاد
«باغ موزه نگارستان»
گفتم تا این‌جا که آمده‌ایم
برویم و این را ببینیم



مشغول مشاهده نقاشی‌های کمال‌الملک
و تابعین و پیروان مکتب و سبک او
که به صورت غیرمترقّبه...

بازدید از نگارستان وقتی جالب شد که به این تابلو رسیدیم



یادم آمد خبر نصب این نقاشی را به تازگی خوانده بودم
یک اثر قدیمی که اخیراً بازسازی شده
http://www.isna.ir/news/95122113809

بهانه‌ای شد
تا دقایقی درباره ستم شاهان صحبت کنم
و ظلم و جور اعصار گذشته را برای کودکانم بازگو نمایم
گفتم که چطور به اسم اسلام
دنبال هوس‌های شخصی خود بودند
و به نام دین و دیانت
بر ثروت و رفاه خود می‌افزودند
چگونه کشور را تکه‌پاره کرده
به حلقوم استعمار تازه‌به‌دوران‌رسیده انگلیس سرازیر نمودند

در این بین بود که سیدمرتضی
تیزبینی خود را با این جمله نشانم داد:
«شکل کلاه تمام این شاهزاده‌ها با هم فرق می‌کنه!»
درست می‌گفت
من متوجه نشده بودم
و نه سایر فرزندانم
ولی بعد از توجه دادن او
دیدم آری
تک‌تک کلاه‌ها متفاوت‌اند
در طرح و نقش ثبت شده روی آن‌ها

دیدن با دیدن چقدر متفاوت است
دیدن جزئیات و دیدن کلیات...
انسان نگران می‌شود که مبادا نتواند این استعدادها را به خوبی هدایت نماید
صحیح رشد نیابند و ضایع سازد
خدا خودش باید کمک کند...
إن‌شاءالله به حول و قوه خودش!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سفر 33 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
ایده شهروندی + یکشنبه 96 فروردین 6 - 9:5 عصر

هر معلم، نه به همه دانش‌آموزانش
که به بهترین‌ها
آن‌هایی که می‌داند در نقاشی بیست‌اند
که بکشند
تا در مسابقه شهرداری شرکت جویند

سیدمرتضی با شوق و ذوق به خانه آورد
برگه مخصوص را
گفت فقط به ما سه نفر داده
پیش از رسیدن به مشق‌های مدرسه
ابتدا به ایده‌اش رسید



معتقد بود ایده از خودش است
و جایی ندیده
می‌گفت از تکنیک جان‌بخشیدن استفاده کرده
می‌گفت از معلّم آموخته
که می‌توان اشیاء بی‌جان را جان بخشید!

روز بعد به معلّم داد
تا در نخستین جشنواره ایده‌های شهروندی شرکت جوید
«شهروندی»
چه عبارت ثقیلی
مرا یاد «کیشوندی» می‌اندازد
جایی شنیده بودم در جلسه‌ای
و حسابی هم خندیده بودم بعد از آن جلسه! :)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - مدرسه 36 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
حوزه انقلابی + چهارشنبه 95 اسفند 25 - 8:42 عصر

اگر قرار باشد یک روز را
به عنوان «روز حوزه انقلابی» نامگذاری کنیم
چه روزی بهتر از امروز؟!

سال گذشته مقام معظم رهبری به خطراتی اشاره کردند
که متوجه حوزه‌های علمیه است
و متوجه نظام اسلامی
از ناحیه وضعیت انقلابی حوزه‌های علمیه
در بیاناتی که در دیدار با اعضای مجمع نمایندگان طلاب داشتند

چند ماه بعد البته
شاخص‌های انقلابی بودن را نیز ذکر فرمودند
که در این‌جا به نمودار درآوردم

این روزها اما
کار جدیدی انجام دادم
همه آرائی که درباره با انقلابی بودن حوزه طرح شده
در طول این یک‌سال...
همه که نمی‌دانم
ولی هر چه که به دستم رسید
از جستجو در سایت‌های خبری و نشریات اینترنتی
همه را جمع کردم
در یک نمودار واحد
در چنین نموداری



نسخه کامل را از این نشانی بردارید

یک سال پیش ایشان درباره «هندسه انقلاب» هم صحبت فرموده بودند
آن را هم در این نشانی نموداری کردم

سه سال پیش نیز مطلبی درباره «حقوق شهروند انقلابی» نوشتم
چیزی که در مقابل منشور حقوق شهروندی بود
توضیح آن نیز در این نشانی قرار دارد
و متن آن تحت عنوان «منشور امت اسلام» در این نشانی یافت می‌شود

خوب است امروز را از یاد نبریم
از یاد نبریم تا زمانی که به حوزه انقلابی تراز دست یابیم
از یاد نبریم تا برای دستیابی به چنین حوزه‌ای تلاش کنیم
این روز را شاخص بگیریم
ملاک و معیار
نقطه‌ای که هر سال وضعیت خود را در آن بسنجیم
تا ببینیم از 25 اسفند سال 1394
از همان زمانی که نظریه وابستگی نظام اسلامی و حوزه انقلابی طرح شد
تا 25 اسفند همان‌سالی که در آن قرار داریم
چقدر به سمت حوزه انقلابی حرکت کرده‌ایم!

پ.ن.
فایل قابل ویرایش با نرم‌افزار xmind در این نشانی قرار دارد.

پ.ن.
در نرم‌افزار صحیفه نور جستجوهایی انجام دادم
چند کلیدواژه مربوط به «انقلابی ماندن» و «انقلابیگری»
و فیش‌هایی به دست آمد
از فرمایشات امام راحل ره
عنوان‌گذاری کردم و در دو بخش «تعریف انقلابی بودن» و «راهکارهای انقلابی نگهداشتن» دسته‌بندی کردم
این نمودار شد



متن کامل فیش‌ها در این نشانی قرار دارد
مشابه همین کار را با فرمایشات مقام معظم رهبری انجام دادم
جستجو کردم در آرشیو سایت khamenei.ir
و هر آن‌چه به دست آوردم
در این نمودار قرار دادم



متن کامل این فیش‌ها نیز در این نشانی موجود است.


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: سند 32 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
نان و پنیر و سبزی + یکشنبه 95 اسفند 22 - 4:26 عصر

مدرسه‌شان دخترانه است دیگر
از این اطوارها زیاد دارد
یک روز گفتند هر که می‌خواهد حلوا بپزد و بیاورد
بچه‌ها مراسم بگیرند
دور هم بخورند
اصرار کرد و این را درست کردم
حلوای تزیین‌شده با خرما و موز و پودر نارگیل
راضی برگشت که همه تعریف کرده‌اند و ته ظرف را هم درآورده‌اند!



بعدتر هم ژله و بعد هم چیزهای دیگر...

تا دیروز
مریم از مدرسه آمده و لقمه نان و پنیر و سبزی می‌خواهد
می‌گوید سفره برای خانم ام‌البنین می‌خواهند پهن کنند

این بار به خودش سپردم
با کمک دو برادرش
بالاخره که باید یاد بگیرند
خیلی هم البته خوشحال شدند

سبزی خریدم و خودشان پاک کردند





پنیر و نان هم در اختیارشان
خودشان بریدند و دوختند



و در این میان
سیداحمد و سیدمرتضی هم مدعی شدند برای بردن
برای کلاس خودشان
این شد که آن‌ها نیز سهمی برداشتند





امروز را در مدرسه‌شان نذری دادند!
خداوند نذرشان را قبول کناد!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - آشپزی 93 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
وزیر خانواده + یکشنبه 95 اسفند 22 - 6:24 صبح

«مگر خانواده هم وزارتخانه دارد؟!»
این نخستین پرسشی است که به ذهن می‌رسد
وقتی با این خبر مواجه می‌شود:
هلند وزیر خانواده ترکیه را هم راه نداد
یعنی ترکیه یک وزارتخانه دارد فقط برای خانواده؟!

البته قبلاً نداشته
ولی شش سال است که تأسیس کرده
این را ویکی‌پدیا می‌گوید:
Ministry of Family and Social Policy
خب این همان وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی خودمان نیست؟!
خیر نیست
زیرا ترکیه یک وزارتخانه مستقل برای کار هم دارد:
Ministry of Labour and Social Security
آیا فقط ترکیه؟

لازم بود کمی در اینترنت جستجو کنم
کابینه‌های دولت‌های کشورهای دیگر را ببینم
جالب است که یک کشوری ناگهان شش سال پیش
وزارتخانه‌ای مستقل برای خانواده تأسیس نماید!

کانادا هم دارد:
وزارت توسعه کودکان و خانواده
سنگاپور هم دارد:
وزارت توسعه اجتماعی و خانواده
اسلوونی هم دارد
البته به صورت ترکیبی:
وزارت کار، خانواده، امور اجتماعی و فرصت‌های برابر
و همچنین هند:
وزارت بهداشت و رفاه خانواده
و حتی کشور کوچک جزیره‌مانندی چون مالت:
وزارت خانواده و همبستگی اجتماعی
در آلمان با این نام:
وزارت امور خانواده، سالمندان، زنان و جوانان

فارغ از قضاوت
این‌که خوب است یا بد
این‌که دولت بزرگ می‌شود یا باید کوچک بماند
این‌که افزایش تعداد وزارتخانه‌ها دولت را بزرگ می‌کند
یا اگر ستادی باشند
حتی زیاد
بر عائله دولت نمی‌افزایند
فارغ از تمام این بحث‌ها
تشکیل چنین وزارتخانه‌هایی در دولت‌های معاصر
حاکی از «مسأله» بودن خانواده برای آن‌هاست
خانواده به عنوان سلول اصلی جامعه!

«مسئله‌ی خانواده، مسئله‌ی بسیار مهمی است؛ پایه‌ی اصلی در جامعه است، سلول اصلی در جامعه است. نه اینکه اگر این سلول سالم شد، سلامت به دیگرها سرایت میکند؛ یا اگر ناسالم شد، عدم سلامت به دیگرها سرایت میکند؛ بلکه به این معناست که اگر سالم شد، یعنی بدن سالم است. بدن که غیر از سلولها چیز دیگری نیست. هر جهازی، مجموعه‌ی سلولهاست. اگر ما توانستیم سلولها را سالم کنیم، پس سلامت آن جهاز را داریم. مسئله اینقدر اهمیت دارد.» (بیانات رهبری، 14 دی 1390)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: خانواده 57 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
خوش مزه در نهال + دوشنبه 95 اسفند 16 - 8:10 صبح

خوشحال، خوشحال، خوشحال
- چی شده مگه دخترم این‌قدر خوشحالی؟!
از مدرسه که می‌آمد
دنبالش که رفته بودم
خوشحالی شگفتی را در چهره‌اش دیدم
«بچه‌های مدرسه می‌گن تلویزیون منو نشون داده»
منظورش برنامه خوش‌مزه در شبکه نهال بود



دو سه ماه پیش فرستاده بودیم
تصاویری از شیرینی‌پزی مریم
تابستان تقریباً هر هفته چیزی می‌پخت



وسایل در اختیارش می‌گذاشتم
و خودش استاد شده
صفر تا صد را انجام می‌داد
صد ِ صد که نه...
تا نود و نه یا نود و هشت مثلاً
چون گذاشتن در فر و در آوردن از فر را خودم انجام می‌دهم!

چه کسی باور می‌کند این نان‌خامه‌ای‌ها را سیده‌مریم ِ من پخته باشد؟! :)



ولی چرا خوشحال بود
آن هم این‌قدر؟!

من هم در خودم همین حس را دارم
داشتم و دارم
این چه حسّی‌ست؟!
پخش از تلویزیون آیا موضوعیّت دارد؟!
یا دیده شدن در آن؟!
قطعاً اگر دیده نمی‌شدیم که این‌قدر لذّت نمی‌بردیم
منشأ این لذّت چیست؟!
چرا از این‌که دیده می‌شویم احساس شادی می‌کنیم
در پوست خود نمی‌گنجیم و عالم و آدم را خبر می‌کنیم؟!
او کودک است
چون من که بودم
و در کودکی عشق دیده شدن مثلاً نقاشی‌هایم را در تلویزیون داشتم
اما امروز چه؟!
امروز که کودک نیستم
ولی وقتی درون خود را می‌نگرم
هنوز از این‌که در تلویزیون
یا نه حتی
در اینترنت و رسانه‌های دیگر
حتی رادیو...
چرا احساس خاصّی پیدا می‌کنم؟!
چرا درون دلم حسّ قلقلک پدید می‌آید
از این‌که فکر می‌کنم
تنها فکر
که در تلویزیون دیده می‌شوم
یا کارهایم دیده شود

وقتی فکر «دیده شدن»، این می‌کند با دل انسان
خود ِ «دیده شدن در رسانه» چه می‌کند؟!
انسان حاضر می‌شود چه چیزهایی را فدا کند تا دیده شود؟!
چه آرمان‌ها و اعتقادها و باورهایی را؟!
چرا بیشتر ما دلمان می‌خواهد در رسانه‌ها دیده شویم؟!
از کودکی تا بزرگسالی و حتی چه بسا تا پیری و کهنسالی؟!
این خوشحالی‌ها از چه روست؟!

امیر المؤمنین علیٌّ علیه‏السلام لِعَبدِ اللّه بنِ‏عبّاسٍ‏رحمهُ‏اللّه علَیهِ وکانَ یقولُ: ما انتَفَعتُ بکلامٍ بَعدَ کلامِ رسولِ اللّه صلى‏ الله ‏علیه و ‏آله و سلّم کانتِفاعِی بهذا الکلامِ :
«أمّا بَعدُ ، فإنَّ المَرءَ قد یَسُرُّهُ دَرْکُ ما لَم یَکُن لِیَفُوتَهُ ، ویَسُوؤهُ فَوتُ ما لَم یَکُن لِیُدرِکَهُ ، فَلیَکُن سُرُورُکَ بما نِلتَ مِن آخِرَتِکَ ، ولیَکُنْ أسَفُکَ على ما فاتَکَ مِنها» (نهج البلاغة: خطبه 224)
امام على علیه‏السلام - خطاب به عبداللّه‏ بن‏عباس رحمه‏الله- : امّا بعد ، آدمى گاه براى دست یافتن به چیزى شاد مى‏شود که در هر حال به آن مى‏رسد و براى نرسیدن به چیزى اندوهگین مى‏شود که هرگز به آن نمى‏رسید. پس، شادى تو در جایى باشد که به امرى از امور آخرتت دست یابى و اندوهت آن جا باشد که امرى از امور آن را از دست دهى و ابن عباس مى‏گفت پس از سخن رسول خدا (ص) از هیچ سخنى به اندازه این سخن بهره‏مند نشده‏ام.


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - آشپزی 93 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
اعتیاد ِ مصرف + یکشنبه 95 اسفند 15 - 8:36 صبح

«بابا دلار بیشتره یا تریلیارد؟»
وسط صبحانه پرسید
گویا چیزی ناگهان به خاطرش آمده باشد
- متوجه منظورت نمی‌شم پسرم!
«منظورم اینه که دلار بیشتره یا تریلیارد؟»
- سؤالت اشتباه است
این دو تا شبیه هم نیستند که بگوییم کدام بیشتر است
تریلیارد جایگاه عدد است
مثل هزار، میلیون، میلیارد، بعدش هم تریلیارد
اما دلار
واحد پول آمریکاست



نمی‌دانم چرا این‌قدر روی دلار حساس شده بود
واقعاً اصرار داشت تا دلار را بفهمد
از همین رو، دوباره پرسید
«حالا دلار بیشتره؟»
احتمالاً در مدرسه چیزی درباره دلار شنیده
در حالی‌ که مشغول کارهای آشپزخانه بودم برایش توضیح دادم
- هر کشوری یک واحد پولی داره
همان‌طوری که ما ریال داریم
انگلیس پوند داره
آلمان مارک داره
آمریکا هم دلار داره
اما اگر منظورت قیمت دلار به پول ماست
ما باید سه هزار و پانصد تومان بدهیم تا آن‌ها یک دلار به ما بدهند!

گویی که برآشفته باشد
با نگرانی
چهره در هم کشید و پرسید: «چرا؟»
حق داشت ناراحت شود
انگار به هویّت و میهن و شرافت او خدشه وارد شده باشد
- چون ما مصرف‌مان زیاد است، ولی تولیدمان کم
هر کشوری که زیاد مصرف کند پولش بی‌ارزش می‌شود
ما باید مصرف خود را کم کنیم
به اندازه تولید خودمان
یا کمتر از آن
تا ارزش پول‌مان بالا بیاید!

اقتصاد مقاومتی را باید به کودکان‌مان بیاموزیم
تا قبل از این‌که «معتاد ِ مصرف» شوند
مثل خود ما...


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - اقتصاد 144 - سید احمد 274 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  ضرر واقعی در بورس - یازده منهای یازده - جنگ ناگزیر - فونت علائم دعایی ترکیب با فونت فارسی - 
به من آموخت + پنج شنبه 95 اسفند 12 - 8:54 صبح

محمدتقی اکبرنژاد:
[Photo]
#عکس_نوشته
فاطمه(س) به من آموخت که با خانه داری هم می توان از مقربان سبقت گرفت. لازم نیست حتما سردار میدان باشی و بزرگ قوم و نام آور.
_________________________
:id: @akbar_nejad

برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

<   <<   86   87   88   89   90   >>   >

چهارشنبه 04 تیر 18

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر روحانیت بازی خواص فاصله طبقاتی دشمن فیلم ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
سید مهدی موشَّح - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X