سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   

آن که تو را از گزندى ترساند چون کسى است که تو را مژده رساند . [نهج البلاغه]

تازه‌نوشته‌هاآخرین فعالیت‌هامجموعه‌نوشته‌هافرزندانم

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

[بیشتر]

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
انشای باغ وحش + یکشنبه 96 فروردین 20 - 10:31 صبح

دیروز معلمش را دیدم
بعد از زنگ ورزش
خیلی تحویل گرفت و خیلی از سیداحمد تعریف کرد:
درسش خیلی خوب است
اخلاقش حتی از درسش هم بهتر
خیلی خوب تربیتش کرده‌اید

و سپس تعریف را خاص‌تر نمود و مصداقی:
انشاهای خیلی خوبی می‌نویسد
مثلاً همین انشای عیدش
خیلی خوب نوشته است
من برای دانش‌آموزان مثال می‌زنم نوشته‌هایش را
خصوصاً مقدمه انشا را خیلی خوب می‌نویسد
خیلی خوب شروع می‌کند

و سپس توصیه‌هایی ضمیمه نمود:
حیف است در مدرسه عادی باشد
مدرسه دولتی
ببریدش مدرسه نمونه دولتی
آینده خیلی خوبی دارد اگر نوشتن را ادامه دهد!


خانه که آمدم
گفتم انشایت را برایم بخوان
انشایی که برای پیک نوروزی نوشتی
خواند و من عکس گرفتم



بله می‌دانم
غلط املایی زیاد دارد
زیرا گفته بودم خودش را درگیر املای واژه‌ها نکند
پارسال که در نوشتن یک خط هم می‌ماند
یادش دادم که نیاز نیست خود را به کلمه‌هایی که در مدرسه خوانده‌ای محدود کنی
گفتم تو حرف زدن بلدی
همین حرف‌ها را بنویس
انشا، نوشتن حرف‌ها و سخن‌هاست
از این رو بی‌مهابا می‌نویسد
حتی اگر املای واژه‌ای را نداند

دروغ چرا؟!
خیلی حس افتخار کردم
خیلی از این‌که معلّمش تعریف کرد
خیلی از این‌که خدا این توفیق را نصیبم کرده

خیلی وقت بود که می‌خواستم ببرمشان
تا حیوانات زنده را ببینند
تا رفتارهای حیوانی را نشان‌شان دهم
تعمداً توجه‌شان را به دعواهای میمون‌ها سر غذا جلب کردم
به دعوای اردک‌ها سر قلمروشان
به هر چه که رفتاری غیرانسانی به نظرم می‌رسید
و توضیح دادم
این‌کارها را اگر بکنید فرق‌تان با این‌ها چیست؟!



گفتم اگر بهترین دونده دنیا باشید؛ شترمرغ
اگر هیکلی‌ترین آدم دنیا؛ فیل
اگر قوی‌ترین؛ شیر
اگر بلندپروازترین؛ قو
اگر زرنگ‌ترین و فریبکارترین؛ روباه
اگر و اگر...
تازه می‌شوید یکی مثل این‌ها
جایتان کجاست؟! پشت این قفس‌ها...
مگر این‌که انسان باشید
انسان به اخلاق و رفتارش از این حیوانات متفاوت شده است!
خواستم یادشان بدهم انسان باشند
خدا کند یاد گرفته باشند!

پ.ن.
سیداحمد وقتی دید دارم در وبلاگ می‌گذارم
متنش را
خواهشی کرد:
می‌شود خط نوشته‌هایم را عوض کنی؟
خیلی بدخط است
- نه پسرم
چرا؟!
- زیرا من هنوز نرم‌افزاری نمی‌شناسم که بتواند خط دستنوشته را عوض نماید! :)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سفر 33 - انشا 12 - سید احمد 274 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
شاهان ِ بد + یکشنبه 96 فروردین 13 - 2:20 عصر

«همه شاهان بد بودند و ظالم، اصلاً شاه خوب نداریم!»
مگر می‌شود که داشته باشیم
شاه غاصب است
شاه به دنبال هوای نفس است
دنبال قدرت
شاه برای رسیدن به قدرت از خیلی چیزها می‌گذرد
مجبور است بگذرد
راه دیگری ندارد
وقتی سر قدرتی دعوا می‌کنی که مدعی زیاد دارد
معلوم است که باید از چیزهایی گذشت
و اگر قدرت برای خدا نباشد
معلوم است که اول باید از خدا گذشت
یا هر چیزی که به او منتسب باشد

این‌ها را برای بچه‌هایم توضیح دادم
وقتی که بلیط بازدید از کاخ گلستان را خریدیم
و در عمارت‌های آن قدم می‌زدیم



شاهانی که قبرشان را از سنگ یک تکه می‌تراشند
پسر برای پدر
نسل بعد از نسل
آنانی‌که بدون اذن خداوند
یا اذن صاحبان اصلی جامعه
بر جان و مال و آبروی یک ملّت حکومت می‌کنند
نه خلافت از جانب خدا دارند
نه وکالت از جانب ملّت
فارغ از مشروعیّت



تجمّلات را نشان‌شان دادم
تشریفات را
انواع ظروف غذاخوری را
سفالینه‌های گران‌بها را
نقاشی‌های روی کف زمین را
که به خاطر از بین نرفتن‌شان مجبور بودیم پوششی نایلونی روی کفش‌هایمان بپوشیم
و سپس داخل عمارت شویم



گفتم امروزمان را ببینید
این‌که بسیاری از مردم خودمان تشریفات دارند در مراسمات‌شان
در زندگی‌شان
تبذیر و اسرافی که رایج شده
گفتم برای این‌که همه‌مان در خودمان شاهی داریم
در نفس‌مان
هر کدام برای خودمان شاهی هستیم
اگر مانند شاه رفتار کنیم

ساعتی را دیدند که ملکه انگلیس برای شاه قاجار فرستاده بود
گفتم ببینید
او مردمش را به کار وادار کرده
تا به رشد علمی برسند
فنی و مهندسی
و این شاه را ببینید
مردمش را وادار کرده به نقاشی دیوارها
و اتلاف درآمدهای کشور با خرید کالا
گفتم‌شان که اگر امروز این‌طور عقب ماندیم از رشد مادی و معنوی
مال همین خودپرستی‌های ملوکانه و شاهانه است

ما مردم باید مراقب باشیم
صندلی‌ای که ناصرالدین‌شاه روی آن نشست را نشان‌شان دادم
پس از این‌که میرزا رضای کرمانی او را هدف گلوله قرار داد
اگر مردم عصر قجر مراقبت می‌کردند تا اموالشان را شاه به نابودی نکشد
امروزمان این‌طور نمی‌شد
و اگر امروز مراقب نباشیم تا دولت‌مردان‌مان
کسانی که به آن‌ها رأی می‌دهیم تا مراقب ثروت‌های مادی و معنوی‌مان باشند
ثروت‌های عمومی را بر باد ندهند
آبروی ملّت را نریزند
و داشته‌های‌مان را نابود نکنند
آیندگان از ما ناراضی خواهند بود
حق هم خواهند داشت
و در کاخ‌های برجای مانده از دولتیان ما قدم خواهند زد
و درباره عبرت گرفتن از دولت‌های عصر ما سخن خواهند راند
انسان شرمنده می‌شود از این‌که می‌بیند بخشی از کاخ‌های باقی مانده از دوران ستم‌شاهی هنوز در دست دولت است و مورد استفاده مسئولین قرار می‌گیرد!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سفر 33 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
صف سلام را دیدیم + یکشنبه 96 فروردین 6 - 9:44 عصر

رفته بودیم تا موزه ملی را ببینیم
جایی در وزارت ارشاد
اما بسته بود
وقتی وزارت بسته باشد...
اگر چه که توقع داشتیم باز باشد!

باران شدیدی می‌بارید
روز سوم فروردین
چشمم به تابلوی کوچکی در همان نزدیکی افتاد
«باغ موزه نگارستان»
گفتم تا این‌جا که آمده‌ایم
برویم و این را ببینیم



مشغول مشاهده نقاشی‌های کمال‌الملک
و تابعین و پیروان مکتب و سبک او
که به صورت غیرمترقّبه...

بازدید از نگارستان وقتی جالب شد که به این تابلو رسیدیم



یادم آمد خبر نصب این نقاشی را به تازگی خوانده بودم
یک اثر قدیمی که اخیراً بازسازی شده
http://www.isna.ir/news/95122113809

بهانه‌ای شد
تا دقایقی درباره ستم شاهان صحبت کنم
و ظلم و جور اعصار گذشته را برای کودکانم بازگو نمایم
گفتم که چطور به اسم اسلام
دنبال هوس‌های شخصی خود بودند
و به نام دین و دیانت
بر ثروت و رفاه خود می‌افزودند
چگونه کشور را تکه‌پاره کرده
به حلقوم استعمار تازه‌به‌دوران‌رسیده انگلیس سرازیر نمودند

در این بین بود که سیدمرتضی
تیزبینی خود را با این جمله نشانم داد:
«شکل کلاه تمام این شاهزاده‌ها با هم فرق می‌کنه!»
درست می‌گفت
من متوجه نشده بودم
و نه سایر فرزندانم
ولی بعد از توجه دادن او
دیدم آری
تک‌تک کلاه‌ها متفاوت‌اند
در طرح و نقش ثبت شده روی آن‌ها

دیدن با دیدن چقدر متفاوت است
دیدن جزئیات و دیدن کلیات...
انسان نگران می‌شود که مبادا نتواند این استعدادها را به خوبی هدایت نماید
صحیح رشد نیابند و ضایع سازد
خدا خودش باید کمک کند...
إن‌شاءالله به حول و قوه خودش!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سفر 33 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
نان و پنیر و سبزی + یکشنبه 95 اسفند 22 - 4:26 عصر

مدرسه‌شان دخترانه است دیگر
از این اطوارها زیاد دارد
یک روز گفتند هر که می‌خواهد حلوا بپزد و بیاورد
بچه‌ها مراسم بگیرند
دور هم بخورند
اصرار کرد و این را درست کردم
حلوای تزیین‌شده با خرما و موز و پودر نارگیل
راضی برگشت که همه تعریف کرده‌اند و ته ظرف را هم درآورده‌اند!



بعدتر هم ژله و بعد هم چیزهای دیگر...

تا دیروز
مریم از مدرسه آمده و لقمه نان و پنیر و سبزی می‌خواهد
می‌گوید سفره برای خانم ام‌البنین می‌خواهند پهن کنند

این بار به خودش سپردم
با کمک دو برادرش
بالاخره که باید یاد بگیرند
خیلی هم البته خوشحال شدند

سبزی خریدم و خودشان پاک کردند





پنیر و نان هم در اختیارشان
خودشان بریدند و دوختند



و در این میان
سیداحمد و سیدمرتضی هم مدعی شدند برای بردن
برای کلاس خودشان
این شد که آن‌ها نیز سهمی برداشتند





امروز را در مدرسه‌شان نذری دادند!
خداوند نذرشان را قبول کناد!


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - آشپزی 93 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
خوش مزه در نهال + دوشنبه 95 اسفند 16 - 8:10 صبح

خوشحال، خوشحال، خوشحال
- چی شده مگه دخترم این‌قدر خوشحالی؟!
از مدرسه که می‌آمد
دنبالش که رفته بودم
خوشحالی شگفتی را در چهره‌اش دیدم
«بچه‌های مدرسه می‌گن تلویزیون منو نشون داده»
منظورش برنامه خوش‌مزه در شبکه نهال بود



دو سه ماه پیش فرستاده بودیم
تصاویری از شیرینی‌پزی مریم
تابستان تقریباً هر هفته چیزی می‌پخت



وسایل در اختیارش می‌گذاشتم
و خودش استاد شده
صفر تا صد را انجام می‌داد
صد ِ صد که نه...
تا نود و نه یا نود و هشت مثلاً
چون گذاشتن در فر و در آوردن از فر را خودم انجام می‌دهم!

چه کسی باور می‌کند این نان‌خامه‌ای‌ها را سیده‌مریم ِ من پخته باشد؟! :)



ولی چرا خوشحال بود
آن هم این‌قدر؟!

من هم در خودم همین حس را دارم
داشتم و دارم
این چه حسّی‌ست؟!
پخش از تلویزیون آیا موضوعیّت دارد؟!
یا دیده شدن در آن؟!
قطعاً اگر دیده نمی‌شدیم که این‌قدر لذّت نمی‌بردیم
منشأ این لذّت چیست؟!
چرا از این‌که دیده می‌شویم احساس شادی می‌کنیم
در پوست خود نمی‌گنجیم و عالم و آدم را خبر می‌کنیم؟!
او کودک است
چون من که بودم
و در کودکی عشق دیده شدن مثلاً نقاشی‌هایم را در تلویزیون داشتم
اما امروز چه؟!
امروز که کودک نیستم
ولی وقتی درون خود را می‌نگرم
هنوز از این‌که در تلویزیون
یا نه حتی
در اینترنت و رسانه‌های دیگر
حتی رادیو...
چرا احساس خاصّی پیدا می‌کنم؟!
چرا درون دلم حسّ قلقلک پدید می‌آید
از این‌که فکر می‌کنم
تنها فکر
که در تلویزیون دیده می‌شوم
یا کارهایم دیده شود

وقتی فکر «دیده شدن»، این می‌کند با دل انسان
خود ِ «دیده شدن در رسانه» چه می‌کند؟!
انسان حاضر می‌شود چه چیزهایی را فدا کند تا دیده شود؟!
چه آرمان‌ها و اعتقادها و باورهایی را؟!
چرا بیشتر ما دلمان می‌خواهد در رسانه‌ها دیده شویم؟!
از کودکی تا بزرگسالی و حتی چه بسا تا پیری و کهنسالی؟!
این خوشحالی‌ها از چه روست؟!

امیر المؤمنین علیٌّ علیه‏السلام لِعَبدِ اللّه بنِ‏عبّاسٍ‏رحمهُ‏اللّه علَیهِ وکانَ یقولُ: ما انتَفَعتُ بکلامٍ بَعدَ کلامِ رسولِ اللّه صلى‏ الله ‏علیه و ‏آله و سلّم کانتِفاعِی بهذا الکلامِ :
«أمّا بَعدُ ، فإنَّ المَرءَ قد یَسُرُّهُ دَرْکُ ما لَم یَکُن لِیَفُوتَهُ ، ویَسُوؤهُ فَوتُ ما لَم یَکُن لِیُدرِکَهُ ، فَلیَکُن سُرُورُکَ بما نِلتَ مِن آخِرَتِکَ ، ولیَکُنْ أسَفُکَ على ما فاتَکَ مِنها» (نهج البلاغة: خطبه 224)
امام على علیه‏السلام - خطاب به عبداللّه‏ بن‏عباس رحمه‏الله- : امّا بعد ، آدمى گاه براى دست یافتن به چیزى شاد مى‏شود که در هر حال به آن مى‏رسد و براى نرسیدن به چیزى اندوهگین مى‏شود که هرگز به آن نمى‏رسید. پس، شادى تو در جایى باشد که به امرى از امور آخرتت دست یابى و اندوهت آن جا باشد که امرى از امور آن را از دست دهى و ابن عباس مى‏گفت پس از سخن رسول خدا (ص) از هیچ سخنى به اندازه این سخن بهره‏مند نشده‏ام.


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - آشپزی 93 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
اعتیاد ِ مصرف + یکشنبه 95 اسفند 15 - 8:36 صبح

«بابا دلار بیشتره یا تریلیارد؟»
وسط صبحانه پرسید
گویا چیزی ناگهان به خاطرش آمده باشد
- متوجه منظورت نمی‌شم پسرم!
«منظورم اینه که دلار بیشتره یا تریلیارد؟»
- سؤالت اشتباه است
این دو تا شبیه هم نیستند که بگوییم کدام بیشتر است
تریلیارد جایگاه عدد است
مثل هزار، میلیون، میلیارد، بعدش هم تریلیارد
اما دلار
واحد پول آمریکاست



نمی‌دانم چرا این‌قدر روی دلار حساس شده بود
واقعاً اصرار داشت تا دلار را بفهمد
از همین رو، دوباره پرسید
«حالا دلار بیشتره؟»
احتمالاً در مدرسه چیزی درباره دلار شنیده
در حالی‌ که مشغول کارهای آشپزخانه بودم برایش توضیح دادم
- هر کشوری یک واحد پولی داره
همان‌طوری که ما ریال داریم
انگلیس پوند داره
آلمان مارک داره
آمریکا هم دلار داره
اما اگر منظورت قیمت دلار به پول ماست
ما باید سه هزار و پانصد تومان بدهیم تا آن‌ها یک دلار به ما بدهند!

گویی که برآشفته باشد
با نگرانی
چهره در هم کشید و پرسید: «چرا؟»
حق داشت ناراحت شود
انگار به هویّت و میهن و شرافت او خدشه وارد شده باشد
- چون ما مصرف‌مان زیاد است، ولی تولیدمان کم
هر کشوری که زیاد مصرف کند پولش بی‌ارزش می‌شود
ما باید مصرف خود را کم کنیم
به اندازه تولید خودمان
یا کمتر از آن
تا ارزش پول‌مان بالا بیاید!

اقتصاد مقاومتی را باید به کودکان‌مان بیاموزیم
تا قبل از این‌که «معتاد ِ مصرف» شوند
مثل خود ما...


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - اقتصاد 143 - سید احمد 274 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
لیمو و پرتقال + چهارشنبه 95 اسفند 11 - 6:47 عصر

نفری یک لیمو و یک پرتقال
یک چاقو هم
تا پوست بکنند خودشان
از سه‌شنبه‌بازار خریده و تازه و جلب‌نظرکننده

تا بَه‌بَه و چَه‌چَه‌شان از شیرینی ِ میوه‌ها در آمد
حس کردم وقت گفتن چیزی‌ست
نمی‌شود این همه خوش‌مزگی را خالی رها کرد
این شد که گفتم:
- عجیب نیست؟!
با تعجب پرسیدند: «چی؟»

[هر سه به دور میز نشسته
لیمو‌شیرین‌خوران
نگاهم می‌کردند]
- ببینید این دو میوه را
یکی زرد
یکی نارنجی
چه رنگ‌های زیبایی دارند
ولی عجیب است
این‌که هر دو در یک خاک بزرگ شده‌اند
هر دو روی چوب رشد کرده‌اند
چوب ِ درخت
یک آفتاب بر هر دو تابیده
یک باران به هر دو باریده
ولی دو رنگ مختلف دارند
واقعاً عجیب نیست این تفاوت؟!
چرا دو جور مختلف شده‌اند؟!

آن‌ها هم به کمک آمدند
«یا مثلاً سیب که قرمزه»
- آفرین مریم! یا زرد یا سبزه
«یا موز»
- آفرین سیداحمد! که زرده
جالب این‌که مزه و طعم و بوی این میوه‌ها هم با هم فرق داره
توت فرنگی، تمشک، توت سیاه
«توت قرمز که درازه، یه بار خوردیم»
این را سیدمرتضی اضافه کرد!
- بله، آفرین پسرم!



حالا با این همه میوه‌های قشنگ و زیبا
این تعجب‌آوره که
یه آدمایی تو انگلیس و آمریکا هستن
که می‌گن: خدا نیست!
باورتون میشه؟!
مثل: ریچارد داوکینز و دیوید هیوم و راسل و...!

شگفتی بچه‌ها به اوج رسید
تا به حال نشنیده بودند که کسی خدا را انکار کند
در این دوره و زمانه
همیشه انکار خدا مربوط به بت‌پرستان زمان نوح و ابراهیم بود
یا قبل از ظهور اسلام
اما این‌که امروز هم...

فکر کردم وقتش است
بالاخره که با این شبهات مواجه خواهند شد
با اندیشه‌های فلسفی منکر الوهیت
- بله بچه‌ها
امروز هم در آمریکا و انگلیس هستن از این آدما
که اسم خودشون رو هم گذاشتن دانشمند
ولی این همه میوه زیبا و خوش‌مزه را می‌بینن
باز هم می‌گن خدا وجود نداره
«ما که خدا رو ندیدیم
پس چرا باید بگیم هست»
اینا این‌جوری می‌گن!

و بچه‌ها ناخودآگاه به پاسخ مبادرت ورزیدند:
«خدا رو ندیدیم، این چیزهایی رو که خدا خلق کرده رو که می‌بینیم
مثل همین میوه‌ها»

«وَهُوَ الَّذِی مَدَّ الْأَرْضَ وَجَعَلَ فِیهَا رَوَاسِیَ وَأَنْهَارًا وَمِن کُلِّ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فِیهَا زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ» (رعد:3)
و اوست که زمین را گسترانید، و در آن کوه هایی استوار و نهرهایی پدید آورد و در آن از همه محصولات و میوه ها جفت دوتایی [که نر و ماده است] قرار داد، شب را به روز می پوشاند، [تا ادامه حیات برای همه نباتات و موجودات زنده ممکن باشد]؛ یقیناً در این امور برای مردمی که می اندیشند نشانه هایی [بر توحید، ربوبیّت و قدرت خدا] ست. (ترجمه انصاریان)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
چون من... + دوشنبه 95 بهمن 25 - 11:58 صبح

مریم بارها برنج را شسته
و چند بار هم سیداحمد
خب بچه‌‌ها باید در کارهایی که می‌توانند
کمک کنند خب
هم یاد می‌گیرند
هم اعتماد به نفس به دست می‌آورند

امروز برنج نهار را به سیدمرتضی واگذاردم
پیمانه زد و خودش هم شست
و رفت



به رویش نیاوردم که خوب نشسته
ناچار شدم دوباره بشویم
اما این مهم نیست
مهم این است که...

موقع نهار که شد
به ناگهان گفت:
«بابا خیلی خوشمزه شده نهار
فکر کنم چون من برنجش رو شستم!»


هاهاهاهاها...
خیلی جالب بود...
تکه‌پاره شدم از خنده... :)
چون برنج را او شسته، پس...

تا یک کاری به انجام می‌رسد
تا یک اتفاق خوبی می‌افتد
خیال می‌کنیم از خودمان است
به خود می‌گیریم
فکر می‌کنیم آثار وجودی ماست
تصوّر می‌کنیم
فقط پندار و گمان
که چه کارهای بزرگی انجام داده‌ایم
ما انسان‌های کودک‌رفتار!

«مَّا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّـهِ وَمَا أَصَابَکَ مِن سَیِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِکَ» (نساء:79)
[ای انسان!] آنچه از نیکی به تو رسد، از سوی خداست و آنچه از بدی به تو رسد، از سوی خود توست.


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - آشپزی 93 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظرات شما ^

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
راه پیمودیم + جمعه 95 بهمن 22 - 6:13 عصر

در چنین مناسبت‌هایی
این دو دست لباس کماندویی که دوختم
عجیب به کار می‌آید!
حالا دخترم هم مصرّ است
که چنین لباسی برایش بدوزم
بهانه آوردم که پارچه‌ام تمام شده
که البته واقعاً هم شده
می‌گوید بخریم
می‌گویم دیگر ندیده‌ام
آیا می‌توان چادر کماندویی دوخت؟!
چادری هم‌رنگ آن لباس‌ها؟!



تصویر فرزندانم در راهپیمایی امروز، غیر یهویی! :)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 - سید احمد 274 - سید مرتضی 271 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

در صفحه نخست می‌خوانید:  مهاجرت معکوس - فارسی نویسی در فوکاسکی - چرا لباس متفاوت؟ - 
کالای خارجی + پنج شنبه 95 بهمن 21 - 12:49 عصر

«بابا، ما تا حالا کالای خارجی خریدیم؟»

تلویزیون چه کرده؟!
رسانه چه قدرتی دارد
صداوسیما واقعاً دانشگاه عمومی‌ست
چطور تا بطن اندیشه کودکان ما پیش می‌رود!



این را مریم پرسید
و هنگامی که جوابش را دادم
حیرت و ناراحتی و غصه در چهره‌اش پیدا شد:
- بله دخترم!
«مثلاً چی؟»
به دور و برم نگاه کردم
لازم نبود خیلی بگردم
از وسایل درس و مشقش که جلوی روی خودش بود شروع کردم:
- ببین، این مداد فیبرکاستل است، خارجی‌ست
این پاک کن
این خط کش که روی آن انگلیسی نوشته
این ماژیک‌ها چینی هستند
آها، این جامدادی خودت
این تراش هم خارجی‌ست
آن بخاری...، نه، آن ایرانی‌ست
چرخ خیاطی‌مان خارجی‌ست
اتوبخار
این مانیتور LG هم... البته همه قطعاتش خارجی‌ست
ولی در ایران به هم وصل کرده‌اند
این خارجی‌ست
آن خارجی‌ست...

کمی که شمردم
خیلی ناراحت شد
ناگزیر شدم دست از کار و بارم بکشم و با سؤالی سر حرف را باز کنم:
- می‌دانی چرا بیشتر وسایل ما خارجی‌ست؟!
شماتت‌ناک جواب داد: «چون مردم ما تنبل هستند!»
- خب دخترم، اول که تنبل نبودند
یک اتفاقاتی افتاد که شدند
بگویم؟!
با تکان دادن سرش موافقتش را اعلام کرد
و من یک روضه مفصّل برایش خواندم:

یک روزی در کشور ما
مردم همه وسایل مورد نیاز خود را «تولید» می‌کردند
ولی بعد
انگلیسی‌ها آمدند و به شاه ما رشوه دادند
یعنی پول دادند تا اجازه دهد کالاهای خود را در کشور ما ارزان بفروشند
آن‌ها چون کارخانه داشتند
تولید انبوه
کالاها را ارزان‌تر تولید می‌کردند
وقتی کالاهای ارزان آن‌ها آمد در کشور ما
مردم ما بیکار شدند
یعنی دیگر کسی از آن‌ها چیزی نمی‌خرید
و آن‌ها هم «تولید»‌ را رها کردند
و بعد از چند نسل که گذشت
اصلاً «تولید» را فراموش کردند
فناوری و صنعت و دانش آن هم کم‌کم از بین رفت
و ما امروز محتاج کالاهای خارجی شدیم

«یعنی هنوز هم دارند به شاه رشوه می‌دهند؟!»
- نه دخترم، ما دیگر شاه نداریم
«منظورم پسر شاه است که در خارج است»
- او که دیگر قدرتی ندارد

معلوم بود منظورش این است که پس حالا که شاه نداریم
پس چرا هنوز هم «تولید» نمی‌کنیم
نمی‌دانستم چطور برایش توضیح دهم
که امروز شاه‌ها زیاد شده‌اند
هر مسئولی یک شاه کوچک است در دستگاه اداری خود
و بعضی از مسئولین هستند که امروز رشوه‌ها را می‌گیرند
و مثلاً فلان قرارداد نفتی را می‌بندند
یا مجوّز ورود فلان کالای خارجی را امضا می‌کنند
نمی‌دانستم آیا باید برایش بگویم
که قرار بود کالاهای قاچاق را آتش بزنند و معدوم کنند
ولی خود مسئولین مربوطه
آن‌ها را به مزایده گذاشته
در داخل کشور به فروش می‌رسانند
نمی‌دانستم آیا وقتش هست که این‌ها را بگویم یا نه
آیا باید بفهمد که چند سال پیش یک شاه رئیس یک بانک بود
که امروز فرار کرده و در کانادا زندگی می‌کند
یک شاه دیگر...
و شاه‌های دیگر
آیا اگر این‌ها را بگویم...

شاه رفت
شاه‌های کوچک اما هنوز هستند...
باید یک روز این را برایش توضیح دهم!

ولی دست‌شان درد نکند
صداوسیما خوب دارد کک به تن کودکان ما می‌اندازد
تا نسبت به «تولید» حسّاس شوند
به عدم استفاده از کالای خارجی!

نیروهای جوان دارند می‌آیند
کم‌کم کارها را دست می‌گیرند
این‌ها رویش‌های انقلاب است!
:)


برچسب‌های مرتبط با این نوشته: عکس 362 - فرزند 535 - سیده مریم 281 -
نوشته شده توسط: سید مهدی موشَّح نظر دهید!

<   <<   26   27   28   29   30   >>   >

شنبه 04 فروردین 30

امروز:  بازدید

دیروز:  بازدید

کل:  بازدید

برچسب‌های نوشته‌ها
فرزند عکس سیده مریم سید احمد سید مرتضی مباحثه اقتصاد آقامنیر آشپزی فرهنگ فلسفه خانواده کار مدرسه سفر سند آموزش هنر بازی روحانیت خواص فیلم فاصله طبقاتی دشمن ساخت انشا خودم خیاطی کتاب جوجه نهج‌البلاغه تاریخ فارسی ورزش طلاق
آشنایی
عکس - شاید سخن حق
السلام علیک
یا أباعبدالله
سید مهدی موشَّح
آینده را بسیار روشن می‌بینم. شور انقلابی عجیبی در جوانان این دوران احساس می‌کنم. دیدگاه‌های انتقادی نسل سوم را سازگار با تعالی مورد انتظار اسلام تصوّر می‌نمایم. به حضور خود در این عصر افتخار کرده و از این بابت به تمام گذشتگان خود فخر می‌فروشم!
فهرست

[خـانه]

 RSS     Atom 

[پیام‌رسان]

[شناسـنامه]

[سایت شخصی]

[نشانی الکترونیکی]

 

شناسنامه
نام: سید مهدی موشَّح
نام مستعار: موسوی
جنسیت: مرد
استان محل سکونت: قم
زبان: فارسی
سن: 44
تاریخ تولد: 14 بهمن 1358
تاریخ عضویت: 20/5/1383
وضعیت تاهل: طلاق
شغل: خانه‌کار (فریلنسر)
تحصیلات: کارشناسی ارشد
وزن: 125
قد: 182
آرشیو
بیشترین نظرات
بیشترین دانلود
طراح قالب
خودم
آری! طراح این قالب خودم هستم... زمانی که گرافیک و Html و جاوااسکریپت‌های پارسی‌بلاگ را می‌نوشتم، این قالب را طراحی کردم و پیش‌فرض تمام وبلاگ‌های پارسی‌بلاگ قرار دادم.
البته استفاده از تصویر سرستون‌های تخته‌جمشید و نمایی از مسجد امام اصفهان و مجسمه فردوسی در لوگو به سفارش مدیر بود.

در سال 1383

تعداد بازدید

Xکارت بازی ماشین پویا X