سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این آگهی ارتباطی با نویسنده وبلاگ ندارد!
   

دیده دوست از [دیدن] عیب های محبوب، نابیناو گوشش از [شنیدن] زشتیِ نقص هایش ناشنواست . [امام علی علیه السلام]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
نمودار سیاست های کلی سلامت + یکشنبه 100 فروردین 15 - 9:0 صبح

هفت سال پیش
مفصل درباره بیمه تکمیلی
«عدالت در سلامت»
آیا شد؟



[نمودار کامل]
[فایل Xmind]

منتظریم دولت جدید بیاید
امیدواریم بتواند
این‌بار با دقت رأی می‌دهیم
فردی شایسته
واجد شرایطی که رهبر انقلاب فرمودند:



اشتباهات قبل را تکرار نکنیم!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: سند 31 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
مسأله شناخت 35 + یکشنبه 100 فروردین 15 - 5:0 صبح

قدری تصوراتم تغییر کرد و نیاز به زمان برای فهم بیشتر داشتم.

فرمودید: «ویژگی های مختلفی به قند نسبت می دهیم»
پس
ما نسبت می‌دهیم
نه این‌که «هست» 

البته منظور بنده از نسبت دادن سفیدی به قند، اینگونه نبود که بخواهم بگویم قند به واقع سفید نیست بلکه ما در ذهن خود ساخته ایم. ما واژه ی سفیدی را به واقعیتی از قند نسبت می دهیم. واقعیتی که با نور منتشر شده از آن بروز می یابد و توسط چشم ما احساس می شود.

صورت نوعیّه است که بر ماده عارض می‌شود .
 بنده در آنجا که نوشتم صورت جسمیه بر طبیعت شیئ عارض می شود،‌ طبیعت را باطن و صورت جسمیه را ظاهر دانستم. ظاهر نیازمند به باطن است. به این معنا ظاهر بر باطن عارض می شود.
در واقع مراتب هستی داریم. هر مرتبه ی پایین تر بر مرتبه ی بالاتر خود عارض می شود و مرتبه ی بالاتر نسبت به پایین تر خود جوهر می شود.
ولی آنجا که فلاسفه می گویند صورت بر ماده عارض می شود، در اینجا هرچند واژه ی عارض شدن استفاده می کنند ولی همانطور که می دانید منظورشان عارض شدن عرض بر جوهر نیست. یعنی منظورشان این نیست که صورت عرض است و ماده جوهر آن و صورت بر ماده عارض شده. بلکه هر دو را جوهر می دانند. به نوعی در اینجا ماده را حمل کننده ی صورت می دانند.

از اینکه بحث ماده و صورت مطرح کردید ممنونم، بنده متوجه آن نبودم. در واقع نتوانسته ام به درستی آن را بفهمم. چون ماده را حامل قوه تعریف می کنند و بنده هنوز آن را نفهمیده ام ولی می دانم ارزش فکر کردن را دارد. مثلا جسمی که از بالا سقوط می کند یک تعبیری که برخی از انرژی پتانسیل می کنند این است که این انرژی به صورت بالقوه در جسم است و زمانی که جسم سقوط می کند این انرژی به تدریج بالفعل می شود.

مثلاً انسان چیست؟
جسم / ذوابعادثلاثه / نامی / متحرّک / ناطق
که
تا سه بخش اول مشترک بین گیاه و حیوان است
با بخش چهارم
منحصر می‌شود در حیوان
و
در نهایت
ناطق هم فصل ممیّزه انسان می‌شود
در لینک زیر که استاد حشمت پور درس شرح منظومه ی سبزواری را ارائه می دهد،
http://www.eshia.ir/feqh/archive/text/heshmatpour/manzoome/94/941211/ 

آورده شده است که در تعریف انسان که می گوییم"الانسان جوهر قابل الابعاد نامٍ حساس متحرک بالاراده ناطق"، این تعریف مشاء است. ولی طبق نظر مرحوم سبزواری (فکر کنم به تبع ملاصدرا) در این تعریف مرتبه ی صورت عنصری و صورت معدنی لحاظ نشده است. صورت جسمیه که با قابل ابعاد ثلاثه به آن اشاره می توان کرد، ابتدا صورت عنصری به خود می گیرد و بعد از آن صورت معدنی و سپس صورت نباتی به خود می گیرد. منظور از صورت عنصری همان عناصر چهارگانه ی آب و خاک و هوا و آتش است. زمانی که این عناصر در کنار هم می آیند خداوند برای حفظ این عناصر از تفرقه، صورت معدنی را به آن افاضه می کند.


خب این حرف طبیعیات گذشتگان است. ولی علم جدید چه می گوید؟

آنچه علم جدید می گوید این است که اشیاء به جای عناصر آب و خاک و هوا و آتش، از ذرات بنیادی تشکیل شده اند.
در طبیعیات به هر یک از عناصر اربعه، طبعی نسبت می دادند که به طور کلی 4 نوع طبع گرمی و سردی و تری و خشکی داریم. مثلا  آب دارای دو طبع سردی و تری است و یا طبع هوا گرم و تر است. اکنون نیز به ذرات بنیادی بار نسبت می دهیم. در واقع به نظر بنده بار نظیر طبع می شود و ذرات بنیادی نظیر عناصر اربعه.
البته همانطور که قبلا گفته بودم انواع بار داریم، که یکی از آنها بار الکتریکی است. بار هسته ای ضعیف و بار هسته ای قوی هم داریم. به طور مشابه انواع طبایع گرمی و سردی و تری و خشکی داریم.
آنچه در ایمیل های قبلی با عنوان "طبیعت" به کار می بردم منظورم همان صورت عنصری بود. از این پس همین واژه ی صورت عنصری استفاده می کنم. 

صورت نوعیه ی هر شیئ یعنی آنچه حقیقت آن شیئ را می سازد. در مورد ذرات بنیادی مثل الکترون، صورت نوعیه همان صورت عنصری آن ها است.
 آنچه الکترون را الکترون می کند. صورت عنصری آن است.
انواع صورت های عنصری داریم. متناسب با تنوع ذرات بنیادی. صورت عنصری الکترون، صورت عنصری کوارک. صورت عنصری نوترینو و ....
آنچه بین این ذرات بنیادی مشترک است مثلا خاصیت موجی یا ذره ای آن ها مربوط به صورت جسمیه ی آن ها است. البته هنوز نسبت به اینکه صورت جسمیه چیست تردید دارم. در واقع ما می توانیم دو نوع اشاره در تحلیل عقلی( نه خارجی) به الکترون داشته باشیم. یک اشاره به جسم الکترون داشته باشیم و اشاره ی دیگر به صورت عنصری الکترون. صورت عنصری الکترون حاوی بار الکتریکی الکترون است. 

حال اگر صورت عنصری نظیر حقیقت ذرات بنیادی باشد، آیا در فیزیک ذرات بنیادی صحبتی از صورت معدنی شده است؟
با کشف مکانیک کوانتومی،‌ ذرات بنیادی به خوبی توصیف گردید. ولی مکانیک کوانتومی قادر نبود تبدیل ذرات را به هم توصیف کند. مثلا اینکه ذره ی +w به الکترون بخورد و ذره ی نوترینوی الکترون بدهد را نمی توانست توصیف کند.
نظریه ی میدان های کوانتومی سال ها پس از مکانیک کوانتومی کشف گردید. این نظریه توانست تبدیل ذرات به هم را نیز توصیف کند.
در مکانیک کوانتومی موج الکترون یا ذرات بنیادی دیگر، روی فضا گسترده شده است. در حالی که در نظریه ی میدان های کوانتومی، یک میدانی روی موج ها گسترده شده است. مثلا الکترون های زیادی را متصور شوید و یک موجودی به نام میدان کوانتومی  فرض کنید که روی این الکترون ها قرار گرفته و تحول می کند و علت این می شود که هر یک از این الکترون ها چگونه تحول کنند و یا به ذرات دیگر تبدیل شوند.
در نظریه ی میدان کوانتومی روی مفهوم فیزیکی این میدان کوانتومی اصلا بحث نمی شود. بیشتر به صورت ریاضی استفاده می کنند. ولی بنده متوجه شدم که این میدان کوانتومی در اصل همان صورت معدنی است.
اگر میدان کوانتومی به درستی فهمیده شود به نظرم ما می توانیم به تمامی ذرات موجودی که داخل یک اتم مثلا آهن قرار دارند، یک صورت معدنی واحد نسبت دهیم. این صورت معدنی همان صورت نوعیه ی اتم آهن است. جالب نیست؟! 
صورت معدنی در واقع وحدت دهنده ی صورت های عنصری داخل آن(ذرات بنیادی داخل آن) است.

 
اگر قرار است صورت جسمیه قند بیاید
و
قند بودن را موجب شود
پس
طبیعت قند دیگر چیست؟
یک چیز که دو منشأ نمی‌تواند داشته باشد!

با توجه به تغییراتی که در فهم بنده حاصل شده! فعلا حقیقت اتم ها یا صورت نوعیه ی آن ها را همان صورت معدنی آن می دانم ولی اینکه مولکول قند که چند اتم را داراست آیا همان صورت معدنی دارد یا صورتی دیگر افاضه شده نمی دانم.

فرمودید نیرو چیست؟
تعریف فشار راحت تر است زیرا فشار دقیقا همان چیزی است که ما با لامسه موقعی که جسمی را هل می دهیم احساس می کنیم. نیرو را احتمالا با ماهیچه یمان احساس می کنیم نه با لامسه.
وقتی که شناختمان را بیشتر می کنیم می فهمیم در هر زمان که به جسمی نیرو وارد می کنیم چیزی به نام تکانه به جسم می دهیم که در مقدار آن پایسته است.  آهنگ شارش آن می شود همان نیرویی که احساس می کنیم. هر چه آهنگ شارش بیشتر باشد نیرو بیشتر و بالعکس.

با تشکر از شما.
در پناه خدا.



فرمودید: «منظور بنده از نسبت دادن سفیدی به قند، اینگونه نبود که بخواهم بگویم قند به واقع سفید نیست بلکه ما در ذهن خود ساخته ایم. ما واژه ی سفیدی را به واقعیتی از قند نسبت می دهیم. واقعیتی که با نور منتشر شده از آن بروز می یابد و توسط چشم ما احساس می شود.»

بحث ما در تفاوت جوهر و عرض بود
می‌فرمایید
در ذهن ساخته‌ایم
سفیدی را
خب سؤال دقیقاً در خارج است
آیا
در واقعیت...
یعنی یکی از این دو گزینه را باید انتخاب بفرمایید:
آیا
قند یک وجود مستقل دارد که سفیدی از خود آن فهمیده می‌شود
یا
قند یک وجود مستقل دارد
سفیدی هم یک وجود دارد
که بر اولی عارض شده
یعنی
دو وجود در یک مکان جمع شده‌اند
که
اولی جوهر است و بدون موضوع
اما
دومی عرض است و در موضوع

فلاسفه‌ای که شما نقل قول می‌فرمودید
دومی را برگزیده‌اند
یعنی هر کسی که
تقسیم کند موجود را به جوهر و عرض
او معتقد است که بیش از یک موجود در قند وجود یافته است
زیرا
سفیدی را موجودی می‌داند عرضی

فرمودید: «منظورشان این نیست که صورت عرض است و ماده جوهر آن و صورت بر ماده عارض شده. بلکه هر دو را جوهر می دانند»

یعنی
به فرمایش شما
صورت جوهر است و ماده هم جوهر است
پس
صورت یک وجود مستقل است
و
ماده هم یک وجود مستقل است
حالا
یک مشکل پیش می‌آید
چطور این دو وجود مستقل در یک مکان واحد در یک زمان واحد جمع شده‌اند؟

فرمودید: «طبیعت را باطن و صورت جسمیه را ظاهر دانستم»

ما در حال بحث فلسفی هستیم
پس
ناگزیریم همه اصطلاحات خود را توصیف کنیم
من
باطن و ظاهر را نمی‌فهمم
یعنی در فلسفه
منظور شما از باطن و ظاهر چیست؟
آیا دو وجود مستقل هستند؟
یا ظاهر، همان اوصاف و خواص یک وجود مستقل به نام باطن است؟

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
متن کامل پیمان ایران و چین به صورت نموداری + پنج شنبه 100 فروردین 12 - 5:10 عصر

یک برنامه است
برنامه برای همکاری
یک همکاری جامع 25 ساله
میان دو کشور با سابقه و متمدّن
سابقه‌ای طولانی از تعامل فرهنگی و اقتصادی



[نمودار کامل]
[فایل Xmind]

حرف و سخن زیاد
از هر سو مطلبی
بعضی به شدت مخالف
بعضی موافق

ناگزیر شدم خودم بخوانم
به عنوان یک ایرانی
عضوی از این جامعه
که سهمی از تصمیم‌گیری‌های اجتماعی دارد
هنگام انتخابات
وقتی که رأی می‌دهم
باید بدانم تا آدم‌ها را بشناسم

به نظرم معاهده خوبی‌ست
اصرار زیادی بر تمامیت ارضی دارد
تساوی در منافع
پیوسته استراتژی «بُرد-بُرد» را تکرار می‌کند
این خیلی خوب است
منصفانه

وقتی انسان حقیقت را خود ببیند
ادراک کند
راستگو و دروغگو را می‌شناسد
بر اساس موضعی که می‌گیرند
خواص سرشناس جامعه را

آن‌وقت
وقت انتخاب که می‌رسد
بهتر تصمیم می‌‌گیرد
این‌که سرنوشت خود و جامعه‌اش را دست چه کسانی بسپارد!

منبع سند: سایت تحلیل بازار


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: سند 31 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
نمودار منشور روحانیت + یکشنبه 100 فروردین 8 - 4:53 عصر

مدتی برایم سؤال شده بود
همین سال اخیر
از وقتی
بحران ساختمان کپتول پیش آمد
در ایالات متحده
قیامی
هر چند کوتاه
ولی
معنادار
هنگامی که برخی مردم قیامی را آغار کردند

این سؤال قبلاً‌ نبود
یادم هست
وقتی ستاره سرخ را از سقف کرملین برداشتند
آن روزها
سؤالی اصلاً پیش نمی‌آمد
مسأله روشن بود
جایگزین یعنی

می‌دانستیم اگر کمونیسم برود
دموکراسی جایگزین است
اگر سوسیالیسم
کاپیتالیسم تحت نام لیبرالیسم
اقتصاد بازار آزاد

این‌بار چطور؟
این‌بار چه می‌شود؟

سؤال من دقیقاً همین بود
ذهنم را مشغول
شاید تحیّر خود مردم ایالات متحده هم همین
جایگزین چه می‌تواند باشد
چه باید باشد؟
حالا اگر دموکراسی و کاپیتالیسم لیبرال برود
نظام سیاسی و اقتصادی
اگر بخواهد فروبپاشد
نتیجه چه؟
چه سیستمی جای آن باید بگذارند؟

مرحوم امام (ره) نسخه داشت
نامه به گورباچف
پیشنهاد اسلام
نیامد
نپذیرفت
حالا چطور؟
آیا نسخه‌ای برای آمریکا هست؟

این جمله از امام (ره) است
در منشور روحانیت:
«اجتهاد مصطلح برای اداره جامعه کافی نیست»
چی؟
کدام؟
کدام اجتهاد؟
همین
همینی که در درس خارج مراجع عظام تقلید هست
امروز
همین
همینی که در رساله‌های عملیه هست
همین
همین فقهی که امروز داریم
همین
این کافی نیست
این کفایت نمی‌کند
این حکومت درست نمی‌کند
این حکومت را اداره نمی‌کند
این جامعه را مدیریت نمی‌تواند
قادر نیست یعنی
کافی نیست یعنی

و این جمله هم از ایشان
در همان منبع:
«حوزه‌ها و روحانیت باید نبض جامعه را همیشه در دست خود داشته باشد»
در چه زمینه‌ای؟
خودشان می‌فرمایند:
«تفکر و نیاز آینده»
آینده؟
چرا آینده؟
به این دلیل:
«همواره چند قدم جلوتر از حوادث، مهیای عکس‌العمل مناسب»
چرا؟
چرا حوزه باید دغدغه آینده را داشته باشد
نظر امام (ره):
«چه بسا شیوه‌های رایج اداره امور مردم در سال‌های آینده تغییر کند و جوامع بشری برای حل مشکلات خود به مسائل جدید اسلام نیاز پیدا کند»
و در ادامه:
«علمای بزرگوار اسلام از هم‌اکنون باید برای این موضوع فکری کنند»

چه زمانی؟
سال 1367
چند وقت پیش؟
دقیقاً 33 سال پیش
باور می‌کنید؟!

اگر علمای ما کمر همّت می‌بستند
این 33 سال را
اگر حوزه آستین بالا می‌زد
بزرگان
اساتید
چه می‌شد؟
امروز نسخه‌ای برای ایالات متحده داشتیم
و هر کشوری مثل آن
نسخه‌ای برای نظام سیاسی
نسخه‌ای برای نظام اقتصادی
لنگ نمی‌ماندند
متحیّر نمی‌ماندیم
خیره نگاه نمی‌کردیم
اقدام می‌کردیم
تبلیغ
می‌رساندیم

استاد حسینی (ره) تلاش کرد
همین بود که همه عمر خود را وقف
فقط گذاشت برای «فقه حکومتی»
راهی که از «اصول فقه احکام حکومتی» می‌گذشت
مرحوم استاد
سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی شیرازی
دو دوره اصول فقه دارد
درس خارج طور
هر کدام نزدیک به 100 جلسه
صدا ضبط شده
نوارها پیاده شده
جزوات هم هست
همه را خواندم
فهرست تهیه کرده
این‌جا هست و این‌جا و این‌جا هم نموداری

اما
با یک گل بهار نشد
نشد و البته که نمی‌شود
همّت جمع نشد
انگیزه‌ها تحریک نشد
قیام عمومی نشد

عزم همگان لازم
این‌طور نمی‌شود
هرگز نشده است
تاریخ گواه آن
دلیل؟
در کلام امام (ره) می‌توان یافت:
«دلش را فقط به هوای اجتهاد و درس خوش کند»
هوای نفس رنگ‌های مختلف دارد
گاهی هوای اجتهاد است
بهانه هم:
«فقط به بهانه درس و بحث مسئولیت نپذیرد»

این‌ها در منشور روحانیت است
این جمله هم هست:
«در پیشگاه خداوند بزرگ یقیناً مؤاخذه می‌شود»
زیرا:
«هرگز فرصت و شرایط بهتر از این را نخواهیم داشت»

تمام منشور روحانیت را تقطیع کردم
تبدیل به یک نمودار
چیزی حذف نکردم
شاید چند واو و نقطه و ویرگول
در همین تعطیلی‌های نوروز
روابط را ملاحظه کرده
این در آمد:





[اندازه بزرگ]

[نمودار کامل با تمام زیرشاخه‌ها]
[فایل Xmind]

«خداوندا توان علما و روحانیت را در خدمت به دین خود افزون نما»


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: سند 31 - آقامنیر 117 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
مسأله شناخت 34 + یکشنبه 100 فروردین 8 - 5:0 صبح

شما از نگاه خودتان بفرمایید
آیا ما در خارج
در واقعیت
در فیزیک
دو نوع موجود داریم؟
یک موجودی که «قائم به ذات خود»‌ است
و
یک موجودی که «قائم به ذات خود» نیست
هر دو هم موجود هستند
یعنی هر دو واقعی هستند

تعریفی که فرمودید برای جوهر را قبول ندارم. زیرا در واقع تمام موجودات قائم به ذات خود نیستند و در موجود بودن خود نیازمند موجودی دیگرند. تنها خداوند است که بی نیاز از موجودات است.

فرمودید: «موضوع را جوهر و محمولش را عرض می نامیم»
موضوع و محمول مربوط به ذهن است
به فکر
به علم منطق
این همان خطایی‌ست که بعضی فلاسفه هم کرده‌اند
مفاهیم ذهنی را
به خارج نسبت می‌دهند
اگر محمول را عرض می‌نامید
پس
عرض یک مقوله نظری و ذهنی‌ست
و  در خارج عرض نداریم!

صحیح می فرمایید. تعریف خود را از جوهر و عرض بایست اصلاح کنم. زیرا هر محمولی را عرض و هر موضوعی را جوهر نمی دانم. جوهر و عرض اشاره به یک واقعیت خارجی دارند و آن نیازمندی عرض به جوهر خود در موجود شدن است. اگر این را نگوییم به قول شما دچار خطا می شویم.

اکنون جوهر و عرض را اینگونه تعریف می کنم. جوهر و عرض نسبت به هم باید تعریف نمود. مثل رابطه ی پدر و پسری.

-         اگر الف در موجود شدن به ب نیازمند باشد. آنگاه الف نسبت به ب،‌ عرض و ب را نسبت به الف جوهر می نامیم.

البته برای فهم نیازمندی در وجود نیازمند فهم مصادیق هستیم. هرچقدر روی این گزاره ی کلی فکر کنیم، به فهم بیشتری نمی رسیم. حال این که مصداق این نیازمندی چیست عرض خواهم کرد.

در قند سفید مثلاً
شما معتقدید دو موجود داریم
سفیدی یک موجود است
قند هم یک موجود است
این‌ها در یک نقطه با هم جمع شده‌اند
قند جوهر
سفیدی عرض؟

ما قند را وقتی با حواس خود نظیر لامسه بینایی و چشایی احساس می کنیم، ویژگی های مختلفی به قند نسبت می دهیم:‌سفید، جامد، ‌شور، زبر و ...

اگر قند را به ظاهر یعنی صرفا چیزی که این ویژگی های نامبرده را دارد تعریف کنیم، هیچ یک از این ویژگی ها را نمی توان به عنوان جوهر گرفت و بقیه عرض. زیرا هیچ کدام به دیگری نیازمند نیستند.

بلکه قند را باید به چیزی تعریف کرد که این ویژگیها در موجود شدن به آن نیازمند هستند.

ویژگی هایی مثل سفید، جامد، زبر و سخت،‌گرمی یا سردی با هم دیگر چیزی را تشکیل می دهند که به آن صورت جسمیه می گویم. صورت جسمیه ی قند را تشبیه به نردبانی می کنم که هر یک از ویژگی های نام برده معادل پله ای از این نردبان است. در واقع این ویژگی ها هم مرتبه نیستند. اگر هم مرتبه فرض کنیم دچار اشکال می شویم. این که در یک نقطه از قند چند ویژگی با هم جمع باشند و در عین حال قائل به واحد بودن قند باشیم ممکن نیست.

صورت جسمیه قند، خود عارض بر چیزی است که طبیعت قند نام دارد. طبیعت قند می شود جوهر آن.

این که طبیعت قند چیست که البته باید تعریف شود و یا اینکه آیا طبیعت قند خود عارض بر چیز دیگری است یا خیر،‌ موضوعات مهم دیگری هستند. ولی آیا در کلیت این رویکرد اشکالی می بینید؟
 
در مورد نیازمندی در موجود بودن دو مثال را می زنم:

1-     نیرو عامل تغییر سرعت است. واقعا این را می توان به سادگی دریافت. اگر از شما بخواهم سرعت جسمی را تغییر دهید، به آن نیرو وارد می کنید. ولی برعکس آن ممکن نیست. مسلما اگر از شما بخواهم به جسم نیرو وارد کنید، دیگر پاسخ نمی دهید پس سرعت جسم را تغییر می دهم. در واقع نیرو نسبت به تغییر سرعت یک تقدم دارد. تغییر سرعت نیازمند به نیرو است.

2-     دو جسم در فاصله ای از هم به هم نیروی گرانشی وارد می کنند. عامل این نیروی گرانشی چیست؟ می گوییم جرم این دو جسم عامل نیروی گرانشی بین آن دو است. هرچقدر جرم بیشتر باشد این نیرو بیشتر است و برعکس. در واقعا جرم جسم بر نیروی گرانشی بین آن ها تقدم دارد و به عبارتی منشاء نیروی گرانشی جرم آن ها است یا به بیانی دیگر نیروی گرانشی نیازمند به جرم آن ها است.

"
کوارک اول + ذره جدید = کوارک نوع دوم

پس
در این‌جا
اگر دقت بفرمایید
کوارک اول هیچ تغییری نکرده
فقط
یک ترکیب جدید با ذره‌ای جدید پیدا شده
درست است؟"
و

"خودمان می‌دانیم که با ترکیب دو ذره به این خروجی رسیده‌ایم
حالا
اگر توان ابزارهای ما در این حدّ نیست
که اجزای کوارک را بررسی کند
نمی‌توان که واقعیت را نفی کرد!"

نیاز به فرصت بیشتری برای تأمل روی این فرمایش شما و همچنین دیگر سوالاتتان دارم.

 با تشکر و در پناه خدا


فرمودید: «اگر الف در موجود شدن به ب نیازمند باشد. آنگاه الف نسبت به ب،‌ عرض و ب را نسبت به الف جوهر می نامیم.»

و آن‌گاه
جوهریت و عرضیت
دو مفهوم نسبی می‌شوند
یعنی
من نسبت به خالق خود عرضیّت دارم
و
نسبت به افعال خود جوهریّت!

پس
هم جوهر هستم
و هم عرض

این را نمی‌توانید به ملاصدرا و ابن سینا و سایر فلاسفه مسلمان نسبت بدهید
هرگز
آن‌ها
جوهر و عرض بودن را مطلق می‌دانند
هر وجود
یا جوهر است یا عرض

البته مهم نیست
آن‌ها نظر خودشان
شما هم می‌توانید نظر خودتان
فقط برای اطلاع عرض کردم

فرمودید: «ویژگی های مختلفی به قند نسبت می دهیم»

پس
ما نسبت می‌دهیم
نه این‌که «هست»

دقت کنید
بحث بر سر این است که «واقعیت» چیست
واقعیت ِ قند
این‌که ما چه چیزهایی را به قند نسبت می‌دهیم
این می‌شود «اعتبار»

وقتی بحث از «اصالت» می‌کنند
فلاسفه
یعنی این‌که
در واقعیت چه چیزی منشأ اثر است؟
واقعیت خودش به ذات خودش چیست؟

آیا سفیدی بخشی از واقعیت قند در خارج است؟
یا سفیدی یک موجود خارجی دیگر است که روی قند چسبیده
روی ذات قند نشسته
کدام؟
اگر سفیدی و قند دو موجود باشند
بله
سفیدی موجود عرضی و قند موجود جوهری‌ست
اما
اگر سفیدی چیزی جز همان قند نیست
آثار قند است
نه چیزی غیر از قند
خب پس سفیدی «اعتباری»ست
یعنی ما به قند خارجی نسبت سفیدی می‌دهیم
و گرنه
قند در خارج فقط قند است
همین!

فرمودید: «صورت جسمیه قند، خود عارض بر چیزی است که طبیعت قند نام دارد»

فلاسفه به آن می‌گویند: هیولا
هیولای اولی
مادة المواد است
یعنی قوّه محض است
هیچ فعلیت در آن نیست
صورت است که به آن فعلیت می‌بخشد
جسمیّت یعنی

این نظر فلاسفه اصالت ماهیتی‌ست
در گذشته بوده
پیش از ملاصدرا
نظر غالب بر همین

صورت نوعیّه است که بر ماده عارض می‌شود
صورت نوعیه چوب مثلاً
وقتی
روی هیولای اولی بنشیند
سوار شود
چوب خلق می‌شود
چوب درست می‌شود
حالا اگر بسوزانیم
صورت نوعیه چوب می‌رود
صورت نوعیه ذغال می‌نشیند
روی همان هیولای اولی

صورت جسمیّه چیست؟
همان صورت نوعیه «جسم»
جسم خودش یکی از مقولات عشر است
از سرشاخه‌ها
در ماهیات
مثلاً انسان چیست؟
جسم / ذوابعادثلاثه / نامی / متحرّک / ناطق
که
تا سه بخش اول مشترک بین گیاه و حیوان است
با بخش چهارم
منحصر می‌شود در حیوان
و
در نهایت
ناطق هم فصل ممیّزه انسان می‌شود

پس جسمیّت
خودش یک صورت نوعیّه است
که
روی ماده می‌نشیند
یعنی هیولای اولی

حالا این‌که طبیعت قند چیست؟
این را من نشنیده‌ام
از جایی
و متوجه نمی‌شوم
زیرا
اگر قرار است صورت جسمیه قند بیاید
و
قند بودن را موجب شود
پس
طبیعت قند دیگر چیست؟
یک چیز که دو منشأ نمی‌تواند داشته باشد!

قند یا قندیّت خود را از «طبیعت» خود می‌گیرد
یا
از «صورت نوعیّه» خود
از هر دو با هم که نمی‌شود

آن‌چه من از فلاسفه خوانده‌ام
صورت نوعیّه همان ماهیت است
و ماهیت
همان طبیعت
یعنی:
صورت نوعیه قند = ماهیت قند = طبیعت قند

اگر شما تفاوتی میان این سه قائل هستید
باید
به روشنی تمایز آن‌ها را مشخص بفرمایید

اما بعد
در هر دو مثال
برای نیازمندی در موجود بودن
یک چیز مشترک است
«نیرو»
و راز فهم پاسخ
در تعریف آن
لطفاً ابتدا «نیرو» را تعریف کنید
یک تعریف «واقعی»
یعنی
در واقعیت
نیرو چیست؟

هر وقت تعریف نیرو معلوم شود
به طور دقیق
آن‌وقت
می‌توانیم بفهمیم که
سرعت چطور معلول نیرو است و نیروی گرانشی چطور کار می‌کند!

یعنی
جنس نیرو چیست؟
ماده آن چیست؟
صورت آن چیست؟
ذات آن چیست؟
درون آن چیست؟

ممنونم که این‌قدر دنبال مطلب را گرفته‌اید
و جدّی پی‌گیر هستید
خدا بر دانش شما بیافزاید

یاعلی

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
مسأله شناخت 33 + یکشنبه 100 فروردین 1 - 5:0 صبح

تعریف دیگری از جوهر در کلام شما ندیدم
اگر
همین تعریف را پذیرفته‌اید
سؤال حقیر این است:
مگر می‌شود موجودی قائم به خود نباشد؟
یعنی چه که قائم به خود نباشد؟
یعنی مثل تکیه دادن ما به دیوار؟
یا ایستادن روی زمین؟
این تعریف باز هم ابهام دارد
زیرا
«قائم» بودن در آن معنی نشده است

 بله حق با شماست. سعی می کنم جوهر را به صورت واضح تر تعریف کنم.

ما از اشیای مختلف ویژگی های مختلفی را احساس می کنیم. از بین این ویژگی ها، ویژگی هایی مثل حجم و شکل اشیاء را در نظر بگیرید. فلاسفه به این ویژگی ها، جسم تعلیمی می گفتند و نخستین ادعایشان این بوده است که جسم تعلیمی عارض بر جوهری است به نام صورت جسمیه.

اکنون این ادعا را اثبات می کنیم و در ضمن آن، مفهوم عرض و جوهر را تعریف می کنیم.

فرض کنید هنوز ما نمی دانیم مفهوم جسم چیست. و هنوز نام گذاری روی هیچ شیئی نکرده ایم. بنابرین فعلا به جای واژه ی جسم از واژه ی شیئ استفاده می کنیم تا زمانی که آن را اثبات کنیم.

همچنین فرض کنید چشم های خود را بسته و فقط می خواهیم با حس لامسه به ادراک محیط بپردازیم. با این حس می توانیم ویژگی های گرمی و سردی و فشار و زبری و نرمی و .... را به اشیاء نسبت دهیم که هر کدام دارای شدت و ضعف هستند.

سوال:  شکل و حجم اشیاء ناشی از چیست؟ علت آنکه یک شیء دارای فلان شکل و حجم است و شکل دیگری ندارد چیست؟

  برای پاسخ به این سوال باید بدانیم که ریشه ی مرز بندی اشیاء در چیست. زیرا که شکل یک شیء را مرز آن شیئ نسبت به محیطش می سازد. اگر دقت کنیم مرز یک شیء را به خاطر تمایزی که جامد و مایع و گاز از هم دارند می فهمیم و تمایز این حالات را نیز با لامسه می توان احساس کرد. مثلا اگر شیئی جامد و محیطش مایع یا گاز باشد. دقیقا در مرز این شیئ و محیطش تغییر حالت وجود دارد و ما از این تغییر حالت پی به وجود مرز شیئ می بریم.

بنابرین در پاسخ به این سوال که چرا شکل این شیئ فلان گونه است می گوییم که زیرا این شیئ جامد یا مایع یا گاز در ارتباط با محیطش که در حالت دیگری است فلان گونه قرار گرفته است.

تصور بنده این است که آن چیزی که با حس لامسه از اشیاء ادراک می کنیم همان صورت جسمیه در منظر فلاسفه است که جسم تعلیمی(حجم) از آن انتزاع می گردد.

البته جسم تعلیمی را چنانچه متوجه شده ام گاهی به معنای حجم به کار می برند و گاهی به معنای جسمی که متعین به حجم خاصی شده است به کار می برند.

اگر نسبت بین حجم و صورت جسمیه از لحاظ منطقی که حجم محمول بر موضوع خود یعنی صورت جسمیه می شود در نظر بگیریم. موضوع را جوهر و محمولش را عرض می نامیم. بنابرین حجم و شکل جسم(به طور کلی خصوصیات هندسی) عرض و جوهر آن صورت جسمیه است.

اگر نسبت بین حجم و صورت جسمیه را از آن لحاظ که وجود حجم از وجود صورت جسمیه نشأت می شود را در نظر بگیریم، حجم معلول صورت جسمیه است.

اکنون می توان همان سوال قبل را برای صورت جسمیه ادامه داد:

سوال: جامد یا مایع یا گاز بودن اشیاء ناشی از چیست؟ علت آنکه یک شیء که آن را با لامسه احساس می کنم دارای گرمی یا سردی یا نرمی و غیره ... است چیست؟

پاسخ این سوال در چیزی است که فلاسفه آن را طبیعت جسم می نامیدند. شما جسمی را دست بگیرید. فشاری را روی دست احساس می کنید که می گویید ناشی از جرم جسم است. هر چه جرم جسم بیشتر باشد، نیرو و به تبع آن فشاری که احساس می کنید نیز بیشتر است.

در اینجا آیا واقعا جرم جسم را احساس کرده ایم؟ خیر

آیا اصلا می توان با حواس خود جرم جسم را احساس کرد؟ به نظر بنده نمی توان. یعنی حداقل با حواس پنج گانه نمی توان. دلیل آن این است که جرم جسم در لایه ی باطنی تر از حواس است که منشاء فشاری است که ما آن را با لامسه احساس می کنیم. آن را با کمک عقل دریافته ایم نه حواس.

در واقع نیوتون که می گوید دو جسم به خاطر جرمشان به هم نیروی گرانشی وارد می کنند،‌ اگر بخواهیم تحلیل درست داشته باشیم، جرم جسم نسبت به فشاری که با دست زیر آن، احساس می کنیم، نقش علت دارد.

در طبیعیات گذشته بیان دیگری داشتند. می گفتند اجسام از 4 طبیعت آب و خاک و هوا و آتش تشکیل شده است. هر چه آب و خاک جسم بیشتر باشد نیرویی که آن را به پایین می کشد بیشتر است و هر چه هوا و آتش آن بیشتر باشد نیروی در جهت بالای آن بیشتر خواهد بود.

طبیعت جسم به یک معنا نسبت جوهر برای صورت جسمیه دارد و به یک معنای دیگر نسبت علت برای صورت جسمیه دارد. 

ما در فیزیک از سه نوع کمیت استفاده می کنیم ولی به اشتباه همه را هم سطح پنداشته ایم!!!

1- کمیاتی که در سطح خصوصیات هندسی هستند. مثل حجم و فاصله.

2-کمیاتی که در سطح صورت جسمیه هستند مثل گرما و فشار و نیرو

3-کمیاتی که در سطح طبیعت جسم هستند مثل جرم- بار الکتریکی – بار هسته ای ضعیف- بار هسته ای قوی

یک ذره بنیادی

مثلاً کوارک بالا (U)

این بیش از یک بار الکتریکی دارد؟

در فیزیک ذرات بنیادی برای کوارک در اصل سه نوع بار در نظر می گیرند که یکی از آن ها بار الکتریکی است. دو بار دیگر عبارتند از بار هسته ای ضعیف و بار سته ای قوی.

فرمودید:
«بار هسته ای ضعیف و بار الکتریکی کواک u، را تغییر دهیم آن را به کوارک d  تبدیل می توان کرد»
چطور؟
مگر همچین چیزی ممکن است؟
یعنی تغییر در ذات؟
بدون اضافه یا کم شدن از آن؟

در فیزیک گفته می شود که یکی از سه ذره ی حامل نیروی هسته ای به نام  w- وقتی به کوارک u می خورد جذب آن شده و کوارک به کوارک d تبدیل می شود. این فرآیند را شبیه چرخش یک بردار در صفحه ی دو بعدی در نظر می گیریم که ذره ی مذکور ابتدا در امتداد محوری افقی به نام کوارک u قرار دارد و با جذب ذره ی  w- می چرخد و در امتداد محور قائم یعنی کوارک dقرار می گیرد.

ما در فیزیک کوارک را به صورت یک ذره ی واحد در نظر می گیریم. ذره ی واحدی که آن را با برداری نشان می دهیم و در توصیف موجی از آن، به هر نقطه از فضایی که موج کوارک گسترده شده است، یک بردار نظیر می کنیم. این بردار در امتداد های فضای سه بعدی قرار ندارد! بلکه امتداد های دیگری(غیر مکانی) برای آن در نظر می گیرند و ذره در آن امتداد ها است که نوسان و تحول می کند. در آن امتداد ها نیز هست که حرکت در جوهر داریم. یعنی مثلا کوارک u به کوارک d  تبدیل می شود.

یک نکته ی دیگری هم اضافه کنم که اشکالی که در مورد تداخل دو ذات فرموده بودید نیز اینگونه حل می شود که در سطح صورت جسمیه فقط میدان ها وجود دارد مثل میدان الکتریکی و هسته ای ضعیف و غیره. آنچه الکترون می نامیم در سطح صورت جسمیه فقط مثلا میدان متراکم شده است و چیزی به عنوان بار الکتریکی در این سطح نداریم که با میدان تداخل کند.  بلکه در سطح طبیعت اشیااشیاء، بار الکتریکی داریم.
تداخل دو ذات در یک سطح ناممکن است ولی اگر برای جهان مراتب. از ظاهر به باطن قائل باشیم تداخل دو ذات ر سطوح مختلف ممکن است.

یک ذره بنیادی
مثلاً کوارک بالا (U)
این بیش از یک بار الکتریکی دارد؟
بر فرض که این‌طور هم باشد
آیا معنای آن
این است که این بارهای متعدد دارای مناشئ مختلف‌اند؟
یعنی چند چیز با هم جمع شده‌اند؟
درون این کوارک؟
خب
اگر چند طبیعت هم جمع شده‌اند
که
هر یک بار الکتریکی مختص به خود دارند
و همین
سبب شده که کوارک چند بار الکتریکی هم‌زمان داشته باشد
بر فرضی که چنین باشد
آیا این جمع شدن را «اجتماع طبایع» می‌شود گفت؟
یا
کنار هم قرار گرفتن چند جزء؟

اگر بارهای مختلفی که کوارک دارد را هم سطح هم در نظر بگیریم اشکال شما همچنان باقی است. زیرا در فیزیک، کوارک به صورت یک ذره ی بنیادی و واحد در نظر گرفته می شود. چطور می شود به یک موجود واحد چند نوع بار نسبت داد و همه ی آن ها با هم در این موجود واحد جمع باشند؟
در فیزیک ذرات بنیادی بارهایی که به ذره نسبت می دهیم را هم سطح نمی گیریم! یعنی در واقع بنده از ریاضیات ذرات بنیادی چنین نتیجه ی جالبی را گرفته ام.

بنابرین ما در یک مرحله صاحب 3 مرتبه به ترتیبی که عرض کردم هستیم یعنی جسم تعلیمی و صورت جسمیه و طبیعت اجسام. که نسبت هریک به دیگری از یک لحاظ (موضوع و محمول) )به صورت جوهر و عرض و از لحاظ دیگر(نیازمندی وجودی) به صورت علت و معلول می باشند.
ولی جالب اینجاست که در هرمرتبه ی نام برده نیز صاحب مراتب هستیم. چنانچه ذکر شد، بارهایی که به ذره نسبت می دهیم در سطح طبیعت جسم هستند ولی این ها خودشان هم مرتبه نیستند و در درواقع در سطح طبیعت صاحب زیر مراتبی هستیم.


به این معنا می توان در فیزیک نیز قائل به بساطت شد.

فرمودید: «باید بدانیم که ریشه ی مرز بندی اشیاء در چیست. زیرا که شکل یک شیء را مرز آن شیئ نسبت به محیطش می سازد»

آیا خود ما
دست ما
یکی از محیط‌های شیئ‌ نیست؟
البته که هست
و اگر هست
پس بین دست ما و شیء مرز است
دست ما چطور از این مرز عبور می‌کند تا شیء‌ را لمس کند؟
لمس یعنی چه؟
از نظر مفاهیم فلسفی و فیزیکی؟

فرمودید: «آن چیزی که با حس لامسه از اشیاء ادراک می کنیم همان صورت جسمیه در منظر فلاسفه است» و «جسم تعلیمی را چنانچه متوجه شده ام گاهی به معنای حجم به کار می برند و گاهی به معنای جسمی که متعین به حجم خاصی شده است»


از نحوه فرمایش شما
احساس می‌کنم
خود را موظّف می‌دانید
تا
آن‌چه فلاسفه گفتند را تفسیر کنید
ما
در مقام نقد و بررسی
یا
تدریس نظریات فلاسفه که نیستیم
تعهدی هم نسبت به آن‌ها نداریم
نه خودشان
نه نظریاتشان

شما از نگاه خودتان بفرمایید
آیا ما در خارج
در واقعیت
در فیزیک
دو نوع موجود داریم؟
یک موجودی که «قائم به ذات خود»‌ است
و
یک موجودی که «قائم به ذات خود» نیست
هر دو هم موجود هستند
یعنی هر دو واقعی هستند
در قند سفید مثلاً
شما معتقدید دو موجود داریم
سفیدی یک موجود است
قند هم یک موجود است
این‌ها در یک نقطه با هم جمع شده‌اند
قند جوهر
سفیدی عرض؟

اصلاً به رد یا قبول نظر فلاسفه فکر نکنید لطفاً
نظر شخصی خود را بفرمایید
شما وجود دو نوع موجود در خارج را می‌پذیرید؟
یا فقط یک نوع موجود در خارج هست؟

فرمودید: «موضوع را جوهر و محمولش را عرض می نامیم»
موضوع و محمول مربوط به ذهن است
به فکر
به علم منطق
این همان خطایی‌ست که بعضی فلاسفه هم کرده‌اند
مفاهیم ذهنی را
به خارج نسبت می‌دهند
اگر محمول را عرض می‌نامید
پس
عرض یک مقوله نظری و ذهنی‌ست
و
در خارج عرض نداریم!

فرمودید: «در فیزیک گفته می شود که یکی از سه ذره ی حامل نیروی هسته ای به نام  w- وقتی به کوارک u می خورد جذب آن شده و کوارک به کوارک d تبدیل می شود»

قبول
این‌جا ترکیب جدیدی ایجاد شده
چیزی از خارج
به کوارک اضافه شده
پس
کوارک تغییری نکرده
بلکه
کوارک اول + ذره جدید = کوارک نوع دوم

پس
در این‌جا
اگر دقت بفرمایید
کوارک اول هیچ تغییری نکرده
فقط
یک ترکیب جدید با ذره‌ای جدید پیدا شده
درست است؟

در این نگاه تغییر اصلاً‌ معنا ندارد
مشکل این است
مشکل هم فلسفه و هم فیزیک
تغییر را نمی‌توانند تفسیر کنند

فرمودید:‌ «ما در فیزیک کوارک را به صورت یک ذره ی واحد در نظر می گیریم»
مهم نیست که
من یا شما
چه چیزی در نظر می‌گیریم
مسأله
واقعیت است
آیا در واقعیت
کوارک یک ذره واحد است؟
یا ترکیبی از ذرات؟
وقتی به فرآیند زیر نگاه می‌کنیم:
کوارک اول + ذره جدید = کوارک نوع دوم
همان که شما فرمودید
حتی کوارک نوع دوم را یک ذره واحد «در نظر» بگیریم
تفاوتی در واقعیت نمی‌کند
زیرا
خودمان می‌دانیم که با ترکیب دو ذره به این خروجی رسیده‌ایم
حالا
اگر توان ابزارهای ما در این حدّ نیست
که اجزای کوارک را بررسی کند
نمی‌توان که واقعیت را نفی کرد!

فرمودید: «در سطح صورت جسمیه فقط میدان ها وجود دارد»

با سه چالش مواجه می‌شویم
اولی تعریف جسم است
که فرض کنیم قبول کردیم
با دومی و سومی چه کنیم؟

صورت جسم چیست؟
سفیدی روی قند آیا صورت جسم است؟
سطح چست؟
سطح صورت چیست؟
آیا سطح یعنی لایه رویی شیء؟
آیا لایه رویی شیء با لایه‌های زیری شیء متفاوت است؟
جنس‌شان فرق می‌کند؟
پس چرا به آن سطح می‌گوییم؟

حالا اگر «صورت» و «سطح» را تعریف کنیم
بعد باید بررسی کنیم که «میدان» چیست
و چرا
در «صورت» و «سطح» فقط «میدان» وجود دارند؟

دقت فرمودید؟
خیلی پیچیده و سخت شده است!

ما در عرف روزمره
سخن می‌گوییم
خیلی واژه‌ها را هم استفاده می‌کنیم
ولی
وقتی قرار باشد علمی بحث کنیم
نمی‌توانیم به همین فهم عمومی از آن‌ها اکتفا کنیم
کافی نیست
باید تحلیل کنیم
سطح را تحلیل کنیم
سطح از جنس خود شیء‌ است یا متفاوت است؟
باید
میدان را تحلیل کنیم
میدان از جنس خود شیء است یا یک جنس دیگری دارد؟
اگر جنس دیگری دارد
چه ربطی به آن شیء دارد؟
شیء آیا میدان را خلق می‌کند؟
چگونه می‌تواند؟
با چه مکانیزمی؟
این خلق درون شیء صورت می‌گیرد یا در سطح آن؟
درون شیء چه اتفاقی افتاده است که میدان درست شده؟
آیا میدان از درون شیء مدام به بیرون می‌تراود؟
پس چرا تمام نمی‌شود؟
آیا چیزی از شیء کم می‌شود با تولید میدان؟
یا میدان از عدم خلق می‌شود که مخالف قانون بقای ماده و انرژی است!

این‌ها مهم است
فهمیدن این‌ها

موفق باشید

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
رقابت ِ قدّی + جمعه 99 اسفند 29 - 1:0 عصر

این آخرین نمودار قد آن‌هاست


[تصویر بزرگ]

قبلاً اشاره کرده بودم
اینجا
این‌که
یک دیوار برای اندازه‌گیری داریم
از وقتی کوچک بودند
از وقتی توانستند بایستند

یک تصویر جالب هم درست کردیم
از چند وقت پیش
به دیوار نصب
اینجا
جذاب‌تر
ماندگارتر هم

خب طبیعی بود
بلندتر بودن سیده مریم
بعد هم سیداحمد
و در انتها
شکی نیست که بایستی سیدمرتضی می‌بود
مدت‌ها این‌چنین

اما تغییرات اخیر
تغییرهایی متفاوت
آن‌چه می‌تواند آینده را تغییر دهد

سیداحمد از سیده مریم بالاتر رفته
بلندتر شده
شاید فعلاً یک سانتی‌متر
ولی
شیبی در پیش
آینده‌ای چه بسا خیلی بلندتر

و اما سیدمرتضی
مشتق نمودار او را اگر حساب کنی
شیب را
سرعت تغییر را
اساساً خیز برداشته
یک جور خاصّی
طوری که اگر بر همین منوال بماند
سیداحمد را هم پشت سر خواهد گذاشت

رقابتی تنگاتنگ
مسابقه‌ای پابه‌پا
خودشان هم جدّاً پیگیر
مدام می‌ایستند و محاسبه می‌کنند

و نگران
مریم: «بابا چرا رشد قدّ من کم شده؟»
- ببین دخترم!
پزشکان می‌گویند وابسته به ژنتیک است
تابع آن
و گرنه از نظر کلسیم
خب هر سه شما روزی سه لیوان شیر می‌نوشید
مساوی با هم

و پرسش بعدی:
«چرا قدّ من باید به اون زنه بره؟»
- انتخاب ژن‌ها دست ما نیست که
بالاخره این‌طور تقدیر شده
از ما که کاری بر نمی‌آید
اما
یک چیز خیلی مهم است
فهم یک چیز
فهم این‌که
«ما فقط مسئول اتفاقاتی هستیم که با اختیار خود انجام داده‌ایم»
اصلاً به ما ربطی ندارد
آن‌چه خارج از اختیار ماست
کارهایی که
دیگران مسئول آن هستند
ما نباید پاسخگوی آن باشیم

این مهم است
درک ِ اختیار
دامنه و قلمرو آن
فهم عدم مسئولیت
نسبت به آن‌چه خارج از گستره اختیار ماست

خیلی‌ها را دیده‌ام
خیلی‌ها را دیده‌ایم
می‌بینیم
از ظاهر خود مثلاً ناراحت
رضایت ندارند
ناراضی‌اند
این نادرست
فکر کردن به این موضوعات اصلاً

انسان اگر خود را بشناسد
جایگاه خود را
موقتی بودن اقامت در دنیا را
بفهمد اگر
نگران نخواهد شد
اضطراب به دور
نسبت به آن‌چه که سهمی در آن ندارد

نگرانی لازم است
ترسید باید
نسبت به چه؟
به آن‌چه خودمان عمل می‌کنیم
نسبت به آن‌چه در حوزه اختیار ما قرار گرفته است
جایی‌ست که پیوسته باید نگریست
مضطرب بود و مراقبت کرد
جایی‌که ما مسئول آن‌ایم
و باید پاسخ بدهیم!

قال ابوالیَتامی والمساکین (ع): «اتَّقُوا اللَّهَ تَقِیَّةَ مَنْ شَمَّرَ تَجْرِیداً وَ جَدَّ تَشْمِیراً، وَ کَمَّشَ فِی مَهَلٍ وَ بَادَرَ عَنْ وَجَلٍ، وَ نَظَرَ فِی کَرَّةِ الْمَوْئِلِ وَ عَاقِبَةِ الْمَصْدَرِ وَ مَغَبَّةِ الْمَرْجِعِ» (نهج‌البلاغه، ح210)
از خدا بترسید، ترسیدن وارسته اى که دامن به کمر زده و خود را آماده ساخته، و در فرصتى که داشته کوشیده و ترسان به راه بندگى تاخته و نگریسته است در آنجا که رخت بایدش کشید و پایان کار و عاقبتى که بدان خواهد رسید. (ترجمه شهیدی)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
مسأله شناخت 32 + یکشنبه 99 اسفند 24 - 3:0 صبح

اما
اگر با اضافه و کم شدن است که بار کوارک بالا مثل کوارک پایین می‌شود
خب
پس این تبدیل دیگر نیست
بار مربوط به آن ذرات و اجزای ریزتر بوده
چیزی را کم کردیم
بارش رفت
چیزی را اضافه کردیم
بارش آمد
این دیگر تبدیل نیست
هست؟
من نمک به آب اضافه کنم
آب شور می‌شود
آیا آب را به آب نمک تبدیل کردم؟
یا آب همان آب است
نمک هم همان نمک است
نمک شور بود
الآن هم هست
آب نبود
الآن هم نیست
ولی من به اشتباه آثار نمک را به آب نسبت می‌دهم
فکر می‌کنم آب تبدیل شده
آب فقط در کنار نمک قرار گرفته
درست است؟

اگر با اضافه کردن چیزی به کوارک بالا
بار آن عوض شود
بار کوارک عوض شده؟
تبدیل شده؟
کوارک تغییر کرده؟
یا اجزای آن عوض شده‌اند؟

نتیجه‌گیری کردید:
«جوهر جسم طبیعی همان طبیعت آن است. و تغییر در آن معادل تغییر در طبیعت است»
ولی من تغییر و تبدّلی در فرمایشات شما ندیدم
طبیعت تغییر می‌کند؟
مثلاً بار الکترون از منفی به مثبت برود
بدون این‌که اجزای آن جابه‌جا شوند؟
کم و زیاد؟
تغییر طبیعت چیست؟
این‌که نمک دیگر شور نباشد
این را ممکن می‌دانید؟
یعنی
نمکی که شور است
بدون این‌که چیزی به آن اضافه شود
یا چیزی از آن کم شود
هیچ جزئی
خودش
به خودی خود
با تأثیری که شما مثلاً در آن می‌نهید
آیا می‌شود آثار و عوارض متفاوتی پیدا کند
دیگر شور نباشد مثلاً؟

تغییر در طبیعت چیست؟
این‌که چند تا فوتون بکنیم داخل اتم
برود داخل الکترون و جاگیر شود
جزئی از آن شود
و تراز انرژی الکترون را تغییر دهد
آیا این تغییر طبیعت الکترون است؟
یا این‌که
اجزای الکترون بیشتر شده
دو تا فوتون که آمده
بار خود را به کل اضافه کرده
مثل این‌که
شکر چایی را اضافه کنیم
آیا به این تغییر طبیعت چای می‌گوییم؟
اگر بگوییم صحیح است؟
شما قبول می‌فرمایید؟

ممنون از دقتی که می‌فرمایید
ولی
این تعاریف قدما
همان‌طور که اشاره فرمودید
بر مبنای فیزیک قدیم است
همان فیزیکی که ارسطو به آن معتقد بود
همان جسمی که بسیط بود
اجزا نداشت
یکپارچه
این بندگان خدا
سعی داشتند آن‌طور ماده‌ای را توصیف کنند
بنابراین
از وجود و ماهیت و طبیعت بحث کردند
و تبدیل و تغییر در آن

اما
آیا با فیزیک امروز
این‌که ما می‌دانیم هر تغییری به معنای کم و زیاد شدن اجزا است
آیا
باز هم می‌توانیم به فلسفه استناد کنیم؟
فلسفه‌ای که همه اصطلاحات و تعاریفش با «بساطت» عجین شده؟
اساساً
چنین چیزی با آن‌چه از حقیقت ماده می‌دانیم سازگار است؟

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
پیام سید برای ایرانیان + دوشنبه 99 اسفند 18 - 6:0 صبح

«دوست عزیز!
من
در موقعی این نامه را
به دوست عزیز خود می‌نویسم
که
در محبس محبوس
و
از ملاقات دوستان خود محرومم
نه انتظار نجات دارم
و نه امید حیات
نه از گرفتاری متألم
و نه از کشته شدن متوحّش
خوشم بر این حبس
و خوشم بر این کشته شدن ِ جسم

برای آزادی نوع کشته می‌شوم
برای زندگی قوم

ولی
افسوس می‌خورم
از این‌که
کِشته‌های خود را ندرویدم
به آرزویی که داشتم
کاملاً نائل نگردیدم
شمشیر شقاوت نگذاشت
بیداری ملل مشرق را ببینم
دست جهالت فرصت نداد
صدای آزادی را از حلقوم امم مشرق بشنوم

ای کاش
من
تمام تخم افکار خود را
در مزرعه مستعد افکار ملت کاشته بودم
چه خوش بود
تخم‌های بارور و مفید خود را
در زمین شوره‌زار سلطنت، فاسد نمی‌نمودم
آن‌چه در آن مزرعه کاشتم [ملّت]
به نموّ رسید
هر چه در این زمین کویر غرس نمودم [سلاطین]
فاسد گردید

در این مدت
هیچ یک از تکالیف خیرخواهانه من
به گوش سلاطین مشرق فرو نرفت
همه را
شهوت و جهالت مانع از قبول گشت
امیدواری‌ها به ایرانم بود
اجر زحماتم را
به فرّاش غضب حواله کردند [ناصرالدین‌شاه به وضع ناگواری ایشان را از ایران بیرون کرد]
با هزاران وعد و وعید
به ترکیا احضارم کردند [به دعوت خلیفه عثمانی]
این نوع مغلول و مقهورم نمودند [زندان کردند]
غافل از این‌که
انعدام صاحب نیّت اسباب انعدام نیّت نمی‌شود
صفحه روزگار
حرف حق را ضبط می‌کند

باری
من
از دوست گرامی خود
خواهشمندم
این آخرین نامه را به نظر دوستان عزیز
و هم‌مسلک‌های ایرانی من
برسانید
و زبانی به آن‌ها بگویید:

شما
که میوه رسیده ایران هستید
و برای بیداری ایرانی
دامن همّت به کمر زده‌اید
از حبس و قتال نترسید
از جهالت ایرانی خسته نشوید
از حرکات مذبوحانه سلاطین متوحّش نگردید
با نهایت سرعت بکوشید
با کمال چالاکی کوشش کنید
طبیعت با شما یار است
و خالق طبیعت مددکار

سیل تجدّد
به سرعت
به طرف مشرق جاری است
بنیاد حکومت مطلقه [سلطنت]
منعدم شدنی است
شماها
تا می‌توانید
در خرابی اساس حکومت مطلقه بکوشید
نه به قلع و قمع اشخاص
شما
تا قوّه دارید
در نسخ عاداتی
که
میانه سعادت و ایرانی سد گردیده
کوشش نمایید
نه در نیستی صاحبان عادات
هر گاه بخواهید اشخاص را مانع شوید
وقت شما تلف می‌گردد
اگر بخواهید
به صاحب عادت سعی کنید
باز آن عادت
دیگران را بر خود جلب می‌کند
سعی کنید
موانعی را
که میان الفت شما و سایر ملل واقع شده
رفع نمایید
گول عوام‌فریبان را نخورید

جمال الدین حسینی»


19 اسفند 1275 هجری شمسی بود
124 سال پیش
روزی که از دنیا رفت
58 سال بیشتر نداشت
او را مسموم کرد
خلیفه عثمانی

این آخرین نوشته اوست
وصیت نامه سید جمال الدین حسینی همدانی [متولّد اسدآباد همدان]
یک دانشمند حوزوی
یک روحانی سیاسی
یک ایرانی غیور
فقیه و مجتهد
در حق او ظلم بسیار شده
دروغ بسیار گفته شده
چون دشمن زیاد داشته
دشمنانی از حکومت‌های مختلف
ایران و افغانستان و مصر و عثمانی و البته بیش از همه انگلیس

این کتاب را باید مطالعه کرد
تا به حقیقت زندگی این بزرگمرد پی برد:
اسناد وزارت خارجه ایران درباره سید جمال الدین حسینی



خدا او را رحمت کناد
و با اجداد طاهرینش محشور!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: تاریخ 4 - روحانیت 20 - خواص 17 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
مسأله شناخت 31 + یکشنبه 99 اسفند 17 - 3:0 صبح

فرمودید:
«ذره ی بنیادی حاوی بارهای متعدد است. این همان اجتماع طبیعت های مختلف است.»
طبیعت را که فرمودید منشأ است
برای آثار و عوارض
خب
داشتن بارهای متعدد
در یک ذره واحد
چه دلیلی می‌شود برای منشأهای کثیر؟
یعنی
یک ذره بنیادی
مثلاً کوارک بالا (U)
این بیش از یک بار الکتریکی دارد؟
بر فرض که این‌طور هم باشد
آیا معنای آن
این است که این بارهای متعدد دارای مناشئ مختلف‌اند؟
یعنی چند چیز با هم جمع شده‌اند؟
درون این کوارک؟
خب
اگر چند طبیعت هم جمع شده‌اند
که
هر یک بار الکتریکی مختص به خود دارند
و همین
سبب شده که کوارک چند بار الکتریکی هم‌زمان داشته باشد
بر فرضی که چنین باشد
آیا این جمع شدن را «اجتماع طبایع» می‌شود گفت؟
یا
کنار هم قرار گرفتن چند جزء؟

مثال دیگر
پروتون بار مثبت
الکترون بار منفی
حالا
اتم که بار خنثی دارد
آیا اجتماع الکترون و پروتون است؟
یعنی الکترون و پروتون با هم در یک مکان واحد اجتماع پیدا کرده‌اند؟
البته که منظور فلاسفه این نیست
منظور فلاسفه از اجتماع «وحدت» است
یکی شدن
ولی
بر فرضی که شما فرمودید
خب این که همان در کنار هم قرار گرفتن اجزاء است
مثل اجتماع آب و نمک در آب‌نمک

دیگر این‌که
این اجتماع طبایع در کنار هم
یا اجتماع ماهیات در کنار هم
یا اجتماع وجودها در کنار هم است
ولی
سؤال این بود:
چطور طبایع و ماهیات در یک وجود واحد اجتماع پیدا می‌کنند؟
این چه معنایی دارد؟

فرمودید:
«بار هسته ای ضعیف و بار الکتریکی کواک u، را تغییر دهیم آن را به کوارک d  تبدیل می توان کرد»
چطور؟
مگر همچین چیزی ممکن است؟
یعنی تغییر در ذات؟
بدون اضافه یا کم شدن از آن؟

ببینید
ما می‌توانیم بار الکتریکی یک اتم را مثبت کنیم
اگر
الکترون از آن جدا کنیم
با مالش مثلاً
یا بار الکتریکی آن را منفی کنیم
با اضافه کردن الکترون
اما
آیا
شما می‌توانید بار الکتریکی کوارک بالا را تغییر دهید
بدون این‌که
چیزی از آن کم و زیاد کنید؟
اگر مدعی این باشید
فلاسفه به آن می‌گویند: «انقلاب در ذات»
که محال است
یعنی معتقدند که محال است
زیرا
معلول بدون علت می‌شود
تغییر بدون مغیّر

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

<   <<   16   17   18   19   20   >>   >

شنبه 103 آذر 3

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر بازی روحانیت خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
سید مهدی موشَّح - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X