سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   

ایمان آن است که راستى را بر گزینى که به زیان تو بود بر دروغى که تو را سود دهد ، و گفتارت بر کردارت نیفزاید و چون از دیگرى سخن گویى ترس از خدا در دلت آید . [نهج البلاغه]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
متن کامل پیمان ایران و چین به صورت نموداری + پنج شنبه 00 فروردین 12 - 5:10 عصر

یک برنامه است
برنامه برای همکاری
یک همکاری جامع 25 ساله
میان دو کشور با سابقه و متمدّن
سابقه‌ای طولانی از تعامل فرهنگی و اقتصادی



[نمودار کامل]
[فایل Xmind]

حرف و سخن زیاد
از هر سو مطلبی
بعضی به شدت مخالف
بعضی موافق

ناگزیر شدم خودم بخوانم
به عنوان یک ایرانی
عضوی از این جامعه
که سهمی از تصمیم‌گیری‌های اجتماعی دارد
هنگام انتخابات
وقتی که رأی می‌دهم
باید بدانم تا آدم‌ها را بشناسم

به نظرم معاهده خوبی‌ست
اصرار زیادی بر تمامیت ارضی دارد
تساوی در منافع
پیوسته استراتژی «بُرد-بُرد» را تکرار می‌کند
این خیلی خوب است
منصفانه

وقتی انسان حقیقت را خود ببیند
ادراک کند
راستگو و دروغگو را می‌شناسد
بر اساس موضعی که می‌گیرند
خواص سرشناس جامعه را

آن‌وقت
وقت انتخاب که می‌رسد
بهتر تصمیم می‌‌گیرد
این‌که سرنوشت خود و جامعه‌اش را دست چه کسانی بسپارد!

منبع سند: سایت تحلیل بازار


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: سند 32 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
نمودار منشور روحانیت + یکشنبه 00 فروردین 8 - 4:53 عصر

مدتی برایم سؤال شده بود
همین سال اخیر
از وقتی
بحران ساختمان کپتول پیش آمد
در ایالات متحده
قیامی
هر چند کوتاه
ولی
معنادار
هنگامی که برخی مردم قیامی را آغار کردند

این سؤال قبلاً‌ نبود
یادم هست
وقتی ستاره سرخ را از سقف کرملین برداشتند
آن روزها
سؤالی اصلاً پیش نمی‌آمد
مسأله روشن بود
جایگزین یعنی

می‌دانستیم اگر کمونیسم برود
دموکراسی جایگزین است
اگر سوسیالیسم
کاپیتالیسم تحت نام لیبرالیسم
اقتصاد بازار آزاد

این‌بار چطور؟
این‌بار چه می‌شود؟

سؤال من دقیقاً همین بود
ذهنم را مشغول
شاید تحیّر خود مردم ایالات متحده هم همین
جایگزین چه می‌تواند باشد
چه باید باشد؟
حالا اگر دموکراسی و کاپیتالیسم لیبرال برود
نظام سیاسی و اقتصادی
اگر بخواهد فروبپاشد
نتیجه چه؟
چه سیستمی جای آن باید بگذارند؟

مرحوم امام (ره) نسخه داشت
نامه به گورباچف
پیشنهاد اسلام
نیامد
نپذیرفت
حالا چطور؟
آیا نسخه‌ای برای آمریکا هست؟

این جمله از امام (ره) است
در منشور روحانیت:
«اجتهاد مصطلح برای اداره جامعه کافی نیست»
چی؟
کدام؟
کدام اجتهاد؟
همین
همینی که در درس خارج مراجع عظام تقلید هست
امروز
همین
همینی که در رساله‌های عملیه هست
همین
همین فقهی که امروز داریم
همین
این کافی نیست
این کفایت نمی‌کند
این حکومت درست نمی‌کند
این حکومت را اداره نمی‌کند
این جامعه را مدیریت نمی‌تواند
قادر نیست یعنی
کافی نیست یعنی

و این جمله هم از ایشان
در همان منبع:
«حوزه‌ها و روحانیت باید نبض جامعه را همیشه در دست خود داشته باشد»
در چه زمینه‌ای؟
خودشان می‌فرمایند:
«تفکر و نیاز آینده»
آینده؟
چرا آینده؟
به این دلیل:
«همواره چند قدم جلوتر از حوادث، مهیای عکس‌العمل مناسب»
چرا؟
چرا حوزه باید دغدغه آینده را داشته باشد
نظر امام (ره):
«چه بسا شیوه‌های رایج اداره امور مردم در سال‌های آینده تغییر کند و جوامع بشری برای حل مشکلات خود به مسائل جدید اسلام نیاز پیدا کند»
و در ادامه:
«علمای بزرگوار اسلام از هم‌اکنون باید برای این موضوع فکری کنند»

چه زمانی؟
سال 1367
چند وقت پیش؟
دقیقاً 33 سال پیش
باور می‌کنید؟!

اگر علمای ما کمر همّت می‌بستند
این 33 سال را
اگر حوزه آستین بالا می‌زد
بزرگان
اساتید
چه می‌شد؟
امروز نسخه‌ای برای ایالات متحده داشتیم
و هر کشوری مثل آن
نسخه‌ای برای نظام سیاسی
نسخه‌ای برای نظام اقتصادی
لنگ نمی‌ماندند
متحیّر نمی‌ماندیم
خیره نگاه نمی‌کردیم
اقدام می‌کردیم
تبلیغ
می‌رساندیم

استاد حسینی (ره) تلاش کرد
همین بود که همه عمر خود را وقف
فقط گذاشت برای «فقه حکومتی»
راهی که از «اصول فقه احکام حکومتی» می‌گذشت
مرحوم استاد
سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی شیرازی
دو دوره اصول فقه دارد
درس خارج طور
هر کدام نزدیک به 100 جلسه
صدا ضبط شده
نوارها پیاده شده
جزوات هم هست
همه را خواندم
فهرست تهیه کرده
این‌جا هست و این‌جا و این‌جا هم نموداری

اما
با یک گل بهار نشد
نشد و البته که نمی‌شود
همّت جمع نشد
انگیزه‌ها تحریک نشد
قیام عمومی نشد

عزم همگان لازم
این‌طور نمی‌شود
هرگز نشده است
تاریخ گواه آن
دلیل؟
در کلام امام (ره) می‌توان یافت:
«دلش را فقط به هوای اجتهاد و درس خوش کند»
هوای نفس رنگ‌های مختلف دارد
گاهی هوای اجتهاد است
بهانه هم:
«فقط به بهانه درس و بحث مسئولیت نپذیرد»

این‌ها در منشور روحانیت است
این جمله هم هست:
«در پیشگاه خداوند بزرگ یقیناً مؤاخذه می‌شود»
زیرا:
«هرگز فرصت و شرایط بهتر از این را نخواهیم داشت»

تمام منشور روحانیت را تقطیع کردم
تبدیل به یک نمودار
چیزی حذف نکردم
شاید چند واو و نقطه و ویرگول
در همین تعطیلی‌های نوروز
روابط را ملاحظه کرده
این در آمد:





[اندازه بزرگ]

[نمودار کامل با تمام زیرشاخه‌ها]
[فایل Xmind]

«خداوندا توان علما و روحانیت را در خدمت به دین خود افزون نما»


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: سند 32 - آقامنیر 118 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
مسأله شناخت 34 + یکشنبه 00 فروردین 8 - 5:0 صبح

شما از نگاه خودتان بفرمایید
آیا ما در خارج
در واقعیت
در فیزیک
دو نوع موجود داریم؟
یک موجودی که «قائم به ذات خود»‌ است
و
یک موجودی که «قائم به ذات خود» نیست
هر دو هم موجود هستند
یعنی هر دو واقعی هستند

تعریفی که فرمودید برای جوهر را قبول ندارم. زیرا در واقع تمام موجودات قائم به ذات خود نیستند و در موجود بودن خود نیازمند موجودی دیگرند. تنها خداوند است که بی نیاز از موجودات است.

فرمودید: «موضوع را جوهر و محمولش را عرض می نامیم»
موضوع و محمول مربوط به ذهن است
به فکر
به علم منطق
این همان خطایی‌ست که بعضی فلاسفه هم کرده‌اند
مفاهیم ذهنی را
به خارج نسبت می‌دهند
اگر محمول را عرض می‌نامید
پس
عرض یک مقوله نظری و ذهنی‌ست
و  در خارج عرض نداریم!

صحیح می فرمایید. تعریف خود را از جوهر و عرض بایست اصلاح کنم. زیرا هر محمولی را عرض و هر موضوعی را جوهر نمی دانم. جوهر و عرض اشاره به یک واقعیت خارجی دارند و آن نیازمندی عرض به جوهر خود در موجود شدن است. اگر این را نگوییم به قول شما دچار خطا می شویم.

اکنون جوهر و عرض را اینگونه تعریف می کنم. جوهر و عرض نسبت به هم باید تعریف نمود. مثل رابطه ی پدر و پسری.

-         اگر الف در موجود شدن به ب نیازمند باشد. آنگاه الف نسبت به ب،‌ عرض و ب را نسبت به الف جوهر می نامیم.

البته برای فهم نیازمندی در وجود نیازمند فهم مصادیق هستیم. هرچقدر روی این گزاره ی کلی فکر کنیم، به فهم بیشتری نمی رسیم. حال این که مصداق این نیازمندی چیست عرض خواهم کرد.

در قند سفید مثلاً
شما معتقدید دو موجود داریم
سفیدی یک موجود است
قند هم یک موجود است
این‌ها در یک نقطه با هم جمع شده‌اند
قند جوهر
سفیدی عرض؟

ما قند را وقتی با حواس خود نظیر لامسه بینایی و چشایی احساس می کنیم، ویژگی های مختلفی به قند نسبت می دهیم:‌سفید، جامد، ‌شور، زبر و ...

اگر قند را به ظاهر یعنی صرفا چیزی که این ویژگی های نامبرده را دارد تعریف کنیم، هیچ یک از این ویژگی ها را نمی توان به عنوان جوهر گرفت و بقیه عرض. زیرا هیچ کدام به دیگری نیازمند نیستند.

بلکه قند را باید به چیزی تعریف کرد که این ویژگیها در موجود شدن به آن نیازمند هستند.

ویژگی هایی مثل سفید، جامد، زبر و سخت،‌گرمی یا سردی با هم دیگر چیزی را تشکیل می دهند که به آن صورت جسمیه می گویم. صورت جسمیه ی قند را تشبیه به نردبانی می کنم که هر یک از ویژگی های نام برده معادل پله ای از این نردبان است. در واقع این ویژگی ها هم مرتبه نیستند. اگر هم مرتبه فرض کنیم دچار اشکال می شویم. این که در یک نقطه از قند چند ویژگی با هم جمع باشند و در عین حال قائل به واحد بودن قند باشیم ممکن نیست.

صورت جسمیه قند، خود عارض بر چیزی است که طبیعت قند نام دارد. طبیعت قند می شود جوهر آن.

این که طبیعت قند چیست که البته باید تعریف شود و یا اینکه آیا طبیعت قند خود عارض بر چیز دیگری است یا خیر،‌ موضوعات مهم دیگری هستند. ولی آیا در کلیت این رویکرد اشکالی می بینید؟
 
در مورد نیازمندی در موجود بودن دو مثال را می زنم:

1-     نیرو عامل تغییر سرعت است. واقعا این را می توان به سادگی دریافت. اگر از شما بخواهم سرعت جسمی را تغییر دهید، به آن نیرو وارد می کنید. ولی برعکس آن ممکن نیست. مسلما اگر از شما بخواهم به جسم نیرو وارد کنید، دیگر پاسخ نمی دهید پس سرعت جسم را تغییر می دهم. در واقع نیرو نسبت به تغییر سرعت یک تقدم دارد. تغییر سرعت نیازمند به نیرو است.

2-     دو جسم در فاصله ای از هم به هم نیروی گرانشی وارد می کنند. عامل این نیروی گرانشی چیست؟ می گوییم جرم این دو جسم عامل نیروی گرانشی بین آن دو است. هرچقدر جرم بیشتر باشد این نیرو بیشتر است و برعکس. در واقعا جرم جسم بر نیروی گرانشی بین آن ها تقدم دارد و به عبارتی منشاء نیروی گرانشی جرم آن ها است یا به بیانی دیگر نیروی گرانشی نیازمند به جرم آن ها است.

"
کوارک اول + ذره جدید = کوارک نوع دوم

پس
در این‌جا
اگر دقت بفرمایید
کوارک اول هیچ تغییری نکرده
فقط
یک ترکیب جدید با ذره‌ای جدید پیدا شده
درست است؟"
و

"خودمان می‌دانیم که با ترکیب دو ذره به این خروجی رسیده‌ایم
حالا
اگر توان ابزارهای ما در این حدّ نیست
که اجزای کوارک را بررسی کند
نمی‌توان که واقعیت را نفی کرد!"

نیاز به فرصت بیشتری برای تأمل روی این فرمایش شما و همچنین دیگر سوالاتتان دارم.

 با تشکر و در پناه خدا


فرمودید: «اگر الف در موجود شدن به ب نیازمند باشد. آنگاه الف نسبت به ب،‌ عرض و ب را نسبت به الف جوهر می نامیم.»

و آن‌گاه
جوهریت و عرضیت
دو مفهوم نسبی می‌شوند
یعنی
من نسبت به خالق خود عرضیّت دارم
و
نسبت به افعال خود جوهریّت!

پس
هم جوهر هستم
و هم عرض

این را نمی‌توانید به ملاصدرا و ابن سینا و سایر فلاسفه مسلمان نسبت بدهید
هرگز
آن‌ها
جوهر و عرض بودن را مطلق می‌دانند
هر وجود
یا جوهر است یا عرض

البته مهم نیست
آن‌ها نظر خودشان
شما هم می‌توانید نظر خودتان
فقط برای اطلاع عرض کردم

فرمودید: «ویژگی های مختلفی به قند نسبت می دهیم»

پس
ما نسبت می‌دهیم
نه این‌که «هست»

دقت کنید
بحث بر سر این است که «واقعیت» چیست
واقعیت ِ قند
این‌که ما چه چیزهایی را به قند نسبت می‌دهیم
این می‌شود «اعتبار»

وقتی بحث از «اصالت» می‌کنند
فلاسفه
یعنی این‌که
در واقعیت چه چیزی منشأ اثر است؟
واقعیت خودش به ذات خودش چیست؟

آیا سفیدی بخشی از واقعیت قند در خارج است؟
یا سفیدی یک موجود خارجی دیگر است که روی قند چسبیده
روی ذات قند نشسته
کدام؟
اگر سفیدی و قند دو موجود باشند
بله
سفیدی موجود عرضی و قند موجود جوهری‌ست
اما
اگر سفیدی چیزی جز همان قند نیست
آثار قند است
نه چیزی غیر از قند
خب پس سفیدی «اعتباری»ست
یعنی ما به قند خارجی نسبت سفیدی می‌دهیم
و گرنه
قند در خارج فقط قند است
همین!

فرمودید: «صورت جسمیه قند، خود عارض بر چیزی است که طبیعت قند نام دارد»

فلاسفه به آن می‌گویند: هیولا
هیولای اولی
مادة المواد است
یعنی قوّه محض است
هیچ فعلیت در آن نیست
صورت است که به آن فعلیت می‌بخشد
جسمیّت یعنی

این نظر فلاسفه اصالت ماهیتی‌ست
در گذشته بوده
پیش از ملاصدرا
نظر غالب بر همین

صورت نوعیّه است که بر ماده عارض می‌شود
صورت نوعیه چوب مثلاً
وقتی
روی هیولای اولی بنشیند
سوار شود
چوب خلق می‌شود
چوب درست می‌شود
حالا اگر بسوزانیم
صورت نوعیه چوب می‌رود
صورت نوعیه ذغال می‌نشیند
روی همان هیولای اولی

صورت جسمیّه چیست؟
همان صورت نوعیه «جسم»
جسم خودش یکی از مقولات عشر است
از سرشاخه‌ها
در ماهیات
مثلاً انسان چیست؟
جسم / ذوابعادثلاثه / نامی / متحرّک / ناطق
که
تا سه بخش اول مشترک بین گیاه و حیوان است
با بخش چهارم
منحصر می‌شود در حیوان
و
در نهایت
ناطق هم فصل ممیّزه انسان می‌شود

پس جسمیّت
خودش یک صورت نوعیّه است
که
روی ماده می‌نشیند
یعنی هیولای اولی

حالا این‌که طبیعت قند چیست؟
این را من نشنیده‌ام
از جایی
و متوجه نمی‌شوم
زیرا
اگر قرار است صورت جسمیه قند بیاید
و
قند بودن را موجب شود
پس
طبیعت قند دیگر چیست؟
یک چیز که دو منشأ نمی‌تواند داشته باشد!

قند یا قندیّت خود را از «طبیعت» خود می‌گیرد
یا
از «صورت نوعیّه» خود
از هر دو با هم که نمی‌شود

آن‌چه من از فلاسفه خوانده‌ام
صورت نوعیّه همان ماهیت است
و ماهیت
همان طبیعت
یعنی:
صورت نوعیه قند = ماهیت قند = طبیعت قند

اگر شما تفاوتی میان این سه قائل هستید
باید
به روشنی تمایز آن‌ها را مشخص بفرمایید

اما بعد
در هر دو مثال
برای نیازمندی در موجود بودن
یک چیز مشترک است
«نیرو»
و راز فهم پاسخ
در تعریف آن
لطفاً ابتدا «نیرو» را تعریف کنید
یک تعریف «واقعی»
یعنی
در واقعیت
نیرو چیست؟

هر وقت تعریف نیرو معلوم شود
به طور دقیق
آن‌وقت
می‌توانیم بفهمیم که
سرعت چطور معلول نیرو است و نیروی گرانشی چطور کار می‌کند!

یعنی
جنس نیرو چیست؟
ماده آن چیست؟
صورت آن چیست؟
ذات آن چیست؟
درون آن چیست؟

ممنونم که این‌قدر دنبال مطلب را گرفته‌اید
و جدّی پی‌گیر هستید
خدا بر دانش شما بیافزاید

یاعلی

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
مسأله شناخت 33 + یکشنبه 00 فروردین 1 - 5:0 صبح

تعریف دیگری از جوهر در کلام شما ندیدم
اگر
همین تعریف را پذیرفته‌اید
سؤال حقیر این است:
مگر می‌شود موجودی قائم به خود نباشد؟
یعنی چه که قائم به خود نباشد؟
یعنی مثل تکیه دادن ما به دیوار؟
یا ایستادن روی زمین؟
این تعریف باز هم ابهام دارد
زیرا
«قائم» بودن در آن معنی نشده است

 بله حق با شماست. سعی می کنم جوهر را به صورت واضح تر تعریف کنم.

ما از اشیای مختلف ویژگی های مختلفی را احساس می کنیم. از بین این ویژگی ها، ویژگی هایی مثل حجم و شکل اشیاء را در نظر بگیرید. فلاسفه به این ویژگی ها، جسم تعلیمی می گفتند و نخستین ادعایشان این بوده است که جسم تعلیمی عارض بر جوهری است به نام صورت جسمیه.

اکنون این ادعا را اثبات می کنیم و در ضمن آن، مفهوم عرض و جوهر را تعریف می کنیم.

فرض کنید هنوز ما نمی دانیم مفهوم جسم چیست. و هنوز نام گذاری روی هیچ شیئی نکرده ایم. بنابرین فعلا به جای واژه ی جسم از واژه ی شیئ استفاده می کنیم تا زمانی که آن را اثبات کنیم.

همچنین فرض کنید چشم های خود را بسته و فقط می خواهیم با حس لامسه به ادراک محیط بپردازیم. با این حس می توانیم ویژگی های گرمی و سردی و فشار و زبری و نرمی و .... را به اشیاء نسبت دهیم که هر کدام دارای شدت و ضعف هستند.

سوال:  شکل و حجم اشیاء ناشی از چیست؟ علت آنکه یک شیء دارای فلان شکل و حجم است و شکل دیگری ندارد چیست؟

  برای پاسخ به این سوال باید بدانیم که ریشه ی مرز بندی اشیاء در چیست. زیرا که شکل یک شیء را مرز آن شیئ نسبت به محیطش می سازد. اگر دقت کنیم مرز یک شیء را به خاطر تمایزی که جامد و مایع و گاز از هم دارند می فهمیم و تمایز این حالات را نیز با لامسه می توان احساس کرد. مثلا اگر شیئی جامد و محیطش مایع یا گاز باشد. دقیقا در مرز این شیئ و محیطش تغییر حالت وجود دارد و ما از این تغییر حالت پی به وجود مرز شیئ می بریم.

بنابرین در پاسخ به این سوال که چرا شکل این شیئ فلان گونه است می گوییم که زیرا این شیئ جامد یا مایع یا گاز در ارتباط با محیطش که در حالت دیگری است فلان گونه قرار گرفته است.

تصور بنده این است که آن چیزی که با حس لامسه از اشیاء ادراک می کنیم همان صورت جسمیه در منظر فلاسفه است که جسم تعلیمی(حجم) از آن انتزاع می گردد.

البته جسم تعلیمی را چنانچه متوجه شده ام گاهی به معنای حجم به کار می برند و گاهی به معنای جسمی که متعین به حجم خاصی شده است به کار می برند.

اگر نسبت بین حجم و صورت جسمیه از لحاظ منطقی که حجم محمول بر موضوع خود یعنی صورت جسمیه می شود در نظر بگیریم. موضوع را جوهر و محمولش را عرض می نامیم. بنابرین حجم و شکل جسم(به طور کلی خصوصیات هندسی) عرض و جوهر آن صورت جسمیه است.

اگر نسبت بین حجم و صورت جسمیه را از آن لحاظ که وجود حجم از وجود صورت جسمیه نشأت می شود را در نظر بگیریم، حجم معلول صورت جسمیه است.

اکنون می توان همان سوال قبل را برای صورت جسمیه ادامه داد:

سوال: جامد یا مایع یا گاز بودن اشیاء ناشی از چیست؟ علت آنکه یک شیء که آن را با لامسه احساس می کنم دارای گرمی یا سردی یا نرمی و غیره ... است چیست؟

پاسخ این سوال در چیزی است که فلاسفه آن را طبیعت جسم می نامیدند. شما جسمی را دست بگیرید. فشاری را روی دست احساس می کنید که می گویید ناشی از جرم جسم است. هر چه جرم جسم بیشتر باشد، نیرو و به تبع آن فشاری که احساس می کنید نیز بیشتر است.

در اینجا آیا واقعا جرم جسم را احساس کرده ایم؟ خیر

آیا اصلا می توان با حواس خود جرم جسم را احساس کرد؟ به نظر بنده نمی توان. یعنی حداقل با حواس پنج گانه نمی توان. دلیل آن این است که جرم جسم در لایه ی باطنی تر از حواس است که منشاء فشاری است که ما آن را با لامسه احساس می کنیم. آن را با کمک عقل دریافته ایم نه حواس.

در واقع نیوتون که می گوید دو جسم به خاطر جرمشان به هم نیروی گرانشی وارد می کنند،‌ اگر بخواهیم تحلیل درست داشته باشیم، جرم جسم نسبت به فشاری که با دست زیر آن، احساس می کنیم، نقش علت دارد.

در طبیعیات گذشته بیان دیگری داشتند. می گفتند اجسام از 4 طبیعت آب و خاک و هوا و آتش تشکیل شده است. هر چه آب و خاک جسم بیشتر باشد نیرویی که آن را به پایین می کشد بیشتر است و هر چه هوا و آتش آن بیشتر باشد نیروی در جهت بالای آن بیشتر خواهد بود.

طبیعت جسم به یک معنا نسبت جوهر برای صورت جسمیه دارد و به یک معنای دیگر نسبت علت برای صورت جسمیه دارد. 

ما در فیزیک از سه نوع کمیت استفاده می کنیم ولی به اشتباه همه را هم سطح پنداشته ایم!!!

1- کمیاتی که در سطح خصوصیات هندسی هستند. مثل حجم و فاصله.

2-کمیاتی که در سطح صورت جسمیه هستند مثل گرما و فشار و نیرو

3-کمیاتی که در سطح طبیعت جسم هستند مثل جرم- بار الکتریکی – بار هسته ای ضعیف- بار هسته ای قوی

یک ذره بنیادی

مثلاً کوارک بالا (U)

این بیش از یک بار الکتریکی دارد؟

در فیزیک ذرات بنیادی برای کوارک در اصل سه نوع بار در نظر می گیرند که یکی از آن ها بار الکتریکی است. دو بار دیگر عبارتند از بار هسته ای ضعیف و بار سته ای قوی.

فرمودید:
«بار هسته ای ضعیف و بار الکتریکی کواک u، را تغییر دهیم آن را به کوارک d  تبدیل می توان کرد»
چطور؟
مگر همچین چیزی ممکن است؟
یعنی تغییر در ذات؟
بدون اضافه یا کم شدن از آن؟

در فیزیک گفته می شود که یکی از سه ذره ی حامل نیروی هسته ای به نام  w- وقتی به کوارک u می خورد جذب آن شده و کوارک به کوارک d تبدیل می شود. این فرآیند را شبیه چرخش یک بردار در صفحه ی دو بعدی در نظر می گیریم که ذره ی مذکور ابتدا در امتداد محوری افقی به نام کوارک u قرار دارد و با جذب ذره ی  w- می چرخد و در امتداد محور قائم یعنی کوارک dقرار می گیرد.

ما در فیزیک کوارک را به صورت یک ذره ی واحد در نظر می گیریم. ذره ی واحدی که آن را با برداری نشان می دهیم و در توصیف موجی از آن، به هر نقطه از فضایی که موج کوارک گسترده شده است، یک بردار نظیر می کنیم. این بردار در امتداد های فضای سه بعدی قرار ندارد! بلکه امتداد های دیگری(غیر مکانی) برای آن در نظر می گیرند و ذره در آن امتداد ها است که نوسان و تحول می کند. در آن امتداد ها نیز هست که حرکت در جوهر داریم. یعنی مثلا کوارک u به کوارک d  تبدیل می شود.

یک نکته ی دیگری هم اضافه کنم که اشکالی که در مورد تداخل دو ذات فرموده بودید نیز اینگونه حل می شود که در سطح صورت جسمیه فقط میدان ها وجود دارد مثل میدان الکتریکی و هسته ای ضعیف و غیره. آنچه الکترون می نامیم در سطح صورت جسمیه فقط مثلا میدان متراکم شده است و چیزی به عنوان بار الکتریکی در این سطح نداریم که با میدان تداخل کند.  بلکه در سطح طبیعت اشیااشیاء، بار الکتریکی داریم.
تداخل دو ذات در یک سطح ناممکن است ولی اگر برای جهان مراتب. از ظاهر به باطن قائل باشیم تداخل دو ذات ر سطوح مختلف ممکن است.

یک ذره بنیادی
مثلاً کوارک بالا (U)
این بیش از یک بار الکتریکی دارد؟
بر فرض که این‌طور هم باشد
آیا معنای آن
این است که این بارهای متعدد دارای مناشئ مختلف‌اند؟
یعنی چند چیز با هم جمع شده‌اند؟
درون این کوارک؟
خب
اگر چند طبیعت هم جمع شده‌اند
که
هر یک بار الکتریکی مختص به خود دارند
و همین
سبب شده که کوارک چند بار الکتریکی هم‌زمان داشته باشد
بر فرضی که چنین باشد
آیا این جمع شدن را «اجتماع طبایع» می‌شود گفت؟
یا
کنار هم قرار گرفتن چند جزء؟

اگر بارهای مختلفی که کوارک دارد را هم سطح هم در نظر بگیریم اشکال شما همچنان باقی است. زیرا در فیزیک، کوارک به صورت یک ذره ی بنیادی و واحد در نظر گرفته می شود. چطور می شود به یک موجود واحد چند نوع بار نسبت داد و همه ی آن ها با هم در این موجود واحد جمع باشند؟
در فیزیک ذرات بنیادی بارهایی که به ذره نسبت می دهیم را هم سطح نمی گیریم! یعنی در واقع بنده از ریاضیات ذرات بنیادی چنین نتیجه ی جالبی را گرفته ام.

بنابرین ما در یک مرحله صاحب 3 مرتبه به ترتیبی که عرض کردم هستیم یعنی جسم تعلیمی و صورت جسمیه و طبیعت اجسام. که نسبت هریک به دیگری از یک لحاظ (موضوع و محمول) )به صورت جوهر و عرض و از لحاظ دیگر(نیازمندی وجودی) به صورت علت و معلول می باشند.
ولی جالب اینجاست که در هرمرتبه ی نام برده نیز صاحب مراتب هستیم. چنانچه ذکر شد، بارهایی که به ذره نسبت می دهیم در سطح طبیعت جسم هستند ولی این ها خودشان هم مرتبه نیستند و در درواقع در سطح طبیعت صاحب زیر مراتبی هستیم.


به این معنا می توان در فیزیک نیز قائل به بساطت شد.

فرمودید: «باید بدانیم که ریشه ی مرز بندی اشیاء در چیست. زیرا که شکل یک شیء را مرز آن شیئ نسبت به محیطش می سازد»

آیا خود ما
دست ما
یکی از محیط‌های شیئ‌ نیست؟
البته که هست
و اگر هست
پس بین دست ما و شیء مرز است
دست ما چطور از این مرز عبور می‌کند تا شیء‌ را لمس کند؟
لمس یعنی چه؟
از نظر مفاهیم فلسفی و فیزیکی؟

فرمودید: «آن چیزی که با حس لامسه از اشیاء ادراک می کنیم همان صورت جسمیه در منظر فلاسفه است» و «جسم تعلیمی را چنانچه متوجه شده ام گاهی به معنای حجم به کار می برند و گاهی به معنای جسمی که متعین به حجم خاصی شده است»


از نحوه فرمایش شما
احساس می‌کنم
خود را موظّف می‌دانید
تا
آن‌چه فلاسفه گفتند را تفسیر کنید
ما
در مقام نقد و بررسی
یا
تدریس نظریات فلاسفه که نیستیم
تعهدی هم نسبت به آن‌ها نداریم
نه خودشان
نه نظریاتشان

شما از نگاه خودتان بفرمایید
آیا ما در خارج
در واقعیت
در فیزیک
دو نوع موجود داریم؟
یک موجودی که «قائم به ذات خود»‌ است
و
یک موجودی که «قائم به ذات خود» نیست
هر دو هم موجود هستند
یعنی هر دو واقعی هستند
در قند سفید مثلاً
شما معتقدید دو موجود داریم
سفیدی یک موجود است
قند هم یک موجود است
این‌ها در یک نقطه با هم جمع شده‌اند
قند جوهر
سفیدی عرض؟

اصلاً به رد یا قبول نظر فلاسفه فکر نکنید لطفاً
نظر شخصی خود را بفرمایید
شما وجود دو نوع موجود در خارج را می‌پذیرید؟
یا فقط یک نوع موجود در خارج هست؟

فرمودید: «موضوع را جوهر و محمولش را عرض می نامیم»
موضوع و محمول مربوط به ذهن است
به فکر
به علم منطق
این همان خطایی‌ست که بعضی فلاسفه هم کرده‌اند
مفاهیم ذهنی را
به خارج نسبت می‌دهند
اگر محمول را عرض می‌نامید
پس
عرض یک مقوله نظری و ذهنی‌ست
و
در خارج عرض نداریم!

فرمودید: «در فیزیک گفته می شود که یکی از سه ذره ی حامل نیروی هسته ای به نام  w- وقتی به کوارک u می خورد جذب آن شده و کوارک به کوارک d تبدیل می شود»

قبول
این‌جا ترکیب جدیدی ایجاد شده
چیزی از خارج
به کوارک اضافه شده
پس
کوارک تغییری نکرده
بلکه
کوارک اول + ذره جدید = کوارک نوع دوم

پس
در این‌جا
اگر دقت بفرمایید
کوارک اول هیچ تغییری نکرده
فقط
یک ترکیب جدید با ذره‌ای جدید پیدا شده
درست است؟

در این نگاه تغییر اصلاً‌ معنا ندارد
مشکل این است
مشکل هم فلسفه و هم فیزیک
تغییر را نمی‌توانند تفسیر کنند

فرمودید:‌ «ما در فیزیک کوارک را به صورت یک ذره ی واحد در نظر می گیریم»
مهم نیست که
من یا شما
چه چیزی در نظر می‌گیریم
مسأله
واقعیت است
آیا در واقعیت
کوارک یک ذره واحد است؟
یا ترکیبی از ذرات؟
وقتی به فرآیند زیر نگاه می‌کنیم:
کوارک اول + ذره جدید = کوارک نوع دوم
همان که شما فرمودید
حتی کوارک نوع دوم را یک ذره واحد «در نظر» بگیریم
تفاوتی در واقعیت نمی‌کند
زیرا
خودمان می‌دانیم که با ترکیب دو ذره به این خروجی رسیده‌ایم
حالا
اگر توان ابزارهای ما در این حدّ نیست
که اجزای کوارک را بررسی کند
نمی‌توان که واقعیت را نفی کرد!

فرمودید: «در سطح صورت جسمیه فقط میدان ها وجود دارد»

با سه چالش مواجه می‌شویم
اولی تعریف جسم است
که فرض کنیم قبول کردیم
با دومی و سومی چه کنیم؟

صورت جسم چیست؟
سفیدی روی قند آیا صورت جسم است؟
سطح چست؟
سطح صورت چیست؟
آیا سطح یعنی لایه رویی شیء؟
آیا لایه رویی شیء با لایه‌های زیری شیء متفاوت است؟
جنس‌شان فرق می‌کند؟
پس چرا به آن سطح می‌گوییم؟

حالا اگر «صورت» و «سطح» را تعریف کنیم
بعد باید بررسی کنیم که «میدان» چیست
و چرا
در «صورت» و «سطح» فقط «میدان» وجود دارند؟

دقت فرمودید؟
خیلی پیچیده و سخت شده است!

ما در عرف روزمره
سخن می‌گوییم
خیلی واژه‌ها را هم استفاده می‌کنیم
ولی
وقتی قرار باشد علمی بحث کنیم
نمی‌توانیم به همین فهم عمومی از آن‌ها اکتفا کنیم
کافی نیست
باید تحلیل کنیم
سطح را تحلیل کنیم
سطح از جنس خود شیء‌ است یا متفاوت است؟
باید
میدان را تحلیل کنیم
میدان از جنس خود شیء است یا یک جنس دیگری دارد؟
اگر جنس دیگری دارد
چه ربطی به آن شیء دارد؟
شیء آیا میدان را خلق می‌کند؟
چگونه می‌تواند؟
با چه مکانیزمی؟
این خلق درون شیء صورت می‌گیرد یا در سطح آن؟
درون شیء چه اتفاقی افتاده است که میدان درست شده؟
آیا میدان از درون شیء مدام به بیرون می‌تراود؟
پس چرا تمام نمی‌شود؟
آیا چیزی از شیء کم می‌شود با تولید میدان؟
یا میدان از عدم خلق می‌شود که مخالف قانون بقای ماده و انرژی است!

این‌ها مهم است
فهمیدن این‌ها

موفق باشید

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
رقابت ِ قدّی + جمعه 99 اسفند 29 - 1:0 عصر

این آخرین نمودار قد آن‌هاست


[تصویر بزرگ]

قبلاً اشاره کرده بودم
اینجا
این‌که
یک دیوار برای اندازه‌گیری داریم
از وقتی کوچک بودند
از وقتی توانستند بایستند

یک تصویر جالب هم درست کردیم
از چند وقت پیش
به دیوار نصب
اینجا
جذاب‌تر
ماندگارتر هم

خب طبیعی بود
بلندتر بودن سیده مریم
بعد هم سیداحمد
و در انتها
شکی نیست که بایستی سیدمرتضی می‌بود
مدت‌ها این‌چنین

اما تغییرات اخیر
تغییرهایی متفاوت
آن‌چه می‌تواند آینده را تغییر دهد

سیداحمد از سیده مریم بالاتر رفته
بلندتر شده
شاید فعلاً یک سانتی‌متر
ولی
شیبی در پیش
آینده‌ای چه بسا خیلی بلندتر

و اما سیدمرتضی
مشتق نمودار او را اگر حساب کنی
شیب را
سرعت تغییر را
اساساً خیز برداشته
یک جور خاصّی
طوری که اگر بر همین منوال بماند
سیداحمد را هم پشت سر خواهد گذاشت

رقابتی تنگاتنگ
مسابقه‌ای پابه‌پا
خودشان هم جدّاً پیگیر
مدام می‌ایستند و محاسبه می‌کنند

و نگران
مریم: «بابا چرا رشد قدّ من کم شده؟»
- ببین دخترم!
پزشکان می‌گویند وابسته به ژنتیک است
تابع آن
و گرنه از نظر کلسیم
خب هر سه شما روزی سه لیوان شیر می‌نوشید
مساوی با هم

و پرسش بعدی:
«چرا قدّ من باید به اون زنه بره؟»
- انتخاب ژن‌ها دست ما نیست که
بالاخره این‌طور تقدیر شده
از ما که کاری بر نمی‌آید
اما
یک چیز خیلی مهم است
فهم یک چیز
فهم این‌که
«ما فقط مسئول اتفاقاتی هستیم که با اختیار خود انجام داده‌ایم»
اصلاً به ما ربطی ندارد
آن‌چه خارج از اختیار ماست
کارهایی که
دیگران مسئول آن هستند
ما نباید پاسخگوی آن باشیم

این مهم است
درک ِ اختیار
دامنه و قلمرو آن
فهم عدم مسئولیت
نسبت به آن‌چه خارج از گستره اختیار ماست

خیلی‌ها را دیده‌ام
خیلی‌ها را دیده‌ایم
می‌بینیم
از ظاهر خود مثلاً ناراحت
رضایت ندارند
ناراضی‌اند
این نادرست
فکر کردن به این موضوعات اصلاً

انسان اگر خود را بشناسد
جایگاه خود را
موقتی بودن اقامت در دنیا را
بفهمد اگر
نگران نخواهد شد
اضطراب به دور
نسبت به آن‌چه که سهمی در آن ندارد

نگرانی لازم است
ترسید باید
نسبت به چه؟
به آن‌چه خودمان عمل می‌کنیم
نسبت به آن‌چه در حوزه اختیار ما قرار گرفته است
جایی‌ست که پیوسته باید نگریست
مضطرب بود و مراقبت کرد
جایی‌که ما مسئول آن‌ایم
و باید پاسخ بدهیم!

قال ابوالیَتامی والمساکین (ع): «اتَّقُوا اللَّهَ تَقِیَّةَ مَنْ شَمَّرَ تَجْرِیداً وَ جَدَّ تَشْمِیراً، وَ کَمَّشَ فِی مَهَلٍ وَ بَادَرَ عَنْ وَجَلٍ، وَ نَظَرَ فِی کَرَّةِ الْمَوْئِلِ وَ عَاقِبَةِ الْمَصْدَرِ وَ مَغَبَّةِ الْمَرْجِعِ» (نهج‌البلاغه، ح210)
از خدا بترسید، ترسیدن وارسته اى که دامن به کمر زده و خود را آماده ساخته، و در فرصتى که داشته کوشیده و ترسان به راه بندگى تاخته و نگریسته است در آنجا که رخت بایدش کشید و پایان کار و عاقبتى که بدان خواهد رسید. (ترجمه شهیدی)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
مسأله شناخت 32 + یکشنبه 99 اسفند 24 - 3:0 صبح

اما
اگر با اضافه و کم شدن است که بار کوارک بالا مثل کوارک پایین می‌شود
خب
پس این تبدیل دیگر نیست
بار مربوط به آن ذرات و اجزای ریزتر بوده
چیزی را کم کردیم
بارش رفت
چیزی را اضافه کردیم
بارش آمد
این دیگر تبدیل نیست
هست؟
من نمک به آب اضافه کنم
آب شور می‌شود
آیا آب را به آب نمک تبدیل کردم؟
یا آب همان آب است
نمک هم همان نمک است
نمک شور بود
الآن هم هست
آب نبود
الآن هم نیست
ولی من به اشتباه آثار نمک را به آب نسبت می‌دهم
فکر می‌کنم آب تبدیل شده
آب فقط در کنار نمک قرار گرفته
درست است؟

اگر با اضافه کردن چیزی به کوارک بالا
بار آن عوض شود
بار کوارک عوض شده؟
تبدیل شده؟
کوارک تغییر کرده؟
یا اجزای آن عوض شده‌اند؟

نتیجه‌گیری کردید:
«جوهر جسم طبیعی همان طبیعت آن است. و تغییر در آن معادل تغییر در طبیعت است»
ولی من تغییر و تبدّلی در فرمایشات شما ندیدم
طبیعت تغییر می‌کند؟
مثلاً بار الکترون از منفی به مثبت برود
بدون این‌که اجزای آن جابه‌جا شوند؟
کم و زیاد؟
تغییر طبیعت چیست؟
این‌که نمک دیگر شور نباشد
این را ممکن می‌دانید؟
یعنی
نمکی که شور است
بدون این‌که چیزی به آن اضافه شود
یا چیزی از آن کم شود
هیچ جزئی
خودش
به خودی خود
با تأثیری که شما مثلاً در آن می‌نهید
آیا می‌شود آثار و عوارض متفاوتی پیدا کند
دیگر شور نباشد مثلاً؟

تغییر در طبیعت چیست؟
این‌که چند تا فوتون بکنیم داخل اتم
برود داخل الکترون و جاگیر شود
جزئی از آن شود
و تراز انرژی الکترون را تغییر دهد
آیا این تغییر طبیعت الکترون است؟
یا این‌که
اجزای الکترون بیشتر شده
دو تا فوتون که آمده
بار خود را به کل اضافه کرده
مثل این‌که
شکر چایی را اضافه کنیم
آیا به این تغییر طبیعت چای می‌گوییم؟
اگر بگوییم صحیح است؟
شما قبول می‌فرمایید؟

ممنون از دقتی که می‌فرمایید
ولی
این تعاریف قدما
همان‌طور که اشاره فرمودید
بر مبنای فیزیک قدیم است
همان فیزیکی که ارسطو به آن معتقد بود
همان جسمی که بسیط بود
اجزا نداشت
یکپارچه
این بندگان خدا
سعی داشتند آن‌طور ماده‌ای را توصیف کنند
بنابراین
از وجود و ماهیت و طبیعت بحث کردند
و تبدیل و تغییر در آن

اما
آیا با فیزیک امروز
این‌که ما می‌دانیم هر تغییری به معنای کم و زیاد شدن اجزا است
آیا
باز هم می‌توانیم به فلسفه استناد کنیم؟
فلسفه‌ای که همه اصطلاحات و تعاریفش با «بساطت» عجین شده؟
اساساً
چنین چیزی با آن‌چه از حقیقت ماده می‌دانیم سازگار است؟

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
پیام سید برای ایرانیان + دوشنبه 99 اسفند 18 - 6:0 صبح

«دوست عزیز!
من
در موقعی این نامه را
به دوست عزیز خود می‌نویسم
که
در محبس محبوس
و
از ملاقات دوستان خود محرومم
نه انتظار نجات دارم
و نه امید حیات
نه از گرفتاری متألم
و نه از کشته شدن متوحّش
خوشم بر این حبس
و خوشم بر این کشته شدن ِ جسم

برای آزادی نوع کشته می‌شوم
برای زندگی قوم

ولی
افسوس می‌خورم
از این‌که
کِشته‌های خود را ندرویدم
به آرزویی که داشتم
کاملاً نائل نگردیدم
شمشیر شقاوت نگذاشت
بیداری ملل مشرق را ببینم
دست جهالت فرصت نداد
صدای آزادی را از حلقوم امم مشرق بشنوم

ای کاش
من
تمام تخم افکار خود را
در مزرعه مستعد افکار ملت کاشته بودم
چه خوش بود
تخم‌های بارور و مفید خود را
در زمین شوره‌زار سلطنت، فاسد نمی‌نمودم
آن‌چه در آن مزرعه کاشتم [ملّت]
به نموّ رسید
هر چه در این زمین کویر غرس نمودم [سلاطین]
فاسد گردید

در این مدت
هیچ یک از تکالیف خیرخواهانه من
به گوش سلاطین مشرق فرو نرفت
همه را
شهوت و جهالت مانع از قبول گشت
امیدواری‌ها به ایرانم بود
اجر زحماتم را
به فرّاش غضب حواله کردند [ناصرالدین‌شاه به وضع ناگواری ایشان را از ایران بیرون کرد]
با هزاران وعد و وعید
به ترکیا احضارم کردند [به دعوت خلیفه عثمانی]
این نوع مغلول و مقهورم نمودند [زندان کردند]
غافل از این‌که
انعدام صاحب نیّت اسباب انعدام نیّت نمی‌شود
صفحه روزگار
حرف حق را ضبط می‌کند

باری
من
از دوست گرامی خود
خواهشمندم
این آخرین نامه را به نظر دوستان عزیز
و هم‌مسلک‌های ایرانی من
برسانید
و زبانی به آن‌ها بگویید:

شما
که میوه رسیده ایران هستید
و برای بیداری ایرانی
دامن همّت به کمر زده‌اید
از حبس و قتال نترسید
از جهالت ایرانی خسته نشوید
از حرکات مذبوحانه سلاطین متوحّش نگردید
با نهایت سرعت بکوشید
با کمال چالاکی کوشش کنید
طبیعت با شما یار است
و خالق طبیعت مددکار

سیل تجدّد
به سرعت
به طرف مشرق جاری است
بنیاد حکومت مطلقه [سلطنت]
منعدم شدنی است
شماها
تا می‌توانید
در خرابی اساس حکومت مطلقه بکوشید
نه به قلع و قمع اشخاص
شما
تا قوّه دارید
در نسخ عاداتی
که
میانه سعادت و ایرانی سد گردیده
کوشش نمایید
نه در نیستی صاحبان عادات
هر گاه بخواهید اشخاص را مانع شوید
وقت شما تلف می‌گردد
اگر بخواهید
به صاحب عادت سعی کنید
باز آن عادت
دیگران را بر خود جلب می‌کند
سعی کنید
موانعی را
که میان الفت شما و سایر ملل واقع شده
رفع نمایید
گول عوام‌فریبان را نخورید

جمال الدین حسینی»


19 اسفند 1275 هجری شمسی بود
124 سال پیش
روزی که از دنیا رفت
58 سال بیشتر نداشت
او را مسموم کرد
خلیفه عثمانی

این آخرین نوشته اوست
وصیت نامه سید جمال الدین حسینی همدانی [متولّد اسدآباد همدان]
یک دانشمند حوزوی
یک روحانی سیاسی
یک ایرانی غیور
فقیه و مجتهد
در حق او ظلم بسیار شده
دروغ بسیار گفته شده
چون دشمن زیاد داشته
دشمنانی از حکومت‌های مختلف
ایران و افغانستان و مصر و عثمانی و البته بیش از همه انگلیس

این کتاب را باید مطالعه کرد
تا به حقیقت زندگی این بزرگمرد پی برد:
اسناد وزارت خارجه ایران درباره سید جمال الدین حسینی



خدا او را رحمت کناد
و با اجداد طاهرینش محشور!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: تاریخ 4 - روحانیت 21 - خواص 17 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
مسأله شناخت 31 + یکشنبه 99 اسفند 17 - 3:0 صبح

فرمودید:
«ذره ی بنیادی حاوی بارهای متعدد است. این همان اجتماع طبیعت های مختلف است.»
طبیعت را که فرمودید منشأ است
برای آثار و عوارض
خب
داشتن بارهای متعدد
در یک ذره واحد
چه دلیلی می‌شود برای منشأهای کثیر؟
یعنی
یک ذره بنیادی
مثلاً کوارک بالا (U)
این بیش از یک بار الکتریکی دارد؟
بر فرض که این‌طور هم باشد
آیا معنای آن
این است که این بارهای متعدد دارای مناشئ مختلف‌اند؟
یعنی چند چیز با هم جمع شده‌اند؟
درون این کوارک؟
خب
اگر چند طبیعت هم جمع شده‌اند
که
هر یک بار الکتریکی مختص به خود دارند
و همین
سبب شده که کوارک چند بار الکتریکی هم‌زمان داشته باشد
بر فرضی که چنین باشد
آیا این جمع شدن را «اجتماع طبایع» می‌شود گفت؟
یا
کنار هم قرار گرفتن چند جزء؟

مثال دیگر
پروتون بار مثبت
الکترون بار منفی
حالا
اتم که بار خنثی دارد
آیا اجتماع الکترون و پروتون است؟
یعنی الکترون و پروتون با هم در یک مکان واحد اجتماع پیدا کرده‌اند؟
البته که منظور فلاسفه این نیست
منظور فلاسفه از اجتماع «وحدت» است
یکی شدن
ولی
بر فرضی که شما فرمودید
خب این که همان در کنار هم قرار گرفتن اجزاء است
مثل اجتماع آب و نمک در آب‌نمک

دیگر این‌که
این اجتماع طبایع در کنار هم
یا اجتماع ماهیات در کنار هم
یا اجتماع وجودها در کنار هم است
ولی
سؤال این بود:
چطور طبایع و ماهیات در یک وجود واحد اجتماع پیدا می‌کنند؟
این چه معنایی دارد؟

فرمودید:
«بار هسته ای ضعیف و بار الکتریکی کواک u، را تغییر دهیم آن را به کوارک d  تبدیل می توان کرد»
چطور؟
مگر همچین چیزی ممکن است؟
یعنی تغییر در ذات؟
بدون اضافه یا کم شدن از آن؟

ببینید
ما می‌توانیم بار الکتریکی یک اتم را مثبت کنیم
اگر
الکترون از آن جدا کنیم
با مالش مثلاً
یا بار الکتریکی آن را منفی کنیم
با اضافه کردن الکترون
اما
آیا
شما می‌توانید بار الکتریکی کوارک بالا را تغییر دهید
بدون این‌که
چیزی از آن کم و زیاد کنید؟
اگر مدعی این باشید
فلاسفه به آن می‌گویند: «انقلاب در ذات»
که محال است
یعنی معتقدند که محال است
زیرا
معلول بدون علت می‌شود
تغییر بدون مغیّر

[ادامه دارد...]


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: مباحثه 267 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
زن ِ بابا + چهارشنبه 99 اسفند 13 - 5:0 صبح

«بابا باید زن بگیری!»
سیداحمد خیلی اصرار داشت
خیلی زیاد

برایم دعوت به کار می‌آید
کار حضوری
دفتری و کارمندی
هر از چند گاهی
برخی از همکاران قدیم
که چه؟
فلان مؤسسه فلان شغل با فلان مبلغ دستمزد
و پاسخ من هنوز تغییر نکرده:
- نمی‌توانم، بچه دارم، فقط دورکاری!

این‌بار اما سیداحمد گیر داد
ول کن هم نبود
این شد که گفتم: دلایلت را بگو

سیدمرتضی نموداری رسم کرد
اسم افراد را هم سمت راست نوشت
و سیداحمد
دلایلش را گفت و من در بالا نوشتم:



1. راحتی بابا
یعنی این‌که دیگر نیازی نیست آشپزی کند
جارو و نظافت
رسیدگی به درس و مشق
خانه‌داری و بچه‌داری یعنی
می‌رود سر کار و خیالش از بابت خانه راحت

این را مریم فقط قبول کرد
باقی ادله سیداحمد را نپذیرفت
لازم نمی‌دانست یعنی

2. نرمال‌سازی
واژه نرمال را خود سیداحمد گفت:
«زندگی ما نرمال می‌شود»
یعنی مثل باقی خانواده‌ها
که هم مادر دارند و هم پدر
در رفتن به مسافرت
در رفتن به مهمانی
وقتی خود را در مدرسه معرفی می‌کند
هم بابا داشته باشد و هم مامان

سیدمرتضی دلایل دیگری را هم قبول داشت
اما
وقتی گفتم کدام را مهم‌تر می‌دانی
همین را گفت
این‌که دوست ندارد در مدرسه بدون مامان باشد
در نگاه هم‌کلاسی‌هایش
برایش این مهم‌ترین دلیل بود

3. تغییر برنامه غذایی
این فقط دلیل سیداحمد
هیچ‌کس موافق نبود
او هم اول پنهان می‌کرد
هی می‌گفت «تغییر»
وقتی اصرار کردم که منظورش از تغییر چیست
وقتی
حالت‌های مختلف تغییر را ذکر کردم
جابه‌جایی وسایل منزل
جابه‌جا شدن مسئول خانه
تغییر مکان به خانه‌ای دیگر
او
در نهایت منظور خود را آشکار کرد
تغییر برنامه غذایی

سیداحمد بخشی از برنامه غذایی ما را دوست ندارد
دقیقاً ناهار شنبه و چهارشنبه را
و بخشی از دوشنبه و جمعه
آن‌جایی که گوشت در غذا باشد
با خوردن گوشت مشکل دارد
می‌گویم: خب نخور
باقی را که می‌توانی
اما لب به خورش نمی‌زند
اگر گوشت قرمز در آن باشد
می‌گوید طعم گوشت در تمام غذا پخش می‌شود
قورمه‌سبزی
قیمه
ماکارونی با گوشت چرخ کرده
خورش کرفس
و مانند آن‌ها

متابولیسمش خیلی بالاست
سوخت و ساز
شاید اصلاً گوشت قرمز برایش خوب نباشد
شاید نخورد بهتر هم باشد
پرتحرّک و پرجنب و جوش
مزاجش گرم و خشک

از کی؟
اول که این‌طور نبود
از دو سال پیش
از دو سال پیش یهو تغییر کرد
ذائقه‌اش متفاوت شد
دیگر به گوشت گیر می‌داد
انگار نمی‌تواند تحمّل کند!

اما این هم دلیل مهم او نبود
دلیل اصلی او آخرین بود

4. مایه تیله
این اصطلاح را سیدمرتضی استفاده کرد
برای پول
وقتی سیداحمد پنهان کرد
سیدمرتضی گفت:
«سیداحمد به خاطر مایه تیله می‌گه زن بگیری»

منظورش پول بود
توانایی مالی بیشتر
اما نه مریم
و نه سیدمرتضی
آن‌ها پول را مهم نمی‌دانستند
سیداحمد ولی
او انگیزه اصلی خود را آشکار کرد:
«چرا دایی‌هام این‌قدر پولدارند ولی ما نیستیم!»
خودروهای آن‌ها را دیده است
وضع پوشش‌شان
رفت و آمد و خرج و مخارجشان
و برایش سنگین آمده
گران
سبک زندگی مرفه آن‌ها

- بچه‌ها
من که مشکلی ندارم
از اول هم مخالف نبودم
تا به حال هم
هر چه پیشنهاد شده پذیرفته‌ام
رفته‌ام و صحبت کرده‌ام
اما
شرط مرا تا به حال کسی نپذیرفته است
«شرطت چیه؟»

برایشان توضیح دادم
این یک ازدواج ساده نیست
فرد جدیدی که عضو خانواده ما می‌شود
فقط قرار نیست مقبول من باشد
باید شما هم او را بپذیرید
او هم
فقط قرار نیست با من بسازد
باید اخلاق شما را هم بتواند تحمّل کند

پس
من یک شرط داشته و دارم
مدتی با ما زندگی کند
دو سه ماه
و نتیجه
اگر همه توانستیم هم را بپذیریم
پنج نفرمان
بماند
ازدواج کنیم
اما اگر نشد
خداحافظی

«نمی‌شود که، نامحرم است»
این را مریم گفت
و من پاسخ دادم:
- یک عقد موقت برای محرمیت!

و سیداحمد:
«خب چرا این شرط رو قبول نمی‌کنند؟»
- اتفاقاً من هم همین را پرسیدم
از یک نفر نه
از چند نفرشان
و پاسخ این بود:
= اگر بچه‌ها منو نخواستن باید برم؟!

و من
هر بار این پاسخ را دادم:
- اگر قرار به جدایی باشد
در دوره موقت که راحت‌تر است
تا پس از ازدواج دائم
نیست؟!
بالاخره اگر بچه‌ها نتوانستند تحمّل کنند
اگر از اخلاق مادر جدید خوششان نیامد
ادامه که ممکن نیست
هست؟!

مریم مخالف بود
و سیدمرتضی او را متهم می‌کرد:
«مریم می‌ترسه سیندرلا بشه!»

سیدمرتضی خیلی اصرار نداشت
بیشتر سیداحمد
با او صحبت کردم
موضع خود را روشن
و در نهایت
گفتم من مشکلی با ازدواج ندارم
اما
با این شرطی که گفتم
اگر پیدا کردی
اگر جایی سراغ داری
خبر بده
من که نیافتم!

گفتگوی دوستانه‌ای بود
راحت حرف زدیم
دیدگاه‌های خود را بیان
همین خوب است
این‌که می‌توانند
این‌که جرأت دارند
این‌که
حریم ممنوعه‌ای تصوّر نمی‌کنند
آراء و نظراتشان را طرح
از آن دفاع
و پافشاری می‌کنند
این خوب است
حتی اگر به نتیجه نرسد
«گفتن» بخشی از «راه حل» است!

قال اَوَّلُ مـَن آمـَنَ بـِاللّه‌ِ (ع): «أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ لَا یَسْتَغْنِی الرَّجُلُ وَ إِنْ کَانَ ذَا مَالٍ عَنْ عِتْرَتِهِ وَ دِفَاعِهِمْ عَنْهُ بِأَیْدِیهِمْ وَ أَلْسِنَتِهِمْ، وَ هُمْ أَعْظَمُ النَّاسِ حَیْطَةً مِنْ وَرَائِهِ وَ أَلَمُّهُمْ لِشَعَثِهِ وَ أَعْطَفُهُمْ عَلَیْهِ عِنْدَ نَازِلَةٍ إِذَا نَزَلَتْ بِهِ» (نهج‌البلاغه، خ23)
مردم مرد، اگر چه مالدار باشد، از کسان خویش بى نیاز نیست تا با دست و زبان از او دفاع کنند، چه کسان وى از همه بدو نزدیکترند و جانب او را بهتر فراهم آورند، و به هنگام رسیدن بلا از دیگران مهربانترند. (ترجمه شهیدی)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - خانواده 57 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
انصاف ِ علمی + سه شنبه 99 اسفند 12 - 1:22 عصر

می‌گوید: خدا نیست!
چرا؟
دلیلش؟
برهان علیّت و امکان را که قبول ندارد
چون فلسفی‌ست
آن‌ها فلسفه را علم نمی‌دانند
علم فقط ساینس
روش هم فقط مشاهده

برهان صدیقین هم که نه
مال ِ اصالت وجود است
آن نیز فلسفی
ربطی به ساینس ندارد که

مانده بود برهان نظم
آن را هم نمی‌پذیرد
چرا؟
دلیلش؟

استفان هاوکینگ آمده کمک ریچارد داوکینگز
نظریه جهان‌های موازی
«می‌دانیم میلیاردها احتمال وجود داشته
از میان همه این‌ها
فقط یک حالت می‌توانسته به خلق انسان منتهی شود
و ما
محصول همان یک حالت هستیم
پس
استقراء می‌گوید که نمی‌شود
اثبات خدا با برهان نظم نمی‌شود»

شهید صدر (ره) تلاش فراوان کرده
کتاب «أسس منطقیه برای استقراء» همین است
چطور استقراء به یقین منتهی می‌شود
به علم یعنی
این را توضیح می‌دهد

کفّار امروزی اما
ترفندی جدید یافته
می‌گویند وقتی احتمال دارد میلیاردها جهان باشد
پس بعید نیست که ما در یکی از آن‌ها باشیم
در همانی که می‌توانسته به موجودات آگاه برسد
به حیات
می‌خواهند نظریه صُدفه را تصویب کنند
این‌که همه ما
همه این نظم‌ها
محصول تصادف است
نه خالقی آگاه و توانا

فرض که این‌طور
احتمال این حالت چقدر است؟
مثلاً این:
                                                1
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
  1000000000000000000000000000000000000000000000000000000

که البته مخرج خیلی بیشتر خواهد بود
اندازه کره زمین
اندازه خورشید
فاصله‌شان تا هم
وضعیت سایر کرات منظومه شمسی
فاصله تا مرکز کهکشان
فاصله این کهکشان تا دیگری
سرعت گردش کهکشان
مواد موجود در زمین
سرعت گردش آن
دما و گازها و فشار و جاذبه
رعد و برق‌هایی که بایستی حیات را پدید می‌آوردند
با گرم و سرد کردن‌های نابهنگام مثلاً
خیلی بزرگ‌تر است
مخرجی که در زیر این کسر باید نوشته شود

حالا
این احتمال را صائب دانسته
هر چند که بی‌نهایت کوچک باشد
تقریباً صفر
می‌گویند: «پس می‌شود
می‌شود ما باشیم ولی خدایی در کار نباشد
خالقی نداشته باشیم
به قول منطقیون:
اذا ورد الاحتمال، بطل الاستدلال»

اما عجیب این‌جاست
این‌ها از یک احتمال خیلی بزرگ دست برداشته‌اند
این احتمال:

   999999999999999999999999999999999999999999999999999999
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
  1000000000000000000000000000000000000000000000000000000

وقتی کسر اول
میزان احتمال حدوث حیات
بدون نیاز به خالق آگاه و توانا باشد
پس کسر دومی وجود خواهد داشت
تفاضل آن
با واحد
این کسر چیست؟
کسری از احتمال که قطعاً لازم بوده خدایی وجود داشته باشد
یک کسر بسیار عظیم
تقریباً برابر با واحد

شگفتا
شگفت از انسانی
احتمال به این بزرگی را وا نهد
و به احتمال کوچک پناه ببرد
عجیب نیست؟!
مردم چنین آدمی را سفیه می‌دانند
غیرعاقل

اما مسأله سفاهت نیست
مسأله لجاجت است
و گرنه همین‌ها خیلی به احتمال اهمیت می‌دهند
در زندگی روزمره حتی
از خیابان که می‌گذرد
اول به راست نگاه می‌کند
بعد به چپ
(تعجب نکنید، خب در انگلستان زندگی می‌کند دیگر :)
چرا چشم بسته از خیابان رد نمی‌شود؟
به بورس که می‌رسد
از فلان شرکت سهام نمی‌خرد
چرا؟
زیرا احتمال کمی دارد که ورشکست شود
ولی آن دیگری
احتمال این‌که سودآور باشد کمی بیشتر از اولی
فقط به همین دلیل

پاسخ ساده است
این‌که به این احتمالات توجه می‌کنند
احتمال این‌که همان لحظه ماشین از خیابان رد شود
فرض یک دهم
فرض این‌که راننده آن‌ها را نبیند
این‌که خیلی کم است
شاید یک صدم
این‌که نبیند و دقیقاً به آن‌ها برخورد کند
یا ببیند ولی توقف نکند
یا ترمزش خراب شود
و خیلی احتمالات دیگر
همه را که روی هم بگذاریم
شاید احتمال مرگ ناشی از تصادف
برای کسی که بدون نگاه به راست و چپ از خیابان رد شود
یک صدم باشد

این را تجربه کرده‌ام
بارها کسانی را
بدون نگاه کردن از خیابان رد شده‌اند
و من ِ راننده
ناگزیر سرعتم را به خاطر آن‌ها کاهش داده‌ام
و زنده مانده‌اند
بدون آسیب

ولی امثال ریچارد
همین آتئیست‌ها
به این احتمال کم و کوچک اهمیت می‌دهند
که شاید آسیب
که شاید سود کمتر
که شاید ورشکستگی
بعد
به احتمال بزرگی چون آن‌چه نوشتم
کسری درشت
احتمال وجود خدا
احتمال این‌که جهان منظّم ما خالقی آگاه و توانا دارد
یعنی این کسر:

   999999999999999999999999999999999999999999999999999999
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
  1000000000000000000000000000000000000000000000000000000

چطور از این احتمال صرف‌نظر می‌کنند؟
و آن را ندیده می‌گیرند؟

پاسخ در کودکی آن‌هاست
ریچارد خودش توضیح داده
در کودکی مجبور می‌شده به کلیسا برود
تحت فشار و ناراحتی بوده
باور به تعالیم کلیسا هم پیدا کرده
ولی
معلوم است سختی کشیده
درونش کدورتی شکل گرفته

خیلی از ما شاید این‌طور باشیم
خیلی از مخالفت‌ها با نظام اسلامی حتی
دین‌گریزی‌ها یعنی
فلانی بدحجاب می‌شود
آن‌یکی تارک صلاة
دیگری تظاهر به روزه‌خوری

ریشه این‌ها عدم توجه به کسر مورد نظر نیست
ریشه در فشارها دارد
ریشه در رفتار بزرگان
ریشه در ظلم و بی‌عدالتی
دقیقاً تبعیض

و گرنه اثبات وجود خدا خیلی راحت‌تر از این حرف‌هاست
نظریه احتمال که بدون شک جزئی از ساینس است
بخشی از علم ریاضی
تمام فیزیک و شیمی پر از آن
آن‌چه غیرعلمی‌ست قضاوت خود ِ این‌هاست
همین داروینی‌ها
وقتی احتمال به آن کوچکی را بر احتمالی به این بزرگی برتری می‌دهند
معلوم است که مَرَضی در کار است
بی‌طرفانه نیست
قضاوت علمی باید بی‌طرفانه باشد!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: دشمن 13 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

<   <<   16   17   18   19   20   >>   >

شنبه 04 فروردین 30

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر بازی روحانیت خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
سید مهدی موشَّح - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X