سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   

هرگاه خداوند، بنده ای را دوست بدارد، او را باآرامش و بردباری می آراید . [امام علی علیه السلام]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
اوج ِ قانونمندی + سه شنبه 96 مرداد 17 - 9:43 صبح

شبکه 3 روشن است
حالا خورشید پخش می‌کند
مثل هر صبح
بچه‌ها صبحانه می‌خورند
نان و پنیر و چایی شیرین
سبد لباس چرک در دستم
تا لباسشویی را روشن کنم
ناگهان مریم می‌گوید:
«بابا تلویزیون را خاموش کن، گفته زیر 14 سال نبینند»



به روی خودم نمی‌آورم که چه قدر خوشحال شدم
بله
رشیدپور گفت
گفت که این فیلم را زیر 14 ساله‌ها نبینند
دوربین مخفی‌ست
پسری رفته تا سیگار بگیرد
می‌خواهند فهم و شعور ملّت را بسنجند

خوشم آمد
از این‌که چه فرزند باتربیتی شده است! :)

نسل آینده باید این‌طور باشند
پلیس نخواهند
انگیزه‌های درونی‌شان هدایت نماید
بی‌نیاز از انگیزه‌های بیرونی
تنبیه و تشویق

جامعه این‌طور به گمانم اصلاح می‌شود
وقتی کودکان‌مان را اصلاح کنیم
درست تربیت یعنی!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
عاشق ماکارونی + شنبه 96 مرداد 14 - 7:59 صبح

می‌گفتند نمی‌مانند
هر کسی که می‌شنید
جوجه یک روزه
می‌گفتند دو روزه می‌میرد!



بحمدالله زنده‌اند
ماندند
چون مراقب‌شان بودیم
گرم نگه داشتیم
با یک بخاری برقی کوچک
می‌گویند یک هفته اول باید دمای محیط‌شان 35 درجه باشد

بچه‌ها دوست‌شان دارند
کارهای جالبی می‌کنند
شیطنت‌های کودکانه‌ای
طرح‌های زیبایی روی بدن‌شان
وقتی کنار هم می‌خوابند
تشخیص‌شان از هم دشوار



چه چشمان نافذی
چه نگاه تند و تیزی
مریم نگاه‌شان را یاد گرفته
وقتی ادای‌شان را در می‌آورد
می‌ترکیم از خنده
وقتی سرش را به تندی سر جوجه‌ها تکان می‌دهد
و مانند آن‌ها نگاه می‌کند!



عادات عجیبی
عادت که نه
چون غریزه است
تکرار فعل نبوده که عادت شود
پا می‌زنند و غذا می‌خورند
لگد می‌زنند و پخش و پلا می‌کنند
ناچار یک جادانه‌ای مخصوص طراحی کردم
با مقوا
جای چهار دانه‌خوری
و لبه‌های میانی
تا پایشان داخل دانه‌دان نرود
و پخش نکنند
با این حال
جالب است که وقتی دانه می‌خورند
باز هم پای‌شان را بر زمین می‌کشند
انگار که دارند شن و خاک را کنار می‌زنند
تا به دانه‌ها دست یابند



چقدر عاشق ماکارونی
دیروز نهار داشتیم
بچه‌ها دست می‌گرفتند
جوجه‌ها بالا می‌پریدند
از دست بچه‌ها بقاپند
با چه ولعی می‌خوردند
شاید ماکارونی آن‌ها را یاد غذای دیگری می‌اندازد
که غریزتاً دوست دارند!



از هم می‌دزدند
ماکارونی‌ها را از نوک هم می‌ربایند
با این‌که هست
به دهان دیگری طمع می‌کنند
مخزن غذا را رها می‌کنند
تا به آن‌چه دیگری در نوک گرفته دست یابند
برای‌شان همیشه مرغ همسایه غاز است!

چقدر برای کودکان شیرین است
وقتی با حیوان‌های اهلی سرگرم می‌شوند
حیوانات پاک و طاهر
با دیدن‌شان چیزهای زیادی می‌توان فرا گرفت
از رفتار و منش‌شان!
:)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - جوجه 8 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
قصه واقعیت + پنج شنبه 96 مرداد 12 - 9:55 عصر

از کجا آمده‌ام آمدنم بهر چه بود
به کجا می‌روم...

هر سال تابستان معمولاً
ظهر‌ها پس از نهار
سال 93 آغاز شد
این‌که قصه‌ای برای بچه‌ها بگویم
نامش را گذاشتم «قصه واقعیت»

غیر از خدا هیچ کس نبود
و خدا خلقت را آغاز کرد
و آدم را آفرید
هر سال از ابتدا تا انتها
ولی سال به سال
بر جزئیات افزودم
تا دوران غیبت
و بعد زمان شاه
و سپس انقلاب امام خمینی ره
گفتم: بچه‌ها...
شما به این دنیا آمده‌اید
تا کارهای مهمی را انجام دهید
و وظیفه من
تا خبرتان کنم از زمانه‌ای که در آن هستید
این‌که چرا آمده‌اید
و قرار است چه کنید



گفتم: بچه‌ها...
این قصه با تمام قصه‌هایی که تا به حال شنیده‌اید فرق دارد
این قصه واقعی‌ست
قصه زندگی ماست
قصه‌ای‌ست که اگر فراموش کنید
نابود می‌شوید
باید به خاطر داشته باشید
تا به سلامت از این دنیا عبور نمایید


هر بار
هر جلسه
بچه‌ها مروری بر قصه می‌کردند
جلسه قبل را
و این صداهای اولین جلسه است
سال 1393
وقتی هر کدام‌شان
نخستین مرور را به انجام رساندند
امروز که داشتم گوش می‌دادم
برایم بسیار خاطره‌انگیز بود
قصه‌ای که امروز می‌دانند
آن روز تازه می‌شنیدند

سیدمرتضی:
...

[قصه‌گویی]


سیداحمد:
...

[قصه‌گویی]


و سیده‌مریم:
...

[قصه‌گویی]


اگر آمده‌ایم تا امتحان بدهیم
اگر ورود و خروج‌مان را ساعت زده‌اند
اجل اگر قرار است بیاید و ببردمان
روزی که مأموریت پایان یافت
پس باید بدانیم
از کودکی
که چرا آمده‌ایم و قرار است چه کنیم
این وظیفه والدین نیست تا کودک را مهیای آزمون بزرگ الهی نمایند؟!
اگر امروز نه، پس کی؟!

پ.ن.
به اختلاف برداشت‌ها توجه کردید؟!
یک قصه تعریف شده
برای همه‌شان
مشترک
یکسان
اما سه جور تعریف کرده‌اند
هر کس با حساسیت‌های خودش برداشت کرده
جاهایی را که خودش خوشش آمده پررنگ‌تر کرده! :)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
حُسن ِ استفاده + شنبه 96 مرداد 7 - 6:11 عصر

کودکان کار را دوست دارند
شاید چون حس بزرگ بودن دارد
یا شاید
این‌که تجربه می‌کنند
و زندگی را فرا می‌گیرند
برای ورود به جامعه
در آینده‌ای نزدیک

بحث شستن ماشین که می‌شود
همه‌شان مشتاق کمک‌اند
با جان و دل
دوست دارند پیس‌پیس شیشه‌شور را درآورند
دست بگیرند و با دستمال پاک کنند
همه شیشه‌ها را
بدون توقع



تمیز کردن داشبورد
صفحه‌ای پر
از دگمه‌هایی
که هنوز نمی‌دانند چه می‌کند
و همین شاید جذّاب‌تر می‌نماید
این‌که به بهانه تمیز کردن خودرو
می‌توانند به تمام این دگمه‌ها دست بزنند
کنجکاوی‌ست شاید

دیروز اما
با خود فکر می‌کردم این بد است
از طرف من
این‌که سوء استفاده باشد
برای راحتی خودم
از آن‌ها کار بکشم
اگر چه خودشان خوب بدانند
این شد که وقتی مشغول بازی بودند
مشغول نمایش یعنی...



مریم سناریویی نوشته
ماسک‌هایی ساخته
داده دیالوگ‌ها را حفظ کنند
چون نتوانسته‌اند
قرار شده از رو بخوانند
مشغول نمایش
یواش رفتم و به شستن پرداختم
عصر جمعه‌ای



دقایقی نگذشته...
چه زود با خبر شدند
ریختند در پارکینگ و با ناراحتی:
چرا به ما نگفتی می‌خوای ماشین رو بشوری؟! :(

سیدمرتضی دستمال به دست با شیشه‌شور
سیداحمد هم تندی رفت و جاروبرقی را آورد
واقعاً کار زیادی نکردم
بیشتر خودشان
یکی جارو کرد داخل را
دیگری شیشه‌ها را تماماً
از داخل و خارج
هر جا هم که نیاز باشد می‌روند روی ماشین
تا دستشان برسد :)
من بیشتر تماشاچی
تمیز کردند
فقط شستن بدنه به من رسید
باقی با خودشان
دم آخری هم
دستمال به دست دنبال لکه‌های روی بدنه
هی گفتم: بس است، تمیز شد دیگر!
پاسخ می‌دادند:
نه! این‌جا یک لکه هست باید پاک شود!
ماشین را برق انداختند
انگار که از کارخانه خارج شده تازه!

یاد گذشته افتادم
زمانی که داشتن فرزند ِ زیاد ارزش بود
زمانی که مردم زیاد زاد و ولد می‌کردند
و به زیادی اولاد خود فخر می‌فروختند

گویا درک‌شان می‌کردم
نسل‌های قدیم را
قبل از این‌که فرزندان را فرهنگ ظالمانه امروزمان بیکار و بیعار نماید
زمانی‌که کودکان را از لذّت کار کردن محروم نمی‌ساختند
و به آنان اطمینان و اعتماد نموده
کارهای بزرگ دستشان می‌دادند
و بچه‌ها این‌طور «بزرگ» می‌شدند
و مردان و زنانی قدرتمند

گذشته‌ای که امروز فاقد آنیم
در جامعه‌مان
جوانانی داریم که از کار بیزار
چون دوران لذّت کار را از آن‌ها سلب کردند
پدران و مادرانی
که خیال می‌کردند
فقط خیال
که اگر فرزندشان کار نکند بهتر درس می‌خواند
و آینده موفق‌تری به دست می‌آوَرَد

من اشتباه می‌کردم
از این‌که حس می‌کردم از کار دادن به کودکانم
دارم از تمایلات‌شان سوءاستفاده می‌کنم
به غرض این‌که از کار خود بکاهم
خیر
این اصلاً حُسن استفاده است
این‌که کارهای بزرگ را به آن‌ها بدهم
این‌که فرصت تجربه کردن را
اشتباه کردن را
یاد گرفتن را

دیروز صبح صبحانه را مهمان مریم بودیم
همه‌مان
وقتی آرد برنج را خودش با شیر مخلوط کرد
روی گاز گذاشت
و برای هر چهارتایمان فرنی پخت
و اصرار داشت
اصرار و اصرار
که من اصلاً در کارش دخالت نکنم
نکردم و توانست
کودکی ده ساله
کودکی که امروز می‌تواند آشپزی کند
آماده برای آینده

پس چرا جامعه
هنوز اصرار دارد کودکان را از کار در محیط خانه محروم سازد
با یک بهانه عجیب:
«تو همون درستو دُرُست بخونی هنر کردی، نمی‌خواد کار کنی!»
پس کار و زندگی را چه زمانی باید فرا بگیرد؟!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - کار 38 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
جوجه تابستانی + یکشنبه 96 تیر 25 - 12:45 عصر

بهار دیدند
در سه‌شنبه‌بازار
و خواستند
از آن جوجه‌های رنگی یک روزه
توجیه‌ام را پذیرفتند وقتی گفتم:
الآن مدرسه می‌روید، تابستان بخریم که بتوانید نگهداری کنید!



تابستان که شد یادشان آمد
این بار توجیه‌ام این بود:
قفس نداریم، گربه می‌خورد، قفس بسازیم بعد بخریم!
باز هم پذیرفتند اما
اصرار کردند که زود قفس را بساز!
این شد که ساختم
و رنگ کردند
و لانه آماده شد
برای جوجه‌هایی که قرار بود بیایند!



حالا با این قفس
مگر می‌شد توجیه دیگری جور کرد؟!
سه‌شنبه‌بازار اما دیگر نداشت
پرسیدم و گفتند:
فقط عیدها جوجه رنگی می‌آورند!
آدرس گرفتم و میدان مطهری گفتند همیشه هست

رفتیم و خریدیم
رنگی نبود
فقط محلّی داشتند
یک روزه بود
اما نه زرد رنگ!



با ریزکردن مقوا لانه برایشان ساختند
و اکنون
هر کدام از ما یک جوجه برای خودمان داریم
و چقدر دارند کیف می‌کنند
بچه‌ها از بازی با این مخلوقات زیبای خدا :)

اگر چه این‌هایی که ما خریدیم کبوتر نیستند
ولی شاید ذکر این حدیث خالی از فایده نباشد:

[صحیح، مسند] عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِی حَمَّادٍ وَ الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِیعاً عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ عَنْ أَبِی خَدِیجَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَیْسَ مِنْ بَیْتٍ فِیهِ حَمَامٌ إِلَّا لَمْ یُصِبْ أَهْلَ ذَلِکَ الْبَیْتِ آفَةٌ مِنَ الْجِنِّ إِنَّ سُفَهَاءَ الْجِنِّ یَعْبَثُونَ فِی الْبَیْتِ فَیَعْبَثُونَ بِالْحَمَامِ وَ یَتْرُکُونَ الْإِنْسَان.(کافی، ج6، ص546)
امام صادق (ع): خانه‏‌اى نیست که کبوتری در آن باشد، جز اینکه آفت جن به اهل آن خانه نرسد. همانا پریان بی‌خردی که در آن خانه بازى می‌کنند، سرگرم بازی با آن کبوتر شده، آدمى را وامی‌نهند.


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - جوجه 8 - کار 38 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
دیوارابزار مردانه + دوشنبه 96 تیر 19 - 10:58 عصر

هر مردی که می‌بیند خوشش می‌آید
و هر زنی بدش
قصه چیست؟!



کار در خانه نیاز به ابزار دارد
ابزارها کم‌کم زیاد می‌شوند
با هر پروژه‌ای که در خانه انجام شود
ابزارها را باید کجا نگه داشت؟!

در داخل یکی از کابینت‌ها
سال‌ها بودند
روی هم و به هم ریخته
یافتن‌شان دشوار
چندی پیش تصمیمی جدّی گرفتم
سامان‌شان دهم
ابزاری برای ابزارها
ابزاری برای نظم‌شان

دو تکه تخته روکش‌دار خریدم
صد در هفتاد
برای این‌که در ماشین جا شود
متصل به دیوار آشپزخانه
بخشی که خالی بود
درست مانند مکانیکی‌ها
و کارگاه‌ها
و خیلی البته زیبا شده
دیگر هر وسیله‌ای جایی مخصوص به خود یافته است

اما حکایت چیست؟!
حکایت این تفاوت؟!
رفیقی آمده و تا دیده:
خوش به حالت! تمام ابزارهای من به هم ریخته‌اند، زنم نمی‌گذارد همچین چیزی درست کنم!

هر مردی همین تقریباً
اما از زن‌ها
هر که دیده:
واااای... این دیگه چیه؟! تو آشپزخونه؟!

در خانه‌های امروزی واقعاً جای ابزار کجاست؟!
تمام خانه که چهار بخش بیشتر نیست؛ هال، خواب، توالت، آشپزخانه
در سه تای اول که نمی‌توان ابزار نگه داشت
پس طبیعی‌ست که جایش در آخری باشد
این طور نیست؟!

به هر صورت
کار مرا که آسان کرده
حالا وقتی دستم وسط کار گیر باشد
به بچه‌ها که بگویم فلان وسیله را بیاورید
راحت می‌توانند
کارها سرعت می‌گیرد این‌طور
هر کس هم هر چه که دلش می‌خواهد بگوید! :)

 فَقَالَ [الصادق] ع: «یَا عَلْقَمَة إِنَ‏ رِضَا النَّاسِ‏ لَا یُمْلَکُ‏ وَ أَلْسِنَتَهُمْ لَا تُضْبَطُ وَ کَیْفَ تَسْلَمُونَ مِمَّا لَمْ یَسْلَمْ مِنْهُ أَنْبِیَاءُ اللَّهِ وَ رُسُلُهُ وَ حُجَجُ اللَّهِ ع‏» (أمالی صدوق، ص103، وسائل الشیعه، ج27، ص396، بحارالانوار، ج67، ص2)
رضایت همه مردم دست نایافتنی و زبان‌های‌شان حبس ناشدنی‌ست و چگونه در امان بمانید از آن‌چه انبیاء خداوند و فرستادگان و حجت‌های او از آن در امان نبودند.


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - کار 38 - ساخت 12 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
پول در بانک + دوشنبه 96 خرداد 22 - 5:41 عصر

«من الآن چقدر پول تو حسابم دارم؟»
- دقیقشو نمی‌دونم.
«خب اگه اونا از پولام بردارند چطوری متوجه بشیم؟»
- باشه، می‌رم ببینم چقدر تو حسابت هست، روی کاغذ می‌نویسیم از این به بعد، تا بدونیم چقدر داری.
«نه، من همه پولامو همین فردا از بانک برمی‌دارم»
- چرا؟
«آخه اگه دزد بزنه پولامو می‌بره»
- مگه ندیدی چقدر دوربین مداربسته توی بانک بود؟ فوری دزد رو پیدا می‌کنن و پولارو پس می‌گیرن.
«نه دیگه، دزده فوری پولارو می‌بره طلا و این‌جور چیزا می‌خره»
- خب، طلاها رو می‌فروشن و پول تو رو پس می‌دن.
«نمیشه، چون طلاها رو موقع فروش ارزون‌تر می‌خرن، پس همه پولمو پس نمی‌دن»



من دیگه کم آوردم
گفتم: باشه، حالا تا فردا صبر کن یه فکری می‌کنیم!
به این امید که تا فردا فراموش کند
این‌که چقدر به بانک بی‌اعتماد است!

کیف پول دیواری بچه‌ها را یادتان هست
این‌جا درباره‌اش نوشته بودم قبلاً
تمام عیدی‌هایشان را در آن می‌گذاشتند
جمع می‌کردند و کم‌کم خرج
امسال هم دوباره برایشان جاپولی سه‌تایی درست کردم
این‌بار با باقی‌مانده جعبه شکلات
نمای بسیار زیبایی پیدا کرد



ولی پول کمی را برایشان در آن قرار دادم
باقی پول‌هایشان را
که مقداری جمع شده بود و ارزش پس‌انداز داشت
با رضایت خودشان به بانک سپردم
و سه تا کارت اعتباری برایشان گرفتم



از داشتن کارت‌ها خیلی خوشحال شدند
احساس بزرگی دست‌شان داد
اما گفتم اجازه ندارید پول برداشت کنید
فقط هر چه عیدی و هدیه و جایزه گرفتید
می‌توانید به موجودی این کارت‌ها اضافه کنید!

سیدمرتضی تنها فردی بود که نسبت به بانک ابراز بی‌اعتمادی کرد
و فرض اختلاس و دزدی را طرح نمود
این توجّه برایم جالب بود!

راستی، واقعاً اگر بانک از پول‌هایمان بردارد
متوجه خواهیم شد؟!
با توجه به این‌که دیگر دفترچه حسابی هم نداریم تا هر تراکنشی در آن ثبت شود و ما امضایش کنیم
بانک بدون امضای ما می‌تواند از حسابمان بردارد
ما هم فقط اعداد را می‌بینیم
آیا همیشه به خاطرمان می‌ماند که مثلاً فلان 15 هزار تومان را کجا خرج کرده‌ایم
و در کدام فروشگاه کارت کشیده‌ایم؟!
من که هر بار صورت‌حساب می‌گیرم با فوجی از تراکنش‌هایی مواجه می‌شوم که اصلاً خاطرم نیست انجام‌شان داده باشم
نکند حرف سیدمرتضی درست در بیاید و واقعاً بانک یک روزی... الله أعلم! :)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - اقتصاد 143 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
همه، به جای من + یکشنبه 96 خرداد 21 - 3:23 عصر

از ابتدا این شیوه را در پیش گرفتم
در تربیت کودکان
این‌که نگویم «من»
وقتی ظلمی در حال بروز است
ظلمی معمولاً از نوع اسراف!

- ببین پسرم با این کار به محیط زیست آسیب زدی
با همین یک کاغذ سفیدی که پاره کردی
می‌دونی درخت‌ها را قطع کردند تا این کاغذ تهیه شده...

- آخ آخ... می‌دونی با خراب کردن این اسباب‌بازی چه ظلمی مرتکب شدی؟
به برادر و خواهرت
آن‌ها هم در این اسباب‌بازی سهم داشتند
حق آن‌ها را ضایع کردی...

- چراغ رو روشن گذاشتی؟
می‌دونی به همه خانواده بد کردی؟
چون قبض برق بیشتر میاد
و پول بیشتری از خانواده ما خرج میشه
و برای کارهای مهم دیگه پول کم میاریم

- می‌خواهی زنگ بزنی به عموپورنگ؟
به دایی حمید؟
به هشت ستاره؟
به...
گوش کن به اولش که میگه هزار تومان...
خب اگر با هر دقیقه تماس این‌همه پول بدیم
پول دو تا بستنی
با این‌کار به همه ظلم می‌کنی
اونوقت خیلی چیزها که نیاز داریم نمی‌تونیم تهیه کنیم
اگه می‌خوای قصه بشنوی بیا خودم برات قصه می‌گم...

یادمان نرفته
قبل‌ترها این‌طور از بزرگ‌ترها می‌شنیدیم مثلاً:
«من این‌قدر پول برق دادم، برق رو اسراف نکن!»
یعنی ابتدا از «خود» می‌گفتند
و سپس از اسراف
و همیشه این تصوّر برای ما پیدا می‌شد
که بزرگ‌تر به خاطر هوای نفس خودش است که از اسراف نهی می‌کند!

تأثیر کدام بیشتر است؟!
این‌که مدام بگوییم «من»
یا مخاطب را به جای «حق خودمان» با «حق دیگران» دراندازیم؟!

دیروز مشابه همین اتفاق افتاد
در این ماه مبارکی مشغول کاردستی هستند هر روز*
یکی صبح و یکی عصر
هر کدامشان



سیدمرتضی چسب زیادی مصرف کرد
یک تیوپ کامل برای یک کاردستی
از همین شیوه استفاده کردم:
«برو از سیداحمد و مریم عذرخواهی کن
تو سهم اون‌ها از چسب رو مصرف کردی
با این کارِت به همه ظلم کردی»

انسان ذاتاً دنبال استقلال است
زیر بار دیگران نرفتن
از خودخواهی و تکبّر هم بیزار
وقتی مخاطب از خودش حرف بزند
تأثیر بسیار کمتری دارد
تا برای احقاق حقوق دیگران سخن بگوید

چه خوب است وکیل مدافع بقیه بچه‌ها باشم
وقتی می‌خواهم به اشتباه یکی از بچه‌ها خُرده‌گیری کنم!
تأثیر آن هزاربرابر است، بلکه هم بیشتر...
اصلاً قابل مقایسه نیست

می‌رود از بقیه عذرخواهی می‌کند
و تلاش که دیگر تکرار ننماید
از «من» هم دلگیر نمی‌شود
احساس نمی‌کند که حرف «من» از سر منیّت و خودخواهی است
وقتی «من» را در «کلام من» نمی‌بیند
سخنم در این حال «نقش تربیتی» بیشتر پیدا می‌کند
به جای این‌که «نقش گرفتن حق خودم» را بیابد
حتی وقتی که واقعاً حق خودم در حال ضایع شدن باشد! :)

* این کاردستی‌ها را در یک سایت اینترنتی یافتم
cubeecraft.com
شخصیت‌های مکعّبی
ساختن آن‌ها خیلی جذّاب است
همه شبیه به هم
ولی با تفاوت‌هایی اندک
آسان هم هستند.
بدون کمک می‌توانند بسازند!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - کار 38 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
فتوای سحری + سه شنبه 96 خرداد 9 - 4:59 صبح

«وقتی من بزرگ بشم و تو بمیری، اگه برات نماز بخونم که درجه‌ات تو بهشت بالا بره، خوشحال می‌شی؟»
تازه از سفره افطار بلند شده است
جلوی ظرفشویی
مشغول شستن ظرف‌های افطارم
توپ خورده است
حسابی یعنی
امروز به اصرار خودش
برای اولین بار روزه گرفته
سحری خودش بیدار شده
چون گفته بودم بیدارش نمی‌کنم
چون هنوز روزه برایش واجب نشده



- بله، خوشحال می‌شم
«مثل همین نماز معمولی می‌مونه؟»
- بله
«فرقی نداره؟»
- نه
«ثوابش تو بهشت بهت می‌رسه؟»
- بله

یک ساعت قبل از افطار مشغول آماده‌سازی غذا و چیدن میز
افطار هم سنگین
حالا هم که شستن آن همه ظرف
حال این که زیاد صحبت کنم نداشتم
این بود که بله/خیر جواب می‌دادم

او هم که ول‌کن نبود
این‌بار پرسید:
«می‌دونی چرا برات می‌خوام نماز بخونم؟»
- چرا؟
«چون خیلی برام زحمت می‌کشی»

وقتی تشکر کردم
آخرین جمله را گفت و رفت:
«وقتی مُردی برات نماز می‌خونم تا تو بهشت حالشو ببری!»

«اللَّـهُ الَّذِی خَلَقَکُمْ ثُمَّ رَزَقَکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ» (روم:40)
خداست که شما را آفرید، آن گاه به شما روزی داد، سپس شما را می میراند، و پس از آن شما را زنده می کند (ترجمه انصاریان)

* درباره مرگ
طوری برای‌شان صحبت کرده‌ام
که کاملاً‌ نسبت به آن خوش‌بین هستند
از سال‌ها پیش
توضیح داده‌ام که از کجا آمده‌ایم
و به کجا قرار است برویم
گفته‌ام که برزخ چیست
و مرگ چه انتقال خوبی‌ست
از دنیای امتحان
به دنیای پس از آن
جایی که محل خوشحالی ماست
اگر از عهده امتحان به خوبی برآمده باشیم!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سید احمد 274 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
نماز برای میّت + دوشنبه 96 خرداد 8 - 10:11 عصر

«وقتی من بزرگ بشم و تو بمیری، اگه برات نماز بخونم که درجه‌ات تو بهشت بالا بره، خوشحال می‌شی؟»
تازه از سفره افطار بلند شده است
جلوی ظرفشویی
مشغول شستن ظرف‌های افطارم
توپ خورده است
حسابی یعنی
امروز به اصرار خودش
برای اولین بار روزه گرفته
سحری خودش بیدار شده
چون گفته بودم بیدارش نمی‌کنم
چون هنوز روزه برایش واجب نشده



- بله، خوشحال می‌شم
«مثل همین نماز معمولی می‌مونه؟»
- بله
«فرقی نداره؟»
- نه
«ثوابش تو بهشت بهت می‌رسه؟»
- بله

یک ساعت قبل از افطار مشغول آماده‌سازی غذا و چیدن میز
افطار هم سنگین
حالا هم که شستن آن همه ظرف
حال این که زیاد صحبت کنم نداشتم
این بود که بله/خیر جواب می‌دادم

او هم که ول‌کن نبود
این‌بار پرسید:
«می‌دونی چرا برات می‌خوام نماز بخونم؟»
- چرا؟
«چون خیلی برام زحمت می‌کشی»

وقتی تشکر کردم
آخرین جمله را گفت و رفت:
«وقتی مُردی برات نماز می‌خونم تا تو بهشت حالشو ببری!»

«اللَّـهُ الَّذِی خَلَقَکُمْ ثُمَّ رَزَقَکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ» (روم:40)
خداست که شما را آفرید، آن گاه به شما روزی داد، سپس شما را می میراند، و پس از آن شما را زنده می کند (ترجمه انصاریان)

* درباره مرگ
طوری برای‌شان صحبت کرده‌ام
که کاملاً‌ نسبت به آن خوش‌بین هستند
از سال‌ها پیش
توضیح داده‌ام که از کجا آمده‌ایم
و به کجا قرار است برویم
گفته‌ام که برزخ چیست
و مرگ چه انتقال خوبی‌ست
از دنیای امتحان
به دنیای پس از آن
جایی که محل خوشحالی ماست
اگر از عهده امتحان به خوبی برآمده باشیم!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - کار 38 - سید احمد 274 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

<   <<   26   27   28   29   30   >>   >

شنبه 04 فروردین 30

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر بازی روحانیت خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
عکس - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X