سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این آگهی ارتباطی با نویسنده وبلاگ ندارد!
   

زیور دانش، احسان است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
زن ِ بابا + چهارشنبه 99 اسفند 13 - 5:0 صبح

«بابا باید زن بگیری!»
سیداحمد خیلی اصرار داشت
خیلی زیاد

برایم دعوت به کار می‌آید
کار حضوری
دفتری و کارمندی
هر از چند گاهی
برخی از همکاران قدیم
که چه؟
فلان مؤسسه فلان شغل با فلان مبلغ دستمزد
و پاسخ من هنوز تغییر نکرده:
- نمی‌توانم، بچه دارم، فقط دورکاری!

این‌بار اما سیداحمد گیر داد
ول کن هم نبود
این شد که گفتم: دلایلت را بگو

سیدمرتضی نموداری رسم کرد
اسم افراد را هم سمت راست نوشت
و سیداحمد
دلایلش را گفت و من در بالا نوشتم:



1. راحتی بابا
یعنی این‌که دیگر نیازی نیست آشپزی کند
جارو و نظافت
رسیدگی به درس و مشق
خانه‌داری و بچه‌داری یعنی
می‌رود سر کار و خیالش از بابت خانه راحت

این را مریم فقط قبول کرد
باقی ادله سیداحمد را نپذیرفت
لازم نمی‌دانست یعنی

2. نرمال‌سازی
واژه نرمال را خود سیداحمد گفت:
«زندگی ما نرمال می‌شود»
یعنی مثل باقی خانواده‌ها
که هم مادر دارند و هم پدر
در رفتن به مسافرت
در رفتن به مهمانی
وقتی خود را در مدرسه معرفی می‌کند
هم بابا داشته باشد و هم مامان

سیدمرتضی دلایل دیگری را هم قبول داشت
اما
وقتی گفتم کدام را مهم‌تر می‌دانی
همین را گفت
این‌که دوست ندارد در مدرسه بدون مامان باشد
در نگاه هم‌کلاسی‌هایش
برایش این مهم‌ترین دلیل بود

3. تغییر برنامه غذایی
این فقط دلیل سیداحمد
هیچ‌کس موافق نبود
او هم اول پنهان می‌کرد
هی می‌گفت «تغییر»
وقتی اصرار کردم که منظورش از تغییر چیست
وقتی
حالت‌های مختلف تغییر را ذکر کردم
جابه‌جایی وسایل منزل
جابه‌جا شدن مسئول خانه
تغییر مکان به خانه‌ای دیگر
او
در نهایت منظور خود را آشکار کرد
تغییر برنامه غذایی

سیداحمد بخشی از برنامه غذایی ما را دوست ندارد
دقیقاً ناهار شنبه و چهارشنبه را
و بخشی از دوشنبه و جمعه
آن‌جایی که گوشت در غذا باشد
با خوردن گوشت مشکل دارد
می‌گویم: خب نخور
باقی را که می‌توانی
اما لب به خورش نمی‌زند
اگر گوشت قرمز در آن باشد
می‌گوید طعم گوشت در تمام غذا پخش می‌شود
قورمه‌سبزی
قیمه
ماکارونی با گوشت چرخ کرده
خورش کرفس
و مانند آن‌ها

متابولیسمش خیلی بالاست
سوخت و ساز
شاید اصلاً گوشت قرمز برایش خوب نباشد
شاید نخورد بهتر هم باشد
پرتحرّک و پرجنب و جوش
مزاجش گرم و خشک

از کی؟
اول که این‌طور نبود
از دو سال پیش
از دو سال پیش یهو تغییر کرد
ذائقه‌اش متفاوت شد
دیگر به گوشت گیر می‌داد
انگار نمی‌تواند تحمّل کند!

اما این هم دلیل مهم او نبود
دلیل اصلی او آخرین بود

4. مایه تیله
این اصطلاح را سیدمرتضی استفاده کرد
برای پول
وقتی سیداحمد پنهان کرد
سیدمرتضی گفت:
«سیداحمد به خاطر مایه تیله می‌گه زن بگیری»

منظورش پول بود
توانایی مالی بیشتر
اما نه مریم
و نه سیدمرتضی
آن‌ها پول را مهم نمی‌دانستند
سیداحمد ولی
او انگیزه اصلی خود را آشکار کرد:
«چرا دایی‌هام این‌قدر پولدارند ولی ما نیستیم!»
خودروهای آن‌ها را دیده است
وضع پوشش‌شان
رفت و آمد و خرج و مخارجشان
و برایش سنگین آمده
گران
سبک زندگی مرفه آن‌ها

- بچه‌ها
من که مشکلی ندارم
از اول هم مخالف نبودم
تا به حال هم
هر چه پیشنهاد شده پذیرفته‌ام
رفته‌ام و صحبت کرده‌ام
اما
شرط مرا تا به حال کسی نپذیرفته است
«شرطت چیه؟»

برایشان توضیح دادم
این یک ازدواج ساده نیست
فرد جدیدی که عضو خانواده ما می‌شود
فقط قرار نیست مقبول من باشد
باید شما هم او را بپذیرید
او هم
فقط قرار نیست با من بسازد
باید اخلاق شما را هم بتواند تحمّل کند

پس
من یک شرط داشته و دارم
مدتی با ما زندگی کند
دو سه ماه
و نتیجه
اگر همه توانستیم هم را بپذیریم
پنج نفرمان
بماند
ازدواج کنیم
اما اگر نشد
خداحافظی

«نمی‌شود که، نامحرم است»
این را مریم گفت
و من پاسخ دادم:
- یک عقد موقت برای محرمیت!

و سیداحمد:
«خب چرا این شرط رو قبول نمی‌کنند؟»
- اتفاقاً من هم همین را پرسیدم
از یک نفر نه
از چند نفرشان
و پاسخ این بود:
= اگر بچه‌ها منو نخواستن باید برم؟!

و من
هر بار این پاسخ را دادم:
- اگر قرار به جدایی باشد
در دوره موقت که راحت‌تر است
تا پس از ازدواج دائم
نیست؟!
بالاخره اگر بچه‌ها نتوانستند تحمّل کنند
اگر از اخلاق مادر جدید خوششان نیامد
ادامه که ممکن نیست
هست؟!

مریم مخالف بود
و سیدمرتضی او را متهم می‌کرد:
«مریم می‌ترسه سیندرلا بشه!»

سیدمرتضی خیلی اصرار نداشت
بیشتر سیداحمد
با او صحبت کردم
موضع خود را روشن
و در نهایت
گفتم من مشکلی با ازدواج ندارم
اما
با این شرطی که گفتم
اگر پیدا کردی
اگر جایی سراغ داری
خبر بده
من که نیافتم!

گفتگوی دوستانه‌ای بود
راحت حرف زدیم
دیدگاه‌های خود را بیان
همین خوب است
این‌که می‌توانند
این‌که جرأت دارند
این‌که
حریم ممنوعه‌ای تصوّر نمی‌کنند
آراء و نظراتشان را طرح
از آن دفاع
و پافشاری می‌کنند
این خوب است
حتی اگر به نتیجه نرسد
«گفتن» بخشی از «راه حل» است!

قال اَوَّلُ مـَن آمـَنَ بـِاللّه‌ِ (ع): «أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ لَا یَسْتَغْنِی الرَّجُلُ وَ إِنْ کَانَ ذَا مَالٍ عَنْ عِتْرَتِهِ وَ دِفَاعِهِمْ عَنْهُ بِأَیْدِیهِمْ وَ أَلْسِنَتِهِمْ، وَ هُمْ أَعْظَمُ النَّاسِ حَیْطَةً مِنْ وَرَائِهِ وَ أَلَمُّهُمْ لِشَعَثِهِ وَ أَعْطَفُهُمْ عَلَیْهِ عِنْدَ نَازِلَةٍ إِذَا نَزَلَتْ بِهِ» (نهج‌البلاغه، خ23)
مردم مرد، اگر چه مالدار باشد، از کسان خویش بى نیاز نیست تا با دست و زبان از او دفاع کنند، چه کسان وى از همه بدو نزدیکترند و جانب او را بهتر فراهم آورند، و به هنگام رسیدن بلا از دیگران مهربانترند. (ترجمه شهیدی)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - خانواده 57 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
انصاف ِ علمی + سه شنبه 99 اسفند 12 - 1:22 عصر

می‌گوید: خدا نیست!
چرا؟
دلیلش؟
برهان علیّت و امکان را که قبول ندارد
چون فلسفی‌ست
آن‌ها فلسفه را علم نمی‌دانند
علم فقط ساینس
روش هم فقط مشاهده

برهان صدیقین هم که نه
مال ِ اصالت وجود است
آن نیز فلسفی
ربطی به ساینس ندارد که

مانده بود برهان نظم
آن را هم نمی‌پذیرد
چرا؟
دلیلش؟

استفان هاوکینگ آمده کمک ریچارد داوکینگز
نظریه جهان‌های موازی
«می‌دانیم میلیاردها احتمال وجود داشته
از میان همه این‌ها
فقط یک حالت می‌توانسته به خلق انسان منتهی شود
و ما
محصول همان یک حالت هستیم
پس
استقراء می‌گوید که نمی‌شود
اثبات خدا با برهان نظم نمی‌شود»

شهید صدر (ره) تلاش فراوان کرده
کتاب «أسس منطقیه برای استقراء» همین است
چطور استقراء به یقین منتهی می‌شود
به علم یعنی
این را توضیح می‌دهد

کفّار امروزی اما
ترفندی جدید یافته
می‌گویند وقتی احتمال دارد میلیاردها جهان باشد
پس بعید نیست که ما در یکی از آن‌ها باشیم
در همانی که می‌توانسته به موجودات آگاه برسد
به حیات
می‌خواهند نظریه صُدفه را تصویب کنند
این‌که همه ما
همه این نظم‌ها
محصول تصادف است
نه خالقی آگاه و توانا

فرض که این‌طور
احتمال این حالت چقدر است؟
مثلاً این:
                                                1
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
  1000000000000000000000000000000000000000000000000000000

که البته مخرج خیلی بیشتر خواهد بود
اندازه کره زمین
اندازه خورشید
فاصله‌شان تا هم
وضعیت سایر کرات منظومه شمسی
فاصله تا مرکز کهکشان
فاصله این کهکشان تا دیگری
سرعت گردش کهکشان
مواد موجود در زمین
سرعت گردش آن
دما و گازها و فشار و جاذبه
رعد و برق‌هایی که بایستی حیات را پدید می‌آوردند
با گرم و سرد کردن‌های نابهنگام مثلاً
خیلی بزرگ‌تر است
مخرجی که در زیر این کسر باید نوشته شود

حالا
این احتمال را صائب دانسته
هر چند که بی‌نهایت کوچک باشد
تقریباً صفر
می‌گویند: «پس می‌شود
می‌شود ما باشیم ولی خدایی در کار نباشد
خالقی نداشته باشیم
به قول منطقیون:
اذا ورد الاحتمال، بطل الاستدلال»

اما عجیب این‌جاست
این‌ها از یک احتمال خیلی بزرگ دست برداشته‌اند
این احتمال:

   999999999999999999999999999999999999999999999999999999
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
  1000000000000000000000000000000000000000000000000000000

وقتی کسر اول
میزان احتمال حدوث حیات
بدون نیاز به خالق آگاه و توانا باشد
پس کسر دومی وجود خواهد داشت
تفاضل آن
با واحد
این کسر چیست؟
کسری از احتمال که قطعاً لازم بوده خدایی وجود داشته باشد
یک کسر بسیار عظیم
تقریباً برابر با واحد

شگفتا
شگفت از انسانی
احتمال به این بزرگی را وا نهد
و به احتمال کوچک پناه ببرد
عجیب نیست؟!
مردم چنین آدمی را سفیه می‌دانند
غیرعاقل

اما مسأله سفاهت نیست
مسأله لجاجت است
و گرنه همین‌ها خیلی به احتمال اهمیت می‌دهند
در زندگی روزمره حتی
از خیابان که می‌گذرد
اول به راست نگاه می‌کند
بعد به چپ
(تعجب نکنید، خب در انگلستان زندگی می‌کند دیگر :)
چرا چشم بسته از خیابان رد نمی‌شود؟
به بورس که می‌رسد
از فلان شرکت سهام نمی‌خرد
چرا؟
زیرا احتمال کمی دارد که ورشکست شود
ولی آن دیگری
احتمال این‌که سودآور باشد کمی بیشتر از اولی
فقط به همین دلیل

پاسخ ساده است
این‌که به این احتمالات توجه می‌کنند
احتمال این‌که همان لحظه ماشین از خیابان رد شود
فرض یک دهم
فرض این‌که راننده آن‌ها را نبیند
این‌که خیلی کم است
شاید یک صدم
این‌که نبیند و دقیقاً به آن‌ها برخورد کند
یا ببیند ولی توقف نکند
یا ترمزش خراب شود
و خیلی احتمالات دیگر
همه را که روی هم بگذاریم
شاید احتمال مرگ ناشی از تصادف
برای کسی که بدون نگاه به راست و چپ از خیابان رد شود
یک صدم باشد

این را تجربه کرده‌ام
بارها کسانی را
بدون نگاه کردن از خیابان رد شده‌اند
و من ِ راننده
ناگزیر سرعتم را به خاطر آن‌ها کاهش داده‌ام
و زنده مانده‌اند
بدون آسیب

ولی امثال ریچارد
همین آتئیست‌ها
به این احتمال کم و کوچک اهمیت می‌دهند
که شاید آسیب
که شاید سود کمتر
که شاید ورشکستگی
بعد
به احتمال بزرگی چون آن‌چه نوشتم
کسری درشت
احتمال وجود خدا
احتمال این‌که جهان منظّم ما خالقی آگاه و توانا دارد
یعنی این کسر:

   999999999999999999999999999999999999999999999999999999
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
  1000000000000000000000000000000000000000000000000000000

چطور از این احتمال صرف‌نظر می‌کنند؟
و آن را ندیده می‌گیرند؟

پاسخ در کودکی آن‌هاست
ریچارد خودش توضیح داده
در کودکی مجبور می‌شده به کلیسا برود
تحت فشار و ناراحتی بوده
باور به تعالیم کلیسا هم پیدا کرده
ولی
معلوم است سختی کشیده
درونش کدورتی شکل گرفته

خیلی از ما شاید این‌طور باشیم
خیلی از مخالفت‌ها با نظام اسلامی حتی
دین‌گریزی‌ها یعنی
فلانی بدحجاب می‌شود
آن‌یکی تارک صلاة
دیگری تظاهر به روزه‌خوری

ریشه این‌ها عدم توجه به کسر مورد نظر نیست
ریشه در فشارها دارد
ریشه در رفتار بزرگان
ریشه در ظلم و بی‌عدالتی
دقیقاً تبعیض

و گرنه اثبات وجود خدا خیلی راحت‌تر از این حرف‌هاست
نظریه احتمال که بدون شک جزئی از ساینس است
بخشی از علم ریاضی
تمام فیزیک و شیمی پر از آن
آن‌چه غیرعلمی‌ست قضاوت خود ِ این‌هاست
همین داروینی‌ها
وقتی احتمال به آن کوچکی را بر احتمالی به این بزرگی برتری می‌دهند
معلوم است که مَرَضی در کار است
بی‌طرفانه نیست
قضاوت علمی باید بی‌طرفانه باشد!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: دشمن 13 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
مسأله شناخت 30 + یکشنبه 99 اسفند 10 - 5:0 صبح

1. جوهر چیست؟

در فلسفه می گویند که جوهر موجودی است که قائم به خود است برخلاف عرض که به موجود دیگری نیازمند است.

البته به نظر می رسد که تعریف در مرتبه ی اول این چنین است. ولی اگر بخواهیم دقیق تر تعریف کنیم، هر جوهری نسبت به عوارض خود، مستقل است ولی نسبت به علت فاعلی خود(علتی که به آن وجود می دهد)، عرض باشد.

به نظرم می رسد که فهم صحیح تعریف جوهر و عرض به کمک طبیعیات قدیم ممکن است. بسنده کردن به تعاریف کلی، ایجاد ابهام و بدفهمی در ذهن می کند. در طبیعیات قدیم منشاء همه ی آثار یک جسم طبیعی را طبیعت آن یا صورت جسمیه ی آن می دانستند. این طبیعت را برای هر جسمی ترکیبی از چهار عنصر آب و خاک و هوا و آتش می دانستند. تمام تنوع فلزات و سنگ ها و مایعات و ... همگی را به تفاوت میزان این 4 عنصر بر می گرداندند. مثلا می گفتند که در گوگرد عنصر آتش بیشتر است و یا در جیوه عنصر آب بیشتر است.

طبق این دیدگاه، بنده تعریف نیازمندی عرض به جوهر را اینگونه معنا می کنم که منشاء و علت بروز اعراض، جوهر است.  طبق این معنا، جوهر علت عرض می شود و این دیگر قراردادی نیست. یعنی تمایز جوهر از عرض طبق معیار علت بودن دیگر قرار دادی و خیالی نیست.

در فیزیک امروزی اجسام متشکل از اتم ها و مولکول ها هستند و دیگر متصل واحد نیستند که بتوانیم به کل آن یک صورت جسمیه نسبت دهیم. البته شاید بتوان کرد ولی بنده نمی دانم چطور.

 آنچه واحد متصل است ذرات بنیادی هستند. بنابرین اگر بخواهیم برای ذرات بنیادی بفهمیم که جوهر چیست این سوال را می پرسیم که منشاء و علت آثار ذرات بنیادی چیست؟

دو الکترون هم را دفع می کنند. علت آن چیست؟ با مشاهدات علمی مکرر نتیجه گرفته ایم که بار الکتریکی آن ها علت دافعه است. بنابرین بار الکتریکی جزئی از طبیعت الکترون است. باز هم مشاهدات علمی به ما نشان داده است که همین الکترون نیروی دیگری نیز از خود بروز می دهد که منشاء آن،

 بار دیگری است به نام "بار هسته ای ضعیف".

بنابرین طبیعت الکترون هم حاوی بار الکتریکی است و هم حاوی بار هسته ای ضعیف. هر کدام به اندازه ای.

این دو بار منشاء بروز آثاری در الکترون هستند.

اگر در گذشته صحبت از مقدار عناصر اربعه در طبیعت اجسام می کردند که منشاء آثار بودند، امروزه در ذرات بنیادی صحبت از بارها می کنیم. بار الکتریکی و بار هسته ای ضعیف و بار هسته ای قوی. البته شاید بارهای دیگری هم در آینده کشف گردد.

نکته ی جالب در این است که طبقه بندی ذرات بنیادی نیز بر اساس بارهایشان می کنیم. هرچند این را نمی گویند و در اصطلاح ریاضی گفته می شود که طبقه بندی ذرات بر اساس گروه های تقارنی است ولی در اصل به بیان فیزیکی، طبقه بندی بر اساس بارها است. 

3-طبع و ماهیت هر کدام چیستند؟ آیا یک چیزند یا دو چیز متفاوت؟

ماهیت در پاسخ چیستی شیئ می دهیم. در پاسخ چیستی الکترون در سطح عوارض ممکن است یک سری از عوارض خاص الکترون را نام ببریم و آن را از دیگر ذرات متمایز کنیم ولی تعریف صحیح را بر اساس جوهر بایست کنیم و بگوییم الکترون جسمی است که مثلا فلان و فلان و فلان مقدار بار از هر نوعی را دارد. هرچند در آینده ممکن است این تعریف بر اساس مشاهدات علمی دقیق تر و کامل تر گردد.

طبیعت نیز که قبلا تعریف کردم که منشاء بروز عوارض است که در مورد الکترون در واقع طبیعت الکترون است که حاوی بارهای مختلف است.

بنابرین ماهیت عامتر از طبیعت است که شامل عوارض هم می گردد. ولی طبیعت فقط به جوهر جسم طبیعی بر می گردد.

4- اجتماع طبع و ماهیت در وجود چه معنایی دارد؟

در گذشته طبیعت در یک اصطلاح به مجموع عناصر اربعه در جسم می گفتند که منشاء آثار بود و در بیان دیگر به هرکدام از عناصر اربعه نیز طبیعت می کفتند. طبیعت آب، طبیعت آتش و ...

اجتماع طبیعت های متعدد در وجود واحد می شود همان اجتماع طبیعت آب خاک و هوا و آتش در جوهر جسم.

در زبان امروزی فیزیک، ذره ی بنیادی حاوی بارهای متعدد است. این همان اجتماع طبیعت های مختلف است.

 2-اصالت وجود یعنی چه؟

نمیدام چرا ملاصدرا می فرماید که با اصالت وجود می توان طبیعت های متعدد را در وجود واحد قائل شد. درصورتی که آنچه بنده می فهمم نیاز به قائل بودن به اصالت وجود در این زمینه نیستیم.

5- تحوّل و تغیّر طبیعت (مثلاً در یک سنگ) چه معنایی دارد؟
در طبیعیات قدیم تحول و تغییر طبیعت در سنگ به این معنا بود که مقدار عناصر اربعه در سنگ کم یا زیاد شود.

در فیزیک امروزی یعنی مقدار بار های آن ذره کم یا زیاد شود. مثلا اگر بار هسته ای ضعیف و بار الکتریکی کواک u، را تغییر دهیم آن را به کوارک d  تبدیل می توان کرد.

6. تغییر و تبدّل جوهر چه معنایی دارد و چه تفاوتی با تحوّل و تغیّر طبیعت دارد؟

با توضیحاتی که بیان کردم. جوهر جسم طبیعی همان طبیعت آن است. و تغییر در آن معادل تغییر در طبیعت است. در اینجا صحبت در مورد جسم طبیعی کردم نه در مورد نبات و حیوان.

فرمودید:
«جوهر موجودی است که قائم به خود است»
اگر چه ظاهراً به این تعریف اشکال کردید
ولی
تعریف دیگری از جوهر در کلام شما ندیدم
اگر
همین تعریف را پذیرفته‌اید
سؤال حقیر این است:
مگر می‌شود موجودی قائم به خود نباشد؟
یعنی چه که قائم به خود نباشد؟
یعنی مثل تکیه دادن ما به دیوار؟
یا ایستادن روی زمین؟
این تعریف باز هم ابهام دارد
زیرا
«قائم» بودن در آن معنی نشده است

فرمودید:
«ماهیت در پاسخ چیستی شیئ می دهیم»
پس
این یک بحث لفظی‌ست
یعنی
مثلاً من می‌پرسم «علیک» چیست؟
می‌فرمایید: «آن‌چه در پاسخ ِ سلام می‌گوییم»
خب
آیا این ربطی به واقعیت دارد؟
ما ممکن است در پاسخ به چیستی
هر چیزی را بگوییم
آیا
این گفتار ما ربطی به واقعیت آن شیء دارد؟
چه ربطی؟
پس این بحث اصلاً یک بحث فلسفی نیست
و ربطی هم به فیزیک ندارد
یک بحث لفظی‌ست
و به ادبیات بر می‌گردد
این‌که
انسان‌ها در گفتگو چگونه «چیستی» را بیان می‌کنند
آیا ماهیت چیزی فراتر از این است؟
با تعریفی که فرمودید؟
آیا ماهیت حقیقت شیء خارجی است؟
اگر هست
چه فرقی و ربطی به جوهر و ذات شیء دارد؟

فرمودید:
«طبیعت نیز که قبلا تعریف کردم که منشاء بروز عوارض است»
عوارض؟
عوارض چیست؟
اگر کلام فلاسفه منظور شماست
آن‌ها عوارض را 9 قسم می‌کنند
رنگ و اندازه و مکان و زمان و...
خب
این‌ها همان آثار اشیاء است
مثلاً
الکترون به فرمایش شما بار منفی که دارد
این بار می‌شود یکی از عوارض الکترون
خب
منشأ این بار الکترون چیست؟
آیا جوهر و ذات آن است؟
یا ماهیت و چیستی آن؟
یا طبیعت آن؟
با این تعاریف
ظاهراً که جوهر و ماهیت و طبیعت یکی بیشتر نیست
پس
چرا سه کلمه متفاوت برای آن‌ها استفاده کنیم؟

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته:
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
شخصیت مان + سه شنبه 99 اسفند 5 - 5:0 صبح

قبلاً تجربه کرده
تست‌های روان‌شناسی
کوچک‌تر که بودند

روی اینترنت ابزارهایی هست
ازشان تست می‌گرفتم
هر از چند گاهی
فقط برای آشنایی بیشتر
نه این‌که قصد جدّی در کار باشد

این‌بار
تستی که معمولاً برای استخدام گرفته می‌شود
انتخاب شغل
ابزار جالبی بود

چند مورد را اول خودم تست کردم
آنلاین
این یکی را برگزیدم
از میان موارد موجود
سؤالات کمتر
نتیجه هم جذاب‌تر



[تصویر بزرگ]

اول خودم تست را انجام دادم
و بعد
سیدمرتضی پیش آمد
هر کدام مخفیانه
تا سؤالات را دیگری نبیند
و پاسخ‌ها را
مریم آخرین نفر بود
و نتایج
همه را در کنار هم گذاشتم و با هم بررسی کردیم

به نظر خودم درست بود
خیلی نزدیک به واقعیت
خیلی زیاد
بسیار زیاد یعنی
با تجربه‌ای که داشتم سازگار
همان چیزی که تصوّر می‌کردم!

قال اَوَّلُ مَن غُصِبَ حَقُّهُ (ره): «فَإِنَّهُ مَنْ یَعْمَلْ لِغَیْرِ اللَّهِ یَکِلْهُ اللَّهُ لِمَنْ عَمِلَ لَهُ.» (نهج‌البلاغه، خ23)
اَعمال خود را از ریا و سُمعه، پاک کنید! چرا که هر کس، کارى براى غیر خدا انجام دهد، خداوند، او را به همان کس وامى گذارد (تا پاداشش را از او بگیرد). (ترجمه مکارم)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
چگونه در بورس فریب نخوریم؟ + دوشنبه 99 اسفند 4 - 4:41 صبح

ما را دولت وارد بورس کرد
خودمان که اهلش نبودیم
ولی
حالا که هستیم
باید بشناسیم و به درستی تصمیم بگیریم

به سه روش می‌شود درآمد کسب کرد
در بورس
کلاً خارج از این سه راه نیست
یک به یک توضیح می‌دهم

1.
نخست از راه «موج‌سواری»ست
این اولین راهی‌ست که نشان‌مان می‌‌دهند
بیشتر ِ بورسی‌ها این‌طور
قبلاً در نموداری ترسیم کرده
و در این نوشته
نشان داده بودم:



وقتی گروهی به سهام یک شرکت یا چند
وقتی سبدی را برمی‌گزینند
هجوم می‌برند
تقاضا را افزایش می‌دهند
تقاضایی کاذب
غیرواقعی
قیمت را افزایش می‌دهد
ارزش سهام را
این حجم از تقاضای غیرواقعی
بر اساس قانون اصلی کاپیتالیسم
نظام سرمایه‌داری
نسبت عرضه و تقاضا

افزایش قیمت می‌شود یک سیگنال
برای تمام کسانی که بورس‌بازند
این‌ها به سیگنال‌ها حساس
زود بو کشیده و حمله می‌کنند
در صف خرید قرار می‌گیرند و تندتند می‌خرند

این اولین روش برای کسب درآمد است
در بورس
وقتی «به موقع» بخری و «به موقع» بفروشی
موقع خرید کِی است؟
وقتی موج در حال برخاستن
موقع فروش کِی؟
وقتی قیمت سهام به «قلّه» نزدیک می‌شود

پس از آن ضرر است
اگر بعد از قلّه بفروشی
وقتی قیمت روند کاهشی در پیش می‌گیرد

این روش تغییر قیمت
این نوسان‌های سینوسی
این‌ها ساختگی‌ست
مصنوعی‌ست
پس حتماً سقوط می‌کند
لزوماً و قطعاً
این را سهام‌داران حرفه‌ای‌ می‌دانند
این روش ِ بازی با سهام را

اما مردم عادی خبر ندارند
خبر ندارند که این سیگنال‌ها ساختگی‌ست
اگر متخصّصین مدام اصرار بر توجه به سیگنال‌ها
برای همین
چرا؟
زیرا سود اصلی این بورس‌بازها از همین نوسان‌هاست
از کجا؟

عمده‌ترین کاری که بورس امروزه می‌کند
تفکیک «ارزش سهام» از «ارزش سرمایه» است
دقت کنید
وقتی قیمت سهام ناگهان بالا می‌رود
به دلیل افزایش تقاضا
سرمایه شرکت که بالا نرفته
ارزش آن یعنی
این شرکت نبوده که سود بالایی کرده
بلکه
فقط ارزش سهام تکان خورده
عجب!
مگر می‌شود؟!
بله
این سحر ِ بورس است
این طنابی‌ست که به ظاهر مار دیده می‌شود
با سحر ساحران بورسی
پس موقتی‌ست
کوتاه‌مدت
فقط تا زمانی که تقاضا بالا نگه داشته شود
و این
قطعاً ناپایدار و غیرماندگار
همیشگی که نیست
پس تا کِی؟

این تا زمانی‌ست که بازار اشباع شود
بیشترین سرمایه‌ها را سمت خود بکشد
که چه؟
که بیشتر مردم سهام دیگر خود را بفروشند
پول‌های خود را جمع کنند
طلا و سکه و دلار را رها کنند
زمین و مسکن و خانه را
بیاورند در این شرکت
سهام آن را بخرند
که چه بشود؟
تا بورسی‌های حرفه‌ای بالا بکشند
کجا؟
آن‌جایی که قیمت، سقوط خود را آغاز می‌کند

دهه شصتی‌ها یادشان هست
آدامس‌هایی که عکسی داخل بسته خود داشتند
بیشتر هم فوتبالیست‌های مشهور
بچه‌ها با این تصاویر بازی می‌کردند
یک نوع قمار
دو یا چند را روی هم گذاشته
با کف دست ضربه می‌زدند
هر کسی که می‌توانست همه را برگرداند
مالک همه می‌شد
با یک ضربه

سود در این حالت از فریبکاری‌ست
بُرد بُرد نیست
بُرد و باخت است
کف بورس همیشه بازنده است
نود درصدی که آگاهی کافی ندارند
آن‌ها دیرتر از بقیه خبردار می‌شوند
دیرتر در صف خرید قرار می‌گیرند
دیرتر سهام را می‌خرند
از چه کسانی؟
دقیقاً از همان کسانی که ابتدا موج را ایجاد کردند
با افزایش فشار تقاضا
این‌ها حالا کم‌کم می‌فروشند
و خیل خریداران که فرا می‌رسند
همین سهم‌ها را گران‌تر می‌خرند
اما
تا خبردار شوند که چه شده
ارزش سهام سقوط کرده
فروریخته
و این‌ها از ترس
سریع همه را نقد کرده و به فروش می‌رسانند
با قیمتی کمتر از آن‌چه خریده بودند
تا به خیال خود کمتر ضرر کنند
حالا که سود نکرده‌اند
این تفاوت قیمت کجا می‌رود؟

بله
درست فهمیدید
این دقیقاً همان سودی‌ست که در این روش نخست کسب می‌شود
از بورس
از بدبختی دیگران
از نابودی افراد بازی خورده
سهام‌دارانی که به موقع نخریده‌اند
و البته که به موقع هم نفروخته‌اند
تفاوت قیمت فروش و خرید آن‌ها به جیب بالادستی‌ها می‌رود
ضرری که آن‌ها کرده‌اند
می‌شود سود برای بورس‌بازهای حرفه‌ای

در این بازی برد و باخت
تعداد بازنده‌ها بیشتر است
اگر چه شاید هر کدام مقدار اندکی باخته باشند
مثلاً پنج الی شش میلیون تومان
اما
برنده‌ها خیلی بیشتر برده‌اند
پنج الی شش میلیارد تومان
چرا؟
زیرا تعداد برنده‌ها خیلی کمتر است
نسبت به بازنده‌ها

این همان مکانیزم موجود در کازینوهاست
در قمارخانه‌هایی که غربی‌ها بنیان گذاشته‌اند

این شیوه اول رشد پول در بورس است
از طریق موج‌سواری

موج‌سواری یک رشته ورزشی‌ست
موج‌سواران این را همان روز اول فرا می‌گیرند
این‌که خوب به دریا نگاه کنند
به ساحل بنگرند
موج‌ها را قبل از خیز پیدا کنند
موجی که فرا رفته دیگر به درد نمی‌خورد
دیگر قابل سواری گرفتن نیست
انرژی خود را تخلیه کرده
زور بالا بردن تو را ندارد
موجی را باید یافت که تازه باشد
قصد داشته
ولی عمل نکرده
تشخیص آن آسان نیست
ولی برای هر موج‌سواری لازم است

این یک روش پلکانی برای رشد سرمایه است
مردم می‌شوند نردبان
اکثریت سهام‌داران ناآگاه
بورس‌بازها از این‌ها بالا می‌روند
هر روز با یک کلک تازه
یک فریبی می‌سازند و اوج می‌گیرند
سهام خود را افزایش می‌دهند
سرمایه خود را
بدون این‌که شرکت‌ها واقعاً سودی برده باشند
نان خوردن از بدبختی مردم

این‌ها مدام سیگنال «ایجاد»‌ می‌کنند
و دستگاه‌های خبررسانی داشته
مردم را به سمت سیگنال‌ها جلب
جمعیت می‌کشند
به سمت سیگنال‌های غلط
که چه؟
که هر چه بیشتر بهتر
چون می‌دانند بازنده‌های بیشتر یعنی سود بیشتر برای برنده‌ها

2.
روش دوم اما مبتنی بر تورّم است
راه دوم کسب درآمد در بورس

از وقتی که پول تبدیل به کالا شد
در نظریه‌های اقتصاد نئوکلاسیک
وقتی دیگر واقعی نیست
پشتوانه واقعی ندارد
فیات اصطلاحاً
بانک‌ها اعتبار خلق می‌کنند
با سندبازی
وقتی تسهیلات را نقد می‌کنند
طلب‌هایشان را
وام اول را که دادند
طلبی که از این وام دارند را
این را فرض می‌کنند
فقط فرض
که پول نقدی‌ست در جیب‌شان
در صندوق بانک‌شان
این را دوباره به دیگری وام می‌دهند

این چرخه معیوب
از وقتی که رواج یافته
پول را بادکنکی کرده
حبابی
توخالی و بی‌ارزش
مدام از ارزش پول ملی می‌کاهد

مردم این کاهش ارزش را درک می‌کنند
کی؟
وقتی برای خرید بیرون می‌روند
وقتی با افزایش هماهنگ قیمت‌ها مواجه می‌شوند

گاهی یک کالا کمیاب می‌شود
افزایش قیمت آن قابل توجیه
بنابر اقتصاد سرمایه‌داری
کاهش عرضه است دیگر
اما
وقتی همه‌چیز با هم گران می‌شود
این کاهش عرضه نیست
حتی افزایش تقاضا هم
افزایش نقدینگی هم نیست
بلکه
کاهش ارزش پول است
زیرا بانک‌ها حجم اعتبار مالی در گردش را افزایش داده‌اند

در یک چرخه سالم
پول همیشه با درآمد ناخالص ملی برابر است
با تولید ناخالص داخلی
چرا؟
زیرا تا تولید نکنی درآمدی کسب نمی‌کنی
و تا درآمد کسب نشود
پولی خلق نمی‌شود
افزایش مقدار پول
تابع مقدار تولید
این یک اصل اولی در اقتصاد کلان
البته اگر بانک در آن اخلال نکند

اما وقتی بانک اعتبار خلق می‌کند
اعدادی‌ست که به کارت بانکی مردم سرازیر می‌شود
این عددها معنایی ندارد
زیرا از «تولید» به دست نیامده‌اند
پس بدون پشتوانه
صرفاً به بازار «مصرف» سرازیر می‌شوند
و از ارزش پول می‌کاهند

این را مردم وجدان می‌کنند
پس دنبال راه چاره
وقتی می‌بینند پول در جیب‌‌شان آب می‌رود
سعی می‌کنند به کالاهای سرمایه‌ای تبدیل کنند
یکی طلا می‌خرد
یکی سکه می‌خرد
یکی دلار می‌خرد
یکی زمین و مسکن
خانه و ماشین
تا چه شود؟
تا پول خود را از نابودی نجات دهد
چرا این‌ها؟
چون سرمایه‌هایی ماندگارترند
ماندگارتر از پول
پولی که قرار بود ابزاری برای اندازه‌گیری قدرت تولید باشد
تبدیل شده به ابزاری که هر روز کوچک می‌شود
متر و خط‌کشی که خودش متغیّر است
پس مجبورند آن را با خط‌کش‌هایی واقعی‌تر عوض کنند

یکی از روش‌های کسب درآمد در بورس همین است
به عنوان کالایی سرمایه‌ای
وقتی سرمایه‌ات را به یک کارخانه می‌سپاری
به یک شرکت
دیگر پول نقد در جیبت نیست
کاهش پیدا نمی‌کند
از شرّ سفته‌بازی بانک‌ها خلاص می‌شود
و چه؟
سرمایه حفظ می‌شود
این یک سود ماندگار است
امروز ده میلیون تومان سهم می‌خری
یک سال بعد که ارزش ده میلیون تومان تبدیل به پنج میلیون شد
با دزدی‌هایی که بانک‌ها کردند
به روشی که عرض کردم
ارزش سهام تو بیست میلیون تومان می‌شود
نه این‌که سهام تو افزایش پیدا کرده باشد
نه این‌که سرمایه تو زیاد شده باشد
بلکه
فقط از نابودی به دست بانک‌ها رها شده
کاهش نیافته است
زیرا خودت هم می‌دانی که قدرت خریدت تغییر نکرده
یعنی
ارزش بیست میلیون یک سال بعد همان است
ارزش همان ده میلیون تومان امسال

این سود فقط برای حفظ ارزش سرمایه است
حفظ ارزش درآمدهایت

این ارزش، واقعی‌ست
صوری و ساختگی نیست
بازی هم نیست
زیرا برد و باخت نیست
کلاً برد برد است
در این‌جا از ضرر دیگران سود نکرده
خانه‌ات را بر ویرانه‌های زندگی مردم نساخته‌ای

3.
بورس یک سود دیگر هم دارد
افزایش واقعی ارزش سرمایه

شرکت‌های سهامی مجمع عمومی دارند
سالانه تشکیل جلسه داده
گاهی سود خود را تبدیل به سرمایه می‌کنند
افزایش سرمایه

شرکت‌هایی که سودآور باشند
کارخانه‌هایی که تولید خود را افزایش داده
راندمان را بالا برده
درآمد بیشتری کسب کرده‌اند
این‌ها به جامعه خدمت می‌کنند
بر تولید ملی می‌افزایند
درآمد ناخالص را بالا می‌برند
این‌ها واقعاً ارزش سرمایه‌شان افزایش می‌یابد

البته در درازمدت
تولید که به سرعت افزایش نمی‌یابد
مدیریت صحیح می‌خواهد
شناخت بازار
توجه به نیروی کار
تأمین درست مواد اولیه
خلاصه؛ اصلاح و ارتقاء منابع تولید

از این راه نیز درآمد کسب می‌شود
درآمدی واقعی
در بورس

اساساً بورس برای همین است
به این هدف طراحی شده
در نگاه مردم همین معنا را دارد
که بر سود شرکت‌ها بیافزاید
شرکت‌های تولیدی
نه صرفاً کلاهبرداری و بورس‌بازی

اگر شرکت درست را انتخاب کنی
کارخانه‌ای که سابقه طولانی دارد
موفقیت‌های بزرگ
و آینده‌ای که بشود اعتماد کرد
مثلاً تولید فولاد
صنایع پتروشیمی و نفت
آن‌هایی که زیرساخت‌های کشور را توسعه می‌دهند
زیرساخت‌های تولید را
این‌ها همیشگی و پایدارند
سود آن‌ها نیز دائمی و ماندگار

پس ما هستیم و سه روش سرمایه‌گذاری
سه روش برای سودبردن از بازار
از بورس
بازار سهام

روشن است که روش اول غیروجدانی‌ست
نامردی‌ست
بی‌انصافی و لامروّتی
اما روش دوم و سوم
برد برد و فارغ از کلاهبرداری
بدون فریب

حالا چه کنیم؟

1. نمودار کندل (شمع) را ببندیم
این نمودار برای بورس‌بازهاست
برای کسانی که دنبال فریب‌اند
این‌که موقع باز شدن بازار قیمت چقدر بوده
بالاترین قیمت چقدر
پایین‌ترین چقدر
موقع بسته شدن با چه قیمتی بسته شده
این‌ها برای موج‌سواری‌ست
برای ورود و خروج سریع
برای این‌که از باخت مردم سود ببری
نه از ارتقای سرمایه واقعی شرکت

2. به سیگنال‌ها توجه نکنیم
این‌هایی که مدام دم از سیگنال‌ها می‌زنند
در شبکه‌های اجتماعی وارد می‌شوند
گروه و کانال درست می‌کنند
این‌ها برای فریب ما هستند
این‌ها همچون افرادی که آتش در دست دارند
می‌خواهند به جان دیگران بیافکنند
چرا؟
تا خود را از سوختن برهانند
وقتی در مسیر آغاز موج قرار گرفته‌اند
می‌خواهند تحریک به خریدن کنند
هر چه بیشتر بهتر
جذب کنند و به سمت خود بیاورند
تا هر چه زودتر بازار آن سهام خاص اشباع شود
یا آن سبد از سهام
که چه شود؟
تا زودتر به قله برسند
و البته که خودشان خارج می‌شوند
خیلی سریع
و قبل از این‌که سقوط موج آغاز شود
قبل از این‌که تقاضا کاهش یابد
تقاضایی که بالاخره کاهش خواهد یافت
مگر چقدر سرمایه نقد و آزاد در بازار هست؟
این نقدینگی تمام می‌شود
و در آن لحظه
درست در آن موقع از بازار
فروپاشی آغاز می‌شود
و این‌ها خارج شده‌اند
همین‌هایی که مدام سیگنال تولید می‌کنند
هر وقت اخبار رفت روی بورس
شبکه را عوض کنید
بزنید یک کانال دیگر
موج رادیو را تغییر دهید
ذهن خود را از هر ناآرامی بورسی دور نگهدارید
گرگ‌هایی آن بیرون هستند
تا سوار ذهن‌های ما شوند
به سبک گرگ‌های وال‌استریت

3. صفحه کارگزاری را باز نکنیم
ما فقط یک‌بار وارد صفحه سایت می‌شویم
وقتی قصد خرید سهام داریم
پس از آن
صفحه را ببندیم
نمودارها را فراموش کنیم
نباید مدام سر بزنیم
اخبار بورس را نبینیم و دنبال نکنیم
تا از فریب دور باشیم
مردمی که برای حفظ سرمایه
در روش دوم
یا افزایش سرمایه به صورت واقعی
در روش سوم
وارد بورس می‌شوند
اهل موج‌سواری نیستند
اگر نمی‌خواهیم از باخت دیگران سود ببریم
یا دیگران از باخت ما
دیگر با کارگزاری کاری نداشته باشیم
تغییرات ارزش سهام را پی نگیریم
به این بینش و درک و فهم برسیم
که این نوسانات سینوسی
این بالا و پایین رفتن‌ها
موج‌سواری عده‌ای سرمایه‌دار کلاهبردار است
که قصدی جز بالاکشیدن سرمایه ما ندارند
و گرنه ارزش واقعی سرمایه که بالا و پایین نمی‌رود
با این سرعتی که ارزش سهام می‌رود
این‌ها صوری‌ست
و البته که موقتی

4. نگاه بلندمدت داشته باشیم
سرمایه‌گذاری اصلاً یک کار بلندمدت است
ما اگر پول خود را برای خرید خانه بخواهیم
برای خرید خودرو
ما اگر بخواهیم نان شب‌مان را تأمین کنیم
دنبال سرمایه‌گذاری که نمی‌رویم
پول‌مان را بر می‌داریم و به سراغ بازار کالا رفته
هر چقدر بخواهیم خرج می‌کنیم
و هر چه بخواهیم می‌خریم
سرمایه برای ماندن است
می‌خواهیم بماند برای وقتی که به آن نیاز واقعی داشته باشیم
امروز نیاز نداشته‌ایم
این شده که پس‌انداز کرده‌ایم
بلندمدت بودن اساس سرمایه‌گذاری‌ست
در بورس هم همین
پس سهام را بخریم و دیگر دست نزنیم
اگر شرکت خوبی را انتخاب کرده باشیم
کارخانه‌ای که می‌دانیم بنیادین است
محصول آن ماندگار
همیشه مورد نیاز
نه مثل چیپس و پفک و ماکارونی
زیرساختی
دیگر رها کنیم
بگذاریم بماند و شرکت هم کارش را انجام دهد
سودها بیاید و قیمت سهام هم بالا برود
مطمئن باشیم که می‌رود
زیرا ارزش پول مدام در حال کاهش است
و متأسفانه این نتیجه قهری و جبری و همیشگی و دائمی نظام بانکی‌ست

5. نمودارها را از دور نگاه کنیم
هرگز نباید زوم کرد
روی نمودارهای افزایش و کاهش ارزش سهام
نباید نزدیک شد
آن‌چه در کوتاه‌مدت رخ می‌دهد ناپایدار است
بی‌پایه و اساس
ناشی از موج‌سواری کلاهبرداران
کنسرسیوم‌های ناجوانمرد
یا لابی‌ها
کسانی که با یک تماس
تقاضا را افزایش یا کاهش می‌دهند
صف فروش و صف خرید را
همه بازار را بالا و پایین می‌کنند
این‌ها در دوره‌های کوتاه عمل می‌کنند
پس
بایستی که از دور نگاه کرد
به نمودارهای زمانی تغییر ارزش سهام
زمان را به سالانه افزایش دهید
ماهانه و هفتگی نبینید
سال‌های قبل را هم
چند سال پیاپی
این رشد واقعی را نشان می‌دهد
این شرکت‌های واقعی را هویدا می‌کند
شرکت‌های مصنوعی زودبازده هستند
زیرا اصلاً سرمایه آن‌ها رشد نمی‌کند
فقط ارزش سهام آن‌ها بالا و پایین می‌رود
اما
شرکت
یا کارخانه‌ای البته
آن‌که کارش تولید کالا باشد
ترجیحاً زیربنایی و زیرساختی
این فرق می‌کند
این نمودارش از دور زیباست
رو به رشد است
در دهه‌های مختلف
ده‌ها سال
وقتی زمان را افزایش دهیم
در نمودار
به راحتی از موج‌های گذرا خلاص می‌شویم
واقعیت را می‌بینیم
و گزینه درست را پیدا می‌کنیم
جایی که می‌توانیم سرمایه خود را ذخیره کنیم
هم به تولید خدمت کرده‌ایم
و هم به خودمان
با حفظ یا افزایش واقعی سرمایه‌مان

6. زمانی برای فروش وجود ندارد
این را توجه کنیم
آن‌هایی که بازی می‌کنند
قمار می‌کنند
با بورس کلاهبرداری می‌کنند
آن‌هایی که هر لحظه چشم‌شان به کندل‌هاست
بازار را رصد می‌کنند
بالا و پایین‌ها را
این‌ها مدام اصرار دارند که «الآن وقت فروش فلان سهام است»
یا «الآن وقت فروش فلان سهام نیست»
به این‌ها توجه نکنیم
هیچ وقت واقعی برای فروش وجود ندارد
جز وقتی که به سرمایه خود نیاز داریم
ما سرمایه‌گذاری می‌کنیم برای پس‌انداز
برای حفظ پولی که در جیب قابل حفظ نیست
در بانک هم قابل حفظ نیست
وقتی بانک‌ها دزد شده‌اند
و با خلق اعتبار مدام سرمایه ما را می‌دزدند
درآمد ما را
با کاهش ارزش واقعی آن
نه ارزش عددی
پس وقتی باید سهام خود را بفروشیم
که به نقد آن نیاز داشته باشیم
می‌خواهیم دخترمان را شوهر بدهیم
جهیزیه تهیه کنیم
می‌خواهیم خانه بخریم
خودرویی نیاز داریم
درست همین لحظه
وقتی که به سرمایه احتیاج پیدا کردیم
آن‌جا وقت فروش سهام است
بی‌اعتنا به جار و جنجال‌های بورس‌بازها
موج‌سواران
آن‌هایی که بر بدبختی عموم سهام‌داران برج می‌سازند
بالا می‌روند و به ریش ملّت می‌خندند
سرمایه‌دارانی که از خون مستضعفین پر کرده‌اند
صندوق ذخیره سرمایه‌های خود را

7. به خدا توکل کنیم
این را باید اول می‌گفتم
اما شعاری می‌شد
پس‌انداز اساساً یک فرهنگ دنیاپرستانه است
این را می‌دانیم
با خداپرستی سرسازگاری ندارد که
انسان خداپرست
دنبال پس‌انداز دنیایی نیست
دنبال پس‌انداز خدایی‌ست
او پول خود را به بورس نمی‌سپارد
به بانک هم نمی‌سپارد
او پول خود را به خدا می‌سپارد
تا به وقت نیاز
به او بازپس دهد
چند برابرش را
وقتی به فقیر کمک می‌کند
فقیر واقعی یعنی
وقتی جهیزیه برای یک خانواده نیازمند
وقتی مستمندی را خانه‌دار می‌کند
وقتی خانه‌اش را به یک نیازمند اجاره می‌دهد
با کمترین بهایی که بتواند پرداخت کند
وقتی پولش را سرمایه یک جوان دانشمند
که سرمایه کافی برای راه‌اندازی یک کسب و کار آبرومندانه ندارد
وقتی وقف می‌کند
ملک و زمین و اموالش را
وقتی نذر می‌کند
همه این‌ها سرمایه‌گذاری‌های یک انسان خداپرست است
یک انسان دین‌دار
یک فرد مؤمن بالله
هر چه نرخ پس‌انداز در یک کشور بالا برود
شاخصی از کاهش دین‌داری‌ست
هر چه بیشتر برای آینده خود پس‌انداز می‌کنیم
یعنی بیشتر از خدا دور شده‌ایم
کمتر به او اعتماد داریم
نگرانیم که ما را تنها رها کند
وقتی که نیاز داریم
انسان مؤمن به روز مصرف می‌کند
مازاد را برای فردا ذخیره نمی‌کند
مازاد را امروز به کسانی می‌دهد که امروز نیاز دارند
نیاز امروز دیگران را برطرف می‌کند
به چه امید؟
با امید به این‌که خداوند فردا را اداره خواهد کرد
تأمین خواهد کرد
اگر همه مردم فردای خود را به امروز منتقل سازند
نیازمندی باقی نخواهد ماند
همه استفاده می‌کنند
جامعه سالم می‌شود
جامعه قدرتمند می‌شود
اقتصاد رشد می‌کند
زیرا تولید واقعاً رشد خواهد کرد
این شد که این گزاره را آخر آوردم
زیرا بحث از بورس است
و بورس جایی برای بی‌اعتمادی
بی‌اعتمادی به خدایی که از رگ گردن به ما نزدیک‌تر است
و وعده داده
وعده‌های او همه حق
او خلف وعده نمی‌کند
این‌که ما را نیازمند رها نسازد
و این بهترین و پایدارترین سرمایه‌گذاری‌ست
اما
بالاخره همه را که نمی‌شود متقاعد ساخت
الناس علی دین ملوکهم
وقتی نظام اقتصادی آن‌طور است
بورس آن‌طور
حالا که مردم را به این بازار مکّاره کشانده‌اند
چاره چیست؟
نمی‌شود توقع از همه داشت
حالا وقتی وارد بورس می‌شویم
وقتی به تمام نکات گفته شده دقت کردیم
وقتی از فریب دور ماندیم
بایستی به خدا توکل کنیم
اگر به اندازه کافی موحّد نیستیم
به مرحله توحید افعالی نرسیده‌ایم
حداقل خدا را شریک کنیم
در همین افعالی که برای حفظ دنیای خود انجام می‌دهیم
بسم‌الله بگوییم و بعد اقدام به خرید عاقلانه کنیم
خرید سهامی که به نفع نظام اسلامی باشد
به نفع جامعه
به نفع همه مردم
نه به جیب عده‌ای سودجو
موج‌سواری نکنیم
تا از باخت مردم بُرد کرده باشیم

بورس مانند یک دریاست
هر کدام از ما سوار یک کشتی
بعضی مدام جابه‌جا می‌شوند
دنبال بخش‌های پرموج دریا
جایی که از موجی بشود بالا رفت
و بر موج بعدی سوار
این‌ها مدام در ترس هستند
نگران از افتادن در حضیض‌ها
اما
دریا پیوسته بالا می‌رود
این واقعیت دریای بورس است
حتی اگر کشتی ما در جای خود ایستاده باشد
زیرا کشتی‌ها همگی در حال سنگین شدن هستند
کاری که تورم با ما می‌کند
همه کشتی‌ها را به سمت غرق شدن می‌کشاند
با کاهش ارزش پول و اعتباری که در اختیار داریم
پس همین که در کشتی هستیم
با بالا رفتن دریا بالا می‌رویم
و اگر در نقاط خوبی از دریا لنگر بیاندازیم
سطح آب در طول زمان رو به رشد است
بدون این‌که نیاز به از این موج به آن موج پریدن باشد

ما می‌توانیم همه برنده باشیم
برد برد سهامداری کنیم
با خرید سهام کارخانه‌های تولیدی و زیرساختی
و جابه‌جا نکردن سهام از یک سبد به سبد دیگر
حالا که قرار است همه‌مان پشت داشبوردهای شرکت‌های کارگزاری بنشینیم
حداقل‌های مدیریت آن را بلد باشیم
از رانندگی پشت فرمان خودرو که آسان‌تر نیست!

قال ازْهَدُ الزّاهِدین (ع): «مَثَلُ الدُّنْیَا کَمَثَلِ الْحَیَّةِ، لَیِّنٌ مَسُّهَا وَ السَّمُّ النَّاقِعُ فِی جَوْفِهَا؛ یَهْوِی إِلَیْهَا الْغِرُّ الْجَاهِلُ، وَ یَحْذَرُهَا ذُو اللُّبِّ الْعَاقِلُ.» (نهج‌البلاغه، ح119)
داستان دنیا چون داستان مار است که دست بر آن بکشى نرم و در اندرونش زهر کشنده است، فریب خورده نادان بطرف آن مى‌رود، و خردمند پایان‌بین از آن دورى مى‌گزیند. (ترجمه فیض‌الاسلام)
و أیضاً قال (ع): «مَنْ رَاقَهُ زِبْرِجُهَا [الدنیا] أَعْقَبَتْ نَاظِرَیْهِ کَمَهاً ... وَ إِنَّمَا یَنْظُرُ الْمُؤْمِنُ إِلَى الدُّنْیَا بِعَیْنِ الِاعْتِبَارِ وَ یَقْتَاتُ مِنْهَا بِبَطْنِ الِاضْطِرَارِ» (نهج‌البلاغه، ح367)
کسى که زر و زیورهاى دنیا در نظرش شگفت‌انگیز باشد قلب او نابینا مى‌شود ... انسان مؤمن، تنها با چشم عبرت به دنیا مى‌نگرد، از مواهب آن به مقدار ضرورت بهره مى‌گیرد. (ترجمه مکارم)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: اقتصاد 141 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
مسأله شناخت 29 + یکشنبه 99 اسفند 3 - 5:0 صبح

عالی بود.

از تحلیل عمیقتان لذت بردم. فیزیک به چنین تحلیل هایی نیاز دارد.

 1-

فاصله مهم نیست
تباین مهم است
حتی اگر فاصله به اندازه یک نانومتر باشد
اگر ماه از میدان خود جدا باشد
اگر از فضازمان جدا باشد
حتی اگر اپسیلون
دیگر قادر نیست در آن اثر بگذارد
اثرگذاری قابل توصیف نیست
کافیست کمی دقت کنید
متوجه این امر می‌شوید

بله حق با شماست. منظورتان را فهمیدم. راه حلی ندارم. ولی راه حل شما را هم نمی فهمم.

اینکه می فرمایید میدان ماه بخشی از ماه است که تا زمین کشیده می شود را نمی فهمم. جنس آن میدان چیست؟ اگر آن میدان، بخشی از ماه است یعنی هم جنس با خود ماه است؟ مثلا بگوییم چگالی ماه ناگهان صفر نمی شود، بلکه با دور شدن از ماه به تدریج به صفر می رسد و در دریا چگالی ماه بسیار کم است. اگر منظورتان این است،‌ باید فکری به حال ذرات از هم گسسته ی ماه در این چگالی بسیار کم بکنیم. چگونه این ذرات روی هم اثر می گذارند؟ باز همان مشکل تاثیر گذاری نداریم؟

 1-

اصلاً ضربه یعنی چه؟
این را تحلیل کنید
این مهم است

اشکال شما را مرور می کنم. دو جسم روی هم اثر می گذارد، شما می پرسید آیا مرزی مشخص بین آنها است؟ اگر بگوییم بله. اشکال می شود چگونه جسم در جایی که نیست اثر می گذارد و اگر بگوییم در هم ادغام شده اند، اشکال می شود پس چطور دو شیئ فیزیکی در هم ادغام شده اند؟ یعنی نقطه ای هست که هم جزء این جسم است و هم جزء آن جسم. چنین نقطه ای قابل تصور نیست.

 با این مقدمه از اشکال شما، بنده ضربه را در مکانیک کلاسیک تحلیل می کنم.

 وقتی به جسمی ضربه می زنیم. درمرز تماس دستمان و جسم، به جسم انرژی می دهیم.

در اینجا دستم دارد بر جایی که دستم حاضر نیست یعنی جسم تاثیر می گذارد.

 چگونه؟ به واسطه ی انرژی!.

در واقع درست است که دستم در جسم حضور ندارد ولی با دادن انرژی به جسم، باعث حرکت آن می شود.

ولی اینجا نیز سوال می شود که اگر انرژی را یک موجود فیزیکی در نظر بگیریم چگونه در جسم داخل می شود. برای پاسخ به این سول از دیدگاه  ملاصدرا استفاده می کنم.

در کتاب درس های اسفار شهید مطهری آمده است:

" ایشان(ملاصدرا) به حکم اینکه از یک طرف تغییر و تبدل در جوهر را جائز می‌داند و از طرف دیگر قائل به اصالت وجود است معتقد است که اجتماع طبایع و ماهیات متعدد در وجود واحد مانعی ندارد (یعنی مانعی ندارد که شئ واحد در آنِ واحد مصداق دو ماهیت  مختلف باشد)؛ می‌گوید: وقتی که بر این سنگ ضربه‌ای وارد می‌کنیم این سنگ در حالی که طبیعت خودش را دارد، طبیعتش به طبیعت دیگری متحول و متغیر شده است و در این حال دو طبیعت دارد. مثلا اگر ما قائل شویم که شئ باید طبیعت هوا یا آتش یا طبیعت پنجمی پیدا کند تا به بالا برود، می‌گوییم: وقتی به این سنگ ضربه وارد می‌کنیم در همان حال که سنگ است آن طبیعتِ دیگر را هم پیدا می‌کند."

بعد می فرماید:

"وقتی شما ضربه‌ای بر یک سنگ وارد می‌کنید این ضربه بی نقش نیست و نقش اساسی هم دارد، نقشش این است که به نوعی طبیعت و جوهر این سنگ را تغییر می‌دهد. حال گاهی این ضربه خفیف است و نیرو ندارد که طبیعت این سنگ را آنقدر عوض کند که طبیعت مقسور بر طبیعت اصلی غالب شود، در اینجا این سنگ بالا نمی‌رود. ولی اگر ضربه را شدید وارد کنید، به هر درجه که این ضربه شدیدتر باشد این طبیعت جدید، قوی‌تر در این سنگ وجود پیدا می‌کند"

بله قبول دارم که ممکن است فلاسفه اشتباه کرده باشند. نظرشان را وحی منزل که نمی دانیم. ولی در مقام تحلیل و بررسی از نظر آن ها نیز استفاده می کنیم.

یکی از دلایل شما بر رد ذات و جوهر، بحث تاثیر گذاری دو جسم بر هم است. ولی چنانچه می بینید ملاصدرا بحث ضربه را با همان جوهر و حرکت آن تحلیل می کند. آیا اشکالی به آن وارد می دانید؟

در این رویکرد با ضربه به جسم و دادن انرژی به آن، جوهر جسم تغییر می کند. اینگونه نیست که انرژی داده شده به جسم پخش جسم شده باشد بلکه انرژی کاملا جذب جسم شده است و ماهیت جسم تحول یافته است. نظیر این اتفاق در جذب الکترون توسط فوتون پیش می آید که بعد از این توضیح خواهم داد. 


شما در این مثال
در آخرین فراز فرمایش خود
کلا از نظریه «موجی» بودن نور استفاده کرده‌اید
نه نظریه «ذره»
یک طرف قضیه را گرفته‌اید
قبول
تمام فوتون و تمام الکترون بشود موج
ولی
آثاری که به عنوان ذره از خود بروز می‌دهند چطور؟

 

از دقت نظر شما سپاسگزارم.

بنده از رویکرد نظریه ریسمان به قضیه نگاه کردم. در چارچوب نظریه ریسمان، مستقل از اینکه قائل به موج یا ذره باشیم، تمام مواد از ریسمان هایی بسیار بسیار کوچک تشکیل شده اند. البته آن موج که در ریاضیات مکانیک کوانتومی ظاهر می شود و توسط معادله ی شرودینگر توصیف می شود، بیشتر به عنوان یک ابزار ریاضی(نه یک موج فیزیکی) در نظر می گیرند که مجذور دامنه ی آن در یک مکان ، احتمال حضور الکترون را در آن مکان می دهد. در حالی که در نظریه ریسمان، ریسمان ها را موج فیزیکی می دانند که ارتعاش دارند.

حال زمانی که یک فوتون (موج یا ذره) به الکترون می خورد،‌ الکترون آن را جذب می کند و انرژیش افزایش می یابد. در اینجا موجود جدیدی حاصل نشد. این گونه هم نیست که فوتون داخل اجزای الکترون پخش شده باشد. برای فهم این مطلب مثال دیگری می زنم که فهمش برای خودم راحت تر است:

در آزمایش ها مشاهده شده است که فوتون های پرانرژی به احتمالی به الکترون و پادالکترون تبدیل شده اند. Pair prouction    و حتی به پروتون و پاد پروتون تبدیل شده اند. آیا این ذرات از قبل داخل فوتون بوده اند؟! نمی توانیم بگوییم داخل فوتون بوده اند. زیرا ذرات فوتون بسیار کوچک تر از پروتون است و نیز جرم سکون فوتون صفر است و هر چه جرم دارد از انرژی آن است.

مثال دیگر: در واپاشی هسته های سنگین به هسته های سبک تر. نوترون به پروتون تبدیل می شود. در واقع در این فرآیند در داخل نوترون، کوارک d به کوارک u  تبدیل می شود و ذره ی w- نیز آزاد می شود. سپس w- به دو ذره ی الکترون و پادنوترینو تبدیل می گردد.

در این مثال ها اتفاقی که می افتد تغییر ذات یا جوهر است. همانگونه که ملاصدرا می گوید تغییر جوهر ممکن است، در فیزیک ذرات بنیادی هزاران بار چنین تغییرهای جوهری در آزمایشگاه مشاهده شده است.


سؤال مهمی را پرسیدید:
«اگر انرژی را یک موجود فیزیکی در نظر بگیریم چگونه در جسم داخل می شود»
ولی
پاسخی که به آن دادید
بر ابهام سؤال افزود:
«ایشان(ملاصدرا) تغییر و تبدل در جوهر را جائز می‌داند»
«ایشان(ملاصدرا) قائل به اصالت وجود است»
«ایشان(ملاصدرا) معتقد است که اجتماع طبایع و ماهیات متعدد در وجود واحد مانعی ندارد»
و از فرمایش ایشان نتیجه گرفتید:
«وقتی که بر این سنگ ضربه‌ای وارد می‌کنیم این سنگ در حالی که طبیعت خودش را دارد، طبیعتش به طبیعت دیگری متحول و متغیر شده است و در این حال دو طبیعت دارد»
و به عبارت دیگر:
«وقتی شما ضربه‌ای بر یک سنگ وارد می‌کنید این ضربه بی نقش نیست و نقش اساسی هم دارد، نقشش این است که به نوعی طبیعت و جوهر این سنگ را تغییر می‌دهد»

معرّ ِف باید اجلای از معرَّف باشد
این را در منطق می‌گویند
همین فلاسفه
یعنی
کلماتی که در تعریف یک شیء بیان می‌کنیم
باید
بر وضوح بیافزایند
نه این‌که خود سبب ابهام بیشتر شوند
و تعریف بخواهند

بنده فرمایش شما را می‌پذیرم
و استدلال شما را
ولی
به یک شرط
این‌که
ابتدا شما این مفاهیم را توضیح بفرمایید
توضیح علمی:
1. جوهر چیست؟
2. اصالت وجود یعنی چه؟
3. طبع و ماهیت هر کدام چیستند؟ آیا یک چیزند یا دو چیز متفاوت؟
4. اجتماع طبع و ماهیت در وجود چه معنایی دارد؟
5. تحوّل و تغیّر طبیعت (مثلاً در یک سنگ) چه معنایی دارد؟
6. تغییر و تبدّل جوهر چه معنایی دارد و چه تفاوتی با تحوّل و تغیّر طبیعت دارد؟

اگر بتوانید به این 6 سؤال پاسخ بفرمایید
بنده قبول می‌کنم
دلیلی را که اقامه فرمودید

و آن‌گاه
این فرمایش شما قابل فهم می‌شود
برای حقیر
چون در حال حاضر قابل درک نیست
این‌که ذات یا جوهر فوتون تغییر می‌کند:
«فوتون های پرانرژی به احتمالی به الکترون و پادالکترون تبدیل شده اند ... نمی توانیم بگوییم داخل فوتون بوده اند. زیرا ذرات فوتون بسیار کوچک تر از پروتون است ... اتفاقی که می افتد تغییر ذات یا جوهر است»

ممنون از لطف شما
در پناه حق

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
کوفته قیمه + چهارشنبه 99 بهمن 29 - 7:0 صبح

قیمه غذای استانداردی‌ست
شده است
در بلاد ما
دیگر همه می‌دانند
مقداری لپه است و گوشت خُرد شده
پیاز سرخ کرده و رب گوجه
لیموعمانی و زعفران هم به عنوان ادویه
کمی هم گلاب برای عطر بیشتر
همین

برای تشویق مریم
کلاس آشپزی که می‌رفت
آشنایش کردم
با شیوه‌های تحوّل
این‌که می‌تواند قورمه و قیمه را «تازه» کند

همیشه قیمه را روی چلو می‌کشیم
یا قورمه سبزی را
اما
می‌شود تغییر داد
می‌توان این‌بار با چلو ادغام کرد
لقمه‌ای
ظاهری جدید
فینگرفود
با همان طعم همیشگی

مریم ریسک کرد
خطر یعنی
این غذا را پخت
کوفته قیمه را



لپه و گوشت را که پخت
گلوله‌ای ساخت
و دورش را با چلوی شفته پوشاند
محکم
غرقاب در آب خورش
آب قیمه
تا کوفته‌ای جدید پدید آید
شبیه به کوفته تبریزی
ولی
با طعمی کاملاً متفاوت
طعم چلوخورش قیمه

- می‌توانی در آینده مغازه بزنی
مثل فلافلی
ولی
به جای آن
کوفته قیمه و قورمه ارائه کنی
آدم‌هایی که دیگر فرصت نشستن ندارند
منتظر ماندن
قاشق و چنگال دست گرفتن
در به در دنبال کار و فعالیت پشت سر هم
این‌ها غذای سریع می‌خواهند
یک عدد کوفته
داخل یک قیف کاغذی مثلاً
مقوایی شاید
سرپایی بخورد و برود
شبیه به سمبوسه

خوردیم و خوشمزه بود
انگار همان قیمه
همان طعم و همان مزه
همراه با چلویی بسیار نرم
فقط جای خالی سیب‌زمینی سرخ کرده
می‌شود آن را هم در کنار کوفته ارائه کرد

قال باب الله (ع): «فَإِنَّ الْأَمْرَ یَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ کَقَطَرَاتِ الْمَطَرِ إِلَى کُلِّ نَفْسٍ بِمَا قُسِمَ لَهَا مِنْ زِیَادَةٍ أَوْ نُقْصَانٍ» (نهج‌البلاغه، خ23)
مواهب پروردگار، مانند قطره هاى باران، از آسمان به زمین نازل مى شود و به هر کس سهمى زیاد یا کم، (مطابق آنچه خداوند مقدّر فرموده) مى رسد. (ترجمه مکارم)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - آشپزی 93 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
مسأله شناخت 28 + یکشنبه 99 بهمن 26 - 5:0 صبح

بله
بگویید دیگر نه فوتون داریم و نه الکترون
یک چیز جدید داریم
باشد
اما
این یک چیز جدید آیا از عدم به وجود آمده؟
خیر
بلکه
از مواد اولیه‌ای ترکیب شده
آن مواد اولیه از کجا آمده؟
بخشی از مواد اولیه...
خب نگوییم مواد
نشود ذره
بخشی از امواج اولیه
انرژی‌های اولیه
بخشی از ریسمان اولیه
از فوتون آمده
بخشی از الکترون
درست است؟
خب
حالا این بخش اول
با آن بخش دوم
با هم ترکیب شده‌اند
جان؟
ترکیب؟
یعنی چه؟
آیا مانند کنار هم قرار گرفتن شن و نمک؟
مخلوط هستند یعنی؟
یعنی ریز ریز شده و کنار هم نشسته‌اند؟
یک اپسیلون از موج فوتون در کنار یک اپسیلون از موج الکترون و سپس
به همین ترتیب؟
آیا این طور است؟
این‌که اصلاً ترکیب نیست
این تجزیه است
خُرد شدن و لابه‌لای هم رفتن

نه
ممکن است بفرمایید کاملاً همگن هستند
مثل آب و نمک
جدی؟
مگر آّب و نمک چطور ترکیبی دارند؟
آن‌جا هم
یون‌های نمک کنار موکلول‌های آب نشسته‌اند
آیا ارتباطی بین آن‌ها برقرار است
فقط یک پیوند ضعیف یونی
جاذبه بارهای الکتریکی
باز هم
نمک متمایز از آب است
فقط چشم ما قادر به دیدن نیست

حالا در این ترکیب جدید شما
ریسمان بزرگ
از چه تشکیل شده است؟
چطور تشکیل شده است؟
چطور ترکیب شده است؟

آیا موج الف وجود دارد
فوتون
بله وجود دارد
یک هستی دارد
یک چیزی هست
آیا موج ب هم وجود دارد
البته که دارد
الکترون
اگر نبود که برخورد رخ نمی‌داد
اکنون این دو چیز یک چیز شده‌اند

آیا چیزی از بیرون به آن‌ها اضافه شده است؟
خیر
آیا چیزی از الف و ب کم شده است؟
خیر
پس تمام الف و تمام ب در تمام ج وجود دارد
این ج چیست؟
ترکیبی از الف و ب
پس الف و ب هر دو در ج حاضر هستند
چطوری؟

این چیزی‌ست که باید توضیح داده شود
موج‌ها یکی می‌شوند
این یکی شدن به چه معناست؟
جز در کنار هم قرار گرفتن الف و ب؟

تا زمانی که اجتماع ضدین را جایز ندانیم
همین می‌شود
بخشی از الف در کنار بخشی از ب
با هم دوست شده‌اند
دیوار به دیوار
اما تبدیل به یک چیز نمی‌شود

در پناه خدا

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
بوستان ِ پشت بام + پنج شنبه 99 بهمن 23 - 1:0 عصر

این‌بار بوستان علوی نرفتیم
بوستان  غدیر هم نرفتیم
یک مکان جدید
بوستانی نزدیک
خیلی نزدیک به محل زندگی‌مان
ما به پشت بام رفتیم
برای صرف ناهار



به بچه‌ها خیلی خوش گذشت
با این‌که ساده بود
بی‌پیرایه
یک تفریح دم دستی

هزینه مهم نیست
بودن مهم است
توجه
در کنار هم
اهمیت دادن
وقت گذراندن
مقداری که تکلیف هر انسانی‌ست

کتب امیرالمؤمنین (ع): «فَإِنَّ الْمَرْءَ قَدْ یَسُرُّهُ دَرْکُ مَا لَمْ یَکُنْ لِیَفُوتَهُ، وَ یَسُوؤُهُ فَوْتُ مَا لَمْ یَکُنْ لِیُدْرِکَهُ؛ فَلْیَکُنْ سُرُورُکَ بِمَا نِلْتَ مِنْ آخِرَتِکَ وَ لْیَکُنْ أَسَفُکَ عَلَى مَا فَاتَکَ مِنْهَا؛ وَ مَا نِلْتَ مِنْ دُنْیَاکَ فَلَا تُکْثِرْ بِهِ فَرَحاً، وَ مَا فَاتَکَ مِنْهَا فَلَا تَأْسَ عَلَیْهِ جَزَعاً، وَ لْیَکُنْ هَمُّکَ فِیمَا بَعْدَ الْمَوْت» (نهج‌البلاغه، 22)
انسان گاه مسرور مى شود به سبب رسیدن به چیزى که هرگز از دستش نمى رفت! و ناراحت مى شود به سبب از دست دادن چیزى که هرگز به او نمى رسید، حال که چنین است شادى و سرور تو باید به خاطر چیزى باشد که در مسیر آخرت به دست آورده اى و تأسف و اندوهت به سبب آن امور معنوى و اخروى باشد که از دست داده اى. بنابراین به خاطر آنچه از دنیا به دست آورده اى زیاد خوشحال نباش و آنچه را از دنیا از دست داده اى بر آن تأسف نخور و جزع نکن; تمام همّت خود را به آنچه بعد از مرگ و پایان زندگى است متوجه ساز. (ترجمه مکارم)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  نامه مرحوم سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی به امام ره - موانع طراحی ساختار حکومت دینی 11 - داستان ِ بانکدار 6 - فلسفه حجاب - 
مسأله شناخت 27 + یکشنبه 99 بهمن 19 - 5:0 صبح

من عرض می‌کنم
من خدمت شما عرض می‌کنم
طبق مبانی استاد حسینی (ره)
این دو در هم فرو می‌روند
بخشی از اولی با بخشی از دومی
ترکیب می‌شود
اگر ترکیب نشود برخورد رخ نمی‌دهد
برخورد یعنی ترکیب
حالا
اگر این برخورد شدید نباشد
بخشی از هر کدام با دیگری ترکیب می‌شود که به آن میدان می‌گوییم
میدان بخشی از فوتون است
میدان بخشی از الکترون هم هست
الکترون خیلی بزرگ‌تر از آن‌چیزی‌ست که تصور می‌شد
زیرا
تمام میدان الکترون هم جزئی از خود الکترون است
همان‌طوری که پیش از این خدمت شما توضیح دادم
در مثال ماه و دریا

شما در این مثال
در آخرین فراز فرمایش خود
کلا از نظریه «موجی» بودن نور استفاده کرده‌اید
نه نظریه «ذره»
یک طرف قضیه را گرفته‌اید
قبول
تمام فوتون و تمام الکترون بشود موج
ولی
آثاری که به عنوان ذره از خود بروز می‌دهند چطور؟
آیا پروتون هم موج است
الکترون هم؟
و در نهایت
تمام ماده در عمق حقیقت خود موج است؟
قبول
این نظریه خوبی‌ست
اما چند تا دانشمند فیزیک قبول دارند که حقیقت ماده و انرژی هر دو موج است؟
و
واقعیت چیزی جز «امواج» نیست؟

آثار زیادی در طبیعت وجود دارد
که
فیزیک‌دان‌ها ناگزیر آن‌ها را ناشی از خواص «ذره»ای ماده می‌دانند
ولی من موافقم
اگر تمام واقعیت را «موج» فرض کنیم
حالا
باید بتوانیم تمام آثار واقعیت را که می‌بینیم به آن باز گردانیم

اما
این‌که فرمودید:
«دو موج تداخل می کنند که البته این به معنای اجتماع ضدین نیست»
این را نمی‌فهمم
چرا نیست؟
وقتی دو موج تداخل می‌کنند
آیا باز هم دو موج هستند یا دیگر یک موج شده‌اند؟
آیا فوتون نابود شد؟
نیست شد؟
الکترون چطور؟
آیا معدوم شد؟
خب هست که
در نقطه تلاقی هر دو هستند
یا به صورت وحدت
یا به صورت کثرت
یا یکی می‌شوند با نامی جدید
یا
دو تا با هم در آن نقطه هستند در زمان واحد
در هر صورت
آیا این اجتماع ضدین نیست؟
چطور نیست؟
لطفاً این را توضیح دهید

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

<   <<   16   17   18   19   20   >>   >

شنبه 103 آذر 3

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر بازی روحانیت خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
سید مهدی موشَّح - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X