سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این آگهی ارتباطی با نویسنده وبلاگ ندارد!
   

هر کس جویای حکمت است، باید خاندان مرا دوست بدارد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
نان و پنیر و سبزی + یکشنبه 95 اسفند 22 - 4:26 عصر

مدرسه‌شان دخترانه است دیگر
از این اطوارها زیاد دارد
یک روز گفتند هر که می‌خواهد حلوا بپزد و بیاورد
بچه‌ها مراسم بگیرند
دور هم بخورند
اصرار کرد و این را درست کردم
حلوای تزیین‌شده با خرما و موز و پودر نارگیل
راضی برگشت که همه تعریف کرده‌اند و ته ظرف را هم درآورده‌اند!



بعدتر هم ژله و بعد هم چیزهای دیگر...

تا دیروز
مریم از مدرسه آمده و لقمه نان و پنیر و سبزی می‌خواهد
می‌گوید سفره برای خانم ام‌البنین می‌خواهند پهن کنند

این بار به خودش سپردم
با کمک دو برادرش
بالاخره که باید یاد بگیرند
خیلی هم البته خوشحال شدند

سبزی خریدم و خودشان پاک کردند





پنیر و نان هم در اختیارشان
خودشان بریدند و دوختند



و در این میان
سیداحمد و سیدمرتضی هم مدعی شدند برای بردن
برای کلاس خودشان
این شد که آن‌ها نیز سهمی برداشتند





امروز را در مدرسه‌شان نذری دادند!
خداوند نذرشان را قبول کناد!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - آشپزی 93 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
خوش مزه در نهال + دوشنبه 95 اسفند 16 - 8:10 صبح

خوشحال، خوشحال، خوشحال
- چی شده مگه دخترم این‌قدر خوشحالی؟!
از مدرسه که می‌آمد
دنبالش که رفته بودم
خوشحالی شگفتی را در چهره‌اش دیدم
«بچه‌های مدرسه می‌گن تلویزیون منو نشون داده»
منظورش برنامه خوش‌مزه در شبکه نهال بود



دو سه ماه پیش فرستاده بودیم
تصاویری از شیرینی‌پزی مریم
تابستان تقریباً هر هفته چیزی می‌پخت



وسایل در اختیارش می‌گذاشتم
و خودش استاد شده
صفر تا صد را انجام می‌داد
صد ِ صد که نه...
تا نود و نه یا نود و هشت مثلاً
چون گذاشتن در فر و در آوردن از فر را خودم انجام می‌دهم!

چه کسی باور می‌کند این نان‌خامه‌ای‌ها را سیده‌مریم ِ من پخته باشد؟! :)



ولی چرا خوشحال بود
آن هم این‌قدر؟!

من هم در خودم همین حس را دارم
داشتم و دارم
این چه حسّی‌ست؟!
پخش از تلویزیون آیا موضوعیّت دارد؟!
یا دیده شدن در آن؟!
قطعاً اگر دیده نمی‌شدیم که این‌قدر لذّت نمی‌بردیم
منشأ این لذّت چیست؟!
چرا از این‌که دیده می‌شویم احساس شادی می‌کنیم
در پوست خود نمی‌گنجیم و عالم و آدم را خبر می‌کنیم؟!
او کودک است
چون من که بودم
و در کودکی عشق دیده شدن مثلاً نقاشی‌هایم را در تلویزیون داشتم
اما امروز چه؟!
امروز که کودک نیستم
ولی وقتی درون خود را می‌نگرم
هنوز از این‌که در تلویزیون
یا نه حتی
در اینترنت و رسانه‌های دیگر
حتی رادیو...
چرا احساس خاصّی پیدا می‌کنم؟!
چرا درون دلم حسّ قلقلک پدید می‌آید
از این‌که فکر می‌کنم
تنها فکر
که در تلویزیون دیده می‌شوم
یا کارهایم دیده شود

وقتی فکر «دیده شدن»، این می‌کند با دل انسان
خود ِ «دیده شدن در رسانه» چه می‌کند؟!
انسان حاضر می‌شود چه چیزهایی را فدا کند تا دیده شود؟!
چه آرمان‌ها و اعتقادها و باورهایی را؟!
چرا بیشتر ما دلمان می‌خواهد در رسانه‌ها دیده شویم؟!
از کودکی تا بزرگسالی و حتی چه بسا تا پیری و کهنسالی؟!
این خوشحالی‌ها از چه روست؟!

امیر المؤمنین علیٌّ علیه‏السلام لِعَبدِ اللّه بنِ‏عبّاسٍ‏رحمهُ‏اللّه علَیهِ وکانَ یقولُ: ما انتَفَعتُ بکلامٍ بَعدَ کلامِ رسولِ اللّه صلى‏ الله ‏علیه و ‏آله و سلّم کانتِفاعِی بهذا الکلامِ :
«أمّا بَعدُ ، فإنَّ المَرءَ قد یَسُرُّهُ دَرْکُ ما لَم یَکُن لِیَفُوتَهُ ، ویَسُوؤهُ فَوتُ ما لَم یَکُن لِیُدرِکَهُ ، فَلیَکُن سُرُورُکَ بما نِلتَ مِن آخِرَتِکَ ، ولیَکُنْ أسَفُکَ على ما فاتَکَ مِنها» (نهج البلاغة: خطبه 224)
امام على علیه‏السلام - خطاب به عبداللّه‏ بن‏عباس رحمه‏الله- : امّا بعد ، آدمى گاه براى دست یافتن به چیزى شاد مى‏شود که در هر حال به آن مى‏رسد و براى نرسیدن به چیزى اندوهگین مى‏شود که هرگز به آن نمى‏رسید. پس، شادى تو در جایى باشد که به امرى از امور آخرتت دست یابى و اندوهت آن جا باشد که امرى از امور آن را از دست دهى و ابن عباس مى‏گفت پس از سخن رسول خدا (ص) از هیچ سخنى به اندازه این سخن بهره‏مند نشده‏ام.


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - آشپزی 93 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
اعتیاد ِ مصرف + یکشنبه 95 اسفند 15 - 8:36 صبح

«بابا دلار بیشتره یا تریلیارد؟»
وسط صبحانه پرسید
گویا چیزی ناگهان به خاطرش آمده باشد
- متوجه منظورت نمی‌شم پسرم!
«منظورم اینه که دلار بیشتره یا تریلیارد؟»
- سؤالت اشتباه است
این دو تا شبیه هم نیستند که بگوییم کدام بیشتر است
تریلیارد جایگاه عدد است
مثل هزار، میلیون، میلیارد، بعدش هم تریلیارد
اما دلار
واحد پول آمریکاست



نمی‌دانم چرا این‌قدر روی دلار حساس شده بود
واقعاً اصرار داشت تا دلار را بفهمد
از همین رو، دوباره پرسید
«حالا دلار بیشتره؟»
احتمالاً در مدرسه چیزی درباره دلار شنیده
در حالی‌ که مشغول کارهای آشپزخانه بودم برایش توضیح دادم
- هر کشوری یک واحد پولی داره
همان‌طوری که ما ریال داریم
انگلیس پوند داره
آلمان مارک داره
آمریکا هم دلار داره
اما اگر منظورت قیمت دلار به پول ماست
ما باید سه هزار و پانصد تومان بدهیم تا آن‌ها یک دلار به ما بدهند!

گویی که برآشفته باشد
با نگرانی
چهره در هم کشید و پرسید: «چرا؟»
حق داشت ناراحت شود
انگار به هویّت و میهن و شرافت او خدشه وارد شده باشد
- چون ما مصرف‌مان زیاد است، ولی تولیدمان کم
هر کشوری که زیاد مصرف کند پولش بی‌ارزش می‌شود
ما باید مصرف خود را کم کنیم
به اندازه تولید خودمان
یا کمتر از آن
تا ارزش پول‌مان بالا بیاید!

اقتصاد مقاومتی را باید به کودکان‌مان بیاموزیم
تا قبل از این‌که «معتاد ِ مصرف» شوند
مثل خود ما...


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - اقتصاد 141 - سید احمد 274 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
لیمو و پرتقال + چهارشنبه 95 اسفند 11 - 6:47 عصر

نفری یک لیمو و یک پرتقال
یک چاقو هم
تا پوست بکنند خودشان
از سه‌شنبه‌بازار خریده و تازه و جلب‌نظرکننده

تا بَه‌بَه و چَه‌چَه‌شان از شیرینی ِ میوه‌ها در آمد
حس کردم وقت گفتن چیزی‌ست
نمی‌شود این همه خوش‌مزگی را خالی رها کرد
این شد که گفتم:
- عجیب نیست؟!
با تعجب پرسیدند: «چی؟»

[هر سه به دور میز نشسته
لیمو‌شیرین‌خوران
نگاهم می‌کردند]
- ببینید این دو میوه را
یکی زرد
یکی نارنجی
چه رنگ‌های زیبایی دارند
ولی عجیب است
این‌که هر دو در یک خاک بزرگ شده‌اند
هر دو روی چوب رشد کرده‌اند
چوب ِ درخت
یک آفتاب بر هر دو تابیده
یک باران به هر دو باریده
ولی دو رنگ مختلف دارند
واقعاً عجیب نیست این تفاوت؟!
چرا دو جور مختلف شده‌اند؟!

آن‌ها هم به کمک آمدند
«یا مثلاً سیب که قرمزه»
- آفرین مریم! یا زرد یا سبزه
«یا موز»
- آفرین سیداحمد! که زرده
جالب این‌که مزه و طعم و بوی این میوه‌ها هم با هم فرق داره
توت فرنگی، تمشک، توت سیاه
«توت قرمز که درازه، یه بار خوردیم»
این را سیدمرتضی اضافه کرد!
- بله، آفرین پسرم!



حالا با این همه میوه‌های قشنگ و زیبا
این تعجب‌آوره که
یه آدمایی تو انگلیس و آمریکا هستن
که می‌گن: خدا نیست!
باورتون میشه؟!
مثل: ریچارد داوکینز و دیوید هیوم و راسل و...!

شگفتی بچه‌ها به اوج رسید
تا به حال نشنیده بودند که کسی خدا را انکار کند
در این دوره و زمانه
همیشه انکار خدا مربوط به بت‌پرستان زمان نوح و ابراهیم بود
یا قبل از ظهور اسلام
اما این‌که امروز هم...

فکر کردم وقتش است
بالاخره که با این شبهات مواجه خواهند شد
با اندیشه‌های فلسفی منکر الوهیت
- بله بچه‌ها
امروز هم در آمریکا و انگلیس هستن از این آدما
که اسم خودشون رو هم گذاشتن دانشمند
ولی این همه میوه زیبا و خوش‌مزه را می‌بینن
باز هم می‌گن خدا وجود نداره
«ما که خدا رو ندیدیم
پس چرا باید بگیم هست»
اینا این‌جوری می‌گن!

و بچه‌ها ناخودآگاه به پاسخ مبادرت ورزیدند:
«خدا رو ندیدیم، این چیزهایی رو که خدا خلق کرده رو که می‌بینیم
مثل همین میوه‌ها»

«وَهُوَ الَّذِی مَدَّ الْأَرْضَ وَجَعَلَ فِیهَا رَوَاسِیَ وَأَنْهَارًا وَمِن کُلِّ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فِیهَا زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ» (رعد:3)
و اوست که زمین را گسترانید، و در آن کوه هایی استوار و نهرهایی پدید آورد و در آن از همه محصولات و میوه ها جفت دوتایی [که نر و ماده است] قرار داد، شب را به روز می پوشاند، [تا ادامه حیات برای همه نباتات و موجودات زنده ممکن باشد]؛ یقیناً در این امور برای مردمی که می اندیشند نشانه هایی [بر توحید، ربوبیّت و قدرت خدا] ست. (ترجمه انصاریان)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
چون من... + دوشنبه 95 بهمن 25 - 11:58 صبح

مریم بارها برنج را شسته
و چند بار هم سیداحمد
خب بچه‌‌ها باید در کارهایی که می‌توانند
کمک کنند خب
هم یاد می‌گیرند
هم اعتماد به نفس به دست می‌آورند

امروز برنج نهار را به سیدمرتضی واگذاردم
پیمانه زد و خودش هم شست
و رفت



به رویش نیاوردم که خوب نشسته
ناچار شدم دوباره بشویم
اما این مهم نیست
مهم این است که...

موقع نهار که شد
به ناگهان گفت:
«بابا خیلی خوشمزه شده نهار
فکر کنم چون من برنجش رو شستم!»


هاهاهاهاها...
خیلی جالب بود...
تکه‌پاره شدم از خنده... :)
چون برنج را او شسته، پس...

تا یک کاری به انجام می‌رسد
تا یک اتفاق خوبی می‌افتد
خیال می‌کنیم از خودمان است
به خود می‌گیریم
فکر می‌کنیم آثار وجودی ماست
تصوّر می‌کنیم
فقط پندار و گمان
که چه کارهای بزرگی انجام داده‌ایم
ما انسان‌های کودک‌رفتار!

«مَّا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّـهِ وَمَا أَصَابَکَ مِن سَیِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِکَ» (نساء:79)
[ای انسان!] آنچه از نیکی به تو رسد، از سوی خداست و آنچه از بدی به تو رسد، از سوی خود توست.


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - آشپزی 93 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
راه پیمودیم + جمعه 95 بهمن 22 - 6:13 عصر

در چنین مناسبت‌هایی
این دو دست لباس کماندویی که دوختم
عجیب به کار می‌آید!
حالا دخترم هم مصرّ است
که چنین لباسی برایش بدوزم
بهانه آوردم که پارچه‌ام تمام شده
که البته واقعاً هم شده
می‌گوید بخریم
می‌گویم دیگر ندیده‌ام
آیا می‌توان چادر کماندویی دوخت؟!
چادری هم‌رنگ آن لباس‌ها؟!



تصویر فرزندانم در راهپیمایی امروز، غیر یهویی! :)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
کالای خارجی + پنج شنبه 95 بهمن 21 - 12:49 عصر

«بابا، ما تا حالا کالای خارجی خریدیم؟»

تلویزیون چه کرده؟!
رسانه چه قدرتی دارد
صداوسیما واقعاً دانشگاه عمومی‌ست
چطور تا بطن اندیشه کودکان ما پیش می‌رود!



این را مریم پرسید
و هنگامی که جوابش را دادم
حیرت و ناراحتی و غصه در چهره‌اش پیدا شد:
- بله دخترم!
«مثلاً چی؟»
به دور و برم نگاه کردم
لازم نبود خیلی بگردم
از وسایل درس و مشقش که جلوی روی خودش بود شروع کردم:
- ببین، این مداد فیبرکاستل است، خارجی‌ست
این پاک کن
این خط کش که روی آن انگلیسی نوشته
این ماژیک‌ها چینی هستند
آها، این جامدادی خودت
این تراش هم خارجی‌ست
آن بخاری...، نه، آن ایرانی‌ست
چرخ خیاطی‌مان خارجی‌ست
اتوبخار
این مانیتور LG هم... البته همه قطعاتش خارجی‌ست
ولی در ایران به هم وصل کرده‌اند
این خارجی‌ست
آن خارجی‌ست...

کمی که شمردم
خیلی ناراحت شد
ناگزیر شدم دست از کار و بارم بکشم و با سؤالی سر حرف را باز کنم:
- می‌دانی چرا بیشتر وسایل ما خارجی‌ست؟!
شماتت‌ناک جواب داد: «چون مردم ما تنبل هستند!»
- خب دخترم، اول که تنبل نبودند
یک اتفاقاتی افتاد که شدند
بگویم؟!
با تکان دادن سرش موافقتش را اعلام کرد
و من یک روضه مفصّل برایش خواندم:

یک روزی در کشور ما
مردم همه وسایل مورد نیاز خود را «تولید» می‌کردند
ولی بعد
انگلیسی‌ها آمدند و به شاه ما رشوه دادند
یعنی پول دادند تا اجازه دهد کالاهای خود را در کشور ما ارزان بفروشند
آن‌ها چون کارخانه داشتند
تولید انبوه
کالاها را ارزان‌تر تولید می‌کردند
وقتی کالاهای ارزان آن‌ها آمد در کشور ما
مردم ما بیکار شدند
یعنی دیگر کسی از آن‌ها چیزی نمی‌خرید
و آن‌ها هم «تولید»‌ را رها کردند
و بعد از چند نسل که گذشت
اصلاً «تولید» را فراموش کردند
فناوری و صنعت و دانش آن هم کم‌کم از بین رفت
و ما امروز محتاج کالاهای خارجی شدیم

«یعنی هنوز هم دارند به شاه رشوه می‌دهند؟!»
- نه دخترم، ما دیگر شاه نداریم
«منظورم پسر شاه است که در خارج است»
- او که دیگر قدرتی ندارد

معلوم بود منظورش این است که پس حالا که شاه نداریم
پس چرا هنوز هم «تولید» نمی‌کنیم
نمی‌دانستم چطور برایش توضیح دهم
که امروز شاه‌ها زیاد شده‌اند
هر مسئولی یک شاه کوچک است در دستگاه اداری خود
و بعضی از مسئولین هستند که امروز رشوه‌ها را می‌گیرند
و مثلاً فلان قرارداد نفتی را می‌بندند
یا مجوّز ورود فلان کالای خارجی را امضا می‌کنند
نمی‌دانستم آیا باید برایش بگویم
که قرار بود کالاهای قاچاق را آتش بزنند و معدوم کنند
ولی خود مسئولین مربوطه
آن‌ها را به مزایده گذاشته
در داخل کشور به فروش می‌رسانند
نمی‌دانستم آیا وقتش هست که این‌ها را بگویم یا نه
آیا باید بفهمد که چند سال پیش یک شاه رئیس یک بانک بود
که امروز فرار کرده و در کانادا زندگی می‌کند
یک شاه دیگر...
و شاه‌های دیگر
آیا اگر این‌ها را بگویم...

شاه رفت
شاه‌های کوچک اما هنوز هستند...
باید یک روز این را برایش توضیح دهم!

ولی دست‌شان درد نکند
صداوسیما خوب دارد کک به تن کودکان ما می‌اندازد
تا نسبت به «تولید» حسّاس شوند
به عدم استفاده از کالای خارجی!

نیروهای جوان دارند می‌آیند
کم‌کم کارها را دست می‌گیرند
این‌ها رویش‌های انقلاب است!
:)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
آرزوهای تولیدی + چهارشنبه 95 بهمن 20 - 2:21 عصر

صبحانه‌اش را که تمام کرد گفت:
می‌خواهم وقتی بزرگ شدم یک یخچالی بخرم
که پایینش اینجوری باشد و بالایش آنجوری!

تا حرفش تمام شد گفتم:
چرا مصرفی آرزو می‌کنی؟!
خب تولیدی آرزو کن!
بگو وقتی بزرگ شدم می‌خوام یخچالی تولید کنم
که اینجوری باشد
یک کارخانه تولید یخچال اصلاً بسازم

«آخه وقتی هست چرا تولید کنم؟!»
با تعجب پرسید

و پاسخ دادم:
«هر چقدر هم که باشد
تو هم بساز
تو بهترش را بساز
این بهتره یا این‌که یکی دیگه بسازه تو بری بخری؟!»

آدم گاهی یک کارهایی می‌کند که نتیجه‌اش زود معلوم می‌شود
ولی این کار ِ من
نتیجه‌اش به این زودی‌ها مشخص نخواهد شد
یعنی نمی‌دانم نتیجه‌اش چه شود
آیا فرزندانم به سوی اقتصاد تولیدی سوق می‌یابند؟!
یا تأثیری نخواهم داشت؟!

ولی در کلّ
فارغ از ثمره و نتیجه نهایی
خوب است که واژه «خرید» را از دل و زبان فرزندانمان بیاندازیم
و به جای آن «تولید» را مرتکز کنیم
حداقل در آرزوهایشان!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - مدرسه 36 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
معلّم ناراضی + چهارشنبه 95 بهمن 20 - 4:41 صبح

چرا ناراضی بود؟
از شیوه توصیفی
از این تغییر در نظام آموزشی
از تبعیضی که معتقد بود در بین است

این چند روز رفتم و کارنامه همه بچه‌ها را گرفتم
البته...
گرفتن که نه
نمی‌گذارند با خود بیاوری
فقط مطالب مندرج در کارنامه را بخوانی و امضا کنی
ولی خب من...
مثل همیشه با دوربین همیشه همراهم... :)
قبلاً اینجا درباره این کارنامه‌ها نوشته بودم!



[تصویر بزرگ]
چرا ناراضی بود؟!
شاید هم حق داشت
نمی‌دانم
ولی این طور می‌گفت
یکی از معلّمان:
مسئولین اداره
فرزندان خودشان را گذاشته‌اند غیرانتفاعی
با نمره ارزیابی می‌شوند
ولی بچه‌های ما را هی اصرار دارند «توصیفی» ارزیابی کنیم
آن‌وقت معلوم نمی‌شود که جایگاه فرزند شما کجاست
و بعد هم در کنکور
بچه‌های آن‌ها رشته‌های مهم را پر می‌کنند!


می‌گفت:
من الآن واقعاً نمی‌دانم کدامیک از دانش‌آموزانم از همه بهتر است
فقط می‌توانم بگویم سه تایشان بهترین در کلاس هستند
موشح و فلانی و فلانی
ولی وقتی نمره اجازه ندارم بدهم
نمی‌توانم دقیق تشخیص بدهم!


واقعاً که شاکی بود:
به ما گفتند حق نداریم وقتی مشق یا املای بچه را امضا می‌کنید
بنویسد مثلاً: بیشتر تلاش کن!
چون در این عبارت نوعی قضاوت کردن هست
شما از کجا می‌دانید، شاید تلاش خود را کرده باشد؟!
گفته‌اند اگر یک خط از املای دانش‌آموز را خواندید
و سه تا غلط داشت
دیگر بقیه املای او را صحیح نکنید
که بشود ده تا غلط
این بچه ناامید می‌شود از درس
همان سه غلط را برایش گرفتید کافیست!
موقع امضا هم بنویسد: آفرین بر تو کودک دانشمند و نابغه!


و می‌پرسید:
با این روش به نظر شما فرزندان‌تان به جایی خواهند رسید؟
اگر نمره نباشد و رقابت ایجاد نشود بین آن‌ها
برای موفقیت تلاش خواهند کرد؟
باسواد خواهند شد؟!


و خلاصه بسیار معترض
به این شیوه آموزشی
سبب شد بیشتر بیاندیشم؛
آیا واقعاً شیوه توصیفی در ارزیابی کارآمدتر است یا شیوه اندازه‌گیری کمّی و عددی؟!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - مدرسه 36 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
نمی دانم + شنبه 95 بهمن 9 - 8:44 عصر

خب بگو نمی‌دانم
چرا پاسخ ِ نادرست؟!

کودک که بودم
یادم نیست در چه سنّی
پرسیدم از تابستان و زمستان
سرما و گرمای زمین
پاسخ را این طور گفتند:
زمین از خورشید دور می‌شود در زمستان
و نزدیک در تابستان
و من پذیرفتم
و سال‌ها گذشت
در مدرسه خلاف آن فراگرفتم
زمستان نزدیک
و تابستان دور
و دلیل؛ زاویه داشتن محور گردش زمین به دور خود
نسبت به صفحه مدار آن به دور خورشید!

کودکان حافظه خوبی دارند
البته برای سؤالاتی که برایشان مهم باشد
اشتباه را به خاطر می‌سپارند
و بی‌اعتماد می‌شوند
کِی؟!
وقتی نادرستی پاسخ را فهمیدند
چه اصرار است که پاسخ تمام سؤالات‌شان را بدهیم اصلاً؟!
آن هم وقتی جواب را نمی‌دانیم!



کلاً سه جور پاسخ برای سؤالاتشان دارم
یا نمی‌دانم
واقعاً یعنی
یهو می‌پرسد: دوچرخه را چه کسی اختراع کرد؟!
صریح می‌گویم: نمی‌دانم عزیزم.
گاهی هم می‌دانم
اما پاسخش را صلاح نمی‌دانم بگویم
نیاز دارد به سن مناسب برسد
پاسخ نادرست نمی‌دهم
نسیه‌اش می‌کنم:
«جواب این سؤال خیلی طولانیه
کلی مطلب باید برات بگم
خیلی مفصّل...
یادم باشه بعداً سر فرصت
یک موقع که وقت داشتم کلّی برات درباره این موضوع صحبت کنم!»

تا به حال که جواب داده
یعنی بعداً یادشان رفته
فراموش کرده‌اند
خیالشان هم راحت بوده
که روزی به پاسخ آن خواهند رسید
وقتی وقتش رسید یادشان خواهد آمد إن‌شاءالله
اما «نه» نگفتم
که حریص نشوند به اصرار برای پاسخ

و در نوع سوم
این‌که جواب را بدانم و آسان هم باشد
فقط در این حالت است که پاسخ می‌دهم

البته گاهی
در این حالت هم خوب است بررسی کنیم
ببینیم سنخ سؤال چیست
پرسیده: لامپ را چه کسی اختراع کرده؟
این را که نمی‌تواند فکر کند و بفهمد
من فوری جواب می‌دهم
اما بعضی سؤال‌ها:
ترمز دوچرخه چطوری نگهش می‌داره؟
خب این را می‌شود «کشف» کرد
پاسخ را به خودش واگذارد
این طور مواقع می‌گویم:
«نظر خودت چیست؟ یه کم فکر کن ببین می‌فهمی»
پاسخ خود را کمی به تأخیر می‌اندازم، آن هم اگر خودش نتوانست!

تربیت تصادفی نیست
تربیت تدبیر می‌خواهد
تربیت حواس جمع می‌خواهد
نوعی مهندسی کودک است
باید دغدغه‌اش را داشت
باید نگران رشد روحی و ذهنی کودک بود
به همان میزانی که نگران رشد جسمی وی هستیم
بلکه هم بیشتر!

وقتی نمی‌دانیم، سریع بگوییم «نمی‌دانیم»
این قطعاً بهترین پاسخ است!

«الحسین بن محمد، عن معلى بن محمد، عن علی بن أسباط، عن جعفر بن سماعة، عن غیر واحد، عن أبان، عن زرارة بن أعین قال: سألت أبا جعفر علیه السلام: ما حق الله على العباد؟ قال: أن یقولوا ما یعلمون ویقفوا عند ما لا یعلمون.» (کافی، ج1، ص43، میزان‌الحکمه، ج5، ص14)
زراره می‌گوید: از امام باقر علیه‌السلام سؤال کردم: حق خدا بر بندگان چیست؟ در پاسخ فرمود: آن را که می‌دانند بگویند و در چیزی که نمی‌دانند توقف نمایند.

«وَلاَ یَسْتَحِیَنَّ أَحَدٌ مِنْکُمْ إِذَا سُئِلَ عَمَّا لاَ یَعْلَمُ أَنْ یَقُولَ: لاَ أَعْلَمُ» (نهج‌البلاغه، حکمت 82)
هیچ کس از شما اگر چیزى را از او پرسیدند که نمى داند حیا نکند و (صریحاً) بگوید: نمى دانم.


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

<   <<   41   42   43   44   45   >>   >

شنبه 103 آذر 3

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر بازی روحانیت خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
فرزند - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X